گاف «ݢ» حرف بیست و ششم از الفبای فارسی است. این حرف در الفبای عربی نیست و در حساب جمل آن را “ک” گیرند. و آواز آن میان جیم و کاف است.
بدلها:
گ به غ – مانند شگال که شده است شغال
گر کمندی تابد از خام طمع
ناصرخسرو
زود بندد گردن شیران شگال
هر کو سرش از طاعت آن شیر بتابد
ناصرخسرو
گر شیر نر است او بخورد ماده شگالش
پر صقالت بود روی از گشت چرخ
ناصرخسرو
گشت روی پر صقالت چون زگال
گاراژ | توقفگاه |
گارد | مستحفظ، نگهبان |
گارسون | پادو، پیشخدمت |
گاری | ارابه، درشکه، کالسکه |
گاز | 1 دندان، نیش 2 کلبتین، گازانبر 3 علف 4 بخار |
گازر | 1 رختشو، سپیدشو، قصار، لباسشو 2 آبدارک |
گازگرفتن | بهنیشکشیدن، خاییدن، دندانگرفتن |
گال | 1 غوزه 2 ارزن، گاورس 3 شغال 4 غلتیدن، غلت 5 دوری، کنارهگیری 6 هزیمت 7 جرب، گر 8 بازیدادن، فریب 9 فریاد |
گالیدن | 1 خروشیدن، فریادکشیدن 2 غلتیدن 3 دورشدن، گریختن |
گام | 1 پا، خطوه، قدم، مشی 2 افسار، دهنه، لجام، لگام |
گاو | بقر، ثور، سهر |
گاوریش | ابله، احمق، بیخرد، نادان |
گاه | 1 فصل، موسم، وقت 2 زود 3 تخت، سریر، کرسی 4 جا، مقام، مکان 4 آواز، آهنگ |
گاهگاه | اتفاقاً، بعضیاوقات، گاهگاهی |
گاهواره | گاهوار، گهواره، مهاد، مهد |
گبر | 1 زرتشتی، زردشتی، مجوس 2 بتپرست، کافر، گور، ملحد 3 خفتان، خود |
گبه | خرسک، فرش، قالی، گلیم |
گپ | تکلم، حرف، سخن، گفتگو، محاوره |
گترهای | 1 اتفاقی، الهبختکی، تصادفی، شانسی، کشکی 2 تخمینی |
گجسته | 1 لعنتی، ملعون 2 خبیث |
گدا | 1 بینوا، تلنگی، تهیدست، فقیر، مفلس، ندار، نیازمند 3 لئیم، ممسک، نخور 2 دریوزهگر، سائل، متکدی 3 انگل |
گداخانه | دارالمساکین، نوانخانه |
گداخت | ذوب، ذوبان، گداختن |
گداختگی | ذوب، ذوبان |
گداختن | آب کردن، تافتن، ذوب کردن |
گداخته | 1 مایع، مذاب 2 داغ 3 تحلیلرفته |
گداز | ذوب، میعان |
گدازش | ذوب، ذوبان |
گداصفت | گداپیشه، گدامنش، لئیم، ممسک |
گدامنش | گداصفت، گداطبع، لئیم، ممسک |
گدامنشی | گداپیشگی، گداصفتی، گداطبعی، لئامت |
گدایی | 1 تهیدستی، درویشی، فقر 2 دریوزهگری، سوال، کدیهدریوزه |
گذار | عبور، گذر، مسیر، معبر |
گذاردن | 1 جادادن، گذاشتن، نهادن 2 وضع کردن، وضع 3 طی کردن، عبور کردن، گذشتن 4 برپاداشتن، منعقد کردن 5 ترک کردن، رها کردن |
گذاشتن | 1 نهادن، هشتن 2 قراردادن، وضع کردن 3 جادادن 4 رها کردن، ول کردن 5 اجازهدادن، رخصتدادن 6 باقیگذاشتن، بجاگذاشتن |
گذر | 1 آمدورفت، تردد، عبور، گذار، گذشتن، مرور، مسیر 2 کوچه، گذرگاه، معبر |
گذرا | بیدوام، زودگذر، موقت |
گذران | 1 امرار، عیش، معاش، نفقه 2 سپریشونده، فانی، گذرا |
گذراندن | 1 طی کردن، قراردادبستن، قرارگذاشتن 2 سپری کردن، گذرانیدن 3 رد کردن 4 تجاوزدادن |
گذرگاه | پاساژ، خیابان، راه، شارع، کوچه، مسیر، معبر، ممر |
گذرنامه | پاسپورت، تذکره، جواز، روادید |
گذرنده | 1 راهگذر، رهسپر، رهگذر 2 بیدوام، گذرا |
گذشت | 1 اغماض، بخشایش، بخشودن، چشمپوشی، درگذشتن، سماحت، عفو، عفو، لوطیگری 2 سپری، گذر |
گذشتن | 1 عبور، گذر 2 عبور کردن 3 بخشودن، صرفنظر کردن |
گذشته | 1 پیش، دیرین، دیرینه، سابق، قبل، قبل، قدیم، ماسبق، ماسلف، ماضی، متقدم 2 سپری، منقضی |
گر | 1 جرب 2 اگر، کچل، کل |
گراز | 1 خنزیر، خوک 2 خرامش، لنجه |
گرامر | ادات، دستور، نحو |
گرامی | ارجمند، دوستداشتنی، عزیز، محبوب، محترم، نازنین، والا |
گرامیداشت | اعزاز، بزرگداشت، تبجیل، تجلیل، تکریم، & تحقیر |
گران | 1 ثقیل، سنگین، وزین 2 پرقیمت، قیمتی، گرانبها 3 سخت، شدید 4 بزرگ، سترگ، عظیم 5 انبوه، بسیار، زیاد، فراوان 6 دشوار، صعب، مشکل 7 تحملناپذیر، زننده، غیرقابلتحمل، ناگوار & ارزان، سبک، نازل |
گرانبار | 1 پربار، ثقیل، سنگین 2 دلتنگ، غصهدار، غمگین، غمین، محزون |
گرانبها | ارجمند، ارزشمند، ارزنده، باارج، باارزش، بهادار، پرارزش، پرقیمت، پرقیمت، ثمین، قیمتی، گران، گرانقدر، گرانقیمت، گرانمایه، مهم، نفیس & بیاهمیت، کمبها، کمقیمت |
گرانپایه | بلندپایه، بلندمرتبه، عالیرتبه، عالیشان، عالیقدر، گرانمایه، & بیمقدار |
گرانجان | 1 پوستکلفت، حمول، سختجان 2 بخیل، پست، لئیم 3 پیر، سالخورده، کهنسال & سبکروح |
گرانقدر | بزرگوار، عالیقدر، فخیم، گرانبها، گرانمایه، محترم، معظم، مفخم، مهم، وزین & دنی، فرومایه |
گرانقیمت | ارزشمند، بهادار، پرارزش، ثمین، قیمتی، گرانبها، نفیس، & ارزان، ارزانقیمت |
گرانمایه | 1 عزیز، گرامی، گرانقدر، محترم 2 ارجمند، عالیقدر 3 معتبر، مهم 4 ارزشمند، باارزش، گرانبها، نفیس، & ذلیل، خوار، بیارزش |
گرانمایگی | 1 ارجمندی 2 مرغوبیت، نفاست 3 اعتبار، اهمیت |
گرانی | 1 ثقل، سنگینی، وزین 2 غلا 3 دشواری، سختیصعوبت 4 گرانبهایی، & ارزانی |
گراورساز | کلیشهساز، مهرساز |
گرایش | 1 انحراف 2 تمایل، میل 3 آهنگ، قصد، گروش 4 رویکرد |
گربز | 1 بیشرم، بیحیا، پاردمساییده 2 حیلهگر، محیل، مکار 3 باذکاوت، دانا، زیرک، هوشیار 4 چالاک، چست، دلاور، دلیر، شجاع |
گربه | پیشی، سنور |
گرد | 1 خاک، غبار 2 پودر 3 گردش |
گرد | حلقه، دایره، دوار، گلوله، مدور |
گرد | پهلوان، تهمتن، دلیر، رشید، قهرمان، مبارز، یل |
گردآلود | غبارآلود، گردآلوده، گردناک، مغبر |
گردآوری | تالیف، تدوین، جمعآوری، ضبط |
گرداب | 1 ورطه 2 طوفان |
گرداگرد | اطراف، پیرامون، حوالی، حولوحوش، دورتادور |
گردان | 1 دوار، سیار، گردنده 2 جاری، روان، سیال 3 متحول، متغیر، منقلب & ثابت |
گرداندن | 1 بهگردشدرآوردن، پردادن، چرخاندن، حرکتدادن 2 برگردانیدن، تحریف کردن، تغییردادن، دگرگون ساختن، منحرف کردن |
گردش | 1 پرسه، پیکنیک، تفرج، تفریح، سیاحت، گشت، هواخوری 2 جولان، حرکت، دور، دوران، سیر 3 تغییر، دگرگونی |
گردشگاه | پارک، تفرجگاه، تفریحگاه، نزهتگاه |
گردن | جید، خر، عنق، معطف |
گردنا | 1 تدویر، گردی 2 پیرامون، گرداگرد |
گردنبند | طوق، عقد، قلاده، گلوبند، یاره |
گردنفراز | 1 سربلند، مفتخر 2 طاغی، عاصی، گردنکش 3 خودپسند، متکبر، مغرور 4 زورمند، قوی، & سربزیر، ناتوان |
گردنکشی | 1 استکبار، تعدی، تمرد، طغیان، عصیان، نافرمانی 2 دلاور، دلیر، شجاع 3 گردنافرازی 4 خودستایی، غرور |
گردنکلفت | 1 زورمند، قلچماق، نیرومند 2 زورگو، قلدر، & نزار |
گردناک | غبارآلود، گردآلود، مغبر |
گردنکش | سرکش، طاغی، عاصی، عصیانگر، گردنفراز، مارد، متجاسر، متمرد، مستکبر، ناجم، نافرمانبردار، نافرمان، یاغ، یاغی، & فرمانبردار، مطیع |
گردنکشی | بغی، تطاول، تمرد، سرکشی، طغیان، عصیان، نافرمانی، یاغیگری، & تسلیم، فرمانبرداری |
گردنه | پز، بند، پژ، تپه، کتل، کوه، کوهراه، گریوه، گلوگاه |
گردنهبند | راهبر، راهزن، طرار، عیار، قاطعالطریق، گردنهبر، گردنهزن |
گردو | جوز، گردکان |
گردون | 1 آسمان، چرخ، سپهر، عالم، فلک 2 ارابه، گردونه |
گردونه | 1 چرخ 2 ارابه، گاری |
گرده | 1 قرص، گرد، مدور 2 قرصنان |
گردهمایی | اجلاس، جلسه، میتینگ، نشست، همایش |
گردیدن | 1 حرکت کردن، راهپیمودن، گشتن 2 چرخزدن، دورزدن 3 شدن 4 تحولیافتن، تغییریافتن |
گرز | چماق، عمود، کوپال، گرزه |
گرسنگی | جوع، غلا، قحطی، گشنگی، مجاعه & اشباع، سیری |
گرسنه | 1 جایع، گشنه، ناشتا 2 قحطیزده & سیر |
گرسنهچشم | 1 آزمند، آزور، حریص، طماع 2 تنگچشم، ممسک |
گرفتار | 1 اسیر، بازداشت، دربند، محبوس 2 دامنگیر، دچار، دستخوش، مبتلا 3 پرمشغله، غرق، مشغول 4 دلباخته، عاشق 5 برده، پایبند، مقید 6 صید، نخجیر & آزاد، رها |
گرفتاری | 1 ابتلا 2 اسارت، حبس، قید 3 تعب، تنگنا، دردسر، سختی، گیر، مخمصه 4 اشتغال، مشغولیت 5 رنج، مصیبت 6 دلباختگی، دلدادگی، عاشقی & آزادی، رهایی |
گرفتگی | 1 انسداد 2 قبض 3 پریشانی، حزن 2 ابتیاع، خریدن 3 بهچنگآوردن 3 دریافتن، دریافت کردن 4 اخذ، قبض 5 ابتلا، مبتلاشدن 6 فرض کردن 7 بستن، مسدود کردن 8 برداشتن 9 اثر کردن، کارسازشدن، موثرواقعشدن، 10، پذیرفتن، قبول کردن، 11، اسیر کردن، گرفتار کردن، 12، گیراندن، مشتعلشدن، 13، نقشبستن، 14، تسخیر کردن، فتح کردن |
گرفتن | 1 ستاندن، ستدن |
گرفته | 1 افسرده، برزخ، دلتنگ، عبوس، غمگین، محزون، مغموم، ناشاد 2 خفه، دلگیر، نفسگیر 3 تار، تاریک، تیره 4 بسته، مسدود، ، & باز، دلباز |
گرگ | ذئب |
گرم | 1 حار، داغ، سوزنده، سوزان 2 پررونق 3 بامحبت، خونگرم، صمیمی & بارد، سرد |
گرما | تف، حرارت، دما، گرمش، گرمی & برودت، سردی |
گرمابه | آبزن، حمام، تابخانه |
گرماگرم | اوج، بحبوحه |
گرمسیر | قشلاق & سردسیر |
گرمی | 1 حرارت، دم، دما، گرما 2 تندی، حدت، شدت 3 عتاب، & برودت، سردی |
گرو | 1، رهن، شالهنگ 2 داو 3 شرط |
گرونده | 1 متمایل 2 مومن، معتقد |
گروه | 1 امت، جماعت، طایفه، طبقه، قبیله 2 جمع، جمعیت، جمهور 3 باند، توده، فرقه 4 جوخه، دسته، رده، رسته، فوج، ، عده 5، انجمن، ، جرگه، حلقه، ، زمره، سلک، ملا 6 سنخ، قشر 7 تیم 8 مجتمع 9 قافله، 10، بخش، دپارتمان & فرد |
گروهبندی | تقسیمبندی، دستهبندی، ردهبندی، طبقهبندی |
گروهگروه | دستهدسته، فوجفوج، قسمتقسمت |
گروی | ضمانت، وثیقه |
گره | 1، بند، عقد، عقده 2 جعد، چین، شکن، شکنج، 3 قید 4 لکنت 5، دشپیل، 6 مفصل 7 قفل 8 پیوندگاه 9 اشکال، مشکل |
گرهگشا | حلال، مشکلگشا |
گری | 1 اگزما، جرب، سودا 2 جید، عنق، گردن |
گریان | اشکبار، اشکریز، نالان |
گریبان | جیب، یخه، یقه |
گریبانگیر | دچار، مبتلا |
گریختن | فرار کردن، فلنگبستن، متواریشدن، هرب |
گریخته | فراری، گریزان، متواری |
گریز | 1 انهزامعقبنشینی، فرار، هزیمت 2 اجتناب، پرهیز 3، رم، طفره |
گریزان | 1 بیزار، رمنده، رمیده، ، متنفر، نافر، نفور، 2، فراری، گریخته، متواری، منهزم |
گریزپا | فراری، متواری |
گریزگاه | گریختنگاه، مفر، مناص |
گریوه | 1 عقبه، گردنه 2 سراشیب، گدار، ناهموار |
گریه | اشکریزی، تضرع، زاری، مویه، ناله، ندبه & تبسم، خنده، لبخند |
گزاردن | 1 ادا کردن، بجایآوردن 2 پرداختن، تادیه، ، تادیه کردن |
گزارش | اعلام، اعلامیه، اعلان، بیانیه، تفسیر، خبر، رپرتاژ، شرح، نقل |
گزارشگر | خبرنگار، رپرتر، گزارشگر، مخبر، مفسر |
گزاره | 1 عبارت 2 محمول 3 ادا، پرداخت، تادیه 4 اجرا، انجام 5 اظهار، بیان 5 تفسیر، شرح |
گزاف | 1 گزافه، لاف، مبالغه 2 اغراقآمیز، بسیار، زیاد، مبالغهآمیز، هنگفت |
گزافه | اغراق، افراط، چاخان، دروغ، غلو، گزاف، لافزن، مبالغه، & حقیقتگویی |
گزافهگو | بیهودهگو، چاخان، لافزن، مبالغهگو |
گزر | زردک، شقاقل، هویج |
گزک | 1 بهانه، دستاویز، مستمسک، 2، تشنج 3 نوبت، فرصت 4 مزه |
گزگزه | اشمئزاز، تنه، چندش |
گزمه | آژان، پاسبان، پلیس، شبگرد، شحنه، عسس |
گزن | شفره، کاردک، گزنه |
گزند | آزار، آسیب، آفت، بلا، خدشه، خسران، زیان، صدمه، ضرر، لطمه، مضرت |
گزنده | 1 تلخ، تند، تیز، نیشدار 2 هار |
گزیدن | 1 خاییدن، دندانگرفتن، گاززدن، نیشزدن، 2 گزش |
گزیدن | اختیار کردن، انتخاب کردن |
گزیده | برگزیده، خلاصه، زبده، منتخب، نخبه، نقاوت |
گزیر | چاره، علاج |
گزینش | انتخاب، تعیین، دستچین، گلچین |
گس | دبش |
گساردن | 1 آشامیدن، نوشیدن 2 زایل کردن، زدودن، ستردن، محو کردن 3 سپری کردن، طی کردن |
گستاخ | بیآزرم، بیادب، بیباک، بیپروا، بیحیا، بیشرم، پررو، جسور، دریده، شوخدیده، شوخ، غره، فضول، لجوج، متهور، نافرهیخته، نامودب، وقیح |
گستاخانه | بیادبانه، بیباکانه، بیمحابا، تهورآمیز، جسورانه، دلیرانه، لجوجانه، متهورانه |
گستاخی | بیباکی، بیپروایی، بیحیایی، بیشرمی، پررویی، جراءت، جسارت، شوخی، وقاحت |
گسترده | بسیط، پخش، پهن، پهناور، شایع، عریض، مبسوط، منبسط، وسیع |
گسترش | انبساط، بسط، تعریض، توسعه، سعه، وسعت |
گستره | پهنه، ساحت، عرصه، میدان |
گسستگی | انفصال، انقطاع، پارگی، گسیختگی & پیوستگی |
گسستن | بریدن، پاره کردن، قطع کردن، گسیختن، & پیوستن |
گسسته | پاره، جدا، جدا، شکسته، گسیخته، منقطع، & پیوسته |
گسستهعنان | 1 عنانگسسته، گسستهمهار، لجامگسیخته 2 بیقید، رها، لاقید، & مهار |
گسیختگی | انفصال، پارگی، جدایی، گسستگی & اتحاد، اتصال، پیوستگی |
گسیختن | پاره کردن، قطع کردن، گسستن، & پیوستن، متصل کردن |
گسیخته | بریده، پاره، دریده، قطع، گسسته، منفصل، منقطع، & متصل |
گسیل | ارسال، اعزام، روانه، فرستادن |
گشاد | 1 بزرگ، بسیط، پهن، جادار، فراخ، فسیح، گشاده، متسع، واسع، وسیع 2 فرج، گشایش 3 ظفر، فتح 4 خوشی، سرور & تنگ، ضیق |
گشادبازی | اسراف، تبذیر، حیفومیل، ولخرجی & اقتصاد، صرفهجویی |
گشادگی | فراخی، گنجایش، وسعت |
گشادن | افتتاح، باز کردن، گشودن، & بستن |
گشاده | 1 رحب، فراخ، گشاد، مبسوط، منبسط، وسیع 2 باز، مفتوح & بسته |
گشادهباز | خراج، مبذر، متلف، مسرف، ولخرج & صرفهجو، مقتصد |
گشادهبازی | اسراف، تبذیر، ولخرجی & اقتصاد |
گشادهدست | باسخاوت، جوانمرد، سخاوتمند، سخی، کریم & خسیس |
گشادهرو | بانشاط، بشاش، تازهرو، خندان، خوشخلق، خوشرو، & بدخو، گرفته |
گشادی | فراخنا، فراخی، وسعت & تنگی، ضیق |
گشایش | 1 افتتاح، باز، سعه 2 فرج 3 تسخیر، فتح 4 حل & انسداد |
گشت | 1 تفرج، تفریح، تماشا، سیاحت، سیر، گردش، گشتن، هواخوری 2 پاسبانی 3 تبدیل، تغییر 4 تفحص، جستجو |
گشتوگذار | تفرج، تماشا، سیاحت، سیر، گردش |
گشتن | 1 پرسهزدن، چرخیدن، دورزدن، سیاحت کردن، سیر کردن، طواف، گردش کردن، گردش 2 تبدیلشدن، شدن، گردیدن |
گشتی | پاسبان، قراول، کشیک، نگهبان |
گشن | 1 بارورسازی 2 جفتجو، فحل، نرخواه |
گشوده | 1 باز، مفتوح، وا 2 گشاده، منبسط |
گفت | حرف، سخن، قول، گفتار، نطق |
گفتوشنود | گفتگو، گفتوشنید، محاوره، مکالمه |
گفتار | بیان، تکلم، سخن، عرض، کلام، گفتمان، گفت، مثل، نطق، واج & شنیدار |
گفتگو | 1 سخن، صحبت، گپ، مباحثه، محاوره، مذاکره، مشافهه، مصاحبه، مقال، مکالمه 2 پچپچ، خبر، شایعه 3 آوازه، هایوهوی 4 جدل، قالوقیل، قالومقال، مجادله |
گفتمان | گفتار، مقال |
گفتن | اظهارداشتن، اعلام کردن، اقرار کردن، بهعرضرساندن، بیان کردن، سخنراندن، صحبت کردن، عرض کردن، فرمودن، گپزدن، گفتگو کردن، معروضداشتن، نقل کردن 2 سرودن 3 نامیدن 4 پنداشتن، تصور کردن، خیال کردن، فرض کردن 5 مقال & شنودن، شنیدن |
گفته | 1 فرموده، کلام 2 بیان، عرض |
گل | 1 تراب، خاشاک، خاک، طین، غبرا 2 جدا، زمین 3 لای، لجن، وحل |
گل | 1 زهر، ورد 2 داغ & خار |
گلابدان | گلابپاش |
گلابی | امرود، مرو، مرود |
گلاویز | 1 درآویختن 2 درگیر، دستبهیقه |
گلایه | شکایت، شکوائیه، شکوه، گله |
گلایهآمیز | شکایتآمیز، شکوهآلود، شکوهآمیز، گلهآمیز |
گلایهمند | شاکی، شکوهگر، گلهمند |
گلباران | شکوفهباران، گلافشان، گلپاشی، گلریز |
گلبانگ | 1 گلبام 2 ترانه، نغمه |
گلچهره | گلچهر، گلخد، گلرخ، گلرخسار، گلرو، گلعذار، لالهرخ، لالهرخسار، لالهرو، لالهعذار، & زردچهره، زردرو |
گلچین | 1 خوشهچین 2 انتخاب، برگزینی، گزینش 3 لب 4 جنگ 5 زبده، منتخب |
گلخن | تون، مزبله & گلشن |
گلدسته | ماذنه، مناره |
گلرنگ | احمر، سرخ، گلفام، گلگون |
گلریز | شکوفهباران، گلافشان، گلباران |
گلزار | گلستان، گلشن، لالهزار & گلخن |
گلستان | باغ، باغستان، بوستان، گلزار، گلشن، لالهزار |
گلشن | باغ، حدیقه، گلزار، گلستان، لالهزار |
گلعذار | گلچهره، گلرخ، گلرخسار، گلرو |
گلغونه | روژ، سرخاب، غازه، گلگونه |
گلکار | بنا، گلغر |
گلگشت | 1 تفرج، تماشا، سیر، گشت 2 باغ، گلزار، گلستان |
گلگون | سرخ، گلرنگ، گلفام، گلی |
گلگونه | آلگونه، روژ، سرخاب، غازه |
گلو | حلقوم، حلق، حنجره، خرخره، خشکنای، گل، نای |
گلوبند | 1 عقد، گردنبند، گلوند 2 قلاده 3 دستمالگردن |
گلوگاه | 1 حلق، گلو 2 گردنه 3 مدخل |
گلولای | شل، وحل |
گلوله | 1 گرد 2 توپ، تیر، فشنگ 3 مچاله |
گلولهباران | آتشباری، تیراندازی، تیرباران & تکتیراندازی |
گله | شکایت، شکوائیه، شکوه، گلایه |
گله | احشام، رمه، غنم، فسیله |
گلهآمیز | شکایتآمیز، شکوهآلود، گلایهآمیز |
گلهبان | چوپان، راعی، شبان، گلهچران |
گلهگله | دستهدسته، فوجفوج، گروهگروه & تکتک، دانهدانه، فرداًفرد، یکییکی |
گلهمند | شاکی، شکواگر، گلایهمند |
گلهمندی | شکایت، شکوائیه، شکوه، گلایه |
گلی | آل، گلفام، گلرنگ، گلگون |
گلیم | پلاس، جل، فرش |
گم | 1 غایب، مفقود، ناپدید، ناپیدا، نامرئی 2 گمراه 3 سردرگم & پیدا، یافت |
گماشتگی | 1 ماموریت 2 نوکری |
گماشته | بنده، چاکر، خدمتکار، فرمانبردار، قراول، مامور، محافظ، مراقب، مستخدم، ملازم، نگاهبان، نوکر، وکیل |
گمان | 1 پندار، پنداشت، تخمین، تصور، توهم، حدس، خیال، زعم، شک، ظن، فرض، فکر، وهم 2، باور 3 ایهام & یقین |
گمانه | 1 ظن، مظنه 2 احتمال |
گمراه | 1 ضال، غاوی، منحرف، منحط، ویلان، 2 کژراه، سیاهدل، فاسد، 3 ملحد & مهتدی |
گمراهی | انحراف، بغی، ضلال، ضلالت، غوایت، کجروی & اهتدا |
گمشدگی | 1، فقد، ناپیدایی، 2 ضلالت، گمراهی 3 خودباختگی |
گمشده | 1 پیگم، گمنشان، مفقود، مفقودالاثر، ناپدید 2 خودباخته 3 تباهشده، ضایع، نابود & یافته |
گمگشته | 1 گمشده، مفقود 2 ضال، ویلان & پیداشده، یافته |
گمنام | خامل، بینامونشان، غیرمعروف، مجهول، مجهولالهویه، ناشناخته، ناشناس & سرشناس، مشهور |
گمنامی | 1 بینامی، بینشانی، خمول، ناشناختگی، ناشناسی 2 بیسروپایی & اشتهار، شهرت |
گمیز | ادرار، بول، پیشاب، شاش & غایط |
گناه | اثم، بزه، تقصیر، جرم، جنایت، حرج، خبط، خطا، ذنب، زلت، سیئه، کبیره، معصیت، منکر & حسنه |
گناهکار | بدعمل، بزهکار، تبهکار، خطاکار، روسیاه، عاصی، متهم، مجرم، مذنب، مقصر & بیگناه، پاک، مبرا |
گنبد | قبه |
گنج | 1 خزانه، دفینه، کنز، گنجینه، مخزن 2 مال، ثروت |
گنجور | 1 خازن، خزانهدار، خزینهدار، گنجبان 2 صاحبگنج، گنجدار |
گنجایش | 1 سعه، ظرفیت، فراخنا، فراخی، گشادگی، وسع، وسعت 2 استعداد، قابلیت |
گنجشک | چغوک، چوزه، عصفور، ملوچ، ملیج |
گنجفه | قمار |
گنجه | اشکاف، دولاب، قفسه |
گنجینه | خزانه، خزینه، دفینه، کنز، گنج، مخزن |
گند | 1 بدبو، عفن، متعفن 2 بویبد، تعفن 3 فاسد & معطر |
گند | 1 جند، جیش، خیل، سپاه، عسکر، لشکر، 2 خایه، خصیه |
گنداب | 1 باتلاق، باطلاق، ، مرداب 2، فاضلاب |
گندزدایی | ضدعفونی، عفونتزدایی، میکربزدایی |
گندم | حنطه، حنط، غله |
گندمگون | اسمر، سبزه، سبزهرو |
گنده | بزرگ، درشت، زمخت، ستبر، ستبر، ضخیم، کلفت، ناهموار & کوچولو |
گندهدماغ | افادهدار، بددماغ، پرافاده، پرفیسوافاده، متکبر، مغرور & افتاده، متواضع |
گندیدگی | بدبویی، تعفن، عفن، عفونت، فساد |
گندیده | 1 فاسد، له 2 بدبو، عفن، متعفن |
گنگ | 1 صامت 2 مبهم 3 ابکم، اصم، الکن، بکم، بیزبان، لال & گویا |
گنگی | 1 بیزبانی، لالی 2 ابهام & گویایی |
گنهکار | بزهکار، عاصی، گناهکار، مجرم، مذنب & بیگناه، معصوم |
گوارا | خوشگوار، گوارنده، مهنا، ناجع، نوش، نوشه، نوشین & ناگوارا |
گوارش | تحلیل، گوارد، ، هضم |
گوارنده | گوارشگر، گوارا، هاضم |
گواه | 1 شاهد، ناظر 2 شهید 2 برهان، بینه، دلیل، موید |
گواهی | 1 استشهاد، تایید، تصدیق، شهادت 2 تاییدیه، گواهینامه، مدرک |
گواهینامه | استشهاد، تاییدیه، تصدیق، دیپلم، شهادتنامه، کارنامه |
گود | 1 ژرف، عمیق، مقعر 2 حفره، گودال |
گودال | چال، چاله، حفره، خندق، گود، لان، مغاک |
گودی | ژرفا، عمق، قعر |
گور | 1 آرامگاه، بارگاه، تربت، خاکجا، رمس، ضریح، قبر، لحد، مثوی، مدفن، مرغزن، مرقد، مزار 2 دشت، صحرا 3 گورخر |
گورخانه | خاکجا، قبر، گور، گورگاه، مدفن، مزار، مقبره |
گورستان | خاکستان، قبرستان، مزارستان، مزارگاه |
گورکن | حفار، قبرکن، لاحد، لحدساز |
گوریل | نسناس |
گوز | باد، تیز، ریح |
گوزن | آهو |
گوژ | خمیدهپشت، خمیده، قوز، کمان، مقعر |
گوژپشت | خمیدهپشت، خمیدهقامت، قوز، قوزپشت |
گوژی | انحنا، خمیدگی، گوژپشتی |
گوساله | 1 بقر، عجل 2 کودن، نفهم |
گوش | 1 اذن 2 زاویه، گوشه |
گوشبر | شارلاتان، کلاش، کلاهبردار |
گوشبزنگ | مترصد، مراقب، منتظر |
گوشدادن | استماع، اصغا، شنود |
گوشت | لحم |
گوشتالو | چاق، سمین، فربه، گوشتالود |
گوشزد | تذکردادن، تفهیم، خاطرنشان |
گوشمال | تادیب، تنبیه، سزا، سیاست، عقوبت، مجازات |
گوشمالی | تادیب، تنبیه، سیاست، مجازات |
گوشوار | آویز، آویزه، گوشوارک، گوشواره |
گوشه | 1 زاویه، کنج 2 پسله، خلوت 3 سو، کرانه، کنار 4 طعن، کنایه 5 اشاره، ایما، تعریض، سربسته |
گوشهگزینی | اعتزال، اعتکاف، انزوا، تجرد، تنهایی، عزلت |
گوشهگیر | تنها، عزلتطلب، عزلتجو، کنارهگیر، گوشهگیر، گوشهنشین، مجرد، معتزل، منزوی |
گوشهگیری | اعتزال، اعتکاف، انزوا، زاویهنشینی، عزلت، گوشهنشینی |
گوشهنشین | خلوتنشین، عزلتگزین، گوشهگیر، مجرد، معتزل، منزوی |
گوشهنشینی | اعتکاف، انزوا، تنهایی، خلوت، عزلت، گوشهگیری، گوشهگیری |
گول | 1 ابله، ابله، احمق، پخمه، کمعقل، کمهوش، کندفهم، نادان، وغب 2 بامبول، ترفند، حقه، خدعه، غبن، فریب، فند، کلک، نیرنگ |
گون | رنگ، صبغه، فام، گونه، لون |
گوناگون | الوان، جوراجور، متعدد، متفاوت، متفرق، متلون، متنوع، مختلف، & مشابههمسان |
گونه | 1 سنخ، صنف، قبیل، قسم 2 تیره، دسته، طبقه، نوع 3 جور، روال، شیوه، طرز، طریق، طور، نحو، نمط، نهج 4 فام، گون، لون 5 چهره، رخساره، رخسار، روی، شکل، عذار 6 خد، لپ |
گونهگون | الوان، رنگارنگ، متنوع، مختلف، & مشابه |
گوه | زاویه، کنج، گوشه |
گوهر | 1 اصل، تبار، حسب، نژاد، نسب 2 جوهر، ذات 3 جواهر، در، گهر، مروارید |
گوهرشناس | جواهرشناس، جواهری، صراف |
گوهرنشان | جواهرنشان، مرصع |
گوهری | اصیل، جواهری، نژاده |
گوی | 1 گلوله 2 توپ، کره، گویه |
گویا | 1 سخنگو، قایل، ناطق 2 روشن، شیوا، صریح، واضح 3 انگار، ظاهراً، گوئیا، گویی، مثلاینکه، محتملاً 4 حاکی، مشعر، & الکن، لال |
گویایی | تکلم، ناطقه، نطق، & لکنت |
گویچه | گلبول، گویک |
گویش | لهجه |
گوینده | 1 راوی، سخنگو، متکلم، ناطق 2 شاعر، ناظم، & شنونده، مستمع |
گویه | 1 گوی 2 شکافکوه، شکفت، غار |
گویی | انگار، پنداری، شاید، ظاهراً، گوئیا، گویا، مثلاینکه |
گوییا | انگار، پنداری، پنداری، ظاهراً، گویا |
گه | پلیدی، سرگین، فضله، مدفوع، نجاست |
گهر | جوهر، گوهر |
گهربار | گوهربار، گهرافشان، گهرپاش، گهرریز |
گهواره | گاهواره، مهاد، مهد، نانو، ننو، |
گیاه | 1 رستنی، سبزه، علف، نامی، نبات 2 بوته |
گیتی | آفاق، جهان، دنیا، دهر، عالم |
گیج | بیحواس، بیهوش، پریشانحواس، حواسپرت، حیران، دبنگ، سرگردان، سرگشته، مات، متحیر، مست، منگ |
گیجگاه | شقیقه، صداغ |
گیجی | 1 بیحواسی، پریشانحواسی، حواسپرتی 2 حیرت، سرگشتگی |
گیر | 1 بست، بند، قید 2 گرفتاری |
گیرا | 1 جالب، موثر، نافذ 2 جذاب، ملیح 3 قابض |
گیرایی | 1 جذابیت 2 تاثیر |
گیرش | 1 تصرف، قبض، گرفتن، گیرندگی 2 بند، بندش، قید، مانع 3 عیب، نقص 4 تقصیر، جرم، گناه |
گیرودار | 1 بحبوحه، حیصوبیص، گیراگیر، هنگامه 2 پیکار، جدال |
گیره | 1 بست، قلاب 2 گیر 3 سبد 4 آتشزنه |
گیس | زلف، طره، کاکل، گیسو، مو |
گیسو | جعد، زلف، شعر، طره، کاکل، گیس، مو |
گیشه | باجه، دریچه |
گیلاس | پارچ، لیوان |
گیلانی | گیلکی، گیلهمرد، گیلی |
گیلکی | گیلانی، گیلک، گیلهمرد، گیلی |
گیوه | پاچپله، پایپوش، چپله، کفش، ملکی |