میم

فهرست

    ماب1 بازگشت 2 مرجع، محل‌بازگشت
    ماتصدها، صدگان، مائه‌ها
    ماثر1 کارهای نیک، آثارنیک، ماثره‌ها، آثار نیکو 2 اخبار، خبرها
    ماثمبزهکاری‌ها، خطاها، ماثم‌ها، گناهان & حسنات
    ماخذ1 منابع، منبع‌ها، ماخذها، مراجع 2 کتاب‌شناسی
    ماکلخوراکها، غذاها، اطعمه، طعام‌ها & اشربه
    مال‌اندیشانهصفت 1 دوراندیشانه، محتاطانه 2 عاقبت‌نگرانه
    مال‌اندیش1 عاقبت‌بین، آخربین، عاقبت‌نگر 2 دوراندیش، عاقبت‌اندیش، محتاط
    مال‌اندیشیاحتیاط، بصیرت، حزم، دوراندیشی، عاقبت‌اندیشی، عاقبت‌بینی، عاقبت‌نگری، مال‌بینی
    مالا1 سرانجام، عاقبت 2 بالمال، بالنتیجه، درنتیجه
    مال1 بازگشت 2 مرجع، محل‌بازگشت 3 عاقبت، فرجام 4 سرانجام، پایان، نتیجه
    مائده1 خوراک، طعام، غذا، خوراکی، خوردنی 2 خوان، سفره، ادیم
    مائهقرن، سده & دهه، هزاره
    مابعدالطبیعهماوراء‌الطبیعه، متافیزیک
    مابقیبازمانده، باقیمانده، بقیه، پس‌مانده
    مابه‌التفاوتالباقی، باقی، باقیمانده، بقیه
    مابین1 اندرون، بین، لا، میان، وسط 2 درمیان، دروسط 3 تفاوت، فرق
    ماتادورگاوباز
    ماتحت1 ته، زیر 2 دبر، کون، مقعد & مافوق
    مات1 حیران، شگفت‌زده، گیج، متعجب، حیرت‌زده، مبهوت 2 تیره، تار، رنگ‌پریده، رنگ‌رفته، کبود، کدر 3 شهمات
    ماترکترکه، مرده‌ریگ، میراث
    ماتریالیستماده‌گرا، مادی، دهری، ماده‌انگار، پیرو مکتب اصالت ماده & 1 ایده‌آلیست 2 متاله
    ماتریالیسمماده‌گرایی، مادیگری، مکتب اصالت ماده، ماده‌انگاری & تاله
    ماتریسآرایه، قالب
    مات‌زدهحیران، متحیر، مبهوت، انگشت به دهان
    مات شدن1 مبهوت‌شدن، بهت‌زده شدن، متحیر شدن 2 شهمات‌شدن، باختن (در بازی شطرنج) & بردن 3 تیره‌شدن، تار شدن & روشن شدن 4 کدر شدن، ناشفاف شدن & شفاف شدن
    مات کردن1 به تعجب‌واداشتن، شگفت‌زده کردن، مبهوت کردن، بهت‌زده کردن 2 حیران کردن، حیرت‌زده کردن، متحیر کردن، سرگردان کردن 3 عاجز کردن، درمانده کردن 4 در تنگنا قرار دادن (حریف) 5 از حرکت بازداشتن (مهره شاه حریف درشطرنج)، شهمات
    ماتم‌بار، ماتمباراندوه‌زا، ماتم‌زا، غم‌فزا، حزن‌آور، حزن‌انگیز، غم‌انگیز & نشاطانگیز
    ماتم1 پرسه، سوگ، عزا، مصیبت 2 سوگواری، عزاداری، نوحه‌گری & عیش، سرور، عروسی 3 اندوه، غم، غصه، حزن & سرور، شادی
    ماتم‌پرسیپرسه، تعزیت، سوگواری
    ماتم‌داریپرسه، تعزیه، سوگواری، عزاداری
    ماتم داشتن1 سوگواربودن، عزادار بودن 2 عزاداری کردن، سوگواری کردن
    ماتم‌دیدهماتم‌زده، عزادار، مصیبت‌رسیده، سوگوار، ماتمی
    ماتم‌زا1 غم‌افزا، غم‌فزا، اندوه‌زا، غم‌انگیزه 2 مصیبت‌زا، ماتم‌افزا
    ماتم‌زدگی1 تعزیت‌داری، عزاداری، مصیبت‌دیدگی 2 ماتم‌دیدگی
    ماتم‌زده، ماتمزده1 تعزیت‌دار، داغدار، سوگوار، عزادار، ماتم‌دار، ماتمی، مصیبت‌دیده، مصیبت‌زده، مصیبت‌رسیده 2 اندوهگین، غمگین، محزون
    ماتم‌سراعزاخانه، غمکده، ماتمکده، محنت‌سرا
    ماتم‌کده، ماتمکدهعزاخانه، غمکده، ماتم‌سرا، محنت‌سرا
    ماتم گرفتن1 عزاگرفتن، به سوگ نشستن، سوگوار بودن، پرسه‌نشینی کردن 2 غصه خوردن، محزون‌بودن، غمگین بودن
    مات‌ومبهوتحیران‌وبهت‌زده، حیرت‌زده، حیرتناک، بهت‌آلود
    مات‌ومبهوت شدنحیرت‌زده شدن، بهت‌آلود گشتن، حیرتناک شدن
    ماتیکروژ لب
    ماجد1 ارجمند، بزرگوار، فخیم، گرامی، مفخم 2 جوانمرد
    ماجرا1 پیشامد، جریان، حادثه، حکایت، داستان، رخداد، رویداد، سرگذشت، قصه، واقعه 2 داوری 3 کشمکش، گفتگو 4 رنجش، رنجیدگی، گلایه، گله 5 دعوا، مرافعه، جدال، جر
    ماجراجوصفت 1 آشوب‌طلب، بلواطلب، بلوایی، شربه‌پاکن، شرطلب، غوغاطلب، فتنه‌جو & صلح‌جو 2 حادثه‌جو، واقعه‌طلب & سلیم
    ماجراجویانه1 آشوب‌طلبانه، بلواجویانه، فتنه‌جویانه 2 حادثه‌جویانه
    ماجراجویی1 آشوب‌طلبی، بلواجویی، شرطلبی، فتنه‌جویی، غوغاطلبی 2 حادثه‌جویی، واقعه‌طلبی
    ماجراطلب1 ماجراجو، آشوب‌طلب، غوغایی، فتنه‌جو، بلواطلب & مصلح، آرامش‌طلب 2 حادثه‌جو، واقعه‌طلب & سلیم
    ماجراطلبی1 ماجراجویی، آشوب‌طلبی، غوغاطلبی، بلواطلبی 2 حادثه‌جویی، واقعه‌طلبی & سلامت‌طلبی
    ماچبوس، بوسه
    ماچ دادنبوسه دادن، بوسیدن، بوس دادن & بوسه گرفتن
    ماچ کردنبوسیدن، بوس کردن، بوسه زدن
    ماچه1 ماده & نر 2 ماهیچه
    ماحصل1 حاصل، نتیجه، محصول، دستاورد 2 خلاصه، چکیده
    ماخولیا1 مالیخولیا، سودا، خیال خام 2 سخنان پریشان، پریشان‌گفتار
    مادام‌الحیاتمادام‌العمر، سراسرحیات، تاپایان زندگی
    مادام‌العمردربود، درطی زندگی، مادام‌الحیات، تا پایان زندگی
    مادام1 تازمانی، تا، هنگامی‌که 2 پیوسته، دائمخانم
    مادحستایشگر، مدح‌کننده، آفرین‌گو، مداح & قادح
    مادر1 ام، مام، مامان، ننه، والده & پدر، اب، ابوی 2 اصل، ریشه 3 باعث 4 اصل، منشا، جرثومه
    مادرانهصفت 1 مادروار، مانند مادر 2 صمیمانه، مهرآمیز
    مادربزرگبی‌بی، جده & آقابزرگ، پدربزرگ
    مادربه‌خطاحرامزاده، ولدالزنا & حلالزاده
    مادرحسابصفت مادرخرج، تدارک‌چی
    مادرخواندهنامادری، دایه، مادراندر & پدرخوانده
    مادرسالاریمادرسری، مادرشاهی & پدرسالاری، پدرشاهی
    مادگی1 ماده بودن، تانیث‌بودن، مونث بودن & نرینگی 2 اندام ماده‌گل‌وگیاه، عضوتولیدمثل گل‌وگیاه 3 جادکمه، جاتکمه
    مادموازلدوشیزه، دخترخانم
    مادون1 زیردست، مرئوس 2 پایین، پایین‌تر، فروتر، کوچکتر & مافوق، ماورا
    ماده1 جرم، هیولی 2 اصل، مایه، ریشه، علت، سبب 3 انثی، لاج، لاس، ماچه، مادینه، مونث، حیوان بچه‌زا 4 بند، فصل 5 آب، پیله، دمل & ذکور 6 امر، موضوع
    ماده کردنچرک کردن، عفونت کردن، چرکین شدن، عفونی شدن
    ماده‌گرااسم ماترآلیست، ماده‌انگار، مادیگرا، دهری‌مسلک، ماده‌باور
    ماده‌گراییماترآلیستی، ماده‌انگاری، دهری‌مسلکی، ماده‌باور
    مادیاتپول، ثروت & معنویات
    مادیاناسب ماده
    مادیاسم 1 پول‌پرست، پول‌دوست، پولکی، مال‌پرست، مال‌دوست 2 خسیس، مقتصد، ممسک 3 ماده‌گرا، ماتریالیست، مادی‌گرا 4 مادنژاد 5 عنصری 6 جرمانی، جرم‌دار، جسمی، جسمانی، هیولانی & معنوی 7 منسوب به ماده
    مادینگیتانیث، مونث‌بودن & نرینگی
    مادینهماچه، ماده، مونث & مذکر، نرینه
    مادیونماده‌گرایان، ماتریالیست‌ها & الهیون، ایده‌آلیست‌ها
    مار1 اژدر، اژدها، افعی، ثعبان، دیومار، حیه 2 مادر & 1 عقرب 2 پدر
    مارافسامعزم، افسونگر مار، مارگیر
    مارپیچ1 پرپیچ‌وخم، پیچاپیچ 2 حرکت مارگونه
    مارچوبهمارگیا، مارگیاه، هلیون، اسفرج
    مارد1 سرکش، طاغی، گردن‌کش، نافرمان، یاغی 2 بلند، مرتفع & 1 مطیع، بفرمان، رام 2 پست، کوتاه، کم‌ارتفاع
    مارسیرتبدجنس، موذی
    مارشالسپهبد، سردار
    مارش1 موسیقی نظامی 2 رژه، سان، قدم‌رو
    مارق1 مرتد، ازدین‌برگشته 2 منحرف
    مارک1 انگ، داغ، علامت، نشان، نشانه 2 واحد پول آلمان
    مارمالادلرزانک میوه، مربای عصاره میوه
    مارمولکچلپاسه، کلپاسه، وزغه
    ماز1 آژنگ، چین، شکن، شکنج 2 مازن، مازو، مازوج 3 ترک، رخنه، شکاف 4 مازن، مازو، مازه، گل‌کاو
    مازاد1 اضافی، باقی‌مانده، بقیه، زیادی، فزونی، مابقی 2 افزون
    مازوخیسممازوشیشم، شهوت خودآزاری، آزارگرایی، آزاردوستی
    ماساژ دادنمالش‌دادن، مشت‌ومال کردن
    ماساژمالش، مشت‌ومال
    ماسبقپیشینه، سابق، گذشته، ماسلف، ماقبل
    ماست‌مالی1 کارسرسری 2 لاپوشانی
    ماست‌مالی کردن1 لاپوشانی کردن، عیب پوشاندن 2 سرسری‌برخورد کردن، سرسری رفع و رجوع کردن
    ماسک1 روبند، صورتک، ماسکه، نقاب، صورت‌پوش 2 شکلک
    ماسلفگذشته، ماسبق & آینده
    ماسهرمل، سنگریزه، شن & ریگ
    ماسه‌زارشن‌زار، رملزار & ریگزار
    ماسیدن1 بستن، منجمدشدن 2 خشک شدن 3 لخته شدن 4 نفع‌داشتن، بهره بردن، عاید شدن 5 مثمر واقع‌شدن، نتیجه دادن، به ثمر رسیدن، تحقق یافتن 6 قد دادن، رسیدن 7 ناگفته ماندن، ادا نشدن 8 انجام نشدن، ناتمام ماندن 9 بی‌حرکت‌ماندن 01 رس
    ماشراورم، آماس (دموی)
    ماشه1 انبر، کلبتان 2 گیره، تفنگ
    ماشی1 به رنگ ماش 2 سخن‌چینی 3 رونده
    ماشین1 ابزار، دستگاه، موتور 2 خودرو، کامیون، اتومبیل
    ماشین‌نویس1 تایپیست 2 سکرتر، منشی 3 اپراتور
    ماضمیر اول شخص جمع، من‌وتو، من‌وشما، من‌وایشان، من‌واو، من‌وآنها & آنها، شما، ایشان
    ماضی1 قبل، گذشته، زمان‌گذشته، پیشین، سابق، ماضیه 2 طی شده، سپری‌شده
    ماغ1 مرغابی 2 ابر، میغ، مه، مزوا، 3 مه 4 صدای گاو
    مافوق1 ارشد، بالادست، رئیس 2 برتر، بالاتر 3 بالا 4 ورا & زیردست، مادون
    ماقبلپیش‌ازین، پیشتر & مابعد
    ماکارونیرشته، رشته‌فرنگی
    ماکت‌سازینمونه‌سازی، نمونک‌سازی
    ماکتنمونه کوچک ساختمان وتاسیسات، مدل مینیاتوری، نمونک
    ماکرحیله‌گر، فریبکار، فریبنده، مکار، نیرنگ‌باز
    ماکزیممبیشینه، حداکثر & می‌نیمم، حداقل
    ماکیانمرغ‌وخروس، دجاج، مرغان خانگی
    مالاریانوبه، تب‌لرز، تب‌لرزه، تب‌نوبه
    مال‌الاجارهاجاره، کرایه، اجاره‌بها
    مال‌التجارهجنس، کالا، متاع
    مالامال1 آکنده، انباشته، پر، سرشار، لبالب، لبریز، مشحون، ممتلی، مملو 2 بسیار، زیاد، کثیر، فراوان & تهی، خالی
    مالاندن1 مالش دادن 2 صاف کردن، هموار ساختن، هموار کردن 3 مجازات کردن، تنبیه کردن، گوشمالی دادن
    مال‌اندوزاسم 1 ثروت‌اندوز 2 پولکی، پول‌پرست، زربنده
    مال‌اندوزی1 ثروت‌اندوزی 2 زربندگی
    مال‌باخته، مالباخته1 ورشکسته، ورشکست 2 دزدزده
    مال‌پرست1 بخیل، ممسک 2 مادی، دولت‌جو 3 تمکن‌خواه، ثروت‌طلب 4 مال‌دوست
    مالتجو، جو جوانه‌زده
    مال1 تمکن، تمول، ثروت، خواسته، دارایی، مایملک، مکنت، ملک، نعمت، نوا، هستی 2 جنس، کالا، متاع 3 پول، وجه، سرمایه 4 طرفه، دندان‌گیر، باب دندان، درخورتوجه 5 اهل، شهروند 6 احشام، حیوان، دواب 7 آن، متعلق به
    مال‌دار، مالدار1 توانگر، ثروتمند، دولتمند، محتشم، صاحب‌مکنت، غنی، متمول 2 دواب‌دار، گله‌دار & فقیر، مستمند، نیازمند
    مال‌دوستبخیل، خسیس، مادی، مال‌پرست، ممسک
    مالش دادن1 مالیدن 2 تنبیه کردن، گوشمالی کردن
    مالش1 مشت‌ومال، ماساژ 2 اصطکاک، سایش 3 تماس 4 کوفتگی 5 مجازات، کیفر، گوشمالی & نوازش
    مالک1 ارباب، دارا، دارنده 3 صاحب، صاحبخانه، ملک‌دار، موجر 2 آقا، مخدوم 3 خداوند، خدایگان، ذی‌حق & مستاجر
    مالکانهاسم 1 مالک‌وار 2 سهم مالک
    مالک‌سالاری1 ارباب‌سالاری 2 فئودالیسم، نظام ارباب‌رعیتی، ملوک‌الطوایفی
    مالک شدنصاحب‌شدن، به تملک درآوردن، در اختیار گرفتن
    مالکیتتملک، ملکیت
    مال‌ومنالدارایی، خواسته، مال و مکنت، ضیاع و عقار، مایملک، نعمت، هست‌ونیست
    مالیاتباج، جزیه، خراج، ساو، عوارض
    مالیخولیا1 سودا، وسواس، صبارا، صباره، ماخول، ماخولیا 2 خیال‌فام 3 جنون 4 وهم، توهم
    مالیخولیاییسودازده، سودایی، وسواسی، مبتلا به مالیخولیا
    مالیدن1 اندودن 2 ماساژدادن، مالش دادن، مشت‌ومال دادن 3 مس کردن، لمس کردن، بسودن 4 آغشتن، آغشته کردن 5 تنبیه کردن، گوشمال دادن 6 لغوشدن، از بین رفتن، ول شدن 7 تصادف سطحی کردن 8 سودن، نرم کردن، ساییدن 9 لگدمال کردن، له کرد
    مالیه1 دارایی 2 پول‌نقد، ثروت، سرمایه 3 مستغلات، ملک
    ماما1 دایه، قابله، ماماچه 2 مادر، مامان
    مامام، مادر، مامان، ننه، والده & اب، پدر
    مامانصفت 1 ام، مام، مادر، ننه، والده، بابا، پاپا، پدر 2 ناز، ناب، قشنگ، مامانی 3 مطلوب، دوست‌داشتنی & بابا، پاپا، پدر
    مامانی1 ناز، ناب، قشنگ، زیبا، خوشگل 2 دوست‌داشتنی، محبوب 3 وابسته به مادر
    ماماییدایگی، قابلگی، قابله‌گری، ماماچه‌گری
    ماناصفت 1 باقی، پایا، پایدار، جاوید، ماندنی & زوال‌پذیر، فانی 2 شبیه، مثل،
    همانند، مانند، ماننده 3 ظاهرمانتو1 بالاپوش 2 جامه‌گشاد 3 بارانی، شنل
    ماندگاراسم 1 ساکن، مقیم 2 پایدار، جاوید، مانا، ماندنی & رفتنی
    ماندن1 اقامت گزیدن، ماندگار شدن، مقیم شدن 2 توقف کردن، درنگ کردن 3 درجا زدن 4 خسته شدن، فرسوده‌شدن، کوفته شدن 5 انتظار کشیدن، منتظرشدن 6 زنده ماندن، زیستن، عمر کردن 7 شبیه بودن، شباهت داشتن، مانستن 8 بیتوته کردن 9 دوام آور
    ماندنی1 پایدار، جاوید، مانا 2 بادوام، دیرپا 3 فراموش‌نشدنی، به‌یادماندنی 4 مقیم، ساکن
    ماندنی شدنساکن‌شدن، مقیم شدن، رحل اقامت افکندن، ماندگارگشتن & رفتنی
    ماندهاسم 1 الباقی، باقی، باقیمانده، بقیه، تتمه 2 تفاوت 3 دنباله 4 بازمانده، خسته، درمانده، عاجز، فرسوده، کوفته 5 مقیم 6 باقی 7 بیات
    مانده شدن1 از پاافتادن، خسته شدن، کوفته شدن 2 عاجز شدن، درمانده شدن 3 از کار افتادن، ناتوان گشتن
    مانستگیt‌s‌e‌n‌m‌m[ e g‌اسم شباهت، تشابه، همانندی
    مانستنشبیه بودن، شباهت‌داشتن، همانند بودن
    مانستهشبیه، مانند، ماننده، مثل، نظیر، همانند
    مانعاسم 1 بازدارنده، جلوگیر، رادع، مخل، مزاحم 2 بند، سد 3 حاجز 4 حایل 5 عایق 6 محظور، محذوریت 7 مشکل، ایراد
    مانع‌تراشیاشکال‌تراشی، بهانه‌تراشی
    مانع داشتن1 ایرادداشتن، اشکال داشتن، مشکل داشتن 2 محظوریت داشتن
    مانع شدنجلوگیری کردن، منع کردن، بازداشتن
    مانند1 بسان، تالی، جفت، جور، شبه، شبیه، عدیل، قبیل، قرین، متماثل، مثابه، مثل، مشابه، نظیر، نمونه، همال، همانند، همتا 2 تشبیه، مشابهت
    مانند کردن1 تشبیه کردن 2 شبیه کردن
    مانندگیتشابه، تناظر، شباهت، مشابهت، همانندی & تغایر، تفاوت
    مانندیتشابه، شباهت، همانندی & اختلاف
    مانور1 آزمایش، تمرین‌عملیات نظامی، مشق، رزمایش 2 ترفند، شگرد، حرکات (زیرکی)
    مانویپیرو آئین‌مانی، وابسته به مانی، مانی‌گرا
    مانیتورصفحه نمایش‌کامپیوتر، مونیتور، تصویرنما (رایانه، تلویزیون‌و )، صفحه‌تصویر
    مانیفست1 بیان‌نامه، بیانیه 2 مرام‌نامه
    مانیکور کردنناخن‌آراستن، لاک زدن، ناخن‌پیرایی کردن
    مانیکور1 لاک ناخن زدن 2 ناخن پیرایی کردن 3 ناخن‌آرایی کردن
    ماوراآن‌سو، پشت، فراسو، ورا
    ماوردگلاب
    ماوقعرخداد، حادثه، رویداد، ماجرا
    ماهانه1 شهریه، ماهیانه، مستمری، مقرری 2 ماه‌به‌ماه، هرماهه & سالانه، روزانه، هفتگی
    ماهاسم 1 برج، شهر 2 قمر 3 زیبا، قشنگ، جمیل، زیبارو 4 محبوب، معشوق، یار 5 دوست‌داشتنی، مطلوب 6 بی‌عیب و نقص، کامل 7 فصل
    ماه‌تاب، ماهتابمهتاب، مهشید، نور ماه، پرتو ماه & آفتاب
    ماهرآزموده، استاد، تردست، چابک‌دست، حاذق، خبره، زبردست، کارآمد، کاردان، کارکشته، متبحر، متخصص، مجرب & ناشی، غیر ماهر
    ماهرانهاستادانه، بامهارت، رندانه، زیرکانه، متبحرانه، مدبرانه & ناشیانه
    ماه‌رخ، ماهرخمه‌طلعت، مه‌چهر، مه‌پاره، ماه‌سیما، ماهرو، ماه‌منظر، مه‌عذار، مه‌رخ، زیبا، مه‌لقا، خوشگل، قشنگ & بدگل، زشت
    ماه‌رو، ماهروخوشگل، زهره‌جبین، زیبا، قشنگ، ماه‌رخ، ماه‌سیما، ماه‌طلعت، ماه‌منظر، مه‌جبین، مه‌پاره، مهرخ، مهسا، مه‌طلعت، مه‌عذار، مه‌لقا، مهوش & زشت‌رو
    ماه‌زده1 دیوانه، مجنون، روان‌پریش 2 شوریده، شیدا
    ماه‌گرفتگیخسوف & کسوف
    ماهوارهقمر، مصنوعی، ماهوار
    ماهورپستی و بلندی، کوه‌پایه، تپه، تپه‌زار
    ماهیانه1 ماهانه، مستمری، مشاهره، مقرری، وظیفه 2 ماه‌به‌ماه، هرماهه
    ماهی‌تابه1 تابه 2 ماهی‌تاوه
    ماهیت1 بود، جوهر، وجود، هستی 2 چگونگی، چیستی 3 حقیقت، واقعیت 4 هویت & غرض
    ماهیچهعضله، کره، مایچه
    ماهیحوت، سمک، کوسه، نون
    ماهی‌گیر، ماهیگیرصیاد
    مایحتاج1 اثاث، ملزومات، مایلزم، ضروریات 2 نیازمندی‌ها، دربایست، دربایسته
    مایعصفت 1 آبدار، آبکی 2 آبگونه، رقیق 3 روان، سیال 4 محلول & جامد
    مایل بودن1 خواهان‌بودن، طالب بودن 2 راغب بودن، شایق بودن، مشتاق بودن، علاقه‌مند بودن
    مایل1 خمیده، کج، کژ، متمایل، مورب & مستقیم 2 خواهان، راغب، شایق، طالب، علاقه‌مند، مشتاق & نافر
    مایل شدن1 خواهان‌شدن، طالب شدن، خواستار شدن، طالب شدن 2 شایق شدن، مشتاق شدن، علاقه‌مند شدن
    مایملکدارایی، مال، مال‌ومنال، هست‌ونیست، هستی
    مایولباس شنا
    مایه1 آلت، ابزار، ادات، افزار 2 اساس، اصل، جرثومه، سرچشمه، ماده 3 دانش، سواد، معلومات 4 بضاعت، پول، سرمایه، وسیله 5 باعث، علت 6 ملاک 7 ماده، هیولی 8 فحوا، مضمون 9 اندازه، قدر، مقدار 01 تخمیرگر، تخمیرکننده 11 واکسن 21
    مایه‌دار1 پرمایه 2 غلیظ 3 پررنگ 4 توانگر، ثروتمند 5 باسواد، بامعلومات & کم‌مایه
    مایه‌دستسرمایه اندک، دست‌مایه
    مایه‌سوزورشکسته، ورشکست، مال‌باخته، بی‌سرمایه، مفلس، خانه‌خراب & مایه‌ور
    مایه‌کوبیتلقیح، واکسیناسیون
    مایه گذاشتن1 وقت‌صرف کردن، وقت گذاشتن 2 هزینه کردن 3 نیرو گذاشتن، انرژی صرف کردن
    مایه گرفتن1 نشئت‌گرفتن، سرچشمه گرفتن، ناشی شدن 2 منبعث‌شدن، باعث شدن
    مایه‌ور1 پرمایه 2 پولدار، ثروتمند، غنی، دارا 3 پرارزش، پربها، ارزشمند، باارزش، گران‌بها 4 باشکوه، پرجلال، شکوهمند، مجلل 5 بزرگوار، محتشم، گران‌مایه
    ماءآب
    ماء‌الشعیرآب‌جو
    مابونهیز، مخنث، مفعول، ملوط
    ماجوراجرت‌گرفته، مزدگرفته، اجریافته، مثاب
    ماخذ1 منبع، منشا، اصل 2 مرجع 3 مبنا
    ماخوذ1 گرفتار 2 گرفته 3 مسئول
    ماذنهگلدسته، مناره
    ماذون1 مختار، مخیر 2 جایز، روا، مجاز، مشروع
    ماکلخوراک، غذا، طعام، خوردنی & اشربه، نوشیدنی
    ماکول1 خوراکی 2 خوردنی، قابل خوردن & مشروب، اشربه، نوشیدنی، آشامیدنی، قابل نوشیدن
    مالوف1 آشنا، آمخته، اخت، خوگر، خوگرفته 2 معمول، دمخور، عادت‌گرفته، مانوس، همدم & نامالوف، نامانوس
    مامنپناه، پناهگاه، سلامتگاه، ملجا، جای امن، امنگاه
    ماموراسم 1 عامل، کارگزار، وکیل 2 کارمند 3 گماشته، مستخدم 4 متصدی، مسئول 5 پاسبان، پلیس 6 فرستاده & آمر
    ماموریت1 رسالت، مسئولیت 2 نقش، وظیفه 3 تصدی، خدمت 4 عاملی، عاملیت، کارگزاری، وکالت 5 کارمندی، گماشتگی
    ماموممصلی، نمازخوان، نمازگزار & امام، پیش‌نماز
    مامون1 ایمن، درامان 2 امانت‌دار، امین 3 مورداعتماد، معتمد
    مانوس1 آشنا، اخت، دمساز، مالوف، محشور، همدم، همنشین 2 آمخته، خوگر، رام، معتاد & نامانوس
    مانوس شدنانس‌گرفتن، اخت شدن، عادت کردن، آمخته شدن، خوگر شدن
    مانوس کردنانس‌دادن، آمخته کردن، عادت دادن، الفت دادن، مالوف کردن
    ماوا1 پناه، پناهگاه، ملاذ، ملجا 2 جا، جایگاه، سامان، محل، مقام، موضع، منزل، مسکن، وثاق
    ماوا کردنجا گرفتن، اقامت کردن، مقیم شدن، اقامت کردن، سکونت کردن، سکنا گزیدن، ماوا یافتن
    ماوا گرفتن1 پناه‌گرفتن، مامن گزیدن 2 مسکن گزیدن، منزل‌گرفتن، جا کردن، ماوا گزیدن، سکونت کردن
    مایوسانهنومیدانه، ناامیدانه
    مایوسبی‌امید، دلسرد، محروم، ناامید، ناکام، نومید، وازده & امیدوار
    مایوس شدن1 ناامیدشدن، نومید گشتن، دل‌سرد شدن، وازده شدن 2 محروم شدن، ناکام گشتن
    مایوس کردننومید کردن، ناامید کردن، محروم ساختن، وازده کردن، ناکام کردن & امیدوار کردن
    مباحثگفتگوها، مبحث‌ها، مقولات، مقوله‌ها، موضوعات، جستارها، فصول، بخش‌ها
    مباحثهبحث، جدل، جروبحث، صحبت، گفتگو، محاجه، مناظره
    مباحثه کردن1 بحث کردن، مناظره کردن، محاجه کردن، جدل کردن 2 گفتگو کردن
    مباحجایز، حلال، روا & مکروه
    مباح شدنجایز شدن، روا شدن، حلال شدن & مکروه بودن
    مباح کردنحلال کردن، روا دانستن، جایز دانستن، مجاز کردن، جایز شمردن & تحریم، مکروه دانستن
    مباحی1 لاابالی، اباحتی 2 لاقید 3 متساهل
    مبادامباد، نباشد، هرگز
    مبادرت1 اقدام 2 پیشی، تعجیل، سبقت، شتاب 3 پیشی گرفتن، شتاب کردن، سبقت گرفتن 4 اقدام کردن، دست‌یازیدن
    مبادرت جستن1 پیش‌دستی کردن، پیشی گرفتن 2 تعجیل کردن 3 اقدام کردن
    مبادرت کردن1 پیشی گرفتن، شتاب کردن، سبقت گرفتن 2 اقدام کردن، دست یازیدن، مبادرت ورزیدن
    مبادله1 تبادل، تبدل، تبدیل، تعویض، معاوضه 2 تعاطی 3 دادوستد، معامله
    مبادله کردن1 ردوبدل کردن 2 تعویض کردن، عوض کردن، تبدیل کردن
    مبادی‌آدابآداب‌دان، باادب، فرهیخته، مودب، متادب، متمدن
    مبادی1 اصول، مقدمات 2 اساس‌ها، اصل‌ها، مدخل 3 اوایل، مبداها، آغازها
    مبادی1 رعایت‌کننده 2 آشکارکننده، ظاهرکننده
    مبارات1 از هم بیزار شدن، از یکدیگر بری شدن 2 طلاق (به سبب کراهت‌زوجین از یکدیگر)
    مبارزصفت پهلوان، جنگاور، جنگجو، جنگی، حریف، دلیر، رزمنده، سلحشور، شجاع، شوالیه، صف‌شکن، غازی، گرد، مجاهد، محارب، نبرده، هنگامه‌جو
    مبارزه1 جنگ، رزم، کارزار، محاربه، ناورد، نبرد 2 جنگیدن، رزمیدن
    مبارزه‌جویانهستیزگرانه، ستیزه‌جویانه، مبارزه‌طلبانه
    مبارزه‌جوییستیزگری، ستیزه‌جویی، مبارزه‌طلبی، معارضه‌جویی
    مبارزه کردن1 جنگیدن، رزمیدن 2 فعالیت سیاسی کردن، ستیز کردن، ستیزیدن 3 تلاش کردن، کوشیدن 4 مسابقه دادن
    مبارک‌باد، مبارکباد1 تبریک، تهنیت، شادباش 2 خجسته‌باد، فرخنده‌باد
    مبارکباشگون، پدرام، خجسته، خوش‌یمن، سعد، فرخ، فرخنده، مبروک، متبرک، مسعود، میمون، نیک‌پی، همایون & نامبارک، نامیمون
    مبارک‌پیخجسته، خوش‌قدم، مبارک‌پا، میمون، همایون، فرخ‌پی
    مبارکیخجستگی، میمنت، فرخی
    مباشرپیشکار، سرپرست، سررشته‌دار، قایم‌مقام، کارگزار، کدخدا، معاون، ناظر، نایب، نماینده، وکیل، عامل، کارپرداز
    مباشرت1 آرمش، جماع، هم‌خوابگی، مباضعت، مجامعت، نزدیکی 2 جماع کردن، آرمیدن 3 کارگزاری، تصدی، سرپرستی، نظارت 4 نظارت کردن 5 اقدام کردن، پرداختن
    مباشرت کردن1 نظارت کردن 2 کارگزاری کردن، پیشکاری کردن 3 عمل کردن، انجام دادن، ورزیدن 4 جماع کردن، هم‌خوابگی کردن، هم‌آغوشی کردن
    مباضعتهم‌خوابگی، هم‌آغوشی، هم‌بستری، جماع
    مبالآبریز، آبریزگاه، توالت، دستشویی، مستراح
    مبالات1 توجه، دقت 2 احتیاط، پروا 3 اندیشیدن، فکر کردن 4 التفات کردن، توجه کردن، مداقه 5 باک داشتن، ترسیدن 6 اهتمام ورزیدن
    مبالغ1 مقادیر، مقدارها، اندازه‌ها، مبلغ‌ها 2 وجوه، پولها
    مبالغه‌آمیزاغراق‌آمیز، گزافه، پرگزافه
    مبالغه1 اغراق، افراط، زیاده‌روی، غلو، گزافه 2 جهد بسیار، کوشش‌زیاد
    مبالغه کردن1 زیاده‌روی کردن، تندروی کردن، افراط کردن، اغراق کردن 2 کوشش بسیار کردن، جهد بسیار کردن & تفریط کردن
    مبانی1 اصول، بنیان‌ها، پایه‌ها، مبناها، شالوده‌ها 2 مضامین
    مباهات1 افتخار، بالیدن، تفاخر، فخر، نازش 2 فخر کردن، مباهات‌نمودن، نازیدن
    مباهات کردنافتخار کردن، بالیدن، نازیدن، فخر کردن، مباهات‌داشتن
    مباهلهفریه، لعن، لعنت، نفرین
    مباهله کردنلعنت کردن، نفرین کردن (یکدیگر)
    مباهیسرافراز، سربلند، مفتخر، مفخر
    مبایعخریدار، خریدکننده، مشتری & فروشنده
    مبایعه1 بیعت 2 بیعت کردن 3 خریدوفروش 4 خریدوفروش کردن
    مباینت1 اختلاف، تباین، تفاوت، تمایز، مغایرت & تماثل 2 دشمنی، خصومت 3 تضاد، ضدیت 4 مخالف بودن، اختلاف داشتن
    مباینخلاف، ضد، متفاوت، مغایر & مرادف
    مبتداآغاز، ابتدا، اول، نهاد & منتها، آخر، پایان
    مبتدعصفت 1 آفرینشگر، خلاق، مبتکر، مخترع 2 بدعتگزار
    مبتدیاسم بی‌تجربه، تازه‌کار، ناشی، ناوارد، نوآموز، نوپیشه & مجرب، آزموده، کارکشته
    مبتذل1 بی‌ارزش، پست، پیش پاافتاده، سخیف، ناپسند، هجو 2 عوام‌پسند، بازاری 3 خوار، پست، فرومایه
    مبتذل کردن1 به‌ابتذال کشاندن، بی‌ارزش کردن، بی‌محتوا کردن 2 عامه‌پسند کردن، عوام‌پسند کردن
    مبتکرصفت آفرینشگر، باابتکار، خلاق، مبتدع، مبدع، مخترع، نوآور
    مبتکرانهصفت آفرینشگرانه، خلاقانه، نوآورانه
    مبتلاصفت 1 اسیر، گرفتار 2 دچار، دستخوش، گریبانگیر 3 معتاد 4 شیفته، عاشق، شیدا
    مبتلا شدن1 گرفتارشدن، دچار شدن، ابتلا یافتن، اسیر شدن، مبتلاگشتن 2 معتاد شدن 3 عاشق شدن، شیفته‌شدن، دل‌باخته شدن
    مبتلا کردن1 گرفتار کردن، دچار کردن، اسیر کردن، مبتلا ساختن 2 معتاد کردن 3 شیفته کردن، دل‌باخته کردن، عاشق کردن
    مبتنی1 براساس، برپایه 2 مبنی 3 بناشده، بنانهاده‌شده، نهاده‌شده
    مبتهجبشاش، خرم، خوشدل، خوش، مسرور، شاد، شادمان، محظوظ، مشعوف، خشنود & مغموم، ناشاد
    مبحث1 بخش، جستار، فصل 2 فقره، مقوله، موضوع، قضیه
    مبدا1 آغاز، اصل، خاستگاه، آغازگاه، نقطه شروع، سرچشمه، منبع، منشا & مقصد 2 خالق، آفریننده
    مبدعصفت آفریننده، بدعتگزار، خالق، خلاق، مبتکر، مخترع
    مبدلصفت 1 تبدیل، تعویض، تغییر، دگرگون، عوض 2 تبدیل‌کننده، تغییردهنده، بدل‌کننده 3 ادپتور
    مبدلتغییریافته، تبدیل‌گشته
    مبدل شدنتبدیل‌گشتن، بدل شدن، تغییر یافتن، دگرگون شدن، عوض شدن & تبدیل کردن
    مبدل کردنتغییردادن، دگرگون کردن، تبدیل کردن، تعویض کردن
    مبذراسراف‌کار، تبذیرگر، خراج، گشاده‌باز، مسرف، ولخرج & مقتصد
    مبذولبذل‌شده، واگذارشده
    مبذول داشتن1 دادن، بخشیدن، عنایت کردن، بذل کردن 2 صرف کردن، به کار بردن
    مبذول فرمودنبخشیدن، دادن، واگذار کردن، مبذول کردن
    مبرا1 بری، بی‌آلایش، پاک، عاری، منزه 2 بی‌گناه، تبرئه & متهم، مجرم
    مبرات1 نیکی‌ها، اعمال‌خیر، خوبی‌ها، نیکویی‌ها، خیرها، مبرت‌ها 2 عطایا
    مبرا کردن1 تبرئه کردن، بی‌گناه تشخیص دادن، بی‌گناه شناختن 2 عاری ساختن 3 منزه ساختن
    مبرح1 آزارنده، اذیت‌کننده، عذاب‌دهنده 2 جان‌گداز
    مبرزآبریز، توالت، دست‌شویی، مبال، مستراح
    مبرزبرازنده، برجسته، سرآمد، سرشناس، شاخص، فایق، فحل، ممتاز
    مبرز شدنبرجسته‌شدن، برتر گشتن، ممتاز شدن، برتری یافتن
    مبرم1 بسیار، زیاد، شدید، وافر، سخت 2 محکم، استوار 3 رسن، طناب
    مبرور1 مرحوم، روان‌شاد، شادروان 2 مقبول، پذیرفته‌شده
    مبروصصفت پیس، پیس‌اندام، مبتلا به برص
    مبرهنآشکار، بارز، بدیهی، بین، روشن، مدلل، مستدل، مشخص، واضح، هویدا & ناآشکار، نامشخص، نامبرهن
    مبرهن شدن1 ثابت شدن، محقق شدن، مشخص شدن 2 آشکار شدن، هویدا شدن، واضح شدن، روشن‌شدن
    مبسوطمبسوطدامنه‌دار، گسترده، گشاده، مشبع، مشروح، مفصل، وسیع & مجمل، موجز، خلاصه
    مبشرصفت بشارت‌رسان، بشیر، مژده‌رسان، نویدبخش
    مبصراسم 1 ارشد کلاس، خلیفه 2 بینا، مراقب
    مبصراسم 1 بابصیرت، بصیر 2 اخترشناس، ستاره‌شناس 3 غیب‌گو
    مبطل1 باطل‌ساز، باطل‌کننده 2 نادرست، خطاکار، بدکرار
    مبعث1 روز بعثت، عید بعثت، بیست‌وهفتم رجب 2 مکان بعثت
    مبعوثبرانگیخته، برگزیده، رسول، فرستاده
    مبعوث شدنبرانگیخته شدن، نبوت یافتن، به رسالت رسیدن، پیغمبر شدن
    مبعوث کردن1 برانگیختن، مقام نبوت دادن 2 روانه کردن، فرستادن
    مبلصندلی تشک و پشتی‌دار
    مبلغ1 پول، وجه 2 اندازه، مقدار، میزان 3 بلوغ، کمال
    مبلغصفت 1 تبلیغاتچی 2 تبلیغ‌کننده 3 رساننده، مبشر
    مبلمانلوازم‌خانه(میزوصندلی و بوفه و مبل و کاناپه)
    مبنااساس، اصل، بنیاد، بنیان، پایه، شالده، شالوده، ماخذ & بنا، ساختار
    مبنیحاکی، مشعر
    مبهمابهام‌آمیز، اسرارآمیز، نامشخص، غیرواضح، ناواضح، پوشیده، پیچیده، تاریک، تیره، رمزآمیز، گنگ، مرموز، مشکل، معقد، نامعلوم، مغلق، نامفهوم & بی‌ابهام، روشن، مفهوم، واضح
    مبهوتبهت‌زده، حیران، حیرت‌زده، خیره، شگفت‌زده، مات، متحیر، هاج‌وواج
    مبهوت شدنبهت‌زده‌شدن، حیران شدن، هاج‌وواج شدن، مات شدن، شگفت‌زده شدن، متحیر شدن، متعجب شدن
    مبهوت کردن1 بهت‌زده کردن، حیران کردن، حیرت‌زده کردن، مات کردن، متحیر کردن، هاج‌وواج کردن 2 شگفت‌زده کردن
    مبهیشهوت‌انگیز، شهوتزا
    مبیت1 بیتوته، شب‌زنده‌داری 2 خوابگاه، مسکن
    مبیعخریدوفروش، بیع‌وشرا، معامله، دادوستد
    مبین1 آشکارکننده 2 آشکار، روشن، هویدا، واضح 3 روشنگر
    مبینبیانگر، بیان‌کننده، نشان‌دهنده، نشانگر
    متابعت1 اتباع، اطاعت، اقتفا، پیروی، تبعیت، تمکین، دنباله‌روی 2 پیروی کردن، متابعت کردن
    متابعت کردنتبعیت کردن، پیروی کردن، فرمان بردن، تمکین کردن & سرپیچیدن
    متابولیسمسوخت‌وساز(بدن)، فروساخت، آنابولیسم و کاتابولیسم، جذب‌و تجزیه و تحلیل مواد
    متارکه1 بیزاری، جدایی، طلاق & ازدواج 2 رهایی & اسارت 3 وقفه & ادامه، تداوم
    متارکه کردنجداشدن، طلاق گرفتن، یکدیگر را ترک کردن & ازدواج کردن
    متاعاثاثه، اروس، تنخواه، جنس، کالا، مال‌التجاره
    متافیزیک1 مابعدالطبیعه، ماوراء‌الطبیعه 2 حکمت‌الهی، الهیات
    متانت1 سنجیدگی، سنگینی، وقار، وقر 2 اهسته‌کاری 3 استواری، نیرومندی
    متاثر1 افسرده، اندوهگین، پریشان، غمگین، متالم، مغموم، ملول 2 اثرپذیر 3 تحت‌تاثیر
    متاثر شدن1 تحت تاثیر قرار گرفتن 2 ناراحت شدن، مغموم‌گشتن، اندوهگین شدن، به فکر فرورفتن
    متاثر کردن1 ناراحت کردن، مغموم کردن، اندوهگین کردن 2 تحت تاثیر قرار دادن
    متاخر1 اخیر، تازه، جدید 2 پس‌مانده، عقب‌افتاده 3 واعقب‌افتاده، واپس‌مانده 4 درنگ‌کننده، تاخیرکننده & متقدم
    متادبادب‌آموخته، فرهیخته، مودب
    متادب شدنادب آموختن، تربیت شدن، فرهیخته شدن
    متاذیآزرده، اذیت‌دیده، رنجه، معذب
    متاذی شدناذیت‌شدن، آزرده شدن، ناراحت شدن، رنجیده شدن، رنجیدن
    متاسفانهبدبختانه، مع‌الاسف & خوشبختانه
    متاسفپژمان، پشیمان، حزین، متلهف، محزون، مغموم، نادم & خوشحال
    متاسف شدن1 دریغ خوردن، افسوس خوردن، متلهف شدن 2 محزون گشتن، پژمان شدن
    متاسیتابع، پیرو، تاسی‌جو
    متاسی شدن1 تاسی جستن، تاسی کردن 2 تابع شدن، پیروی کردن
    متالم1 المناک، دردمند 2 اندوهگین، دلخور، دلگیر، متاثر & مشعوف
    متالم شدن1 غمگین شدن، ناراحت شدن، دل‌گیر شدن 2 دردمند شدن 3 متاثر شدن، متاسف شدن
    متاله1 حکیم، عارف، متصوف 2 زاهد، عابد
    متاهلخانه‌دار، زن‌دار، همسردار & عزب، مجرد
    متاهل شدن2 خانه‌دار شدن، شوهر کردن
    متبادر1 شتابان 2 پیشی‌گیرنده، وارد (به‌ذهن، خاطر)
    متبادلپایاپای، مبادله‌کردنی
    متبارکخجسته، سعد، فرخنده، میمون & گجسته
    متباعدبعید، دور، واگرا
    متباینجدا، متفاوت، متمایز، مخالف & متشابه، مترادف، متماثل
    متبحر1 استاد، دانا، دانشمند، آگاه 2 زبردست، کاردان، ماهر، متخصص، وارد، ورزیده & ناشی
    متبخترخودخواه، فخرفروش، متفرعن، مغرور & افتاده، متواضع
    متبرکخجسته، سعد، فرخنده، مبارک، متبارک، متمین، میمون & شوم
    متبرک شدنقداست یافتن، تبرک یافتن
    متبرک کردنقداست‌بخشیدن، متبرک گردانیدن، تبرک دادن
    متبرکهمتبرک، باقداست، قدسی
    متبسمصفت 1 باسم، خندان، لبخندزنان 2 شادان، شادمان، مبتهج، مشعوف & گریان
    متبعتابع، پیرو & متبوع
    متبلوربلورشده، بلورین، تبلوریافته
    متبلور شدنتبلور یافتن، نمود یافتن، نمایان شدن، ظاهر شدن
    متبلور کردننمود دادن، نمایان ساختن، آشکار کردن
    متبوعپیروی‌شده، اطاعت‌شده، تبعیت‌شده & تابع
    متتبعپژوهشگر، پژوهنده، جستجوگر، متفحص، محقق، طالب، جوینده
    متجاسرجسور، خودسر، بی‌پروا، درازدست، سرکش، طاغی، عاصی، گردنکش، متجاوز، متعدی، متمرد، معتد، نافرمان، یاغی & مطیع
    متجاسر شدن1 جسارت ورزیدن، گستاخ شدن، جسور شدن، متمرد شدن 2 گردن‌کشی کردن، عاصی شدن، بی‌پروایی کردن
    متجانسسازگار، شبیه، متشابه، مشابه، همانند، همگون & نامتجانس، ناهمگون
    متجاوز1 افزون، بیش 2 تجاوزگر، درازدست، متجاسر، متعدی، متهاجم، معتد
    متجاوز شدن1 تعدی کردن، تهاجم نمودن 2 از حد گذشتن 3 بیش شدن، بالا زدن
    متجاهرآشکارساز، آشکارگر، جهری، شناخته‌شده، معروف
    متجددانهقید متجددمابانه، روشنفکرانه، نوگرایانه & متحجرانه
    متجددصفت تجددطلب، روشنفکر، نوآور، نوپرست، نوگرا & کهنه‌گرا، متحجر
    متجسساسم 1 پژوهشگر، پژوهنده، جستجوگر، جویا، جوینده، محقق، مستفسر 2 خبرچین، جاسوس
    متجلیآشکار، تابان، جلوه‌گر، روشن، ظاهر، نمایان
    متجلی شدننمایان شدن، تجلی یافتن، جلوه‌گر شدن
    متحاربجنگ‌افروز، جنگ‌وجو، ستیزه‌جو، محارب
    متحجرصفت 1 ارتجاعی، قشری، واپسگرا 2 فسیل سنگواره & نوگرا
    متحجرانهقید واپسگرایانه، مرتجعانه، کهنه‌گرایانه & متجددانه
    متحدالشکلانیفورم، همانند، همسان، هم‌شکل & مختلف‌الشکل، ناهمسان
    متحدالمالبخشنامه
    متحدمتحد شدنهمراه‌شدن، یکی شدن، متفق شدن، یگانه شدن، یک‌صدا شدن، هم‌پیمان شدن، هم‌رای شدن، هم‌عهد گشتن
    متحد کردنیکی کردن، متفق کردن، یگانه کردن
    متحدموتلف، متفق، هماهنگ، هم‌پیمان، هم‌دل، همراه، هم‌رای، هم‌عهد & متخاصم، مخالف
    متحذراحتیاطکار، بااحتیاط، باحزم، حزم‌اندیش، محتاط & بی‌احتیاط، بی‌پروا
    متحرزخویشتن‌دار
    متحرکپویا، پوینده، جنبنده، حرکت‌دار & ثابت، ساکن
    متحصنبست‌نشین، پناه‌جو، پناهنده
    متحصن شدنبست نشستن، پناه گرفتن، پناه‌جویی کردن، پناه‌جستن، پناه بردن، تحصن کردن
    متحف1 موزه 2 تحفه‌دهنده
    متحققتحقق‌پذیر، عملی، تحقق‌یافتنی
    متحقق شدنتحقق یافتن، عملی شدن، به وقوع پیوستن، انجام گرفتن
    متحلیآراسته، مزین، زینت‌یافته
    متحلی شدنآراسته شدن، زینت یافتن، مزین شدن
    متحملبردبار، بلاکش، حمول، شکیبا، صابر، صبور & ناحمول، ناشکیبا
    متحمل شدن1 تحمل کردن، بردباری کردن، شکیبایی ورزیدن 2 اعتنا کردن، توجه کردن، به‌روی خود آوردن 3 دستخوش شدن، دچار شدن
    متحولدگرگون، متبدل، متغیر، منقلب & ثابت
    متحول شدنتحول یافتن، دگرگون شدن، تغییر کردن
    متحول کردندگرگون کردن، تغییر دادن
    متحیر1 حیران، حیرت‌زده، خیره، درمانده، سرگردان، سرگشته، فرومانده، گیج، متعجب، ویلان 2 سرگشته، واله
    متحیر شدنحیران شدن، حیرت‌زده شدن، مبهوت شدن، متعجب شدن، درماندن، فرو ماندن، سرگشته‌شدن، حیران ماندن
    متحیر ماندنحیرت کردن، متحیر شدن، حیرت‌زده‌شدن، حیران گشتن، حیران ماندن
    متحیزجایگزین، جای‌گیر
    متخاصمصفت دشمن، ستیزه‌جو، متخاصمه، عدو، معاند & دوست، متحد
    متخصصصفت خبره، کاردان، کارشناس، ماهر & غیرمتخصص
    متخلخلدارای‌خلل‌وفرج، پرمنفذ، خلل‌وفرج‌دار، سوراخ‌سوراخ، مشبک، منفذدار & متراکم، متکاثف، فشرده، پرچگالی، پرتکاثف
    متخلفصفت تخلف‌کننده، خلاف‌کننده، لغزشکار، خاطی، خلافکار، قانون‌شکن، متخاطی & درستکار
    متخلق1 خوپذیر، خوگر 2 متصف، خوگرفته 3 خوش‌خلق، خوش‌اخلاق
    متخلق شدن1 خو گرفتن، عادت کردن 2 تخلق یافتن
    متداخلداخل دریکدیگر، درهم، آمیخته
    متدارکدرک‌کننده، دریابنده
    متداسلوب، روال، روش، شیوه، طریق، طریقه، نحوه
    متداعیتداعی‌کننده، تداعی‌گر
    متداولباب، جاری، رایج، شایع، عادی، عرفی، متعارف، مد، مرسوم، مستعمل، معمول، معمولی & منسوخ، نامتداول
    متداول شدنباب شدن، رایج گشتن، مرسوم شدن، مد شدن، متعارف شدن & منسوخ شدن
    متداول کردنباب کردن، ترویج دادن، مرسوم کردن، رواج‌دادن & منسوخ کردن
    متدرجاًآهسته‌آهسته، اندک‌اندک، به‌تدریج، کم‌کم، به‌آهستگی
    متدرج1 درجه‌به‌درجه 2 تدریجی، به‌تدریج
    متدولوژیروش‌شناسی
    متدینباایمان، بادیانت، پارسا، خداشناس، دین‌باور، پرهیزگار، دیندار، مومن، متقی، مقدس & بی‌دین، نامتدین
    متذکرخاطرنشان، متعرض، یادآور
    متذکر شدن1 تذکر دادن، خاطرنشان کردن 2 یادآور شدن، یادآوری کردن 3 گفتن، ذکر کردن
    متذلل1 پست، خوار، ذلیل، فرومایه 2 افتاده، فروتن
    مترادفاسم هم‌معنی، هم‌معنا 1 & متضاد 2 هم‌آوا 3 هم‌نویسه
    متراژ1 اندازه 2 مساحت 3 اندازه‌گیری، مساحی
    متراکمانباشته، انبوه، پرپشت، غلیظ، فراوان، فشرده، متکاثف & کم‌پشت
    متراکم شدن1 فشرده شدن 2 انبوه شدن، پرپشت شدن، انباشته شدن، جمع شدن 3 متکاثف شدن
    مترتب شدنحاصل شدن، به دست آمدن، نتیجه شدن، منتج‌شدن
    مترتب1 مقرر، مستقر، جایگیر 2 نتیجه، حاصل، بازده
    مترجمبرگرداننده، ترجمان، دیلماج، گزارنده، مفسر
    مترددصفت 1 دودل، مردد، متزلزل، نامصمم & مصمم 2 عابر، رهگذر
    متردد شدنشک بردن، شک کردن، دودل شدن، تردید کردن & متقین شدن، یقین کردن، مطمئن شدن
    مترس1 دلدار، محبوبه، معشوقه 2 هم‌بستر 3 رفیقه، نشانده، نشئه، نم‌کرده
    مترسک1 افچه، داهل، مترس، هراسه 2 لولو 3 سرخر، مزاحم
    مترسلدبیر، منشی، نامه‌نویس، نامه‌نگار، نویسنده، رساله‌نویس
    مترشح1 ترشح‌کننده، تراونده، تراوش‌کننده 2 زهناک
    مترصدامیدوار، چشم‌به‌راه، درکمین، کمینگر، گوش‌به‌زنگ، مترقب، متوقع، مراقب، منتظر
    مترفین1 خودسران 2 ستمکاران 3 نازپروردگان
    مترقبچشم‌به‌راه، درصدد، چشم‌انتظار، مترصد، مراقب، منتظر، نگرنده
    مترقبهمحتمل، شدنی، منتظره & غیرمترقبه
    مترقی1 پیشرو، ترقی‌خواه 2 توسعه‌یافته، راقی، راقبه & عقب‌افتاده، عقب‌مانده
    مترنمآوازخوانان، زمزمه‌کنان
    مترنم شدنزمزمه کردن، نجوا کردن، زیرلب خواندن
    مترواحد طول، چهارده گره
    متروراه‌آهن درون‌شهری، راه‌آهن زیرزمینی، قطار درون‌شهری
    متروکاتماترک، مرده‌ریگ، میراث
    متروک1 بی‌رونق 2 رها، واگذاشته، ول 3 متروکه، ویران، خالی از سکنه & آباد، مسکون 4 خراب، خرابه & آباد 4 کهنه 5 مردود، مطرود 6 مهجور & معمول
    متروک شدنرهاشدن، ول شدن، متروکه شدن، ترک شدن & آبادشدن
    متزایدافزون، افزون‌شونده
    متزلزل1 سست، نااستوار، ناپایدار & استوار 2 لرزان، لرزنده & مستحکو، قویم 3 دودل، ، متردد، مردد & مصمم
    متزلزل شدن1 سست شدن، ضعیف شدن 2 لرزان شدن، به‌لرزه درآمدن 3 نااستوار شدن، بی‌ثبات شدن 4 دودل شدن، مردد شدن، دچار تردید شدن، به‌شک افتادن 5 از هم پاشیدن
    متزلزل کردن1 بی‌ثبات کردن 2 ناامن کردن 3 لرزاندن، به‌جنبش درآوردن، به لرزه انداختن 4 سست کردن
    متزهدپارسا، زاهد، زهدورزنده
    متساویبرابر، مساوی، یکسان & نابرابر
    متسع1 طولانی، دراز 2 فراخ، گشاد، وسیع، گسترده
    متشابه1 جور، شبیه، مانند، مشابه، همانند، همانند، همسان & مختلف 2 کلام غیرآشکار & محکم 3 هم‌آوا & هم‌نویسه
    متشاکلهمانند، شبیه، هم‌شکل، متشاکله
    متشبثچنگ‌زننده، روی‌آورنده، متوسل، تمسک‌جوینده
    متشبث شدنمتوسل شدن، تمسک جستن، چنگ زدن، آویختن، دستاویز کردن
    متشتتپراشیده، پراکنده، پریش، پریشان، متفرق & 1 مجموع 2 متحد
    متشتت شدن1 پراکنده شدن، متفرق شدن 2 آشفته شدن، پریشان گشتن
    متشخصبرجسته، سرآمد، باشخصیت، متعین، متمایز، محترم، ممتاز & بی‌سروپا
    متشرع1 پارسا، دیندار، زاهد، متقی & ناپارسا 2 متشرعه & شیخیه
    متشکرسپاسگزار، شکرگزار، ممنون، وام‌دار
    متشکل1 شکل‌پذیر، صورت‌پذیر 2 سازمان‌یافته، شکل‌گرفته، تشکیل‌شده
    متشکی1 گله‌مند، گلایه‌مند 2 شاکی، شکواگر
    متشنج1 آشوب‌زده، بحرانی، پرتلاطم، تشنج‌زا، تشنج‌وار، متلاطم 2 لرزان، لرزنده & آرام
    متشنج شدن1 به هم‌خوردن، شلوغ شدن، آشفته شدن، بی‌نظم شدن 2 بحرانی شدن، آشوب‌زده شدن، بحران‌زده‌شدن 3 لرزه گرفتن، دچار تشنج شدن، لرزش‌گرفتن
    متشنج کردن1 به هم زدن، آشفته کردن، بی‌نظم کردن 2 به‌آشوب کشاندن، متلاطم کردن، بحرانی کردن
    متصاعدبالارونده، فرایاز، صعودکننده
    متصاعد شدنبلند شدن، برخاستن، بالا رفتن، صعود کردن، برآمدن
    متصاعد کردن1 ایجاد کردن 2 ساطع کردن
    متصدیسرپرست، مامور، مسئول، گماشته، عهده‌دار
    متصدی شدن1 عهده‌دار شدن، به عهده گرفتن 2 گماشته‌شدن
    متصرفصفت 1 اشغالگر 2 صاحب 3 تصرف‌کننده
    متصرف شدن1 به‌چنگ آوردن، به دست‌آوردن، به‌تصرف‌خود درآوردن 2 متملک شدن، تصاحب کردن 3 در اختیار خود درآوردن، در اختیار گرفتن 4 آرمیدن، هم‌بستر شدن، جماع کردن
    متصفدارنده، متخلق، موصوف، وصف‌شده، توصیف‌شده
    متصف شدنموصوف شدن، صفتی را پذیرفتن، متصف‌گردیدن
    متصلب1 سخت، محکم 2 خشک‌مغز، متعصب، متحجر & نوگرا، متجدد
    متصل1 پیوسته، چسبیده، مرتبط، مسلسل، ملحق، موصول، وابسته، وصل 2 پی‌درپی،
    پشت‌سرهم، متوالیمتصل شدن1 چسبیدن، به‌هم پیوستن & جدا شدن، منفصل‌شدن، گسستن 2 وصل شدن، پیوستن 3 مرتبط شدن، وابسته شدن 4 واصل شدن 5 ملحق شدن
    متصلف1 لاف‌زن، گزافه‌گو، خودستا 2 چاپلوس، چرب‌زبان
    متصل کردن1 وصل کردن، مرتبط کردن، چسباندن، چسبانیدن، ارتباط دادن 2 چسباندن، پیوند دادن
    متصورانگاشته، پنداشته، قابل‌تصور، ممکن
    متصوفه1 صوفیان، درویشان، اهل تصوف 2 صوفیه 3 متصوف & متشرعه
    متضاد1 ضد، مخالف 2 متقابل، نقیض 3 دارای تضاد & مترادف، موافق
    متضاعفدوبرابر، دوچندان
    متضاعف شدندوبرابر شدن، دوچندان گشتن، افزایش یافتن
    متضررخاسر، زیان‌دیده، زیان‌رسیده، خسارت‌دیده، زیانکار، مغبون & منتفع
    متضرر شدنضرر کردن، زیان دیدن & نفع بردن، سود کردن
    متضرع1 تضرع‌کننده، زاری‌کننده 2 فروتنی‌کننده
    متضمن1 دربردارنده، دربرگیرنده، شامل، مشتمل، حاوی 2 تاوان‌ده، تاوان‌دهنده
    متطاوع1 مطیع، فرمانبردار 2 فروتن
    متظاهر1 خودنما، ظاهرساز، متکلف، تظاهرکننده 2 یاوری‌دهنده، هم‌پشت
    متظلمدادخواه، شاکی، عارض، متشکی، ستمدیده
    متعادل1 هم‌سنگ، هم‌وزن، برابر 2 ترازمند، تعادل‌دار 3 دارای تعادل، دارای اعتدال، میانه‌رو
    متعارضناسازگار، مخالف
    متعارف1 عادی، متداول، مرسوم 2 رایج، معمول & نامتعارف 3 شناخته‌شده، مشهور 4 غیراتمی (سلاح)، معمولی
    متعارفی1 معمولی، عادی & غیرعادی، نامعمول 2 اعشاری، دهدهی & کسری
    متعاقباً1 استمرارپیرو
    متعاقب1 دنبال، دنباله، عقب 2 درپی، درتعقیب، پیرو 3 پشت‌سرهم، پی‌درپی، متوالی، به‌دنبال‌هم
    متعالبلند، بلندمرتبه، عالی، متعالی، والا
    متعالیبلند، عالی، متعال، والا، رفیع
    متعامدمتعاملطرف معامله، خریدار، فروشنده
    متعاهدهم‌عهد، هم‌پیمان & متخاصم
    متعبدانهپارسایانه، زاهدانه، عابدانه، متزهدانه
    متعبدصفت پرستشگر، زاهد، عابد، معتکف، عبادت‌کننده، عبادتگر
    متعجبانهباتعجب، باشگفتی
    متعجبحیران، درشگفت، شگفت‌زده، متحیر، هاج‌وواج
    متعجب شدنشگفت‌زده شدن، حیرت کردن، متحیر شدن، تعجب کردن
    متعجب کردنشگفت‌زده کردن، حیرت‌زده کردن، به شگفت‌انداختن، متحیر کردن
    متعدد1 گوناگون، متنوع، مختلف 2 بس، بسیار، بی‌شمار، عدیده، کثیر، وافر
    متعدی1 متجاسر، متجاوز 2 جفاپیشه، خاطی، ستمگر، ظالم 3 غیرلازم & لازم
    متعذر1 پوزش‌خواه، عذرخواه 2 معذور 3 بهانه‌ساز 4 دشوار، سخت، صعب، محال
    متعذر شدن1 عذر آوردن، معذور بودن 2 بهانه آوردن
    متعرضصفت 1 اعتراضگر 2 پاپی، مزاحم 3 متذکر، یادآور 4 متجاوز، متعدی
    متعرضانهتعرض‌آمیز، تعرض‌جویانه، اعتراض‌آمیز
    متعرض شدن1 خاطرنشان ساختن، متذکر شدن، یادآوری کردن 2 اعتراض کردن 3 انتقاد کردن، به نقدکشیدن 4 مزاحم شدن، پاپی شدن، ایجاد دردسر کردن
    متعزز1 گرامی، عزیز، ارجمند 2 نادر، کمیاب 3 پربها، ارزشمند، قیمتی
    متعسردشوار، سخت، صعب، مشکل & سهل، میسر
    متعسف1 گمراه، منحرف 2 بیدادگر، ستمکار، ستمگر، ظالم & دادگر، عادل
    متعصبانهقید 1 آمیخته به تعصب، خشک‌اندیشانه 2 غیرتمندانه
    متعصب1 خشک، خشک‌اندیش، فناتیک، قشری، قشری‌مسلک 2 غیرتمند، غیرتی 3 مدافع
    متعظپندپذیر، موعظه‌پذیر، پندنیوش، حرف‌شنو، نصیحت‌شنو & پندناپذیر، غیرمتعظ
    متعفنبدبو، عفن، گندیده، گند & خوشبو، معطر
    متعفن شدنبدبو شدن، بویناک شدن، گندیدن، گندیده شدن
    متعلقات1 توابع، ضمایم، لواحق 2 وابستگان، وابسته‌ها
    متعلقان1 وابستگان، خویشان، کسان، اقوام 2 متعلقین، اقارب
    متعلق شدن1 پیوستن، وابسته شدن، متصل شدن 2 مرتبطشدن، مربوط شدن 3 منتسب شدن، انتساب‌یافتن 4 آویخته شدن، آویزان شدن
    متعلقصفت 1 متصل، مرتبط 2 منتسب، مربوط 3 خویشاوند، منسوب، وابسته، خویش
    متعلقهزن، همسر، زوجه، خانم
    متعلماسم آموزنده، دانش‌آموز، تلمیذ، دانشجو، شاگرد، طلبه، متلمذ & معلم
    متعمدمتعهدصفت ذمه‌دار، ضامن، عهده‌دار، کفیل، ملزم
    متعهصیغه، نکاح موقت & ازدواج
    متعین1 توانگر، ثروتمند، دولتمند، غنی، متشخص، متمول 2 اعیان 3 متنفذ، بانفوذ 4 برجسته، ممتاز 5 ظاهر، آشکار 6 محقق، ثابت
    متغایرناجور، ناساز، مخالف، متفاوت & متشابه
    متغلبصفت 1 پیروز، فیروز، چیره، غالب، فاتح، ناصر & مقهور 2 متجاوز، تجاوزگر
    متغیرانهبا عصبانیت، خشمگینانه، خشمگنانه، غضبناکانه
    متغیراسم 1 بی‌ثبات، نااستوار، ناپایدار، بی‌قرار 2 خشمگین، غضبناک 3 هار 4 دگرگون، متحول، متلون & ثابت 5 کمیت غیرثابت & مقدار ثابت
    متغیر شدن1 از کوره دررفتن، برآشفتن، خشمگین شدن، عصبانی شدن & آرام شدن 2 بی‌قرار گشتن 3 دگرگون شدن
    متفاخرفخرفروش، فخرکننده، فخور، فخار & متواضع، فروتن
    متفاوت1 دیگرسان، گوناگون، مباین، متباین، متمایز، مختلف، مغایر، ناهمگون & متشابه 2 ناهم‌آهنگ
    متفحصپرسا، پرسشگر، پرسنده، جویا، جوینده، جستجوگر، کاوشگر، تفحص‌کننده
    متفرد1 یگانه، بی‌همتا، منحصربه‌فرد 2 تنها 3 ممتاز، برجسته
    متفرس1 بافراست، فراستمند 2 باهوش، ذکی، باذکاوت، زیرک
    متفرعات1 شاخه‌ها، شعبه‌ها، شعبات 2 تابع‌ها، وابسته‌ها، توابع
    متفرع1 شاخه، منشعب 2 مشتق، جداشده 3 پراکنده، پخش، شاخه‌به‌شاخه
    متفرعنخودبین، پرنخوت، خودپسند، پرافاده، خودخواه، متکبر، مستکبر، مدمغ، مغرور & متواضع
    متفرق1 پراکنده، تارومار 2 پاشیده، پخش، پریشان، متشتت 3 گوناگون، متنوع 4 منتشر & مجموع
    متفرق شدن1 پراکنده‌شدن 2 تارومار شدن 3 جدا شدن & جمع‌شدن، گرد هم‌آمدن
    متفرق کردن1 پراکنده ساختن، تارومار کردن، پراکندن 2 پریشان کردن، متشتت کردن
    متفرقه1 پراکنده، ناهمگون، نامربوط، متفرق & همگون 2 غیررسمی
    متفطنباهوش، تیزهوش، ذکی، زیرک، هوشیار
    متفق‌الرای شدن1 هم‌داستان شدن، هم‌قول شدن 2 موافق گشتن
    متفق‌الرایموافق، هم‌داستان، هم‌قول
    متفق‌القولمتفق‌الکلمه، متفق‌الرای، هم‌آواز، هم‌زبان، هم‌سخن، هم‌صدا، هم‌کلام، یک‌دل، یک‌زبان & ناهم‌زبان
    متفق‌الکلمهمتفق‌القول، هم‌آواز، هم‌زبان، هم‌صدا
    متفقمتفق شدن1 متحدشدن، یگانه شدن، هم‌رای گشتن، هم‌داستان شدن 2 عزم کردن، مصمم شدن
    متفق1 موتلف، متحد، موافق، همراه، همرای، هم‌مصلحت، یکدل، یک‌رای، هم‌عقیده 2 مصمم
    متفقه1 فقیه، فقه‌دان، عالم‌فقه 2 دانشمند، عالم، دانا
    متفکر1 اندیشمند، اندیشه‌ور، بافکر، فکور 2 فهیم، خردمند، خردورز 3 اندیشناک 4 سردرگریبان، غمین، غمگین، دل‌مشغول
    متفکرانه1 اندیشمندانه 2 غمگنانه 3 اندیشناکانه 4 اندیشناک 5 تامل‌کنان
    متقابلا1 درعوض، درمقابل 2 درمقابله، دوسویانه
    متقابل1 روبرو، رویارو، محاذی 2 هم‌راس & متخارج 3 دوسویه، دوطرفه & یک‌طرفه، یک‌سویه
    متقاربهمرس، همگرا & متباعد
    متقارن1 قرین، قرینه 2 یار، یاور & نامتقارن 3 هم‌زمان
    متقاضیصفت تقاضاکننده، خواستار، خواهان، طالب، خواهشگر
    متقاعد1 بازنشسته، خانه‌نشین، وظیفه‌بگیر، وظیفه‌خور & 1 شاغل 2 نامتقاعد 2 راضی، قانع، مجاب & ناراضی
    متقاعد شدن1 بازنشست شدن، بازنشسته شدن & شاغل‌بودن 2 از کار کناره‌گیری کردن 3 راضی شدن، قانع شدن، مجاب شدن 4 پذیرفتن، قبول کردن & رد کردن، نپذیرفتن
    متقاعد کردن1 مجاب کردن، راضی کردن، قانع کردن 2 قبولاندن، قبولانیدن، متقاعد ساختن
    متقالپارچه‌نخی درشت‌باف، کرباس
    متقبلپذیرا، ذمه‌دار، عهده‌دار، پذیرنده، قبول‌کننده
    متقبل شدن1 به گردن گرفتن، به عهده گرفتن، عهده‌دارشدن، ذمه‌دار شدن 2 پذیرفتن، قبول کردن
    متقدم1 پیشین، سابق، پیش، گذشته 2 پیش‌کسوت 3 پیشاهنگ، پیشگام & متاخر
    متقلببدجنس، جلب، خائن، دغل‌کار، دغل، دغلباز، نادرست & درستکار
    متقناستوار، مثبت، محرز، محکم، مستند & غیرمتقن
    متقیپاکدامن، پرواپیشه، پروادار، خویشتن‌دار، پرهیزگار، تقواپیشه، خداترس، زاهد، مومن، متورع & فاسق، ناپرهیزگار، نامتقی
    متکا1 بالش، بالشت، تکیه‌گاه، مخده 2 پشتی، نمرق، نمرقه
    متکاثربسیار، زیاد، فراوان
    متکاثف1 فشرده، متراکم 2 انبوه، غلیظ
    متکبرازخودراضی، بانخوت، پرادعا، خودبین، خودپرست، خودپسند، پرافاده، خودنگر، خودخواه، خودستا، سرگران، کبرآگین، گران‌سر، گنده‌دماغ، لاف‌زن، متفرعن، مستکبر، معجب، خودبزرگ‌بین، مغرور، نامتواضع & افتاده، فروتن، متواضع
    متکبرانهخودپسندانه، مغرورانه، نخوت‌آمیز & متواضعانه
    متکثرمتعدد، بسیار، پرشمار، افزون
    متکدیصفت دریوزه‌گر، سائل، گدا
    متکسرشکسته & صحیح، سالم
    متکفل شدن2 ضامن شدن، کفیل‌شدن
    متکفل1 عهده‌دار، متعهد 2 پایندان، ضامن، کفیل، کفالت‌دار
    متکلف1 پرتکلف، تکلف‌آمیز 2 نامطبوع 3 ثقیل، سخت، شاق 4 متظاهر & مطبوع، بی‌تکلف
    متکلم1 خطیب، سخن‌گو، گوینده، ناطق 2 عالم کلام، کلامی & 1 مستمع، شنونده 2 فیلسوف، فسلفه‌دان
    متکی1 دل‌گرم، مستظهر، معتمد، پشتگرم 2 تکیه‌زده
    متلازم1 ملازم، همراه 2 وابسته، لازم‌وملزوم
    متلاشی1 آش‌ولاش، ازهم‌پاشیده، پاشیده، پراکنده، داغان، مضمحل، ولو 2 تلاشگر، جستجوگر
    متلاشی شدن1 داغان شدن، آش‌ولاش شدن 2 از هم پاشیدن، مضمحل شدن
    متلاشی کردن1 درهم شکستن، مضمحل کردن، از هم پاشاندن 2 نابود کردن، معدوم کردن
    متلاطم شدن1 پرجوش‌وخروش شدن، پرموج شدن، متموج‌شدن 2 آشفتن، آشفته شدن 3 ناآرام شدن، آشوبناک شدن، آشوب‌زده شدن، بحران‌زده‌گشتن
    متلاطم1 طوفانی، متموج 2 آشفته، آشوبناک، ناآرام 3 آشوب‌زده، بحران‌زده، بحرانی، مغشوش & آرام، امن
    متلاطم کردن1 طوفانی کردن، متموج کردن، پرموج کردن، مواج کردن 2 آشفته کردن، مغشوش کردن 3 ناآرام کردن، بحرانی کردن، آشوبناک کردن، به‌آشوب کشاندن
    متلالیدرخشان، روشن، نورانی، پرتلالو، تابناک
    متلالی شدندرخشیدن، پرتو افکندن، پرتلالو شدن، درخشان‌شدن
    متل1 داستان، افسانه 2 مثل‌سایر 3 سخن غیرجدی 4 قصه عامیانه 5 حرف مفت، مزخرف، لیچار، سخن بی‌ربط 6 لطیفه
    متلذذبرخوردار، بهره‌ور، متمتع & بی‌نصیب، محروم
    متلذذ شدنلذت بردن، حظ بردن، محظوظ شدن
    متلفبادبه‌دست، خراج، گشاده‌باز، مسرف، ول‌خرج & مقتصد
    متلک پراندنمتلک گفتن، گوشه‌وکنایه زدن، سخن نیش‌دارگفتن
    متلک1 جوک، شوخی، طعنه، هزل 2 سخن طعنه‌آمیز، سخن‌ریشخندآمیز، کلام نیشدار، گوشه‌وکنایه
    متلک‌گومتلک‌پران، مضمون‌ساز
    متلمهمان‌خانه ییلاقی، مهمان‌خانه بین‌راهی، اقامتگاه ییلاقی، اقامتگاه‌کنار دریا
    متلون‌المزاجدمدمی، دمدمی‌مزاج & ثابت‌رای
    متلون1 رنگارنگ، رنگین 2 مختلف، گوناگون 3 متغیر، دمدمی، سست‌رای & یکرنگ، همرنگ
    متلهفاندوهگین، اندوهناک، دریغاگو، غمگین، متاسف، محزون
    متماثلشبیه، مانند، مثل، همانند & متفاوت
    متمادیدراز، طولانی، مدید، ممتد
    متمارضتمارض‌گر، بیمارنما، ناخوش‌نما
    متمایز1 برجسته، متشخص 2 مشخص، ممتاز & متعارف 3 متباین، متفاوت
    متمایز شدن1 ممتاز شدن، مشخص شدن، شاخص شدن 2 متفاوت گشتن، جدا شدن
    متمایل1 خمیده، کج، مایل، معطوف، منحرف 2 خواهان، راغب، شایق، گرونده، مایل & متنفر
    متمایل شدن1 میل کردن، رغبت یافتن، خواهان شدن، مایل‌گشتن، علاقه‌مند شدن 2 گرایش یافتن، جهت‌گیری کردن
    متمتعبرخوردار، بهره‌ور، بهره‌مند، حظیظ، رستی‌خوار، کامران، کامیاب، متلذذ، متنعم، مستفید، منتفع & بی‌نصیب، محروم
    متمتع شدن1 برخوردار شدن، بهره‌ور شدن، تمتع یافتن، منتفع شدن، بهره‌مند شدن 2 کامران شدن، کامیاب گشتن
    متمثل1 ماننده، شبیه، مثل 2 متصور، پنداشت 3 شبیه‌شونده & مقلد
    متمدن شدن1 بافرهنگ شدن، فرهیخته شدن 2 پیش‌رفته‌شدن 3 مبادی آداب شدن 4 شهرنشین شدن
    متمدن1 شهرنشین، شهری، تمدن‌دار، صاحب تمدن & وحشی 2 پیش‌رفته 3 بافرهنگ، مبادی آداب & بادیه‌نشین
    متمدن کردن1 فرهیخته کردن، با فرهنگ کردن 2 تربیت کردن، مبادی آداب کردن 3 شهرنشین کردن
    متمردصفت سرکش، طاغی، عاصی، عصیانگر، گردن‌کش، متجاسر، یاغ، یاغی & رام، مطیع
    متمرد شدنتمرد کردن، نافرمان شدن، سرکشی کردن، عصیانگر شدن، عصیان ورزیدن، یاغ شدن، گردن‌کشی کردن
    متمرکز1 تمرکزیافته 2 یک‌جا جمع‌شده 3 متوجه، معطوف
    متمرکز شدنتمرکز یافتن، یک‌جا جمع شدن، جای گرفتن، درمرکز قرار گرفتن
    متمرکز کردنتمرکز دادن، یک‌جاجمع کردن (نیرو، امکانات)
    متمسک شدن1 متوسل‌شدن، توسل جستن 2 دستاویز جستن، متشبث‌شدن، وسیله قرار دادن
    متمسک1 متوسل، توسل‌جو 2 متشبث، دستاویزجو
    متمکن1 توانگر، ثروتمند، دولتمند، غنی، متمول & مفلس، ندار 2 ثابت، جای‌گزین، جای‌گیر، مقیم 3 دارای‌امکان، توانا، قادر
    متمکن شدن1 ثروتمندشدن، دارا شدن، توانگر شدن 2 مستقر شدن، جای گرفتن 3 مقیم شدن، متمکن ماندن 4 توانمند شدن
    متمکن کردن1 دولتمند کردن، متمول کردن 2 مستقر کردن، جا دادن 3 توانا ساختن، مقتدر ساختن
    متملقانهچاپلوسانه، مداهنه‌گرانه، با چرب‌زبانی
    متملقصفت تملق‌گو، چاپلوس، چرب‌زبان، زبان‌به‌مزد، سالوس، کاسه‌لیس، مجیزگو، مداهنه‌گر
    متملکاتاملاک، ضیاع، ملک‌ها، متصرفات
    متمم1 الحاقیه، تکلمه، ضمیمه 2 مکمل 3 تتمه
    متمنیآرزومند، تقاضامند، خواهشمند
    متمنی شدنخواستار شدن، تمنا کردن، تقاضا کردن، درخواست کردن، خواهش کردن
    متموجپرتلاطم، پرموج، متلاطم، مواج، موجدار & آرام
    متموج شدن1 مواج شدن، پرموج شدن، متلاطم شدن 2 آشفته شدن، پریشان شدن 3 خشمگین شدن، عصبانی شدن
    متمولاعتباردار، توانگر، ثروتمند، چیزدار، دارا، دولتمند، غنی، مالدار، متعین، متمکن، مستغنی، معتبر & فقیر
    متنازعاسم 1 ستیزه‌گر، ستیزنده، دعوایی، مجادله‌گر 2 دشمن، عدو، خصم
    متناسب1 برازنده، شکیل، جور 2 فراخور، مشابه، دارای تناسب، موزون، هماهنگ 3 مشابه، مانند & نامتناسب
    متناظرشبیه، مانند، همانند، نظیرهم، نظیربه‌نظیر
    متنافرناخوش‌آیند، نامطبوع
    متناقضتناقص‌آمیز، ضد، متخالف، متضاد، مخالف، ناسازگار، ناقض، نقیض & همگون
    متناوبمتناوبتناوب‌دار، نوبت‌به‌نوبت، پشت‌سرهم، دارای تناوب
    متناهیمحدود، متناهیه، نهایت‌دار & نامتناهی
    متنبهآگاه، بیدار، هوشیار & غافل، خفته
    متنبه شدن1 بیدار گشتن، آگاه شدن، آگاهی یافتن 2 تنبیه‌شدن
    متنجسآلوده، ناپاک، ناطاهر، نجس & طاهر
    متنعم1 توانگر، غنی، متمتع 2 مرفه، غرق نعمت 3 برخوردار 4 خوش‌گذران
    متنفذبانفوذ، پرنفوذ، توانا، سرجنبان، صاحب‌اعتبار، صاحب‌نفوذ، معتبر، نفوذدار
    متنفربیزار، دلزده، رمیده، فراری، گریزان، مشمئز، منزجر، نفور & راغب، شایق
    متنفر شدن1 بیزار شدن، مشمئز داشتن، دل‌زده شدن، منزجرشدن، نفور گشتن، نفرت پیدا کردن 2 رمیده‌شدن، فراری شدن، گریزان شدن
    متنفر کردن1 بیزار کردن، نفرت‌زده کردن، مشمئز کردن، منزجر کردن، دل‌زده کردن 2 رماندن، فراری‌دادن، گریزان کردن
    متن1 نوشته، مکتوب 2 مضمون، محتوا، موضوع 3 زمینه & حاشیه 4 سطح، گستره، پهنه & حاشیه 5 میان، درون 6 نقش 7 بوم 8 بخش اصلی
    متنوعجوراجور، گوناگون، متعدد، متفرق، مختلف
    متواترمتواتر1 پیاپی، دمادم 2 پشت‌سرهم، متوالی
    متواری1 پراکنده، دربه‌در، سرگردان، فراری، گریزان 2 پنهان، مخفی
    متواری ساختن1 گریزاندن، فراری دادن 2 راندن، دور کردن
    متواری شدن1 فراری شدن، گریزان گشتن 2 پنهان شدن، مخفی شدن 3 سرگردان شدن، دربه‌در شدن
    متوازنهم‌وزن، هم‌سنگ، معادل، برابر
    متوازی1 موازی باهم، ناهم رس 2 روبه‌رو 3 هم‌سو، هم‌جهت 4 برابر، مساوی
    متواضعافتاده، خاشع، خاضع، خاکی، درویش، فروتن & متکبر
    متواضعانهخاشعانه، خاضعانه، درویش‌منشانه، فروتنانه & بانخوت، متکبرانه
    متوافقموافق، سازوار
    متوالیاًپیاپی، دمادم، متعاقب
    متوالی1 پیاپی، پی‌درپی، پیوسته 2 سری
    متوجهآگاه، بیدار، مراقب، معطوف، ملتفت، مواظب، هشیار & غافل
    متوجه شدن1 فهمیدن، درک کردن، آگاه گشتن، ملتفت شدن 2 رو کردن، روی آوردن، رو نهادن 3 پرداختن 4 عطف شدن، برگشتن
    متوجه کردن1 آگاه کردن، فهماندن، هشیار ساختن، حالی کردن، متوجه ساختن 2 متمرکز ساختن، معطوف کردن، معطوف ساختن
    متوحشترسان، ترسیده، سراسیمه، مرعوب، هراسان
    متوحش شدنوحشت کردن، هراسیدن، ترسیدن، بیمناک‌شدن، هراسان شدن
    متوحش کردنهراساندن، ترساندن، هراسان کردن، به‌وحشت انداختن، وحشت‌زده کردن
    متورعباتقوا، پارسا، پرهیزکار، باورع، مومن، متقی & نامتقی
    متورمبادکرده، پف‌کرده، دمیده، ورم‌دار
    متورم شدنآماس کردن، باد کردن، ورم کردن، پف کردن
    متوسطالقامهمیانه‌بالا & بلندبالا، کوتاه‌قد
    متوسطاسم 1 میانگین، میانه 2 معتدل، میانه‌رو 3 میانجی، میانگیر
    متوسلدست‌به‌دامن، متشبث، مستعصم، ملتجی
    متوسل شدن1 ملتجی شدن 2 متشبث شدن، دست‌به‌دامن شدن 3 واسطه قرار دادن
    متوطنصفت 1 باشنده، ساکن، مقیم 2 مجاور
    متوطن شدن1 اقامت کردن، سکنا گزیدن، مقیم شدن 2 مجاورشدن
    متوفااسم درگذشته، متوفی، مرحوم، مرده، میت، وفات‌یافته
    متوفا شدنمردن، درگذشتن، وفات یافتن، مرحوم شدن، به‌رحمت خدا رفتن، فوت شدن
    متوفیمرده، درگذشته، فوت‌شده
    متوقعاسم 1 آرزومند، امیدوار 2 چشم‌به‌راه، منتظر 3 توقع‌دار، پرتوقع 4 زیاده‌خواه
    متوقع بودنتوقع داشتن، چشم داشتن، انتظار داشتن، امیدداشتن
    متوقفاسم 1 ایستاده، راکد 2 معطل، مقید، منوط، موکول، وابسته 3 تعطیل 4 توقف‌کننده
    متوقف شدن1 ایستادن، از حرکت باز ماندن، پارک شدن، راکد ماندن 2 تعطیل شدن 3 دچار وقفه شدن
    متوقف کردن1 تعطیل کردن 2 نگه داشتن، وادار به توقف کردن
    متولد1 زاده 2 زاییده
    متولد شدن1 به دنیاآمدن، زاده شدن، ولادت یافتن & مردن، ازدنیا رفتن، از دنیا رخت بربستن 2 هستی‌یافتن، به وجود آمدن، ایجاد شدن
    متولی1 مدیر اماکن‌متبرکه، مدیر موقوفه 2 سرپرست، کارگزار، متصدی 3 سردمدار
    متوهم1 اندیشناک، ترسیده 2 خوفناک، وهمگین 3 خیالاتی، خیال‌زده
    متوهم شدن1 گمان بردن، خیال کردن، خیالاتی شدن، وهم‌زده شدن، به‌وهم افتادن، دچار وهم شدن 2 ترسیدن، هراسیدن، وهم برداشتن
    متهاجمصفت تجاوزگر، متجاوز، حمله‌ور، متعدی، مهاجم، یورشگر
    متهاونسهل‌انگار، سستی‌کننده، کاهل، پشت‌گوش‌انداز، پشت‌گوش‌فراخ
    مته1 برماه، برمه، برماهه، پرمه، مثقب، دریل 2 بید 3 شپشک
    متهتکپرده‌دریده، بی‌نام‌وننگ، بی‌پروا
    متهجدشب‌زنده‌دار، عابد شب‌زنده‌دار
    متهمدر مظان‌اتهام، در معرض اتهام، دارای اتهام
    متهم کردناتهام‌بستن، اتهام داشتن، گناه‌کار دانستن، تهمت زدن
    متهورانهبی‌باکانه، دلیرانه، جسورانه، شجاعانه، گستاخانه
    متهوربی‌باک، بی‌پروا، پردل، جسور، دلیر، شجاع، گستاخ، نترس & ترسو، جبون
    متیقظ1 آگاه، بیدار 2 تیزهوش، خردمند
    متیقنبی‌شبهه، بی‌شک، بی‌گمان، حتم، یقین، محقق، ثابت‌شده، استوار
    متین1 باوقار، جاافتاده، سنگین، موقر 2 استوار، محکم، پابرجا، رزین 3 فرهیخته، خلیق & جلف، سبک
    مثابه1 مانند، مثابت، همانند 2 اندازه، حد، منزلت 3 مقام 4 جایگاه، مکان 5 شکل، قسم، گونه، نوع
    مثال دادنامر دادن، امر کردن، دستور دادن، فرمان دادن، حکم کردن
    مثال1 مانند، مثابه، مثل، شبیه، همانند 2 نمونه 3 امریه، دستور، حکم، فرمان 4 پیکره، تندیس، مجسمه 5 پیکر، کالبد 6 تصویر، تمثال، نقش 7 تمثیل، حکایت، داستان
    مثانهشاشدان، آبدان
    مثبتصفت 1 پابرجا، ثابت، متقن، مدلل 2 استوار، برقرار 3 اثباتی، ایجابی & منفی، سلبی 4 فاز & نول 5 خوب، خوش، خوش‌آیند 6 یاری‌رسان، کارآمد 7 بزرگتر از صفر
    مثقال1 واحد وزن (معادل 46 ذره
    مثقببرماه، برمه، برماهه، پرمه، مته
    مثلاًدرمثل، فی‌المثل، به‌طورمثال
    مثل1 الگو، تالی، جفت، جور، داستان، زبانزد، شبه، شبیه، عدیل، قبیل، قرین، کفو، مانند، مشابه، نظیر، نمونه، همال، همانند، همتا 2 حکم، فرمان 3 تصویر، تمثال 3 مثل‌ها
    مثلا1 به عنوان مثال، به طورمثال 2 انگار، انگاری
    مثلث1 سه‌گوش، سه‌بر، سه‌ضلعی، سه‌گوشه & مربع 2 شراب، سیکی، سه‌یکی 3 سه‌تایی، سه‌گانه
    مثل1 حکایت، افسانه، قصه 2 پند، اندرز 3 عبرت 4 ضرب‌المثل 5 مثال، نمونه 6 حالت، وضعیت
    مثل زدنمثل آوردن، نمونه آوردن
    مثله1 بریدن گوش یا بینی 2 شکنجه، عقوبت 3 آفت
    مثله شدن1 سانسورشدن 2 خراب شدن، ابتر شدن، ناقص شدن(نوشته، اثر ) 3 بریده شدن، تکه‌تکه شدن(اندام، جوارح)
    مثله کردن1 سانسور کردن 2 خراب کردن، ناقص کردن، ابتر کردن(نوشته و ) 3 بریدن، تکه‌تکه کردن (اندام، جوارح)
    مثمر1 موثر، نتیجه‌بخش 2 بارآور، ثمردار، میوه‌دار
    مثمن1 هشت‌تایی، هشت‌رکنی 2 هشت‌لا 3 هشت‌گوشه 4 ارزیابی‌شده، قیمت‌گذاری‌شده
    مثنوی1 دو دو 2 مربوطبه مثنی 3 شعر و منظومه‌ای هم‌وزن که هر بیت ومصراع آن به‌یک قافیه باشد
    مثوباتجزاهای نیک، پاداش‌های نیک، اجرها، مثوبت‌ها
    مثوی1 ماوا، مکان، مثوا، منزل 2 آرامگاه، خاکجا، قبر، گور، مزار
    مجاب1 پذیرا، راضی، رضا، متقاعد 2 تسلیم، مغلوب
    مجاب شدنمتقاعدشدن، راضی شدن، قبول کردن، پذیرفتن
    مجاب کردن1 متقاعد کردن، راضی کردن، قبولاندن (رای، نظر) 2 مغلوب کردن، وادار به‌تسلیم کردن
    مجادلستیزنده، مجادله‌گر
    مجادلهآشوب، جدال، جروبحث، جنگ، خصومت، دعوا، ستیزه، کشمکش، مجادلت، مکاوحت، مناقشه، نزاع & مصالحه
    مجادله کردن1 نزاع کردن، جنگیدن، ستیزیدن، دعوا کردن، ستیز کردن 2 جدل کردن، مباحثه کردن 3 دشمنی کردن، خصومت ورزیدن
    مجاری1 آبراه‌ها، جوی‌ها 2 راه‌ها 3 شیوه‌ها، روش‌ها 4 مجارستانی
    مجازاتتادیب، تقاص، تنبیه، توبیخ، جزا، سزا، سیاست، عقاب، عقوبت، کیفر، گوشمال، گوشمالی & پاداش
    مجازات شدن1 تنبیه شدن، توبیخ شدن 2 کیفر دیدن، عقوبت‌شدن، مکافات دیدن
    مجازات کردنکیفردادن، عقوبت کردن، گوشمالی کردن، جزا دادن & سزا دادن
    مجاز1 استعاره، غیرواقع، کنایه 2 مزاج، طبیعت & حقیقت
    مجاز1 جایز، روا، قانونی، مشروع 2 اجازه‌دار، مختار، مخیر & غیر مجاز
    مجازی1 استعاری، صوری، کنایی 2 ازروی مجاز، مجاز4 مربوط به مجاز
    مجاعهجوع، گرسنگی، مجاعت & اشباع، سیری
    مجال1 امکان، حوصله 2 زمان، فرصت، وقت 3 جولانگاه، عرصه، میدان 4 توان 5 جا، محل
    مجال دادن1 فرصت‌دادن، مهلت دادن، وقت دادن & مجال یافتن 2 امکان دادن
    مجال داشتنفرصت‌داشتن، وقت داشتن
    مجالست1 آمیزش، مخالطت، معاشرت، همدمی، هم‌نشینی 2 معاشرت کردن، هم‌نشینی کردن 3 هم‌نشین‌بودن، معاشر بودن
    مجالست کردننشست‌وبرخاست کردن، هم‌نشینی کردن، معاشرت کردن
    مجال یافتنفرصت کردن، فرصت به دست آوردن، وقت کردن، موقعیت به چنگ آوردن، امکان یافتن
    مجامعتجماع، زنا، مباشرت، نزدیکی، وطی، هم‌آغوشی، هم‌بستری
    مجامعت کردنآمیزش کردن، جماع کردن، نزدیکی کردن، مباشرت کردن
    مجامعهزنا، نزدیکی، وطی، هم‌آغوشی
    مجامله1 تملق‌گویی، مجیزگویی، چرب‌زبانی، زبان‌بازی & مجاهلت، مجاهله 2 خوش‌رفتاری، مجاملت
    مجامله کردن1 مجیز گفتن، چرب‌زبانی کردن، تملق گفتن، مداهنه‌گری کردن 2 زبان‌بازی کردن، شیرین‌زبانی کردن
    مجامله‌گرچاپلوس، متملق، مداهنه‌گر، زبان‌باز، چرب‌زبان، مجامله‌کار، زبان‌به‌مزد، مجیزگو
    مجانست1 تجانس، تجنیس، مجانسه، هم‌جنسی 2 تشابه، مشابهت، همانندی، همگونی
    مجانی1 رایگان، مجان، مفت 2 بلاعوض 3
    مجانینشوریدگان، دیوانگان، دیوانه‌ها، مجنون‌ها & عقلا
    مجاورت1 حوالی، نزدیکی 2 همسایگی، هم‌جواری
    مجاور1 جار، قریب، کنار، مشرف، هم‌جوار، هم‌دیوار، همسایه، هم‌کوچه 2 مقیم حرم، معتکف، مقیم 3 ساکن
    مجاور شدن1 معتکف شدن، گوشه‌نشینی اختیار کردن 2 مقیم‌شدن (در عتبات عالیات)
    مجاهدتاهتمام، تقلا، تلاش، جهاد، سخت‌کوشی، سعی، کوشش، مجاهده
    مجاهدت کردن1 تلاش کردن، اهتمام ورزیدن، سعی کردن، سخت‌کوشی کردن 2 جهاد کردن
    مجاهداسم 1 رزمنده، مبارز 2 تلاشگر، سخت‌کوش، کوشا & سهل‌انگار، متهاون
    مجاهده1 اهتمام، تلاش، سخت‌کوشی، کوشش، مجاهدت 2 کوشیدن
    مجبورمجبوربی‌اختیار، مقید، ملزم، ناچار، ناگزیر، وادار & آزاد، مختار، مخیر
    مجبور شدنوادارشدن، ملزم شدن، ناگزیر شدن، اجبار شدن
    مجبور کردنوادار کردن، ملزم کردن، اجبار کردن، ناگزیر کردن
    مجبوریقید 1 اجباری، جبری 2 مجبور
    مجتمع1 انجمن، جمعیت، گروه، مجمع 2 کلنی
    مجتمع شدنگردآمدن، جمع شدن، انجمن کردن & پراکنده‌شدن، متفرق شدن
    مجتهد1 عالم، فقیه، مرجع 2 صاحب‌نظر 3 کوشنده، پژوهنده
    مجداحتشام، بزرگی، جاه، جلال، حشمت، عزت، عظمت، شرف، برتری
    مجدانهباجدیت، فعالانه، سرسختانه، مصرانه، موکدانه & سهل‌انگارانه، کاهلانه
    مجدپرتلاش، جدی، ساعی، سخت‌کوش، فعال، کوشا & کاهل
    مجدد1 ازنو، دوباره، مکرر 2 تازه، نو
    مجددمجدرآبله‌دار، آبله‌رو
    مجذوب1 جذب‌شده 2 دلباخته، علاقه‌مند، شوریده، شیفته، فریفته، مسحور، مفتون، واله
    مجذوب شدنشیفته‌شدن، مفتون گشتن، دل‌باخته شدن، واله گشتن
    مجذور1 جذردار 2 توان دوهرعدد
    مجذوممبتلا به‌جذام، جذامی، خوره‌ای
    مجرا1 آبراه، جو، راه، کانال 2 مسیر، گذرگاه 3 سوراخ، منفذ 4 شیوه عمل، روش
    مجرا، مجریاجراکننده، اقدام‌کننده، عمل‌کننده
    مجربصفت 1 آزموده، باتجربه، پخته، تجربه‌دار، تجربه‌دیده، تجربه‌کار، حاذق، کارآزموده، کاردان، کارکشته، کارکرده، کهنه‌کار، ماهر & نامجرب، ناآزموده، ناپخته 2 آزمایشگر 3 تجربه‌شده، آزموده‌شده
    مجرب شدنکارکشته شدن، آزموده شدن، کارآزموده شدن، باتجربه شدن، تجربه‌دار شدن، ماهر شدن، کارآمدگشتن، متبحر شدن
    مجرداتعقول، نفوس، مجرد ازماده
    مجرداسم 1 بی‌زن، تک، تنها، عزب، غیر متاهل، فرد، منفرد، یالقوز، یالغوز، یکه & متاهل 2 جریده 3 انتزاعی، ذهنی & عینی 4 برهنه، عریان 5 گوشه‌گیر، گوشه‌نشین 6 انفرادی 7 صرف 8 خالص، ناب، سره 9 غیرمادی & مادی 01 خالی، تهی، عاری
    مجردی1 تجرد 2 عزبی، بی‌زنی، عدم‌تاهل، بی‌همسری 3 مجردوار 4 تنهایی، انفراد 5 برهنگی، عریانی 6 وارستگی، بی‌تعلقی 7 ستون بنا
    مجرمانهقید 1 بزه‌کارانه 2 خلاف‌کارانه
    مجرمصفت بزومند، بزهکار، تبهکار، تردامن، خاطی، خطاکار، گناهکار، گنهکار، مذنب، مقصر & بی‌گناه
    مجروحصفت 1 آزرده، افگار، جریحه‌دار، ریش، خسته، ریش، زخم‌دار، زخمناک، زخمی، آسیب‌دیده، زخم‌خورده، فگار، مصدوم & سالم 2 ناعادل & عادل
    مجروح شدن1 زخمی شدن، زخم برداشتن، جراحت برداشتن، زخمدار شدن، مصدوم شدن، ریش شدن 2 جریحه‌دار شدن، فگار شدن
    مجروح کردن1 زخمی کردن، زخم زدن، زخم‌دار کردن 2 جریحه‌دار کردن، فگار کردن 3 آزردن، آزرده‌خاطر کردن 4 آسیب رساندن، صدمه‌زدن & التیام بخشیدن
    مجرهراه‌شیری، کهکشان
    مجریجعبه، صندوق، صندوقچه
    مجزاجدا، جداگانه، سوا، علی‌حده
    مجزا کردن1 جدا کردن، سوا کردن 2 جداجدا کردن، جزء‌جزء کردن
    مجسطیهیئت و نجوم
    مجسم1 تجسم‌یافته، جسمیت‌یافته 2 مصور
    مجسم ساختن1 تجسم بخشیدن، متصور کردن 2 جسمیت دادن
    مجسم شدنبه‌تصویر آمدن (درذهن)، حاضر شدن(درنظروخیال)، مصور شدن
    مجسم کردندرنظر آوردن، تجسم بخشیدن، درذهن مصور کردن
    مجسمه1 پیکره، تندیس، پیکر 2 نماد، الگو 3 اسوه، نمونه
    مجسمه‌سازپیکرتراش، پیکره‌ساز، تندیسگر، مجسمه‌تراش
    مجسمه‌سازیپیکرتراشی، پیکره‌سازی، تندیسگری، مجسمه‌تراشی
    مجسمه شدنبی‌حرکت ماندن، بی‌حرکت شدن
    مجعدانبوه، پرچین‌وشکن، پیچیده، پرپیچ‌وتاب، جعودت، فردار، مرغول، وزوز
    مجعولجعلی، دروغین، ساختگی، غیرواقعی & واقعی
    مجلاتمجله‌ها، هفتگی‌نامه & روزنامه، ماه‌نامه، فصل‌نامه، سال‌نامه، نشریات‌ادواری
    مجلاجلوه‌گاه، تجلی‌گاه، تجلی‌گه، محل ظهور، مظهر
    مجلداسم 1 جلدشده، جلددار 2 جلد ( 1، 2، )
    مجلس‌آراصفت 1 مجلس‌افروز، بزم‌آرا، محفل‌آرا، مجلس‌فروز 2 شمع‌جمع، رونق‌بخش
    مجلس1 انجمن، پارلمان، جرگه، جلسه، حله، کنگره، لجنه، مجمع، محفل، معشر، نشست 2 مجلس‌گاه، نشستگاه، جای‌نشستن 3 مجمع درس، مجمع وعظ 4 محضر، حضرت، پیشگاه 5 پرده (نمایشگر رویدادی‌مهم)
    مجلسی1 مجلس‌نشین 2 نماینده، وکیل 3 اهل مجلس 4 مرغوب، ممتاز، لوکس
    مجللباشکوه، باشوکت، باعظمت، پرابهت، پرطمطراق، شکوهمند، فرمند، لوکس & ساده
    مجله‌مدژورنال
    مجله1 نشریه هفتگی & جریده، ژورنال، سالنامه، فصلنامه، گاهنامه، ماهانه، نشریه 2 بوری، عید یهود
    مجمرآتشدان، بخوردان، سپندسوز، عودسوز، مجمره، منقل
    مجمع1 انجمن، باشگاه، پاتوق، جرگه، جمعیت، حلقه، حله، مجتمع، مجلس، مجموعه، محفل 2 اجلاس، نشست
    مجملااختصار
    مجمل1 تلخیص، خلاصه، زبده، فشرده، کوتاه، مختصر، موجز 2 مختصرمفصل 2 مفصلا، به‌تفصیل
    مجموعاًتمام
    مجموع1 تمام، جمع، جمیع، کل، کلیه، همگی، همه 2 بسامان 3 آسوده‌خاطر، آسوده‌دل، خاطرجمع & پریشان 4 جمع، جمع شده، گردآمده & پراکنده
    مجموعه1 آلبوم، کلکسیون 2 تذکره، جنگ، دفتر، دیوان 3 مجموع & پریشان 4 دسته، گروه 5 عناصر همگن 6 سری
    مجموعه‌دارکلکسیونر
    مجموعه‌سازانبوه‌ساز، مجتمع‌ساز، آپارتمان‌ساز & خانه‌ساز، تک‌ساز
    مجموعه‌سازیانبوه‌سازی، مجتمع‌سازی، آپارتمان‌سازی
    مجنون1 بی‌خرد، بی‌عقل، جن‌زده، جنون‌زده، خردباخته، دیوانه، مخبط، مصروع 2 دلباخته، شوریده، شیدا، شیفته & عاقل، فرزانه
    مجنون شدندیوانه‌شدن، خرد باختن، مخبط شدن، شیدا شدن & عاقل شدن
    مجنون کردن1 دیوانه کردن، به جنون کشاندن 2 شیدا کردن، شیفته کردن، شوریده کردن
    مجنون‌وار1 دیوانه‌وار، شوریده‌وار، مجنون‌صفت 2 شیواگونه، شیفته‌وار & هشیوار
    مجوزاجازه، پته، پروانه، جواز
    مجوس1 زردتشتی، زردشتی، گبر، مغ 2 آتش‌پرست، مجوسی
    مجوفپوک، توخالی، میان‌تهی & توپر
    مجهزآماده، تجهیزشده & نامجهز
    مجهز شدنتجهیزشدن، آماده شدن
    مجهز کردن1 تجهیز کردن 2 آماده کردن، مهیا ساختن
    مجهول‌الحالناشناخته، ناشناس، مجهول‌الهویه
    مجهول‌الهویهگمنام، ناآشنا، ناشناخته & شناخته، شناخته‌شده، معلوم‌الحال
    مجهولپوشیده، گمنام، مکتوم، ناشناسا، ناشناخته، ناشناس، نامشخص، نامعلوم، ندانسته & معلوم
    مجیدبزرگوار، بلندمرتبه، شریف، فخیم، گرامی، عالی، عالی‌قدر
    مجیرصفت پشتیبان، حامی، دستگیر، فریادرس، مدافع، پناه‌دهنده، غوث
    مجیزتملق، چاپلوسی، چرب‌زبانی
    مجیز گفتنچاپلوسی کردن، تملق گفتن، چرب‌زبانی کردن
    مجیزگوصفت چاپلوس، چرب‌زبان، متملق، مداهنه‌گر
    مجیزگوییتملق، چاپلوسی، چرب‌زبانی، مداهنه‌گری
    مچالهصفت 1 دستمالی، فشرده، له 2 کلاف، کلافه، گلوله 3 رنجیده‌خاطر، کنف، مکدر
    مچاله شدنفشرده‌شدن، له شدن، تغییر شکل یافتن
    مچاله کردنفشردن، له کردن، از شکل انداختن
    مچ1 فاصله بین ساعدوکف‌دست، بند دست، بند پا 2 استخوان 3 مفصل‌میان دست‌وساق دست
    مچ‌گیریکشف کارخلاف یاتوطئه (درحین‌انجام‌آن)، غافلگیری
    مچل1 خجل، شرمسار بور، دماغ‌سوخته، 2 تنقلات
    مچل کردن1 بور کردن 2 مورد تمسخر قرار دادن
    محابا1 احتیاط، اندیشه، باک، بیم، پروا، ترس، ملاحظه، واهمه 2 جانبداری، طرفداری، محابات
    محابات1 یاری کردن 2 طرفداری کردن، ناحق کردن، جانبداری ناعادلانه کردن 3 میل‌به ناحق کردن 4 احتیاط کردن، ملاحظه کردن 5 فروگذاشتن 6 احتیاط، ملاحظه، پروا
    محابا داشتن1 احتیاط کردن، ملاحظه کردن 2 فروگذار کردن
    محاجه1 خصومت، خصومت‌ورزی، دشمنی 2 استدلال، برهان 3 جدل، مباحثه 4 حجت آوردن، دلیل آوردن، استدلال کردن 5 خصومت ورزیدن
    محاجه کردن1 استدلال کردن، مباحثه کردن، حجت آوردن 2 جدل کردن، بگومگو کردن 3 خصومت ورزیدن، دشمنی کردن
    محادثه1 تکلم، سخن‌گویی 2 بایکدیگر تکلم کردن، بایکدیگرسخن‌گفتن
    محاذاتمحاذی، مقابل، موازات، هم‌پا
    محاذیروبرو، رویارو، مقابل، موازی
    محاربصفت 1 پیکارگر، جنگاور، جنگجو، جنگی، رزم‌آور، رزم‌پوش، مبارز، متحارب، منازع، نبردآزما & مصلح 2 ستیزه‌جو، یاغی (علیه حکومت اسلامی)
    محاربهآرزم، پرخاش، پیکار، جنگ، حرب، رزم، ستیزه، کشتار، نبرد & صلح، آشتی
    محارستپاسداری، حراست، حفظ، محافظت، مراقبت، مواظبت، نگهبانی، نگهداری
    محارست کردنمواظبت کردن، محافظت کردن، حراست کردن
    محارم1 آشنایان، دمسازان، رازداران & بیگانگان 2 محرم‌ها، منسوبین & نامحرمان
    محاسبصفت آمارگر، حسابدار، شمارنده
    محاسبه1 احتساب، ارزیابی، حسابداری، شمارش 2 حساب کردن، شمردن
    محاسبه شدن1 حساب شدن 2 به حساب آمدن، لحاظ شدن 3 بررسی شدن، ارزیابی شدن
    محاسبه کردن1 حساب کردن 2 شمردن 3 به حساب آوردن، لحاظ کردن 4 بررسی کردن، ارزیابی کردن
    محاسن1 ریش، لحیه 2 احسان‌ها، حسنات، حسن‌ها، خوبی‌ها، فضایل، مناقب، نیکویی‌ها، نیکی‌ها & سیئات
    محاصرهاسم احاطه، حصر، شهربند، محاصرت، محاط، محصور
    محاصره شدن1 درحصر قرار گرفتن 2 احاطه شدن، در محاصره‌قرار گرفتن، در میان گرفته شدن
    محاصره کردناحاطه کردن، درحصار قرار دادن، درتنگنا قراردادن
    محاضر1 محضرها، دفاتراسنادرسمی & محاکم، محکمه‌ها 2 گواهی‌ها، استشهادات
    محاضره1 حضور قلب 2 بحث، گفتگو 3 پرسش و پاسخ، جواب و سوال
    محاطاحاطه‌شده، محاصره، محصور & محیط
    محافظپاسبان، پاسدار، پشتیبان، حارس، حافظ، حامی، گماشته، مراقب، مستحفظ، مهیمن، نگهبان
    محافظتاحتراس، استحفاظ، پاسبانی، پاسداری، پشتیبانی، حراست، حفاظت، حفظ، صیانت، محارست، نگاهداری، نگهبانی، نگهداری، وقایت
    محافظت کردنپاسداری کردن، حفاظت کردن، نگهبانی کردن، نگهداری کردن
    محافظه‌کارصفت 1 ارتجاعی، سنت‌گرا، مرتجع & پیشرو، نوگرا 2 محتاط
    محافظه‌کاری1 سنت‌گرایی 2 احتیاط، احتیاطکاری 3 دوراندیشی، حزم
    محافلمحفل‌ها، مجلس‌ها، کانون‌ها، مجمع‌ها، مجالس، انجمن‌ها
    محاق1 حالت ماه درسه شب‌آخرماه 2 پوشیده، ناپدید & 1 بدر 2 تربیع
    محاکات1 باز گفتن، نقل کردن 2 حکایت کردن
    محاکممحکمه‌ها، دادگاه‌ها
    محاکمهاستنطاق، بازپرسی، دادرسی، قضاوت
    محاکمه کردن1 دادگاهی کردن، رسیدگی کردن (به اتهام)، دادرسی کردن 3 استنطاق کردن، به استنطاق‌کشیدن
    محال‌اندیشباطل‌اندیش، خیال‌اندیش & واقع‌بین، واقع‌نگر
    محال1 غیرممکن، ممتنع، ناممکن، امکان‌ناپذیر، ناشدنی، نشدنی & ممکن 2 اندیشه باطل
    محال1 محل‌ها، جای‌ها 2 نواحی، مناطق، ناحیه‌ها، منطقه‌ها، بلوکات، بلوکها
    محاله1 توانایی، قدرت 2 مهارت 3 چاره
    محامدخصایل، محمدت‌ها، صفات نیک، مکارم & ذمائم
    محاوراتگفتگوها، محاوره‌ها، گفت‌وشنودها
    محاوره1 صحبت، تکلم، گپ، گفتگو، گفت‌وشنود 2 مباحثه، مذاکره، مناظره 3 مجاورت 4 گفتگو کردن & مکاتبه
    محاوره کردنگفت‌وگو کردن، مذاکره کردن، گپ زدن
    محاوله1 آهنگ، قصد، نگرش 2 تیزبینی، تیزنگری 3 حیله‌گری 4 حیله کردن 5 قصد کردن
    محبت‌آمیزصفت دوستانه، عاشقانه، مشفقانه، مودت‌آمیز، مهرآمیز، مهربانانه & عداوت‌آمیز
    محبتانس، تولا، حب، خاطرخواهی، دلدادگی، دوستی، شفقت، صمیمیت، عشق، عطوفت، علاقه، مصادقت، مودت، مهر، مهربانی، ود، وداد، هواخواهی & عداوت
    محبت‌خانهجنده‌خانه، فاحشه‌خانه، عشرتکده، لانه فساد، نجیب‌خانه، قحبه‌خانه
    محبت داشتن1 علاقه‌مند بودن، مهر ورزیدن، مهربانی کردن 2 مورد تفقد قرار دادن، عنایت کردن، بذل محبت کردن
    محبت کردندوست داشتن، مهر ورزیدن، مهربانی کردن & خصمی کردن
    محبصفت حبیب، دوست، دوستدار، عاشق، ود، هواخواه، هوادار، یار & خصم، دشمن، عدو، مخالف
    محبسبازداشتگاه، بند، بندیخانه، دوستاق، دوستاق‌خانه، زندان، سجن، سلول، سیاه‌چال
    محبوباسم 1 جانان، حبیب، دلارام، دلبر، دلدار، دلربا، دلنواز، دوست، شاهد، مطلوب، معشوق، نگار، یار 2 دوست‌داشتنی & منفور 3 وجیه المله
    محبوبهاسم 1 جانانه، دلارام، دلبر، دلبند، دلدار، دلستان، دوست، سوگلی، معشوقه، یار 2 گل محبوبه، گل شب
    محبوبیتحسن شهرت، شهرت، معروفیت، مقبولیت عام، وجاهت ملی
    محبوسصفت اسیر، بازداشت، بندی، توقیف، حبس، دربند، دوستاقی، زندانی، گرفتار، مسجون & آزاد، رها
    محبوس شدنحبس‌شدن، زندانی شدن، توقیف شدن، بازداشت شدن، بندی شدن & آزاد شدن، مرخص شدن
    محبوس کردنبازداشت کردن، توقیف کردن، حبس کردن، زندانی کردن، دربند کردن & آزاد کردن، رها ساختن
    محتاج‌الیهدربایست، ضرور، لازم
    محتاجبی‌برگ، بی‌چیز، بی‌نوا، تنگ‌دست، تهی‌دست، حاجتمند، عایل، فقیر، نیازی، مستحق، مستمند، مسکین، نیازمند & بی‌نیاز، توانگر، غنی، مالدار
    محتاج شدن1 نیازمند شدن، حاجتمند شدن 2 تهی‌دست شدن، مستمند شدن & مستغنی شدن، بی‌نیاز شدن، غنی شدن
    محتاج کردننیازمند ساختن، نیازمند کردن & بی‌نیاز کردن
    محتاطاحتیاطکار، بااحتیاط، حازم، دوراندیش، عاقبت‌اندیش، باحزم، مال‌اندیش، متحذر، محترز & بی‌پروا
    محتاطانهصفت احتیاطآمیز، عاقبت‌اندیشانه، مال‌اندیشانه، دوراندیشانه، توام با احتیاط
    محتالحیله‌گر، دغل، غدار، گربز، محیل، مکار، نغل، نیرنگ‌باز
    محترزبری، خویشتن‌دار، مجتنب، محتاط، احترازکننده، دوری‌کننده
    محترفبازرگان، پیشه‌ور، کاسب
    محترفهپیشه‌ور، حرفه‌دار، کسبه
    محترق1 افروخته، سوزنده، شعله‌ور، مشتعل 2 آتش‌زا، آتش‌گیر، محترقه 3 سوزان
    محترمارجمند، باآبرو، بااعتبار، باشخصیت، بزرگوار، شخیص، شریف، حرمت‌دار، با حرمت، عزتمند، قابل احترام، عزیز، گرامی، گرانقدر، گرانمایه، متشخص، محتشم، معز، معزز، معظم، مکرم، مکرم، موقر & بی‌حیثیت، خوار
    محترمانهقید 1 بااحترام، توام با احترام، باحرمت، محترمبی‌ادبانه
    محترممحتسبپاسبان، پلیس، شحنه، عسس، ناهی
    محتشم1 جلیل، باحشمت، شکوهمند، شوکتمند، محترم، مهتر، بزرگ 2 توانگر، ثروتمند، متمول
    محتضرروبه قبله، مردنی، مشرف به موت & قبراق، سرحال
    محتکرانبارکننده کالا وارزاق، احتکارکننده
    محتلمآلوده، جنب، شیطانی، نجس & طاهر، پاک
    محتملاًاحتمالاً، شاید، گویا، یحتمل & یقین
    محتملامکان‌پذیر، شدنی، احتمال‌داده‌شده، محتمله
    محتوا1 فحوا، متن، مضمون، مفاد، مفهوم 2 مظروف
    محتوم1 حتمی، مسجل، مقدر، ناگزیر، نبشته & نامحتوم 2 واجب، لازم
    محتویات1 مضامین، مطالب، مفاهیم 2 محتواها
    محتویحاوی، شامل، مشتمل
    محجبپنهان، پوشیده، حجابدار، محجبه، درپرده، محجوبه & بی‌حجاب
    محجبهچادری، حجابدار، حجابی، محجوبه & بی‌حجاب
    محجر1 باغ، بوستان، حدیقه 2 کاسه‌چشم 3 معجر
    محجوبانهقید توام‌باحجب، شرمگینانه
    محجوب1 باحیا، خجول، سربه‌زیر، کم‌رو، شرمگین، شرمناک 2 پوشیده، محجبه، مستور، نقابدار، & نامحجوب
    محجوبهصفت چادری، حجابدار، محجبه & بی‌حجاب
    محجور1 مفلس، ورشکسته 2 سفیه منع شده از کار و تصرف دراموال
    محدببرآمده، برجسته، گوژ & مقعر
    محدثآلوده، ناپاک، نجس، ملوث & مطهر، طاهر
    محدثاخباری، حدیث‌دان، حدیث‌شناس، راوی، روایتگر
    محدود1 بسته، تحدیدشده، متناهی، محصور 2 اندک، کم 3 قصیر، کوتاه 4 تنگ & بی‌پایان
    محدود کردن1 مقید کردن، در تنگنا قرار دادن، محدودیت قائل‌شدن 2 منحصر کردن 3 محصور کردن
    محدودهحد، حدود، دایره، قلمرو، منطقه
    محدودیت1 انحصار، حصر 2 تحدید، تنگنا، قید 3 کمبود
    محذوراسم 1 پرهیزشده، حذرشده 2 مانع 3 گرفتاری، مشکل
    محذوف1 افتاده، زدوده، سترده، حذف‌شده 2 حذف، محو
    محراب1 قبله، جایگاه امام‌در مسجد 2 عبادتگاه، جایگاه کشیش 3 مقصوره، شاه‌نشین 4 صدر اطاق، پیشگاه‌مجلس
    محررراقم، کاتب، کاغذنویس، منشی، نویسنده & قاری
    محرزآشکار، احرازشده، ثابت، متقن، محقق، مسلم، معلوم، واضح، قطعی
    محرز شدنمسلم‌شدن، قطعی شدن، متقن شدن، به ثبوت رسیدن، ثابت شدن
    محرز کردنمسلم ساختن، قطعی کردن، ثابت کردن
    محرضصفت محرک، مشوق، برانگیزاننده
    محرقه1 تیفوس 2 آتشگیره
    محرکاسم 1 انگیزه، باعث 2 جنباننده 3 تحریک‌کننده، محرض، برانگیزاننده، مشوق 4 مسبب، واسطه، وسیله 5 مبهی 6 اغواگر، وسوسه‌گر
    محرمانهصفت 1 سری، مخفی 2 خصوصی، شخصی 3 درخفا، مخفیانه، نهانی & علنی 4 دزدکی، زیرجلی
    محرمصفت 1 رازپوش، رازدار، رازنگهدار، سرنگهدار، معتمد، موثق 2 انیس، مقرب، مونس، ندیم 3 آشنا، خویش، خویشاوند، نزدیک 4 همسر، زوجه 5 حرام، ناشایست & نامحرم
    محرمزایر احرام‌بسته، مقیم‌حرم & محل
    محروسدرامان، محروسه، محفوظ، مصون، حراست‌شده & نامحروس
    محروسهخطه، سرزمین، دیار، اقلیم
    محرومبی‌بهره، بی‌نصیب، عاری، مایوس، معرا، ناامید، ناکام، ناکامکار، ناکامروا، ناکامیاب، نامراد، ناموفق & کامیاب
    محروم شدنبی‌نصیب شدن، محروم گشتن، بی‌بهره ماندن، نامراد شدن & بهره‌ور شدن
    محروم کردنبی‌نصیب کردن، بی‌بهره ساختن، نامراد کردن، محروم داشتن & بهره‌مند کردن
    محرومیتبی‌بهرگی، بی‌نصیبی، حرمان
    محرومیت‌زافقرزا، حرمان‌زا & محرومیت‌زدا
    محرومیت‌زاییفقرزایی، حرمان‌زایی & فقرزدایی، محرومیت‌زدایی
    محزونافسرده، اندوه‌کش، اندوهگین، تنگدل، حزین، غمناک، غمین، گرفته، متاسف، مغموم، ملول، مهموم & شاد
    محسنات1 کارهای‌نیک، خوبی‌ها، نیکویی‌ها 2 صفات خوب، خصلت‌های نیک & ذمائم 3 شایستگی‌ها
    محسنصفت شاهنده، صالح، نیکوکار
    محسوب شدن1 شمرده شدن، به‌حساب آمدن، به شمار آمدن 2 قلمداد شدن، تلقی شدن
    محسوباسم 1 شمار، شمرده، شمرده‌شده، به حساب‌آمده 2 قلمداد، انگاشته شده
    محسوب کردنمحسوب داشتن، به‌حساب آوردن، به شمار آمدن، قلمداد کردن، تلقی کردن
    محسوس1 آشکار، ظاهر، عیان، مرئی، مشهود، ملموس، نمایان، هویدا 2 حس‌شده، احساس‌شده، ادراک‌شده & نامحسوس
    محسوس شدنحس‌شدن، ادراک شدن، دریافتن، احساس شدن
    محشرصفت 1 حشرگاه، رستاخیز، قیامت‌گاه، رستخیز، قیامت 2 غوغای‌بسیار، جمعیت زیاد 3 کار شایان 4 فوق‌العاده، خارق‌العاده، عالی
    محشورجلیس، قرین، مانوس، مصاحب، معاشر، مقترن، مقرب، ندیم، هم‌نشین
    محصل1 تلمیذ، دانش‌آموز، شاگرد، طلبه & معلم 2 تحصیلدار 3 نگهبان، مامور
    محصلاسم 1 خلاصه، مجمل، ماحصل 2 به‌دست‌آمده، مکتسب، حاصل شده
    محصناسم 1 متاهل، پارسا، پرهیزگار (مرد) 2 عفیف، پاک‌شلوار، پاک
    محصنهشوهردار، طاهره، پارسازن
    محصوربسته، تحدید، حصاردار، شهربند، محاصره، محدود
    محصور شدن1 احاطه شدن 2 حصاردار شدن، دیوارکشی شدن، حصار کشیدن 3 محاصره شدن 4 اسیر شدن
    محصور کردن1 دیوار کشیدن، حصاردار کردن 2 فراگرفتن، احاطه کردن
    محصول1 بار، بر، تولید، حاصل، فرآورده، کالا، میوه، نتیجه 2 خرمن، درو 3 دخل، سود، عایدی، کارکرد 4 مولود
    محصول‌برداریبرداشت، خرمن، درو، میوه‌چینی
    محض1 بی‌آمیغ، پاک، خالص، ناب 2 بحت صرف 3 فقط 4 به‌خاطر، برای
    محضر1 آستانه، آستان، درگاه 2 پیشگاه، حضور، حضورگاه 3 دفترخانه، دفتر اسناد رسمی
    محضردارسردفتر، دفترخانه‌دار، متصدی محضر
    محظوراسم 1 اشکال، تنگنا، دشواری، گیر، مانع 2 حرام، ممنوع، ناروا
    محظوظ1 بختیار، برخوردار، بهره‌مند، بهره‌ور، متمتع، مستفیض 2 خوشحال، شاد، مبتهج، مسرور، مشعوف، مفرح
    محظوظ شدن1 بهره‌ور شدن، بهره‌مند شدن، متمتع شدن، برخوردار شدن 2 حظ کردن، حظ بردن، لذت‌بردن 3 خشنود شدن
    محظوظ کردنبهره‌مند کردن، متمتع کردن، حظ بخشیدن
    محفظهجلد، صندوقچه، صندوق، قاب، لفافه
    محفل‌آرامجلس‌افروز، مجلس‌آرا، شمع‌جمع، بزم‌آرا
    محفلانجمن، پاتوق، جرگه، جمع، حلقه، کانون، لنگر، مجلس، مجمع، مرکز
    محفوظات1 به‌خاطرمانده‌ها، به‌یادمانده‌ها 2 دانسته‌ها، معلومات
    محفوظحفظ، درامان، محافظت‌شده، محروس، مصون
    محفوظ داشتنحفظ کردن، محافظت کردن، نگه‌داری کردن، حراست کردن، نگهبانی کردن، نگه داشتن
    محقحقدار، ذی‌حق، صاحب‌حق، حق به‌جانب
    محقر1 پست، حقیر، خفیف، خوار 2 کوچک 3 کوتاه 4 ناچیز
    محققاًبلاشبهه، بلاشک، تحقیقاً، حتماً، قطعا، مسلماً، یقیناً، & محتملاً
    محققانه1 دانشمندانه، عالمانه، فاضلانه 2 پژوهشگرانه، منتج‌ازپژوهش
    محققپژوهشگر، دانشمند، عالم، متتبع، متجسس، متفحص & نامحرز
    محققتایید، تحقیق‌شده، ثابت‌شده، درست، راست، قطعی، محرز، مدلل، مسجل، مسلم
    محقق شدنثابت‌شدن، به‌ثبوت رسیدن، راست ازآب درآمدن، به‌حقیقت پیوستن
    محق1 محو، فنا 2 محو کردن، پاک کردن 3 درمحاق افتادن 4 کاستن، کاهیدن
    محک1 آزمایش، آزمون، امتحان، تجربه 2 عیارسنج 3 عیار، عیارسنجی 4 ضابطه، معیار
    محک‌پذیر1 آزمایش‌پذیر، آزمون‌پذیر & محک‌ناپذیر 2 قابل امتحان، امتحان‌شدنی، & امتحان‌نشدنی 3 سنجش‌پذیر، سنجیدنی & سنجش‌ناپذیر
    محک خوردن1 آزمایش شدن، سنجیده شدن 2 عیارسنجی‌شدن
    محک زدن1 آزمودن، در بوته آزمایش قرار دادن 2 عیارسنجی کردن
    محکمقید 1 استوار، بادوام، پابرجا، پایدار، ثابت، سدید، قایم، قرص، مستحکم، مقاوم، مستقر، مضبوط 2 سخت، سفت، شدید، فشرده، صلب 3 جزم، راسخ 4 قانع‌کننده، متقن، متین، مستدل، واثق 5 به‌سختی، به‌شدت، شدید 6 مورد اطمینان، موردوثوق، موثق 7
    محکم شدن1 پابرجا شدن، استوار شدن، پابرجا گشتن 2 چسبیدن، ثابت شدن 3 شدید شدن، شدت‌یافتن
    محکم کردناستوار کردن، سفت کردن، قایم کردن، ثابت نمودن، پابرجا کردن & سست کردن
    محکمه‌پسند1 مستدل، منطقی 2 دادگاه‌پسند
    محکمه1 دادسرا، دادگاه، دادگستری، دیوان، عدالتخانه، عدلیه 2 مطب
    محکمیاستحکام، استواری، پایداری، سختی، صلابت، صلبی & سستی
    محکومصفت 1 دادباخته، متهم، مقصر 2 مجاب، مغلوب 3 مجبور & حاکم، دادبرده
    محکوم شدن1 بزه‌کار شناخته شدن، داد باختن، دادباخته شدن، محکوم گشتن، مقصر شناخته شدن، مغلوب شدن & حاکم شدن 2 مقهور شدن & پیروز شدن 3 مجبور شدن
    محکوم کردن1 بزه‌کار شناختن، خطاکار اعلام کردن، نارواشناختن 2 مغلوب کردن، مجبور ساختن
    محلاتکوی‌ها، برزن‌ها، محله‌ها
    محل1 جایگاه، جا، حله، ربع، ماوا، مسکن، مقام، مکان، موقعیت، موضع، نقطه 2 محلت، کوی، برزن، محله، سرگذر 3 اعتنا، توجه 4 موقع، وقت، هنگام 5 ارز، ارزش، قدر، منزلت 6 اعتبار، موجودی 7 فرصت، مجال مهلت 8 حد، اندازه 9 مورد 01 تنا
    محل داشتن1 موجودی داشتن، اعتبار داشتن 2 جا داشتن، مورد داشتن، تناسب داشتن، مناسب بودن 3 فرصت داشتن، مجال داشتن
    محل گذاشتناعتنا کردن، توجه کردن، وقع نهادن، محل کردن، محل‌نهادن
    محل نگذاشتناعتنا ن کردن، اهمیت ندادن، وقع ننهادن & عنایت کردن
    محلوجحلاجی‌شده، پنبه‌زده‌شده
    محلولصفت 1 حل‌شده & حلال 2 آب، مایع
    محلهبرزن، ربع، کوی، محلت
    محلی1 بومی 2 اهلی 3 بوم‌زاد & غیر بومی
    محمدتستایش، تحسین، آفرین & نکوهش، ذم
    محمل1 تخت روان، کجاوه، هودج، عماری 2 علت، سبب، جهت، انگیزه
    محمل‌نشینکجاوه‌نشین، هودجی
    محمود1 ستوده، ممدوح، ستایش شده & نامحمود، ناستوده 2 نیک
    محمول1 بار، محموله 2 حمل‌شده، بارشده 3 خبر، گزاره & مبتدا، موضوع 4 تاویل‌شده، تفسیرشده
    محمولهبار، بسته، محمول
    محنت‌آبادمحنت‌سرا، محنتستان، محنت‌کده
    محنت1 آزمون، آزمایش، امتحان، بلا 2 تعب، رنج، سختی، عنا، مرارت، مشقت 3 اندوه، غصه، غم، کرب 4 آزار، عذاب، گزند، محنه
    محنت‌بارپربلا، پررنج، پرمرارت، پرمشقت، رنجبار، مرارت‌آمیز، مشقت‌آمیز، مشقت‌بار
    محنت‌پذیرمحنت‌کش، محنت‌بر، محنت‌دیده
    محنت‌پذیریمحنت‌کشی، محنت‌بری، محنت‌دیدگی
    محنت‌زامحنت‌بار، محنت‌افزا
    محنتستانغمکده، محنت‌آباد، محنت‌سرا، محنتکده
    محنت‌کشرنجدیده، رنجکش، غم‌پرور، محنت‌بر، محنت‌پرور، محنت‌خور، محنت‌دیده، محنت‌زده، محنت‌روزی، محنتی
    محن1 رنج‌ها، سختی‌ها، محنت‌ها، مشقات، مشقت‌ها 2 آزمایش‌ها، بلایا
    محور1 آسه، قطب، مدار، مرکز 2 اساس، پایه، پی، مبنا 3 راه، جاده 4 شافت 5 قطر، خط مفروض
    محوری1 آسه‌ای 2 اساسی، بنیادی، بنیادین
    محواسم 1 زایل، معدوم، منهدم، نابود، نیست 2 ازبین بردن، زدودن، ستردن 3 امحا، پاک، زدوده، محذوف 4 مدهوش 5 نسخ 6 اضمحلال، زوال، نابودی 7 ناپیدا، ناپدید، پنهان، نهان 8 غرق، غرقه 9 مجذوب & صحو، پیدا
    محو شدن1 از بین‌رفتن، زدوده شدن، زایل شدن، معدوم شدن، منهدم شدن، زوال یافتن 2 مدهوش شدن 3 مجذوب شدن 4 غرقه گشتن، غرق شدن
    محوطه1 حیطه، فضا، میدان، ساحت 2 حیاط، صحن 3 زمین‌نامحصور
    محو کردناز بین بردن، زدودن، زایل کردن، معدوم کردن
    محولاسم 1 احاله، سپرده، واگذار 2 محوله، سپرده‌شده، واگذارشده 3 گرداننده 4 حواله‌کنننده، حواله‌گر 5 موکول، منوط
    محول شدن1 سپرده شدن، واگذار شدن، احاله شدن 2 موکول‌شدن، منوط شدن
    محول کردن1 سپردن، واگذاشتن، احاله کردن 2 موکول کردن، منوط کردن
    محیاحیات، زندگی & ممات
    محیرالعقولشگفت‌انگیز، تعجب‌آور
    محیرحیران‌کننده، حیرت‌انگیز، شگفت‌انگیز
    محیصراه فرار، گریزگاه، مفر
    محیطاسم 1 اطراف، پیرامون، دور، محدوده، دوره، گرداگرد 2 آتمسفر، جو، فضا 3 آگاه، بااطلاع، مطلع 4 اقیانوس، دریای بزرگ، قلزم 5 احاطه‌کننده، دربرگیرنده & محاط
    محیط شدندر برگرفتن، احاطه کردن & محاط شدن
    محیلانهصفت توام باحیله، حیله‌گرانه، رندانه، زیرکانه، شیادانه، مکارانه، مزورانه، خدعه‌آمیز، مکرآمیز
    محیل1 پرحیله، حیله‌پرداز، حقه‌باز، حیله‌گر، دغا، دغل، رند، زیرک، شیاد، شیطان، فریب‌کار، فریبنده، محتال، مزور، مکار، ناقلا & ساده 2 باهوش 3 براتکش، حواله‌گر
    محیلیتزویر، حقه‌بازی، حیله‌گری، شیادی، مکاری، مکر & سادگی
    محییصفت زنده‌کننده، احیاگر، احیاء‌کننده & ممیت
    مخابراتتلفن‌خانه، اداره‌تلفن، تلگراف‌خانه، سازمان پیام‌رسانی، نظام‌اطلاع‌رسانی
    مخابره1 اخبار، ارسال، اعلام 2 خبررسانی 3 ابلاغ کردن، تلگراف کردن، خبر دادن 4 پیامی را با تلفن یا تلگرام‌ابلاغ کردن
    مخادعاغواگر، خدعه‌گر، فریبکار، مکار، نیرنگ‌باز
    مخادعه1 مخادعت، خدعه‌گری، فریبکاری 2 خدعه کردن، فریب‌دادن، مکر ورزیدن
    مخارجخرج، نفقه، هزینه & مداخل
    مخازن1 مخزن‌ها 2 انباره‌ها
    مخاصمخصم، دشمن، عدو & محب
    مخاصمهپیکار، خصومت، دشمنی، عداوت، عناد، کینه‌توزی، مخاصمت & صلح، مصالحه
    مخاطب ساختنطرف صحبت قرار دادن، خطاب شدن، مخاطب‌قرار دادن
    مخاطباسم شنونده، مستمع & متکلم، گوینده
    مخاطراتمخاطره‌ها، خطرها، مهلکه‌ها
    مخاطره‌آمیزبحرانی، خطرناک، سخت، سهمناک، وخیم، هولناک & بی‌خطر
    مخاطره1 بحران، تهلکه، خطر، مخافت، مخمصه، مهلکه 2 قمار
    مخاطره‌جوبی‌باک، ماجراجو، خطرجو، متهور & محافظه‌کار
    مخافت1 بیم، ترس، خطر، خوف، مخاطره 2 ترسیدن، خوف داشتن، هراسیدن، بیمناک شدن
    مخالطت1 آرمش، آمیزش، مقاربت، نزدیکی 2 مجالست، معاشرت 3 آمیزش کردن، معاشرت کردن
    مخالطت کردنآمیزش کردن، معاشرت کردن، مجالست کردن، دوستی کردن
    مخالف1 پادزهر، پرخیده 2 حریف، خلاف، دشمن، طاغی، عدو، مدعی، معارض، مغایر، منافی، ناجور، ناموافق، 3 دگراندیش، اپوزیسیون 4 نقیض، ضد، عکس & موافق
    مخالفتاختلاف، اعراض، خصومت، خطاب، دشمنی، ستیزه، سرزنش، سرکشی، ضدیت، طغیان، عتاب، عداوت، عصیان، عناد، معاندت، نافرمانی، نقاضت & موافقت
    مخالفت شدنردشدن، تایید نشدن، تصویب نشدن، مورد موافقت‌قرار نگرفتن
    مخالفت کردن1 خصومت ورزیدن، دشمنی کردن، ناسازگاری کردن، عناد ورزیدن، ضدیت کردن 2 مخالفت‌خوانی کردن 3 ناموافق بودن، خلاف‌ورزیدن & 1 موافقت کردن، موافق بودن 2 ممتنع بودن 4 روی خوش نشان ندادن، تسلیم‌نشدن
    مخالف‌خواناسم منفی‌خوان، ناهم‌نوا، مخالف‌گو
    مخالف‌خوانیمنفی‌خوانی، ناهم‌نوایی، مخالف‌گویی
    مخبر1 اندرون، داخل، درون 2 باطن، ضمیر & برون، منظر 3 شهرت، آوازه، صیت
    مخبرصفت 1 خبرنگار، گزارشگر 2 آگاه، مسبوق، مستحضر، مطلع، واقف & بی‌خبر، ناآگاه
    مخبط1 آشفته، پریشان، درهم 2 تباه، فاسد 3 پریشان‌عقل، دیوانه، مجنون، پریشان‌حواس، مخبول & عاقل، سالم
    مختارآزاد، برگزیده، بهین، پسندیده، حر، صاحب‌اختیار، ماذون، مجاز، مخیر، مستقل & مجبور
    مختالخودبزرگ‌بین، خودبزرگ‌نگر، خودبین، خودپسند، خودخواه، متکبر
    مخترعصفت پدیدآورنده، سازنده، مبتدع، مبتکر، مبدع، نوآور & مکتشف
    مختصاتویژگی‌ها، خصیصه‌ها، مشخصه‌ها، صفات ممیزه، وجوه ممیز
    مختصخاص، مخصوص، ویژه، اختصاص‌یافته
    مختصر1 انموذج، زبده، گزیده 2 خلاصه، مجمل، ملخص، موجز، نامشروح & مفصل، مطول 3 فشرده، کوتاه 4 حقیر، کوچک 5 ناچیز، کم‌اهمیت 6 سردستی 7 کم، اندک & زیاد، بسیار
    مختصرمختصر شدنکوتاه‌شدن، خلاصه شدن، موجز شدن، مجمل شدن
    مختصر کردنکوتاه کردن، خلاصه کردن، تلخیص کردن & مطول کردن، اطناب دادن، طول و تفصیل دادن
    مختص کردناختصاص دادن، ویژه گردانیدن
    مختصه1 صفت ممیزه، ویژگی 2 اختصاص
    مختفیپنهان، پوشیده، مخفی، مدفون، مستور، مکتوم، نهان، نهفته & آشکار، پیدا، ظاهر
    مختفی شدن1 پنهان‌شدن، نهان گشتن، مخفی شدن 2 مکتوم ماندن، پوشیده ماندن
    مختل1 آشفته، به‌هم‌ریخته، نابه‌سامان، بی‌نظم، پریشان، درهم، مغشوش، نامرتب 2 آهمند، محتاج، نیازمند 3 خلل‌یافته، دارای‌اختلال & بسامان
    مختلسصفت اختلاس‌کننده، دزد، سوء‌استفاده‌چی
    مختل ساختندچاراختلال کردن، آشفته کردن، مختل کردن، پریشان کردن، به هم ریختن
    مختل شدن1 اختلال‌یافتن، تباه شدن 2 آشفته شدن، پریشان شدن 3 ازنظم و ترتیب افتادن، ازروال عادی خارج شدن
    مختلط1 آمیخته، درهم، قاطی، مخلوط 2 مرکب
    مختلفجوراجور، گوناگون، گونه‌گون، متعدد، متفاوت، متنوع & مشابه، همگون
    مختل کردندچاراختلال کردن، آشفته کردن، مختل ساختن، به هم‌ریختن، نابه‌سامان کردن، پریشان کردن
    مختوم1 به‌پایان‌رسیده، مختومه، پایان‌یافته، ختم‌شده 2 سربه‌مهر، مقفل، مهر، مهرشده
    مختومهختم‌شده، به‌پایان‌رسیده، انجام شده، به فرجام رسیده & آغازشده
    مختومه شدن1 خاتمه یافتن 2 بسته شدن 3 ختم شدن
    مختونختنه‌شده
    مخدراتپرده‌نشینیان، مستوران، نسوان، بانوان، مخدره‌ها
    مخدر1 تخدیرکننده، کرخت‌کننده 2 مکیف & مسکر 3 روان‌گردان
    مخدرهاسم 1 بانو، پرده‌نشین، خاتون، خانم، مستور، مستوره، نهفته‌رو 2 تخدیرکننده
    مخ1 دماغ، مغز، نخاع 2 سر، کله 3 فکر، دها، شعور، عقل 4 نابغه، ژنی، پراستعداد 5 بید 6 دهنه، لگام 7 مرکز، کانون 8 چکیده، عصاره 9 خلاصه، لب 01 اصل، بن 11 عمق، ته 21 نخل 31 لجام، لگام
    مخدوشخدشه‌دار، خراشیده، معیوب، دست‌خورده & بی‌عیب، سالم
    مخدوش کردن1 خدشه‌دار کردن 2 دست‌کاری کردن 3 خراشیدن
    مخدومآقا، ارباب، خداوندگار، خواجه، سرور، فرمانروا، کارفرما & خادم
    مخدهبالش، پشتی، تکیه‌گاه، متکا، نازبالش
    مخذول1 ریشه‌کن، منکوب 2 خوار، زبون، سرافکنده، سرشکسته، ذلیل
    مخرببنیان‌کن، تخریب‌گر، ویران‌ساز، ویرانگر & آبادگر، بنیادساز، بنیادگر
    مخرج1 مقعد 2 دررو، خروجی، محل خروج & مدخل 3 واجگاه
    مخروبخراب، ضایع، منهدم، ویران، ویرانه & آباد، معمور
    مخروبهخرابه، ناآباد، ویران، خراب، ویرانه & آباد، معمور
    مخروطصفت 1 شکل‌هندسی مشابه کله قند، کله‌قندی 2 خراطی‌شده، تراشیده‌شده
    مخزن1 انبار، محفظه 2 باک، تانکر 3 خزانه، گنجینه 4 جایگاه، معدن
    مخستاننخلستان، نخل‌زار
    مخصوصمخصوصصفت 1 خاص، ویژه 2 اختصاصی، انحصاری 3 باب، مختص، منحصر
    مخطط1 خطدار 2 خطخطی
    مخفف1 اختصاری، خلاصه، مخففه، کوتاه‌شده 2 سبکبار 3 بی‌تشدید، غیرمشدد
    مخفیانهپنهانی، درخفا، دزدکی، زیرجلی، محرمانه، نهانی & آشکارا
    مخفی1 پنهان، خفی، مستور، مکتوم، ناآشکار، ناپیدا، نامشهود، نامرئی، ناهویدا، نهان، نهفته 2 زیرجلی، سری & آشکارا، آشکار، هویدا
    مخفی شدنپنهان شدن، نهان گشتن، خود را قایم کردن، ناپیدا شدن، نامرئی شدن
    مخفی‌کاریپنهان‌کاری
    مخفی کردننهان کردن، پنهان کردن، پوشیدن، مکتوم داشتن & برملا کردن، فاش کردن
    مخفی‌گاهمحل اختفاء، مکمن، نهانخانه، نهانگاه
    مخفی ماندنپنهان‌ماندن، پوشیده ماندن، مکتوم ماندن، نهان ماندن & آشکار شدن، برملا گشتن، هویدا شدن
    مخل1 آشوبگر، اخلال‌کننده، اخلالگر، شورشی، مفسد، مفسده‌جو 2 دست‌وپاگیر، سرخر، مانع، مزاحم، مصدع
    مخلببرثن، چنگ، چنگال، ناخن
    مخلدپایا، جاودان، خالد، خلود & فانی
    مخلصاخلاصمند، ارادتمند، بااخلاص، بی‌ریا، پاک، چاکر، راستین، صدیق، صمیمی، یکدل، یک‌رو & دورو، ریاکار
    مخلصانهاخلاص‌آمیز، بی‌ریا، صادقانه، صدق‌آمیز
    مخلص1 راه خلاص، طریقه‌نجات، مفر، گریزگاه، محل رهایی 2 خلاصه، چکیده
    مخلوطآمیخته، آمیزه، درهم، درهم‌آمیخته، قاطی، مختلط، ممزوج
    مخلوط شدنآمیخته‌شدن، قاطی شدن، درهم آمیختن
    مخلوط کردنآمیختن، قاطی کردن، درهم کردن
    مخلوعاسم برکنار، خلع، معزول & منصوب
    مخلوع شدنخلع‌شدن، برکنار شدن، معزول شدن، عزل شدن & منصوب شدن
    مخلوقاسم 1 آفریده 2 بنده، خلق، موجود 3 محدث، مبدع & خالق
    مخمرتخمیرکننده
    مخمس1 پنج‌ضلعی 2 پنج‌رکنی 3 پنج‌پاره‌ای 4 پنج‌تایی 5 مسمط، پنج‌مصراعی
    مخمصه1 اشکال، دردسر، قید، سختی، دشواری، گرفتاری، گیرودار، مخاطره 2 گرسنگی 3 رنج، زحمت 4 بدبختی، غم بزرگ
    مخملپارچه نرم‌و لطیف‌پرزدار
    مخملی1 از جنس مخمل 2 مخملین 3 نرم، لطیف 4 آرام، ملایم، گوش‌نواز
    مخمور1 خمارآلوده، خمارزده، خمار، می‌زده 2 سرخوش، ملنگ
    مخمور شدن1 مست شدن 2 خمار شدن، خمارآلوده شدن
    مخمور کردن1 مست کردن، نشئه کردن 2 خمار کردن، خمارآلوده کردن
    مخموریخمارآلودگی، خماری، مستی، می‌زدگی
    مخنثامرد، پشت‌پایی، زن‌صفت، کونی، مفعول، ملوط، نامرد، هیز
    مخوفترسناک، خوفناک، سهمگین، سهمناک، مهیب، مهیل، وحشت‌انگیز، وحشتناک، وهمناک، هراس‌انگیز، هولناک
    مخیر1 آزاد، صاحب‌اختیار، مختار 2 برگزیده، گزیده، انتخاب‌شده
    مخیر کردناختیاردادن، مختار کردن، آزاد گذاشتن & مجبور کردن
    مخیله1 پندار، تصور، خیال، گمان 2 قوه تخیل، قوه تصور، ذهن
    مد1 آلامد، باب، رایج، متداول، مرسوم، معمول 2 ذوق، سلیقه 3 آیین، شیوه، طریقه
    مداحثناخوان، ستایشگر، مدیحه‌سرا، مدیحه‌گو، مدح کننده & هجاگو
    مداحیثناخوانی، ستایشگری، مدیحه‌سرایی، مدیحه‌گویی & هجویه‌گویی
    مداخل1 درآمد، سود، عایدی، منفعت 2 انعام، رشوه 3 مدخل‌ها، موارد & مخارج
    مداخله1 پادرمیانی، شفاعت، میانجیگری، وساطت 2 دخالت، دخل‌وتصرف، دست‌اندازی 3 شرکت، مداخلت 4 مباشرت
    مداخله کردن1 دخالت کردن، شرکت کردن، دست‌اندازی کردن 2 پادرمیانی کردن، شفاعت کردن، میانجیگری کردن، وساطت کردن
    مدادپاک‌کنپاک‌کن & جوهرپاک‌کن
    مدادصفت 1 دوده، مرکب 2 قلم، کلک، خامه 3 بی‌مصرف، بی‌خاصیت 4 هیچ‌کاره
    مدارا1 اعتدال، تسامح، سعه‌صدر، مماشات، میانه‌روی 2 سازش، ملایمت، رفق کردن 3 مهربانی، نرمی & قهر 4 بردباری، تحمل
    مدارا کردن1 نرمی کردن، ملاطفت کردن، مماشات کردن، تسامح کردن 2 رفق کردن 3 کنار آمدن، سازش کردن 4 بردباری کردن، تاب آوردن
    مدارجپایه‌ها، درجات، مراتب، مراحل، منازل، مدرج‌ها
    مدار1 دوایر فرضی موازی باخط استوا 2 مسیر 3 دور، گرد، پیرامون 4 حیطه، پهنه 5 مسیر فرضی حرکت انتقالی‌سیارات 6 مسیر جریان (برق والکترومغناطیسی) 7 مرکز 8 حلقه 9 دورزدن، گردش کردن
    مدارسمدرسه‌ها، دبستان‌ها، آموزشگاهها
    مدارک1 اسناد، سندها، مدرک‌ها 2 گواهی‌نامه‌ها، دیپلم‌ها
    مداعبه1 شوخی، مزاح 2 شوخ‌طبعی 3 شوخی کردن، مزاح کردن
    مدافعپاسدار، پشتیبان، حارس، جانبت‌دار، حافظ، حامی، دفاع‌کننده، ظهیر، مجیر & مهاجم
    مدافعه1 پایداری، پشتیبانی، دفاع، دفع، مقاومت & تهاجم، هجمه 2 حمایت، جانب‌داری
    مداقهامعان، باریک‌بینی، بررسی، دقت نظر، تدقیق، توجه، دقت، کنجکاوی، موشکافی، ملاحظه
    مداقه کردندقت کردن، تدقیق کردن، امعان‌نظر کردن، تامل کردن
    مدالجایزه، گردن‌آویز، نشان
    مدام1 باقی، برقرار 2 پیوسته، جاودان، دایماً، علی‌الدوام، علی‌الاتصال، لاینقطع، مستمر5 باده، شراب، می 6 بارش‌پیوسته
    مداواتداوی، تشفی، چاره، درمان، درمانگری، شفا، علاج، معالجه
    مداوا شدندرمان‌شدن، شفا یافتن، معالجه شدن، تشفی یافتن، علاج گشتن، تداوی شدن، بهبود یافتن، عاج‌شدن
    مداوا کردندرمان کردن، علاج کردن، شفا دادن، معالجه کردن، تداوی کردن
    مداومبلاوقفه، پیاپی، پی‌درپی، مسلسل، پیوسته، علی‌الدوام، لاینقطع، مستمر، ناگسیخته
    مداومت1 پایداری، مقاومت، ایستادگی 2 پشتکار، پیوسته‌کاری 3 ابرام، اصرار، پافشاری، تداوم 4 جد، جدیت، کوشش
    مداومت دادنتداوم بخشیدن، ادامه دادن
    مداهنصفت چاپلوس، چرب‌زبان، متملق، زبان‌به‌مزد، مداهنه‌گر
    مداهنه1 تملق، چاپلوسی، چرب‌زبانی، زبان‌به‌مزدی 2 چرب‌زبانی کردن، تملق گفتن
    مداهنه کردنتملق گفتن، چاپلوسی کردن، زبان‌به‌مزد شدن، چرب‌زبانی کردن
    مداهنه‌گرصفت چاپلوس، چرب‌زبان، زبان‌به‌مزد، متملق
    مدایحمدیح‌ها، مدیحه‌ها، مناقب، ستایش‌ها & هجوها
    مداینشهرها، دیارها، مدینه‌ها، بلاد، بلدها 1 & قراء، قریه‌ها 2 ممالک، کشورها
    مد1 بالا آمدن (سطح آب‌دریا) & جزر 2 اطاله، بسط، تطویل، درازا، کشش 3 کشیدن، بسط دادن
    مدبرادبار، بخت‌برگشته، بدبخت، شوربخت، کوربخت، مفلوک & مقبل
    مدبرانهصفت استادانه، ماهرانه، هوشمندانه، هوشیارانه، توام باتدبیر، چاره‌گرانه، اندیشمندانه
    مدبرصاحب‌تدبیر، صاحب اندیشه، بصیر، چاره‌اندیش، اندیشمند، بادرایت، سیاستمدار، کاردان، مدیر & بی‌کیاست
    مدبریبدبختی، شوربختی، فلاکت، فلک‌زدگی
    مدت1 زمان، وقت 2 موقع، وهله، هنگام 3 مهلت 4 اثنا 5 عمر، حیات 6 دوران، روزگار
    مدحآفرین، تحسین، تکریم، تمجید، مدحت، ثنا، ستایش، مدیح، مدیحه، منقبت، نعت & قدح
    مدحتمدح، ثنا، ستایش
    مدح‌خواناسم 1 مداح، ستایشگر، مدحت‌گر 2 مدیحه‌گو، مدیحه‌سرا، مدحت‌خوان، مدحت‌سرا
    مدح کردنستایش کردن، آفرین خواندن، مدیحه‌سرایی کردن، تحسین کردن & قدح کردن
    مدح‌گوستایشگر، مداح، مدح‌خوان، مدحت‌گو، مدحت‌خوان، مدحت‌سرا، مدیحه‌سرا، مدح‌گستر، مناقبت‌خوان & هجوگو
    مدخل1 پیش‌گفتار، دیباچه، مقدمه & موخره 2 ورودی & خروجی 3 ورود، دخول & خروج 4 مداخل، درآمد، عایدی & مخارج، هزینه 5 مورد 6 سرواژه 7 باب، در
    مدخلیت دادندخالت دادن
    مدخلیت داشتنتاثیر داشتن، دخالت داشتن، تاثیرگذار بودن
    مدخلیتدخالت، تاثیر
    مدخولهزن، غیرباکره & باکره
    مدداستعانت، استمداد، اعانت، حمایت، دستگیری، فریادرسی، کمک، مساعدت، مظاهرت، معاضدت، نصر، یاری، یاوری
    مدد خواستناستمدادطلبیدن، کمک خواستن، امداد خواستن، یاری‌طلبیدن، یاری خواستن & یاری بخشیدن
    مددکارصفت پشتوار، پشتیبان، پشتیوان، پیشکار، حامی، خادم، دستگیر، دستیار، ظهیر، معاون، معین، ناصر، نصیر، یار، یاریگر، یاور، یاری‌دهنده
    مددکاریامداد، کمک، یاری، یاری‌رسانی، مدد، عنایت، مساعدت، معاضدت، یاوری
    مدد کردنیاری‌دادن، کمک کردن، یاری کردن، یاوری کردن، امداد کردن، استعانت کردن & مدد یافتن
    مدد یافتنکمک‌گرفتن، کمک دریافت کردن & کمک کردن، مدددادن
    مدرادرارآور، ادرارزا، پیشاب‌زا
    مدرجدرجه‌بندی‌شده، درجه‌دار
    مدرسآموزگار، آموزنده، استاد، دبیر، مربی، معلم & شاگرد، متعلم
    مدرسهآموزشگاه، دانش‌سرا، دانشکده، دبستان، دبیرستان، مکتب
    مدرسیآموزگاری، تدریس، تعلیم، معلمی & تلمذ
    مدرک1 برگه، سند 2 دیپلم، کارنامه، گواهی‌نامه
    مدرن1 تازه، جدید، نو، نوین، روزآمد & کهن 2 مجهز، پیش‌رفته
    مدرنیته1 نوگرایی، تجدد & کهنه‌گرایی 2 سنت‌گریزی & سنت‌گرایی
    مد شدنباب شدن، متداول شدن، رایج شدن & دمده شدن
    مدعا1 ادعا، توقع، خواسته، مدعی‌گری 2 آرزو، درخواست، میل
    مدعوصفت 1 خوانده 2 دعوتی، ضیف، مهمان & مهماندار، مدعی، میزبان، داعی
    مدعیاسم 1 ادعاکننده، دعوی‌کننده، شکایت‌کننده، خواهان 2 حریف، خواهان، رقیب، مخالف & مدعی‌علیه، خوانده 3 ناموسگر 4 حقه‌باز، شارلاتان 5 درخواست‌کننده
    مدعی‌العمومدادستان
    مدعی شدنادعا کردن دعوی کردن
    مدفنآرامگاه، تربت، خاک، خاک‌جا، ضریح، قبر، گور، مرقد، مزار، مشهد، مقبره
    مدفوعبراز، پلیدی، سرگین، فضله، گه، نجاست
    مدفونبه خاک‌سپرده، دفن‌شده، خاک شده
    مدفون شدندفن‌شدن، خاک کردن، به خاک سپرده شدن
    مدفون کردن1 دفن کردن، به خاک سپردن 2 پنهان کردن، مخفی کردن، نهان ساختن
    مد کردنباب کردن، رایج ساختن، متداول کردن، مرسوم کردن، معمول کردن، رواج دادن، ترویج کردن
    مدگراییمدپرستی، پیروی از مد
    مدل1 الگو، طرح، سرمشق، نمونه 2 اسوه، سرمشق، قدوه
    مدل‌سازالگوساز، طراح
    مدل‌سازیالگوسازی، طراحی، نمونه‌سازی
    مدللثابت‌شده، محرز، محقق، مصرح
    مدلل شدنمحرزشدن، محقق شدن، به اثبات رسیدن
    مدلل کردنمدلل ساختن، به اثبات رساندن، ثابت کردن، محرز ساختن، مدلل داشتن
    مدلولفحوا، مضمون، مفاد، مفهوم، مصداق & دال، صورت
    مدمغ1 آزرده، دمغ، ناراحت، اخمو 2 پرنخوت، خودبین، خودپسند، خودخواه، کانا، متفرعن، مغرور
    مدنی1 اجتماعی، شهرنشین، شهری 2 اهل مدینه & مکی
    مدنیتتمدن، شهرنشینی & بدویت، چادرنشینی
    مدوراسم حلقه، دایره، دایره‌ای‌شکل، گرد، مستدیر & چهارگوشه، مربع
    مدونصفت 1 تالیف، تدوین‌یافته، گردآوری‌شده 2 مرتب، منسجم
    مدون‌سازیتدوین، تنظیم، جمع‌آوری
    مدون شدنتدوین‌یافتن، تدوین شدن، گردآوری شدن، جمع‌آوری‌شدن
    مدهشترس‌آور، دهشت‌آور، وحشت‌انگیز، وحشتزا، وحشتناک، وهمناک، هراس‌انگیز، هول‌انگیز
    مدهوش1 بی‌حال، غش‌کرده 2 بی‌خویشتن، بی‌خود، بی‌هوش، محو 3 حیران، شگفت‌زده، سرگشته، مبهوت، متحیر 4 لایعقل
    مدهوش شدن1 بی‌خویشتن شدن، بی‌خود شدن، محو شدن 2 بی‌هوش شدن، از هوش رفتن & به هوش آمدن
    مدهوش کردن1 حیران کردن، حیرت‌زده کردن 2 مجذوب کردن
    مدیحآفرین، ثنا، ستایش، قصیده، مدح، مدیحه، نعت
    مدیحهآفرین، ستایش، مدیح، منقبت & هجویه
    مدیحه‌سراآفرین‌سرا، ستایشگر، مداح، مدیحه‌گو & هجاگو
    مدید1 دراز، طولانی 2 کشیده
    مدیراسم 1 اداره کننده، گرداننده 2 رئیس، سرپرست، مسئول 3 باکیاست، سیاس، سیاستمدار، شایسته، کاردان، مدبر & بی‌کیاست
    مدیریت1 تدبیر، کیاست 2 ریاست 3 تمشیت
    مدیستمدساز، مدپرست
    مدینهبلد، شهر، ولایت
    مدیون1 بدهکار، غارم، قرضدار، وام‌دار & داین 2 مرهون 3 مشغول‌الذمه
    مذابآب‌شده، ذوب، گداخته، میعان & منجمد
    مذاق1 چشش، کام، دهان 2 چشیدن 3 ذایقه، طعم، مزه 4 ذوق، سلیقه
    مذاکرهبحث، صحبت، گفتگو، مباحثه، مناظره & مکاتبه
    مذاکره کردنگفتگو کردن، بحث کردن
    مذاهب1 مذهب‌ها، ادیان، آیینها، شرایع، نحله‌ها، طریقت‌ها، کیش‌ها 2 روش‌ها، طریقه‌ها
    مذبذب1 دودل، متزلزل، متردد، مردد 2 پرشک، دمدمی‌مزاج، نامصمم & مصمم
    مذبوحانهبی‌ثمر، بی‌فایده، عبث، بیهوده & ثمربخش، مثمر
    مذبوح1 ذبح‌شده، گلوبریده 2 تلاش بی‌ثمر، کوشش بی‌اثر
    مذکرمرد، نرینه & مونث
    مذکورصفت ذکرشده، سابق‌الذکر، مزبور، مشارالیه، نام‌برده، یادشده
    مذلت‌بارزبونانه، حقارت‌آمیز، ذلت‌بار، خواری‌زا
    مذلت1 پستی، حقارت، خواری، ذل، ذلت، زبونی، سرافکندگی 2 خوارشدن، ذلیل شدن، به پستی‌گراییدن، زبون شدن
    مذمت1 بدگویی، توبیخ، خرده‌گیری، زشت‌یاد، سرزنش، غیبت، نکوهش & محمدت، ستایش 2 بدگفتن، نکوهش کردن، سرزنش کردن & ستایش کردن
    مذمت کردن1 سرزنش کردن، نکوهش کردن 2 بد گفتن، بدگویی کردن، ذم کردن
    مذمومبد، زشت، مکروه، ناپسند، مذمومه، نکوهیده & معروف، محمود
    مذنباثیم، خاطی، گناهکار، مجرم، معصیت‌کار & معصوم
    مذهبآیین، دین، روش، سنت، شرع، شریعت، طریقه، طریقت، کیش، مسلک، مشرب، نحله
    مذهبزراندود، مطلا & مفضض
    مذهبیصفت 1 مذهب‌گرا، باتقوا، دیندار، مومن، متقی 2 دینی & غیرمذهبی
    مرئوس1 دون‌پایه، کارمند 2 زیردست، مادون & رئیس
    مرئی شدنظاهر شدن، هویدا گشتن، پدیدار گشتن، آشکار شدن، پیداشدن، قابل‌رویت شدن، دیده شدن
    مرئی1 قابل مشاهده، قابل‌رویت، رویت‌پذیر، دیدنی 2 پدیدار، هویدا، ظاهر، پدید، آشکار، پیدا، ظاهر، محسوس، مشهود، معلوم، هویدا & مخفی، غیرمرئی، نامرئی
    مرآتآینه، آیینه
    مرائیدورو، ریاکار، سالوس، ظاهرنما، متظاهر & مخلص، یکرنگ
    مرابحه1 بهره‌کاری، تنزیل، ربا، ربح، سودخوری، مرابحت، نزول 2 ربح گرفتن، سود دادن، نزول دادن & قرض‌الحسنه
    مرابطه1 رابطه، سروکار، مراوده 2 سرحدبانی، مرزداری، نگهبانی
    مراتب1 درجات، پایه‌ها، درجه‌ها، مراحل، منازل 2 ارزش‌ها، رتبه‌ها، قدرها 3 امر، قضیه، موضوع، مطلب 4 بارها، دفعات
    مراتعمرتع‌ها، چراگاهها، مرغزارها، علفزارها
    مراثیمرثیه‌ها، سوگ‌سرودها، سوگ‌نامه‌ها، نوحه‌ها، مرثیت‌ها & سرودها
    مراجعت1 بازآیی، بازگشت، برگشت، رجعت، عودت، واگشت 2 باز گشتن & عزیمت
    مراجعت کردنبازگشتن، بر گشتن، رجعت کردن & رفتن، عزیمت کردن
    مراجع1 مرجع‌ها 2 منبع‌ها، ماخذ، ماخذها 3 آیت‌اله‌ها، حضرات‌عظام
    مراجعه1 احاله، بازگشت، رجوع 2 رجوع کردن
    مراجعه کردنرجوع کردن & ارجاع دادن
    مراحل1 مرحله‌ها، منزلها 2 وهله‌ها 3 فازها
    مراحممرحمت‌ها، لطف‌ها، عنایات، عنایت‌ها، محبت‌ها، مهربانی‌ها
    مراد1 آرزو، تقاضا، حاجت، خواهش، غرض، قصد، کام، مقصد، مقصود، منظور، منوی، نیت، وایه 2 پیر، پیشوا، رهبر، شیخ، قطب 3 خواسته، مطلوب
    مرادبخش1 مرادده & مرادطلب 2 کام‌بخش، کام‌ده & کام‌طلب
    مرادطلبآرزوخواه، حاجت‌خواه، کام‌جو، کام‌طلب
    مراد یافتنکام‌رواشدن، کامیاب شدن، به امید و آرزوی خودرسیدن، به مقصود رسیدن، حاجت‌روا شدن، حاجت‌روا گشتن
    مرارت1 آزار، تعب، رنج، سختی، کد، محنت، مشقت 2 تلخی، تلخی 3 زهره 4 تلخ گشتن
    مرارت کشیدنسختی دیدن، محنت کشیدن، مشقت کشیدن، رنج‌بردن
    مرارهزهره، کیسه‌صفرا، مرارت
    مراسلات1 مکاتبات، مکاتبه‌ها، نامه‌نگاری‌ها 2 نامه‌ها، خطها، رقعات، رقعه‌ها، مکتوبات
    مراسلهخط، رقعه، رقیمه، عریضه، کاغذ، مرقومه، مکتوب، منشور، نامه، نوشته & مکالمه
    مراسمآداب، آیین، تشریفات، رسوم، سنن، مناسک
    مراعات1 پاس، توجه، رعایت، ملاحظه، مواظبت 2 حرمت 3 توجه کردن، مراقبت کردن 4 ملاحظه هم کردن، رعایت هم کردن
    مراعات شدنرعایت‌شدن، لحاظ شدن، مورد توجه قرار گرفتن، درنظر گرفتن
    مراعات کردن1 پاس داشتن، نگاه داشتن 2 رعایت کردن، توجه کردن، لحاظ کردن 3 مراقبت کردن
    مرافعه داشتندرگیری داشتن، اختلاف داشتن، کشمکش داشتن، دشمنی داشتن
    مرافعه1 داوری، شکایت 2 جدال، دعوا، ستیزه، شکایت، کشمکش، منازعه، نزاع، بزن‌بزن & مصالحه
    مرافعه کردن1 دعوا کردن، مشاجره کردن، کشمکش داشتن 2 شکایت کردن، دادخواهی کردن
    مرافقآرنج‌ها، مرفق‌ها
    مرافقتتفاهم، دوستی، رفاقت، نرمخویی، همراهی، یکرنگی
    مراقباسم 1 پاسدار، حارس، دیده‌بان، دیده‌ور، گماشته، محافظ، مستحفظ، مهیمن، نگاهبان، نگاهدار، نگهبان 2 آگاه، گوش‌بزنگ، مترصد، متوجه، ملتفت، منتظر، مواظب، ناظر 3 رقیب
    مراقبت1 پاس، ترصد، ترقب، توجه، تیمارداشت، حفاظت، دقت، دیده‌بانی، رعایت، محارست، مراعات، مواظبت، ناظری، نظارت، نگاهبانی، نگهداری، نیوشه 2 نگهبانی کردن 3 مواظبت کردن
    مراقبت کردنمواظبت کردن، نگهداری کردن، حفاظت کردن، حراست کردن، نگهبانی دادن
    مراکز1 مرکزها، کانون‌ها 2 نقاط مهم
    مرام1 آیین، ایدئولوژی، بینش، جهان‌بینی، عقیده، مسلک 2 خواست، خواهش، مراد، مقصود 3 شیوه رفتار، روش‌اخلاقی
    مراودهآمدوشد، آمیزش، ارتباط، تردد، تماس، حشرونشر، مصاحبت، معاشرت، نشست‌وبرخاست
    مراوده داشتنرفت‌وآمد داشتن، حشرونشر داشتن، معاشرت‌داشتن، نشست‌وبرخاست داشتن
    مراهقنوبالغ، نوجوان & پیر
    مراهنه1 بردوباخت 2 شرطبندی، گروبندی 3 شرط بستن، گروگذاشتن
    مرایی، مرائیریاکار، مزور، دورو، متظاهر
    مر1 بار، دفعه، کرت، مرتبه 2 حساب، شماره، شمار 3 مرور کردن
    مربع1 چهارگوش، چهارگوشه & سه‌گوش، مثلث 2 مجذور
    مربوببنده، عبد، مملوک & رب
    مربوط کردنربطدادن، ارتباط دادن، مرتبط ساختن
    مربوط1 مرتبط 2 منوط، وابسته 3 منسجم، باانسجام 4 صحیح، درست & نامربوط، بی‌ربط
    مربیآموزگار، اتابک، استاد، پروراننده، راهنما، لله، مدرس، معلم & متعلم
    مرتاضصفت ریاضت‌کش، زهدگرا
    مرتب1 آراسته، آماده، بسامان، جور، روبراه، مزین 2 بانسق، بانظم، بسامان، منتظم، منضبط، منظم 3 مدون & بی‌انضباط، غیرمدون، نابسامان، نامرتب
    مرتبمرتبتپایگاه، درجه، رتبه، مرتبه، منزلت
    مرتبط1 پیوسته، چسبیده، متصل 2 مربوط، وابسته
    مرتبط کردنربطدادن، ارتباط دادن، مرتبط ساختن، وصل کردن
    مرتبه1 بار، پاس، دفعه، ده، کرت، مرحله، مره 2 درجه، شان، لیاقت، مرتبت، پایه، پایگاه، مقام، منزلت، منصب 3 رتبه، طبقه، قدر
    مرتجعانهارتجاعی، مرتجع‌وار، کهنه‌پرستانه، محافظه‌کارانه، واپسگرایانه، نوستیزانه & متجددانه، روشنفکرانه، نوگرایانه
    مرتجعصفت کهنه‌پرست، محافظه‌کار، نوستیز، واپسگرا & پیشرو، نوگرا
    مرتجلابی‌مقدمه، فی‌البدیهه، فی‌البداهه، بدون مقدمه، بلامقدمه
    مرتجل1 بی‌مقدمه، فی‌البدیهه، فی‌البداهه 2 بدیهه‌گویی، بدیهه‌سرایی
    مرتجیامیدوار & ناامید، مایوس
    مرتدصفت 1 ازدین‌برگشته، بی‌دین، رافض، ترک مسلمانی کرده 2 زندیق، کافر، مشرک، ملحد & مومن
    مرتسم1 رسم‌شده، نقش‌بسته 2 نقش‌پذیر، منقوش
    مرتشیپاره‌ستان، رشوه‌ستان، رشوه‌گیرنده، رشوه‌خوار، رشوه‌گیر & راشی
    مرتعچراگاه، چره، راود، سبزه‌زار، علف‌چر، علفزار، مرغزار
    مرتعش1 رعشه‌ناک، لرزان، لرزنده 2 متزلزل
    مرتعش شدنبه‌ارتعاش درآمدن، لرزان شدن
    مرتفعصفت 1 بلند، رفیع، شاهق، بلندپایه، منیف 2 افراشته، برافراشته، کشیده & پست، کوتاه 3 کوه، کوهپایه 4 رفع‌شده، برطرف، زایل
    مرتفع شدن1 برطرف شدن، رفع شدن، رفع و رجوع شدن 2 فیصله یافتن
    مرتفع کردن1 برطرف کردن، رفع کردن، رفع و رجوع کردن 2 فیصله دادن 3 مرتفع ساختن
    مرتکبانجام‌دهنده، اقدام‌کننده
    مر1 تلخ & شیرین، حلو 2 نص 3 سخت، شدید
    مرتهنصفت 1 درگرو، رهین، مرهون 2 گروگان
    مرثیه1 تعزیه، رثا، سوگ‌سرود، مرثیت، سوگنامه، نوحه، نوحه‌سرایی & سرود 2 عزاداری، سوگواری، ماتم
    مرثیه‌خوانیسوگ‌سرایی، سوگواری، نوحه‌خوانی، نوحه‌سرایی & سرودخوانی
    مرثیه‌سراییسوگ‌سرایی، مرثیه‌گویی & ترانه‌سرایی
    مرجحارجح، اقدم، اولی، برتر، راجح
    مرجع1 انسیکلوپیدی، دائره‌المعارف، فرهنگ، ماخذ، منبع 2 محل‌رجوع 3 عالم، فقیه، مجتهد & مقلد
    مرجعیتاجتهاد، فقاهت
    مرج1 مرز 2 چراگاه، مرغزار، علفزار، مرتع 3 چریدن
    مرجو1 امیدوار & مایوس، نومید 2 مایه امیدواری
    مرجوعبازگردانیده، بازگشت‌شده، مرجوعه
    مرحبا1 آفرین، احسنت، بارک‌الله، خوشا، خه، خهی، زه، زهازه 2 تحسین، تمجید، ستایش
    مرحله1 بار، دفعه، مرتبه، وهله 2 توقفگاه، منزل، منزلگاه
    مرحمت‌آمیزمحبت‌آمیز، لطف‌آمیز
    مرحمت1 احسان، اکرام، التفات، تفضل، رافت، شفقت، عطا، عنایت، لطف، مهربانی، نوازش 2 مهربانی کردن، لطف‌داشتن
    مرحمت کردن1 لطف کردن، مورد تفقد قرار دادن، التفات کردن 2 دادن، عطا کردن 3 بخشیدن، اعطا کردن 4 مهربانی کردن
    مرحمتیاهدایی، اعطایی
    مرحوم شدنبه‌رحمت خدا رفتن، درگذشتن، فوت کردن، وفات‌یافتن، مردن
    مرحوماسم 1 مغفور، آمرزیده، بخشوده 2 شادروان 3 فقید، متوفا، مرده & ملعون
    مرخصصفت 1 آزاد، خلاص، رها، ول 2 برکنار، معزول 3 رخصت‌یافته، ماذون & درگیر، گرفتار
    مرخصی1 تعطیل 2 تعطیلی 3 رخصت، رهایی، اجازه
    مرخم1 کوتاه‌شده 2 دم‌بریده
    مردابباطلاق، باتلاق، تالاب، گنداب، منجلاب 1 & چشمه‌سار 2 کویر
    مردابی1 باتلاقی، باطلاقی، منجلابی 2 مربوط به مرداب
    مردار1 لاش، لاشه 2 جانورمرده 3 نا 4 جیفه 5 نجس، پلید
    مردافکن1 بسیارقوی، پرزور، زورمند، مرداوژن 2 گیرا
    مردانگیجرات، جربزه، جوانمردی، دلیری، رادی، رشادت، شجاعت، غیرت، شهامت، فتوت، مروت، نجدت، مردی
    مردانهصفت 1 شجاعانه، دلیرانه، جسورانه، غیرتمندانه، غیورانه 2 مردوار 3 مربوطبه مرد(ان) & زنانه
    مرددآشفته‌رای، بی‌ثبات، حیران، دودل، سرگشته، متردد، متزلزل، مذبذب، مشکوک، نامطمئن، نگران & مصمم
    مردد ماندندودل بودن، تردید داشتن & مصمم بودن
    مردرندناقلا، زرنگ، زیرک، رند
    مردرندیناقلایی، ناقلاگری، زرنگی، زیرکی، رندی
    مردسالاری1 مردمهتری، مردبرتری & زن‌سالاری 2 زن‌ستیزی، زن‌آزاری & زن‌سالاری
    مرداسم 1 شخص، انسان، بشر 2 زوج، شوهر، همسر 3 فحل، نر، نرینه 4 جوانمرد، غیور 5 رجل، مرء & انثی، زن 6 اهل، شایسته، لایق & نااهل، نالایق 7 جسور، جراتمند 8 دلیر، شجاع، مبارز 9 گرد، پهلوان، قهرمان 01 حریف
    مرد شدنبزرگ شدن، بالغ شدن
    مردم1 آدم، آدمی، آدمیزاد، انس، انسان، بشر، توده، خلق، عوام، ملت، ناس، نفوس & پری، جن 2 انسان شریف 3 مردمک 4 آدمیان، انسان‌ها 5 نژاد 6 اهالی، شهروند، تبعه 7 افراد، بیگانگان، غریبه‌ها
    مردم‌آزارستم‌کار، ستمگر، ظالم، موذی & مردم‌دار، مردم‌سار
    مردم‌پسندخلقی، عامه‌پسند، عوام‌پسند
    مردم‌دارخلیق، مردم‌یار & مردم‌آزار، مردم‌خوار
    مردم‌سالاردموکرات، دموکرات‌منش & مستبد
    مردم‌سالاریدموکراسی & استبداد
    مردم‌فریب1 عوام‌فریب 2 حیله‌گر، شیاد، محیل، مکار
    مردم‌فریبی1 عوام‌فریبی 2 حیله‌گری، شیادی
    مردم‌کشی1 نسل‌کشی 2 آدم‌کشی، کشتار، قتل & انسان‌دوستی 3 جلادی، میرغضبی
    مردم‌گریزگوشه‌گیر، گوشه‌نشین، منزوی، انزواجو، انزواطلب، عزلت‌گزین & انسان‌دوست، مردم‌ستان، مردم‌آمیز، مردم‌دوست 2 معاشرتی
    مردمی1 آدمیت، انسانیت‌مردم‌زادگی 2 انسانی 3 مروت 4 توده‌ای، خلقی 5 مردم‌گرایی، ملی، ملی‌گرایی 6 فولکوریک
    مردناسم 1 ارتحال، رحلت، فنا، فوت، مرگ، ممات، موت، وفات 2 جان باختن، رخت‌بربستن، قالب‌تهی کردن، درگذشتن، فوت کردن، وفات یافتن 3 تلف‌شدن 4 سقط شدن، نفله شدن & در حیات‌بودن، زیستن 5 نابود شدن، از بین رفتن 6 خاموش شدن (چراغ، آت
    مردنی1 محتضر، مشرف‌به موت، مشرف به مرگ 2 ضعیف، ناتوان، نزار، بی‌حال 3 نفله 4 فناپذیر، زوال‌پذیر
    مردود1 ردشده، رفوزه، ناموفق & قبول 2 متروک، مطرود، منفور، وازده & مقبول 3 ناپذیرفتنی، نامقبول، غیرقابل قبول & پذیرفتنی، مقبول
    مردود شدن1 ردشدن، رفوزه شدن & قبول شدن 2 طرد شدن، مطرود شدن، رانده شدن
    مردودیاسم 1 ردی 2 مردودین
    مردهصفت 1 بی‌جان، درگذشته، متوفا، مرحوم، میت & حی، زنده 2 خاموش، ساکت 3 بی‌روح 4 بی‌حس، بی‌حرکت 5 قدیمی 6 ازیادرفته، فراموش‌شده 6 آب‌دیده 7 تیره، کدر، تار 8 ازبین‌رفته، نابودشده، تباه‌شده 9 بایر، ناکشته 01 خشک، خشکیده
    مرده‌خواراسم 1 مرده‌خور 2 مردارخوار، لاش‌خور، لاشه‌خوار 3 طفیلی
    مرده‌دلافسرده، نژند، غمگین، دل‌مرده، بی‌نشاط & زنده‌دل، پرنشاط
    مرده‌ریگارث، ترکه، ماترک، متروکات، میراث
    مرده‌شوخانهغسال‌خانه، مرده‌شورخانه
    مرده‌شوغسال، مرده‌شور
    مردی1 رجولیت 2 جوان‌مردی، فتوت، مروت، مردانگی 3 ایستادگی، پایداری 4 دلیری، دلاوری، شجاعت، شهامت
    مرزبانسرحددار، مرابط، مرزدار
    مرزبندیمرزکشی، تعیین حدومرز
    مرز1 ثغر، حد، حدود، سامان، سرحد، قلمرو، کرانه 2 حاشیه، لبه، هامش 3 خطه، ناحیه 4 زمین، خاک 5 بوزه، شراب & 1 متن 2 بوم
    مرزدارسرحددار، مرابط، مرزبان
    مرزنشیناسم سرحدنشین، مرابط
    مرزوبوماقلیم، بوم‌وبر، خطه، زمین، سرزمین، قلمرو، کشور
    مرزی1 مربوط به مرز 2 سرحدی 3 سرحدنشین
    مرسلصفت 1 پیغمبر، رسول، فرستاده، نبی 2 فرستاده شده، ارسال‌شده & غیر مرسل
    مرسوماسم 1 باب، رایج، عرفی، متداول، متعارف، مد، معمولی، معمول، مقرر 2 آیین، رسومات، رسم، سنت 3 جیره، مواجب & نامتداول
    مرسوم شدنمتداول‌شدن، رایج شدن، ترویج یافتن، معمول شدن، باب شدن & منسوخ شدن
    مرسی1 ممنون، متشکر، سپاس‌گزار 2 تشکر، ممنون 3 ممنونم، متشکرم، سپاسگزارم
    مرشدپیر، پیشوا، شیخ، قطب، مردکامل، مقتدا، ولی، هادی، هدایت‌گر & مرید
    مرصاد1 بزنگاه، کمینگاه، مکمن، نخیزگاه 2 رصدخانه، زیجگاه
    مرصعآراسته، جواهرنشان، زرنشان، گوهرنشان
    مرضاتخشنودی، رضایت
    مرضبیماری، درد، رنجوری، عارضه، کسالت، ناخوشی & سلامتی، صحت، عافیت، تندرستی
    مرضعدایه، ربیبه، شیرده، مرضعه
    مرضیپسندیده، خوشایند، مقبول، مرضیه
    مرطوب1 تر، خیس، نم، نمدار، نمسار، نمگین، نمناک، نمور، نموک 2 شرجی & بی‌نم، خشک، یابس
    مرطوب شدننمدارشدن، نم شدن، نمگین شدن، نمناک گشتن، نمورگشتن، رطوبت‌دار شدن & خشک شدن
    مرعا، مرعی1 چراگاه، مرتع، مرغزار 2 چریدن 3 سبزه، علف، گیاه
    مرعوببیمناک، ترسان، ترسیده، سراسیمه، متوحش، مستوحش، هراسان، هراسیده
    مرعوب شدنبیمناک‌شدن، متوحش شدن، هراسان گشتن، سراسیمه‌شدن، وحشت کردن، به وحشت افتادن
    مرعوب کردنبیمناک کردن، متوحش ساختن، هراسان کردن، ترساندن، هراساندن، به وحشت افکندن، وحشت‌زده کردن
    مرعیصفت 1 رعایت، مراعات 2 رعایت‌شده، مراعات‌شده 3 ملحوظ، منظور، لحاظ، رعایت 4 رعایت کردن، لحاظ کردن
    مرغابی1 بط 2 اردک
    مرغ1 پرنده، طایر، طیر 2 ماکیان
    مرغ1 چراگاه، مرغزار، مرتع 2 سبزه‌زار، علفزار، گیاه‌زار 3 چمن، علف 4 آب‌دهن
    مرغ‌حقبایقوش، شباویز
    مرغ‌دار، مرغدارپرورش‌دهنده مرغ و ماکیان
    مرغ‌داری، مرغداریپرورشگاه مرغ و ماکیان
    مرغزارچراگاه، راغ، راود، سبزه‌زار، علفزار، مرتع، مرغ، چمن‌زار
    مرغ‌مسیحاخفاش، شب‌پره، مرغ مسیح
    مرغوا1 تفال بد، فال بد، تطهیر 2 تفال 3 نفرین & مروا
    مرغوبپسندیده، دلپذیر، دلپسند، خوب، زیبا، دلخواه، مطلوب، مقبول، نیک، نیکو & نامرغوب
    مرغوبیتخوبی، مقبولیت، نیکویی
    مرغولهصفت 1 پیچ‌وتاب(زلف، گیسو) 2 زلف پیچیده 3 مجعد
    مرفقآرنج، بازو، ساعد
    مرفوع1 ضمه‌دار 2 بلندشده
    مرفهآسوده، تنعم‌زده، متنعم، تن‌آسان، راحت، خوش، رفاه‌زده، رفاه‌مند، فارغ‌البال
    مرفین1 جوهر تریاک 2 مایه‌هروئین 3 آلکالوئیدی مخدر و مسکن
    مرق1 جوهر، رب، شیره، عصاره 2 رمق، نا، تاب‌وتوان 3 آش، شوربا
    مرقد1 خوابگاه 2 آرامگاه، تربت، حرم، خاک‌جا، ضریح، قبر، گور، لحد، مدفن، مزار 3 تخت‌روان 4 مهد، گهواره 5 تابوت
    مرقعاسم 1 پاره، پاره‌پاره، تکه‌پاره، مندرس 2 مجموعه خط رقاع 3 مجموعه خوشنویسی‌ها
    مرقوم داشتننوشتن، تحریر کردن، به رشته تحریر درآوردن، مکتوب کردن، ترقیم کردن، مرقوم فرمودن
    مرقوماسم مکتوب، نامه، نبشته، مرقومه، نوشته، نوشته‌شده & مسموع
    مرقومهخط، دست‌خط، عریضه، کاغذ، مراسله، مکتوب، منشور، نامه، نوشته
    مرکباسم 1 آمیخته، ممزوج & بسیط 2 ترکیب‌یافته، تشکیل‌شده 3 جوهر
    مرکبات1 آمیخته‌ها، ترکیبات & مفردات، بسایط 2 درختان میوه(نارنج، لیمو، پرتقال، نارنگی، )
    مرکب1 اسب، باره، راحله، سواری 2 کشتی
    مرکب‌داندوات
    مرکب شدنترکیب شدن، آمیختن، آمیخته شدن
    مرکب کردنترکیب کردن، آمیختن
    مرکز1 بین، میان، میانه، وسط 2 پایگاه، جایگاه، قرارگاه، محفل 3 محور 3 کانون 4 قلب
    مرکزیتتجمع، تمرکز
    مرکزیاسم 1 مربوط به‌مرکز، منسوب به مرکز 2 اصلی، عمده، مهم 3 مرکزنشین، پای‌تخت‌نشین 4 واقع‌شده در مرکز
    مرکورجیوه، زیبق، سیماب
    مرکوزجای‌گرفته، محکم، ثابت، برقرار
    مرگ‌آفرینمرگ‌آور، مرگبار، مرگ‌زا، مقتل، مهلک
    مرگ1 ارتحال، درگذشت، حتف، رحلت، فوت، مردن، منون، موت، میر، وفات & هستی 2 اجل 3 زوال، فنا، نابودی، نیستی، هلاک & حیات
    مرگ‌بار، مرگبارکشنده، مرگ‌آفرین، مرگ‌آور، مرگ‌زا
    مرگ‌زامرگ‌آفرین، مرگ‌آور، مرگبار، کشنده، مهلک
    مرمت1 ترمیم، تعمیر 2 احیا، اصلاح، بازسازی 3 اصلاح کردن، تعمیر کردن 4 آشتی، صلح
    مرمت شدن1 تعمیر شدن، بازسازی شدن 2 اصلاح شدن، ترمیم شدن
    مرمت کردن1 ترمیم کردن، تعمیر کردن 2 بازسازی کردن، به‌سازی کردن 3 اصلاح کردن، بهبود بخشیدن
    مرمرتراشصفت 1 مجسمه‌ساز، تندیسگر 2 حجار، سنگ‌تراش
    مرمررخام
    مرمرین1 مرمری، ازجنس مرمر، شبیه مرمر، مرمرمانند 2 صاف، بلورین
    مرموز1 اسرارآمیز، رازآلود، رازناک، رمزآلود، رمزی 2 ابهام‌آمیز، مبهم، معمایی 3 مشکوک 4 تودار، موذی 5 مار زیر کاه
    مرموقصفت ملحوظ، منظور، نگریسته
    مرواتفال‌خیر، فال‌نیک & مرغوا
    مرواریدجمان، در، دریتیم، گوهر، لولو
    مروت1 انسانیت، انصاف، رحم 2 جوانمردی، حمیت، غیرت 3 مردی، مردانگی
    مروجصفت ترویج‌دهنده، رواج‌دهنده، مشوق
    مروجچمنزارها، سبزه‌زارها، مرغزارها، چراگاهها
    مرور1 تکرار، دوره 2 مطالعه 3 یادآوری 4 رفتن، طی، عبور، گذر، گذشتن
    مرور کردن1 گذشتن، سپری شدن، عبور کردن 2 یادآوری کردن، به‌خاطر آوردن 3 مطالعه اجمالی کردن، از نظرگذرانیدن 4 تکرار کردن
    مروقباده‌بی‌درد، پالوده، صاف، ناب & درد
    مره1 بار، دفعه، کرت، مرتبه 2 شمار، تعداد، عدد، تا 3 راه، گذر، گذرگاه، مسیر
    مرهزهره، صفرا
    مرهم1 بریزه، پماد، روغن، ضماد، نوشدارو & زخم 2 مسکن 3 التیام‌بخش
    مرهم‌رسانصفت 1 درمانگر، درمان‌کننده 2 التیام‌بخش 3 مرهم نه
    مرهوندرگرو، رهین، مدیون
    مریخ1 بهرام 2 آهن، پولاد
    مریدانه1 مریدوار 2 مشتاقانه
    مرید1 پیرو، هواخواه & مراد، مرشد 2 علاقه‌مند، دوستدار، محب 3 ارادتمند، ارادت‌کیش
    مریزادآفرین، احسنت (حرف‌تحسین)
    مریسرخ‌نای
    مریضآهمند، بستری، بیمار، دردمند، رنجور، علیل، کسل، ناتوان، ناخوش، ناسالم & تندرست، سالم
    مریض‌احوالبیمارگونه
    مریض‌خانه، مریضخانهبیمارستان، دارالشفاء، درمانگاه
    مریض‌داریبیمارداری، پرستاری، تیمارداری، تیمارکشی
    مریض شدن1 بیمارشدن، ناخوش شدن 2 تب گرفتن، تب داشتن 3 دردمند گشتن، آهمند شدن & شفا یافتن، معالجه شدن
    مریض کردنبیمار کردن، ناخوش کردن & شفا دادن، معالجه کردن
    مریضی1 بیماری، عارضه، کسالت، ناخوشی 2 علت 3 تب، درد
    مزاج1 آمیزش، اختلاط 2 آمیختن، آمیخته شدن 3 خلق، سرشت، طبع، طبیعت، نهاد 4 وضعیت سلامتی 5 طینت، سرشت، خمیره، طبع 4 وضعیت، حالت 6 روال، شیوه 7 خلق‌وخو، رفتار
    مزاح1 خوش‌طبعی، بذله، بذله‌گویی، خوشمزگی، خوش‌طبعی، شوخی، لطیفه، لودگی، مسخرگی، مطایبه، هزل 2 شوخی کردن، خوش‌طبعی کردن & جدی
    مزاحمت1 آزار، آزردن، اذیت، تزاحم، رنجه، زحمت 2 تصدیع، دردسر، صداع 3 پاپوش، گرفتاری 4 زحمت دادن، دردسر دادن، مصدع بودن
    مزاحمصفت 1 سربار، سرخر، مانع، متعرض، مخل، مصدع، موی دماغ 2 آزارنده، زحمت‌رسان 3 بیگانه، غریبه، نامحرم
    مزاحم شدنزحمت‌دادن، مصدع شدن، موجبات زحمت فراهم کردن، زحمت‌افزا شدن، اذیت کردن، دردسر دادن، مایه‌زحمت شدن، تصدیع دادن
    مزار1 آرامگاه، تربت، حرم، خاک‌جا، قبر، گور، لحد، مثوی، مدفن، مرقد، مقبره 2 ضریح، زیارتگاه
    مزارستانگورستان، قبرستان، دارالرحمه، خاک‌جا
    مزارعکشتزارها، مزرعه‌ها
    مزارعه1 زراعت کردن 2 عقد زراعت
    مزامیر1 مزمارها، نی‌ها 2 سرودها، نشیدها
    مزاوجت1 ازدواج، تزویج، زناشویی، عروسی، مناکحت، وصلت 2 ازدواج کردن، زناشویی کردن & جدایی، طلاق
    مزاوجت کردنازدواج کردن، زن گرفتن، وصلت کردن، مناکحت کردن، زناشویی کردن، همسر گزیدن
    مزایاامتیازات، امتیازها، برتری‌ها، رجحان‌ها، فزونی‌ها، فواید، مزیت‌ها، منافع
    مزایدهحراج & مناقصه
    مزبله1 آشغال‌دان، خاک‌روبه، زباله‌دان 2 آشغال‌دانی، زباله‌دانی
    مزبورسابق‌الذکر، مذکور، نامبرده، یاد شده
    مزج1 آمیختن 2 اختلاط، امتزاج 3 آمیزش
    مزجات1 اندک، قلیل، کم، ناچیز 2 کم‌ارزش
    مزخرف بافتنبیهوده گفتن، ژاژخایی کردن، حرف مفت زدن، بیهوده‌گویی کردن، جفنگ بافتن، چرت گفتن، لاطائلاث بافتن، لیچار بافتن، یاوه‌سرایی کردن
    مزخرف1 بی‌معنی، بیهوده، ترهات، جفنگ، چرت، ژاژ، عبث، لاطائل، لغو، لیچار، مهمل، هجو، یاوه 2 بی‌ارزش، بی‌ارج، بی‌اهمیت 3 آراسته، ملتبس 4 آراسته شده، مذهب، زراندود
    مزدا1 اهورامزدا & اهریمن 2 خدا
    مزد1 اجر، اجرت، بهره، پاداش، پاداشن، ثواب 2 حق‌العمل، حق‌القدم، دسترنج، کرایه 3 کارمزد، کمیسیون 4 جزا، عوض، مکافات 5 نصیب
    مزد بردنبهره‌ور شدن، بهره‌مند شدن، اجرت گرفتن، پاداش گرفتن
    مزدبگیرصفت 1 اجیر، جیره‌خوار، مزدور 2 حقوق‌بگیر، مزدگیر
    مزد دادنپاداش دادن، اجرت دادن
    مزدوج1 جفت 2 زوج & تک، تاق
    مزدوج1 دوتایی، جفت‌شده 2 مثنوی
    مزدورصفت 1 اجیر، جیره‌خوار، خودفروخته، عامل، مزدبگیر، مواجب‌بگیر، 2 عمله، فعله، کارگر & بیکار 3 سپاهی، سرباز، لشکری
    مزرعمزرعه، کشتزار
    مزرعهپالیز، فالیز، کشتزار، کشتگاه، مزرع
    مزروعاسم 1 کشته 2 کاشته‌شده، زراعت‌شده
    مزعفرزعفرانی، زردرنگ
    مزغان1 موسیقی، موزیک، مزقان 2 موسیقیدان، موسیقی‌نواز
    مزکی1 تزکیه‌شده 2 پاک‌کننده 3 پاک، پاکیزه 4 معرف، شناساننده
    مزلفصفت 1 زلف‌دار، زلفی 2 ژیگولو 3 قرتی، بچه‌قرتی
    مزلهلغزشگاه
    مزمار1 نی، نای 2 چاکنای
    مزمزهچشیدن، چشش
    مزمندیرپا، دیرینه، ریشه‌دار، کهنه & حاد
    مزمن شدنکهنه‌شدن، ریشه‌دار شدن
    مزورانهریاکارانه، محیلانه، مکارانه، منافقانه & مخلصانه
    مزورتزویرگر، حقه‌باز، دورو، ریاکار، فریبنده، محیل، مکار، منافق & بی‌ریا، مخلص
    مزه پراندن1 مزه‌ریختن، جوک گفتن، لطیفه گفتن، مزه‌پراکنی کردن، مزه‌پرانی کردن، مزه انداختن 2 شوخ‌طبعی کردن، خوش‌طبعی کردن
    مزه دادن1 طعم‌داشتن، خوش‌طعم بودن 2 لذت‌بخش بودن، لذت دادن
    مزه‌داربامزه، خوشمزه، لذیذ، خوش‌طعم & بدمزه، بی‌مزه، بی‌طعم
    مزه داشتن1 لذت‌بخش‌بودن 2 خوش‌مزه بودن، طعم داشتن
    مزه1 طعم 2 چاشنی 3 لذت 4 ذائقه 5 لوس 6 گزک، نقل 7 لطیفه، شوخی، جوک
    مزه کردن1 چشیدن 2 تجربه کردن، آزمودن
    مزیتامتیاز، اولویت، برتری، ترجیح، تفضل، تقدم، رجحان، فزونی، فضیلت، منفعت
    مزیت دادنبرتری‌دادن، رجحان دادن، اولویت دادن
    مزیت داشتن1 برتری داشتن، رجحان داشتن، امتیاز داشتن 2 اولویت داشتن
    مزید1 اضافی، افزونی، زیادت، بسیاری، فراوانی، زیادتی، زیادی & قلت 2 افزودن، زیاد کردن 3 زیاد، افزون
    مزید شدناضافه شدن، افزون شدن، زیاد شدن & کاهش یافتن
    مزید کردنافزون کردن، اضافه کردن، زیاد کردن & کاستن، کم کردن
    مزین1 آراسته، پرداخته، مرتب & ناآراسته 2 تزیین‌شده، متحلی، برآموده & نامتحلی 3 نگارین
    مزین کردن1 تزئین کردن، زینت دادن، مزین ساختن 2 آراستن، آرایش دادن
    مژدگانخبرخوش، بشارت، مژده
    مژدگانی1 بشارت، شادیانه، مژده 2 انعام، تشریف، مشتلق
    مژدهبشارت، خبر خوش، مبارک‌خبر، مژدگانی، مشتلق، نوید، وعده، وعید
    مژده دادنبشارت‌دادن، خبر خوش دادن، نوید دادن
    مژده‌رسانصفت 1 بشیر، بشارت‌رسان، مژده‌دهنده، مژده‌ور، مژده‌فرما، بشارت‌دهنده، مبشر، نویدبخش 2 مشتلقچی 3 پیک، قاصد
    مژگانردیف‌مژه‌ها، موهای‌پلک، مژه‌ها
    مژه1 موی پلک چشم 2 دنباله تارمانند یاخته‌ها، مژک
    مسئلت کردندرخواست کردن، خواستن، خواهش کردن
    مسئلت، مسالت1 درخواست، خواهش، خواستاری، آرزومندی، تقاضا، خواهان 2 طلب 3 مساله، مسئله، آرزومند بودن، خواهش کردن، طلب کردن، خواستن، تقاضا کردن 4 تکدی کردن، سوال کردن، پرسیدن، پرسش کردن، گدایی کردن
    مسئله‌آموزاسم معلم، آموزگار، مربی
    مسئله‌سازمسئله‌زا، مشکل‌زا، مساله‌آفرین، مشکل‌ساز
    مسئله، مساله1 امر، کار، موضوع 2 قضیه، مبحث، مطلب 3 پرسش، سوال 4 جریان، رویداد، ماجرا 5 حاجت، خواسته، درخواست، نیاز 6 مشکل، معضل، معما، دشواری
    مسئولاسم 1 مکلف، موظف، وظیفه‌مند 2 سرپرست، مامور، متصدی، مدیر 3 وظیفه‌شناس
    مسئولیت‌پذیرمتعهد & مسئولیت‌گریز
    مسئولیت1 تکلیف، کار، نقش، وظیفه 2 تعهد، رسالت 3 ماموریت
    مسا1 اول شب، شبانگاه & صباح 2 مغرب
    مسابقات1 مسابقه‌ها، آزمون‌ها، امتحانات، آزمایش‌ها، کنکورها 2 سبقت‌گیری‌ها
    مسابقه1 آزمایش، آزمون، امتحان، کنکور 2 پیشی، تاخت، رقابت، سبقت، هم‌چشمی 3 پیشی گرفتن، پیش افتادن، سبقت گرفتن 4 تاختن 5 جنگیدن
    مساجدمسجدها، نمازخانه‌ها، مسگت‌ها
    مساحت1 سطح 2 اندازه‌گیری، پیمایش
    مساحت کردناندازه گرفتن، مساحی کردن، مساحت گرفتن، اندازه‌گیری کردن، مساحت‌گیری کردن، پیمودن
    مساحزمین‌پیما، پیماینده، مساحت‌کننده، مساحت‌گر
    مسارعت1 شتاب، تعجیل، سرعت 2 سبقت 3 شتافتن، شتاب کردن، تندشتافتن 4 بریکدیگر پیشی گرفتن
    مساعدت داشتندستگیری کردن، کمک کردن، مدد کردن، معاضدت کردن، یاری کردن
    مساعدتدستگیری، غوث، کمک، مدد، مظاهرت، معاضدت، همراهی، یاری، یاوری
    مساعدت کردندستگیری کردن، کمک کردن، همراهی کردن، مدد کردن، معاضدت کردن، یاری کردن
    مساعدصفت 1 سازگار، مطلوب، مناسب، موافق 2 معاضد، یار، یاور 3 هم‌بازو، همراه & نامساعد
    مساعد شدن1 مناسب شدن 2 موافق شدن، سازگار شدن
    مساعدهآرمون، بیعانه، پیش‌پرداخت، پیش‌مزد، تقاوی
    مساعی1 اهتمام، تلاش، جد، جهد، سعی، کوشش 2 سعی‌ها، کوشش‌ها
    مسافاتمسافت‌ها، فاصله‌ها، فواصل
    مسافتبعد، دوری، فاصله
    مسافحزناکار، زانی & زانیه
    مسافرتجهانگردی، سفر، سیاحت، سیر & حضر
    مسافرت کردنسفر کردن، مسافرت رفتن، سفر رفتن
    مسافرخانهمهمان‌پذیر، مهمانخانه، هتل
    مسافر زدن1 مسافر سوار کردن 2 مسافرگیری کردن
    مسافر1 سفرکننده 2 توریست، جهانگرد، سیاح، مهاجر
    مسافهه1 دشنام دهی، ناسزاگویی، فحاشی 2 دشنام دادن، سقط گفتن، فحش دادن 3 سفاهت کردن، نادانی کردن 4 شراب بارگی، شراب‌باره بودن، دائم‌الخمر بودن
    مساقات1 آبیاری، آبدهی 2 غرس نهال 3 سهم‌بری از درختکاری
    مساکنمسکن‌ها، خانه‌ها، منازل، منزل‌ها
    مساکینبی‌بضاعت‌ها، بیچارگان، بینوایان، تهیدستان، فقیران، فقرا، مسکینان، مسکین‌ها & اغنیا، ثروتمندان
    مسالک1 مسلک‌ها، طریقه‌ها، آئین‌ها 2 راهها 3 جغرافیا
    مسالمتآرامش، آشتی، آشتی‌خواهی، آشتی‌طلبی، خوش‌رفتاری، سازش، سازگاری، سلامت‌جویی، صلح‌جویی، صلح‌طلبی، ملایمت
    مسالمت‌آمیزصفت آشتی‌جویانه، صلح‌آمیز، صلح‌جویانه، صلح‌طلبانه & قهرآمیز
    مسالمت‌جوییآشتی، آشتی‌خواهی، آشتی‌جویی، آشتی‌طلبی، صلح‌جویی، صلح‌خواهی & جنگ‌جویی
    مسامحصفت اهمالگر، تنبل، سهل‌انگار، کاهل، متهاون، مسامحه‌گر & ساعی، کوشا
    مسامحهاهمال، تسامح، تساهل، تعلل، تغافل، تکاهل، تهاون، سستی، طفره، غفلت، کاهلی، کوتاهی، مماشات، مماطله & جدیت
    مسامحه داشتن1 اهمال کردن، اهمال ورزیدن، کوتاهی کردن، سستی کردن، قصور ورزیدن، کاهلی کردن 2 آسان‌گرفتن، سهل انگاشتن 3 طفره رفتن 4 به‌تاخیر انداختن
    مسامحه شدنکوتاهی شدن، اهمال شدن، سهل‌انگاری شدن، تغافل شدن
    مسامحه کردن1 اهمال کردن، اهمال ورزیدن، کوتاهی کردن، سستی کردن، قصور ورزیدن، کاهلی کردن 2 آسان گرفتن، سهل انگاشتن 3 طفره رفتن 4 به‌تاخیر انداختن
    مساوات1 برابری، تساوی، تعادل، همسانی 2 برابر بودن & نابرابری
    مساوات‌طلبمساوات‌خواه، عدالت‌خواه
    مساویبه‌اندازه، برابر، متساوی، معادل، هم‌تراز و هم‌سان، هم‌سر، هم‌میزان، هم‌وزن، یکسان & نامساوی
    مساوی شدنبرابرشدن، هم‌اندازه شدن، یکسان شدن، معادل شدن
    مساهرت1 شب‌زنده‌داری، بیتوته، شب‌بیداری 2 شب را باهم به روز آوردن، شب‌زنده‌داری کردن
    مسایل، مسائل1 سوال‌ها، سوالات، مساله‌ها، پرسش‌ها & پاسخ‌ها 2 مشکل‌ها، دشواری‌ها، گرفتاری‌ها، مشکلات 3 مطالب، قضایا، مباحث، موضوعات، موضوع‌ها 4 امور شرعی & اجوبه
    مسببصفت 1 باعث، سبب، علت، محرک، موجب، واسطه 2 وسیله‌ساز
    مسبحتسبیح‌خوان، تسبیح‌گر، تسبیح‌کننده
    مسبوقاسم 1 آینده، بعدازاین & سابق 2 آشنا، آگاه، مخبر، مقدم، وارد، واقف
    مسبوق شدنآگاه‌شدن، باخبر شدن، اطلاع یافتن، مطلع گشتن
    مسبوق کردنآگاه کردن، باخبر کردن، مطلع ساختن، اطلاع دادن
    مست1 اندوه، حزن، غم 2 شکایت، شکوائیه، گلایه، گله
    مستانهصفت مست‌وار، مانندمستان، سرخوشانه، سرمستانه
    مستاجراجاره‌دار، اجاره‌نشین، کرایه‌نشین & موجر
    مستاصل1 بیچاره، بی‌نوا، ناتوان، درمانده، وامانده 2 مجبور 3 زله، لابد 4 بدبخت، پریشان‌حال، شوربخت
    مستاصل شدن1 درمانده شدن، ناتوان گشتن، بیچاره کردن 2 بدبخت شدن، پریشان گشتن 3 نابود شدن
    مستاصل کردن1 درمانده کردن، ناتوان کردن، به استیصال کشاندن، عاجز کردن، بیچاره کردن 2 نابود کردن، ریشه‌کن کردن
    مستانسانس‌گیرنده، خوگر، مانوس‌شونده
    مستانس شدنانس‌گرفتن، خو گرفتن، مانوس شدن
    مستبداستبدادگرا، خودخواه، خودرای، خودسر، خودکامه، دیکتاتورماب، دیکتاتورمنش، زورگو، قلدر، لجوج، مطلق‌العنان، استبدادطلب، یک‌دنده، & دموکرات، دموکرات‌منش، مردم‌گرا
    مستبدانهاستبدادگرایانه، خودسرانه، خودکامانه، دیکتاتورمابانه، دیکتاتورمنشانه، لجوجانه & دموکرات‌منشانه
    مستبصربینا، بینادل
    مستبعد1 بعید، دور، دور ازذهن & قریب، نزدیک 2 دور ازواقعیت، ناممکن
    مستتر1 پنهان، پوشیده، مستور، نهان، نهفته 2 پناهگاه، مخفیگاه & آشکار
    مستثنا1 استثنا، جدا 2 استثناء‌شده 3 خارج از شمول حکم 4 مشخص، ممتاز
    مستثنا شدناستثناشدن، جدا شدن
    مستجاباجابت‌شده، برآورده، پذیرفته، مقبول، پذیرفته‌شده
    مستجاب شدنبرآورده شدن، اجابت شدن، پذیرفته شدن
    مستجاب کردنبرآوردن، اجابت کردن، برآورده کردن، پذیرفتن
    مستجیبپذیرنده، اجابت‌کننده، مستجاب‌کننده، اجابت‌گر
    مستجیرپناه‌جو، زنهارخواه & زنهارده
    مستحبپسندیده، نیکو، روا، جایز & واجب، حرام، مکروه، مباح
    مستحسنپسندیده، خوب، ستوده، نغز، نیک، نیکو & قبیح
    مستحضرآگاه، باخبر، خبردار، درجریان، مخبر، مطلع، واقف & بی‌خبر
    مستحضر شدنآگاه شدن، اطلاع یافتن، باخبر شدن، مطلع شدن، واقف شدن & غافل شدن، بی‌خبرماندن
    مستحضر کردنآگاه کردن، اطلاع دادن، خبردار کردن، مطلع ساختن، واقف ساختن & غافل کردن، بی‌خبرگذاشتن
    مستحفظپاسبان، پاسدار، حارس، دربان، سرایدار، قراول، گارد، محافظ، مراقب، مهیمن، نگهبان
    مستحق1 درخور، سزاوار، شایسته، لایق، مستوجب 2 بی‌نوا، محتاج، فقیر، نیازمند & بی‌نیاز 3 واجب‌الزکوه
    مستحکماستوار، جزم، حصین، سخت، قایم، محکم & سست
    مستحکم شدناستوار گشتن، پراستحکام شدن، محکم شدن
    مستحیلاسم 1 استحاله، تغییریافته، دگرگون، مبدل، مستهلک 2 محال، ناممکن 3 مکار، حیله‌گر، محیل
    مستحیل شدناستحاله شدن، تبدیل شدن، تغییر یافتن، مبدل‌شدن
    مستخدم1 اداری، عضو، کادر، کارمند، مامور 2 بنده، چاکر، خادم، خدمتکار، غلام، گماشته، نوکر & رئیس، کارفرما
    مستخدمهخادمه، خدمتکار، کلفت & ارباب
    مستخرجاستخراج‌شده، بیرون‌آورده‌شده
    مستخلص1 خلاص‌شده، رهاشده، آزادشده، نجات‌یافته، نجات‌داده‌شده & گرفتار 2 آزاد، رها، ول & اسیر
    مستخلص شدن1 آزاد شدن، رهایی یافتن، رها شدن 2 نجات‌یافتن 3 خلاص شدن
    مستدامپایدار، پاینده، پیوسته، دایم، همیشگی، جاودان، دایمی، مدام & ناپایدار
    مستدعیتقاضامند، خواستار، خواهشمند، متمنی
    مستدعی شدنتقاضا کردن، استدعا کردن، خواهش کردن، خواستارشدن
    مستدلمبرهن، محکم، منطقی، مدلل & نامستدل، غیرمستدل
    مستدیراسم حلقه، دایره، گرد، مدور & مسطح
    مستراحآبریز، توالت، دستشویی، مبال، مبرز
    مستردپس‌داده‌شده، برگردانده‌شده، برگشته، استرداد شده
    مسترد داشتنپس‌دادن، برگرداندن، استرداد کردن، رد کردن & پس گرفتن
    مستزید1 آزرده، رنجیده، رنجیده‌خاطر 2 گله‌مند، شاکی 3 زیاده‌خواه، زیاده‌طلب
    مستاسم 1 سرخوش، نشئه، نشئه‌ناک، می‌زده، شراب‌زده، ملنگ، کیفور 2 خمار، خمارین، خمارآلود، خمارآلوده، مخمور 3 خراب، طافح 4 مدهوش، لایعقل 5 بی‌خود، بی‌خویشتن، از خودبی‌خود، مجذوب 6 بی‌خبر، غافل، غفلت‌زده 7 هیجان‌زده 8 مغرور، متکبر 9
    مستشار1 رایزن، مشاور، مشیر 2 کارشناس (خارجی)
    مست شدن1 سرمست‌شدن، سرخوش شدن، نشئه شدن 2 بی‌خودگشتن، از خودبی‌خود شدن، مجذوب شدن 3 مدهوش شدن، بی‌هوش شدن 4 مغرور گشتن، غره شدن 5 هیجان‌زده شدن
    مستشرقخاورشناس، شرق‌شناس، مشرق‌شناس & مستغرب
    مستشعر1 آگاه، مطلع، دانا، اندیشمند 2 اندیشناک، ترسان، نگران، بیمناک
    مستشفا، مستشفیبیمارستان، درمانگاه، مریض‌خانه، شفاخانه، دارالشفاء & دارالمجانین، دیوانه‌خانه
    مستضعف1 ضعیف، محروم & مستکبر 2 ضعیف‌نگهداشته‌شده 3 فقیر، تنگدست، بی‌نوا، بی‌بضاعت 4 ناتوان، درمانده
    مستطاب1 پاک، پاکیزه، منزه، طیب 2 شایسته، درخور
    مستطیعبی‌نیاز، توانگر، ثروتمند، دارا، دولتمند، غنی، مالدار، متعین، متمکن، متمول، متنعم، مستغنی، منعم & نامستطیع
    مستظهرامیدوار، پشتگرم، متکی
    مستظهر شدندل‌گرم شدن، پشت‌گرم شدن
    مستظهر کردنپشت‌گرم کردن، دل‌گرم کردن
    مستعار1 عاریه، عاریتی 2 قرضی 3 جعلی، ساختگی 4 بدلی، عوضی & حقیقی
    مستعجلزودگذر، شتاب‌زده، شتابناک، عجول
    مستعد1 زرنگ، باهوش، بااستعداد 2 آماده، حاضر، مهیا 3 سازور، سزاوار، قابل، لایق 4 بارور، حاصل‌خیز & غیرمستعد، نامستعد
    مستعد شدنآماده‌شدن، مهیا گشتن
    مستعصمپناه‌جو، پناه‌خواه، متوسل، ملتجی
    مستعفیاستعفاکننده، کناره‌گیرنده، استعفاکرده
    مستعفی شدنکناره‌گیری کردن (ازشغل، مقام)، استعفا دادن
    مستعمرهسرزمین‌تحت‌استعمار، استعمارزده، کلنی
    مستعمل1 دست‌دوم، فرسوده، کارکرده، کهنه، نیمدار & نو 2 معمول، رایج، متداول & منسوخ
    مستغربعجیب، غریب، شگفت & عادی
    مستغربغرب‌شناس، باخترشناس & شرق‌شناس
    مستغرق شدن1 غرق شدن، فرو رفتن 2 غوطه‌ور شدن 3 سرگرم شدن 4 مجذوب شدن
    مستغرقغرق، غرقه، غوطه‌ور، مجذوب
    مستغلات1 املاک‌اجاری 2 زمین‌های غله‌خیز
    مستغل1 اجاری، اجاره‌ای، ملک‌اجاری 2 اجره، غله 3 غله‌دار 4 غله‌خیز
    مستغنی1 بی‌نیاز، خودکفا 2 توانگر، ثروتمند، دارا، غنی & محتاج، بی‌نیاز
    مستغنی شدن1 بی‌نیاز شدن، خودکفا شدن 2 ثروتمند شدن، داراشدن، غنی شدن
    مستغنی کردن1 بی‌نیاز گردانیدن، خودکفا کردن 2 غنی ساختن، به مال و مکنت رساندن، ثروتمند کردن
    مستفاد شدناستنباط شدن، دریافت شدن، برگرفته شدن، درک شدن، مفهوم شدن
    مستفاد1 مفهوم‌شده، افاده‌شده، دانسته‌شده، استنباطشده، برگرفته، حاصل‌شده 2 سودرسان، فایده‌رسان
    مستفرنگاسم فرنگی‌ماب، اروپایی‌ماب، غرب‌زده & مستعرب
    مستفسرجستجوگر، جوینده، متجسس، متفحص
    مستفیدبرخوردار، بهره‌مند، بهره‌ور، بهره‌یاب، متمتع، منتفع
    مستفید شدنبرخوردار شدن، بهره‌مند شدن، منتفع گشتن، سودبردن، بهره گرفتن
    مستفیض شدنفیض‌بردن، برخوردار شدن، بهره‌مند شدن
    مستفیض1 فیض‌بر، فیض‌برنده، مستفید 2 برخوردار، بهره‌گیر، بهره‌ور
    مستفیض کردنبهره‌مند کردن، برخوردار کردن، فیض رساندن
    مستقبلآتی، آتیه، آینده & حال، گذشته
    مستقراستوار، برقرار، پابرجا، پایدار، ثابت، جایگزین، استقراریافته، جای‌گیر، ساکن، محکم
    مستقر شدن1 استقرار یافتن، قرار گرفتن، جایگزین شدن، ساکن شدن، جا گرفتن 2 پابرجا شدن، قرارگرفتن
    مستقر کردن1 قرار دادن، استقرار دادن، جا دادن 2 تثبیت کردن، برپا داشتن
    مستقل1 آزاد، خودمختار، ناوابسته، خودگردان، خودفرمان، غیروابسته، مختار 2 جدا 3 جداگانه، علی‌حده & غیرمستقل، وابسته
    مستقلاًآزادانه، بالاستقلال، خودمختارانه
    مستقل شدن1 استقلال یافتن، آزاد شدن، خودگردان شدن 2 جدا شدن، متکی به خود شدن
    مستقیماً1 بلاواسطه، بی‌واسطه، راساً 2 سرراست & باواسطه
    مستقیمصفت 1 راست، سرراست، صاف 2 بی‌واسطه، بلاواسطه، مستقیماً & کج 3 درست، صحیح 4 زنده
    مستکبرصفت 1 استثمارگر، امپریالیست، سرمایه‌دار، طاغوتی 2 گردن‌کش 3 متکبر، مغرور & مستضعف 4 زورگو، قدرت‌طلب 5 جهان‌خوار
    مست کردن1 مست‌شدن، شراب‌زده شدن، سرمست کردن 2 شیفته کردن، شیدا کردن، بی‌قرار کردن 3 غفلت‌زده کردن، غافل کردن
    مستلزم1 بایسته، شایسته، لازمه 2 متضمن، مسبب، موجب
    مستمرادامه‌دار، پیوسته، پیگیر، جاودانه، دایمی، مدام، مداوم، همیشگی & موقت
    مستمرمستمر شدناستمرار یافتن، ادامه داشتن، تداوم یافتن، ادامه‌دار بودن
    مستمری‌بگیربازنشسته، وظیفه‌بگیر، وظیفه‌خور & شاغل
    مستمریجیره، حقوق، حقوق بازنشستگی، راتب، راتبه، رسم، شهریه، عطیه، ماهیانه، مشاهره، مقرری، مواجب، وظیفه
    مستمسک1 آتو، آویزگاه، بهانه، دستاویز، گزک 2 سند، وسیله
    مستمسک قرار دادنبهانه کردن، دستاویز ساختن، دستاویز قرار دادن
    مستمع1 سامع، شنوا، شنونده، نیوشا & متکلم، گوینده 2 مخاطب & متکلم
    مستمندانه1 فقیرانه، مفلسانه 2 غمگنانه، اندوهناکانه
    مستمند1 بدبخت، بیچاره، بی‌نوا، فقیر، تهی‌دست، محتاج، مفلس، نیازمند & دارا، منعم 2 گله‌مند، شاکی 3 غمگین، غمناک، اندوهناک
    مستنبطاستنباطکننده، ادراک‌کننده، دریابنده
    مستند1 اصیل، متقن، معتبر، معتمد، وثیق 2 دلیل، سند & غیرمستند، نامستند 3 واقعی 4 منسوب 5 متکی
    مستندسازی1 معتبرسازی، مدلل سازی 2 فیلم‌سازی(براساس واقعیات عینی)
    مستند کردن1 منسوب کردن، نسبت دادن، اسناد دادن 2 موثق ساختن، مدلل ساختن
    مستنطقبازپرس، بازجو & متهم
    مستنکر1 مکروه 2 زشت، قبیح، ناپسند & مستحن 3 ناخوش‌آیند
    مستوجبدرخور، زیبنده، سزاوار، شایسته، لایق، مستحق
    مستوحشبیمناک، ترسیده، خوفناک، مرعوب، وحشت‌زده
    مستوحش شدنوحشت‌زده شدن، ترسیدن، هراسناک گشتن
    مستودعصفت 1 ودیعه‌گیر 2 امین 3 ودیع & مودع
    مستور1 پنهان، پوشیده، مختفی، مخفی، مستتر، مکتوم، مکنون، ملبس، ناآشکار، ناپدید، ناپیدا، نهفته 2 محجوب، مقنع 3 پرده‌نشین، مستوره، پاکدامن، عفیف 4 نقابدار & پیدا، نامستور
    مستور کردنپنهان کردن، مخفی نگاه داشتن، پوشاندن، مکتوم نگاه‌داشتن
    مستورهپردگی، زن، مخدره، مقنع، ناموس، نهفته‌رو
    مستوری1 پوشیدگی 2 پرده‌نشینی 3 پاکدامنی، عفت، پارسایی
    مستوفا1 تام، تمام، جامع، فراگیر، کامل، مبسوط، وافی 2 استیفاشده & مجمل
    مستوفیخزانه‌دار، خزانه‌دار کل، محاسب
    مستولیچیره، غالب، فایق، مسلط & مغلوب
    مستولی ساختنمسلط ساختن، استیلا دادن، فایق کردن
    مستولی شدناستیلا یافتن، تسلط یافتن، دست یافتن، چیره‌شدن، فایق آمدن، مسلط شدن
    مستوی1 تخت، صاف، مسطح، هموار 2 راست، مستقیم 3 برابر، یکسان
    مستهجنبد، رکیک، زشت، قبیح، مبتذل، ناپسند & مستحسن
    مستهلک شدن1 نیست شدن، نابود شدن، محو شدن، ازمیان رفتن، هلاک شدن، معدوم شدن 2 به تدریج دین اداشدن، تادیه شدن (تدریجی قرض) 3 فرسوده‌شدن 4 مستحیل شدن
    مستهلک کردن1 به تدریج وام پرداختن 2 نابود کردن، هلاک کردن، از بین بردن
    مستهلکاسم 1 نیست‌شده، نحوشده، نابود، نابودشده، نابودگردیده، معدوم، ازمیان‌رفته 2 پرداخت‌تدریجی دین
    مستی‌بخش1 سکرآور، مستی‌زا، مستی‌آفرین، نشئه‌زا 2 مسکر
    مستیبی‌خودی، سرخوشی، سکر، مخموری، نشئه & هوشیاری، صحو
    مستی1 غم، اندوه، غصه 2 شکوه، شکایت، گلایه
    مسجدسجده‌گاه، عبادتگاه، مسکت، مسگت، مصلا، نمازگاه، نمازخانه
    مسجدی1 نمازخوان، مسجدرو، اهل مسجد 2 مربوط به مسجد 3 زاهد، عبادت‌کار، مومن
    مسجعقافیه‌دار، مقفی، موزون، سجع‌دار
    مسجلتسجیل، حتمی، قطعی، محقق، مدلل، مستند، مسلم، مشخص، معین & پادرهوا، غیرقطعی، غیرمسجل، نامدلل، نامعلوم
    مسجل شدن1 قطعی شدن، محرز شدن، حتمی شدن 2 ثبت‌شدن
    مسجل کردن1 قطعی کردن، محرز کردن، حتمی کردن 2 تسجیل کردن
    مسحور1 جادوشده، مجذوب 2 فریفته، مفتون، شیفته
    مسحور شدن1 سحرشدن، جادو شدن 2 فریفته شدن، مجذوب شدن
    مسحور کردن1 جادو کردن، سحر کردن 2 مجذوب کردن، شیفته کردن، شیفتن
    مسخ1 تغییر هیئت، تغییرصورت، دگرگون‌سازی 2 انتقال روح انسان به‌بدن حیوان
    مسخرصفت 1 تسخیر، تصرف، فتح 2 رام، مطیع
    مسخر ساختنتسخیر کردن، به‌تصرف درآوردن، تصرف کردن، مسخر کردن، گشودن، به تسخیر خود درآوردن
    مسخر شدن1 تسخیر شدن، به تصرف درآمدن 2 فرمان‌بردارشدن، مطیع شدن، رام شدن
    مسخر کردن1 تسخیر کردن، به‌تصرف درآوردن، تصرف کردن، مسخر ساختن، گشودن، به تسخیر خود درآوردن، مسخر گرداندن، مسخر گردانیدن 2 تحت انقیادخود درآوردن، مطیع کردن، فرمان‌بردار کردن
    مسخرگیدلقک‌بازی، شوخی، لودگی، مزاح، استهزا، سخریه
    مسخره‌آمیزخنده‌دار، تمسخرآلود، ریشخندآمیز، مضحک & جدی
    مسخره1 استهزا، تمسخر، ریش‌خند، زمترا، سخریه، فسوس، لودگی، مزاح 2 خنده‌دار، شوخی، طنز 3 هجا، هجو، هزل 4 دلقک، شوخ، لوده، مزاح، مقلد 5 مضحکه، ملعبه
    مسخره‌بازی1 تمسخر 2 کار ناشایست، کار بیهوده
    مسخره کردن1 استهزا کردن، تمسخر کردن، ریشخند کردن، به‌سخره گرفتن 2 دست انداختن
    مسخ شدنتغییرشکل‌دادن، زشت شدن، بدشکل شدن
    مسدس1 شش‌ضلعی، شش‌گوشه 2 شش رکنی 3 شش‌عنصری & مخمس
    مسدودبست، بسته، بند، سد، گرفته، مقفل & مفتوح، باز، گشوده
    مسدود کردن1 بستن 2 بند آوردن 3 سد کردن & باز کردن
    مسرت‌آمیزسرورانگیز، شادی‌انگیز، مسرت‌انگیز، مسرت‌بخش، نشاطآور
    مسرتابتهاج، بهجت، خوشحالی، خوشی، سرور، شادمانی، شادی، شعف & اندوه، ضراء، غم
    مسرت‌انگیزبهجت‌افزا، سرورانگیز، شادی‌بخش، مسرت‌آمیز، مسرت‌بار، مسرت‌بخش، نشاطآور & غم‌انگیز
    مسرت‌بخشسرورانگیز، مسرت‌آمیز، مسرت‌بار، شادی‌بخش، نشاطآور، سرورآمیز، نشاطانگیز، شادی‌آور، شادی‌زا، خوشحال‌کننده
    مسرت‌زاشادی‌بخش، نشاطآور، سرورآمیز، نشاطانگیز، شادی‌آور، شادی‌زا، خوشحال‌کننده
    مسرت1 شادی، شعف، شادمانی، سرور، نشاط 2 شاد شدن، شادمانی کردن، نشاطمند شدن
    مسرفاسراف‌کننده، اسراف‌گر، اسراف‌گرا، اسراف‌کار، بادبه‌دست، متلف، خراج، گشادباز، مبذر، ول‌خرج & مقتصد
    مسروربانشاط، خرم، خشنود، خندان، خوش، خوشحال، خوشوقت، دلشاد، سرحال، سرخوش، شاد، شادان، شادمان، محظوظ، مشعوف & مغموم
    مسرور شدنشادشدن، بانشاط شدن، شادمان گشتن، مشعوف‌شدن، خوشحال شدن
    مسرور کردنشاد کردن، خوش‌حال کردن، شادمان کردن، مشعوف کردن & مغموم کردن، غمگین ساختن
    مسروقهبه‌سرقت‌رفته، دزدیده‌شده، مسروق
    مسریاپیدمی، سرایت‌کننده، واگیر، واگیردار، مسریه & نامسری
    مس1 سایش، دستمالی، لمس 2 لمس کردن، سودن، دست مالیدن 3 جنون، دیوانگی
    مسطح1 پهن، تخت، صاف، مستوی، هاموار، هموار & ناصاف 2 طراز & نامسطح
    مسطح کردنصاف کردن، هموار کردن، تخت کردن & ناهموار کردن
    مسطرهخطکش
    مسطورنبشته مرقومه، مکتوب، مرقوم، مسطوره، نوشته & منقول
    مسعود1 خوشبخت، سعادتمند، نیک‌بخت 2 مبارک، خجسته، میمون، همایون & نامیمون، نامبارک
    مسقطالراسزادگاه، زادبوم، مولد، میهن، وطن
    مسقطیحلوا، حلوای لاری
    مسقفسقف‌دار، سرپوشیده & روباز، بی‌سقف
    مسکراسم 1 باده، شراب، عرق، مشروب، می، نبیذ 2 مستی‌بخش، نشئه‌زا & خماربخش، خمارآلود، خمارزا
    مسکنآرام‌بخش، آرامش‌بخش، تسکین‌ده، تسکین‌دهنده
    مسکنت‌آمیزمسکنت‌بار، فقیرانه، مسکینانه
    مسکنت1 افلاس، بیچارگی، مسکینی، درویشی، بی‌چیزی، بی‌نوایی، تنگدستی، تهیدستی، فقر & رفاه، توانگری 2 عجز، درماندگی، ضعف
    مسکنت‌بارمسکنت‌آمیز، مسکنت‌آلود، توام با فقر، درویشانه، فقیرانه، مسکینانه
    مسکنجا، جایگاه، خانه، ماوا، محل، مقام، مکان، منزل، نشیمن، وثاق
    مسکن گرفتنسکونت گزیدن، اقامت کردن، مقیم شدن، ساکن‌شدن، مسکن کردن، اقامت گزیدن & آواره شدن، دربه‌در گشتن
    مسکوت1 خاموش، بی‌صدا، ساکت 2 موقوف‌گذاشته، سکوت‌شده، متوقف‌شده، رهاشده
    مسکوت گذاشتنرها کردن، به حال خود گذاشتن، موقوف کردن
    مسکوت ماندنرهاشدن، ناتمام ماندن، متوقف ماندن
    مسکوک1 پول، سکه 2 سکه‌زده
    مسکونآباد، قابل سکونت، سکنه‌دار & متروک، ناآباد، بی‌سکنه
    مسکونیصفت 1 قابل‌سکونت 2 زیستگاه، محل‌سکونت 1 & غیرمسکونی 2 تجاری، ادراری
    مسکه1 کره 2 روغن‌حیوانی‌تازه
    مسکین1 بی‌بضاعت، بیچاره، بینوا، خاکسار، تنگدست، درویش، راجل، فقیر، محتاج، مفلس، تهی‌دست، بی‌چیز & توانگر 2 درمانده، عاجز، ناتوان
    مسگرظروف مسی‌ساز
    مسگری1 شغل‌مسگر 2 ظروف‌مسی‌سازی 3 کارگاه مسگر
    مسلح1 تفنگدار، تفنگچی، سلاحدار، شمخالچی & غیرمسلح 2 مجهز
    مسلخ1 سلاخ‌خانه، مذبح، کشتارگاه 2 قتلگاه 3 رختکن (گرمابه)
    مسلسل1 به هم‌پیوسته، پشت‌سرهم، پیاپی، پی‌درپی، زنجیروار، متصل، متوالی & یک‌درمیان 2 اسلحه، تفنگ‌خودکار، تیربار، سلاح خودکار
    مسلط1 چیره، غالب، فایق، قاهر، مستولی 2 مشرف 3 صاحب‌اختیار 4 ماهر & مقهور
    مسلط شدن1 چیره‌شدن، غالب شدن، فایق شدن، مستولی شدن، استیلا یافتن، فایق آمدن، سلطه یافتن 2 اشراف‌یافتن، ماهر شدن 3 مشرف شدن
    مسلط گشتن1 چیره شدن، غالب شدن، فایق شدن، مستولی‌شدن، استیلا یافتن، فایق آمدن، سلطه یافتن 2 اشراف‌یافتن، ماهر شدن 3 مشرف شدن
    مسلک1 آیین، طریقه، کیش، روش، مذهب، مرام، مشرب، نحله 2 راه، طریق، نهج، مسیر
    مسلماًالبته، بی‌شبهه، به‌یقین، بدون‌شک، بی‌شک، حتما، قطع
    مسلمانصفت حنیف، مومن، مسلم & کافر، مرتد، ملحد، نامسلمان
    مسلمانی1 مسلمان بودن 2 اسلام & کفر
    مسلماهل قبله، مسلمان، حنیف & کافر
    مسلم1 ثابت، حتمی، قطعی، محرز، محقق، مسجل، واضح، یقین 2 ممکن، امکان‌پذیر 3 حقیقی، واقعی، راستین
    مسلم شدنقطعی‌شدن، ثابت شدن، محرز شدن، مسجل شدن، محقق شدن
    مسلوب1 سلب‌شده، کنده‌شده، گرفته‌شده 2 ربوده‌شده
    مسلول شدنسل‌گرفتن، به سل مبتلا شدن
    مسلولصفت مبتلا به سل، سلی
    مسمارمیخ، وتد
    مسمااسم 1 نامیده‌شده، نامگذاری‌شده، مسمی 2 نوعی‌غذا
    مسمن1 پروار، چاق، سمین، فربه 2 چرب، پرچربی & لاغر
    مسموع افتادن1 شنیده شدن، مسموع شدن، به گوش رسیدن 2 پذیرفته شدن، مورد قبول قرار گرفتن
    مسموع1 شنیده، شنیده‌شده 2 شنیدنی، قابل شنیدن
    مسموم1 زهرآلود، زهردار، زهرآگین، زهری، سم‌آلود، سمی 2 زهرخورده، سم‌خورده 3 چیزخور 4 مشوب 5 زیان‌بار
    مسموم شدن1 دچار مسمومیت شدن 2 آلوده شدن، سمی شدن، زهرآلود شدن
    مسموم کردن1 زهرآلود کردن، زهرآگین کردن، سمی کردن 2 زهر خوراندن
    مسمی1 موسوم، نامزد، نامیده 2 معین
    مسناسم بزرگ‌سال، پیر، جاافتاده، ریش‌سفید، زال، سال‌خورده، سال‌دیده، سالمند، شیخ، فرتوت، کلان‌سال، کهن‌سال، معمر & برنا، جوان، خردسال
    مسنداسم 1 اسنادداده‌شده، نسبت‌داده شده 2 محمول، محکوم‌به 3 مجموعه مدون احادیث 2 & مسندالیه
    مسندالیهنهاد & مسند، گزاره
    مسند1 اورنگ، تخت، تکیه‌گاه، سریر، عرش، کرسی 2 بالش، پشتی، پیشگاه 3 جاه، مرتبه، مقام 4 خبر 5 محکوم‌به، محمول، مسند
    مسندنشیناسم حاکم، حکم‌ران، فرمان‌روا
    مسنندندان‌پزشک، دندان‌ساز
    مسواکدندان‌شو
    مسواک زدنمسواک کردن
    مسوده1 پیش‌نویس، چرک‌نویس 2 رونوشت، نوشته، تصحیح‌نشده & پاکنوشت، پاکنویس
    مسهلکارکن، مسهله، منجز، منضج
    مسیاز جنس مس، مسین & 1 زرین 2 سیمین 3 آهنین، پولادین
    مسیحادممسیحانفس، مسیح‌دم
    مسیحیصفت ارمنی، پروتستان، عیسوی، کاتولیک، نصارا، نصرانی
    مسیحیتترسایی، عیسویت، نصرانیت
    مسیر1 جاده، راه، معبر 2 خطسیر 3 گذر، گذرگاه 4 مدار
    مسیلآبراه، آبکند، سیل‌زار، سیل‌گیر، سیل‌ریز
    مشئمه1 سمت چپ 2 گم‌راهی
    مشئومبدیمن، نامیمون، نامبارک، بدشگون، ناخجسته، شوم، نحس، میشوم، منحوس & مبارک، خوش‌یمن، مبارک، همایون
    مشابهصفت تالی، شبیه، عین، مانند، متشابه، مثل، نظیر، همانند، همسان & متفاوت
    مشابهت1 تشابه، شباهت، مانندگی، همانندی، همسانی 2 مانندهم‌بودن، به یکدیگر شباهت داشتن، شبیه بودن & تفاوت، تمایز
    مشابهت داشتنشبیه بودن، همانند بودن، ماننده بودن، همسان‌بودن
    مشاجراتاختلاف‌ها، بگومگوها، جدال‌ها، دعواها، کشمکش‌ها، نزاع‌ها، مشاجره‌ها
    مشاجره1 اختلاف، بگومگو، جدال، جدل، جنگ، دعوا، ستیز، ستیزه، ستیزگری، کشمکش، نزاع 2 ستیزیدن، نزاع کردن & مصالحه
    مشاجره کردندعوا کردن، نزاع کردن، جر کردن، جدال کردن، ستیزیدن & سازش کردن، مصالحه کردن
    مشارالیهمذکور، مزبور، معزی‌الیه، نامبرده
    مشارق1 خاورها، مشرق‌ها & مغارب، باخترها 2 نواحی شرقی & مغارب
    مشارکت1 انبازی، سهم‌بری، شراکت 2 شرکت کردن، انبازی کردن
    مشارکت کردن1 شرکت کردن، سهیم شدن، مشارکت داشتن 2 همکاری کردن
    مشارمستشار، مشاور، ندیم، رای‌زن
    مشاشانگبین، عسل
    مشاطهصفت 1 آرایشگر، ماشطه 2 شانه‌زننده، شانه‌کننده
    مشاطه‌گریآرایشگری
    مشاعر1 حواس، شعور 2 مشعرها
    مشاعره1 مسابقه‌شعرخوانی 2 شعرخوانی
    مشاعاسم شریکی، مشترک، ملک مشترک، تقسیم‌نشده & مفروز
    مشاغبهخصومت، عداوت، دشمنی، ستیزه‌جویی
    مشاغل1 شغل‌ها، کارها، کسب‌ها 2 مشغله‌ها، گرفتاری‌ها، کاروبارها
    مشافهه1 گفت‌وگو 2 رودررو سخن گفتن 3 رویارویی
    مشاقاسم 1 مشق‌دهنده، ورزنده، تعلیم‌دهنده 2 زحمتکش 3 سختی‌ها، مشقت‌ها
    مشاکلت1 مشابه شدن، مانند گردیدن 2 با یکدیگر موافقت کردن
    مشاکلمشابه، مانند، هم‌شکل
    مشام1 بویایی، شامه 2 بینی 3 شم
    مشاور1 رایزن، مستشار، مشار، مشیر 2 پیشکار
    مشاورهرایزنی، شور، مشورت، مشاورت
    مشاهد1 شهادتگاه‌ها، مقبره‌های شهیدان، مشهدها، زیارتگاه‌ها 2 تجلی‌گاه، تجلی‌گه 3 کشف، شهود
    مشاهده1 دید، دیدار، رویت، مشاهدت، معاینه، نظارت، نظاره 2 نظر، نگاه، نگرش 3 دیدن، نظاره کردن، نگاه کردن، نگریستن
    مشاهده شدندیده‌شدن، رویت شدن
    مشاهده کردن1 دیدن، نگریستن، تماشا کردن 2 رویت کردن
    مشاهرت1 اجرت‌ماهیانه، حقوق، شهریه، مشاهره 2 اجیر کردن
    مشاهرهمشاهرت، حقوق، ماهیانه، شهریه، مقرری (ماهیانه)
    مشاهیرمشهوران، نام‌آوران، ناموران، نامداران
    مشایخ1 شیخ‌ها، مشیخه‌ها، شیوخ 2 علماء، دانشمندان 3 بزرگان 4 پیران 5 مرشدان، پیران طریقت
    مشایعت1 بدرقه، تشییع، همراهی 2 دنباله‌روی 3 بدرقه کردن، همراهی کردن & استقبال 4 اطاعت، پیروی
    مشایعت کردن1 همراهی کردن، بدرقه کردن 2 تشییع کردن
    مشبع1 پر، مشحون، مملو & تهی، خلاء 2 سیر 3 مفصل، مبسوط 4 بسیار، زیاد، فراوان
    مشبکسوراخ‌سوراخ، شبکه‌ای، متخلخل
    مشبه1 مانندشده، شبیه‌شده، ماننده 2 تشبیه‌شونده & مشبه‌به
    مشبهه1 اهل‌تشبیه، تشبیه‌گرا 2 تشبیه‌کننده
    مشتاق1 آرزومند، راغب، شایق، شوقمند، پرشوق، مایل، متمایل & بیزار 2 عاشق، شیفته
    مشتاقانهآرزومندانه، بااشتیاق، بارغبت، عاشقانه
    مشتاق شدن1 آرزومند شدن، راغب شدن، بسیار مایل شدن، شایق شدن 2 عاشق شدن & بیزار شدن، مشمئزشدن
    مشتاق کردن1 آرزومند کردن، راغب کردن، بسیار مایل کردن، شایق کردن 2 عاشق کردن & بیزار کردن، مشمئز کردن
    مشتاقیآرزومندی، اشتیاق، رقبت، عشق، میل & بیزاری
    مشت‌بازیمشت‌زنی، بوکس
    مشتبه1 شبهه‌زا، شبهه‌ناک، خطازا، مشکوک 2 نامعلوم، پوشیده & معلوم
    مشت1 پنجه دست‌گره‌شده 2 ضربه دست گره‌شده
    مشترکمشترکصفت 1 مشاع 2 آبونه 3 چندمعنا، چندمعنایی
    مشتریاسم 1 بایع، خریدار 2 طرفدار 3 خواهان، خواستار، مایل 4 ارباب رجوع، 5 برجیس
    مشت‌زنبوکس‌باز، بوکسور، مشت‌باز
    مشت‌زن
    مشتعلافروخته، شعله‌ور، محترق & خاموش، منطفی
    مشتعل شدنشعله‌ورشدن، برافروختن
    مشتقاسم اشتقاق‌یافته، برگرفته، برآمده، جداگردیده
    مشتلقمژده، مژدگانی
    مشتملحاوی، شامل، محتوی
    مشتن1 مالیدن 2 مالاندن 3 خمیر کردن، سرشتن
    مشتوکفیلتر سیگار
    مشت‌ومال دادن1 ماساژ دادن، مشت‌مال دادن 2 تنبیه کردن، گوشمالی دادن
    مشت‌ومال1 ماساژ، مشت‌مال 2 تنبیه، گوشمالی، کتک
    مشتهربنام، پرآوازه، شهره، مشهور، معروف، نامدار، نام‌آور، نامور & گمنام
    مشتهر شدنپرآوازه شدن، شهره شدن، مشهور شدن، نامورگشتن، نامدار شدن، معروف شدن، به شهرت‌رسیدن، بنام شدن & گمنام شدن
    مشتهیات1 خواسته‌ها، آمال، آرزوها 2 اشتهازاها، اشتهاآورها
    مشتیتعدادی، اندکی، چندتا، عده‌ای
    مشتیصفت 1 مشهدی 2 داش، مشدی 3 جوان‌مرد، راد، لوطی 4 خوش‌لباس، شیک‌پوش، خوش‌سرووضع، آراسته 5 دست‌ودل‌باز، گشاده‌دست، ول‌خرج، خراج
    مشجرپردرخت، درخت‌زار، درختکاری شده
    مشحونآکنده، انباشته، پر، سرشار، لبالب، لبریز، مالامال، مشبع، ممتلی، مملو & تهی
    مشحون شدنپرشدن، سرشار شدن، مملو شدن، مالامال شدن، لبریز شدن، انباشته شدن
    مشحون کردنپر کردن، انباشتن، سرشار کردن
    مشخص1 آشکار، برجسته، روشن، مبرهن، متمایز، مسجل، معلوم، معین، ممتاز، ممیز، واضح 2 تشخص‌یافته & نامشخص، نامعلوم
    مشخصاتویژگیها، مشخصه‌ها
    مشخصمشخص شدن1 معلوم شدن، آشکار شدن، روشن شدن 2 شناخته شدن
    مشخص کردن1 معلوم کردن، تعیین کردن، معین کردن 2 تشخیص دادن
    مشخصهویژگی، خصوصیت، مختصه، وجه ممیزه
    مشدد1 تشدیددار 2 محکم‌شده، استوارشده 3 شدت‌یافته، تشدیدشده
    مشدیصفت داش‌مشدی، لوطی، مشتی
    مشرب1 آیین، کیش، مذهب، مسلک، مکتب، نحله 2 خلق، خو، ذوق 3 بینش، شیوه تفکر 4 آبشخور، منهل
    مشربه1 آبخوری، تنگ 2 پرواره 3 گیاه‌زار
    مشرف‌به‌موتدرحال نزع، محتضر، مردنی
    مشرف1 دیده‌ور، مجاور، مسلط، نزدیک 2 مراقب، مواظب 3 ناظر، مباشر
    مشرف شدنتشرف‌یافتن، شرف یافتن، سرافراز شدن
    مشرف کردنسرافراز کردن، مفتخر کردن، افتخار دادن
    مشرفصفت 1 مفتخر، سرافراز 2 بلندپایه 3 آستان‌بوسی، شرفیاب
    مشرفهمقدس، مقدسه، شریف
    مشرق1 خاور، خاوران، شرق، نیمروز 2 مطلع 3 مشرق‌زمین & باختر، مغرب
    مشرقیاسم 1 شرقی، مشرق‌زمینی، خاوری 2 خاورمیانه‌ای 3 آسیایی & غربی، باختری
    مشرقین1 خاور و باختر 2 مشرق و مغرب 3 عالم
    مشرک1 بدکیش، بی‌دین، زندیق، کافر، مرتد، ملحد & مومن 2 ناموحد & موحد 2 ثنوی‌مذهب & یگانه‌پرست
    مشروب1 آشامیدنی، شربت، نوشابه 2 عرق، شراب، مسکر & ماکول، خوراکی، خوردنی
    مشروب‌خوارباده‌خوار، شرابخوار، شرابخور، شرابی، مشروب‌خور، میگسار
    مشروب‌خورباده‌نوش، مشروب‌خوار، عرق‌خور
    مشروب‌فروشیبار، بیسترو، رستوران، میخانه، میکده
    مشروب کردن1 آبیاری کردن آب دادن 2 سیراب کردن
    مشروحمشروحجامع، مبسوط، مفصل & موجز، مختصر
    مشروطمقید، منوط، موقوف، وابسته & غیرمشروط
    مشروطه‌خواهصفت مشروطه‌طلب، طرفدار حکومت مشروطه
    مشروطهنظام حکومتی مبتنی‌برقانون اساسی & استبدادی
    مشروعحلال، روا، شرعی، قانونی، مجاز & نامشروع
    مشط1 خرک 2 شانه
    مشعبدصفت چشم‌بند، حقه‌باز، شارلاتان، شعبده‌باز
    مشعبدی1 افسونگری 2 چشم‌بندی، شعبده‌بازی
    مشعر1 حاکی، دال، گویای 2 درک، شعور، فهم 3 خبردهنده، اشعارکننده
    مشعشانهتابناکانه
    مشعشع1 براق، تابان، تابنده، پردرخشش، درخشان، روشن 2 سایه & تیره، مکدر
    مشعل‌داراسم 1 مشعل‌کش، مشعل‌چی 2 پیشرو، راهنما
    مشعل1 فروزه، قندیل 2 چراغ
    مشعل‌کشمشعل‌دار، مشعل‌چی، مشعله‌دار
    مشعلهچراغ، قندیل، سراج، مصباح، مشعل
    مشعوف1 خرسند، خرم، خندان، خوشوقت، شاد، شادان، محظوظ، مسرور 2 دلباخته، شیفته & مغموم
    مشعوف شدنشادمان‌گشتن، مسرور شدن، خوش‌وقت شدن، شاد شدن، خوش‌حال شدن
    مشعوف کردنشاد کردن، خرسند گردانیدن، خوش‌وقت کردن، خوشحال کردن، مسرور کردن
    مشغله1 اشتغال، پیشه، حرفه، شغل، فعالیت، کار 2 دل‌مشغولی، گرفتاری، مشغولیت 3 سرگرمی 4 شور، غوغا، هنگامه
    مشغول1 سرگرم، گرفتار & آزاد، بیکار 2 درگیر
    مشغول شدن1 سرگرم شدن 2 درگیر شدن، گرفتار شدن
    مشغول کردن1 سرگرم کردن، مشغول داشتن 2 به کار واداشتن 3 درگیر کردن، گرفتار کردن
    مشغولیتاشتغال، تفرج، تفریح، تفنن، دل‌مشغولی، سرگرمی، گرفتاری، لعب، مشغله
    مشفقانهصفت دلسوزانه، محبت‌آمیز، مهربانانه & نامهربانانه
    مشفقباشفقت، بامحبت، خیرخواه، دلسوز، شفیق، غمخوار، مهربان، ناصح & نامهربان
    مشقاتسختی‌ها، مشقت‌ها، رنج‌ها، دشواری‌ها
    مشقتآزار، بلا، تعب، رنج، زحمت، سختی، عنا، عنت، محنت، مرارت & آسایش، آسودگی، استراحت
    مشقت‌بارپرمشقت، مشقت‌زا، سخت، پررنج، صعب، پرزحمت
    مشق1 ریاضت 2 تمرین، ورزش 3 تکلیف، درس 4 رژه، سان
    مشق کردن1 تمرین کردن 2 تکرار کردن 3 ورزش کردن 4 تکلیف نوشتن، مشق نوشتن
    مشکات1 چراغ، زجاجه، مصباح 2 چراغدان، معطر
    مشکانبانه، انبان، خیک، راویه
    مشک‌بار، مشکبار1 مشک‌فشان، مشک‌افشان، معطر، مشک‌ریز 2 عطرآگین، مشک‌سا
    مشک‌دان، مشکداننافه
    مشکسارا، غالیه، نافه
    مشکساعبیرآمیز، مشک‌آگین، مشک‌آلود، مشک‌بو، مشک‌بیز، معطر
    مشک‌فشانخوشبو، عطرآگین، عطرآمیز، معطر، مشکبار، مشک‌آگین، مشک‌ریز، مشک‌آمیز، مشک‌افشان
    مشکلابهام‌آمیز، بغرنج، پیچیده، حاد، دشخوار، دشوار، سخت، شاق، صعب، غامض، مبهم، مساله، معقد، مغلق & آسان، ساده، سهل، واضح
    مشکل‌پسند1 دیرپسند 2 سخت‌گیر & آسان‌گیر
    مشکل‌سازمشکل‌آفرین، مشکل‌زا & تسهیل‌گر آسان‌ساز، تسهیل‌کننده
    مشکل شدنسخت‌شدن، دشوار شدن، پیچیده شدن، بغرنج شدن، غامض شدن، شاق شدن، مغلق شدن، حاد شدن & ساده گشتن، سهل شدن، آسان شدن
    مشکل‌گشاحلال‌مشکلات، کارساز، گره‌گشا & مشکل‌ساز
    مشکو1 حرم‌سرا، حرم‌خانه 2 بتخانه، مشکویه 3 کوشک، قصر 4 بالاخانه
    مشکوک1 دودل، مردد 2 شبهه‌زا، شبهه‌ناک، مشتبه 3 بدگمان، مظنون 4 شکاک، ظنین
    مشکوک شدن1 ظنین شدن، بدگمان شدن 2 تردید کردن، مرددشدن
    مشکیتار، تیره، سیاه، قره & سفید
    مشکین1 مشک‌آلود، معطر 2 منسوب به مشک 3 مشکی، سیاه & سفید
    مشمئزبیزار، بی‌میل، ضجور، متنفر & راغب، مایل
    مشمئز شدنبیزارشدن، دل‌زده شده، متنفر گشتن & راغب شدن، شایق شدن، مشتاق گشتن
    مشمئز کردنبیزار ساختن، متنفر کردن، دلزده کردن & شایق کردن
    مشمئزکننده1 بیزاری‌زا، تنفرزا 2 تنفرآمیز، تهوع‌آور
    مشمعموم‌اندود، شمع‌اندود، مومی
    مشمول شدن1 دربرگرفتن، شامل شدن 2 به سن سربازی‌رسیدن، سرباز شدن
    مشمولصفت 1 شمول، فراگیر 2 سرباز 3 سن سربازی
    مشنگاسم 1 دزد، راهزن، عیار 2 ابله، احمق، خل، خنگ
    مشوب1 آغشته، آمیخته 2 آلوده، آشفته
    مشوب ساختن1 پریشان کردن، آشفته کردن 2 آلودن، آلوده کردن 3 آمیختن 4 گمراه کردن
    مشوب شدنآشفته‌شدن، پریشان شدن، مشوش شدن
    مشوب کردن1 آمیختن، آمیخته کردن 2 آلوده کردن، آلودن
    مشورتتدبیر، رای، رایزنی، شور، مشاوره
    مشورت کردنرای‌زدن، رایزنی کردن، شور کردن، مشاوره کردن
    مشوش1 آسیمه، آشفته، بی‌آرام، پریشان، شوریده، مضطرب، ناراحت، نگران، هراسان 2 نامرتب & آرام
    مشوش شدنپریشان شدن، آشفته شدن، مضطرب شدن، ناآرام‌شدن
    مشوش کردنآشفته کردن، پریشان کردن، مشوش داشتن، آسیمه کردن، مضطرب ساختن & آرام ساختن
    مشوقصفت محرض، محرک، مروج
    مشهد1 شهادتگاه، قتلگاه 2 مدفن
    مشهودآشکارا، آشکار، بارز، پدیدار، پیدا، جلی، روشن، ظاهر، محسوس، مرئی، معلوم، نمایان، نمودار، واضح، هویدا & ناپیدا، نامشهود
    مشهود شدنآشکارشدن، نمایان گشتن، علنی شدن
    مشهوراسمی، بنام، زبانزد، خنیده نام، پرآوازه، بلند نام، سرشناس، سمر، شهره، شهیر، معروف، نام‌آور، نامدار، نامور، نامی، نبیه & گمنام
    مشهور شدناسمی‌شدن، سرشناس شدن، شهره شدن، مشتهر شدن، معروف شدن، نام‌آور گشتن، نامدار شدن، نامورشدن، نامی شدن
    مشهی1 اشتهاآور، اشتهاانگیز، اشتهازا 2 شهوت‌انگیز، شهوت‌زا
    مشیت1 اراده، خواست، خواهش، عزم، میل 2 سرنوشت، تقدیر
    مشی1 تدبیر، راه، رفتار، روال، روش، سیاست، شیوه، طریقه 2 رفتن، راه‌رفتن 3 ره‌نوردی، راه‌پیمایی 4 مسیر، خطسیر
    مشید1 استوار، محکم، قرص 2 مرتفع 3 برافراشته
    مشیررایزن، مستشار، مشاور
    مشیمهبون، پوگان، رحم، زهدان، سکس، بچه‌دان
    مصائب، مصایب1 مصیبت‌ها، بلایا، نایبات، رنجها، سختی‌ها 2 سوگ‌ها، عزاها، ماتم‌ها
    مصابرت1 بردباری، تحمل، شکیبایی، صبر 2 بردباری کردن، تحمل کردن، شکیبایی ورزیدن، صبر کردن & ناشکیبایی
    مصاحبت داشتنمصاحبت کردن، هم‌نشینی کردن، هم‌دم بودن، مراوده داشتن
    مصاحبتصحبت، مراوده، مصاحبه، همدمی، همرازی، همراهی، هم‌زانویی، صحبت، هم‌سخنی، هم‌صحبتی، هم‌نشینی
    مصاحبجلیس، دمخور، دوست، رفیق، صحابه، قرین، محشور، معاشر، مقترن، مقرب، مونس، ندیم، همخوابه، همدم، هم‌صحبت، هم‌نشست، همنشین، یار
    مصاحبه1 صحبت، گفتگو 2 مصاحبت، هم‌صحبتی
    مصاحبه کردن1 گفت‌وگو کردن 2 نظر خواستن، نظرخواهی کردن
    مصادرهضبط اموال، مطالبه، تاوان‌گیری، اخذ، بازگیری
    مصادره کردنضبط کردن، گرفتن (دارایی و اموال)، تاوان‌گرفتن، مطالبه کردن، جریمه گرفتن
    مصادف شدنهم‌زمان شدن، مقارن شدن، برخورد کردن
    مصادف1 مقارن، همزمان 2 روبرو شونده، برخورد کننده
    مصادقتصداقت، محبت، وداد، ولا
    مصادیقمصداق‌ها & مفاهیم
    مصارعت1 زورآزمایی، کشتی، کشتی‌گیری 2 کشتی گرفتن، مصارعه
    مصارفصرف‌ها، مصرف‌ها، کاربردها
    مصاف1 آرزم، جنگ، رزم، غزا، غزوه، نبرد 2 صف‌آرایی 3 میدان جنگ، رزمگاه، عرصه نبرد، عرصه، میدان نبرد & آرامش، صلح
    مصافاتاخلاص، خلت، خلوص، دوستی خالصانه، دوستی پاک، صداقت
    مصافحه1 روبوسی، معانقه 2 دست دادن، دست یکدیگررا فشردن
    مصاف ساختن1 صف‌آرایی کردن 2 جنگ کردن، کارزار کردن، جنگیدن، رزمیدن، مصاف جستن، مصاف دادن
    مصاف کردن1 جنگیدن، محاربه کردن، نبرد کردن 2 صف‌آرایی کردن
    مصالح1 صلاحدید، مصلحت‌ها، منافع 2 مواد اولیه(ساختمان‌سازی) 1 & مفاسد، مضار، مضرات
    مصالحه1 آشتی، سازش، صلح 2 آشتی کردن، سازش کردن، صلح کردن & دعوا، مکابره
    مصالحه کردنسازش کردن، توافق کردن، آشتی کردن، صلح کردن
    مصالحه‌نامهصلح‌نامه، سازش‌نامه، قرارداد صلح و سازش
    مصاهرت1 دامادی، مصاهره 2 داماد شدن 3 داماد اختیار کردن
    مصباحچراغ، سراج، فانوس، مشکات، نبراس
    مصبدلتا، دهانه، ملتقای‌رودخانه بادریا و دریاچه، محل ریزش آب(رودخانه به دریا)
    مصحح1 تصحیح‌کننده 2 غلطگیر 3 خطایاب، غلطیاب
    مصحفتصحیف‌شده
    مصحف1 قرآن 2 کتاب، نامه 3 جلد، مجلد
    مصداق1 مورد 2 شاهد، گواه، مثال & مفهوم
    مصدر1 اصل، منشا 2 محل‌صدور 3 جای بازگشت 4 گماشته
    مصدعسرخر، مخل، مزاحم، دردسردهنده، زحمت‌افزا
    مصدع شدنزحمت‌دادن، زحمت‌افزا شدن، دردسر دادن، تصدیع‌دادن، مزاحم شدن
    مصدومآسیب‌دیده، جریح، زخمی، کوفته، صدمه‌دیده، مجروح & سالم
    مصدوم شدنآسیب‌دیدن، صدمه دیدن، مجروح شدن، زخمی شدن
    مصراع1 لت، مصرع، نیم‌بیت 2 یک‌لنگه در
    مصرانهبه‌تاکید، موکدمصر
    مصرپافشاری‌کننده، پررو، سمج، اصرارکننده
    مصرحآشکار، روشن، صریح، مدلل، واضح & غیرمصرح، مبهم
    مصر شدناصرارورزیدن، پافشاری کردن، سماجت به خرج دادن
    مصرعلت، مصراع، نیم‌بیت
    مصرفاستعمال، استفاده، صرف، کاربرد
    مصرف‌زدگیمصرف‌گرایی
    مصرف‌زدهمصرف‌گرا
    مصرف کردن1 به‌کار بردن، استفاده کردن، صرف کردن 2 تمام کردن
    مصروعاسم 1 پری‌زده، جن‌زده، حمله‌ای، دیوانه، دیودیده، دیوزده، صرعی، غشی، مبتلا به صرع 2 سایه‌زده، سایه‌دار
    مصروف داشتن1 اعمال کردن، به کار بردن 2 صرف کردن، مصروف کردن، خرج کردن 3 برکنار داشتن، منصرف کردن
    مصروف شدنصرف‌شدن، به کار رفتن، مصروف گردیدن
    مصروف1 صرف‌شده، به‌کارفته، مصرف‌شده، به‌مصرف‌رسیده 2 منصرف
    مصطبه1 سکو، تخت، جایگاه ویژه 2 میکده، میخانه
    مصطفیبرگزیده، منتخب
    مصطلحاسم 1 زبان‌زد 2 اصطلاح‌شده، تعبیر، واژه & غیرمصطلح
    مصطلح شدن1 اصطلاح شدن 2 زبان‌زد شدن
    مصعد1 محل صعود 2 نردبان
    مصفا1 باصفا، پاک، خرم، دلگشا، نزه & دلگیر 2 بی‌آمیغ، خالص، ناب، زلال & ناخالص، آلوده
    مصلحاصلاحگر، اصلاح‌کننده، خیراندیش، خیرخواه، صالح، صلاح‌اندیش، نیکوکار & مفسد
    مصلحانهصفت خیراندیشانه، نیکوکارانه، مصلحت‌بینانه، صلاح‌جویانه
    مصلحت‌آمیزقید خیرخواهانه، توام با مصلحت
    مصلحت‌اندیشخیرخواه، خیراندیش، صلاح‌اندیش، مصلحت‌بین، صلاح‌کار
    مصلحت‌اندیشی1 خیراندیشی، خیرخواهی، صلاح‌اندیشی، مصلحت‌بینی، مصلحت‌جویی، مصلحت‌گرایی 2 چاره‌جویی & مصلحت‌گرایی، مفسده‌جویی
    مصلحت‌بینصلاح‌اندیش، مصلحت‌نگر
    مصلحت‌بینیصلاح‌اندیشی، مصلحت‌نگری
    مصلحت جستنمصلحت خواستن، مصلحت‌جویی کردن، چاره‌اندیشیدن، چاره‌اندیشی کردن، صلاح‌اندیشی کردن
    مصلحت‌جوخیراندیش، خیرخواه، صلاح‌اندیش، مصلحت‌بین، مصلحت‌گرا & مفسده‌جو
    مصلحت‌جوییاستصلاح، خیراندیشی، خیرخواهی، مصلحت‌اندیشی & مفسده‌جویی
    مصلحت1 خیر، صلاح، صلاح‌جویی، صوابدید 2 خیراندیشی، خیرخواهی
    مصلحت‌دیدصلاحدید، صوابدید
    مصلحت دیدنصلاح‌دانستن، مصلحت دانستن، صواب دانستن، مصلحت‌جویی کردن، چاره اندیشیدن
    مصلوببه‌صلیب‌آویخته‌شده، دارزده‌شده، به‌دارآویخته
    مصلوب کردن1 به‌دار آویختن، دار زدن 2 مصلوب کردن
    مصلی1 جانماز، نمازگاه 2 سجده‌گاه، مسجد
    مصلینمازخوان، نمازکن، نمازگزار
    مصمت1 بی‌صدا، صامت، هم‌خوان 2 خاموش، صامت & مصوت، واکه
    مصمک‌زدن، مکیدن، مک زدنی
    مصممباعزم، پراستقامت، قاطع & مردد
    مصمم شدناراده کردن، تصمیم گرفتن، عزم کردن، عزم جزم کردن، مصمم گشتن
    مصنف1 تصنیف‌ساز، شاعر 2 نویسنده
    مصنوع1 ساختگی، قلابی، مجعول 2 ساخته، ساخته‌شده
    مصنوعی1 تصنعی، غیرواقعی 2 جعلی 3 دروغین، ساختگی & حقیقی، واقعی
    مصوب1 تصویب‌شده، به‌تصویب‌رسیده 2 قبول‌شده، پذیرفته‌شده
    مصوب کردنتصویب کردن، به تصویب رساندن
    مصوتصدادار، واکدار، واکه & هم‌خوان، مصمت
    مصور1 تصویردار 2 نقاشی‌شده، منقوش، به‌تصویردرآمده 3 تصورشده 4 مجسم
    مصورصورتگر، صورت‌نگار، نقاش، نقش‌پرداز، نقشگر
    مصوریصورتگری، نقاشی، نقش‌طرازی
    مصونایمن، بری، حفظشده، درامان، محفوظ، نگاه‌داشته
    مصون داشتنحفظ کردن، نگاه داشتن، ایمن داشتن، نگه‌داری کردن، مصون کردن
    مصون‌سازیایمن‌سازی
    مصون شدنمصونیت‌یافتن، مصونیت پیدا کردن، ایمن شدن، مصون‌گشتن
    مصون ماندندرامان‌ماندن، محفوظ ماندن، ایمن بودن
    مصونیت1 ایمنی 2 مصون بودن، محفوظ بودن
    مصیبامانت‌دار، امین، درستکار & امانت‌خوار
    مصیبت1 آفت، بلا، حادثه، رزیه، رنج، سختی، فاجعه، گرفتاری، نائبه، نکبت 2 سوگ، عزا، عزاداری، ماتم & خوشی، عیش
    مصیبت‌باراندوهبار، فاجعه‌آمیز، فاجعه‌بار
    مصیبت‌خوان1 ذاکر، روضه‌خوان 2 نوحه‌گر، نوحه‌خوان
    مصیبت دیدن1 داغ‌دیدن، عزادار بودن، سوگوار بودن 2 تحمل رنج کردن، مشقت دیدن، سختی دیدن، مصیبت‌کشیدن
    مصیبت‌دیدهداغدیده، سوگوار، عزادار، ماتمزده
    مصیبت‌زدگیتعزیت‌داری، عزاداری، داغدیدگی
    مصیبت‌زدهداغدار، سوگ‌نشین، سوگوار، ماتمزده
    مصیر1 بازگشت، رجعت 2 عاقبت امر، پایان کار، فرجام کار 3 باز گشتن 4 گردیدن، گشتن 5 رجوع کردن 6 منتهی شدن 7 انتقال یافتن
    مضاربه1 تجارت و معامله‌اشتراکی با سرمایه یکی‌ازطرفین قرارداد 2 زدوخورد کردن
    مضارعحال، آینده، زمان‌حال & ماضی
    مضارمضرت‌ها، زیانها، گزندها، ضررها، مضرات & منافع، منفعت‌ها، فواید، بهره‌ها، سودها
    مضاعفدوبرابر، دوچندان، دومقابل
    مضاعف شدندوبرابرشدن، دوچندان شدن
    مضاعف کردندوبرابر کردن، دوچندان کردن
    مضاف1 افزوده، اضافه، پیوست، زیادشده 2 نسبت‌داده شده
    مضافمضامینمضمون‌ها، مفادها، درون مایه‌ها
    مضایق1 تنگناها، مضیقه‌ها & فراخناها 2 گذرگاه‌های صعب‌العبور
    مضایقه1 خودداری، دریغ، فروگذاری 2 تنگ گرفتن، خودداری کردن، دریغ ورزیدن، سخت گرفتن
    مضایقه کردن1 خودداری کردن، دریغ ورزیدن 2 سخت‌گرفتن، سخت‌گیری کردن
    مضبوطاسم 1 بایگانی 2 ضبطشده ثبت‌شده 3 ضبط، گردآوری 3 محکم، استوار 4 بازداشت، توقیف 5 صحیح، درست، بی‌غلط 6 ضابطه‌مند 7 منظم، مرتب 8 محفوظ
    مضحکخنده‌دار، کمیک، مسخره، مسخره‌آمیز & غمبار، گریه‌دار
    مضحکه1 بذله 2 مایه‌خنده
    مضرابزخمه، شکافه
    مضرات1 زیانها، ضررها، خسران‌ها، مضار 2 آسیب‌ها، گزندها، صدمات، صدمه‌ها & منافع، فواید
    مضرت1 آسیب، زیان، صدمه، گزند، لطمه & منفعت 2 زیان رسیدن، گزند رسیدن & فایدت
    مضرت رساندن1 آسیب رساندن، گزند رساندن، صدمه زدن 2 ضرر زدن، زیان وارد آوردن
    مضرزیان‌آور، زیان‌بار، زیان‌بخش، زیانمند، ضرربخش & سودمند
    مضرس1 دندانه‌دار، دندانه‌دندانه، کنگره‌ای 2 آزموده، مجرب & صاف
    مضروب1 زده، کتک‌خورده 2 بس‌شمرده، عدد ضرب شده & ضارب، مضروب فیه
    مضطربآشفته، بی‌آرام، بی‌تاب، بی‌قرار، پریشان‌حال، پریشان‌فکر، دچاراضطراب، دستخوش اضطراب، دلتنگ، دلواپس، سراسیمه، سرگردان، سرگشته، شوریده، غمناک، مشوش، ناآرام، ناراحت، نگران & آرام
    مضطربانهصفت مشوشانه، بااضطراب، دل‌واپسانه
    مضطرب شدنآشفته شدن، پریشان گشتن، مشوش شدن، بی‌قرار گشتن، ناآرام شدن، بی‌تاب گشتن، دلواپس شدن، نگران شدن
    مضطرب کردنآشفته کردن، پریشان کردن، مشوش کردن، بی‌قرار کردن، آشفته‌خاطر کردن، دل‌واپس کردن، بی‌تاب کردن، نگران کردن
    مضطر1 پریشان، تنگدست، فقیر، تهی‌دست 2 بیچاره، درمانده 3 دژم 4 ناچار، مجبور، ناگزیر
    مضطر شدن1 بیچاره شدن، درمانده گشتن، ناچار گشتن 2 گرفتار شدن، در تنگنا قرار گرفتن 3 تهی‌دست‌شدن
    مضطر گشتن1 بیچاره شدن، درمانده گشتن، ناچار گشتن 2 گرفتار شدن، درتنگنا قرارگرفتن 3 تهی‌دست‌شدن
    مضلگمراه‌کننده، منحرف‌ساز & هادی
    مضمارپهنه، عرصه، میدان
    مضمحلتباه، درهم‌شکسته، سرکوب، متلاشی، منقرض، منکوب، نابود، ناپدید، نیست
    مضمحل شدن1 نابود گشتن، نیست شدن، ازمیان رفتن، تباه شدن 2 متلاشی شدن، منقرض شدن، سرکوب شدن، منکوب گشتن
    مضمحل کردن1 نابود کردن، نیست کردن، ازمیان بردن، تباه کردن 2 متلاشی کردن، منقرض کردن، سرکوب کردن، منکوب کردن
    مضمرپنهان، پوشیده، مستتر، نهان & آشکار، عیان
    مضمضهآب دردهان‌گردانیدن، با آب دهان را شستن، دهان‌شویی
    مضمومضمه‌دار
    مضمون‌پردازمضمون‌آفرین، مضمون‌ساز
    مضمون‌پردازیمضمون‌آفرینی، مضمون‌سازی
    مضمونفحوا، محتوا، مدلول، مفاد، درون‌مایه، موضوع کلام، معنای مطلب
    مضیفمهمان‌خانه، مهمان‌سرا
    مضیقصفت 1 تنگنا، تنگ‌جا 2 دشوار، سخت، شاق، مشکل
    مضیقه1 تعسر، تنگنا، صعوبت، ضیق، عسرت 2 کار سخت 3 سخت‌گیری کردن
    مضی‌ءپرتوافکن، تابان، تابناک، درخشنده، درخشان، روشن & تاریک
    مطابق1 برحسب، طبق، موافق 2 برابر، مساوی، معادل 3 سازگار
    مطابقتبرابری، سازگاری، تطابق، مطابقه، موافقت، وفق
    مطابقت داشتن1 تطبیق دادن، مقایسه کردن 2 برابر بودن، یکسان بودن 3 تطابق داشتن
    مطابق کردن1 برابر کردن، مساوی کردن، معادل کردن 2 تطبیق دادن
    مطابقه داشتنبرابر بودن، سازگار بودن، مطابق بودن، یکسان‌بودن
    مطابقه1 مطابقت، مقابله، تطبیق‌دهی 2 برابری، همانندی 3 اتحاد، اتفاق 4 متفق شدن، متحد شدن، اتفاق کردن 5 برابر کردن
    مطاع1 اطاعت‌شده & مطیع 2 فرمان‌روا
    مطافطوافگاه، محل‌طواف
    مطالب1 مطلب‌ها، موضوع‌ها 2 گفته‌ها، نوشته‌ها 3 خبرها، گزارش‌ها 4 قضایا، مسایل 5 مقاصد، مقصدها، خواسته‌ها
    مطالبه1 ادعا، بازجست، بازخواست، تقاضا، طلب 2 جستن، خواستن، طلب کردن، بازجستن
    مطالبه کردن1 طلب کردن 2 حق‌خواهی کردن، حق خود راخواستن
    مطالعاتبررسی‌ها، پژوهش‌ها، تحقیقات، مطالعه‌ها
    مطالعه1 خواندن، قرائت 2 بررسی، پژوهش، تتبع، تحقیق 3 دراست
    مطالعه کردنخواندن، به‌دقت بررسی کردن، پژوهیدن، تحقیق کردن
    مطاوع1 تابع، رام، فرمانبردار، مطیع 2 سازگار، موافق
    مطاوعت1 اطاعت، پذیرش، پیروی، سازگاری، فرمانبری، مطاوعه کردن، مزاح کردن 2 فرمان بردن، اطاعت کردن
    مطاوعت کردناطاعت کردن، فرمان بردن & نافرمانی کردن
    مطاوی1 حلقه‌ها، شکن‌ها، لابه‌لا 2 پیچیدگیها، مطوی‌ها 3 مضامین، مضمون‌ها
    مطایباتمطایبه‌ها، مزاح‌ها، شوخی‌ها، هزل‌ها
    مطایبه‌آمیزخنده‌دار، شوخی، طنزآمیز، هزل‌آمیز
    مطایبه1 خوش‌طبعی، شوخی، ظرافت، لودگی، مزاح، هزل 2 شوخی کردن، مزاح کردن
    مطایبه کردنشوخی کردن، مزاح کردن، لودگی کردن
    مطبخآشپزخانه، تنورخانه
    مطبعهچاپخانه
    مطبعه‌چیچاپچی، چاپخانه‌دار
    مطبکلینیک، محکمه، دفترپزشک
    مطبوخ1 پخته، پخته شده 2 جوشانده، عصاره، دم‌کرده
    مطبوعات1 جراید، روزنامه‌ها، مجلات 2 نوشته‌های چاپی
    مطبوعاتیاسم 1 مربوط به مطبوعات، منسوب به مطبوعات 2 مطبوعات‌چی 3 روزنامه‌نویسی
    مطبوعپسندیده، خوب، خوشایند، کش، دلپذیر، دلپسند، دلچسب، دلخواه، زیبا، مرغوب، مفطور، مطلوب، مقبول، ملایم، نیک & نامطبوع
    مطرانآرشوک، اسقف، خلیفه، کشیش
    مطرباران، بارش، غیم، مزن
    مطربخنیاگر، رامشگر، ساززن، مغنی، سرودخوان، شکافه‌زن، مغنی، موسیقی‌دان، نوازنده، نواساز، نواگر
    مطربهخنیاگر، رامشگر، مغنیه، نوازنده
    مطربیخنیاگری، رامشگری، مغنی‌گری، نوازندگی
    مطرح کردنطرح کردن، به بحث گذاشتن
    مطرح1 مورد بحث 2 موردتوجه 3 طرح‌شده
    مطرد1 زوبین، نیزه 2 درفش، رایت 3 دیبا، حریر
    مطرز1 نقش‌ونگاردار، گل‌وبوته‌دار، حاشیه‌دار، منقش 2 مزین
    مطرقهپتک، چکش
    مطرود1 رانده، رجیم، عاق، مردود، منفور 2 متروک 3 نکوهیده
    مطرود شدنرانده‌شدن، طرد شدن، کنار گذاشته شدن
    مطرود کردنکنارگذاشتن، طرد کردن، راندن
    مطعمرستوران، غذاخوری، قهوه‌خانه، کافه
    مطففکژترازو، کم‌فروش
    مطلازراندود، طلاکاری‌شده، مذهب، مطلی & مفضض
    مطلب1 خواسته، مراد، مقصود 2 جریان، سوژه، قضیه، مساله، موضوع، نکته
    مطلعآگاه، اهل، بااطلاع، باخبر، بصیر، خبره، خبیر، دانشمند، مخبر، مسبوق، مستحضر، مشرف، وارد، واقف & ناآگاه
    مطلع1 خاستنگاه، برآمدنگاه 2 جایگاه، طلوع 3 آغاز کلام، بیت‌اول (شعر، غزل، قصیده) & مقطع
    مطلع ساختنآگاه کردن، اطلاع‌دادن، اعلام کردن، باخبر ساختن، خبر کردن
    مطلع شدنآگاه‌شدن، بااطلاع شدن، باخبر شدن، مستحضر شدن، اطلاع یافتن & بی‌خبر ماندن
    مطلق1 آزاد، بی‌قید، رها 2 تام، تمام، کامل 3 یکدست، یکسره 4 خالص 5 مجرد & مقید
    مطلقاً1 تمام
    مطلق‌العنانخودرای، خودسر، خودکامه، مستبد
    مطلقهاسم بی‌شو، بیوه، بی‌همسر، جداشده، طلاق‌گرفته & متاهل
    مطلوبپسندیده، خواسته، خوشایند، موردنظر، دلخواه، محبوب، مرغوب، مساعد، مطبوع، مقبول، مقصود & نامطلوب
    مطمئنآرام، آسوده‌خاطر، ایمن، خاطرجمع، دلگرم، زاهل، قانع، معتمد، موثق، قابل اطمینان، موثوق، واثق & نامطمئن
    مطمئنمطمئن شدنآسوده‌خاطر شدن، خاطرجمع شدن، اطمینان‌یافتن & مشکوک شدن
    مطمئن کردنآسوده خاطر کردن، خاطرجمع کردن، مطمئن ساختن، اطمینان دادن & مشکوک شدن
    مطمح1 مقصود، منظور، موردنظر 2 دیدگاه، فراچشم، نظرگاه
    مطمع1 مورد طمع، مورد آز 2 آرزو، هوس
    مطولطولانی، دراز
    مطهراتپاک‌کننده‌ها، تطهیرکننده‌ها، طاهرکننده‌ها & نجاسات
    مطهر1 پاک، پاکیزه، زکی، طاهر، منقح 2 تطهیرشده، پاک‌شده & ناپاک
    مطیبخوشبوساز، معطرکننده
    مطیبخوش‌بو، عطرآلود، معطر & بدبو
    مطیعتابع، تسلیم، رام، رهوار، سربه‌راه، زیردست، سازگار، فرمان‌بر، فرمان‌بردار، مطاوع، منقاد، وابسته & سرکش، نافرمان
    مطیع شدنمنقاد گشتن، سربه‌راه شدن، ، فرمان‌بردار شدن، تابع شدن، تسلیم شدن & سرکش شدن
    مطیع کردنفرمان‌بردار کردن، منقاد کردن
    مظالم1 ستم‌ها، بیدادها، بیدادگری‌ها 2 مظلمه‌ها، مظلمت‌ها، زورستانی‌ها 3 دادخواهی‌ها 4 دادگاه، محکمه
    مظان1 مظنه‌ها 2 جای شک‌و گمان
    مظاهرت1 امداد، پشت‌گرمی، پشتیبانی، حمایت، کمک، مدد، مساعدت، معاضدت، هواداری، یارمندی، یاری 2 یاری کردن، پشتیبانی کردن
    مظاهرحمایت‌کننده، حمایتگر، پشتیبان، حامی، هم‌پشت
    مظاهر1 مظهرها، جلوه‌ها 2 سمبل‌ها، نشانه‌ها 3 نمودها، تجلیات
    مظروفمحتوا، محتوای ظرف & ظرف
    مظفرانهپیروزمندانه، ظفرمندانه، فاتحانه
    مظفرپیروز، پیروزمند، ظفرمند، ظفریافته، غالب، فاتح، فیروزمند، کامیاب & مغلوب، مقهور
    مظفر شدنپیروزشدن، غالب شدن، فاتح شدن، فیروزمند شدن & مغلوب گشتن
    مظللسایه‌دار
    مظلمتار، تاریک، تیره، ظلمانی & روشن
    مظلمه1 دادخواهی 2 ستم، ظلم 3 زورستانی
    مظلومانهقید 1 مظلوم‌وار 2 آرام، ساکت
    مظلومصفت ستم‌دیده، ستم‌کشیده & جبار، ظالم
    مظلوم‌کشصفت زبون‌گیر، مظلوم‌چزان، مظلوم‌گداز & مظلوم‌نواز
    مظلوم‌نمامظلوم‌نمون
    مظلومیتبی‌گناهی، ستم‌دیدگی، مظلومی & جباریت
    مظلهچادر، چتر، خیمه، سایبان
    مظنون شدنظنین‌شدن، بدگمان شدن
    مظنون1 ظنین، بدگمان 2 متهم، مشکوک، درمظان & مبرا 3 نامعلوم، نامحقق
    مظنه1 ارزش، بها، قیمت، گمانه، نرخ 2 حدس، گمان 3 تخمین
    مظهر1 تجلی‌گاه، تماشاگاه، تماشاگه، جلوه‌گاه، محل ظهور، منظر 2 تجلی، نمود 3 نماد، نشانه
    معابدپرستشگاهها، معبدها، عبادتگاهها
    معابرگذرگاهها، شوارع، راهها، معبرها، گذرها
    معاتبه1 تشر، تندی، توپ، سرزنش، عتاب، ملامت، سرکوفت، نکوهش 2 سرزنش کردن، عتاب کردن، خشم گرفتن
    معاد1 آخرت، رستاخیز، رستخیز، عالم آخرت، قیامت 2 بازگشت، بعث، حشر 3 باز گشتن، عود کردن
    معادشناسیآخرت‌شناسی، رستاخیزشناسی
    معادلصفت 1 اندازه، به‌اندازه، برابر، کفو، مساوی، مقابل، هم‌سنگ، هم‌طراز، یکسان & نابرابر 2 هم‌معنی، مترادف & متضاد
    معادلهبرابری، تساوی، هم‌وزنی & نابرابری
    معادنکانها، کانسارها، معدنها
    معاذپناه، پناهگاه، ملاذ
    معاذیر1 عذرها، پوزش‌ها 2 بهانه‌ها، دستاویزها
    معارج1 پله‌ها، پلکان‌ها 2 نردبان‌ها، مصعدها
    معارضحریف، دشمن، رقیب، عدو، مخالف، مدعی، معاند، هماورد & محب، موافق، دوستدار
    معارضه1 رویارویی، ستیز، مخالفت، ستیزه، مقابله 2 ستیزه کردن
    معارضه کردن1 ستیز کردن، جنگیدن 2 مخالفت کردن 3 مقابله کردن، رویارویی کردن
    معارف1 آموزش‌وپرورش، فرهنگ 2 حکمت‌ها، دانش‌ها، علوم، معرفت‌ها
    معارف‌پرورفرهنگ‌پرور، دانش‌پرور، فرهنگ‌گستر
    معارفهآشنایی، شناخت، معرفی
    معاریفصفت اشراف، اعیان، بزرگان، رجال، سرشناسان، مشاهیر، نجبا
    معاش1 اعاشه، گذران، معیشت، نفقه 2 زندگانی، زندگی 3 مزد، حقوق
    معاشرآمیزگار، جلیس، دوست، هم‌سخن، محشور، مصاحب، هم‌صحبت، هم‌نشین، یار
    معاشرتآمیزش، اختلاط، انس، صحبت، حشر، خلط، مجالست، مخالطت، مراوده، همدمی، هم‌نشینی
    معاشر شدنهم‌نشین‌شدن، هم‌صحبت شدن، معاشرت کردن
    معاشقه1 تجمش، عشقبازی، عشق‌ورزی، معاشقت، مغازله، ملاعبه، مهرورزی 2 عشقبازی کردن، مهر ورزیدن
    معاشقه کردنعشقبازی کردن، عشق‌ورزی کردن، مهرورزی کردن
    معاصر1 هم‌دوره، هم‌زمان، هم‌عصر 2 امروزین، امروزه، جدید
    معاصیگناهان، بزه‌ها، ذنوب، جرم‌ها، معصیت‌ها & طاعات، عبادات
    معاضدپشتیبان، پناه، حامی، کمک، معاون، معین، یار، یاور
    معاضدت1 دستگیری، کمک، مدد، مساعدت، مظاهرت، معاونت، هم‌دستی، همراهی، یاری، یاوری 2 کمک کردن، یاری کردن
    معاضدت کردنیاری کردن، کمک کردن، یاری دادن، مساعدت کردن
    معافاسم بخشوده، صرف‌نظر، عفو
    معاف کردن1 بخشودن، عفو کردن، معاف داشتن 2 برکنارداشتن، معاف داشتن
    معافیبخشودگی، معافیت
    معافیتبخشودگی، معافی
    معاقب1 عقاب‌کننده، عذاب‌دهنده، جزادهنده 2 دنبال‌کننده، درپی‌رونده
    مع‌الاسفبدبختانه، مع‌التاسف، متاسفانه & خوشبختانه
    معالجصفت درمانگر، درمان‌کننده، علاج‌کننده، مداواگر
    معالجه‌پذیردرمان‌پذیر، علاج‌پذیر & علاج‌ناپذیر
    معالجه1 تداوی، درمان، شفا، معالجت، علاج، مداوا 2 درمان کردن، مداوا کردن، علاج کردن
    معالجه شدنشفایافتن، درمان شدن، علاج شدن، بهبود یافتن، مداوا شدن
    معالجه کردنعلاج کردن، درمان کردن، مداوا کردن، شفا دادن
    معالجه‌ناپذیردرمان‌ناپذیر، علاج‌ناپذیر، غیرقابل‌درمان & علاج‌پذیر
    معالمنشانه‌ها، علامت‌ها، راه‌نماها
    مع‌الوصفباوجوداین، مع‌هذا
    معاملات1 معامله‌ها، دادوستدها، خریدوفروش‌ها، بده‌وبستانها 2 رفتارها، کردارها، اعمال
    معامله1 ابتیاع، تجارت، خریدوفروش، دادوستد، سودا، سوداگری 2 سروکار، رفتار 3 مبادله 5 بده‌وبستان 6 خریدوفروش کردن، دادوستد کردن 7 آلت‌تناسلی (مرد)
    معامله کردن1 دادوستد کردن، خریدوفروش کردن، سوداگری کردن 2 رفتار کردن
    معامله‌گربازرگان، پیشه‌ور، تاجر، سوداگر، کاسب
    معامله‌گریدادوستد، تجارت
    معاندت1 دشمنی، ستیز، ستیزه‌جویی، عناد، گردنکشی، مخالفت، معانده 2 ستیزیدن، عنادورزیدن، ستیزه‌جویی کردن
    معانداسم 1 خصم، دشمن، عدو، متخاصم، معارض، منازع 2 سرکش، لجوج، نافرمان & معاون، معاضد
    معانقهدست‌درگردن یکدگرافکندن، یکدیگر را در آغوش گرفتن، یکدیگررادر آغوش کشیدن
    معانی1 معناها، مفاهیم & الفاظ 2 مقاصد
    معاودت1 برگشت، عودت، بازگشت، رجعت، عود، مراجعت 2 بازگشتن، مراجعت کردن & عزیمت
    معاودت دادنبرگرداندن، بازگشت دادن، رجعت دادن، عودت‌دادن
    معاوضهالش، تاخت، تبادل، تبدل، تبدیل، تعویض، تهاتر، مبادله، معاوضت
    معاوضه کردنتعویض کردن، عوض کردن، تاخت زدن، تبدیل کردن
    معاونپیشکار، دستیار، کمک، مباشر، مددکار، ممد، ناظم، نایب، هم‌دست، یار، یاور
    معاونت کردن1 شرکت کردن، هم‌دستی کردن 2 کمک کردن، یاری کردن
    معاونت1 نیابت 2 مددکاری، یاری، کمک 3 هم‌دستی، شرکت
    معاهده بستنپیمان‌بستن، عهد کردن، قرارداد امضا کردن، معاهده کردن
    معاهدهپیمان، عهدنامه، قرارداد، مقاوله
    معایببدی‌ها، زشتی‌ها، عیبها & محاسن
    معاینه1 امتحان، بازبینی، بازدید، بررسی 2 مشاهده، بررسی (وضع‌بیمار)
    معاینه شدن1 بررسی شدن، آزمایش شدن 2 چک شدن
    معاییر1 معیارها، ملاک‌ها 2 عیارها، اندازه‌ها
    معبا، معیت & بدون، بی
    معبدآتشکده، خانقاه، دیر، دیمه، صومعه، عبادتخانه، عبادتگاه، کلیسا، کنیسه، هیکل
    معبرتعبیرگر، خوابگزار، گزارنده
    معبر1 خدک، خیابان، راه، عبورگاه، گذر، گذرگاه، محل‌عبور 2 گدار، گذرگاه رودخانه
    معبود1 مورد پرستش & عابد، پرستشگر 2 خدا، پروردگار
    معتادصفت 1 آمخته، اخت، خوگر، خوگیر، مالوف، مانوس 2 افیونی، تریاکی، وافوری، افیون‌خور
    معتاد شدن1 خوگرفتن، انس گرفتن، خوگیر شدن 2 عادت کردن 3 افیونی شدن، تریاکی شدن
    معتاد کردن1 خودادن، انس دادن، عادت دادن، آمخته کردن 2 افیونی کردن، تریاکی کردن
    معتبر1 ارزشمند، مهم 2 آبرومند، امین، باآبرو، بااعتبار، باحیثیت 3 گرانمایه، معتمد 4 مستند، موثق 5 عبرت‌گرفته & غیرمعتبر
    معتدل1 آرام، ملایم، میانه‌رو، نرم‌خو 2 معتدله 3 دارای اعتدال 4 راست، مستقیم & تندرو 5 کج، کژ
    معتذرعذرخواه، پوزش‌خواه، عذرآورنده & پوزش‌پذیر، عذرپذیر
    معترضصفت اعتراض‌کننده، اعتراض‌گر، ایرادگیر، خرده‌گیر، مخالف، معارض، منتقد، ناراضی، نارضا، واخواه
    معترض شدناعتراض کردن، ایراد گرفتن، خرده گرفتن، انتقاد کردن، واخواهی کردن
    معترفخستو، قایل، مقر، اعتراف‌کننده، اقرارکننده، مذعن
    معترف شدن1 اعتراف کردن، اقرار کردن، خستو شدن 2 اذعان کردن
    معتزلصفت زاویه‌نشین، عزلت‌گزین، گوشه‌گیر، گوشه‌نشین، معتکف
    معتقداتعقاید، عقیده‌ها، باورها، باورمندی‌ها & اعمال
    معتقد1 باورمند، عقیده‌مند، باایمان، مومن، موقن 2 گرونده & بی‌اعتقاد، منکر
    معتقد شدن1 باور کردن، مطمئن شدن 2 اعتقاد آوردن، ایمان‌آوردن، گرویدن & منکر شدن 3 ارادت پیدا کردن
    معتکفصفت 1 زاویه‌نشین، عاکف، خلوت‌گزیده، عزلت‌نشین، گوشه‌گیر، گوشه‌نشین، معتزل، مقیم 2 زاهد، متعبد
    معتکف شدنگوشه‌گیر شدن، عزلت گزیدن، به عزلت نشستن، زاویه‌نشین شدن، مقیم شدن، عاکف شدن، گوشه‌نشین شدن
    معتل1 بیمار، مریض 2 کلمه‌ای که در ساختار آن حروف عله باشد
    معتمداستوار، استوان، امین، بااعتبار، درستکار، موتمن، متکی، محرم، مستند، مطمئن، معتبر، موثق، واثق & غیرمعتمد، ناموثق
    معتنابهبسیار، زیاد، شایان، قابل اعتنا، قابل توجه، گزاف، هنگفت & کم، معدود
    معجببانخوت، خودبین، خودپسند، خودخواه، خودستا، متکبر & افتاده، متواضع
    معجرروسری، سرانداز، مقصوره، چارقد
    معجزآساصفت اعجازآمیز، اعجازگونه، معجزه‌آسا، معجزگونه
    معجز1 اعجاز، کرامت، معجزه 2 خارق‌العاده، شگفت‌انگیز
    معجز کردن1 معجزه کردن، اعجاز کردن 2 کار خارق‌العاده انجام‌دادن، شاهکار کردن 3 معجزه‌گری کردن 4 معجزنما شدن
    معجزه1 اعجاز، معجز 2 کرامت 3 استدراج
    معجم1 فرهنگ، قاموس، کتاب لغت، واژه‌نامه 2 حرف نقطه‌دار
    معجوناسم 1 آمیخته، سرشته 2 مخلوطی از چند ماده یا دارو، داروی‌تقویتی
    معد1 آماده، مهیا 2 مرتب 3 شمرده‌شده، حساب‌شده
    معدلت‌جویانهدادگرانه، عادلانه & بیدادگرانه
    معدلتداد، دادگری، دادگستری، عدالت، عدل، منصفت & مظلمه، بیداد
    معدلت‌گستردادبخش، دادگر، دادور، عادل، عدالت‌گستر، عدل‌پرور، معدلت‌پرور & بیدادگر
    معدل1 حدوسط، میانگین & حداکثر، حداقل 2 تعدیلگر، تعدیل‌کننده
    معدن‌چی، معدنچیمعدن‌کار، کارگر معدن، معدن‌کاو
    معدن‌شناسکان‌شناس، متخصص معدن
    معدن‌شناسیکان‌شناسی
    معدن1 کانسار، کان 2 اصل 3 سرچشمه، منشا
    معدود1 اندک، انگشت‌شمار، قلیل، کم & بسیار، کثیر، معتنابه 2 شمرده‌شده
    معدوم1 زایل، فانی، فنا، محو، نابود، نیست، هلاک & هست 2 نابودگشته & موجود
    معدوم شدننیست‌شدن، نابود شدن، زوال یافتن، هلاک گشتن، محوشدن
    معدوم کردن1 نیست کردن، نابود کردن، از بین بردن 2 محو کردن، به زوال کشانیدن 3 هلاک کردن
    معدهشکنبه، شکمبه، دستگاه‌گوارش
    معدیمربوط به معده، گوارشی
    مع‌ذالکبااین‌حال، باوجوداین، مع‌الوصف
    معذب1 درعذاب، ناراحت، دررنج 2 عذاب‌شده، شکنجه‌شده
    معذب کردنعذاب دادن، اذیت کردن، شکنجه کردن
    معذرتاعتذار، پوزش‌خواهی، پوزش، عذر
    معذرت خواستنپوزش خواستن، پوزش طلبیدن، عذرخواهی کردن
    معذرت‌خواهپوزش‌خواه، پوزش‌طلب، عذرخواه & معذرت‌پذیر، پوزش‌پذیر
    معذرت‌خواهیپوزش‌خواهی، پوزش‌طلبی، عذرخواهی
    معذوراسم 1 پوزش‌خواه 2 بخشوده، معاف 3 قاعده، رگل، عادت ماهانه
    معذور داشتن1 معاف کردن، معذور کردن 2 عذر پذیرفتن
    معذوریتبخشودگی، پوزش، معافیت
    معرا1 برهنه، عریان، ناپوشیده، معری 2 بی‌بهره، بی‌نصیب، محروم
    معراج1 صعود، عروج 2 پلکان، نردبان & نزول، هبوط
    معربواژه دخیل در زبان‌عربی، کلمه بیگانه تازی‌شده، واژه‌عربی شده & مفرس
    معرضروی‌گردان، اعراض‌کننده، اعراضگر
    معرض شدناعراض کردن، روی‌گردان شدن
    معرض1 موضع، جایگاه 2 صحنه، عرضگاه، نمایشگاه 3 دسترس
    معرفت1 آگاهی، اطلاع، بینش، حکمت، دانش، شناخت، شناسایی، عرفان، عقل، علم، فرهنگ، فضیلت، کمال، وقوف 2 شناختن، وقوف یافتن
    معرف1 شناسا، شناسنده 2 تعریف‌گر
    معرفی شدن1 شناسانده شدن 2 ارائه شدن، عرضه شدن
    معرفی1 شناسایی، معارفه 2 شناساندن
    معرفی کردن1 شناساندن 2 ارائه کردن، عرضه کردن
    معرقخوی‌آور، عرق‌زا
    معرکه1 آوردگاه، رزمگاه، میدان 2 هنگامه، ازدحام 3 پیکار، جدال، جنگ 4 شاهکار، کارشایان 5 دردسر، گرفتاری، مخمصه 6 نمایش خیابانی 7 فوق‌العاده، عالی 8 شگفت‌انگیز 9 گرم، پررونق
    معرکه راه انداختن2 ازدحام کردن، جاروجنجال راه انداختن
    معرکه کردن1 شاهکار کردن، کار شایان کردن 2 هنگامه کردن
    معرکه‌گیراسم رسن‌باز، شعبده‌باز، معرکه‌چی، معرکه‌بند، معرکه‌ساز & معرکه‌شکن
    معروض داشتنبه‌عرض رسانیدن، گفتن، عرضه کردن، گفتن، عرض کردن
    معروض شدنعرض‌شدن، گفتن، عرضه شدن، گفته شدن
    معروض1 عرض‌شده، بیان‌شده، اظهارشده 2 عرضه شده
    معروفصفت 1 اسمی، بنام، خنیده نام، خوش‌نام، زبانزد، سرشناس، شناخته، شهره، شهیر، مشهور، نام‌آور، نامدار، نامور، نامی 2 نیکی، حسنه 3 دانسته 1 & گمنام 2 منکر
    معروف شدنشناخته‌شدن، سرشناس شدن، مشهور گشتن، شهره شدن، به شهرت رسیدن، شهرت یافتن، زبان‌زد گشتن
    معروفهجنده، خودفروش، روسپی، بلایه، زانیه، زناکار، فاحشه، قحبه، لکاته، هرجایی & نجیبه
    معروفیتآوازه، اشتهار، شناختگی، شهرت، صیت، محبوبیت، نامبرداری، ناموری & گمنامی
    معزارجمند، بزرگوار، عزیز، محترم، معظم، مکرم
    معززعزتمند، عزیز، گرامی، محترم، مکرم
    معزم1 افسونگر، جادوگر، ساحر 2 مارافسا
    معزولبرکنار، خلع، عزل، مخلوع & منصوب، شاغل
    معزول شدن1 برکنارشدن، عزل شدن، خلع شدن، کنار گذاشته شدن، معلق شدن & منصوب شدن 2 دور شدن، جداشدن
    معزول کردن1 برکنار کردن، عزل کردن، خلع کردن، از کاربرکنار کردن، کنار گذاشتن، برداشتن & منصوب کردن، گماشتن، برگماشتن 2 دور کردن، جدا کردن
    معسرتنگ‌دست، تهی‌دست، نیازمند، فقیر، عسرت‌زده & فراخ‌دست
    معسردشوار، مشکل، پیچیده، سخت & میسر
    معشرانجمن، جماعت، جمعیت، حزب، حلقه، گروه، مجلس
    معشوقاسم 1 جانان، دلارام، دلبر، دلداده، دل‌ربا، دوست، دوستگان، شاهد، محبوب، محبوبه، نگار، یار 2 فاسق، رفیقه & عاشق 3 رفیق & معشوقه
    معشوقه‌بازاسم معشوق‌باز، معشوقه‌پرست، معشوق‌باره
    معشوقهاسم 1 جانانه، دلبر، دلدار، محبوبه، نگار، یار 2 رفیقه، فاسق، نشانده 3 نشمه، نم‌کرده & عاشق
    معصومانه1 معصوم‌وار 2 بی‌گناهانه
    معصوم1 بی‌گناه 2 پارسا 3 پاک‌جامه، پاک‌دامن، عفیف 4 خطاناپذیر & اثیم، گناهکار
    معصومهپاک، بی‌گناه، باعصمت، عصمت‌پرست، پاک‌دامن
    معصومیت1 بی‌گناهی، پاکدامنی 2 عفاف، سادگی، بی‌پیرایگی 3 مظلومیت
    معصیت1 اثم، بزه، تقصیر، جرم، خطا، ذنب، فجور، گناه، منکر 2 نافرمانی کردن، عصیان ورزیدن، گناه کردن 3 نافرمانی & ثواب
    معصیت‌کاراسم اثیم، بزهکار، عاصی، گناهکار، مذنب & ثوابکار
    معضلبغرنج، پیچیده، دشوار، سخت، صعب، مساله، مشکل، معقد & سهل، آسان
    معطربویا، خوشبو، دماغ‌پرور، عاطر، عطرآگین، عطرآمیز، گل‌بو، گل‌بیز، نافه‌بو & بویناک، گندیده، متعفن
    معطر کردنعطرآگین کردن، خوش‌بو ساختن، عطرآلود کردن
    معطسعطسه‌آور، عطسه‌زا
    معطل1 بلاتکیف، منتظر 2 بی‌حاصل، بی‌کار، عاطل، بی‌مصرف، بی‌استفاده 3 فروهشته، معلق
    معطل شدن1 بی‌کار ماندن 2 منتظر شدن، منتظر ماندن، بی‌بهره ماندن، بی‌حاصل ماندن 3 معوق ماندن 4 تاخیر داشتن، تاخیر کردن
    معطل کردن1 بلاتکلیف گذاشتن، منتظر گذاشتن 2 معلق‌گذاشتن 3 درنگ کردن، تاخیر کردن، دیر کردن 4 متوقف کردن، تعطیل کردن
    معطل گذاشتن1 رها کردن، ول کردن 2 بلااستفاده گذاشتن 3 بلاتکلیف گذاشتن
    معطل ماندن1 سرگردان ماندن، بلاتکیف شدن 2 منتظر ماندن، منتظر شدن 3 تعطیل شدن، متوقف شدن 4 بی‌استفاده ماندن، بی‌مصرف ماندن 5 عاطل‌ماندن، بی‌کار ماندن 6 خالی شدن، متروک شدن 7 خالی گذاشتن، متروک ماندن
    معطلی1 تاخیر، درنگ 2 انتظار، بلاتکلیفی، عطلت 3 فروگذاری، وقفه
    معطوف1 مورد نظر، موردتوجه 2 متمایل، متوجه 3 عطف‌شده، برگشت
    معطیبخشنده، عطاکننده، وهاب
    معظمبزرگ، سترگ، کلان
    معظمگران‌قدر، معز، بزرگوار
    معفوبخشوده، بخشیده
    معقدبغرنج، پیچیده، سخت، صعب، دشوار، غامض، گره‌دار، مبهم، مشکل، معضل، مغلق & ساده
    معقولاتمدرکات & محسوسات
    معقولانهصفت عاقلانه، ، بخردانه، خردورزانه & غیرمعقولانه، جاهلانه
    معقول1 پسندیده، روا، شایست، مناسب، موجه 2 عقلایی، منطقی 3 دانسته، دریافته 4 سربه‌زیر، فرهیخته، مودب & نامعقول
    معکوسباژگونه، سرنگون، نگونسار، وارون، واژگون
    معکوس شدنواردشدن، وارونه شدن، برعکس شدن
    معکوس کردنوارد کردن، وارونه کردن، برعکس کردن
    معلاق1 قلاب، گیره 2 قناره
    معلق1 آونگ، آویخته، آویزان، اندروا، تعلیق‌شده، سرازیر، سرنگون 2 معطل، معوق 3 برکنار، بلاتکلیف، پادرهوا، بی‌پایه، غیرثابت، 4 آونگ‌دار، به‌صورت معلق
    معلق شدن1 آویزان شدن، آویخته شدن 2 به حالت تعلیق درآمدن 3 موقتبرکنار شدن
    معلق کردن1 آویختن، آویزان کردن 2 برکنار کردن، معزول کردن 3 تعلیق 4 به حال تعلیق درآوردن، معطل گذاشتن، معوق گذاشتن
    معلق ماندن1 به‌حالت تعلیق درآمدن 2 پادرهوا ماندن
    معلماسم آموزنده، آموزگار، اتابک، استاد، پرورش‌دهنده، پروراننده، دبیر، لله، مدرس، مربی، هادی & دانش‌آموز، شاگرد
    معلمیآموزگاری، مربیگری، تعلیم‌دهی، دبیری، مدرسی & دانش‌آموزی، شاگردی
    معلولاسم 1 بیمار، دردمند، علیل & تندرست، سالم 2 اثر، پیامدعلت & علت
    معلول شدن1 ناقص‌العضو شدن 2 علیل شدن، دردمند شدن 3 بیمار شدن
    معلومآشکار، آشکارا، پیدا، دانسته، روشن، شناخته، شناخته‌شده، ظاهر، عیان، فاش، محرز، مرئی، مشخص، مشهود، معین، نمایان، واضح، هویدا & مجهول، نامعلوم
    معلوماتآگاهی، اطلاعات، بینش، سواد، مایه
    معلوم‌الحالشناخته‌شده، بدنام
    معلوم شدن1 آشکارشدن، واضح شدن، محقق شدن، محرز شدن 2 مبرهن شدن، ثابت شدن 3 فاش شدن & مستورماندن، نامکشوف ماندن
    معلوم کردن1 آشکار کردن، واضح کردن، محقق کردن، محرز کردن 2 مبرهن کردن، ثابت کردن 3 فاش کردن & مستور ماندن، نامکشوف ماندن
    معمااسم 1 چیستان، لغز، مساله 2 پوشیده، رمز
    معماراستاد، بنا، سازنده، طراح، مهراز، مهندس
    معمایی1 رازآلود، رمزآمیز، مرموز 2 چیستانی 3 لاینحل
    معمراسم پیر، جاافتاده، ریش‌سفید، سالخورده، سالمند، فرتوت، کهنسال، مسن & جوان، کم‌سال
    معمم1 دستاری، شیخ، آخوند، عمامه‌دار & مکلا 2 ریش‌سفید، محترم
    معمور1 برپا، دایر 2 آباد، آبادان، پررونق & مخروب، ویران
    معمور ساختنآباد کردن، دایر کردن، آبادان ساختن & خراب کردن، ویران ساختن
    معمور شدنآبادشدن، آبادان شدن & بایر شدن، ویران گشتن، ویرانه شدن
    معمور کردنآباد کردن، آبادان ساختن، عمارت ساختن، معمورگردانیدن، دایر کردن، آبادان ساختن & خراب کردن، ویران ساختن، بایر کردن
    معمولاطبق‌معمول، حسب‌معمول
    معمول1 باب، جاری، رایج، معموله، متداول، مد، مرسوم 2 عادی، متعارف & غیرعادی، نارایج، نامتداول، نامتعارف
    معمول داشتن1 انجام دادن، اجرا کردن 2 متداول ساختن، باب کردن، رایج کردن & از رواج انداختن، نارایج کردن
    معمول کردن1 مرسوم کردن، متداول کردن، رواج دادن، باب کردن 2 اجرا کردن، عملی ساختن
    معمولی1 رایج، عادی، متداول، متعارف، مرسوم، مستعمل 2 پیش‌پاافتاده، عام، مبتذل & خاص، نامتعارف
    معنادار1 بامعنی 2 پرمفهوم 3 کنایه‌آمیز
    معنا1 مراد، معنی، مفهوم، منطوق 2 باطن، کنه 3 مطلب، موضوع & صورت، لفظ، مصداق
    معنبرعنبرین، عنبرآمیز
    معنویاتاخلاقیات، روحیات & مادیات
    معنوی1 باطنی، روحانی، روحی، عرفانی 2 عارف 3 معنایی & ظاهری، مادی، صوری 4 درونی
    معنی1 مفهوم، مدلول 2 مفاد، مضمون، لب 3 حقیقت، محتوا، باطن 4 هدف، مقصود، منظور، قصد، نیت 5 دلیل، سبب، انگیزه 6 مطلب، موضوع 7 مورد، باره 8 نکته
    معوجاریب، خمیده، کج، کژ، مورب، نادرست، ناراست، نامستقیم، ناهموار & راست، مستقیم
    معوج شدنکج شدن، ناراست شدن
    معوق1 بازداشته، عقب‌افتاده، عقب‌انداخته، معطل، معوقه، به‌تاخیرافتاده & معین 2 بلاتکلیف، پادرهوا، معلق
    معوق گذاشتنبه‌تاخیر انداختن، عقب انداختن، به تعویق انداختن
    معوق ماندنبه‌تاخیر افتادن، عقب افتادن
    معوقهبه‌تاخیرافتاده، عقب‌افتاده، معوق‌مانده
    معولصفت 1 استوار، معتمد 2 تکیه‌گاه 3 اعتماد، تکیه
    معونت کردنیاری کردن، کمک نمودن، امداد کردن، مدد رساندن
    معونتیاری، کمک، مدد، امداد
    مع‌هذاباوجوداین، مع‌الوصف، بااین‌همه، مع‌ذلک، لیک
    معیار1 اندازه، پیمانه، مقیاس 2 میزان 3 ضابطه، ملاک 4 محک، سنگ‌محک 5 سند
    معیب1 عیبدار، عیب‌ناک، معیوب 2 ناقص & سالم، صحیح
    معیتبا، به همراه، مع، همراهی & بدون، بی
    معیرعیارگر، عیارگیر
    معیشت1 زندگانی 2 ارتزاق، رزق، روزی، گذران، معاش
    معیشت کردن1 زندگی کردن، زیستن، زندگانی کردن 2 ارتزاق کردن، گذران کردن، امرارمعاش کردن
    معیلپراولاد، پرعائله، عائله‌دار، عیالمند، عیالوار & ابتر، بی‌فزند، کم‌عائله
    معینآشکار، روشن، مشخص، معلوم، مقرر، منصوب، نهاده & نامعین
    معیندستیار، مددکار، معاضد، همدست، یار
    معین شدن1 تعیین شدن، برقرار شدن 2 مشخص شدن، معلوم‌شدن، آشکار شدن
    معین کردن1 تعیین کردن 2 مقرر داشتن، قرار دادن
    معیوبآهمند، خراب، عیبناک، فاسد، ناقص & سالم
    معیوب شدن1 عیبناک شدن، عیب‌دار شدن 2 آهمند شدن 3 ناقص شدن
    مغارهزاغه، شکفت، غار، کهف، مغار
    مغازلهتجمش، عشق‌بازی، عشق‌ورزی، معاشقه، ملاعبه، مهرورزی
    مغازله کردنعشق‌بازی کردن، عشق‌ورزی کردن، معاشقه کردن
    مغازه1 بوتیک، حجره، دکان، دکه، فروشگاه 2 مخزن، انبار
    مغازه‌داردکان‌دار، کاسب
    مغازی1 جنگها، نبردها، حربها، کارزارها 2 میدانهای جنگ، عرصه‌های‌نبرد
    مغاک1 چاله، سوراخ، گود، گودال، لان 2 ورطه
    مغالطه‌آمیزسفسطه‌آمیز، مغلطه‌وار، واهی & منطقی
    مغالطهسفسطه، قیاس فاسد، مغالطت، مغلطه
    مغالطه کردن1 مغلطه کردن، سفسطه کردن 2 به غلط افکندن
    مغایرتاختلاف، تباین، تضاد، تفاوت، تناقض، توفیر، غیریت، مخالفت، منافات، ناسازگاری، ناهمسانی، ناهمگونی & مشابهت، تشابه، همانندی
    مغایرت داشتناختلاف داشتن، تفاوت داشتن، ناسازگاری‌داشتن، مباینت داشتن
    مغایرخلاف، دیگرگون، ضد، مباین، متفاوت، مخالف، منافی، نامشابه، ناهمگون & مشابه
    مغبر1 خاک‌آلود، غبارآلود، گردآلود 2 تیره، تار
    مغبون1 زیان‌دیده، زیان‌کار 2 غبن‌دار، فریب‌خورده، گول‌خورده & راضی
    مغبون شدن1 زیان‌دیدن 2 غبن داشتن، گول خوردن
    مغبون کردن1 زیان زدن، ضرر زدن، زیان‌دیده کردن، خسارت‌دیدن 2 گول زدن
    مغتنم1 ارزشمند، باارزش 2 بازیافته، غنیمت
    مغتنم شمردنغنیمت شمردن، مغتنم دانستن
    مغذیانرژی‌دار، انرژی‌زا، قوت‌بخش، مقوی & غیر مغذی
    مغرب1 بابل 2 باختر، غرب، غروبگاه 3 عشا & خراسان، مشرق
    مغرب‌زمیناروپا، آمریکا & مشرق زمین
    مغرضانه1 بدخواهانه، غرضمندانه 2 غرض‌آلود 3 کینه‌توزانه
    مغرضبدخواه، غرضمند، غرض‌ورز، کینه‌توز، کینه‌ور & بی‌غرض
    مغرم1 وامدار، مقروض، مدیون 2 غرامت‌گیرنده، تاوان‌ستان 3 گرفتار، شیفته، اسیر محبت
    مغرورانهخودپسندانه، غرورآمیز، متکبرانه & خاشعانه
    مغرورپرادعا، پرمدعا، خودبین، خودپرست، خودپسند، خودخواه، خودستا، غره، فریفته، گران‌سر، گردن‌فراز، متبختر، متفرعن، متکبر، مدمغ، مستکبر & افتاده، فروتن
    مغرور شدنمتکبرشدن، متفرعن گشتن، خودستا شدن، خودبین‌شدن، پرمدعا شدن، گران‌سر شدن
    مغزتیرهسلیل، مغزحرام، نخاع
    مغز1 دماغ 2 کله، سر، مخ 3 دانه، هسته 4 جوهر، اصل، لب & پوست 5 عقل 6 فکر 7 وسط، میان، درون
    مغ1 ژرف، عمیق، گود 2 ژرفا، عمق، گودی
    مغشوش1 آشفته، پریشان، درهم، درهم‌برهم، درهم‌ریخته، شوریده، قاطی‌پاطی، مختل 2 غش‌دار، غشی، ناخالص، ناسره & 1 منظم 2 خالص، ناب
    مغشوش شدن1 آشفته شدن، پریشان شدن 2 غش‌دار شدن، غشی شدن
    مغضوب شدنغضب‌شدن، مورد غضب قرار گرفتن
    مغضوبمورد خشم‌قرارگرفته، غضب‌شده
    مغفرتآمرزش، آمرزیدگی، بخشایش، بخشش، غفران
    مغفرخود، کلاه‌خود
    مغفورآمرزیده، بخشوده، مبرور، مرحوم
    مغ1 گبر، مجوس 2 موبد، روحانی زرتشتی، کاتوزی
    مغلطه‌بازسفسطه‌باز، سفسطه‌گر، گمراه‌سا، مغلطه‌کار
    مغلطه خوردنفریب‌خوردن، گول خوردن
    مغلطه دادننیرنگ‌زدن، فریب دادن، گول زدن
    مغلطهسفسطه، مغالطت، مغالطه
    مغلطه کردنسفسطه کردن، به غلط انداختن
    مغلطه‌وارسفسطه‌آمیز، مغالطه، مغالطه‌آمیز
    مغلظ1 استوار، موکد 2 ستبر 3 درشت کردن
    مغلقابهام‌آمیز، پیچیده، دشوار، سخت، صعب، غامض، مبهم، مشکل، معقد & ساده، سهل
    مغلوب1 بازنده 2 بی‌اعتبار، بی‌مقدار، ذلیل، زبون 3 تارومار، شکست‌خورده، مقهور، منکوب، منهزم 4 تسلیم، مجاب & فاتح
    مغلوب شدن1 شکست خوردن، مقهور شدن، منهزم شدن، منکوب شدن 2 بازنده شدن، باختن & پیروزشدن 3 تسلیم شدن، مجاب شدن & غالب‌آمدن، غالب شدن
    مغلوب کردن1 شکست دادن، غلبه کردن، پیروز شدن، چیره‌شدن 2 برنده شدن، بردن 3 مجاب کردن
    مغلوطاشتباه، پراشتباه، سقیم، غلط، نادرست & صحیح
    مغلولبسته، به‌زنجیرکشیده‌شده، زنجیری
    مغموماندوه‌زده، اندوهناک، اندوهگین، حزین، غصه‌دار، غم‌زده، غم رسیده، غمکش، غمگین، غمناک، غمنین، گرفته، متاثر، متاسف، محزون، مهموم، ناشاد & خرم، خوش
    مغموم ساختن1 غمگین ساختن، غمین کردن 2 تاب دادن
    مغموم شدنغمگین‌شدن، اندوهناک شدن، حزین شدن، محزون‌گشتن، اندوهگین شدن & مسرور شدن، شادمان‌گشتن
    مغموم کردنغمگین کردن، اندوهناک کردن، محزون کردن، اندوهگین کردن، غمین کردن، غم‌زده کردن & مسرور کردن، شادمان کردن
    مغناطیسآهن‌ربا، مگنت
    مغنیآوازخوان، خنیاگر، خواننده، سرودخوان، سرودگو، نغمه‌خوان
    مغنیهرامشگر، سرودخوان، سرودگو، مطربه، نوازنده (زن)
    مغیبنهفته، پنهان، نهان، غیب‌شده
    مغیثصفت فریادرس، یاری‌کننده، یاریگر
    مغیلان1 خارشتر 2 ام‌غیلان، صمغ عربی
    مفآب‌بینی
    مفاتیحکلیدها، مفتاح‌ها & قفل‌ها
    مفاجات1 حمله ناگهانی، یورش، مفاجا 2 ناگهان حمله کردن 3 ناگاه‌گرفتن، ناگاه آمدن
    مفاخرت کردنافتخار کردن، نازیدن، بالیدن
    مفاخرتنازیدن، بالیدن، افتخار کردن، مفاخره، فخر فروختن
    مفاخرمفخره‌ها، مایه‌های‌افتخار
    مفادفحوا، محتوا، مدلول، مضمون، معنا، معنی، مفهوم
    مفارقتانفصال، جدایی، دوری، هجر، فراق، فرقت، مهجوری، هجران، هجرت & وصال
    مفارقت کردنجدا شدن، از هم دور شدن، دوری گزیدن
    مفاسدمفسده‌ها، تباهی‌ها، فسادها، بدی‌ها، مفسدت‌ها
    مفاصاحساب1 سندتسویه حساب 2 تسویه‌حساب، تفریغ محاسبه
    مفاصلمفصل‌ها، بندها
    مفاوضت1 هم‌صحبت 2 صحبت، گفتگو 3 هم‌بستری، هم‌آغوشی
    مفاهیممفهوم‌ها، معناها، مدلول‌ها & صور، مصادیق
    مفتاحکلید، مقلاد
    مفت باختنمفت ازدست دادن، به رایگان دادن & مفت به چنگ‌آوردن
    مفتحبازکننده، گشاینده
    مفتخربالنده، سرافراز، سربلند، مباهی، مفخر، نازنده & مفتضح
    مفتخر شدنمباهی‌شدن، افتخار کسب کردن، سربلند شدن، سرافرازشدن
    مفتخواراسم انگل، بیکاره، پخته‌خوار، طفیلی، مفتخور
    مفتخور، مفت‌خورصفت انگل، بیکاره، پخته‌خوار، طفیلی، کاسه‌لیس، مفت‌خوار
    مفت1 رایگان، مجانی، ناخریده 2 کم‌ارزش، ارزان 3 بیهوده، لاطائل، مزخرف & بمزد، گران
    مفترضفرض، لازم، واجب & مستحب
    مفترقپراکنده، متفرق، پخش‌وپلا
    مفتریافترازن، دروغ‌زن، نمام
    مفتشبازپرس، بازجو، جاسوس، کارآگاه، ممیز، منهی
    مفتضحانهافتضاح‌آمیز، رسوایی‌آمیز، توام با رسوایی & آبرومندانه
    مفتضح1 بدنام، بی‌آبرو، رسوا، ننگین & آبرومند، خوشنام 2 زشت، بد
    مفتضح شدنبدنام‌شدن، رسوا شدن، بی‌آبرو شدن
    مفتضح کردنبدنام کردن، رسوا کردن، بی‌آبرو کردن
    مفتقرتهی‌دست، فقیر، مستمند، محتاج، نیازمند، معسر، مفلس، مفلوک، نیازمند & غنی، متنعم
    مفتکیرایگان، مجانی
    مفتنفتنه‌انگیز، فتنه‌جو، مفسد، مفسده‌جو & مصلح
    مفتوح1 باز، گشاده، گشوده، واز 2 فتح‌شده، متصرف‌شده، مسخر 3 فتحه‌دار & مسدود
    مفتوح شدن1 بازشدن، گشوده شدن 2 فتح شدن، مسخر شدن، به‌تصرف درآمدن
    مفتولاسم 1 پیچان، تاب‌داده، تابیده، تافته 2 سیم، میله
    مفتوندلباخته، شیدا، شیفته، عاشق، فریفته، مجذوب
    مفتون شدنشیفته‌شدن، واله گشتن، شیدا شدن، عاشق شدن، فریفته‌شدن، دلباخته گشتن، مجذوب شدن & فتنه‌گشتن
    مفتون کردنشیفته کردن، عاشق کردن، فریفته کردن، شیدا کردن، دلباخته کردن، مجذوب کردن & فتنه کردن
    مفتی1 حاکم‌شرع، فتوادهنده، قاضی 2 رایگان، مجانی 3 مجاناً، مفتکی
    مفخراسم 1 سرافراز، مباهی، مفتخر 2 نازیدن 3 مایه‌ناز
    مفخمارجمند، امجد، بزرگوار، فخیم، گرامی، محترم
    مفرپناهگاه، گریزگاه، مخلص، مهرب
    مفرح1 باصفا، شادی‌آور، شادی‌بخش، فرح‌بخش، نشاطآور، نشاطانگیز، نزهت‌بخش، نزه 2 محظوظ & بی‌صفا
    مفرداسم 1 بسیط، ساده 2 تنها، فرد، طاق، واحد، یکتا، یکه & مرکب، جمع 3 جدا، جداگانه، مستقل 4 یگانه، ممتاز، یکه‌تاز 5 تک‌بیت، فرد & رباعی 6 حروف‌گسسته 7 منفرد
    مفرش1 زیرانداز، فرش 2 جارختخوابی
    مفرطافراطآمیز، بسیار، بی‌نهایت، خیلی، زیاد
    مفرغآلیاژ مس و قلع، برنز
    مفرقتارک، چکاد، میانه‌سر، هباک
    مفروزاسم 1 تحدید، تفکیک، جدا، محدود، افرازشده، مفروزه 2 پراکنده & مشترک، مشاع
    مفروز کردن1 جدا کردن، تفکیک کردن 2 تحدید کردن، تحدیدحدود کردن
    مفروش1 فرش‌شده، فرش‌دار 2 گسترده
    مفروض1 فرضی‌پنداشته، تصورشده 2 فرض‌شده 3 واجب، واجب‌شده
    مفروق1 پراکنده‌شده، جداکرده & مقرون 2 کاسته، تفریق شده & مفروق‌منه
    مفسدبداصل، بدذات، بدگوهر، شرطلب، عیار، غماز، فسادگر، فتنه‌انگیز، فتنه‌جو، فسادآفرین، مفتن، مفسده‌جو، مفسده‌طلب، واقعه‌طلب & مصلح
    مفسده‌آمیزمفسدت‌آمیز، تباهی‌زا، فسادانگیز، فتنه‌زا
    مفسدهافساد، تباهی، فتنه، فساد، مفسدت & صلاح
    مفسده‌جوآشوب‌طلب، بلوایی، فسادگر، آشوبگر، شریر، غوغاطلب، فتنه‌جو، مفتن، شرطلب، هیاهوطلب & مصلح
    مفسده‌جوییآشوب‌طلبی، غوغاطلبی، تبهکاری، فتنه‌انگیزی، فتنه‌گری، فساد، هیاهوطلبی & مصلحت‌اندیشی
    مفسر1 تفسیرگر 2 گزارشگر 3 مترجم 4 تفسیرنویس
    مفصلاًباتفصیل، به‌تفصیل، مشروحاً & مختصر
    مفصلباتفصیل، به‌تفصیل، بشرح، طولانی، مبسوط، مشروح & به‌ایجاذ، موجز، مجمل، مختصر
    مفصلبند، پیوندگاه، مفصل‌ها
    مفضضنقره‌کاری & نقره‌اندود، مطلا، مطلی
    مفطراسم 1 افطارکننده 2 روزه‌خورنده 3 مبطل روزه
    مفعول1 کنش‌پذیر & کنشگر، فاعل 2 امرد، کونی، مابون، مخنث، ملوط & لواطکار
    مفقودالاثرصفت 1 بی‌نشان، پی‌گم 2 گم‌گشته، ناپیدا، ناپدید، گم‌شده
    مفقود شدن1 گم‌شدن، ناپدید شدن 2 ازبین رفتن & پیدا شدن
    مفقود1 غایب، گم، گمشده، گم‌گشته، ناپیدا، ناپدید & پیدا 2 هدر
    مفقود کردن1 گم کردن، ناپدید کردن & پیدا شدن 2 ازبین بردن
    مفلحپیروز، رستگار، سعادتمند، ناجح
    مفلح شدنپیروزشدن، فلاح یافتن، رستگار شدن، سعادتمند شدن
    مفلس1 بی‌چیز، بی‌نوا، تهی‌دست، درویش، فقیر، گدا، مستمند، مسکین، معسر، ندار 2 محجور، یک‌لاقبا، ورشکست، ورشکسته & دارا، منعم
    مفلس شدن1 بی‌چیزشدن، معسر گشتن، بی‌نوا گشتن، تهی‌دست شدن، فقیر شدن 2 ورشکست شدن، ورشکسته شدن
    مفلس کردن1 بی‌نوا کردن، تهی‌دست کردن، بیچاره کردن، فقیر کردن 2 ورشکست کردن
    مفلسیافلاس، بی‌نوایی، تنگ‌دستی، تهی‌دستی، عسر، ورشکستگی & تنعم، ثروتمندی
    مفلوجفلج، لش، علیل، افلیج
    مفلوج کردن1 فلج کردن 2 ناتوان کردن، ضعیف کردن
    مفلوک1 بدبخت، بیچاره، بی‌چیز، بی‌نوا، تهی‌دست، تیره‌بخت، تیره‌روز، شوریده‌بخت، فلاکت‌زده، فلک‌زده، مفلاک & متنعم 2 عاجز، ناتوان 3 ضعیف 4 فرسوده
    مفلوکیادبار، بدبختی، بیچارگی، فلاکت‌زدگی، نامرادی
    مفنگیضعیف، لاغر، مردنی، نزار، مافنگی & سرومروگنده، قبراق
    مفوضتفویض‌شده، واگذارشده
    مفوض کردنواگذار کردن، سپردن، تفویض کردن
    مفهوم شدندرک‌شدن، فهمیدن، حالی شدن، تفهیم شدن
    مفهومصفت 1 محتوا، مدلول، معنا، معنی، مفاد 2 دانسته، فهم‌شده، فهمیده‌شده & منطوق
    مفیدسودبخش، سودمند، فایده‌بخش، موثر، نافع، نتیجه‌بخش & زیان‌آور، زیان‌بار، زیان‌بخش، مضر
    مقابر1 قبرها، مقبره‌ها، گورها، مزارات، مزارها 2 قبرستان، گورستان
    مقابل1 برابر، مساوی، معادل 3 پیش، جلو، روبرو، رویارو، نزد 3 ضد، مخالف، نقیض 4 قبال 5 محاذی، موازات & خلف
    مقابله‌به‌مثل1 انتقام، تقاص، تلافی 2 قصاص، معامله‌به‌مثل
    مقابله1 تطبیق، سنجش، مقایسه 2 رویارویی، صف‌آرایی، مواجهه 3 ضدیت، مخالفت 4 روبه‌رو شدن 5 مواجهه‌دادن 6 مقایسه کردن، تطبیق دادن 7 ایستادگی، پایداری 8 تلافی، جبران 9 برابری، تساوی
    مقابله شدنتطبیق‌داده شدن، مطابقت دادن، مقایسه شدن
    مقابله کردن1 روبه‌رو شدن، مواجهه کردن 2 مبارزه کردن، جنگیدن 3 برابری کردن، همتا بودن 4 مقایسه کردن، تطبیق دادن 5 جبران کردن، تلافی کردن
    مقاتل1 جهاد، کشتار، محاربه 2 جهادگر
    مقاتلهجدال، جنگ، کارزار، کشت‌وکشتار & مصالحه
    مقادیرمقدارها، اندازه‌ها
    مقاربت1 آرمش، آمیزش، جماع، نزدیکی 2 آرمیدن، جماع کردن
    مقاربت کردنآمیزش کردن، جماع کردن، نزدیکی کردن، آرمیدن
    مقاربتیآمیزشی، جنسی
    مقارنتمقارنه، ملازمه، همزمانی
    مقارناسم 1 حالت‌تقارن، هم‌زمان 2 پیوسته، متصل 3 قرین، نزدیک، همدم، یار
    مقارن شدن1 هم‌زمان شدن 2 پیوستن، متصل شدن 3 قرین‌شدن، همراه گشتن
    مقاصدمقصدها، مقصودها، مرادها، خواسته‌ها، اهداف، هدف‌ها
    مقاطع1 مقطع‌ها 2 برش‌ها
    مقاطعهپیمان، پیمانکاری، کنترات
    مقاطعه دادنکنترات‌دادن، واگذار کردن (کار به پیمان‌کار)
    مقاطعه‌کارپیمان‌کار، کنتراتچی، مقاطعه‌چی، مقاطعه‌گر
    مقالات1 مقاله‌ها 2 سخنان، گفتار
    مقال1 بحث، سخن، قول، گفتگو 2 مقاله
    مقاله1 نوشته 2 گفتار، مقال، سخن 3 فصل، بخش
    مقامات1 اولیاء امور 2 درجات، درجه‌ها، منزلت‌ها 3 پست‌ها، مناصب، منصب‌ها، شغل‌ها، مشاغل 4 مراحل، منازل، مقام‌ها 5 هنرها، کارهای شایان 6 مقامه‌ها، مجالس، مجلس‌ها
    مقام‌پرستجاه‌طلب، مقام‌دوست، منصب‌خواه، مسندطلب، سندجو
    مقام1 پست، درجه، رتبه 2 جاه، سمت، شان، قدر، مرتبه، مسند، منزلت، منصب، نشیم 3 اشل، پایه
    مقام1 جا، جایگاه، کاشانه، ماوا، محل، مسکن، مکان، منزل، موضع، موطن 2 آهنگ، پرده، نوا، راه
    مقامر1 قمارباز، گنجفه‌باز 2 شطار
    مقام‌طلبجاه‌طلب، آوازه‌جو، ریاست‌طلب، منصب‌جو، منصب‌خواه
    مقام کردناقامت کردن، مقیم شدن، سکنا گزیدن، ساکن شدن، ماندن، اقامت گزیدن
    مقامه1 مجلس 2 خطبه 3 بیان حال 4 سرگذشت
    مقاوله1 معاهده، پروتکل، پیمان، عهدنامه 2 قرارداد، قولنامه 3 قول‌وقرار گذاشتن 4 گفت‌وشنود
    مقاوله‌نامهپروتکل، پیمان‌نامه، عهدنامه، قرارداد، سند
    مقاوم1 استوار، بادوام، سخت، پایدار، ثابت 2 پادار 3 متمکن 4 سرسخت & سست، غیرمقاوم
    مقاومتابرام، استقامت، استواری، ایستادگی، پافشاری، پایداری، توانایی، دوام، طاقت، قدرت، مدافعه، نیرو، یارایی
    مقاومت کردنایستادگی کردن، پایداری کردن، مدافعه کردن، استقامت ورزیدن، پای‌مردی کردن & تسلیم‌شدن
    مقایسهتشبیه، تطبیق، سنجش، قیاس، مقابله
    مقایسه شدن1 مقابله شدن 2 قیاس شدن، سنجیده شدن
    مقایسه کردن1 مقابله کردن 2 قیاس کردن، سنجیدن
    مقبرهآرامگاه، تربت، ضریح، قبر، گورگاه، لحد، مدفن، مزار
    مقبلخوش‌بخت، صاحب‌دولت، اقبالمند، صاحب اقبال
    مقبول افتادنپذیرفته شدن، مقبول آمدن، پذیرش یافتن
    مقبول1 پذیرفتنی، پذیرفته، پسند، پسندیده، دل‌پذیر، دل‌پسند، ستوده، قابل قبول، مرضی، مرغوب، مستجاب، مطبوع، مطلوب & ناپسند 2 جمیل، خوب‌رو، خوشگل، زیبا، صبیح، وجیه & زشت، اکبیری
    مقبول شدن1 زیباشدن، خواستنی شدن، دوست‌داشتنی شدن 2 پذیرفته شدن
    مقبولیت1 پذیرش، مرغوبیت 2 زیبایی 3 وجاهت
    مقتبساقتباس‌شده، برگرفته، ماخوذ
    مقتداپیشوا، رهبر، زعیم، لیدر، مرشد
    مقتدربااقتدار، توانا، زورمند، قادر، قدرتمند، قدر، نیرومند & ناتوان
    مقترن1 دوست، رفیق، محشور، مصاحب، مقرب، مونس، همدم، هم‌صحبت، همنشین 2 نزدیک، پیوسته 3 همراه 4 مقارنه
    مقترن شدنقرین‌شدن، همراه شدن
    مقتصد1 صرفه‌جو & مسرف 2 میانه‌رو
    مقتضا1 خواست، نیاز، احتیاج 2 لازم، لازمه 3 حاجت، ضرورت، لزوم
    مقتضیات1 ضروریات 2 اقتضا کننده‌ها، مناسبت‌ها 3 حاجات، نیازها
    مقتضی دانستن1 سزاوار دانستن، شایسته دانستن 2 لازم دانستن
    مقتضیاسم 1 درخور، مناسب، شایسته 2 حاجت، ضرورت، لزوم 3 سبب، موجب، علت
    مقتل1 قتلگاه 2 کتاب‌روضه
    مقتولقتیل، کشته، کشته‌شده & قاتل
    مقدار1 میزان، وزن 2 اندازه، مقیاس 3 تعداد، مبلغ 4 ارج، ارز، ارزش، قدر، قرب 5 منزلت، شان، ارزش 6 چندی، کمیت
    مقداریاندکی، قلیلی، کمی
    مقدر1 تقدیر، تقدیرشده، سرنوشت، قسمت 2 معلوم، مشخص، معین
    مقدساقدس، باتقوا، پارسا، پاک، دیندار، سبوح، قدوس، متدین، منزه & ناپاک، نامقدس
    مقدس‌مابمومن‌نما، مقدس‌نما، متظاهر، زاهدریایی
    مقدماتمبادی، درآمد، مدخل & موخرات
    مقدماتی1 ابتدایی، اولیه 2 آغازین & نهایی
    مقدماسم 1 ارجح، اولی، برتر، اولویت‌دار، دارای تقدم 2 پیشگام، پیشاهنگ، پیشرو 3 پیشوا، رهبر، قاید 4 پیش، پیشین، سابق، مسبوق & موخر
    مقدمت‌الجیشپیش‌قراول، طلایه‌دار
    مقدم داشتن1 ترجیح دادن، رجحان دادن، مقدم شمردن 2 پیش انداختن، جلو انداختن
    مقدم1 گام، قدم، پا 2 جای‌پا، قدمگاه 3 وقت آمدن 4 زمان آمدن
    مقدمه1 آغاز، اول، ابتدا 2 پیش‌گفتار، دیباچه، سرآغاز، فاتحه & موخره 3 بدو، فاتحه، نخست 4 پیشانی، جبین، ناصیه 5 پیشرو لشکر، طلیعه 6 رویداد، اتفاق، حادثه، جریان، واقعه 7 مدخل
    مقدمه‌چینیتمهیدمقدمه، زمینه‌سازی
    مقدمه‌چینی کردنتمهیدمقدمه کردن، زمینه‌سازی کردن
    مقدور1 امکان‌پذیر، ممکن، میسر، میسور 2 امرحتمی، تقدیرشده & غیرمقدور
    مقر آمدناعتراف کردن، اقرار کردن، معترف شدن & انکار کردن
    مقراضقیچی
    مقربصفت 1 قرین، محشور، مصاحب 2 مقترن 3 ندیم، نزدیک، محرم
    مقرجا، جایگاه، ستاد، قرارگاه، مرکز، مکان، موضع
    مقرخستو، قایل، معترف، اقرارکننده & منکر
    مقرراتآیین‌نامه‌ها، دستورالعمل‌ها، ضوابط، قوانین
    مقرر داشتن1 معین کردن، تعیین کردن 2 برقرار کردن، قرارگذاشتن 3 مقرر فرمودن 4 امر کردن، دستوردادن، حکم کردن
    مقرر شدن1 آشکارشدن، معلوم شدن، مشخص شدن 2 تعیین شدن، برقرار شدن 3 قرار گذاشته شدن، قرار گذاشتن
    مقرر کردن1 مقرر داشتن، مقرر فرمودن 2 امر کردن، دستوردادن، حکم کردن 3 معین کردن، تعیین کردن، برقرار کردن
    مقرر گشتن1 مقرر گردیدن، مقرر شدن، مقرر گردانیدن 2 قرار گذاشتن، قرار گذاشته شدن 3 آشکار شدن، معلوم شدن
    مقررمعلوم، تعیین‌شده، قرار گذاشته‌شده، برقرارشده
    مقرراسم واخوان، تقریرگر، تقریرکننده، بیان‌کننده، واگو
    مقرریجیره، حقوق، رسم، عطیه، اجرا، ماهیانه، مستمری، مشاهره، مواجب، وظیفه
    مقرعه1 تازیانه 2 کوپه
    مقرنس1 سقف‌گچ‌بری‌شده، نقش‌ونگار برجسته سقف 2 کنگره‌دار 3 قرنیزه‌دار
    مقروضاسم بده‌کار، قرض‌دار، وام‌دار، وامی & بستان‌کار، طلب‌کار
    مقروض شدنوام‌دارشدن، بدهکار شدن، قرض‌دار شدن & بستانکار کردن
    مقروض کردنوام‌دار کردن، بدهکار کردن، قرض‌دار کردن & بستانکار کردن
    مقرون‌به‌صرفهباصرفه، فایده‌دار
    مقرونپیوسته، قرین، نزدیک، همراه & مفروق
    مقرون شدن1 نزدیک شدن، قرین شدن 2 همراه شدن، مقرون‌گشتن 3 پیوستن
    مقره1 قرقره‌چینی و عایق 2 حوض کوچک 3 سبوی کوچک
    مقری1 تلاوتگر، خواننده 2 مربی قرآن
    مقسطباانصاف، دادگر، عادل، منصف & غیر منصف، ناعادل
    مقسومبخشی، قسمت‌شده، بخش‌شده & مقسوم‌علیه
    مقسوم‌علیهبخش‌یاب & مقسوم
    مقصد1 قصد، مراد، منظور، نظر، نیت 2 مطلوب، خواست 3 آماج، هدف & مبداء
    مقصربزه‌کار، خاطی، خطاکار، تقصیرکار، روسیاه، گناهکار، مجرم، محکوم & بی‌گناه
    مقصر شدنبزه‌کارشدن، گناه‌کار شدن، تقصیر داشتن، تقصیرکارشدن
    مقصر کردن1 گناه‌کار شناختن، بزه‌کار قلمداد کردن 2 مقصردانستن، خطاکار دانستن
    مقصودآرزو، حاجت، خواسته، غایت، غرض، قصد، مراد، مطلوب، منظور، نقشه، هدف
    مقصورمنحصر
    مقصوره1 چارقد، حجاب، روپوش، روسری، سرانداز، معجر، مقنعه، نقاب 2 ایوان‌کوچک، خانه‌کوچک
    مقطع1 سیلاب، هجا 2 بیت‌آخر (غزل، قصیده) 3 برشگاه، محل قطع 4 مرحله، برهه & مطلع
    مقطوع1 قطع‌شده، بریده 2 قطعی، معین، ثابت، طی‌شده & غیرمقطوع
    مقعددبر، سرین، کفل، کون، مخرج، نشستگاه، نشیمن، نشیمنگاه
    مقعر1 فرورفته، کاو، گود & محدب 2 عمق‌دار، عمیق
    مقفاقافیه‌دار، دارای قافیه، مقفی & غیرمقفی
    مقفلبسته، مسدود & مفتوح
    مقلادکلید، مفتاح & قفل
    مقلدصفت 1 بذله‌گو، تقلیدگر، دلقک، مسخره 2 پیرو، تقلیدکننده & مقلد
    مقلوبقلب‌شده، باژگونه، برگردانیده، وارونه‌شده، واژگون
    مقنعقانع‌کننده، امتناع‌کننده
    مقنعمتحجب، مستور، مستوره، نقابدار
    مقنعهبرقع، روسری، مقصوره، نقاب
    مقننقانونگذار، واضع‌قانون & مجری
    مقننهقانونگزاری & مجریه
    مقنیچاه‌کن، کاریزکار، قناعت‌ساز، کاریزگر
    مقواجنس کارتن
    مقوایی1 از جنس‌مقوا 2 بی‌اساس، بی‌پایه، غیرواقعی 3 دروغین، کاذب
    مقودرسن، ریسمان، کمند، لگام، مهار
    مقوسخم، خمیده، قوس‌دار، منحنی & مستقیم، منکسر
    مقوله1 باب، زمره، فصل، گفتار، مبحث 2 باره، راجع
    مقوم1 ارزیاب، قیمت‌گذار 2 تقویم‌نویس
    مقوی1 انرژی‌زا، مغذی، تقویت‌کننده، نیروبخش 2 موید
    مقهورتارومار، شکست‌خورده، مغلوب، منهزم & قاهر، فاتح
    مقهور ساختنشکست دادن، مغلوب کردن، تارومار کردن، سرکوب کردن، منهزم کردن & مقهور شدن
    مقهور شدنشکست‌خوردن، مغلوب شدن، منهزم شدن، تارومار شدن، سرکوب شدن
    مقهور کردنسرکوب کردن، مغلوب کردن، تارومار کردن، شکست دادن، تارومار کردن
    مقیاس1 قاعده، معیار، ملاک 2 اندازه، تعداد، حد، مقدار، میزان 3 واحد 4 نمونه 5 اشل
    مقید1 بسته، مشروط، منوط، وابسته 2 پای‌بست، پای‌بند 3 دامنگیر، دچار 4 اسیر، حبس، دربند، گرفتار 5 علاقه‌مند 6 مطلق & رها 7 معتقد 8 متعهد
    مقید ساختن1 پای‌بند کردن، پای‌بست کردن 2 اسیر کردن، دربند کردن، گرفتار کردن، گرفتار ساختن 3 مجبور کردن، ملزم ساختن 4 وابسته کردن 5 مشروط کردن & مقید شدن، مقید گشتن
    مقید شدن1 گرفتار شدن، دربند شدن، درقید ماندن 2 وابسته شدن 3 پای‌بند شدن 4 متعهد شدن
    مقید کردن1 پای‌بند کردن، وابسته کردن 2 متعهد کردن 3 گرفتار کردن، دربند کردن
    مقیماسم 1 باشنده، ساکن، ماندگار، متوطن، معتکف 2 پیوسته، ثابت، دایم & مهاجر
    مقیم شدناقامت‌گزیدن، ماندگار شدن، متوطن شدن، ساکن شدن، رحل اقامت افکندن، سکونت گزیدن، سکناگزیدن، رخت افکندن & مهاجرت کردن
    مکابدت1 سختی، دشواری، زحمت 2 دشمنی، معاندت 3 رنج‌کشیدن، سختی دیدن، زحمت دیدن 4 ستیز کردن، ستیهیدن
    مکابره1 جدل، جروبحث 2 زور، قهر 3 ستیزه، معارضه 4 جنگ کردن، ستیزه کردن، معارضه کردن 5 خودبزرگ‌نمایی 6 بزرگ‌منشی
    مکاتباتنوشته‌ها، نامه‌نگاری‌ها، مکاتبه‌ها، مراسلات، مراسله‌ها & محاورات، مکالمات
    مکاتب1 مکتب‌ها 2 مشرب‌ها، نحله‌ها
    مکاتبه کردننامه‌نگاری کردن، نامه نوشتن، عریضه نوشتن، مکتوب نوشتن، عریضه‌نگاری کردن
    مکاتبه1 نامه‌نگاری، نامه‌نویسی، عریضه‌نگاری، مکتوب‌نویسی 2 نامه‌پرانی & مکالمه، مناظره
    مکاتیبمکتوب‌ها، نوشته‌ها، نامه‌ها، بنشته‌ها، رقعات، منشات، مرقومه‌ها & مجالس
    مکارانهخدعه‌آمیز، مکرآمیز، نیرنگ‌بار & ساده‌لوحانه
    مکارحیله‌باز، حیله‌گر، خدعه‌گر، دغل، دغلکار، ریاکار، شیاد، محتال، محیل، مزور، ناقلا 2 عشوه‌گر، عیار، فریب‌کار، فریبنده
    مکارمکرم‌ها، محامد، مکرمت‌ها، خوبی‌ها، بزرگواری‌ها، نیکی‌ها & ذمائم
    مکارهاسم 1 حیله‌گر، قریب‌کار 2 بازار روز، بازار موسمی
    مکاریچاروادار، خربنده
    مکاریحیله‌بازی، حیله‌گری، شارلاتانی، فریبکاری، محیلی، ناکسی
    مکاسبکسب‌ها، شغل‌ها، پیشه‌ها، حرفه‌ها، مکسب‌ها
    مکاشفاتمکاشفه‌ها، کشف‌وشهود
    مکاشفه1 دل‌آگاهی 2 اشراق، الهام، درک، کشف 3 تفکر
    مکافات1 بادافره، عقوبت، جزا، کیفر 2 پاداش، تلافی، پاداش‌دهی، مزد 3 گرفتاری، دردسر، وضع دشوار 4 سختی، زحمت
    مکافات داشتندردسر داشتن، زحمت داشتن، گرفتار عذاب‌شدن، معذب بودن
    مکافات کردنکیفردادن، عقوبت کردن، مجازات کردن، جزا دادن، عذاب کردن
    مکالماتمکالمه‌ها، گفت‌وگوها، گفت‌وشنودها، محاورات، محاوره‌ها & مکاتبات
    مکالمهتکلم، صحبت، گفتگو، گفت‌وشنود، محاوره & مکاتبه
    مکالمه کردنگفت‌وگو کردن، با هم صحبت کردن، گپ زدن
    مکانتجا، جایگاه، درجه، رتبه، مقام، منزلت
    مکان1 جا، جایگاه، حله، ربع، فضا، محل، مسکن، مقام، مقر، موضع 2 مقام، رتبه، پایه، جاه، منزلت & زمان
    مکان‌نماکرسر
    مکانیزهخودکار، ماشینی
    مکانیسم1 سازوکار 2 نظام 3 شیوه‌کار، ساختار
    مکانیک1 میکانیک، مکانیستن، تعمیرکار اتومبیل و ماشین 2 علم‌بررسی نیرو و انرژی و حرکت
    مکانیکی1 مربوط به‌مکانیک 2 تعمیرگاه اتومبیل
    مکاوحت1 جدل، جنگ، جروبحث، مخالفت، ستیز، ستیزه، کارزار، محاربه، مجادله، مناقسه 2 ناسزاگویی 3 چیرگی، غلبه 4 چیره شدن، غالب گشتن 5 جنگ کردن، ستیزه کردن
    مکایدحیله‌ها، کیدها، مکرها، خدعه‌ها
    مکتب1 آموزشگاه، دبستان، دبیرستان، کالج، مدرسه 2 کتاب، مکتب‌خانه 3 مشرب، نحله
    مکتبی1 منسوب ومربوط به مکتب 2 مکتب‌رو 3 پای‌بند به‌مکتب، متعهد
    مکتسباکتسابی، به‌دست‌آمده، کسب‌شده & فطری، جبلی
    مکتشفکاشف، یابنده & مبتدع
    مکتوبخط، دستخط، رقعه، رقیمه، طومار، عریضه، مراسله، مرقومه، مرقوم، منشور، نامه، نوشته، بنشته & منقول، ملفوظ
    مکتوب کردننوشتن، تحریر کردن، به رشته تحریر درآوردن
    مکتومپنهان، پوشیده، سر، مجهول، مختفی، مخفی، مستور، مکنون، نهفته & آشکار، مکشوف
    مکتوم کردنپنهان کردن، مخفی نگاه داشتن، نهفتن، مستور داشتن & عیان گشتن، آشکار شدن
    مکتوم ماندنپنهان‌ماندن، پوشیده ماندن & ظاهر شدن، فاش شدن
    مکثآرامش، ایست، تامل، تانی، توقف، ثبات، درنگ، سکته، طمانینه، نرمش، وقار، وقفه
    مکثاربیهوده‌گو، پرحرف، پرگو، حراف، درازگو، وراج & کم‌حرف
    مکث کردندرنگ کردن، توقف کردن
    مکدر1 آزرده، آزرده‌خاطر، دلتنگ، دلگیر، رنجیده، غمگین، غمین، مچاله، ملول 2 تیره، تار، کدر
    مک1 درست، تمام، کامل 2 سرراست 3 زوبین، نیزه‌کوچک، مطرد
    مکدر شدن1 تنگدل شدن، غمین شدن، دل‌گیر شدن، غمگین‌شدن 2 آزردن، آزرده شدن، ناراحت شدن، آزرده‌خاطر شدن & محفوظ شدن، مشعوف‌شدن
    مکدر کردن1 تنگدل کردن، دلگیر کردن، غمین کردن، غمگین کردن 2 آزردن، آزرده‌خاطر کردن & محفوظ ساختن، مشعوف کردن 3 تیره کردن، کدر کردن
    مکرآمیزخدعه‌بار، فریب‌آمیز، محیلانه، نیرنگ‌آمیز
    مکر1 تزویر، تغابن، چاره، حقه، حیله، فسوس، محال، خدعه، خدیعت، دستان، دغا، شید، غدر، فریب، رنگ، زرق، ناموس، فسون، کید، نارو، نیرنگ 2 فریفتن، خدعه کردن
    مکررمکرربازگفته، پیاپی، پی‌درپی، تکراری، مجدد، واگفته
    مکرمارجمند، بخشنده، بزرگوار، جواد، سخاوتمند، سخی، کریم، محترم، معز
    مکرمتبزرگواری، جوان‌مردی، بزرگی
    مکروهزشت، قبیح، کریه، مذموم، مستنکر، منفور، مهیب، ناپسند، ناخوش، ناخوشایند & مباح
    مکسرخرد، شکسته & سالم
    مکشوفآشکار، برملا، پدیدار، ظاهر، عیان، کشف‌شده، هویدا & ناپدید، ناپیدا، مکتوم، مکنون، نامکشوف، نهفته
    مکشوف ساختنآشکار کردن، نمایان ساختن، پدیدار کردن، عیان کردن
    مکشوف شدنآشکارشدن، فاش شدن، عیان گشتن، ظاهر شدن
    مکفیبس، بسنده، کافی، کفایت کننده، مشبع & غیرمکفی
    مکلف شدن1 متعهد شدن، عهده‌دار شدن 2 مجبور شدن، موظف شدن 3 به حد تکلیف رسیدن، بالغ‌شدن
    مکلف1 عهده‌دار، متعهد، مسئول، واداشته، مجبور، موظف 2 بالغ
    مکملتام، کامل، متکامل، متمم & ناقص
    مکمنبزنگاه، پنهانگاه، کمینگاه، مخفی‌گاه، نخیزگاه
    مکنتتمکن، تمول، تنعم، توانگری، خواسته، ثروت، دارایی، مال، هستی & مسکنت
    مکنونات1 نهفته‌ها 2 خیالات، اندیشه‌ها، افکار
    مکنونپنهان، پوشیده، مختفی، مخفی، مستور، مکتوم & آشکار، فاش، مکشوف
    مکیدنمک زدن
    مکیفکیف‌آور، مستی‌بخش، نشاطبخش، نشئه‌زا، نشوه
    مکینه1 ماشین 2 کارخانه
    مگر1 به‌جز، به‌استثنا، به‌غیر، جز، غیر، فقط، الا 2 شاید، فقط 3 همانا 4 از قضا
    مگس‌پرانی1 بی‌کاری 2 کسادی بازار
    مگس1 پشه 2 ذباب
    ملائکهفرشتگان، ملک‌ها & شیاطین، شیطان‌ها
    ملا1 باسواد، تحصیل‌کرده، درس‌خوانده، عالم، فاضل 2 آخوند، روحانی، شیخ 3 مکتب‌دار & امی، بی‌سواد، عامی
    ملابست1 آمیزش، مخالطت 2 التباس، مشتبه‌سازی 3 آشنایی
    ملاحت1 جاذبه، جذبه، خوشگلی، دلفریبی، شیرین‌رفتاری، لطافت 2 نمکین بودن، بانمک بودن، ملیح بودن 3 خوب‌رو بودن، شیرین رفتار بودن
    ملاح1 جاشو، دریانورد، کشتی‌بان، ملوان، ناخدا، ناوبان، ناوکار 2 شناگر، سباح، آب‌ورز
    ملاحدهملحدان، ملحدها، کافران، بی‌دینان، کفار، ایمان‌باختگان، بدکیشان، زندیقان، مشرکان & مومنان
    ملاحظه1 بررسی، دید، نظر، نگرش 2 احتیاط، حزم، دوراندیشی، رعایت، مراعات 3 اعتنا، امعان، پاس، پروا، توجه، محابا، التفات، مراقبت، عنایت 4 بررسی کردن، توجه کردن، التفات کردن
    ملاحظه شدن1 رویت شدن، مشاهده شدن 2 مورد بررسی قرارگرفتن
    ملاحظه‌کارباحزم، دوراندیش، عاقبت‌نگر، محتاط & بی‌ملاحظه
    ملاحظه‌کاریباحزم، دوراندیشی، عاقبت‌نگری، احتیاط & بی‌ملاحظگی
    ملاحظه کردن1 رویت کردن 2 بررسی کردن 3 احتیاط کردن 4 رعایت کردن، مراعات کردن 5 اعتنا کردن، پروا کردن & نادیده گرفتن
    ملاخور1 حیف‌ومیل 2 ارزان
    ملاخور شدن1 حیف‌ومیل شدن، به یغما رفتن 2 ارزان شدن
    ملاذپناه، پناهگاه، ماوا، معاذ، ملجا
    ملاززبان‌کوچک
    ملازمت کردنهمراهی کردن، ملازمه کردن، دمخور بودن
    ملازمتمقارنه، ملازمه، همراهی
    ملازم1 دمخور، همدم، همراه، هم‌نشین 2 خدمتکار، فراش، گماشته، نوکر 3 لازمه، ملتزم 4 متلازم، ملازمه 5 مراقبت، مواظبت
    ملاست1 نرمی، همواری & درشتی، خشونت 2 نرم شدن
    ملا شدن1 باسوادشدن، تحصیل کردن، درس خواندن، تحصیل کردن 2 فاضل شدن، عالم شدن، سواددار شدن
    ملاطآژند، شفته، مخلوطشن‌وماسه و آهک، ملات
    ملاطفت‌آمیزدلجویانه، لطف‌آمیز، عطوفت‌آمیز، مهربانانه، نوازشگرانه & قهرآمیز، قهرآلود
    ملاطفتدلجویی، عطوفت، لطف، مهربانی، نوازش
    ملاطفت نمودنلطف کردن، ملاطفت کردن، مدارا کردن، مهربانی کردن
    ملاعبتبازی، تجمش، شوخی، عشق‌بازی، لودگی
    ملاعبه1 بازی، شوخی، سرگرمی 2 تجمش، عشق‌بازی، معاشقه، مغازله 3 لاس، لاسیدن
    ملاعنهملعونان، لعنت‌شدگان، گجستگان
    ملافهملاف، شمد، ملحفه
    ملاقاتبازدید، برخورد، مقابله، تماس، برخورد، تلاقی، دیدار، رویارویی، سرکشی، لقا
    ملاقات کردن1 دیدار کردن، یکدیگر را دیدن، زیارت کردن، دیدن کردن 2 روبرو شدن
    ملاقاتیصفت بازدیدکننده
    ملاقهقاشق بزرگ، ملعقه، چمچه
    ملاکارباب، خان، زمین‌دار، فئودال، ملک‌دار & زارع
    ملاک1 اصل، مایه 2 الگو، سند، معیار، مقیاس، مناط
    ملالآزردگی، افسردگی، اندوه، اندوهگینی، بیزاری، حزن، رنج، رنجش، غم، ملالت & انبساط
    ملال‌آوراندوهبار، اندوه‌آور، تاثرآور، رنج‌بار، غم‌انگیز، غم‌افزا، غم‌فزا، ملال‌انگیز، ممل & نشاطانگیز
    ملال‌انگیزتاثرآور، خسته‌کننده، کسالت‌آور، کسالت‌بار، کسالت‌زا، ملال‌آور، ملالت‌بار، ملالت‌انگیز، ممل & شادی‌بخش، نشاطانگیز، نشاطافزا
    ملالت1 آزردگی، آزرده‌دلی، افسردگی، اندوه، بیزاری، تکدر، حزن، دل‌آزردگی، دلتنگی، دلگیری، رنجش، ضجرت، سودا، کدورت 2 بیزار شدن، به‌ستوه آمدن & بهجت، نشاط
    ملالت‌آورخسته‌کننده، ملالت‌انگیز، دلگیر، ملالت‌بار & بهجت‌انگیز، بهجت‌زا، نشاطآور
    ملالت‌بارتکدرزا، کسالت‌آور، ملال‌انگیز، ملالت‌انگیز & شادی‌زا، مسرت‌بار
    ملامت‌آمیزسرزنش‌بار، طعن‌آمیز، عتاب‌آمیز، ملامت‌بار، نکوهش‌بار & تحسین‌آمیز
    ملامت1 بدگویی، تقبیح، توبیخ، زخم‌زبان، سرزنش، سرکوفت، شماتت، طعنه، عتاب، قدح، لوم، نکوهش 2 سرزنش کردن & ستایش، تمجید
    ملامت‌پسندسرزنش‌پسند، شماتت‌پسند، نکوهش‌پسند، نکوهش‌خواه
    ملامت کردنسرزنش کردن، نکوهیدن، شماتت کردن، نکوهش کردن، سرکوفت زدن، عتاب کردن & تحسین کردن، ستایش کردن
    ملامت‌کنان1 سرزنش کنان، شماتت کنان، عتاب کنان، نکوهش‌کنان 2 طعنه زنان
    ملامتگر1 پرخاشگر، سرزنشگر، لوامه، ملامت‌گو، نکوهش‌گر & ستایشگر 2 ملامت‌کن، ملامت‌کننده
    ملامت‌گوسرزنشگر، ملامتگر، شماتت‌کننده، نکوهش‌گر
    ملاهی1 خوشی، عشرت، عیاشی، لهو 2 اسباب لهو، آلات لهو، بازیچه‌ها
    ملایمتارفاق، اعتدال، بردباری، رفق، سازگاری، شکیبایی، صلح‌جویی، لطف، مدارا، مسالمت، مهربانی، نرمی، نعومت & تندی، خشونت
    ملایم1 خلیق، سازگار، صلح‌جو، مهربان، معتدل، نرم‌خو & خشن، ناسازگار 2 آهسته، به‌تانی، کند، یواش & تند، سریع، مطبوع، نوشین 4 خوشایند & ناخوشایند، نامطبوع
    ملایم شدن1 نرم‌خو شدن، مهربان شدن، معتدل شدن، خلیق‌شدن، سازگار شدن 2 آهسته شدن، کند شدن
    ملایم کردن1 مهربان کردن، نرم‌خو کردن، خلیق کردن، سازگار کردن 2 آهسته کردن، یواش کردن، کند کردن
    ملایی1 آخوندی 2 تحصیل‌کردگی، سواد، سوادداری & بی‌سوادی
    ملاء1 پری 2 انجمن، دسته، گروه، محفل، مردم & خلاء
    مل1 باده، خمر، شراب، صهبا، می 2 پرسیاوشان 3 امرود، گلابی
    ملبس1 پوشیده، مستور 2 مشتبه، خلطشده، درآمیخته
    ملبس شدنلباس‌پوشیدن، پوشیدن
    ملبس کردنلباس‌پوشاندن، پوشاندن
    ملبوسپوشاک، پوشیدنی، جامه، رخت، کسوت، لباس
    ملت1 آیین، روش، دین، شریعت، کیش، مذهب 2 امت، خلق، قوم، مردم & حکومت، دولت
    ملتبس1 پوشیده، مکتوم، نهفته، مبهم 2 مشتبه
    ملت‌پرستیقوم‌گرایی، ملت‌خواهی، ملت‌گرایی، ناسیونالیست
    ملتجاپناهگاه، ملجا، ملاذ، امن‌گاه
    ملتجیپناه‌جو، پناهنده، زینهاری
    ملتجی شدنپناه‌خواستن، پناه‌جویی کردن، پناه آوردن، پناهنده‌شدن، زینهار خواستن
    ملت‌خواهیملت‌پرستی، ناسیونالیسم
    ملتزمصفت 1 ملازم، همراه 2 متعهد، موظف، عهده‌دار
    ملتفت1 آگاه، بااطلاع، باخبر 2 متوجه، مراقب، مواظب
    ملتفت شدنمتوجه‌شدن، توجه کردن، دریافتن، التفات کردن
    ملتفت کردنآگاه کردن، متوجه کردن، توجه دادن، هشیار ساختن
    ملتمسالتماس‌کننده، خواهشگر
    ملتمسانهالتماس‌آمیز، عاجزانه، عجزآمیز
    ملتهب1 پرالتهاب، سوزان، سوزنده 2 شعله‌ور، مشتعل
    ملتهب شدن1 ملتهب گشتن، پرالتهاب شدن 2 داغ شدن، سوزان گشتن 3 برافروختن، پرلهیب شدن، برآشفتن، آشفته شدن 4 شعله‌ور شدن، مشتعل‌گشتن
    ملجاپناهگاه، پناه، حفاظ، مامن، ماوا، ملاذ
    ملحد1 بت‌پرست، بدآیین، بددین، بدکیش، بدمذهب، بی‌دیانت، زندیق، کافر، لامذهب، مرتد، مشرک، هندو 2 ایمان‌باخته 3 منحرف، شوریده‌راه
    ملحفهملافه، روانداز
    ملحقاتپیوست‌ها، ضمایم، منضمات
    ملحقاسم پیوست، پیوسته، ضمیمه، متصل، منضم، وابسته
    ملحق شدنپیوستن، منضم شدن، متصل شدن & جدا شدن، گسستن
    ملحق کردن1 متصل کردن، پیوند دادن 2 منضم کردن، الحاق کردن، افزودن
    ملح1 نمک 2 ملاحت
    ملحوظ داشتن1 لحاظ کردن، منظور کردن، ملاحظه کردن، درنظرگرفتن 2 دیدن، نگریستن
    ملحوظ شدن1 لحاظشدن، منظور شدن، ملاحظه شدن، درنظر گرفتن 2 دیدن، نگریستن
    ملحوظ1 لحاظ، مدنظر، منظور 2 ملاحظه‌شده، لحاظشده
    ملخ1 پروانه 2 جراد 3 میگو
    ملخص1 چکیده، خلاصه، فشرده، کوتاه، مجمل، مختصر & مطول 2 پاک، خالص، ناب 3 سره & ناخالص، ناسره
    ملزممتعهد، متقبل، مجبور، ملتزم، وادار، واداشته
    ملسمیخوش، ترش شیرین
    ملعبه1 آلت‌دست، بازیچه، ملعب 2 مسخره، مضحکه
    ملعنت1 بدذاتی، شرارت، شیطنت، موذیگری 2 ملعنه 3 بیچارگی، بدبختی، شوربختی
    ملعون1 عاق، گجسته، لعنتی، لعن‌شده، نفرین‌شده 2 منفور
    ملغا1 ابطال، باطل، لغو 2 منتفی
    ملغا شدنلغو شدن، باطل شدن، ابطال گردیدن، بی‌اثر شدن & 1 تایید شدن 2 باب شدن، متداول شدن
    ملغا کردنلغو کردن، باطل کردن، ابطال کردن، بی‌اثر کردن & 1 تایید کردن 2 باب کردن، متداول کردن
    ملفوظ1 تلفظشده، اداشده 2 تلفظپذیر، قابل تلفظ
    ملکپری، جبرئیل، سروش، فرشته
    ملکت1 اقلیم، خطه، قلمرو 2 کشور، مملکت 3 امارت، پادشاهی، سلطنت
    ملک1 ثروت، دارایی، مال 2 ارض، باغ، تیول، زمین، ضیاع
    ملک1 خداوند 2 امپراطور، امیر، پادشاه، خدیو، خسرو، خلیفه، سلطان، شاهنشاه، شاه، شهریار 3 صاحب & رعیت
    ملک1 خطه، سرزمین، شهر، قلمرو، کشور، ولایت 2 استیلا، پادشاهی، سلطه، فرمانروایی 3 احتشام، بزرگی، عظمت 4 جهان‌ظاهر، عالم سفلی
    ملک‌دارزمین‌دار، فئودال، مالک، ملاک، صاحب ملک
    ملک‌زاده، ملکزادهامیرزاده، شاهزاده & گدازاده
    ملکوت1 عالم‌علوی، عالم‌غیب، عالم‌مجردات، لاهوت & ناسوت 2 عالم فرشتگان 3 بزرگی، عظمت
    ملکوتی1 آسمانی، روحانی، صمدانی، غیبی، قدسی، لاهوتی 2 الهی، الوهی، ایزدی، ربانی، یزدانی & ناسوتی
    ملکوک شدن1 لکه‌دار شدن، آلوده شدن 2 بدنام شدن 3 رسواگشتن، مفتضح شدن
    ملکوک کردن1 لکه‌دار کردن، آلوده کردن 2 بدنام کردن 3 رسوا کردن، مفتضح کردن
    ملکوک1 لکه‌دار 2 آلوده 3 بدنام، رسوا، مفتضح
    ملکولکوچکترین جزء جسم، ذره
    ملکهشهبانو، شهربانو & پادشاه
    ملکه1 ملک، قدرت 2 صفت، سجیه & حال
    ملکیپای‌پوش، کفش، گیوه، پاپوش
    ملکیتتصاحب، تملک، مالکیت
    ملل1 ملت‌ها، اقوام، قبایل، قبیله‌ها، خلق‌ها، قوم‌ها & نحل، نحله‌ها 2 ادیان، مذاهب
    ملمعالوان، رنگارنگ
    ملموسبسوده، قابل‌لمس، لمس‌کردنی & غیرملموس
    ملموس شدن1 قابل‌لمس شدن 2 قابل‌درک شدن، ادراک‌پذیرشدن
    ملموس کردن1 قابل‌لمس کردن 2 قابل‌درک کردن، ادراک‌پذیر کردن
    ملنگ1 تردماغ، سرخوش، شاداب، سرمست، شنگول، لول، مست، مخمور 2 سرحال، بانشاط 3 درویش، قلندر (هند، افغانستان) 4 کم‌خرد، نادان
    ملوان1 جاشو، دریانورد، کشتیبان، ملاح، ناوبان، ناوکار 2 شب‌وروز
    ملوثآغشته، آلوده، پلید، کثیف & پاک
    ملوث شدنپلیدگشتن، آلوده شدن & منزه شدن
    ملوث کردنآلودن، آلوده کردن & منزه ساختن
    ملودینغمه، نوا، آهنگ
    ملوسخوشگل، دلپذیر، دوست‌داشتنی، ظریف، قشنگ، جذاب، ملیح، ملوسک
    ملوطامرد، خنیث، لواطه، مخنث
    ملوک‌الطوایفیخان‌خانی، خان‌سالاری، ارباب‌سالاری، مالک‌سالاری، فئودالی، قبیله‌سالاری، عشیره‌سالاری
    ملوکانهپادشاهانه، خسروانه، شاهانه، شاهوار
    ملوکپادشاهان، شاهان، ملک‌ها & رعایا، رعیت‌ها
    ملول1 آزرده، اندوهگین، بیزار، تنگ‌دل، دلتنگ، دل‌مرده، غمگین، غمناک، متاثر، مکدر، نژند، نفور 2 ولرم & 1 شاد 2 داغ، سرد
    ملول ساختن1 به‌ستوه‌آوردن، بیزار کردن 2 افسرده کردن، اندوهگین کردن، غمگین کردن & شادمان کردن
    ملول شدن1 به‌ستوه‌آمدن، بیزار شدن، نفور شدن 2 افسرده شدن، ملال‌زده شدن، دلتنگ شدن، غمگین شدن & شادشدن
    ملول کردن1 به‌ستوه‌آوردن، بیزار کردن 2 افسرده کردن، اندوهگین کردن، غمگین کردن & شادمان کردن
    ملول گشتن1 به‌ستوه‌آمدن، بیزار شدن، نفور شدن 2 افسرده شدن، ملال‌زده شدن، دلتنگ شدن، غمگین شدن & شادشدن
    ملون1 الوان، رنگارنگ 2 ذوبحرین
    ملوهیز
    ملهمالهام‌بخش، الهام‌کننده
    ملهوف1 دادخواه، ستمدیده، مضطر، مظلوم 2 غمگین، اندوهگین، غمزده، غمین
    ملی‌پوشورزشکار عضوتیم‌ملی
    ملیت1 قومیت 2 تابعیت 3 هویت ملی
    ملیح1 باملاحت، بانمک، ملیحه، نمکین 2 گندمگون، گیرا 3 خوشگل، دل‌ربا، زیبا، قشنگ & زشت، بدگل 4 خوش‌آیند، دل‌نشین، دوست‌داشتنی
    ملی1 مربوط به ملت، عمومی 2 ملت‌گرا، ملت‌خواه 3 مردمی & دولتی 4 خصوصی، غیردولتی & دولتی
    ملین1 یبوست‌زدا 2 نرم‌کننده، آرام‌کننده
    ممات1 فوت، مرگ، وفات 2 لحظه‌مرگ، واقعه & حیات
    ممارست1 تکرار، تمرین، ورزش، ورزیدگی 2 تمرین کردن، ورزش کردن، ورزیدن
    ممارست کردنتکرار کردن، تمرین کردن
    مماسدارای تماس
    مماس شدن1 تماس‌یافتن 2 تلاقی یافتن 3 ساییده شدن
    مماشاتاهمال، تسامح، سازگاری، سازش، مدارا، مسامحه، معاطله، مماطله، نرمی، همراهی
    مماشات کردنمدارا کردن، سازش کردن، نرمی به خرج دادن، سازگاری کردن، مدارا کردن، همراهی کردن & لجاجت ورزیدن
    مماطله1 اهمال، تسویف، درنگ، تاخیر، مسامحه، مماطلت، مماشات، سهل‌انگاری، دفع‌الوقت 2 منع کردن، جلوگیری کردن 3 دفع الوقت کردن
    مماطله کردن1 درنگ کردن، تاخیر کردن، معطل کردن، دفع‌الوقت کردن 2 اهمال ورزیدن، سهل‌انگاری کردن، مسامحه کردن
    ممالک1 مملکت‌ها، کشورها 2 ایالات، ایالت‌ها 3 ولایات، ولایت‌ها
    ممالیک1 بندگان، غلامان 2 کنیزان
    ممانعت1 بازداشتن 2 جلوگیری، خودداری، دفع، قدغن، منع & ترغیب
    ممانعت شدنمنع‌شدن، بازداشته شدن، جلوگیری شدن
    ممانعت کردنباز داشتن، جلوگیری کردن، منع کردن
    ممتاز1 برگزیده، زبده، منتخب، نخبه 2 سرآمد، برجسته 3 متمایز، چشمگیر، مشخص 4 عالی، برتر، خوب 5 اعلا 6 نفیس، مرغوب 7 متشخص، مشهور، مهم 8 شاخص
    ممتاز شدنبرترشدن، برجسته شدن، سرآمد گشتن، متمایز شدن
    ممتحنصفت آزما، آزمایشگر، آزماینده، امتحان‌کننده
    ممتد1 امتداددار، دراز 2 طولانی، طویل 3 کشیده 4 وسیع 5 پیوسته، مدام & منقطع
    ممتع1 پر، وافی 2 پربهره، سودمند، نافع
    ممتع شدنبهره‌مندشدن، برخوردار شدن
    ممتلیآکنده، انباشته، پر، سرشار، مشحون، مملو & تهی، خالی
    ممتلی شدنپر شدن، لبالب شدن، لبریز گشتن، آکنده شدن، مملو شدن
    ممتلی کردنپر کردن، لبالب کردن، لبریز کردن، مملو کردن، آکندن
    ممتنع1 محال، ناشدنی، ناممکن 2 امتناع‌کننده، خودداری‌کننده & ممکن
    ممداسم 1 معاون، یاری‌دهنده، یاریگر، یاور 2 کشنده
    ممدوح1 ستوده، محمود & مقدوح، ناممدوح 2 ستایش‌شده، تحسین‌شده & ستایشگر
    ممدود1 کشیده 2 طولانی، دراز 3 گسترده، وسیع
    ممر1 راه، طریق 2 گذرگاه، معبر، عبورگاه 3 پل، جسر
    ممزوجآمیخته، درهم، قاطی، مخلوط، مرکب
    ممزوج شدنآمیخته‌شدن، مخلوط شدن، درهم رفتن، قاطی شدن، ترکیب شدن
    ممزوج کردنآمیختن، مخلوط کردن، درهم کردن، قاطی کردن، ترکیب کردن
    ممسکبخیل، تنگ‌چشم، تنگ‌نظر، خسیس، زفت، گرسنه‌چشم، لئیم، نان‌نخور، نظرتنگ & سخی، کریم
    ممسکیبخل، خست، لئامت & سخاوت
    ممکنامکان‌پذیر، شدنی، صورت‌پذیر، محتمل، مقدور، میسر، میسور & 1 غیرممکن 2 واجب
    ممکن شدن1 میسر شدن، امکان یافتن، مقدور شدن 2 عملی‌شدن، به حقیقت پیوستن، محقق شدن
    مملخسته‌کننده، کسالت‌بار، کسالت‌زا، ملال‌آور، ملال‌انگیز، ملالت‌بار & نشاطآور
    مملکتاقلیم، سرزمین، قلمرو، کشور، ولایت
    مملوآکنده، انباشته، پر، سرشار، لبالب، لبریز، مشبع، مشحون، ممتلی & تهی، خالی
    مملو شدنپرشدن، لبریز شدن، لبالب شدن، سرشار شدن، آکنده شدن، ممتلی شدن
    مملوکبرده، بنده، زرخرید، عبد، غلام & ارباب، مالک
    مملو کردنپر کردن، لبریز کردن، لبالب کردن، سرشار کردن، آکندن، ممتلی کردن
    ممنوع‌الورود1 قاچاق 2 قرق
    ممنوعغیرمجاز، غیرقانونی، قدغن، ممنوعه، منع‌شده، ناروا، نهی & مجاز
    ممنونسپاسگزار، قدردان، متشکر، منت‌پذیر، نمک‌شناس & کفور
    ممنون شدنسپاسگزار شدن، قدردان بودن، متشکر شدن، سپاس داشتن
    مموش1 فکلی 2 قرتی، بچه‌قرتی 3 ژیگولو
    ممه1 پستان 2 پستانک
    ممهور شدنمهرشدن
    ممهوراسم مهر، مهرشده
    ممیتمیراننده & محیی
    ممیزاسم 1 ارزیاب، شناسا، مفتش، مقوم 2 شاخص، مشخص 3 آگاه، دانا
    ممیزیارزیابی، بررسی، تحقیق، تفتیش، رسیدگی، سانسور، وارسی
    منابرمنبرها
    منابع1 منبع‌ها، سرچشمه‌ها 2 ماخذ، مرجع‌ها
    مناجات1 دعا، رازگویی، نیایش 2 رازونیاز کردن (باخدا) 3 نجوا کردن 4 سحر، سحرگاه (در ماه رمضان)
    مناجات کردن1 رازونیاز کردن، نجوا کردن، دعا خواندن، نیایش کردن 2 سحرخوانی کردن، مناجات‌خوانی کردن، مناجاتگری کردن
    مناجاتیمناجاتگر، مناجات‌خوان
    منادیجارچی، منادی‌گر، ندادهنده، نداگر، هاتف
    منارگلدسته، ماذنه، مناره
    منارهگلدسته، ماذنه، منار
    منازعصفت پیکارجو، دشمن، ستیزه‌جو، ستیزه‌گر، عدو، مبارز، محارب، مدعی، معاند
    منازعهتنازع، جدال، جنگ، دعوا، کشمکش، مرافعه، مناقشه، نزاع، منازعت، درگیری، ستیز، ستیزه
    منازل1 خانه‌ها، سراها، منزل‌ها 2 مراحل 3 اتراقگاه‌ها
    مناسباتروابط، ارتباطات، وابستگی‌ها، پیوندها
    مناسبت1 ارتباط، بستگی، تناسب، ربط، سنخیت، موافقت، موقعیت 2 دلیل، جهت، سبب، انگیزه
    مناسب1 درخور، زیبنده، شایسته، قابل، نیکو 2 بموقع، جور، سازگار، مساعد، موافق 3 فراخور، معقول 4 مشابه، همانند 5 ارزان، رخیص & نامناسب
    مناسکآداب، آیین‌ها، سنن، عبادات، عبادت‌ها، منسک‌ها، مراسم، نیایش‌ها
    مناصبرتبه‌ها، درجه‌ها، منصب‌ها، مقامات
    مناصحتاندرز دادن، پنددادن، نصح، نصیحت کردن
    مناصفهدونیمه کردن، دوبخش کردن، دوقسمت کردن، نصف کردن
    مناط1 اساس، بنیان، حجت، سند، ملاک 2 معیار، مبنا 3 آویختگی، آویزش، تعلیق
    مناطقمنطقه‌ها، نواحی، ناحیه‌ها
    مناظرپرسپکتیو، چشم‌اندازها، منظره‌ها
    مناظره1 بحث، جدل، مباحثه، مجادله، مذاکره، مطارحت 2 مباحثه کردن، مجادله کردن، ستیهیدن
    مناظره کردنمباحثه کردن، مجادله کردن، بحث کردن
    مناعبازدارنده، منع‌کننده
    مناعت1 بزرگ‌منشی، بلندنظری، بزرگواری، بلندهمتی، عزت‌نفس، والاهمتی 2 بلندنظر بودن 3 طبع عالی‌داشتن
    منافاتاختلاف، تفاوت، تنافر، تضاد، ناهم‌خوانی، تناقض، مغایرت، ناسازگاری
    منافات داشتن1 فرق داشتن، اختلاف داشتن، تفاوت داشتن 2 نقیض بودن، تضاد داشتن، ناهم‌خوانی داشتن، ناسازگار بودن، ناسازگاری داشتن، تضاد داشتن، ناهم‌خوان بودن
    منافذ1 منفذها، سوراخ‌ها 2 محل‌های نفوذ
    منافعفواید، مزایا، مصالح، سودها، منفعت‌ها، فایده‌ها & مضار
    منافقانهریاکارانه، مزورانه
    منافقتتزویر، دورویی، سالوس، ظاهرنمایی، نفاق
    منافقصفت 1 دورو، ریاکار، مزور & صادق 2 غماز 3 کافر
    منافیاسم تناقض، ضد، مخالف، مغایر، انکارکننده، ناسازگار، ناساز، نافی، نفی‌کننده
    مناقبخصایل، فضایل، محاسن، محامد، محمدت‌ها، منقبت‌ها، نیکی‌ها
    مناقشاتمناقشه‌ها، جدال‌ها، مجادله‌ها، ستیزه‌ها، منازعه‌ها
    مناقشهبحث، جدال، جدل، ستیز، ستیزه، ستیزه‌جویی، سختگیری، کشمکش، مجادله، منازعه، نقار
    مناقشه کردن1 نزاع کردن، بحث کردن، جدل کردن 2 ستیز کردن، ستیزه‌جویی کردن، خصومت ورزیدن
    مناقصه1 ارزان‌خری 2 کم کردن، رقابت کردن (درقیمت و فروش)، مناقصت
    مناکحتزناشویی، عروسی، مناکحه، مزاوجت، نکاح، وصلت & بیزاری، جدایی، طلاق
    مناکحهزناشویی، عروسی، مزاوجت، مناکحت، نکاح، وصلت & طلاق
    منال1 درآمد، ملک 2 تمکن، تمول، ثروت، دارایی
    منام1 خواب، رویا 2 خوابگاه
    منانبخشایشگر، بخشنده، منت‌گزار
    مناهج1 منهج‌ها، راه‌ها، طریق‌ها، طرق 2 شیوه‌ها، روش‌ها
    مناهینهی‌شده‌ها، منکرات
    منبر1 تریبون، کرسی 2 جلسه سخنی‌رانی، مجلس وعظ
    منبریواعظ، خطیب، روضه‌خوان، موعظه‌گر
    منبسط1 باز، گسترده، گشاده، گشوده 2 بشاش، خوشحال، شادان، گشاده‌رو & بسته، منقبض
    منبعاصل، چشمه، سبب، سرچشمه، علت، ماخذ، مبداء، مرجع، منشا
    منبعث1 برانگیخته 2 نشات گرفته، ناشی
    منبعث شدننشات‌گرفتن، ناشی شدن(از )
    منتاحسان، برتری، سپاس، شکر، فضل، نیکی، لطف
    منتج1 برآیند، منتجه 2 منتهی، منجر
    منتج شدن1 نتیجه‌دادن 2 منجر شدن، منتهی شدن
    منتخبانتخاب‌شده، برگزیده، زبده، صفوت، گزیده، مندوب، نخبه، نقاوه & انتصابی
    منت داشتنسپاس‌گزار بودن، متشکر بودن، ممنون بودن، منت‌پذیر بودن
    منتزع1 جدا، سوا، کنده، منفک 2 مجرد
    منتزع شدنجداشدن، جدا گشتن
    منتسب1 خویشاوند، قوم، منسوب، وابسته & منتزع 2 نسبت‌داده‌شده
    منتسب کردن1 نسبت دادن، انتساب دادن 2 وابسته کردن
    منتشاعصای قلندر، چوب‌دستی درویشان
    منتشرصفت 1 پراکنده، متفرق 2 انتشار، پخش، چاپ
    منتشر شدن1 انتشار یافتن 2 پخش شدن، توزیع شدن 3 پراکنده شدن 4 چاپ شدن، به چاپ رسیدن 6 سرایت کردن 7 گسترده شدن
    منتشر کردن1 انتشار دادن 2 پخش کردن، توزیع کردن 3 پراکندن 4 چاپ کردن، به چاپ رساندن 5 سرایت دادن 6 گستردن 7 ترویج کردن، رواج‌دادن
    منتصرپیروز، غالب، فاتح، ناصر & مغلوب، مقهور
    منتظر1 امیدوار، انتظارکش، چشم‌به‌راه، گوش‌به‌زنگ 2 مترصد، مترقب 3 متوقع، مراقب، نگران
    منتظر خدمتمعلق، برکناری (موقت)
    منتظر شدنصبر کردن، انتظار کشیدن، منتظر ماندن، چشم به راه‌بودن
    منتظمآراسته، بسامان، مرتب، منظم & نامنتظم، غیرمنتظم
    منتفعسودبرنده، نفع‌برنده، بهره‌ور، بهره‌مند & متضرر، خسران‌دیده، زیان‌رسیده
    منتفیبرطرف، رد، رفع، نفی، نفی‌شده، انجام‌نشدنی
    منتفی شدن1 برطرف شدن، از بین رفتن، از میان رفتن 2 مسکوت ماندن، رها شدن
    منتقدصفت 1 انتقادکننده، ایرادگیر، ناقد، خرده‌گیر، عیب‌جو، معترض، نکته‌گیر، انتقادگر، انتقادجو 2 ناقد، نقدنویس
    منتقلصفت 1 جابه‌جایی، نقل‌مکان 2 انتقال‌یافته 3 نقل‌شده، برده‌شده
    منتقل کردن1 جابه‌جا کردن، انتقال دادن، نقل‌مکان دادن 2 بردن 3 رساندن، ابلاغ کردن & منتقل شدن
    منتقمصفت انتقام‌جو، کینه‌توز، کینه‌خواه، کینه‌جو، کینه‌کش، کینه‌ورز، کینه‌ور & عفو
    منت گذاشتن1 منت نهادن، به رخ کشیدن 2 لطف کردن، محبت کردن، نیکی کردن، احسان کردن & منت‌پذیرفتن
    منت نهادن1 منت‌گذاشتن 2 لطف کردن، محبت کردن 3 احسان کردن، نیکی کردن
    منتهاالیهآخر، انتها، پایان، ته & آغا
    منتها1 اما، لیکن، ولی 2 آخر، انتها، پایان 3 درنهایت
    منتهیمختوم، منجر
    منثوراسم 1 پراکنده، متفرق 2 نثر 3 شب‌بو & منظوم
    منجح1 کامروا، کامیاب 2 پیروز، پیروزمند 3 نجات‌بخش، ناجی، رهایی‌بخش، رهاننده
    منجرکشیده، منتج، منتهی، کشیده‌شده
    منجلاب1 باتلاق، لجن‌زار 2 گرداب، ورده 3 پارگین، گنداب، وحل 3 دامگاه، دامگه 4 گودال
    منجلیآشکار، جلوه‌گر، جلی، عیان & مختفی
    منجلی شدنآشکارشدن، جلوه‌گر شدن، عیان گشتن، منجلی گشتن، متجلی شدن
    منجلی کردنآشکار کردن، جلوه‌گری کردن، آشکار ساختن، عیان کردن، تجلی کردن، ظاهر شدن
    منجماخترشناس، ستاره‌شناس، گردون‌شناس، نجوم‌دان، اختربین
    منجمد شدن1 یخ زدن، یخ بستن 2 فسردن
    منجمد1 یخ‌بسته، یخ‌زده 2 بسته، جامد، دلمه & مایع 3 بی‌حرکت
    من‌جملهازآن‌جمله، ازآن‌میان، ازجمله
    منجنیقفلاخن، قلاب‌سنگ، قلماسنگ
    منجیاسم رهاننده، رهایی‌بخش، ناجی، نجات‌بخش، نجات‌دهنده
    منحرف1 بیراهه‌رو، فاسد، خراب، آن‌کاره، پالان‌کج، سست‌قدم، کجرو، گمراه، منحط 2 انحراف‌دار، قیقاج، متمایل، ناراست 3 ملحد & مهتدی
    منحرف شدن1 فاسد شدن، خراب شدن، منحط شدن، آن‌کاره‌شدن 2 بیراهه رفتن، گم‌راه شدن 3 انحراف‌داشتن 4 دور شدن (از راه راست)
    منحرف کردنبه‌بیراهه کشاندن، گم‌راه کردن، از راه به در بردن
    منحصرمنحصر شدنانحصار یافتن، محدود شدن
    منحصر کردنمنحصر ساختن، محدود کردن
    منحصر1 مختص، مخصوص، ویژه 2 انحصاریافته 3 محدود، محصور
    منحط1 انحطاطیافته، پست، غاوی، فرومایه 2 فاسد، گمراه، منحرف
    منحل1 برچیده، تعطیل، متلاشی، منحله & برپا، دایر 2 بازشده، حل‌شده
    منحل شدن1 انحلال‌یافتن، برچیده شدن 2 گسسته شدن، گسیخته‌شدن 3 از هم پاشیدن، متلاشی شدن 4 حل‌شدن، وا شدن
    منحنی1 انحنادار، خمیده، قوس‌دار، کج، مقوس 2 هلال، خمیده & مستقیم
    منحوسبداختر، بدبخت، شوم، مشئوم، نامبارک، نامیمون، نحس، نکبتی & مبارک، همایون
    منحولاسم سخن‌بربسته، شعربربسته، منتسب، انتحالی
    من‌حیث‌المجموعازهرنظر، به‌طورکلی، جمعاً، روی‌هم‌رفته، کلاً
    منخرسوراخ بینی
    من1 خود، خویشتن، خویش 2 ضمیر 3 نفس 4 ضمیر اول‌شخص مفرد 5 سه‌کیلو، واحد وزن
    من‌درآوردی1 بی‌پایه، بی‌سروته، جعلی، ساختگی، مجعول، نامربوط، بی‌ماخذ 2 من‌درآری، من عندی
    مندرجثبت‌شده، درج‌شده، ضبط، نوشته
    مندرساسقاط، پاره‌پاره، پوسیده، خلق، خلقان، ژنده، فرسوده، کهنه، مرقع & نو
    مندرس شدنفرسوده شدن، ژنده شدن، کهنه شدن، پاره‌پاره‌شدن
    مندوبمستحب & 1 حرام 2 واجب 3 منتخب، برگزیده
    مندیل1 دستار، سربند، عصابه، عمامه 2 دستمال
    منزجربیزار، دل‌زده، متنفر، نفور
    منزجر شدنبیزارشدن، دل‌زده شدن، متنفر شدن، نفور گشتن
    منزجر کردنبیزار کردن، متنفر کردن، دل‌زده کردن
    منزلت داشتن1 ارج داشتن، قرب داشتن، قدر داشتن، حرمت‌داشتن 2 ارزش داشتن، اهمیت داشتن، اعتبارداشتن 3 شان داشتن، مرتبت داشتن 4 مکانت‌داشتن، درجه و پایه داشتن
    منزلت1 شان، درجه، رتبه، مقام، مرتبه، مرتبت 2 حد، محل، پایگاه، جایگاه، پایه 3 ارزش، اهمیت، اعتبار، ارج، بها 4 جاه، شان 5 قدر، قرب، حرمت، آبرو
    منزل1 جا، مکان 2 جایگاه، مقام 3 بیت، خانه، دار، دولت‌سرا، سامان، سرا، کاشانه، ماوا، مسکن، موطن، نشیمن، وثاق، یورت 4 مرحله 5 اهل‌بیت، زن و فرزندان 6 مقصد، هدف 7 اقامتگاه 8 مسافت بین دواتراق 9 منزلگاه، منزلگه
    منزل دادنجا دادن، سکونت دادن
    منزل داشتناقامت کردن، سکونت داشتن، ساکن بودن
    منزل کردناقامت کردن، منزل گرفتن، خانه گرفتن، ماوا گرفتن، سکنا گزیدن
    منزویصفت خلوت‌نشین، خلوتی، عزلت‌گزین، گوشه‌گیر، گوشه‌نشین، معتزل، معتکف
    منزوی شدنخلوت‌گزیدن، گوشه‌گیر شدن، عزلت گزیدن، تنها شدن، دوری گزیدن، گوشه‌نشین شدن
    منزوی کردن1 تنها گذاشتن، گوشه‌نشین کردن 2 به حاشیه‌راندن، حاشیه‌نشین کردن
    منزه1 پاک، پاکیزه، مقدس، مهذب، نظیف 2 بری، مبرا 3 پاکدامن 4 بی‌آلایش & ناپاک، نامنزه
    منسجمانسجام‌یافته، باانسجام، ساختاریافته، پیوسته، سیستماتیک، مدون، نظام‌مند، یک‌پارچه & غیرمنسجم
    منسوبانارحام، اقربا، اقوام، خویشان، منسوبین & بیگانگان، غربا
    منسوب1 خویش، قوم، متعلق، منتسب، وابسته 2 مربوط، پیوسته & غریبه
    منسوجاتبافته‌ها، پارچه‌ها، بافته‌شده‌ها، بافتنی‌ها
    منسوجاسم بافته، پارچه، نسیج
    منسوخ شدن1 ازرواج افتادن، نامتداول گشتن، از بین رفتن & باب شدن، متداول گشتن 2 لغو شدن، ملغا شدن، باطل شدن 3 نامعتبر شدن، از اعتبار افتادن
    منسوخ کردن1 باطل کردن، ازبین بردن 2 لغو کردن، ملغا ساختن & باب کردن، متداول ساختن 3 ازرواج انداختن
    منسوخ گشتن1 باطل شدن، ازبین رفتن 2 لغو شدن، ملغا شدن & باب شدن، متداول شدن 3 ور افتادن
    منسوخ1 نسخ، نسخ‌شده، باطل‌گردیده، فسخ‌شده 2 ازبین‌رفته، ورافتاده، نامتداول، نارایج، دمده & رایج، مد
    منشاتتحریرات، مراسلات، مکتوبات، نامه‌ها
    منشا1 اصل، سرچشمه، مبداء، محل پیدایش، منبع 2 سبب، باعث، موجب 3 جای نشوونما
    منشخصلت، خلق، خو، خوی، داب، سجیه، سگال، شخصیت، طبع، طبیعت، عادت
    منشعباب1 شاخه‌ها، متفرعات 2 شعبه‌ها
    منشعبشاخه، شاخه‌شاخه، متفرع
    منشعب شدن1 جدا شدن، کناره گرفتن 2 شاخه شاخه شدن، متفرع گشتن
    منشق1 پاره، شکافته 2 ترکیده، منفجر
    منشوراسم 1 اجازه، حکم، خط، رقعه، رقیمه، طغرا، طومار، عرضحال، عریضه، فرمان، کاغذ، مراسله، مرقومه، مکتوب، نامه، نبشته، نوشته، ورقه 2 بلور 3 چندوجهی 4 پراکنده، منتشر 5 زنده‌شده، مبعوث 6 اصول، نظریات
    منشیانه1 به شیوه‌منشیان، ادیبانه، دبیرانه 2 پرتکلف، متکلفانه
    منشیدبیر، کاتب، کاغذنویس، مترسل، نویسنده
    منشی‌گریدبیری، کتابت، نویسندگی
    منصب1 پایگاه، جاه، درجه، قدر، مرتبه، مقام 2 پیشه، سمت، شغل، کار
    منصب‌دارصاحب‌منصب، دارای مقام
    منصرفپشیمان، برگشته، انصراف‌یافته، صرف‌نظرکرده
    منصرف شدن1 ترک کردن، چشم‌پوشی کردن، صرف‌نظر کردن(ازقصد و میل) 2 انصراف حاصل کردن، برگشتن، عدول کردن
    منصرمبریده، جدا، گسسته، منقطع
    منصف1 انصاف‌دار، باانصاف، بامروت 2 حق‌بین، دادگر، عادل & بی‌انصاف 3 بی‌نظر 4 آزرم‌جو
    منصفانهحق‌بینانه، دادگرانه، عادلانه
    منصفتانصاف، دادگری، عدالت، عدل، قسط
    منصف1 نیمساز 2 منصف‌الزاویه 3 دونیمه‌کننده
    منصوب1 تعیین، برگماشته، نصب‌شده، نصب 2 برپا، قایم، مستقیم
    منصوب شدنگماشته‌شدن، نصب شدن، پست گرفتن
    منصوب کردنبرگماشتن، گماشتن، منصب دادن، منصب‌بخشیدن
    منصورپیروز، چیره، غالب، فاتح، فیروز، نصرت‌یافته، فیروزمند، مظفر & مغلوب، مقهور
    منصه1 کرسی، تخت 2 محل‌حضور، جایگاه 3 جلوه‌گاه
    منضبطباانضباط، بانظم، مرتب، منظم
    منضجکارکن، مسهل، منجز
    منضماتلواحق، ضمایم، پیوست‌ها
    منضمپیوست، ضمیمه، ملحق
    منضم شدنضمیمه شدن، پیوستن، ملحق شدن، متصل شدن
    منضم کردنضمیمه کردن، متصل کردن
    منطبق1 برابر، تطبیق‌یافته، مطابق، موافق، یکسان 2 برهم‌نهاده، روی‌هم‌قرارگرفته
    منطفیخاموش، فرونشانده & مشتعل
    منطفی شدنخاموش‌شدن، به خاموشی گراییدن
    منطق1 سخن، کلام 2 بینه، عقل 3 روش‌شناسی، متدولوژی 4 دلیل، علت
    منطقهبخش، حدود، خطه، محدوده، ناحیه
    منطقیاسم 1 عقلایی، عقلانی، مدلل، درست، سنجیده، معقول 2 روش‌شناس، منطق‌دان 3 جدلی & غیرمنطقی، نامعقول
    منطوقظاهر کلام، صورت‌سخن & مفهوم
    منطوی1 درهم‌پیچیده 2 درنوردیده 3 گردآمده
    منظر1 تماشاگاه، منظره، چشم‌انداز، دورنما 2 دید، دیدگاه، نظرگاه 3 لقا 4 مقبول، موردپسند
    منظرهتماشاگاه، چشم‌انداز، منظر، نظرانداز، نظرگاه، نما
    منظمآراسته، بسامان، پرداخته، باترتیب، مرتب، منتظم & پراکنده، نابسامان، نامنظم
    منظور شدنمحسوب‌شدن، لحاظ شدن، درنظر گرفتن، قلمداد شدن، مورد توجه قرار گرفتن، لحاظ شدن، ملحوظگشتن
    منظور1 غرض، قصد، مراد، مقصود 2 غایت، هدف 3 قلمداد، ملحوظ 4 مقبول، مورد پسند
    منظور کردنمحسوب کردن، لحاظ کردن، درنظر گرفتن، قلمداد کردن، منظور داشتن، مورد توجه قراردادن
    منظوم1 آراسته، بسامان، مرتب 2 کلام موزون، شعر 3 به‌رشته‌کشیده‌شده & منثور
    منظومه1 سیستم، مجموعه سیارات 2 حکایت منظوم
    منع1 بازداشت، تحریم، جلوگیری، قدغن، ممانعت، نفی، نهی 2 بازداشتن، جلوگیری کردن، ممانعت به‌عمل‌آوردن
    منع شدنقدغن شدن، نهی شدن، ممانعت شدن، جلوگیری شدن
    منعطف شدنمتمایل شدن، برگرداندن
    منعطف کردن1 متوجه کردن، معطوف ساختن 2 تغییر جهت‌دادن، منعطف ساختن
    منعطف1 متوجه، متمایل 2 برگشته، انعطاف‌یافته
    منعقد1 برپا، برقرار، دایر 2 بسته، مجری 3 دلمه، منجمد
    منعقد شدن1 بسته شدن 2 دلمه شدن 3 سفت شدن 4 برگزار شدن، برپا داشتن، تشکیل شدن، ترتیب‌یافتن
    منعقد کردن1 بستن 2 سفت کردن 3 تنظیم کردن 4 برپا کردن، برگزار کردن، تشکیل دادن، ترتیب دادن
    منع کردنقدغن کردن، نهی کردن، ممانعت کردن، بازداشتن، جلوگیری کردن، ممنوع کردن
    منعکس1 بازتابیده، انعکاس‌یافته 2 نمایان، پدیدار، نمودار 3 تابش‌یافته 4 برگشته، واژگون 5 ثبت‌شده، درج‌شده
    منعکس شدنانعکاس یافتن، پرتو افکندن، بازتابیدن & منعکس کردن
    منعکس کردن1 بازتاب دادن، انعکاس دادن 2 بازتاباندن
    منعمبخشنده، توانگر، ثروتمند، دارا، غنی & مسکین
    منغصتیره، کدر، مکدر، ناخوش، ناگوار
    منغض کردن1 تیره کردن، مکدر ساختن 2 ناخوش کردن، ناگوار ساختن
    منفجرترکیده، شکافته، گشوده
    منفجر شدن1 ترکیدن 2 از حال طبیعی خارج شدن (ناگهانی) 3 اوج گرفتن، شدت یافتن 4 از هم پاشیدن
    منفجر کردنترکاندن
    منفذ1 ترک، ثقبه، خلل‌وفرج، رخنه، روزن، روزنه، سوراخ، شکاف، مجرا 2 پنجره
    منفرجهصفت 1 باز، گشاده & حاده، بسته 2 جدا 3 دور
    منفردمنفرد1 تک، تنها، جدا، فرد، واحد، یکتا، یکه، یگانه 2 عزب، مجرد & متاهل 3 بی‌مانند، بی‌نظیر، وحید، یگانه
    منفصلصفت 1 جدا، دور، سوا، گسسته، گسیخته، منفک، منقطع & متصل، پیوسته 2 اخراج، برکنار، عزل
    منفصل شدنبرکنارشدن، معزول شدن & منصوب شدن
    منفصل کردنازکار برکنار کردن، معزول کردن & منصوب کردن
    منفعت بردنسودبردن، نفع کردن، فایده بردن، سود کردن & ضرر کردن، زیان کردن
    منفعت1 بهره، سود، فایده، مداخل، نفع 2 ربا، ربح، کرایه 3 رجحان، مزیت & مضرت
    منفعت‌طلبسودجو، نفع‌طلب، منفعت‌پرست
    منفعت‌طلبیسودجویی، نفع‌طلبی، منفعت‌پرستی
    منفعل1 پشیمان، تائب 2 بی‌اراده 3 اثرپذیر، تاثیرپذیر، پذیرا 4 خجل، شرمسار، شرمنده
    منفعل شدن1 شرمنده شدن، شرمسار گشتن، خجل گشتن 2 تاثیر پذیرفتن
    منفق1 انفاق‌ده، انفاق‌گر 2 نفقه‌دهنده
    منفک1 پراکنده، جدا، سوا، منتزع، کنده، منفصل، منقطع 2 دور، غافل
    منفک شدنجداشدن، سوا شدن، منتزع شدن، منشعب گشتن
    منفوررانده، مردود، مطرود، نفرت‌انگیز & محبوب
    منقاپاک، سترده & ناسترده
    منقاد1 تسلیم، رام، رهوار، فرمان‌بردار، مطیع 2 تابع، وابسته & نافرمان، یاغی، سرکش
    منقاد شدنتسلیم‌شدن، فرمان‌بردار شدن، مطیع شدن & سرکش‌شدن، نافرمان شدن
    منقاد کردنمطیع ساختن، فرمان‌بردار کردن، رام کردن، تسلیم کردن
    منقارچنگ، تک، نول، نوک
    منقاشموچین، موچینه
    منقبت1 ثنا، ستایش، فضل، مدح، مدیحه، نعت 2 تعریف، وصف 3 هنر، کمال، فضل، کار نیک
    منقبض1 انقباض‌یافته، گرفته 2 جمع‌شده، چروکیده، به‌هم کشیده‌شده، ترنجیده & منبسط
    منقح1 اصلاح‌شده، تصحیح‌شده، تهذیب شده 2 پاک، تمیز، صافی، طاهر، طیب، نظیف
    منقرض1 برانداخته، سرنگون، مضمحل 2 نابود، نابودشده، ازمیان‌رفته
    منقرض شدنازبین‌رفتن، نابود شدن، انقراض یافتن، مضمحل شدن، برافتادن، برچیده شدن، پایان یافتن، اضمحلال‌یافتن
    منقرض کردنازبین بردن، برانداختن، نابود کردن، مضمحل کردن، برانداختن، برچیدن، از میان برداشتن
    منقسمتقسیم‌شده، بخش‌بخش، حصه‌حصه
    منقسم شدنتقسیم‌شدن، بخش‌بخش شدن، حصه‌حصه شدن، تکه‌تکه شدن
    منقشپرنقش، مرتسم، منقوش، نقش‌دار، نگارین
    منقصت1 عیب، عیبناکی 2 کمی، کاستی، نقص، نقصان
    منقضیسپری، سرآمده، گذشته
    منقضی شدنسپری‌شدن، گذشتن، به سر رسیدن، پایان یافتن، سرآمدن، انقضا یافتن، خاتمه یافتن & شروع‌شدن
    منقطع1 جدا، قطع، گسسته، منفصل، منفک، ناپیوسته & پیوسته، ممتد 2 بریده، منصرم
    منقطع شدن1 گسستن، قطع شدن، گسسته شدن 2 از بین‌رفتن، پایان یافتن 3 جدا شدن، دور شدن
    منقطع کردنگسستن، بریدن، قطع کردن
    منقلآتشدان، مجمر، ناردان
    منقلب1 انگیخته، دگرگون، شوریده، متحول 2 واژگون، برگشته 3 ناراحت، مضطرب، پریشان، آشفته
    منقلب شدن1 دگرگون شدن، متحول شدن، حالی‌به‌حالی شدن 2 واژگون شدن 3 ناراحت گشتن، آشفته شدن، پریشان شدن، مضطرب شدن
    منقلب کردن1 دگرگون کردن، متحول کردن، دگرگون ساختن، حالی‌به‌حالی کردن 2 واژگون کردن 3 ناراحت کردن، آشفته کردن، پریشان کردن، مضطرب کردن
    منقوشمنقش، نقش‌پذیر، نقش‌دار، نگاشته، نقش‌شده
    منقوطنقطه‌دار، منقوطه & مهمله
    منقول1 جابه‌جاکردنی، انتقال‌پذیر، قابل‌حمل & غیرمنقول 2 بازگو، روایت، نقل 3 نقل‌شده، روایت‌شده، مروی 4 نقلی & عقلی، معقول
    منکراتزشتی‌ها، منهیات & حسنات
    منکراثم، خطا، سیئه، گناه، معصیت، منهی & معروف، زشت، ناپسند
    منکرانکارکننده، تکذیب‌کننده، جاحد، ردکننده & معتقد، مومن
    منکر شدنانکار کردن، رد کردن، تکذیب کردن & اقرار کردن، اعتراف کردن
    منکسرشکسته، ناراست & مستقیم
    منکوب1 تارومار، تباه، سرکوب، قلع‌وقمع، کوبیده، مخذول، مضمحل، مغلوب 2 نکبتی 3 رنج‌رسیده، مصیبت‌دیده، مشقت‌دیده، سختی‌دیده
    منکوب شدنتارومارشدن، سرکوب شدن، قلع‌وقمع شدن، مضمحل‌شدن، مغلوب شدن & فتح کردن، چیره شدن، فاتح شدن
    منکوب کردنتارومار کردن، سرکوب کردن، قلع‌وقمع کردن، کوبیدن، مضمحل ساختن، مغلوب کردن & منکوب شدن، تارومار شدن
    منکوحهزن، زوجه، عیال، همسر & مطلقه
    منکوسواژگون، وارونه، سروته، معکوس، وارو
    منکوکهآویزه، شرابه، طره
    منگاسم 1 بی‌حواس، بی‌هوش، پخمه، پریشان، حواس‌پرت، خرفت، کم‌هوش، سرگشته، گیج 2 قمار 3 خمیازه، دهن‌دره
    منگ شدن1 گیج‌شدن 2 بی‌حواس شدن، کم‌حافظه شدن، حواس‌پرت شدن 3 پخمه شدن، کم‌هوش شدن
    منوال1 آیین، راه، روال، روش، روند، سیاق، شیوه، طرز، طریق، نهج، وجه 2 نورد، دستگاه بافندگی، جولاهه
    منورالفکرروشنفکر، اندیشمند، فرهیخته & تاریک‌اندیش، متحجر
    منوردرخشان، رخشنده، روشن، نورانی، نیر & مکدر، بی‌نور
    منوطبسته، مربوط، مشروط، موقوف، موکول، وابسته
    منونتنوین‌دار
    منویاتنیات، اهداف، نیت‌ها، مرادها، منوی‌ها & اعمال
    منویقصد، مراد، نقشه، نیت، هدف
    منها1 تفریق، کسر & جمع 2 به‌جز
    منها کردن1 تفریق کردن & جمع کردن 2 کسر کردن، کاستن 3 به حساب نیاوردن
    منهجراه، طریق، منهاج، نهج
    منهدم1 خراب، مخروب، ویران 2 محو، نابود، نیست & معمور
    منهدم شدن1 خراب شدن، ویران گشتن 2 نیست شدن، نابودشدن، از بین رفتن
    منهدم کردن1 خراب کردن، ویران کردن، تخریب کردن 2 نابود کردن، از بین بردن
    منهزمتارومار، شکست‌خورده، گریزان، مغلوب، مقهور، منکوب
    منهزم شدن1 شکست خوردن، مغلوب شدن، منکوب شدن، تارومار شدن 2 گریزان شدن، فرار کردن
    منهزم کردن1 شکست دادن، مغلوب کردن، درهم کوفتن، درهم‌شکستن 2 منکوب کردن، تارومار کردن
    منهلآبشخور، مشرب
    منهیاتکارهای بد، منکرات، ناشایست‌ها & حسنات، معروفات
    منهیصفت جاسوس، خبرچین، کارآگاه، مفتش
    منی1 اسپرم، نطفه 2 آب‌نشاط 3 تکبر، خودبینی، غرور 4 انانیت، خودستایی، لاف، منیت 5 منم‌منم زدن
    منیتانانیت، خودبینی، خودخواهی، خودستایی، غرور، لاف
    منیرتابناک، درخشان، منور، نورور، نیر 1 & مستنیر 2 کدر
    منیعاستوار، بلند، رفیع، شامخ، والا
    منیع‌الطبعبلندهمت، کریم، بخشنده
    منیف1 برآمده، برافراخته 2 بلند، مرتفع 3 دراز
    موات1 بایر، بی‌کشت، لم‌یزرع 2 بی‌جان، مرده
    مواجبادرار، حقوق، شهریه، مستمری، مشاهره، مقرری، وظیفه
    مواجب‌بگیراسم 1 حقوق‌بگیر، مستمری‌بگیر 2 کارمند 3 مزدور
    مواجپرموج، زخار، متموج، موجدار، موج‌زن & آرام
    مواجهبرابر، روبرو، مصادف، مقابل
    مواجه شدن1 روبرو شدن، مقابل گردیدن، رویارو شدن 2 مواجهه کردن
    مواجه کردنروبه‌رو کردن، مقابل کردن، رویارو کردن، مواجهه دادن
    مواجههتلاقی، رویارویی
    مواجیدوجدها، حالات، کیفیات روحانی
    مواخات1 اخوت، برابری، برادری، مواخات 2 برادری کردن، دوستی کردن
    مواد1 ماده‌ها 2 مخدرها(هروئین‌و )
    مواردموردها، حالات، اوضاع، مناسبت‌ها
    مواریثمیراث‌ها، ارث‌ها
    موازات1 محاذات، مقابل & تقاطع 2 روبه‌رو شدن، مقابل شدن
    موازنه1 تعادل، تعادل، توازن، همسنگی 2 سنجش، مقایسه & عدم‌توازن
    موازی1 محاذی، هم‌راستا & متقاطع 2 برابر، معادل، مساوی
    مواسات1 روبرو، مقابل 2 حمایت، کمک، مدد، یاری، یاریگری 3 یاری کردن
    مواشیچهارپایان، دام‌ها، دواب، ستوران، ماشیه‌ها
    مواصلت1 ازدواج، پیوستگی، پیوند، زناشویی، وصلت 2 ازدواج کردن، زناشویی کردن، وصلت کردن
    مواضع1 موضع‌ها، جایگاهها، مکانها 2 موارد
    مواضعه1 قرارداد، نهاد، وضع 2 قرارومدار، تبانی 3 سازواری، موافقت 4 قرارگذاشتن، وضع کردن
    مواضعه کردنقراردادن، نهادن، وضع کردن
    مواضیعموضوع‌ها، موضوعات
    مواطات1 توافق، سازش، موافقت 2 توافق کردن، به‌توافق رسیدن، موافقت کردن
    مواطنموطن‌ها، وطن‌ها، میهن‌ها
    مواظبت1 پاسداری، توجه، حراست، محارست، محافظت، مراعات، مراقبت، نگهبانی، نگهداری 2 پاییدن، نگهبانی کردن، مراقبت کردن
    مواظبت کردنحراست کردن، مراقبت کردن، نگهبانی کردن، پاسداری کردن، پاییدن، حفاظت کردن
    مواظبمترصد، متوجه، محافظ، مراقب، نگهبان
    مواعظ1 پندها، اندرزها، نصایح 2 وعظها، موعظه‌ها
    مواعید1 میعادها 2 وعده‌گاهها 3 وعده‌ها، قول‌ها
    موافقت1 ائتلاف، توافق، رضا، سازش، سازگاری، سازواری، مطابقت، وفاق، وفق، همراهی 2 هم‌رای شدن، سازوارگشتن & مخالفت
    موافقت شدن1 تایید شدن، مورد تایید قرار گرفتن، قبول شدن 2 تصویب شدن، مصوب شدن، به تصویب‌رسیدن
    موافقت کردن1 پذیرفتن، رضا دادن، قبول کردن 2 هم‌رای شدن، هم‌فکر شدن، همراه شدن، سازگار شدن، سازش کردن
    موافقت‌نامهسازش‌نامه، توافق‌نامه
    موافققید 1 جور، سازگار، مساعد، هماهنگ 2 دل‌پسند، مطلوب، مقبول، دل‌خواه 3 مناسب، درخور، شایسته، متناسب & نامناسب 4 دمساز، متفق، متفق‌الرای، هم‌دل، هم‌رای، هم‌عقیده، همساز، هم‌فکر & مخالف 4 هم‌سو، یک‌جهت 5 برابر، مطابق، معادل & خلاف
    مواقعه1 پیکار، جنگ، حرب، ستیز، غزوه، کارزار 2 جنگ کردن، پیکار کردن 3 آمیزش، جماع 4 جماع کردن، مخالطت کردن، آمیزش کردن
    مواقفموقف‌ها، ایستگاهها، مقام‌ها
    مواقیتمیقات‌ها
    موالات1 دوستی، پیوستگی، یاری 2 یاری کردن
    موالی1 آقایان، سروران، بزرگان، مولایان 2 بندگان، تابعان 3 یاران، دوستان، رفقا
    موالیدزادگان، فرزندان، نتایج، مولودها & اموات
    موانععایق‌ها، مانع‌ها، جلوگیرها، سدها، عوایق، بازدارنده‌ها
    مواهببخشش‌ها، دهش‌ها، عطایا، موهبت‌ها & مکاسب
    موبایلتلفن همراه
    موبدروحانی، کاتوزی، موبد
    مو برداشتن1 ترک‌خوردن، ترک برداشتن 2 ایجاد شکستگی‌ظریف کردن
    موبوربلوند & موسیاه، گندمگون
    موبه‌مو1 دقیق4 ذره‌ذره
    موتاجل، درگذشت، رحلت، فنا، فوت، مردن، مرگ، ممات، میر، وفات، هلاک، هلاکت & حیات
    موتاک، رز، درخت انگور
    موتوربانراننده، شوفر
    موتور1 خودرو، ماشین 2 موتورسیکلت 3 انجین، مکینه، نیروی محرکه
    موثق1 امین، بااعتبار، درست، موتمن، محرم، مطمئن، معتبر، معتمد 2 استوار، محکم & ناموثق
    موثوقمطمئن، معتمد، موثق
    موجب1 سبب، علت 2 طبق 3 باعث، مسبب
    موجب شدنسبب شدن، انگیزه شدن، باعث شدن، محرک‌گردیدن، ایجاب کردن
    موج‌خیزآب‌کوهه
    موج1 خیزاب، کوهه‌آب، موجه، چین‌خوردگی سطح آب، تلاطم آب 2 فرکانس رادیویی
    موجدصفت آفریدگار، پدیدآورنده، خالق، هستی‌بخش، آفریننده
    موج‌دار، موجدارپرموج، متموج، مواج & آرام، صاف
    موجرصاحب، صاحبخانه، مالک & مستاجر، اجاره‌دهنده، کرایه‌دهنده
    موجزخلاصه، کوتاه، مجمل، مختصر & مشروح، مفصل
    موج زدن1 مواج‌شدن، پرموج شدن، موجدار شدن 2 به تلاطم‌درآمدن 3 سرشار شدن 4 حرکت پرخروش وانبوه جمعیت
    موج‌شکنسد ساحلی، دیواره ساحلی، دیواره شکننده موج، موج‌گیر
    موجعدردناک
    موجعد، زلف، شعر، کاکل، گیس، گیسو
    موجود1 حاضر، حی، زنده 2 هست & غایب
    موجودی1 پول، اعتبار 2 موجودیت
    موجه1 پذیرفتنی، توجیه‌پذیر، معقول، منطقی & توجیه‌ناپذیر، ناموجه 2 معتبر، بااعتبار، صاحب مقام 3 فهیم، شایسته
    موچینمنقاش، موچینه
    موحداسم توحیدگرا، حنیف، خداشناس، یکتاپرست یک‌گرا، یکتاگرا & بت‌پرست
    موحشترسناک، سهمناک، مهیب، مهیل، وحشت‌انگیز، وحشتناک، وهمناک، هولناک
    مودت‌آمیزعطوفت‌بار، محبت‌آمیز، مهرآمیز، مهربانانه
    مودت1 تولا، دوستی، رفاقت، صمیمیت، عشق، عطوفت، محبت، مهر، مهربانی، ود، وداد، ولا 2 دوستی کردن
    مودعودیعه‌گذار & مستودع
    موذی1 اذیت‌کننده، عذاب‌دهنده 2 مضر 3 آزارنده، بدجنس، حیله‌گر شریر، مردم‌آزار، ناقلا، بدذات، بدطینت، بدسرشت
    موذیانهحیله‌گرانه، محیلانه، بدجنسانه، مزورانه & ساده‌لوحانه
    موذیگری1 حیله‌گری، مکاری 2 ناقلابازی، بدطینتی، بدجنسی 3 مردم‌آزاری، شرارت & ساده‌لوحی
    مورباریب، خم، کج، مایل، معوج & راست
    مورث1 ارث‌گذار & ارث‌بر، وارث
    مورث1 باعث، سبب، موجب، موجد 2 ارث‌گذار & ارث‌بر، وارث
    مورخ1 تاریخ‌نگار، تاریخ‌نویس، تاریخدان، ناقل 2 تاریخ، مورخه
    مورد1 مناسبت، موقع، موقعیت، وضع 2 مرحله، وهله 3 زمینه، باب 4 موضوع، مطلب 5 محل ورود، مدخل & مخرج، محل خروج
    موردنظرفراچشم، مراد، مطمح، مقصود، منظور، هدف
    مورمورچه نمل، نمله
    مورمورلرز، لرزه، لرزش(خفیف)، رنجموره
    موروثارثی، موروثی، به‌ارث‌گذاشته‌شده
    موروثیارثی، به‌ارث‌رسیده
    موریانه1 چوب‌خوار، چوب‌خوارک، چوب‌خواره، ریشمیز، زمین‌سنب، مورچه سفید 2 زنگار (آهن و پولاد)
    موزعتوزیع‌کننده، پخش‌کننده، تقسیم‌کننده، توزیع‌گر
    موزون1 آهنگین، خوش‌آهنگ، خوش‌نوا، هم‌آهنگ، متناسب 2 سجع 3 سنجیده، وزن‌شده & ناموزون، ناسنجیده، نسنجیده
    موزه1 پای‌افزار، پای‌پوش، کفش، چکمه 2 نمایشگاه آثار (تاریخی، هنری‌و )
    موزه‌دوزپوتین‌دوز، کفشدوز، لاخه‌دوز
    موزیسینموسیقیدان، نوازنده
    موزیکآهنگ، مارش، مزغان، مزقان، موسیقی، نوا
    موستانتاکستان، موزار، انگورزار، رزستان، باغ انگوری
    موسعاسم 1 وسیع، فراخ، جادار، گسترده 2 جای فراخ
    موسمدور، دوره، زمان، عهد، فصل، گاه، موعد، نوبت، هنگام
    موس‌موس کردنچاپلوسی کردن، تملق گفتن، خوشباش گفتن
    موس‌موس1 مجیزگویی، تملق، خوش‌باش 2 خوش‌خدمتی، خوش‌رقصی
    موسمیفصلی، ادواری
    موسوم کردننامیدن، اسم گذاشتن
    موسوم1 نامگذاری‌شده، اسم‌گذاری‌شده، نام‌نهاده‌شده، نامیده‌شده 2 نشان‌کرده‌شده، داغ‌گذاری‌شده
    موسویجهودی، کلیمی، یهودی & عیسوی
    موسیرسیرکوهی
    موسیقیخنیا، مزغان، مزقان، موزیک، نوا، نواشناسی
    موسیقی‌دان، موسیقیدانخنیاگر، رامشگر، مطرب، موزیسین، موسیقی‌شناس، نوازنده
    موسیقی‌نوازمزقانچی، مطرب، نوازنده
    موشح1 توشیح‌شده 2 امضاشده، تاییدشده 3 آراسته، مزین
    موشح شدنامضاء‌شدن، تایید شدن، توشیح شدن
    موشکافباریک‌بین، دقیق، نازک‌بین
    موشکافیباریک‌بینی، تدقیق، دقت، نازک‌بینی
    موشکپرتابه
    موصوف1 وصف‌شده، توصیف‌شده 2 ستوده‌شده
    موصولمتصل، پیوسته، چسبیده، وصل
    موصیوصیت‌کننده
    موضع1 جا، جایگاه، ماوا، محل، مقام، مقر، مکان، موقعیت، موقف 2 جبهه 3 رای، عقیده، نظر
    موضوعات1 مباحث، مطالب، مقولات، موضوع‌ها 2 قضایا 3 محمولات
    موضوع1 سوژه، مبحث 2 مساله، مشکل، مطلب 3 محمول 4 باب، خصوص، فقره 5 قضیه 6 نهاده، گذارده 7 وضع‌شده، قرارداده‌شده 8 ساختگی، مصنوع، مجعول، مکذوب 9 مبتدا & محمول
    موطن گرفتنوطن اختیار کردن
    موطن1 مولد، زادگاه 2 اقامتگاه، مقام، منزل 3 میهن، وطن
    موظف شدن1 ملزم شدن، مکلف شدن، وظیفه‌دار شدن، مسئولیتی به‌عهده گرفتن 2 وظیفه‌بگیر شدن، مواجب‌دار شدن، کارمند شدن
    موظف1 مسئول، مقید، مکلف، وظیفه‌دار 2 مواجب‌بگیر
    موعد1 مهلت، وعده 2 فصل، موسم، موقع، وقت، هنگام 3 اجل
    موعدیوعده‌دار، مهلت‌دار
    موعظه‌آمیزپندآمیز
    موعظهاندرز، پند، تذکیر، خطابه، نصیحت، وعظ، موعظت
    موعظه کردن1 وعظ کردن، منبر رفتن 2 نصیحت کردن، اندرزدادن
    موعودوعده‌داده‌شده، وعده‌شده
    موفقپیروز، کامروا، کامکار، کامیاب & ناکام
    موفق شدنتوفیق‌یافتن، پیروز شدن، کامیاب شدن
    موفقیتتوفیق، بهره‌مندی، پیروزی، توفیق، فیروزمندی، کامروایی، کامیابی، کامکاری & ناکامی
    موفوربابرکت، بسیار، بی‌شمار، فراوان
    موقتموقتزودگذر، غیردائم، گذرا، موقتی، ناپایدار & دایم، دایمی، دیرپا
    موقتیزودگذر، غیردایمی، موقت، ناپایدار & مانا
    موقرآرام، آزموده، باوقار، رزین، سنگین، متین، محترم، وزین & سبک
    موقع‌شناسوقت‌شناس، موقعیت‌شناس، فرصت‌شناس & موقع‌نشناس
    موقع1 مدت، موعد، وقت، هنگام 2 فرصت، موقعیت 3 محل وقوع
    موقعیت1 جایگاه، محل 2 مناسبت 3 زمان مناسب، موقع، وضع، وضعیت، وضعیت مناسب
    موقف1 ایستگاه، توقفگاه 2 جایگاه، محل، مسکن، مقام، مکان، موضع 3 محل وقوف، محل توقف حاجیان در عرفات
    موقنباورمند، مومن، معتقد
    موقوف شدن1 متوقف شدن، تعطیل شدن 2 ممنوع شدن 3 ترک شدن
    موقوف کردن1 متوقف کردن، ممنوع کردن 2 معلق کردن 3 وابسته کردن، منوط کردن
    موقوف1 مشروط، مقید، منوط، موکول، وابسته 2 بازداشته، گرفتار، زندانی 3 تعطیل‌شده، متوقف‌شده 4 بس، کافی 5 وقف‌شده، موقوفه
    موقوفهاسم وقف، وقفی
    موکبحشم، سواران، ملتزمین، همراهان، گروه سواران
    موکتکف‌پوش، فرشینه، زیلوی ماشینی
    موکل1 کفیل، گماشته، مامور 2 محافظ، نگهبان
    موکولاسم 1 تعویق، معوق، منوط، وابسته، مشروط، موقوف 2 محول، واگذار، سپرده‌شده
    موکول شدن1 منوط شدن، وابسته شدن 2 واگذار شدن، محول‌شدن
    موکول کردن1 منوط کردن، وابسته کردن، مشروط کردن 2 واگذاشتن، واگذاری کردن، محول کردن
    مولا1 آقا، ارباب، خواجه، سرور، صاحب، ولی 2 دوستدار 3 بنده & عبد
    مولدصفت 1 تولیدگر، خالق، زایا، زاینده، سازنده 2 دینام، ژنراتور
    مولدزادگاه، مسقطالراس، موطن، میهن
    مولع1 آزمند، آزور، حریص 2 مشتاق، شایق
    مول1 فاسق، معشوق 2 حرام‌زاده 3 تاخیر، درنگ، کندی، مولش
    مولوداسم 1 حاصل، زاده، زاییده، محصول، نتیجه، ولید 2 تولد، ولادت
    مولیدندرنگ کردن، تاخیر کردن & شتافتن
    مومشمع، مومیا
    مومیاحنوط، مومیایی
    مونتاژ1 سوار کردن 2 نصب کردن قطعات مختلف یک دستگاه (رادیو، تلویزیون، کامپیوتر) 3 کنار هم چسباندن (فیلم)
    مونتاژکارسوارکننده، قطعه‌بند
    موندوضع، حال، وضعیت، موقعیت
    مونساسم آشنا، انیس، جلیس، دمخور، دمساز، مصاحب، مقترن، همدم، هم‌راز، همنشین، یار
    مونوپلانحصار، امتیاز
    مونوگرافیتک‌نگاری
    مونولوگ1 تک‌گویی 2 گفتگوی با خود، حدیث‌نفس
    موهبتبخشش، دهش، عطا، عطیه
    موهم1 وهم‌زا، گمان‌آفرین 2 ایهام‌دار
    موهناهانت‌بار، اهانت‌آمیز، توهین‌آمیز، بی‌ادبانه، زننده، وهن‌آمیز
    موهوبخداداده، عطاشده، هبه، هبه‌شده & مکسوب
    موهوم‌پرستصفت خرافاتی، خیال‌پرست
    موهوم1 مجعول، تصوری، جعلی، خرافه، خیالی، ساختگی 2 وهمی، وهم‌آلود 3 افسانه‌ای، اساطیری
    مویانقید نالان، گریان، نوحه‌گر، مویه‌گر، مویه‌کنان
    موی‌رگ، مویرگرگ بسیارنازک، رگ مویین
    مویز1 انگور سیاه خشکیده & 2 کشمش 2 انگور خشکیده
    مویهتضرع، زاری، گریه، ناله، ندبه، نوحه
    مویه‌گرنوحه‌گر، نالنده، زاری‌کننده
    موییدن1 زاری کردن، مویه کردن، نالیدن، ندبه کردن 2 عزاداری کردن، سوگواری کردن 3 گریستن
    مه‌آلودپر از مه، پوشیده ازمه، مه‌گرفته
    مهابت1 سطوت، شکوه، صلابت، صولت، عظمت، وقار، هیبت 2 ترس، بیم
    مهاجات1 قدح، هجا، هجوگویی، هزل، هزل‌گویی 2 هجو یکدیگر کردن
    مهاجرتجلای‌وطن، رحلت، کوچ، هجرت & اقامت
    مهاجرت کردن1 کوچیدن، کوچ کردن 2 جلای وطن کردن
    مهاجررحیل، کوچنده، کوچ‌کننده، کوچ‌گر، هجرت‌کننده، مسافر & مقیمصفت 1 اشغالگر، حمله‌ور، متهاجم، یورشگر 2 خشونت‌طلب & مدافع
    مهاجمهتاخت، هجوم، یورش & مدافعه
    مهاد1 گاهواره، گهواره، مهد 2 بستر 3 زمین پست 4 درس اصلی، درس‌تخصصی
    مهار1 افسار، پالاهنگ، پلاهنگ، خطام، بقه، دهنه، زمام، عنان، لجام، لگام، مقود 2 کنترل، خطام
    مهارتاحاطه، استادی، تبحر، تردستی، ترفند، تسلط، چالاکی، چربدستی، چستی، حذاقت، خبرگی، زبردستی، سررشته، فراست، ماهری، چیره‌دستی، کاردانی
    مهار کردن1 مطیع کردن، منقاد ساختن 2 کنترل کردن، رام ساختن، زیر یوغ خود درآوردن، تحت سلطه خوددرآوردن، در اختیار گرفتن 3 گرفتار ساختن، بازداشت کردن 4 بستن 5 زدن، نصب کردن
    مهالک1 مهلکه‌ها، خطرزارها، ورطه‌ها 2 بیابان‌ها 3 میدانهای‌جنگ، مصافگاهها
    مهامکارهای سخت، اموردشوار، امور خطیر
    مهانبزرگان، رجال، سران
    مهبلزهدان، بچه‌دان، دهانه‌زهدان، رحم
    مه‌پارهبسیارزیبا، دل‌ربا، ماه‌رخ، زیباروی، مهسا
    مه‌پیکرخوش‌اندام، خوش‌قدوقامت، زیبا
    مهتابماهتاب، مهشید، روشنایی‌ماه، قمراء
    مهتر1 بزرگ، پیشوا، رئیس، سرور، کلانتر، محتشم، نقیب 2 تیمارگر اسب، نگهبان اسب & کهتر
    مهتری1 آقایی، ریاست، سروری، نقابت 2 تیمارگری & کهتری
    مه‌جبینپری‌رخسار، پریرو، خوبرو، زهره‌جبین، مه‌رخسار، مه‌لقا، مهوش & بدمنظر
    مهجورجدا، جداافتاده، دور، دورافتاده، متروک، هجران‌کشیده
    مهجوریجدایی، دوری، فراق، مفارقت، هجران & وصال
    مهد1 گاهواره، گهواره، مهاد 2 کجاوه، محمل 3 چوبک
    مهدومخراب، ویران، منهدم
    مهذب1 پاک، پاکیزه، پاکیزه‌خو، طاهر، طیب، منزه، نزه، نظیف، نمازی 2 پیراسته، تربیت‌یافته & ناپاک، نامهذب 3 بی‌عیب، منسجم
    مهرآسا1 خورشیدوار 2 پرتلالو، تابناک، رخشان
    مهرآمیزدل‌سوزانه، عطوفت‌آمیز، محبت‌آمیز، مودت‌آمیز، مهرآگین، مهربانانه & قهرآمیز
    مهر باختنعاشق شدن، مهر ورزیدن، دوست داشتن، عشق ورزیدن، مهربستن
    مهربانباعاطفه، آزرم‌جو، بامهر، بامحبت، پرعاطفه، حفی، حمیم، خوش‌خو، دلسوز، رحیم، رقیق‌القلب، شفیق، عاطفی‌مزاج، نرم‌دل، عطوف، غمخوار، مشفق، مهرور، مهرپرور، مهرورز، نازک‌دل & جفاپیشه، نامهربان، جور، جفا
    مهربانیتولا، حفاوت، آزرم، خوش‌خلقی، دوستی، شفقت، عاطفه، عطوفت، عنایت، گرم‌سری، لطف، محبت، مرحمت، نوازش، نیکویی & نامهربانی
    مهر بریدندل کندن، دل برکندن، بی‌علاقه شدن، رشته الفت گسستن
    مهرب1 گریزگاه، مفر 2 پناهگاه
    مهرپروربامحبت، حفی، مهرانگیز، مشفق، مهرورز، مهربان & جورپیشه
    مهر1 تعشق، عاطفه، عشق، عطوفت، لطف، محبت، مودت، مهربانی & جور، قهر، کین 2 آفتاب، خور، خورشید، شمس، شید، میترا & ماه 3 مهرماه، میزان
    مهر1 توقیع 2 خاتم 3 داغ 4 پرده بکارت 5 قالب 6 کیسه زر مهمور 7 ضبط
    مهرسازخاتم‌ساز، کلیشه‌ساز، گراورساز
    مهرصداق، طابع، طباع، کابین، کاوین، مهریه
    مهرگان1 برگ‌ریزان، پاییز، خزان 2 عیدمهر، میترا، جشن مهرماه & بهار، ربیع
    مهرماهمهر، میزان
    مهرورزی1 تجمش، عشق‌بازی، عشق‌ورزی، معاشقه 2 شفقت، مهربانی & جفاپیشگی، جفا
    مهر ورزیدندل‌بستن، دوست داشتن، علاقه‌مند شدن، دل‌بسته‌شدن، عاشق شدن
    مه‌رو، مهروخوبرو، زهره‌جبین، ماهرخ، مه‌جبین، مهرخ، مهسا، مه‌سیما، مه‌لقا، مهوش & زشت‌رو
    مهره‌باز1 شطرنج‌باز، نراد 2 حقه‌باز، کلک، مکار
    مهره1 نگین 2 بازیگر، عامل، عضو
    مهریهصداق، کابین، مهر
    مهزوممغلوب، شکست‌خورده، هزیمت‌یافته & غالب، پیروز، چیره
    مهشیدماهتاب، مهتاب & آفتاب
    مهقمر، ماه & خور، خورشید
    مهلتاجل، استمهال، امان، تاخیر، اجل، درنگ، ضرب‌الاجل، فرجه، فرصت، مدت، موعد، وعده، وقت
    مهلکحاد، خطرناک، خطیر، قتال، کشنده، وخیم، هالک
    مهلکه1 خطر، مخاطره، ورطه 2 پرتگاه، لغزشگاه
    مهمات1 اسلحه، جنگ‌افزار 2 ملزومات 3 مهام، امور مهم، کارهای خطیر
    مه1 ماغ، مزوا، میغ، نزم 2 بزرگ‌تر & که، کوچکتر
    مهمان‌پذیر1 مسافرخانه 2 متل
    مهمان‌خانهکاروان‌سرا، مسافرخانه، مهمان‌پذیر، مهمان‌سرا، مهمانکده، هتل
    مهمان‌دار، مهماندارصاحبخانه، میزبان، میهماندار & مهمان
    مهمان‌سرا، مهمانسرامسافرخانه، مهمانپذیر، مهمان‌خانه، مهمانکده، هتل
    مهمانضیف، مجلسی، مدعو، میهمان & میزبان
    مهمانکدهمسافرخانه، مهمان‌پذیر
    مهمان کردن1 دعوت کردن، میهمانی دادن، پذیرایی کردن 2 پرداخت کردن (هزینه شخص دیگر)
    مهمان‌نوازغریب‌نواز، مهمان‌پرور، مهمان‌دوست، مهمان‌پرست
    مهمانیجشن، سور، ضیافت، میهمانی، ولیمه & میزبانی
    مهم1 بااهمیت، بسزا، خطیر، پراهمیت، اصلی، حیاتی، اساسی، جدی، عظیم، عمده، گرانبها & کم‌اهمیت، غیرمهم 2 برجسته، گرانمایه، معتبر، ممتاز
    مهمل1 اراجیف، بی‌اساس، بی‌سروته، بی‌فایده، بیکاره، بی‌معنی، بیهوده، جفنگ، چرت، چرند، حرف پوچ، حرف‌مفت، ژاژ، کشکی، لاطائل، لغو، لیچار، مزخرف، ول، هجو، هرز، هرزه، یاوه 2 خوار، آسان‌گرفته، فروگذشته
    مهمل‌بافبیهوده‌گو، هرزه‌درا، یاوه‌سرا، ژاژخا
    مهملی1 عطلت، لاقیدی 2 اهمال
    مهموزهمزه‌دار
    مهموماندوهناک، اندوهگین، اوقات‌تلخ، حزین، غمناک، غمگین، غمین، محزون، مغموم & مشعوف، نشیط، پرنشاط
    مهناخوش‌گوار، گوارا & ناگوار
    مهندس1 فارغ‌التحصیل‌رشته‌های مهندسی 2 متخصص ماشین‌آلات ودستگاههای الکترونیکی 3 طراح ماشین‌آلات ودستگاهها و ابزار الکترونیکی 4 آرشیتکت، معمار
    مه‌وش، مهوشزهره‌جبین، زیبا، ماهرخ، ماهرو، مه‌پیکر، مه‌جبین، مهرخ، مهرو، مهسا، مه‌سیما، مه‌لقا
    مهوع1 تهوع‌آور، قی‌آور، قی‌زا 2 نفرت‌انگیز
    مهیاآماده، تهیه، حاضر، سازمند، فراهم، مستعد، معد، بسیجیده & نامهیا
    مهیا شدن1 آماده‌شدن، حاضر شدن، کمر بستن 2 تهیه شدن
    مهیا کردن1 اماده کردن، حاضر کردن، تهیه کردن، ساز کردن
    مهیببامهابت، باهیبت، ترس‌آور، ترساننده، ترسناک، خوفناک، دهشتناک، رعب‌آور، رعب‌انگیز، زشت، سهمگین، سهمناک، عظیم، مخوف، مکروه، نازیبا، وحشتناک، وهمناک، هایل، هولناک
    مهیجبرانگیزاننده، پرشور، شورانگیز، هیجان‌آور، هیجان‌انگیز
    مهیلترسناک، خوف‌انگیز، سهمناک، هول‌انگیز، مخوف، هولناک
    مهیمنحارس، حافظ، محافظ، مراقب، مستحفظ
    مهین1 خوار، زبون 2 سست، ضعیف 3 بزرگ‌تر، بزرگ، بزرگترین & کهین
    می‌آشامشراب‌خوار، باده‌نوش، دردی‌آشام، میخوار
    میان بستن1 کمربستن 2 آماده شدن، مهیا شدن
    میان‌بندشال، کمربند
    میان1 بین، مرکز، میانه، وسط 2 کمر 3 تو، داخل 4 مابین
    میان‌تهیاجوف، بی‌مغز، پوچ، کاواک
    میانجی1 پایمرد، داور، شفیع، میانگیر، واسطه 2 رابط
    میانجی شدن1 واسطه شدن 2 شفیع شدن
    میانجیگریپایمردی، تعهد، توسط، شفاعت، وساطت، میان‌گیری، میانه‌گیری
    میانجیگری کردنوساطت کردن، میانجی شدن، میان‌گیری کردن، میانه‌گیری کردن
    میان‌خالیاجوف، پوک، کاواک، میان‌تهی
    میان‌گیر، میانگیرصفت شفیع، میانجیگر، میانجی، واسطه
    میانگینحدوسط، متوسط، معدل، میانه
    میانه‌بالا1 متوسطالقامه 2 کوتاه‌قامت & بلندبالا
    میانه‌رومعتدل & تندرو، افراطی، دست‌راستی
    میانه‌رویاعتدال، مدارا & تندروی، افراطی‌گری
    میانه1 صمیم، مرکز، میان، وسط 2 میانگین
    میباده، ساغر، شراب، صهبا، مل، نبیذ، سلاف
    می‌پرستباده‌پیما، باده‌گسار، باده‌نوش، قدح‌نوش، می‌خواره، میگسار، دردنوش، دردی‌کش، می‌خوار
    میتصفت 1 جسد، میته، نعش & جاندار، حی، زنده 2 متوفا، مرده، درگذشته
    میترائیسممهرگرایی، آیین‌مهرپرستی
    میتراخورشید، خور، شمس، مهر & ماه، قمر
    میتولوژیاسطوره‌شناسی
    میتینگ1 اجلاس، جلسه، گردهمایی 4 تظاهرات 3 ملاقات 4 تجمع
    میثاق1 پیمان، عهد 2 قول، وعده 3 قرار، قرارداد
    می‌خانه، میخانهخرابات، خمخانه، شرابخانه، شرابکده، میکده & مسجد
    میخ‌کوب، میخکوببی‌حرکت، ثابت
    میخمسمار، وتد
    می‌خوارصفت باده‌پیما، باده‌خوار، باده‌گسار، باده‌نوش، خراباتی، دردی‌کش، شراب‌خوار، عرق‌خور، میخواره، میگسار
    می‌خوارگیباده‌پرستی، باده‌گساری، شرابخواری، میخواری، میگساری
    می‌خوارهصفت باده‌خوار، باده‌گسار، دردی‌کش، شرابخوار، شراب‌خور، عرق‌خور، می‌پرست، می‌خوار
    می‌خواریباده‌گساری، شرابخواری، می‌پرستی، میخوارگی
    میخوشملس
    میدان‌دار، میداندار1 میان‌دار 2 بارفروش
    میدان1 زمین مسابقه، زمین‌بازی 2 ساحت، عرصه 3 فضا 4 گستره، محوطه 5 جولانگاه 6 صحنه، معرکه 7 رزمگاه، مصافگاه 8 زمینه فعالیت
    میرآخوررئیس اصطبل، مهتراصطبل، نگهبان اصطبل
    میرابآب‌پا، آبیار، مقسم آب، نگهبان آب
    میراثارث، ترکه، پس‌افت، پس‌افکند، ماترک، متروکات، مرده‌ریگ
    میراث‌برمیراث‌خوار، وارث
    میراث‌خوارمیراث‌بر، وارث
    میرافانی، میرنده، هالک & پایا
    میربازارپاسبان، شبگرد، عسس، میرشب
    میرغضبجلاد، دژخیم
    میر1 مرگ، موت 2 امیر 3 ژنرال، سردار، صاحب‌منصب 4 پیشوا، رئیس
    میرندهفانی، میرا، هالک & حی، زنده
    میزان‌الحرارهترمومتر، حرارت‌سنج، دماسنج، گرماسنج، هواسنج
    میزان1 اندازه، تعداد، حد، قدر، مبلغ، معیار، ملاک، هنجار 2 ترازو، قپان، مقیاس 3 مهرماه 4 کوک، هم‌نوا، هم‌نواسازی
    میزبانصاحب‌خانه، صاحب‌مجلس، مهماندار، میهماندار & مدعو، میهمان
    می‌زدگیخماری، خمارآلودگی، مستی
    می‌زدهصفت خمار، سرمست، لول، مخمور، مست، ملنگ، نشئه
    میز1 کرسی 2 ادرار، بول، پیشاب
    میسر1 امکان‌پذیر، شدنی، مقدور، ممکن، میسور 2 آسان، ساده، سهل & غیرممکن، نامیسر
    میسر شدنممکن‌شدن، امکان‌پذیر شدن، فراهم گشتن
    میسر کردنممکن ساختن، امکان‌پذیر ساختن، فراهم کردن
    میسرهچپ، یسار & میمنه
    میسورمقدور، ممکن، میسر & نامیسور
    میسیونرمبلغ مذهبی، عضوهیئت مذهبی
    میشومبدقدم، بدیمن، شوم، مشئوم، نامبارک & مسعود
    میشیقهوه‌ای روشن
    میعادگاهپاتوق، میعاد، میقاتگاه، وعده‌گاه
    میعاد1 نوید، وعده 2 رانده‌وو، میعادگاه، وعده‌گاه 3 میقات، میقاتگاه، میقاتگه 4 زمان وعده
    میعان1 گداختگی، گداز 2 مذاب 3 روانی
    میغ1 ابر، رباب، سحاب، غمام، غمامه، غیم، مزن 2 مزوا، مه
    می‌فروشخراباتی، خمار، شراب فروش، میخانه‌دار، میخانه‌چی
    میقات1 وعده‌گاه 2 وقت، هنگام
    میکدهخرابات، خمخانه، رسومات، شرابخانه، میخانه
    میکربانگل، جرم، طفیلی، ویروس
    میکروسکپذره‌بین، ریزبین & تلسکوپ
    می‌گسار، میگسارصفت باده‌پیما، باده‌گسار، خراباتی، دردی‌کش، شراب‌خوار، قدح‌پیما، قدح‌نوش، مشروب‌خوار، می‌پرست
    می‌گساری، میگساریباده‌پیمایی، باده‌گساری، باده‌نوشی، مشروب‌خواری، شراب‌خواری، قدح‌خواری، نبیدخواری
    میگونباده‌گلگون، سرخ‌رنگ، شراب‌رنگ، شرابی، گلرنگ
    میلآرزو، آهنگ، اشتیاق، التفات، انحراف، تلنگ، تمایل، توجه، حب، خواست، کام، خواست، خواهش، داعیه، رغبت، شهوت، علاقه، عنایت، قصد، گرایش، محبت، مشیت، نیت، هوس، هوی & بیزاری، نفرت
    میلاد1 تولد، زایش، ولادت 2 روز تولد، هنگام ولادت، سالروز ولادت & رحلت، ممات، وفات
    میل داشتن1 تمایل‌داشتن، علاقه داشتن 2 گرایش داشتن 3 اشتهاداشتن
    میل کردن1 تناول کردن، خوردن، آشامیدن، صرف کردن 2 متمایل‌شدن، گرایش یافتن 3 تمایل پیدا کردن، علاقه‌مند شدن 4 رو کردن، روی آوردن
    میلهمفتول
    میلیاردربسیارثروتمند، دارنده یک‌میلیارد
    میلیاردهزارمیلیون
    میلیتاریسم1 نظامی‌گرایی، گرایش سلطه نظامیان، سیاست‌سلطه نظامیان، نظامیگری 2 ارتش‌سالاری 3 جنگ‌طلبی
    میلیشیاچریک، هوادار
    میلی‌گرمیک‌هزارم گرم
    میلیمتریک‌هزارم متر
    میلیونرثروتمند، دارنده‌یک‌میلیون
    میلیونهزارهزار
    میمنتخجستگی، فرخندگی، مبارکی، یمن & نحوست
    میمنهجناح‌راست، قلب، مقدمه & میسره
    میموناسم 1 باشگون، خجسته، خجسته‌پی، خوش‌شگون، خوش‌قدم، سعد، فرخ، فرخنده، مبارک، مبارک‌پی، مسعود، نیک‌پی، همایون & بدشگون، بدیمن 2 بوزینه، حمدونه، چز
    مینا1 آبگینه، شیشه، جام 2 جام می 3 لایه خارجی دندان 4 ترکیبی ازلاجورد و طلا 5 آبگینه 6 لعاب مخصوص 7 لعاب شیشه‌ای 8 شیشه شراب
    میناکارمیناساز، میناگر
    مینایی1 سبز مایل به آبی 2 از جنس مینا
    مینخمپاره، ماده منفجره (کاشته‌شده درزمین)
    مینوارم، بهشت، پردیس، جنت، خلد، دارالسلام، رضوان، فردوس، نعیم & جحیم، دوزخ
    مینوتپیش‌نویس، چرک‌نویس & پاک‌نویس
    مینیاتورنقاشی سنتی‌مشرق‌زمین
    مینیاتوریبسیارظریف‌و کوچک
    مینیاتوریستنگارگر، مینیاتورکار
    مینیممحداقل & ماکزیمم، حداکثر
    میوپنزدیک‌بین & دوربین، آستیگمات
    میوه1 بار، بر، ثمر، فاکهه، محصول 2 ثمره، حاصل، نتیجه
    میوه‌دارباثمر، بارآور، بارور، مثمر & بی‌ثمر
    میهمان‌دار، میهماندارمهماندار، میزبان & مدعو، میهمان
    میهمانضیف، مهمان & میزبان
    میهمانیسور، ضیافت، مهمانی & عزا
    میهن‌پرستصفت وطن‌پرست، وطن‌خواه، وطن‌دوست & میهن‌فروش
    میهن‌پرستیوطن‌پرستی & وطن‌فروشی
    میهنزادبوم، زادگاه، مسقطالراس، موطن، مولد، وطن
    مواخات1 برادری، دوستی 2 عقد اخوت و دوستی داشتن
    مواخذه1 بازپرسی، بازجویی، بازخواست، پرسش 2 اعتراض، ایراد 3 تادیب، تنبیه، توبیخ، عقاب، عقوبت 4 بازخواست کردن 5 تنبیه کردن، سیاست کردن
    موالفالفت‌گیرنده، انس‌گیرنده
    موالفت1 الفت، انس، خوگیری، سازش، سازگاری، همدلی، موانست 2 دوستی، همدمی 3 الفت گرفتن، انس گرفتن، خوگرفتن & ناسازگاری
    موانست1 آشنایی، الفت، انس، دمسازی 2 مانوس شدن، انس گرفتن، دمساز شدن
    موبدابدی، جاوید، زوال‌ناپذیر، فناناپذیر & زوال‌پذیر
    موبدکاتوزی، مغ، روحانی‌زرتشتی
    موتلفسازوار، متحد، متفق، هم‌پیمان، همراه، هم‌عهد & متخاصم
    موتمرشورا، لجنه، کنفرانس، مجمع
    موتمنامین، درستکار، مورد اطمینان، مورد وثوق، مطمئن، معتمد، موثق & غیرامین، ناموثق
    موثر1 اثربخش، اثرگذار، تاثیرگذار، ثمربخش، جایگیر، سودبخش، کارآ، کارگر، گیرا، مثمر، مفید، نافذ، نافع، نتیجه‌بخش 2 عامل، کاری 3 دخیل نقش‌پرداز & بی‌اثر
    موخرپسین، تازه، جدید & اقدم، سابق، قبلی، قدیم، مقدم، نخستین
    موخرهپایان (کتاب، رساله)، عقب انداخته & مقدمه
    مودبآداب‌دان، باادب، بافرهنگ، خلیق، تربیت‌یافته، فرهیخته، مبادی‌آداب، آداب‌آموخته، متادب & بی‌ادب
    مودبانهفرهیخته‌وار، باادب & غیر مودبانه
    مودیپرداخت‌کننده، تادیه‌کننده
    موذناذان‌گو & اقامه‌گو
    موسسبانی، بنیانگزار، پایه‌گذار، واضع
    موسسهاداره، بنگاه، بنیاد، دایره، سازمان، نهاد
    موکداکید، تاکیدشده، شدید
    موکدمولفگردآوردنده، تالیف‌کننده & مصنف، نویسنده
    مولمالمبار، دردآگین، دردناک، رنج‌آور، غمبار، غم‌انگیز
    مومنباایمان، بادیانت، پارسا، پرهیزگار، دیندار، گرونده، متدین، متقی، متورع، مذهبی، مسلمان، معتقد & کافر
    مونثانثی، ماده، مادینه & مذکر، نرینه
    مویداستوارکننده، پشتیبان، تاییدگر
    مویدتاییدشده، پیروز، یاری‌شده