ح

فهرست

    حائز1 دارا، دربردارنده 2 گردآورنده، فراهم آورنده، جامع 3 واجد
    حابل1 دام‌گستر، شکارچی & شکار، صید 2 جادوگر 3 تار
    حاتم‌بخشیبذل، بخشش(بسیار و حاتم‌وار)
    حاتم‌بخشی کردنبخشیدن، بخشش کردن، بذل کردن
    حاتم1 حاکم، 2 داور، قاضی
    حاجات1 حاجت‌ها، حوائج، خواهشها، نیازمندی، دربایست‌ها، نیازها
    حاجباسم 1 پرده، حجاب، 2 بواب، پرده‌دار، دربان 3 حایل، رادع 4 ابرو
    حاجت1 احتیاج، ارب، دربایست، درخواست، ضرورت، غایت، نهمت، نیاز، نیازمندی 2 آرزو، امید، مراد، مقصود
    حاجت افتادننیاز پیدا کردن، ضرورت یافتن
    حاجت‌خواهمحتاج، نیازمند، حاجتمند
    حاجت داشتن1 احتیاج‌داشتن، نیاز داشتن، نیازمند بودن 2 آرزوداشتن
    حاجتمند1 متوقع، محتاج، نیازمند 2 بی‌نوا، تهی‌دست، فقیر، گدا & بی‌نیاز
    حاجتمندی1 بی‌نوایی، تهی‌دستی، فقر 2 احتیاج، توقع، نیازمندی، وسن & بی‌نیازی
    حاجزاسم 1 دیافراگم 2 حایل، مانع 3 جلباب 4 برزخ 5 ظالم
    حاد1 بحرانی، خطرناک، وخیم 2 شدید، تند، سخت 3 مهلک، بران، تند، تیز، بغرنج، دشوار، شاق، غامض، مشکل 4 برا، قاطع & آسان، سهل، کند
    حادثاسم 1 تازه، جدید، نو & قدیم 2 اتفاق، پیشامد، واقع، وقوع 3 آفریده & آفریدگار 4 مخلوق & خالق
    حادث شدن1 پدیدآمدن، ظاهر شدن، پیدا شدن، ظهور کردن 2 ایجاد شدن، به وجود آمدن، خلق شدن 3 رخ‌دادن، به وقوع پیوستن، اتفاق افتادن
    حادثه‌آفرینصفت 1 حادثه‌زا 2 حادثه‌خیز، حادثه‌ساز
    حادثه1 اتفاق، پیشامد، تصادف، رخداد، رویداد، سانحه، عارضه، قضیه، ماجرا 2 مصیبت، واقعه 3 آسیب، بلا
    حادثه‌جوغوغاطلب، فتنه‌جو، ماجراجو، ماجراطلب، واقعه‌طلب، غوغایی، فتنه‌انگیز، مخاطره‌جو، مخاطره‌طلب، & سلیم، سلیم‌النفس، مصلح، مصلحت‌جو، آرامش‌طلب
    حادثه‌جوییفتنه‌انگیزی، فتنه‌جویی، ماجراجویی، ماجراطلبی، واقعه‌طلبی، غوغاطلبی، مخاطره‌جویی، مخاطره‌طلبی
    حادثه‌سازمساله‌ساز، مشکل‌آفرین، حادثه‌زا
    حاد شدن1 وخیم‌شدن، خطیر شدن، خطرناک شدن، بحرانی شدن 2 شدت یافتن، شدید شدن 3 بغرنج شدن، پیچیده شدن، غامض شدن 4 دشوار گشتن، مشکل شدن
    حادهبسته & 1 منفرجه، باز 2 قائمه
    حادی1 حدی‌خوان، سرودخوان 2 شتربان، شترران
    حاذق1 آزموده، استاد، باتجربه، پخته، چیره‌دست، تیزهوش، زبردست، زیرک 2 کارآزموده، کاردان، ماهر، مجرب & بی‌تجربه، ناآزموده
    حارثبرزگر، دهقان، زارع، فلاح، کشاورز، کشتکار، کشتگر & مالک، ارباب
    حار1 داغ، سوزان 2 حاره، گرم‌سیری & سردسیری 3 گرم & بارد، سرد
    حارسصفت پاسبان، پاسدار، حافظ، حامی، مدافع، مراقب، مستحفظ، مهیمن، نگاهبان، محافظ، نگاهدار، نگهبان
    حارهگرم، سوزان، گرمسیری
    حازم1 بااحتیاط، دوراندیش، باحزم، ملاحظه‌کار، عاقبت‌اندیش، محتاط & بی‌احتیاط، بی‌پروا، بی‌ملاحظه 2 هوشیار، باهوش
    حاسب1 حسابدان، محاسب 2 شمارنده، حساب‌کننده، حاسر، محاسبه‌گر
    حاسدبداندیش، بدخواه، بدسگال، حسود، رشکین
    حاشا1 ابا، انکار، تکذیب & تایید 2 دورباد، مبادا، مباد، هرگز 3 آویشن
    حاشاکدور باد از تو، دور از توباد، مباد، هرگز
    حاشا کردنابا ورزیدن، تکذیب کردن، انکار کردن، منکر شدن & پذیرفتن، تایید کردن، تصدیق کردن
    حاشاوکلااصلاوابدا
    حاشیه‌ای1 جنبی، جانبی 2 غیراصلی & اصلی 3 مربوط به حاشیه
    حاشیه1 دامن 2 طراز، فراویز 3 طرف، گوشه، کرانه، کنار، کناره، لب، لبه، مرز 4 هامش & متن 5 تعلیقه، شرح، پانویس، پانوشت، توضیح 6 حاشیت، اطرافیان، وابستگان
    حاشیه رفتنخارج‌شدن، دور افتادن، پرت شدن (از موضوع)
    حاشیه زدن1 تحشیه 2 حاشیه نوشتن، شرح نوشتن، حاشیه کردن
    حاشیه‌نشینصفت 1 کناره‌نشین & صدرنشین 2 حومه‌نشین، مهاجرنشین، حلبی‌آبادی
    حاشیه‌نشینی1 کناره‌نشینی 2 حومه‌نشینی، مهاجرنشینی
    حاصددروگر، دروکننده & خوشه‌چین
    حاصر1 محصورکننده 2 بافنده(حصیر)، حصیرباف
    حاصل1 بازده، برآیند، ثمر، ثمره، راندمان، عملکرد، ماحصل، محصول، مولود، نتیجه 2 بار، برداشت، ثمر، میوه 3 بهره، سود، درآمد، فایده، نفع & ضرر، زیان 4 خلاصه، مختصر 5 القصه
    حاصل‌خیز، حاصلخیزبارور، برومند، پرمحصول، پربار 1 & بی‌حاصل، 2 سترون، شوره‌زار
    حاصل دادن1 به بارنشستن، ثمردار شدن، محصول دادن، بر کردن، بار دادن، ثمر دادن 2 مثمر شدن 3 بهره دادن، نتیجه دادن
    حاصل شدن1 فراهم‌شدن، مهیا گشتن 2 به دست آمدن، کسب شدن، نتیجه دادن 3 درآمد داشتن
    حاصل کردن1 به دست‌آوردن، اکتساب کردن، تحصیل کردن 2 جمع کردن، فراهم کردن 3 به نتیجه رسیدن، نتیجه‌گرفتن
    حاصل گشتن1 کسب‌شدن، به دست آمدن، حاصل شدن، تحصیل‌شدن 2 مهیا شدن، فراهم شدن
    حاصلهبه‌دست‌آمده، حاصل‌شده، کسب‌شده، مکتسب
    حاضرباشآماده‌باش
    حاضرجوابی1 حضورذهن 2 بذله‌گویی
    حاضراسم، e q 1 حی، شاهد، موجود & غایب 2 آماده، فراهم، مهیا، دردسترس & نامهیا 3 مستعد & نامستعد 4 اکنون، زمان حال & گذشته 5 شهرنشین & بادیه نشین، بادی 6 در دسترس
    حاضر شدن1 حضوریافتن، ظاهر شدن، حاضر گشتن 2 آماده شدن، فراهم شدن، مهیا شدن 3 مهیا گشتن، قبول‌مسئولیت کردن 4 با هم کنار آمدن، توافق کردن، به توافق رسیدن
    حاضر کردن1 احضار کردن، به حضور آوردن 2 آماده کردن، مهیا ساختن، فراهم آوردن، فراهم ساختن 3 آموختن، یاد گرفتن
    حاضریراقصفت آماده، حاضر به خدمت، حاضررکاب، مهیا، گوش‌به‌فرمان
    حاضریماحضر & پختنی
    حافظانهحافظدار، به سبک‌حافظ، به شیوه حافظ
    حافظاسم 1 پاسدار، حارس، حامی، محافظ، مدافع، مهیمن، نگاهبان، نگهبان 2 حفظکننده
    حافظهحفظه، خاطر، ذهن، قوه‌ذاکره، یاد
    حافیصفت برهنه‌پا، پابرهنه، پاپتی
    حاقد1 کینه‌جو، کینه‌ای، کینه‌توز 2 بداندیش & نیک‌اندیش
    حاق1 وسط، میان، مرکز & انتها 2 حقیقت موضوع، حقیقت امر، واقع مطلب 3 کامل & ناقص
    حاکم1 آمر، داور، دیان، سائس، صاحب‌اختیار، عامل 2 ساتراب، شهربان، استاندار، امیر، پیشوا، حکمران، شاه، فرماندار، فرمانروا، والی 3 برنده، حقدار & محکوم 4 چیره، مسلط، غالب 5 حکم کننده 6 قاضی، داور 7 حاضر، موجود، حکم‌فرما، مستولی
    حاکم شدن1 فرمان رواگشتن، والی شدن، حکم‌ران شدن 2 غالب شدن، چیره شدن، مسلط گشتن، 3 مستولی شدن، فراگرفتن، حکم‌فرما شدن 4 حق خود را گرفتن، برنده شدن
    حاکمیت1 تسلط، سلطه 2 امارت، حکمرانی، فرمانروایی
    حاکی1 بیانگر، حکایتگر، دال، مبنی، مشعر 2 داستان‌سرا، داستان‌گو، قصه‌گو
    حال آمدن1 چاق شدن، فربه شدن & لاغر شدن 2 به شدن، بهبود یافتن، سرحال آمدن 3 هوش آمدن، از حالت اغمابیرون آمدن، نیرو گرفتن، انرژی یافتن، بانشاطشدن & مدهوش شدن، از هوش رفتن
    حالااکنون، الان، الحال، اینک، حال، حالیا، فعلاً & بعداً، قبلاً
    حالات1 احوال، اوضاع، کیفیات 2 حوادث، وقایع
    حالاسم 1 احوال، اوقات، حالت 2 وضعیت، چگونگی، کیفیت، وضع 3 اکنون، الحال، & گذشته 4 اینک، حالا 5 لحظه، دم، هنگام 6 زمان حاضر، مضارع 7 خوشی، سرمستی 8 ذوق 9 وجد، شور، نشاط 01 جریان، ماجرا 11 انرژی، تاب، توان 21 روش، شیوه، طریقه
    حالت1 حال، کیفیت، مورد، وضعیت، چگونگی، وضع 2 جنبه، بعد 3 طبیعت، هیئت 4 نهج 5 وجد، خلسه 6 چین، شکن
    حالحلول‌کننده، جای‌گیرنده، واردشونده
    حال دادن1 سرمست کردن، نشئه کردن 2 لذت دادن، سرخوش کردن 3 بانشاط کردن، به وجد آوردن & حال گرفتن
    حالک1 تیره، سیاه 2 ترسناک، موحش، مهیب، وحشتناک، هولناک 3 سخت
    حال کردن1 به وجد آمدن، با نشاط شدن 2 لذت بردن، محظوظ شدن، حظ کردن، احساس خوشی کردن
    حال گرفتن1 دمغ کردن، ناراحت کردن، پریشان کردن 2 حال‌گیری کردن، آزرده کردن & حال دادن
    حال‌گیریآزاردهی، ناراحت‌سازی
    حالیااکنون، الحال، حالا، فعلاً، کنون & بعداً، قبلاً
    حالیاسم 1 تفهیم، خاطرنشان 2 متوجه، ملتفت 3 آراسته، متحلی مزین 4 کنونی، فعلی 5
    در حال، فورحالی شدن1 فهمیدن، دریافتن، درک کردن، آگاه گشتن، ملتفت شدن، متوجه شدن، 2 مزین شدن، آراسته شدن
    حالی کردن1 فهماندن، تفهیم کردن، متوجه ساختن، ملتفت کردن، آگاه ساختن & حالی شدن 2 ادب کردن، آدم کردن
    حالیهکنونی، فعلی & 1 ماضیه 2 آتیه
    حامدصفت 1 ثناخوان، ثناگو، ستایشگر، ستاینده، مداح، مدیحه‌سرا & هجاگو 2 سپاسگزار & ناسپاس
    حامض1 ترش، ترش‌مزه & شیرین 2 شور 3 تلخ 4 گس
    حاملصفت 1 آورنده & فرستنده، گیرنده 2 برنده، حمل‌کننده & گیرنده 3 باردار، آبستن & نازا، سترون، عقیم 4 بردار 5 دربردارنده، حاوی 6 پنج خط افقی‌موازی در نت‌نویسی
    حاملگیآبستنی، بارداری، باروری & ناباروری، نازایی
    حاملهآبستن، باردار، حامل، حبل & عقیم، نازا، سترون
    حامله شدنباردارشدن، آبستن شدن & عقیم شدن، نازا شدن
    حامله کردنباردار کردن، آبستن کردن & عقیم کردن، نازا کردن
    حامیاسم 1 پشتیوان، پشتیبان، طرفدار، کمک، مجیر، مددکار، معین، هوادار، هواخواه، یار، یاریگر، یاور 2 پارتی & مخالف 3 منسوب به حام 4 فرزندان حام
    حاویحایز، دربردارنده، دربرگیرنده، شامل، محتوی، مشتمل، جامع
    حایرسرگشته، سرگردان، حیران
    حایز1 حائز، دارا، دربردارنده، واجد 2 جامع & فاقد
    حایضبی‌نماز، قاعده، دشتان & جنب
    حایلاسم 1 رادع، فاصل، مانع 2 پرده، جلباب، حجاب 3 جداکننده 4 جانب 5 شایسته
    حایل شدنواسطه شدن، حایل گشتن، فاصله شدن
    حایل کردنواسطه قراردادن
    حباب1 آب‌سوار، آب سواران 2 سرپوش شیشه‌ای، روچراغی، کاسه چراغ، روپوش چراغ
    حباله1 بند، دام 2 قید 3 ریسمان، رسن
    حبحبه، دانه، قرص
    حب1 خلت، دوستی، عشق، محبت، وداد & بغض، عداوت 2 سبو
    حبذا1 آفرین، خنکا، خوشا، زهی، نیکا 2 چه‌خوش، چه‌نیکو
    حبرعالم، دانشمند (یهودی)
    حبس1 بازداشتگاه، زندان، سجن، حبسگاه، سیاه‌چال، محبس 2 بازداشت، توقیف، زندانی، گرفتار، محبوس، مقید 3 اسارت، دستاق، گرفتاری 4 بند، ضبط، نگهداری 5 بازداشتن 6 توقیف کردن، بازداشت کردن، زندانی کردن & آزاد کردن 7 نگه داشتن، حفظ کردن
    حبس شدنزندانی شدن، بازداشت شدن، به زندان افتادن، گرفتار شدن، محبوس شدن، توقیف شدن، محبوس گشتن & آزاد شدن
    حبس کردنزندانی کردن، بازداشت کردن، محبوس کردن، اسیر کردن، به زندان انداختن، گرفتار کردن & آزاد کردن
    حبس کشیدنزندانی‌شدن، در زندان ماندن، محبوس بودن، اسیر بودن، بندی شدن & آزاد شدن
    حبسی1 زندانی 2 محبوس & آزاد
    حبسیهبندمویه، شعر زندان & غزل، ساقی‌نامه
    حبشی1 زنگی، سیاه، سیاه‌پوست، کاکاسیاه & سفیدپوست 2 اهل‌حبشه
    حبل1 آبستنی 2 انگور، مو 3 خشم، غضب 4 اندوه، غم
    حبل1 بند، رسن، رشته، ریسمان، الیاف‌بافته، طناب 2 رگ، عرق 3 ذمه 4 پیمان، عهد 5 وصال 6 دست آویز
    حبه1 دانه، یک‌حب، یک‌دانه 2 اندکی، قلیلی، کمی، یک‌ذره 3 تگرگ 4 واحدوزن، نیم‌تسو، نیم طوج
    حبیبصفت 1 خلیل، دوستدار، دوست، رفیق، محب 2 محبوب، معشوق، یار & دلازار، رقیب 3 ولی & عدو، دشمن
    حتمحتماسم 1 بایسته، لازم، واجب، یقین 2 یقینی، حتمی، قطعی & احتمالی 3 خالص، ناب، محض 4 ساده
    حتم داشتنیقین داشتن، مطمئن بودن، مسلم دانستن، حتم کردن & شک‌داشتن
    حتمیت1 قطعیت، یقین 2 ضرورت، لزوم
    حتمی1 جزمی، بطورحتم، بی‌گمان، جزم، قطعی، یقینی 2 بایسته، ضروری & محتمل
    حتمی شدنمسلم شدن، قطعی شدن، تردیدناپذیر شدن، مسجل شدن
    حتیتا، تا اینکه، حتا، ولو، هم
    حجاب1 برقع، پوشش، جلباب، چارقد، چارق، چاروق، روسری، روی‌بند، ستر، مقصوره، نقاب 2 پرده، غشا 3 حایل
    حجابپرده‌داران، حاجیان، حاجب‌ها، دربانان
    حجابتپرده‌داری، حاجبی
    حجاجحاجیان، زوار بیت‌اله
    حجارسنگتراش، سنگ‌بر
    حجاری1 سنگ‌بری، سنگ‌تراشی 2 پیکرتراشی
    حجامتخون‌گیری، رگ‌زنی، فصد
    حجام1 حجامت‌چی، خون‌گیر، رگ‌زن، فصاد، حجامت‌گر 2 سرتراش، سلمانی
    حجبآزرم، حیا، شرم، کم‌رویی & گستاخی
    حجت آوردن1 دلیل‌آوردن، استدلال کردن، برهان آوردن 2 دلیل‌تراشیدن، دلیل‌تراشی کردن 3 بهانه جستن، بهانه کردن، بهانه آوردن، حجت انگیختن، حجت ساختن
    حجت1 استدلال، برهان، بینه، دلیل 2 سند، مدرک 3 انگیزه، سبب، موجب 4 حکم، فتوا 5 پیشوا، رهبر، زعیم، هادی
    حجج1 دلایل، حجت‌ها، دلیل‌ها، براهین، برهان‌ها 2 اسناد، مدارک 3 حجت‌الاسلام‌ها
    حجراتاطاقها، حجره‌ها، خانه‌ها، غرفه‌ها، کلبه‌ها
    حجر3 باز داشتن، منع کردن 1 محجورسازی 2 منع
    حجربی‌جان، جماد، سنگ، لهنه
    حجر1 دامن، کنار 2 آغوش، بغل 3 پناه، کنف، ملاذ 4 عقل
    حجره‌دارمغازه‌دار، دکان‌دار
    حجره1 دکان، دکه، غرفه، مغازه، تجارتخانه 2 کلبه، اتاق، خانه 3 اتاق طلبه 4 دکان تاجر
    حج1 زیارت، زیارت‌کعبه 2 آهنگ، حرکت، قصد 3 آهنگ کردن، قصد کردن 4 به زیارت رفتن 5 با دلیل غلبه کردن
    حج کردنحج گزاردن، حج به‌جا آوردن
    حج‌گزارزایر بیت‌اله، حاجی
    حجله1 عروس‌خانه، حجره‌زفاف، زفاف خانه & گور 2 کله 3 خوانچه عزا
    حجله‌نشینصفت 1 عروس 2 عفیف، پاک‌دامن & آلوده دامن
    حجم1 جرم، شکل، 2 گنج، گنجایش 3 اندازه 4 ظرفیت
    حجیمپرحجم، جسیم، قطور، گنجا، جادار & کم حجم
    حداثت1 تازگی، نوی & کهنگی، قدمت 2 ابتدا، اوان، اول & انتها 3 برنایی، شباب، نوجوانی، نوخاستگی
    حداد1 آهن‌فروش، آهنگر، چلنگر، نهامی 2 دربان 3 زندانبان & زندانی
    حدادیآهنگری
    حداقلکمینه، دست‌کم، لااقل & حداکثر، بیشینه
    حدایقباغ‌ها، باغچه‌ها، بوستان‌ها، حدیقه‌ها، روضات، روضه‌ها، گلزارها، گلستان‌ها، گلشن‌ها & صحاری
    حدت1 برندگی، تیزی 2 تیزی، هوشمندی 3 تشدد، تندی، شدت 4 شور، هیجان 5 تغیر، خشم، غضب، عصبانیت
    حدت گرفتنشدیدشدن، شدت پیدا کردن، زیاد شدن
    حدثصفت 1 تازه، نو & کهنه 2 برنا، نوباوه، نوجوان، نوخاسته & پیر 3 غایط، فضله، نجاست 4 مبطل، باطل‌کننده
    حد زدنمجازات کردن، تعزیر کردن، اجرا کردن (حد شرعی)
    حدساًتخمیناً، حدسی، تقریباً، فرضاً، قیاساً & حتماً، یقیناً
    حدس1 تخمین، فرض، گمان، گمانه & یقین 2 مرغوا، نفوس & مروا 3 زعم، عقیده، نظریه & اندیشه، فکر 4 به‌فراست دریافتن، گمان بردن
    حدس زدن1 پنداشتن، به‌قرائن در یافتن، در یافتن، گمان بردن، احتمال‌دادن، ظن بردن 2 برآورد کردن، تخمین زدن، گمانه زدن
    حدقه1 سیاهی چشم، مردمک، مردمک چشم 2 خانه‌چشم، چشم‌خانه، کاسه‌چشم، حفره‌چشم
    حد1 کرانه، مرز، کنار 2 نهایت، انتها 3 اندازه، مقدار، مقیاس، میزان، نصاب 4 درجه، رتبه، مقام، منزلت 5 شمار 6 سامان، اقلیم، سرزمین، زمین 7 زمین 8 تعزیر، مجازات 9 معرف 01 تعریف 11 تیزی، برندگی 21 طرف، اصطلاح، لفظ، واژه، کلام
    حدوث1 پیدایش، نوپیدایی، نوظهوری & قدم 2 وقوع 3 اتفاق افتادن، روی دادن 4 به وجود آمدن، حادث شدن، پدیدآمدن، ایجاد شدن
    حدودحدود1 ثغور، کرانه‌ها، مرزها 2 حوالی، پیرامون، حول‌وحوش، قریب 3 سامان، قلمرو، محدوده 4 اندازه‌ها، مقادیر 5 اندازه، مقدار 6 حدها 7 مناطق، سرزمین‌ها، نواحی 8 تعاریف، تعریف‌ها
    حدیثاسم 1 داستان، روایت، قصه 2 واقعه، رویداد، ماجرا 3 گفته، سخن 4 روایت، خبر، قول & عمل 5 تازه، جدید، نو & کهنه
    حدیث‌داناخباری، محدث
    حدیث کردنسخن‌گفتن، نقل کردن، روایت کردن، حکایت کردن، گفتن
    حدیداسم 1 آهن، پولاد 2 برا، تند، تیز
    حدیده1 قلاویز 2 آهن‌آلات
    حدیقهباغ، باغچه، بوستان، روضه، گلزار، گلستان، گلشن & صحرا، کویر
    حذاقتاستادی، تبحر، چیره‌دستی، پختگی، آزمودگی، خبرگی، زیرکی، مهارت & بی‌تجربگی، خامی
    حذر1 اجتناب، احتراز، کناره‌گیری 2 احتیاط، حزم 3 امساک، پرهیز، دوری 4 بیم، ترس، هراس
    حذر کردنپرهیز کردن، اجتناب کردن، دوری گزیدن، احتراز کردن، دوری کردن
    حذف1 الغا، فسخ، فک، محذوف، نقض 2 ازقلم انداختن، افکندن، انداختن، خطزدن، ساقط کردن
    حذف شدن1 از قلم‌افتادن 2 خط خوردن 3 از دور خارج شدن، کنار گذاشته شدن 4 لغو شدن، باطل شدن
    حذف کردن1 خط زدن، پاک کردن، از قلم انداختن، قلم گرفتن 2 کنارگذاشتن، کنار زدن 3 ساقط کردن، انداختن
    حذف‌ناپذیرحذف‌ناشدنی، غیرقابل حذف & حذف‌پذیر
    حذفیحذف‌شدنی، قابل‌حذف، حذف‌پذیر، حذف‌شده، انداختنی
    حرآزاد، آزاده، آزاده‌خو، جوانمرد، راد، مختار، مستقل & بنده، عبد
    حراثت1 برزگری، کشاورزی، فلاحت، کشتکاری، کشتگری 2 کاشتن، کشت کردن، کشتن
    حراج1 ارزان‌فروشی، فروش‌ارزان، 2 مزایده، من‌یزید & مناقصه
    حرارت1 تاب، تف، تفت، دما، گرما، گرمی، نایره & برودت، سردی 2 تندی، تیزی 3 حدت، شدت 4 شور، هیجان
    حرارت دادن1 گرم کردن، تفت دادن 2 دما دادن، گرما دادن 3 گرما بخشیدن، حرارت بخشیدن 4 شور وهیجان بخشیدن
    حرارت‌سنجدماسنج، گرماسنج، میزان‌الحراره
    حراستپاسداری، حفاظت، صیانت، محارست، محافظت، مواظبت، نگاهداری، نگهبانی، نگهداری، وقایت
    حراست کردن1 پاسداری کردن، محافظت کردن، صیانت کردن 2 نگاه داشتن، حفظ کردن
    حراف1 پرچانه، پرحرف، پرگو، زیاده‌گو، حرف فشان 2 بیهوده‌گو، چاخان، مکثار، وراج 3 زبان‌آور، سخنران، نطاق & کم‌حرف، گزیده‌گو
    حرام‌توشه1 حرام لقمه 2 حرام روزی 3 ناپاک 4 محیل، حیله‌گر
    حرام‌خوارصفت 1 حرام‌خواره، حرام‌خور 2 حرام‌لقمه، حرام‌توشه، حرام‌روزی
    حرام‌زادگی، حرامزدگی1 زنازادگی، ولدزادگی & حلال‌زادگی 2 زیرکی، زبلی 3 بدجنسی، پدرسوختگی
    حرام‌زاده، حرامزاده1 خشوک، خطایی‌بچه، خطازاده، روسپی‌زاده، زنازاده، سند، سندره، غیرزاده، ناپاک‌زاده، نامشروع، ولدالزنا & حلال‌زاده 2 تودار، حقه‌باز، حیله‌گر، زیرک، محیل & صاف و صادق
    حرام شدن1 تلف شدن، ضایع شدن، نفله شدن 2 از بین رفتن، نابود شدن 3 منع شدن، ممنوع شدن 4 غیرشرعی اعلام‌شدن، نامشروع دانستن 5 ناممکن شدن
    حرام کردن1 تحریم کردن، حرام دانستن 2 ضایع کردن، نابود ساختن 3 نفله کردن، تباه ساختن
    حرام‌مغزسلیل، نخاع
    حرام1 ممنوع، تحریم‌شده 2 غیرقانونی، غیرشرعی 3 ناروا، ناشایست، 4 نامشروع، غیرشرعی (مال) & حلال، روا 5 ناممکن 6 تلخ، ناگوار 7 ضایع، تباه، منغص 8 نابود، نفله
    حرامی1 دزد، راهزن، سارق، شبرو، عیار، قطاع‌الطریق 2 حرامکار 3 مشروبات الکلی
    حربآرزم، جدال، جنگ، دعوا، رزم، ستیزه، کارزار، محاربه، مواقعه، نبرد & آشتی، سازش، صلح، مصالحه
    حرباآفتاب‌پرست، حرذون، سوسمار
    حربگاهچلپاسه، رزمگاه، میدان، میدان جنگ، نبردگاه & بزمگاه
    حربه1 اسلحه، جنگ‌افزار، سلاح 2 بهانه، دستاویز، مستمسک 3 ابزاررویارویی
    حربی1 جنگاور، جنگجوی، جنگنده، رزم‌آرا 2 جنگی، رزمی & بزمی
    حرث1 حراثت، زراعت، زرع، شیارزنی، کاشت، کشاورزی، کشت 2 بزرگری کردن، زراعت کردن 3 خیش زدن، شخم کردن & حصاد، درو، کشتکاری 4 مزرعه، کشت
    حرج1 بزه، تقصیر، جرم، گناه 2 تنگی، ضیق، فشار، مضیقه 3 اعتراض، باک 4 درماندگی 5 دلتنگی 6 پرهیز، مسئولیت، تلطیف
    حر1 حرارت، گرما، گرمی 2 گرم‌شدن & برد، سرما
    حرز1 بازوبند، تعویذ، چشم‌زخم 2 پناهگاه، مامن 3 بهره، نصیب
    حرس1 پاسبانان، نگهبانان، حارسان 2 پاسبان، نگهبان
    حرص1 آز، آزمندی، شره، طمع، طمعکاری، ولع & قناعت 2 افزون‌خواهی، زیاده‌طلبی، زیادت‌طلبی 3 جوش، خودخوری & قناعت 4 میل شدید 5 عصبانیت، غصب، خشم
    حرص خوردن1 جوش‌زدن، خودخوری کردن 2 خشمگین شدن، عصبانی شدن
    حرص دادن1 آزار دادن، اذیت کردن 2 ناراحت کردن 3 عصبی کردن، خشمگین کردن، جوشی کردن
    حرص داشتنطمع داشتن، آز داشتن، حریص بودن، آزمند بودن & قانع‌بودن
    حرص زدن1 جوش زدن، شور زدن، بی‌تابی کردن، کم‌طاقتی کردن 2 حرص خوردن، خودخوری کردن 3 تلاش‌فوق‌العاده کردن، تقلا کردن
    حرصی1 جوشی، عصبی 2 بی‌تاب، کم‌طاقت 3 دل‌خور، رنجیده
    حرصی شدن1 جوشی‌شدن، عصبانی شدن 2 بی‌تابی کردن 3 دل‌خورشدن
    حرف‌به‌حرف1 کلمه به‌کلمه، جزء به جزء 2 نکته‌به‌نکته، دقیق
    حرف پوچبیهوده، لاطائل، مزخرف، مهمل
    حرف1 پیشه‌ها، حرفه‌ها، شغل‌هامشاغل 2 صنعت‌ها
    حرف داشتن1 ایرادداشتن 2 ایراد گرفتن & بی‌حرف بودن
    حرف در آمدنشایع‌شدن، شایعه‌پراکنی کردن، مورد اتهام قرار گرفتن
    حرف درآوردنشایع کردن، شایعه ساختن، شایعه‌پراکنی کردن، شایعه پراکندن
    حرف زدن1 تکلم کردن، سخن گفتن 2 گفتگو کردن، اختلاط کردن، گپ‌زدن & گوش دادن، استماع کردن 3 سخن‌رانی کردن، صحبت کردن & مستمع بودن 4 بروزدادن، اعتراف کردن
    حرف‌شناسسخن‌دان، سخن‌شناس، نقاد
    حرف‌شنونصیحت‌پذیر، پندپذیر، حرف‌گوش‌کن، مطیع، فرمان‌بردار، پندنیوش & حرف نشنو، نصیحت‌ناپذیر، خودسر
    حرف‌شنویپندپذیری، نصیحت‌پذیری، پندنیوشی
    حرف1 عرض 2 سخن، کلام، گفتار، گفت 3 تکلم 4 الفبا، نویسه & عدد، رقم 5 کلمه، واژه، دال، لفظ & معنا، مدلول 6 مشاجره، بحث، کشمکش، دعوا، بگومگو 7 سخن‌بی‌اساس، مهمل، یاوه 8 ظاهر کلام، صورت لفظ
    حرف‌گیرخرده‌گیر، ایرادگیر، عیب‌جو
    حرف‌گیریخرده‌گیری، ایرادگیری، عیب‌جویی
    حرف مفتچرت، عبث، مهمل، یاوه
    حرف‌نشنوپندناپذیر، خودسر، نصیحت‌ناپذیر، نافرمان & پندنیوش، حرف‌شنو
    حرف‌وحدیثگفت‌وگو، جرومنجر، جروبحث
    حرفه‌ای1 پیشه‌ای، شغلی 2 کارکشته، کرده‌کار، ماهر & غیرحرفه‌ای
    حرفهپیشه، شغل، صناعت، صنعت، عمل، کار، کسب، مشغله
    حرفی1 الفبایی & عددی 2 سرسری، بی‌مطالعه
    حرقت1 سوختگی، سوز، سوزش 2 سوختن 3 حرارت، دما، گرمی & سرما 4 شوروشوق، عشق‌وعلاقه
    حرکات1 ادا & سکنات 2 رفتار، اعمال، ژست & اقوال، گفتار
    حرکت1 تحرک، تکان، جنبش & سکون 2 قیام، نهضت & رفرم 3 رحلت، کوچ & اقامت 4 عزیمت 5 سیر، گردش 6 اهتزاز، نوسان 7 رفتار، عمل 8 وول & سکون
    حرکت دادن1 تکان دادن، جنباندن، به حرکت درآوردن 2 جابه‌جا کردن 3 کوچاندن، کوچ دادن 4 تحریک کردن، فعال کردن
    حرکت‌دارجنبنده، متحرک & بی‌حرکت، ساکن
    حرکت کردن1 جنبیدن، تکان خوردن، وول خوردن & ساکن‌شدن 2 کوچ کردن، کوچیدن، جابه‌جا شدن، نقل‌مکان کردن & ماندن 3 به راه افتادن، ره‌سپارشدن، عزیمت کردن 4 فعال شدن، تحرک‌داشتن
    حرمانبی‌بهرگی، بی‌نصیبی، سرخوردگی، شکست، محرومی، ناامیدی، ناکامروایی، ناکامی، ناکامیابی، نامرادی، نومیدی، یاس & بهره‌وری، کامیابی
    حرمان‌زده1 ناامید، مایوس 2 محروم، بی‌بهره، بی‌نصیب 3 حرمان‌کشیده
    حرمت1 آبرو، احترام، اعتنا، اعزاز، بزرگداشت، پاس، تعظیم، تکریم، رعایت، عز، عزت، کرنش، مراعات 2 مهابت، عظمت 3 منع 4 تحریم & تحلیل 5 حرام & حلال، روا
    حرمت‌شکنیبی‌حرمتی، بی‌احترامی، هتک حرمت & بزرگ‌داشت، تکریم، حرمت‌گزاری
    حرمت کردناحترام‌گذاشتن، بزرگ داشتن، محترم شمردن & تحقیر کردن، توهین کردن، خوار داشتن
    حرمت گذاشتنگرامی داشتن، احترام کردن، بزرگ داشتن، محترم شمردن & حرمت‌شکنی کردن، بی‌احترامی کردن
    حرم‌خانه1 اندرون، اندرونی & بیرونی 2 حرم، حرمسرا
    حرم‌سرااندرون، اندرونی، حرم، حرم‌خانه، سرای، شبستان، فغستان، مشکو
    حرمله1 توت فرنگی 2 قضبان 3 اسفنددانه
    حرم1 مرقد، ضریح، آرامگاه، بقعه، زیارتگاه، زیارت، مزار 2 حرم‌خانه، حرمسرا، شبستان، مشکو 3 معبد، عبادتگاه، مکان مقدس، کعبه 4 پناهگاه، مامن، ملجفرزند، اهل و عیال 6 پردگیان، پرده‌نشینان 7 پیرامون، گرداگرد
    حرور1 گرما، حرارت & سرما 2 آتش، آذر 3 آتش‌باد، بادگرم، تش‌باد & سوز، سموم
    حروف‌نگارحروف‌چین
    حروف‌نگاریحروف‌چینی
    حروفی1 الفبایی، مربوط به‌حرف 2 غیرعددی 3 حروفیه‌ای & عددی 4 نویسه‌ای
    حرونتوسن، سرکش & رام، رهوار
    حریتآزادمنشی، آزادگی، آزادی، آزادمردی، آزاده‌خویی، حمیت، رادی، وارستگی & بردگی
    حریت‌خواهیآزادی‌خواهی، آزادی‌طلبی، حریت‌طلبی
    حریرابریشم، اطلس، پرند، پرنیان، دیبا
    حریری1 حریرباف، ابریشم‌تاب 2 حریرفروش
    حریصقید 1 آزمند، آزور، پرآز، پرحرص، پرطمع، رژد، طماع، طمعکار & قانع 2 زیاده‌طلب، زیاده‌خواه 3 گرسنه‌چشم، ولوع & چشم و دل سیر 4 علاقه‌مند، مشتاق 5 مولع
    حریصانهq 1 آزمندانه، آزورانه 2 مشتاقانه، باولع
    حریص شدن1 آزمندشدن، طمع ورزیدن، طماع شدن، زیاده‌طلب‌شدن 2 علاقه‌مند شدن، مشتاق شدن
    حریفانهدست‌خوش
    حریف1 دوست، رفیق، یار، همدم 2 محبوب، معشوق 3 همراه، هم‌مجلس، هم‌محفل، هم‌نشین، معاشر 4 هم‌پیشه، همکار 5 مدعی، معارض، مخالف 6 هماورد 7 رقیب 8 طرف مقابل، طرف مخالف 9 هم‌زور، هم‌نبرد 01 هم‌شان، هم‌مقام 11 هم‌پیاله، هم‌پیک
    حریق1 آتش‌سوزی 2 سوختن 3 زبانه آتش، شعله آتش 4 سوخته
    حریم1 اطراف، پیرامون، گرداگرد، حرم 2 مکان مقدس 3 محدوده، حیطه، قلمرو، مرز 4 منطقه محافظت‌شده
    حریم‌شکنی1 بی‌احترامی، هتک‌حرمت 2 تجاوز، تعدی 3 تخطی
    حزب1 باند، جمع، دسته، عده، فرقه، تشکیلات سیاسی، گروه 2 بهره، حظ، نصیب
    حزماحتیاط، پیش‌بینی، تدبیر، آگاهی، دوراندیشی، مال‌اندیشی، ملاحظه، هشیاری، هوشیاری & بی‌احتیاطی
    حزن‌آلودحزین، محزون، حزن‌آلوده، غم‌آلود، حزن‌آمیز & سرورآمیز، طرب‌انگیز
    حزن‌آور1 اندوه‌زا، حزن‌آلود، حزن‌آمیز، حزن‌انگیز، حزین، غمبار، غمناک، محزون، حزن‌افزا، غم‌انگیز، غم‌افزا، غم‌فزا، اندوه‌بار 1 & نشاطآور، شادی‌انگیز، شادی‌افزا، فرح‌انگیز، مسرت‌بخش 3 دل‌خراش، سوزناک
    حزناندوه، دلتنگی، غصه، غم، کرب، کربت، گرفتگی، ملال، ملالت & سرور
    حزن‌انگیزاندوهبار، اندوه‌زا، جگرسوز، حزن‌آلود، حزن‌آور، حزین، غم‌آلود، غم‌افزا، غم‌انگیز، غمبار & سرورانگیز، طرب‌انگیز
    حزین1 اندوهگین، غمناک، غم‌انگیز 2 حزن‌آور، حزن‌انگیز & شاد، مشعوف 3 غمین، محزون، متاسف، محزون، مغموم، ملول، نژند
    حساب1 آمار، شمارش، شماره، شمار 2 اندازه، تعداد، حد، عده 3 سیاهه، بیلان 4 محاسبه، شمردن 5 ریاضی 6 بدهی، قرض & طلب، بستان‌کاری 7 صورت حساب 8 تخمین، برآورد 9 قیامت، رستاخیز 01 دلیل، منطق 11 درست، صحیح 21 انگیزه، سبب، جهت
    حساب پس دادن1 ارائه کردن (عملکرد)، پاسخ‌گو بودن، توضیح‌دادن 2 مجازات شدن، کیفر یافتن
    حساب‌دار، حسابدارحسابدان، محاسب، محاسبه‌گر
    حسابداریمحاسبه‌گری، محاسبی، شغل حسابدار
    حساب‌دان، حسابدان1 اهل حساب، منطقی، قانون‌دان 2 کارشناس‌حسابداری
    حساب‌سازیحساب‌تراشی، سندسازی
    حساب کردن1 شماره کردن 2 شمردن، محاسبه کردن 3 سنجیدن 4 برآورد کردن 5 شمارش، محاسبه 6 محسوب‌داشتن 7 خیال کردن، فرض کردن، فکر کردن
    حسابگرانه1 محتاطانه، حزم‌آمیز 2 مقتصدانه 3 سودجویانه، منفعت‌طلبانه
    حسابگرصفت 1 حسیب، کاسب 2 مقتصد 3 منطقی & غیرمنطقی 4 حسابدان 5 شمارشگر، محاسب 6 زرنگ، سودجو & ولخرج 7 محتاط، دوراندیش
    حسابگری1 دوراندیشی، حزم، احتیاط 2 سودجویی، منفعت‌طلبی
    حسابی1 درست، دقیق، صحیح 2 حسابدان & بی‌حساب 3 باشخصیت، متشخص، محترم 4 تمام، کمال، بقاعده 5 مربوط به حساب 6 منطقی، معقول 7 خوب، ممتاز، عالی 8 مطلوب، دل‌خواه 9 زیاد، کامل 01 قابل‌توجه، قابل‌ملاحظه، شایان 11 معقول، منطقی،
    حسادت‌آمیزرشک‌آمیز، رشک‌آلود، حسدآلود
    حسادتحسد، حسدورزی، رشک، رشکینی، غبطه
    حسادت کردنحسادت ورزیدن، رشک بردن، حسد بردن
    حسادت ورزیدنحسادت کردن، حسد بردن، رشک بردن
    حس1 ادراک، دریافت، درک 2 احساس، عاطفه 3 حساسیت
    حساس1 احساساتی 2 دل‌نازک، رقیق‌القلب، زودرنج، سریع‌التاثر، نازک‌دل & بی‌تفاوت، غیرحساس 3 خطیر، مهم، حیاتی، درخور توجه 4 آلرژیک
    حساسیت‌زاآلرژی‌زا & حساسیت‌زدا، آلرژی‌زدا
    حساسیت1 زودرنجی، نازک‌دلی، نازک‌طبعی، نازک‌مشربی، نازک‌منشی & بی‌تفاوتی 2 آلرژی
    حسامتیغ، سیف، شمشیر، قداره
    حسب1 اصل، گوهر، نژاد، تبار & نسب 2 اندازه، شمار، قدر 3 شرف، بزرگی، فضیلت 4 بزرگواری، فضایل اکتسابی
    حسب‌الامربه‌دستور، به‌فرموده، طبق دستور، طبق فرمایش، به‌فرمان، طبق فرمان، مطابق دستور
    حسب‌الحالبیوگرافی، حسب‌حال، سرگذشت، شرح‌حال، واقعه نویسی، گزارش احوال، سرگذشت نویسی
    حسبان1 گمان، پنداشت، پندار 2 گمان کردن، پنداشتن
    حسب1 طبق، وفق 2 بسندگی، کفایت 3 بسنده بودن، کفایت کردن 4 شماره کردن، شمردن
    حسدآلودرشک‌آمیز، حسادت‌بار
    حسد1 ارشک، حسادت، رشک 2 بخل، 3 غیرت
    حسد بردنحسادت کردن، حسد ورزیدن، رشک بردن، حسادت‌ورزیدن
    حسدناکحسود، رشکین، بدخواه، حسدورز، حسدپیشه
    حسرت‌آلودتاسف‌آمیز، حسرت‌آمیز، غمگنانه، حسرت‌آلوده، حسرت‌بار، حسرت‌ناک & مسرت‌آمیز
    حسرتاسف، افسوس، اندوه، تاسف، تحسر، دریغ، رشک، غبط، غبطه، غم، لهف
    حسرت بردنآرزوداشتن، حسرت آوردن، غبطه خوردن، رشک‌بردن
    حسرت کشیدنتاسف داشتن، متاسف بودن، افسوس خوردن، دریغ خوردن
    حس کردناحساس کردن، در یافتن، درک کردن، بو بردن
    حسناتکارهای نیک، اعمال‌خیر، اعمال حسنه & سیئات
    حسن1 جمال، خوشگلی، زیبایی، صباحت، وجاهت & قبح 2 خوبی، خوشی، نیکویی، نیکی & بدی 3 رونق، فروغ & رکود 4 امتیاز، مزیت، برتری
    حسن1 خوب، نیک، نیکو & قبیح 2 زیبا، جمیل، وجیه
    حسن1 زیبایی، وجاهت، جمال 2 مزیت، امتیاز 3 خوبی، نیکویی، خوشی
    حسن‌شناسزیبایی‌شناس
    حسن‌فروشصفت جلوه‌گر، نازک‌رفتار، نازک‌ادا، جلوه‌فروش
    حسن‌فروشیجلوه‌گری، جلوه‌فروشی، خودنمایی، رفتار نزاکت‌آمیز، نازک‌ادایی
    حسنهبر، خوبی، خیر، فضیلت، نیکویی، نیکی & ذمیمه، رذیلت
    حسود1 بدخواه، حاسد، حسدپیشه، حسدناک، رشک‌برنده، رشکین 2 شورچشم
    حسیباسم 1 کافی 2 محاسب 3 والا گهر & بدنژاد 4 بزرگ‌منش، بزرگوار 5 فاضل، باکمال 6 دادوستد، معامله 7 شمار، شماره
    حسی1 مربوطبه حس 2 محسوس & معقول
    حسینیهتکیه
    حشر1 رستاخیز، رستخیز، قیامت، نشور 2 معاد، برانگیختن، بعث 3 آمیزش، انس، معاشرت، هم‌نشینی & نشر
    حشرونشرنشست‌وبرخاست، معاشرت
    حشرههامه
    حشریصفت 1 شهوتران، شهوتی، هوسباز، هوسران & خارشکی 2 حریص & قانع
    حشمتارج، بزرگی، جبروت، جلال، جلوه، دبدبه، شان، شکوه، شوکت، صولت، عظمت، فر، فره، کبریا، کوکبه، مجد
    حشم‌داردام‌دار، دام‌پرور
    حشم1 غنم، چهارپا، دواب 2 موکب، 3 نعمت 4 مال، مال‌ومنال 5 چاکران، خدمت‌کاران 6 خویشان، اقوام، وابستگان & بیگانگان، غریبه
    حشو1 آگنه 2 اضافه، زاید
    حشیشبنگ، چرس، شاهدانه
    حصار1 پرچین، جدار، چپر، دیوار، محجر، نرده 2 بارو، باره، برج، حصن، دژ، سور، قلعه، کوت 3 صیصه، معقل 4 محدودیت، حصر 5 پناه‌گاه، جان‌پناه
    حصارداراسم 1 دژبان، دژنشین، قلعه‌بان، قلعه‌دار، کوتوال 2 محصور
    حصار کشیدنمحصور کردن، دیوار کشیدن، حصارکشی کردن
    حصانت1 استحکام، استواری & نااستواری، سستی 2 پاکدامنی، عصمت، عفت
    حصبهتیفوئید، مطبقه
    حصر1 حد، محدودیت 2 تنگدلی 3 احاطه، محاصره 4 احاطه کردن، دربر گرفتن، محاصره کردن 5 محصور کردن، تنگ‌گرفتن 6 شمارش
    حصر کردنمنحصر کردن، انحصاری کردن، اختصاص دادن، مختص‌گردانیدن
    حصن1 ارگ، بارو، برج، حصار، دژ، قلعه 2 پناهگاه، مامن، جان پناه
    حصول1 تامین، تحصیل، کسب، وصول 2 دستیابی، نیل 3 پیدایش، ظهور، وقوع 4 ایجاد، تکوین 5 حاصل شدن 6 حاصل کردن، به دست آوردن
    حصولیاکتسابی & حضوری
    حصه1 بخش، بهر، بهره، سهم، قسم، قسمت، نصیب 2 پاره، لخت
    حصه‌دارصفت سهیم، شریک، سهم‌دار
    حصیربافبوریاباف & قالی‌باف
    حصیراسم 1 بوریا، تکل 2 تندخو، زمخت 3 تنگنا، زندان، محبس
    حصین1 استوار، پابرجا، قایم، محکم، مستحکم & نااستوار، متزلزل 2 امن & ناامن
    حضارت1 شهرنشینی & چادرنشینی 2 تمدن، مدنیت & بداوت، بدویت، بادیه‌نشینی
    حضارحاضران
    حضانتپرستاری، تیمار، تیمارداری، خدمت، دایگی، زواری
    حضرت1 جناب 2 آستانه، پیشگاه، درگاه، محضر 3 حضور، قرب، نزدیکی 4 پایتخت
    حضر1 منزل 2 دیار، شهر، بلد 3 محل حضور، محضر & سفر
    حضوراًحضوری، درحضور، روبه‌رو & غیاباً
    حضور داشتن1 حاضربودن، حضور یافتن، آمدن & غایب بودن 2 شرکت کردن
    حضور1 ظهور، وجود & غیبت 2 آستان، پیشگاه، خدمت، درگاه 3 جلوت & خلوت 4 تشریف 5 روبرو، محضر، نزد 6 جلوه، نمود 7 توجه، تمرکز & تفرقه
    حضور یافتنحاضرشدن، آمدن، شرکت کردن
    حضیضپستی، فرود، قعر، نشیب & اوج
    حطام1 مال اندک 2 خرده‌ها، ریزه‌ها 3 مال، ثروت، دارایی
    حطبخار، هیزم، هیمه
    حظ1 التذاذ، کیف، لذت، خوشی 2 بهره، سهم، نصیب 3 سعادت، کامیابی
    حظ بردن1 لذت‌بردن، کیف کردن، خوشی کردن 2 بهره‌ور شدن، بهره‌مند شدن
    حظ کردنمحظوظشدن، لذت بردن، حظ بردن، کیف کردن
    حظیظ1 بهره‌مند، بهره‌ور، متمتع & بی‌بهره 2 کامروا، کامیاب، محظوظ & ناکام، ناکامروا
    حفار1 حافر، حفرکن، کننده 2 قبرکن، گورکن
    حفاری1 حفر 2 کندن، گود کردن 3 کاوش
    حفاظ1 پناه، پناهگاه، ملجا 2 پرده، پوشش، ستر 3 سقف، دیوار، نرده، میله 4 عار، حمیت، مروت 5 عفاف، پرهیزکاری
    حفاظت1 حراست، محافظت، مراقبت، مواظبت، نگهداری، وقایت، وقایه 2 قرق
    حفاظت شدنمحافظت‌شدن، نگهداری شدن، حراست شدن
    حفر1 حفاری، کندن، گود کردن 2 کاوش کردن، کاویدن 3 کاوش
    حفر کردنکندن، گود کردن
    حفره1 سوراخ 2 گودال، چاله، مغاک 3 گور، قبر
    حفریاتکاوشهای‌باستان‌شناسی
    حفظ1 صیانت، محارست، محافظت، نگهداری 2 پشتیبانی، حمایت 3 ازبر کردن، به‌خاطر سپردن & فراموش کردن، ذهول 4 بر 5 به‌خاطرسپاری 6 ضبط 7 پاس 8 یاد، ذهن، خاطر 9 حافظه
    حفظ کردن1 نگه‌داشتن، نگاه داشتن، محافظت کردن 2 از بر کردن، آموختن، یاد گرفتن 3 ضبط کردن 4 ابقا کردن
    حفظیصفت 1 به‌خاطرسپردنی، حفظکردنی 2 حفظشده
    حفیظحافظ، مراقب، نگهبان، نگاهبان
    حقاسم 1 آفریدگار، الله، باریتعالی، پروردگار، خدا 2 حقیقت، راستی، صدق، واقع 3 درست، راست، روا، واقعی 4 انصاف، عدل، قسط، منصفت، داد 5 عادلانه 6 سزا، نصیب & خطا، ناحق 7 بهره، مزد 8 ملک، مال، حقوق 9 سزاوار، بایسته 01 سزاواری، شایس
    حقارت‌آمیزحقارت‌بار، تحقیرآمیز
    حقارت1 بی‌قدری، پستی، خواری، ذلت، زبونی، فرومایگی، کوچکی، مذلت، ناکسی & بزرگی، عزت
    حق‌البوقباج، باج‌سبیل
    حق‌التحقیقپژوهانه & حق‌التدریس
    حق‌التدریسآموزانه & حق‌التحقیق
    حق‌الزحمهاجر، اجرت، حقوق، مزد، حق‌القدم
    حق‌السکوتخموشانه
    حق‌الشربحقابه، آب‌بها
    حق‌العبورترانزیت
    حق‌العلاجویزیت، پول‌ویزیت
    حق‌العملاجرت، کارمزد، حق‌الزحمه، دسترنج، کرایه، کمیسیون، مزد، حق‌السعی
    حق‌القدماجرت، پای‌رنج، پایمزد، حق‌الزحمه، دستمزد، مزد، ویزیت، حق‌المعاینه، حق‌المعالجه، دست‌رنج
    حق‌المرتععلف‌چر، آب‌چر، حق تعلیف
    حق‌الورودورودی، ورودیه
    حقانیت1 مشروعیت 2 واقعیت 3 درستی، راستی & بزرگی، عزت
    حقانیصفت 1 راست، درست 2 راستین، مربوط به حق
    حقا1 واقع
    حقایقحقیقت‌ها
    حق‌بینانهصفت s 1 دادگرانه، عادلانه، منصفانه، 2 واقع‌بینانه، واقع‌گرایانه 1 & ظالمانه 2 پندارگرایانه
    حق‌بین1 باانصاف، دادگر، عادل، منصف 2 حقیقت‌بین، درست‌نگر، واقع‌بین 3 واقع‌گرا، واقعیت‌گرا & پندارگرا
    حق‌پژوهحق‌جو، حقیقت‌جو، حق‌طلب
    حق‌جوحق‌پژوه، حق‌خواه، حق‌طلب، حقیقت‌طلب
    حق‌دار، حقدار1 ذیحق، محق، حق‌ور، حق‌مند 2 سزاوار، مستحق & نامستحق
    حق داشتن1 محق‌بودن، سزاوار بودن، مستحق بودن 2 درخوربودن، شایسته بودن 3 راست گفتن، درست‌گفتن 4 منطقی برخورد کردن
    حقدبغض، خصومت، دشمنی، عداوت، عناد، کین، کینه، کینه‌ورزی
    حق‌شناسسپاسگزار، شکرگزار، قدردان، نمک‌شناس & حق‌ناشناس، کفور
    حق‌شناسیسپاس، سپاسگزاری، شکر، شکرگزاری، قدردانی، قدرشناسی، نمک‌شناسی & حق‌ناشناسی، کفران
    حق‌طلبحق‌خواه، حق‌جو، حق‌پژوه، حقیقت‌پژوه، حقیقت‌جو
    حق‌کشیبی‌عدالتی، تبعیض، حق‌شکنی & دادوری، قسط، منصفت
    حق‌گزار، حقگزار1 سپاس‌گزار، شاکر، قدردان، شکرگزار، شکور، قدردان & ناسپاس 2 دادگر، عدیل، عادل، منصف، حق‌گستر & بیدادگر، ظالم
    حق‌مدارحق‌محور
    حق‌ناشناسبی‌سپاس، کافرنعمت، کفور، ناسپاس، ناشکر، نمک‌نشناس & حق‌شناس، سپاس‌گزار، شاکر، نمک‌شناس
    حق‌ناشناسیکفران، ناسپاسی، نمک‌به‌حرامی، نمک‌نشناسی & حق‌شناسی
    حق‌نشناسبی‌سپاس، حق‌ناشناس، قدرناشناس، کفور، ناسپاس، نمک‌بحرام، نمک‌نشناس & حق‌شناس، سپاسدار، سپاسگزار، شاکر
    حقنهاماله، تنقیه، تزریق
    حق‌وحساب‌دان1 درست‌کار، رسم‌ورسوم‌دان، منطقی 2 مطلع، آگاه
    حقوق1 ادرار، راتبه، رستاد، شهریه، ماهانه، مستمری، مشاهره، مقرری، مواجب، وظیفه 2 تکالیف، وظایف 3 بهره‌ها 4 حق‌ها 5 مجموعه قوانین
    حقوق‌بگیر1 کارمند 2 مزدبگیر، جیره‌خوار، مزدور
    حقوق‌دان، حقوقدان1 قانون‌دان 2 داور، قاضی 3 وکیل‌مدافع
    حقه‌باز1 پاچه‌ورمالیده، دغل، حقه‌ساز، دوال‌باز، رند، شارلاتان، شعبده‌باز، شیاد، کلاهبردار، کلک، محیل، مزور، مشعبد 2 تخم جن، ناتو، ناقلا، متقلب 3 نیرنگ‌باز، هفت‌خط، پاردم‌ساییده، بخوبر 4 چاچول‌باز، زبان‌باز، پشت‌هم‌انداز، چاچول
    حقه‌بازی1 بامبول، تزویر، حیله، زرق، سالوسی، شیادی، فریب، کلک، مکر 2 شعبده‌بازی، تردستی
    حقه1 بامبول، دوزوکلک، کلک 2 حیله، خدعه، ریب، فریب، گول، مکر، نیرنگ 3 شعبده، تردستی، زرنگی، شگرد، فند 4 تزویر، ریا 5 شیله‌پیله 6 ظرف کوچک، قوطی کوچک 7 ظرف سفالین انتهای وافور 8 جسم، گوی
    حقهصفت 1 حق، حقیقت امر 2 حقیقی، واقعی & غیرواقعی 3 راستین، درست
    حقه سوار کردنحقه زدن، نیرنگ به کار بردن، دوزوکلک جور کردن، خدعه کردن، مکر ورزیدن
    حقیرانهصفت s 1 توام باحقارت، حقارت‌آمیز 2 کم‌ارزش، بی‌اهمیت، غیرقابل توجه، ناچیز
    حقیرصفت 1 پست، دون، ذلیل، رذل، فرومایه، 2 بی‌قدر، خوار، خوارمایه 3 اندک، خرد، خفیف، کوچک 4 ناقابل، ناکس 5 کم‌همت 6 بنده، این‌جانب، من 7 کم‌ارزش
    حقیقتاًبه راستی، درواقع، فی‌الواقع، واقعاً
    حقیقت‌بینواقع‌بین، حقیقت‌نگر، واقع‌نگر
    حقیقت‌بینیواقع‌بینی، حقیقت‌نگری، واقع‌نگری
    حقیقت‌جوحق‌جو، حقیقت‌طلب، واقعیت‌طلب، واقعیت‌گرا، حقیقت‌پژوه، حقیقت‌خواه
    حقیقت‌جوییحق‌جویی، واقع‌بینی، واقع‌گرایی، حقیقت‌پژوهی، واقعیت‌گرایی
    حقیقت‌خواهیحقیقت‌جویی، حقیقت‌طلبی، حقیقت‌پژوهی
    حقیقتصفت 1 درستی، راستی 2 راست، درست 3 ماهیت، ذات، اصل 4 واقع‌امر، واقعیت، امر مسلم 5 آرمانی، مطلوب
    حقیقت‌گوراست‌گو، صدیق & کذاب
    حقیقت‌گوییراست‌گویی، صداقت، حق‌گویی
    حقیقی1 باطنی & ظاهری 2 معنوی 3 درست، صحیح & نادرست، غلط 4 اصلی & بدلی 5 واقعی & مجازی 6 راستین، واقعی & غیرواقعی
    حکاکمهرساز، نگین‌ساز، نگین‌گر
    حکاکی1 کنده‌کاری 2 مهرسازی، نگین‌سازی
    حکام1 فرمانروایان، حاکمان & رعایا 2 فرمانداران 3 استانداران
    حکایت1 افسانه، داستان، روایت، سرگذشت، سمر، قصه، نقل & واقعیت 2 ماجرا
    حکایت داشتنحاکی‌بودن، دلالت کردن، اشارت داشتن، خبر دادن
    حکایت کردنداستان‌سرایی کردن، روایت کردن، سرگذشت‌گفتن، قصه گفتن، قصه‌گویی کردن، نقل کردن، نقالی کردن
    حکایتگرصفت 1 حاکی، مبین، بیانگر، بیان‌کننده 2 روایتگر، قصه‌گو، نقال
    حک شدنتراشیده شدن، کنده شدن، نقر کردن
    حک کردن1 حکاکی کردن، نقش انداختن، کندن، کنده‌کاری کردن، نقر کردن 2 سودن، ساییدن، تراشیدن، محو کردن
    حک1 کندن 2 تراشیدن 3 بسودن، خراشیدن، ساییدن 4 کنده‌کاری، نقر
    حکما1 حکمت‌دانان، حکیمان، دانایان، فلسفه‌دانان، فلاسفه، دانشمندان، فیلسوفان، عالمان، علما، فرزانگان، خردورزان & جهال 2 طبیبان، پزشکان
    حکم1 امر، توقیع، دستور، 2 رای، فتوا، قضاوت، داوری، فرمان 3 فرمایش، فرموده، منشور & نواهی 4 مشیت، تقدیر، قضا 5 نظر 6 ابلاغ‌نامه 7 اجازه، جواز
    حکم1 اندرزها، پندها، نصایح 2 حکمت‌ها
    حکمحکمت‌آمیزحکیمانه، خردمندانه
    حکمت1 تصوف 2 علم‌برین، مابعدالطبیعه، فلسفه 3 عرفان 4 خرد، دانایی، فرزانگی 5 کمال 6 علم، فرزان، معرفت 7 پند، اندرز 8 دلیل، علت، سبب 9 مشیت الهی، علم الهی
    حکم دادن1 فرمان‌دادن، دستور دادن، امر کردن 2 رای صادر کردن، رای دادن
    حکمداور، قاضی
    حکم‌ران، حکمراناستاندار، امیر، حاکم، فرماندار، فرمانروا، والی، حکم‌روا، حکومتگر، حکم‌رانی
    حکمرانیامارت، حکومت، ریاست، فرماندهی، فرمانروایی
    حکم صادر کردن1 رای دادن، حکم کردن، حکم دادن، تصمیم گرفتن
    حکم‌فرمااسم 1 غالب، مستولی، مسلط 2 حاکم، فرمانروا
    حکم کردن1 امر کردن، دستور دادن، فرمایش دادن، فرمودن، فرمان دادن 2 رای صادر کردن، قضاوت کردن، داوری کردن 3 فتوا دادن 4 نظر دادن، رای دادن 5 اقتضا کردن، ایجاب کردن 6 کارآیی داشتن، نقش‌پرداز بودن 7 حکومت کردن، حکم راندن، فرمان‌روایی
    حکمیت1 داوری، قضاوت 2 میانجیگری، وساطت 3 نظریه، رای
    حک‌واصلاح1 بهسازی، ترمیم، 2 تصحیح، تنقیح، جرح‌وتعدیل، ویرایش
    حک‌واصلاح کردنتصحیح کردن، ویرایش کردن، تنقیح کردن، جرح‌وتعدیل کردن، ویراستاری کردن
    حکومتامارت، پادشاهی، حکمرانی، دولت، ریاست، سلطنت، صدارت، فرمانروایی، وزارت
    حکومت کردنحکم‌راندن، حکم‌روایی کردن، فرمان راندن، فرمان‌روایی کردن
    حکومت‌نشینپایتخت، دارالخلافه، دارالملک، مرکز
    حکهآبنه، اگزما، جرب، خارش، سودا
    حکیمانهصفت s 1 حکمت‌آمیز، خردمندانه، عاقلانه 2 عقلایی & سفیهانه
    حکیماسم 1 عارف، فیلسوف 2 دانش‌پژوه، دانشمند، دانشور، عالم، فاضل، فرجاد 3 پزشک، حکیم‌باشی، طبیب 4 عاقل، فرزانه، دانا & جاهل، بیمار، مریض
    حلاجپنبه‌زن، نداف
    حلاجی1 بررسی دقیق، تشریح، تجزیه‌وتحلیل، مضمون شکافی 2 شغل حلاج، پنبه‌زنی، ندافی
    حلاجی کردن1 بررسی همه جانبه کردن، تدقیق کردن 2 مضمون‌شکافی کردن، تشریح کردن
    حلاقآرایشگر، سرتراش، سلمانی
    حلالاسم 1 جایز، روا، شایست، مباح، مجاز، مشروع & حرام 2 بوریا
    حلال1 حل‌کننده، 2 گره‌گشا، گشاینده
    حلال‌زادهفرزند مشروع & حرام‌زاده
    حلال شدنجایز شدن، مباح شدن، روا شدن، مجاز شدن، مشروع شدن
    حلال کردن1 جایزشمردن، مباح کردن 2 بخشودن، عفو کردن، درگذشتن 3 ذبح شرعی کردن 4 روا دانستن
    حلالگرصفت 1 حلال‌کننده 2 محلل
    حلالیتحلال‌بودی، بخشش، عفوطلبی، بحل‌خواهی
    حلاوت1 شهد، شیرینی، عذوبت 2 دل‌پذیری
    حلب1 پیت، دلی 2 حلبی 3 شیر
    حلبی‌آبادمحله‌فقیرنشین، محله آلونک‌نشینان، محله کپرنشینان
    حلاسم 1 ذوب، گداختن، گدازش 2 آب، محلول 3 باز کردن، فیصله دادن، گشودن 4 تحلیل 5 جواب، پاسخ، جواب‌یابی 6 مستحیل & عقد
    حلزونسفیدمهره، لیسک
    حلزونی1 مارپیچ، مارپیچی 2 مربوطبه حلزون
    حل شدن1 برطرف شدن، از بین رفتن، منتفی شدن، رفع شدن (مشکل) 2 به راه حل رسیدن، راه حل یافتن، به جواب‌رسیدن 3 گشودن، گشادن 4 محلول شدن 5 مستحیل گشتن
    حلف1 سوگند، قسم 2 پیمان، عهد 3 سوگند خوردن
    حلق‌آویز کردناعدام کردن، به دار آویختن
    حلق1 حنجره، خرخره، گلو، نای 2 تراشیدن، ستردن (مو)
    حلقومحلق، حنجره، خشکنای، گلو
    حلقه1 انجمن، جرگه، سلسله، سلک، گروه، مجمع، محفل، مدار، معشر 2 چنبر، چنبره، دایره، دور، گرد، مدور 3 انگشتری 4 ربقه 5 چین و شکن، پیچ و تاب 6 گوشواره 7 زنجیر
    حلقه‌به‌گوشفرمانبر، فرمانبردار، مطیع، منقاد & سرکش، نافرمان
    حل کردن1 به جواب‌رسیدن، پاسخ پیدا کردن، راه‌حل یافتن 2 گشودن 3 به صورت محلول درآوردن 4 فیصله دادن (ماجرا، دعوا) 5 رفع کردن، برطرف کردن
    حلم1 بردباری، حوصله، شکیب، شکیبایی، صبر، صبوری & تندی، ناشکیبایی 2 عقل
    حلمخواب، رویا
    حل‌نشدنی1 پیچیده، لاینحل، معمایی 2 حل ناشدنی، نامحلول، غیرقابل‌حل
    حلواسازحلوایی، شیرینی‌پز، قناد
    حلواشیرینی
    حلوصفت شیرین، لذیذ & مر، تلخ
    حل‌وفصل کردنفیصله دادن، حل کردن، رسیدگی کردن، سروسامان دادن
    حلول1 تناسخ 2 طلوع، ظهور 3 تراوش، رسوخ، نفود 4 فرا رسیدن، آغازشدن
    حلول کردنفرود آمدن، وارد شدن
    حلولیتناسخی مذهب، حلول‌گرا، حلولیه
    حلهجامه، لباس
    حله2 برزن، کوی، محله 3 منزل، خانه
    حلیتآرایش، حلیه، زیب، زینت، پیرایه، زیور
    حلیت1 حلالی، روایی 2 حلال‌بودی 3 بخشش‌خواهی، بخشش‌طلبی، مغفرت‌خواهی، حلالیت
    حلیف1 هم‌سوگند، هم‌قسم 2 هم‌پیمان، هم‌عهد 3 دستیار
    حلیلاسم 1 جایز، حلال، روا، شایست 2 زوج، شوهر، همسر
    حلیلهزن، همسر، & شوهر، مرد
    حلیماسم 1 بردبار، رزین، سلیم، شکیبا، صبور & ناشکیبا، ناصبور 2 پیه، چربی 3 هریسه
    حلیهآرایش، پیرایه، زیب، زینت
    حمارالاغ، خر، درازگوش & بقر، گاو، گوساله
    حماسه1 دلاوری، شجاعت 2 رجز 3 شعرحماسی، شعررزمی، رزم‌نامه
    حماسه‌سرارزم‌نامه‌سرا، شعررزمی سرا، حماسی‌گو & غزل‌سرا
    حماسیصفت 1 مربوط به‌حماسه 2 حماسه‌دار 3 پهلوانی 4 جزی
    حماقت‌آمیزصفت ابلهانه، احمقانه، بی‌خردانه، سفاهت‌آمیز، سفیهانه، نابخردانه & بخردانه، حکیمانه، خردمندانه، عاقلانه
    حماقتابلهی، بی‌مغزی، بلاهت، جهالت، جهل، حمق، خریت، سادگی، ساده‌لوحی، غفلت، کم‌خردی، کم‌عقلی، کودنی، نادانی، ناقص‌عقلی & دانایی، خردمندی
    حمال1 باربردار، باربر، بارکش 2 حامل
    حمالجن، گل‌ولای
    حمالی1 بارکشی، باربری 2 کار شاق 3 کار بی‌اجر و مزد 3 خرکاری
    حمامآبزن، دوش، گرمابه، تابخانه
    حمام1 امر مقدر، امر محتوم 2 قضا، قدر، سرنوشت 3 مرگ، موت
    حمام گرفتناستحمام کردن، دوش گرفتن
    حمامه1 حمام، کبوتر، کفتر 2 فاخته، قمری
    حمامی1 گرمابه‌بان، گرمابه‌دار 2 دلاک، سلمانی، کیسه‌کش، مغمز
    حمایتپشتیبانی، جانبداری، حفاظت، حفظ، دفاع، طرفداری، مدد، مظاهرت، نگهبانی، هواخواهی، هواداری، یاری
    حمایت کردن1 پشتیبانی کردن، مدد کردن، یاری رساندن 2 جانبداری کردن، طرفداری کردن، هواداری کردن 3 دفاع کردن، حفاظت کردن
    حمایتگرحامی، پشتیبان، حمایت‌کننده
    حمایدصفات، خصال، خصایل، خوبی‌ها، نیکویی‌ها
    حمایلآویزه، مدال، هیکل
    حمایل کردن1 آویختن، (برگرداندادن
    حمدانآلت مرد، آلت مردی، ذکر، نره
    حمد1 تمجید، ثنا، ستایش، شکر، مدح، مدیحه 2 ستودن، ستایش کردن & هجو گفتن
    حمدونهبوزینه، شادی، میمون
    حمرااسم 1 سرخ‌رنگ، سرخ & خضرا 2 سال سخت 3 گرما، حرارت، داغی & سرما
    حمزهاسم 1 تره‌تیزک، رشاد 2 شیر، حیدر، ضیغم، صفدر، اسد، ضرغام، ارسلان، هژبر
    حمقبلاهت، حماقت، ساده‌لوحی، سفاهت، نادانی، کندذهنی، کم‌عقلی
    حمل1 آبستنی، بارداری، حاملگی 2 بار، 3 نقل 4 توجیه، تعبیر، تاویل 5 بردن، ترابری، جابه‌جایی 6 برداشتن
    حمل1 بره 2 فروردین‌ماه
    حمل کردنبردن، آوردن، منتقل کردن، نقل کردن
    حمله‌ایصفت صرعی، غشی، مصروع 2 مربوط به حمله
    حمله بردنتاختن، یورش بردن، هجوم بردن، حمله کردن
    حمله1 تاخت، تعرض، تک، تهاجم، شبیخون، نهب، هجوم، یورش 2 صرع، غش 3 صولت 4 اعتراض، انتقاد (شدید) 5 حالت بحران، اختلال ناگهانی، 6 ایست، سنکوب
    حمله کردن1 تاختن، تعرض کردن، تهاجم آوردن، یورش بردن، شبیخون زدن، تک کردن & پاتک کردن 2 تقبیح کردن، پرخاش کردن، پریدن، سرزنش کردن، به باد انتقاد گرفتن، انتقاد کردن
    حمله‌ور شدن1 حمله کردن، غافلگیر کردن، شبیخون زدن 2 هجوم بردن
    حمله‌ورهجوم‌آور، هجوم‌آورنده، حمله‌کننده، حمله‌آور، حمله‌بر، یورشی
    حمول1 بردبار، پرتحمل، پرشکیب، شکیبا، صابر، صبور 2 سخت‌جان، گرانجان 3 بارکش & کم‌طاقت
    حمیتآزادگی، آزادمنشی، بزرگواری، بلندهمتی، پایمردی، تعصب، جوانمردی، حریت، رادی، عرق، عصبیت، غیرت، غیرتمندی، فتوت، مروت & ناجوانمردی
    حمید1 پسندیده، ستوده 2 فرخنده، مبارک، میمون
    حمیدهشایسته، پسندیده، ستوده & نکوهیده
    حمیمصفت 1 دوست، شفیق، مهربان، یار 2 خویش، خویشاوند، قریب، قوم، وابسته 3 گرم، صمیم 4 خوی، عرق
    حنان1 بخشاینده، بخشنده، رحمان 2 مهربان، رحیم، شقیق
    حنانهمویه‌گر، نالان، نوحه‌گر
    حنجرهحلق، حلقوم، خشکنای، گلو
    حنظلتلخک، هندوانه ابوجهل
    حنک1 چانه، زنخدان، زیرگلو 2 کام
    حنیف1 مسلمان، موحد & کافر، مشرک، ناخداباور 2 راست‌کیش، پاک‌دین، راست‌دین & بدکیش 3 راست 4 برحق، درست & ناحق
    حنین1 نوحه، زاری، ناله، مویه 2 اشتیاق، آرزومندی، شوق، رغبت
    حوادثاتفاقات، پیشامدها، حدثان، رخدادها، رویدادها، مصایب، وقایع
    حواری1 دوست، رفیق، یار 2 یاور، 3 یاران عیسی
    حواس‌پرتبی‌حواس، پریشان‌حواس، خرف، کم‌حواس، گیج، منگ & حواس‌جمع
    حواس‌پرتی1 پریشان‌حواسی، خرفتی، گیجی، منگی & حواس‌جمعی 2 عدم‌تمرکز، بی‌حواسی
    حواس1 قوای مدرکه، حس‌ها 2 ذهن 3 توجه، دقت، تمرکز
    حواشی1 اطراف، اکناف، پیرامون، جوانب، کناره‌ها، حومه 2 حاشیه‌ها، توضیحات 3 چاکران، خدمتکاران، نوکران 4 عیال
    حواصیلحواصل، غم‌خورک
    حواله1 برات 2 حوالت 3 واگذاری، محول
    حواله دادنحواله کردن
    حواله کردن1 حواله‌دادن، برات کردن 2 واگذاشتن، واگذار کردن، سپردن 3 پاس دادن، فرستادن 4 پرتاب کردن
    حوالی1 اطراف، اکناف، پیرامون، جوانب، حول‌وحوش، دوروبر، نزدیک 2 سرزمین، ناحیه، منطقه 3 جا، مکان 4 حدود
    حوت1 سمک، ماهی، نون 2 اسفندماه
    حورصفت 1 پری، حورالعین، حوری، زن‌بهشتی 2 بهشتی‌رو، زیبا 3 بیضا، سپیداندام 3 سیه‌چشم
    حوروشحوری، زن‌بسیارزیبا، حورمانند & عفریته
    حوزوی1 مربوط به حوزه 2 مکتبی & دانشگاهی، آکادمیکی
    حوزهصفت 1 اقلیم، حیطه، قلمرو، ناحیه 2 اداره، دایره 3 مرکز، مقر 4 جانب، سمت، سو، طرف 5 مدرسه، مدرسه‌علمیه، مکتب
    حوصله1 بردباری، حلم، شکیب، تحمل، شکیبایی، صبر & ناشکیبایی 2 حال، آمادگی، ذوق، دماغ 3 مجال 4 ظرفیت، گنجایش 5 چینه‌دان
    حوصله کردنصبر کردن، شکیبایی به خرج دادن، طاقت آوردن
    حوضآبگیر، استخر، تالاب، حوضچه، حوضخانه
    حوضچهآبزن، حوض‌کوچک
    حول1 توان، توانایی، قدرت، قوت، نیرو 2 جودت نظر 3 اطراف، پیرامون، جهات، گرداگرد
    حول‌وحوش1 اطراف، پیرامون، حوالی، گرداگرد، اکناف، پیرامون، جوانب، دوروبر، نزدیک 2 درباره، درمورد، راجع
    حومهاطراف، پیرامون، حوالی، دوروبر، شهرک
    حومه‌نشینشهرک‌نشین
    حیا1 آزرم، حجب، خجلت، شرمساری، شرم، عار 2 ملاحظه 3 باران، مطر
    حیات‌بخشزندگی‌بخش، هستی‌بخش، حیات‌انگیز & مرگ‌آور، مهلک
    حیاتبود، تعیش، جان، زندگانی، زندگی، زیست، طول عمر، عمر & ممات
    حیاتی1 اساسی، اصولی، مهم & غیرحیاتی 2 لازم، واجب، ضروری 3 مربوط به حیات
    حیاطرحبه، ساحت، صحن، فضا، محوطه
    حیاسم 1 انسان، بشر 2 جاندار، زنده & میت 3 شاهد 4 ایل، قبیله
    حیث1 بابت، جهت، لحاظ 2 جا 3 هرجا، هرکجا
    حیثیت1 آبرو، اعتبار، پرستیژ، ارزش، عرض، وجهه 2 اسلوب، وضع 3 حال
    حیدراسد، شیر، ضیغم، لیث، هژبر
    حیرانآسیمه، آسیمه‌سر، بی‌قرار، خیره، درمانده، سرگردان، سرگشته، شیفته، فرومانده، گیج، مبهوت، متحیر، مدهوش، مردد، واله، هاج‌وواج، حیرت‌زده
    حیران شدنسرگشته‌شدن، متحیر شدن، حیرت‌زده گشتن، سرگردان‌شدن، مبهوت گشتن، مات شدن، هاج‌وواج شدن
    حیرانیتحیر، حیرت، خیرگی، سرگردانی، سرگشتگی
    حیرتآشفتگی، اعجاب، بهت، تحیر، تذبذب، تردید، تعجب، دودلی، سرگردانی، سرگشتگی، شگفتی، گیجی
    حیرت‌آمیزحیرت‌آلود، شگفت‌انگیز، تعجب‌آور، حیرت‌انگیز
    حیرت‌آوراعجاب‌آمیز، اعجاب‌انگیز، حیرت‌آفرین، حیرت‌انگیز، حیرت‌زا، حیرتناک، شگفت‌آور، شگفت‌انگیز، شگفتی‌زا
    حیرت‌انگیزتعجب‌آور، حیرت‌آور، شگفت‌آمیز، شگفت‌آور، شگفت‌انگیز، عجیب، غریب، محیر، محیرالعقول
    حیرت‌زدگیسرگشتگی، تحیر، حیرانی، بهت‌زدگی، شگفت‌زدگی
    حیرت‌زدهحیران، حیرتمند، خیره‌دل، سرگشته، مات، مبهوت، متحیر، هاج و واج
    حیز1 جا، محل، مکان 2 کرانه
    حیص‌وبیصجریان، حین، گیرودار، میانه
    حیضبی‌نمازی، رگل، طمث، قاعدگی
    حیطه1 چهارچوب، حوزه، شمول، قلمرو، کادر، محدوده، محوطه، پهنه، میدان، گستره
    حیف1 آه، افسوس، دریغ 2 جور، ستم، ظلم & داد 3 انتقام
    حیف خوردنافسوس‌خوردن، دریغ خوردن، پشیمان شدن
    حیف‌ومیلاتلاف، تضییع، تلف، هدر
    حیلت‌بازحیله‌گر، حیلت‌ساز، حیلت‌آموز، مکار، حقه‌باز، حیلت‌گر، محیل، فریبنده، فریب‌کار، نیرنگ باز، نیرنگ ساز
    حیلت1 تزویر، حیله، خدعه، دوال، فریب، مکر، نیرنگ 2 چاره‌اندیشی، چاره، چاره‌گری 3 تدبیر، ترفند، شگرد 4 توانایی، قدرت
    حیلت‌سازترفندباز، حیله‌گر، حیله‌باز، فریبکار، محیل، مکار
    حیل1 حیله‌ها، نیرنگ‌ها 2 ترفندها، چاره‌ها، دستان‌ها، چاره‌گری‌ها، شگردها، فنون 3 فن مکانیک
    حیلهاحتیال، تزویر، تغابن، تلبیس، چاره، حقه، حیلت، خدعه، دستان، دغا، دوال، ریا، سالوس، شعبده، شید، ظاهرنمایی، غدر، فریب، فسوس، فن، فند، کید، مکر، نیرنگ
    حیله‌بازحقه‌باز، حیلت‌ساز، خدعه‌گر، دوال‌باز، شارلاتان، فریبکار، محیل، مزور، مکار، نیرنگ‌باز & بی‌شیله‌پیله، ساده‌دل
    حیله کردن1 توطئه‌چیدن، نیرنگ زدن، افسون کردن 2 چاره کردن، چاره اندیشیدن، تدبیر اندیشیدن، ترفند به کاربردن
    حیله‌گرحیلت‌باز، حیلت‌ساز، حیله‌باز، دغلکار، دوال‌باز، روباه‌صفت، فریبکار، گربز، ماکر، محتال، محیل، مردرند، مکار، نیرنگ‌باز
    حیله‌گریافسون، حقه، حیله‌بازی، خدعه، دوال‌بازی، محیلی، مردرندی، مکاری، مکر، نیرنگ
    حینآن، اثنا، ثانیه، خلال، دم، ضمن، لحظه، لمحه، وقت، هنگام
    حین1 بلا، محنت 2 هلاک، مرگ
    حیوانصفت 1 جاندار، جانور، 2 ذی‌روح & جامد 3 بهیمه، دد & انسان 4 ستور 5 بی‌شعور، کودن، نفهم 6 حیات
    حیوان‌صفتددمنش، ددخو، جانورصفت، جانورخو & فرشته خصال، ملکوتی منش
    حیوانی1 جانوری 2 بهیمی & انسانی 3 شهوانی، نفسانی & روحانی 4 وحشیگری & تمدن، فرهیختگی 5 غریزی
    حیهصفت 1 افعی، مار & عقرب، رتیل، کژدم 2 زنده، جاندار & بی‌جان 3 پویا، پرتلاش 4 استوار، قوی، محکم