هاتف | سروش، منادی |
هاتک | افشاگر، پردهدر، هتاک & ساتر |
هاج | بهتزده، حیران، دبنگ، سرگردان، سرگشته، گیج، مبهوت، متحیر، هامی |
هاجوواج | بهتزده، حیران، سرگشته، مبهوت، متحیر |
هادی | 1 پیر، دلیل، راهبر، راهنما، رهبر، مرشد، معلم 2 رسانا & عایق |
هار | 1 دمان، دیوانه، غضبناک، متغیر 2 سرمست، مغرور 3 گزنده، پاچهگیر 4 گردنبند، مروارید 5 گردن 6 گوشتفاسد 7 سرگین، فضولات |
هارون | 1 نقیب، نگهبان 2 پاطر، پیک، قاصد |
هاژ | 1 درمانده، عاجز 2 حیران، سرگشته، متحیر |
هاضمه | گوارش، گوارنده، هضم |
هال | 1 آرام 2 آرامش، سکون 3 شکیب، صبر، قرار 4 راهرو، سرسرا |
هالک | فانی، قاتل، کشنده، مهلک، & باقی |
هالو | خوشباور، زودباور، سادهدل، سادهلوح، گولخور |
هاله | 1 چنبرماه، خرمن، خرمنماه، شادورد، شایورد 2 بدجنس، بدذات، شریر 3 عدل، لنگه |
هامش | حاشیه، مرز & متن |
هاموار | مستوی، مسطح، هموار & ناهموار |
هامون | 1 بادیه، بایر، بیابان، قاع، لمیزرع، نامسکون، وادی 2 بر، خشکی 3، جلگه، دشت 4 مسطح، هموار 5 کرهزمین & گردون |
هامه | 1 حشره 2 خزنده 3 تارک، چکاد، سر، فرقسر، کاسهسر، هباک 4 رئیس، سرکرده 5 جماعت، جمعیت، گروه، مردم 6 اسب، باره |
هامی | حیران، حیرتزده، سرگردان، سرگشته، متحیر |
هاویه | 1 جهنم، درک، دوزخ، سقر 2 دره، مغاک، ورطه |
هایل | ترسناک، مخوف، موحش، مهیب، هایب، هراسانگیز |
هبا | تباه، ضایع، نابود |
هبت | بخشش، بذل، دهش، عطا، هبه |
هبوط | سقوط، فرود، نزول & صعود |
هبه | انعام، بخشش، بذل، دهش، عطیه، وقف، هبت، هدیه |
هتک | 1 پردهدری 2 رسواسازی، مفتضحسازی 3 افتضاح، رسوایی 4 بیعفتی، بیناموسی، 5، استخفاف، بیاحترامی، بیحرمتی |
هتاک | بددهان، پردهدر، دریده، رسواگر، فحاش، فضاح، وقیح، هاتک |
هتک | 1 پردهدری 2 رسواسازی، مفتضحسازی 3 افتضاح، رسوایی 4 بیعفتی، بیناموسی 5 استخفاف، بیاحترامی، بیحرمتی |
هتکحرمت | اهانت، توهین، حرمتشکنی، ، رده & توقیر |
هتل | مسافرخانه، مهمانخانه، مهمانسرا |
هجا | 1 سیلاب، مقطع 2 بدگویی، تمسخر، ذم، قدح، نکوهش، هجو، هزل |
هجابندی | تقطیع |
هجر | جدایی، دوری، فراق، مفارقت، هجران & وصل |
هجران | جدایی، دوری، فراق، فرقت، مفارقت، مهجوری، هجر & وصال |
هجرت | 1 ترکبلد، ترکوطن، سفر، کوچ، مفارقت، مهاجرت 2 رحلت |
هجمه | تاخت، هجوم، یورش |
هجو | 1 سخریه، مسخره، هجا، هجویه، هزل 2 بیهوده، پوچ، مبتذل، مزخرف، مهمل 3 نامربوط |
هجوگویی | ذمسرایی، مهاجات، هجا، هجویهسرایی |
هجوم | تاخت، تاختوتاز، تعرض، تک، تهاجم، حمله، مهاجمه، یورش |
هجویه | هجا، هجو، هجونامه & مدح، مدحیه |
هچل | 1 دردسر، گرفتاری، مخمصه، ناراحتی 2 بور، خجل، دماغسوخته، شرمسار |
هدایت | ارشاد، دلالت، راهنمونی، راهنمایی، هدی & اضلال |
هدر | اتلاف، ازدسترفته، باطل، بیهوده، پایمال، تباه، تضییع، تلف، ساقط، ضایع، عبث، گم، مفقود، نابود |
هدف | 1 آماج، تیرخور، نشان، نشانه 2 غایت، غرض، قصد، مقصد، مقصود، منظور 3 آرمان، مرام، منوی، نصبالعین |
هدم | انهدام، خرابی، نابودی، ویرانی & آبادی |
هدهد | پوپک، شانهبسر |
هدی | 1 دیمکاری، دیم 2 گوسفندقربانی |
هدیه | 1 ارمغان، انعام، پیشکش، تحفه، تعارف، خلعت، رهاورد، سوغات، نثار، هبه 2 شیربها |
هذیان | اوهام، بیهوده، پراکندهگویی، پرتوپلا، پریشانگویی، چرتوپرت، سرسام، غاب، یاوه |
هذیانآمیز | سرسامآور، هذیانآلود، هذیانی |
هر | تمام، کل، همه |
هرآینگی | ضرورت، لابد |
هرآینه | بلاشک، حتماً، قطعاً |
هراس | بیم، پروا، ترس، جبن، خوف، دهشت، رعب، سهم، واهمه، وحشت، وهم، هول، هیبت |
هراسانگیز | خوفانگیز، خوفناک، دهشتناک، رعبانگیز، مخوف، مدهش، وحشتناک، وهمناک، هولانگیز، هولناک |
هراسان | بیمناک، ترسان، ترسنده، دستپاچه، سراسیمه، متوحش، مرعوب، مشوش، وحشتزده، هایل، هراسناک |
هراساندن | ارعاب، بهوحشتانداختن، تخویف، ترساندن، ترعیب، متوحش کردن |
هراسناک | بیمناک، خوفناک، سهمگین، سهمناک، متوحش، مرعوب، مهیل، وحشتزده، وهمناک، هراسان، هولناک، هولناک |
هراسیدن | ترسیدن، متوحششدن، مرعوبشدن، وحشت کردن |
هراسیده | بیمناک، ترسیده، متوحش، مرعوب، مرعوب، وحشتزده |
هراش | 1 دلهره 2 استفراغ، شکوفه، قی |
هراشهراش | پارهپاره، چاکچاک |
هرب | 1 فرار، گریز 2 گریختن |
هرت | بینظمی، هرجومرج |
هرتیپرتی | اغتشاش، بینظمی، هرجومرج، هردمبیل |
هرجومرج | آشوب، آنارشی، اختلال، اغتشاش، بلبشو، بینظمی، فتنهوفساد، هرتیپرتی |
هرجایی | بیعصمت، جلب، روسپی، فاحشه، قحبه، لکاته، معروفه، نامستور |
هرچند | اگرچه، ولو |
هردری | 1 بیاساس، بیپایه، بیربط 2 بیثباتی 3 هرجایی |
هردمخیالی | بیثباتی، دمدمیمزاجی، متلونالمزاجی |
هردمبیل | بیترتیب، بیقاعده، بینظم & مرتب |
هرروز | روزانه، یومیه & شبانه، هرشب |
هرروزه | پیوسته، روزمره، مدام |
هرز | 1 باطل، بیحاصل، بیهوده، ضایع، عبث، لافی، مهمل، یاوه 2 ضایع، هدر |
هرزگی | الواطی، بیهودگی، عیاشی، فسقوفجور، لاابالیگری، لعب، لودگی، لهو |
هرزه | 1 الواط، بیسروپا، سلیطه، عیاش، فاجر، فاسد، فاسق، لاابالی، لات، لوده، ول، ولگرد، ویلان 2 بیحاصل، بیفایده، بیهوده، عبث، مهمل |
هرزهپا | ول، ولگرد، ولو، هرزهگرد |
هرزهچانه | پرحرف، پرگو، وراج & کمحرف |
هرزهخا | بیهودهگو، ژاژخا، هرزهدرا |
هرزهدرا | بیهودهگو، ترفندباف، ژاژاخا، لافزن، مهملباف، وراج، هرزهدرا، هرزهخا، هرزهگو، یاوهگو، هرزهلاف |
هرزهدرایی | بیهودهگویی، ژاژاخایی، لاف، مهملبافی، هرزهخایی، هرزهلایی، یاوهگویی |
هرزهکار | 1 احمق 2 فاسد 3 هردمبیل |
هرزهگرد | ولگرد، ولو |
هرزهگو | بیهودهدرا، بیهودهگو، پراکندهگو، هرزهدرا، هرزهلاف، هرزهلاف |
هرزهلاف | بیهودهگو، ژاژخا، لافزن، لافگو، هرزهدرا، هرزهگو |
هرزهلای | بیهودهگو، لافزن، هرزهگو |
هرفت | بسیار، سخت، شدید |
هرگز | ابداً، اساساً، اصلاً، بههیچوجه، حاشا، مباد، مبادا، معاذاله، هیچگاه، هیچوقت |
هرم | تاب، تابش، حرارت، دمه |
هرماس | 1 ابلیس، اهریمن، شیطان، 2 اسد، شیر |
هزار | 1 الف 2 بلبل، عندلیب، هزاردستان |
هزار | بلبل، عندلیب، هزاردستان |
هزارآوا | بلبل، عندلیب، هزاردستان |
هزاردستان | بلبل، زندخوان، عندلیب، هزار، هزارآوا |
هزال | بذلهگو، شوخ، لطیفهپرداز، لطیفهگو، لوده، هزلگو & جدی |
هزل | بذلهگویی، جوک، شوخی، طیبت، ظرافت، لاع، لافی، لطیفه، لودگی، مزاح، مسخرگی، مسخره، مطایبه، هجا، هجو، هجو |
هزیمت | تاروماری، شکست، عقبنشینی، فرار، گریز، هزم |
هزینه | 1 خرج، خرجی، ، مخارج 2 صرف، مصرف 3 انفاق، ، نفقه 4 خزانه، خزینه، ، & دخل |
هژبر | اسد، حیدر، شیر، ضیغم |
هژیر | 1 پسندیده، خوب، ستوده، نیک، نیکو 2 خوبرو، زیبا، 3 جلد، چابک، فرز |
هستونیست | اموال، دارایی، مالومنال، مایملک |
هسته | بذر، تخم، خستو، دانه، مغز |
هستی | 1 بود، زندگی، کاینات، وجود 2 ثروت، دولت، مال، مکنت، نوا، & نیستی |
هشتن | 1 قراردادن، گذاشتن، نهادن 2 ترک کردن، رها کردن |
هشتی | دالان، دهلیز، رواق، صحن |
هشدار | آژیر، آگهی، اخطار |
هشیار | 1 باهوش، عاقل، هوشمند 2 بیدار، زرنگ، متوجه، & غافل |
هشیاری | احتیاط، حزم، ذکاوت، زیرکی، فراست، فرزانگی، فطانت، هوشمندی، & غفلت |
هضم | تحلیل، گوارش، هاضمه |
هلا | الا، ای، ایا |
هلاک | 1 زوال، فنا، ، نابودی 2 قتل، مرگ، ، موت، هلاکت، 3 معدوم، نابود، نیست |
هلاکت | تباهی، عنت، مرگ، نابودی، نیستی، هلاک |
هلال | 1 ماهنو، نوماه 2 نیمدایره |
هلالوش | آشوب، غوغا، فتنه |
هلالوشجو | آشوبگر، غوغاطلب، ماجراجو، ماجراطلب |
هلاهل | زهر، سم، شرنگ، شوکران |
هلفدونی | اسارتگاه، بازداشتگاه، بند، بندیخانه، توقیفگاه، حبس، حبس، دوستاق، دوستاقخانه، زندان، سجن، سلول، سیاهچال، محبس |
هلکوپتر | چرخبال |
هلهله | جنجال، سروصدا، هیاهو |
هم | بازهم، باز، حتی، نیز، همچنین |
هم | 1 آهنگ، قصد، مقصود، منظور 2 اندوه، دلمشغولی، غم |
هماره | دایم، علیالاتصال، علیالدوام، مدام، هماره، همواره |
همآغوش | ضجیع، مترس، همبستر، همخوابه، همخواب |
همآغوشی | مجامعت، نزدیکی، همبستری |
همال | 1 قرین، مانند، مثل، نظیر، همتا 2 انباز، شریک 3 زن، همسر |
همام | سخنچین، غماز، نمام |
همان | نیز، هم |
هماندم | بلافاصله، دردم، فوراً |
همانا | بدونشک، بیشک، ظاهراً، قطعاً |
همانند | بسان، شبیه، کفو، مانند، متشابه، مثابه، مثل، مشابه، نظیر، نمونه، همتا، همسان |
هماننده | شبیه، مانند، مثل |
همانندی | تشابه، شباهت، مانندگی، مشابهت، مشابهت، همسانی |
همآواز | 1 متفقالقول، همسخن 2 همآهنگ، همصدا، همنوا |
هماور | 1 حریف، رقیب 2 معارض، هماورد، همزور، همنبرد |
هماورد | حریف، رقیب، معارض، هماور، همزور |
هماهنگ | سازگار، متحد، متناسب، موافق، هماواز، همخوان، همساز، همصدا |
همآهنگی | تناسب، تجانس، سازگاری، توافق، ، موافقت، ، وفاق، همدلی، همسازی، همسویی، همنوایی |
همایون | بختیار، خجسته، خوشیمن، سعادتمند، سعید، مبارک، مسعود، میمون، نیکبخت، هماگون |
همایونگاه | پایتخت، دارالخلافه، دارالملک |
همآیین | همدین، همکیش، هممذهب |
همارز | برابر، مساوی، همطراز، یکسان |
هماکنون | الان، الساعه، اینک، عجالتاً، & بعداً |
همباز | انباز، حصهدار، سهیم، شریک |
همبازی | 1 پا 2 همسال، همسن |
همبخش | انباز، حصهدار، شریک، شریکالمال |
همبستر | مترس، همآغوش، همخوابه، همخواب |
همبستری | جماع، خفتوخیز، مجامعت، همخوابگی |
همبستگی | ائتلاف، اتحاد، اتفاق، وحدت، یگانگی |
همپا | 1 محاذی، موازی 2 همدوش، همراه، همسفر، همگام |
همپیشه | همحرفه، همشغل، همقطار، همکار |
همپیمان | موتلف، متحد، متفق، همعهد |
همت | 1 فتوت، والامنشی 2 آهنگ، تصمیم، عزم 3 اراده، خواست 4 سعی، کوشش |
همتا | برابر، عدیل، قرین، کفو، مانند، مثل، نظیر، همال، همانند |
همتایی | برابری، تساوی، همانندی |
همترازو | برابر، مساوی، همسنگ، هممیزان |
همجنسسازی | تجنیس |
همجوار | مجاور، نزدیک، همدیوار، همسایه، هممرز |
همچشم | حریف، رقیب |
همچشمی | رقابت، مسابقه |
همچنین | ایضاً، اینچنین، باز، چنین، نیز، هم |
همحرفه | همپیشه، همشغل، همکار |
همخانه | جفت، زن، زوجه، همسر |
همخوراک | همسفره، همکاسه |
همخوابگی | جماع، مجامعت، همبستری، همخوابی |
همخوابه | مترس، مصاحب، نشمه، همبستر |
همخوان | 1 صامت 2 هماهنگ |
همداستان | متفقالراءی، ، متفقالقول، همراه، همراءی، همصدا |
همدرجه | همرتبه، همشان، همطراز |
همدردی | تسلیت |
همدست | شریک، متفق، معاون، معین، همراه |
همدستان | ایادی |
همدستی | اتحاد، اتفاق، تعاون، دستگیری، سازش، شراکت، کمک، مصاحبت، ، معاضدت، معاونت، ، همراهی، ، یاری |
همدل | متحد، موافق، همراءی، یکرنگ |
همدلی | اتحاد، اتفاق، سازواری، وفاق، همراهی، همفکری، یکرنگی، یگانگی & نفاق |
همدم | انیس، جلیس، دلارام، دمساز، رفیق، مالوف، مصاحب، مقترن، ملازم، مونس، ندیم، همزبان، همصحبت، همنشین، یار |
همدمی | تولا، دوستی، رفاقت، مجالست، مصاحبت، معاشرت، همصحبتی، همنشینی، همنفسی |
همدوره | 1 معاصر، همزمان، همعصر 2 همدرس، همکلاس |
همدوش | همپالکی، همراه، همعنان، همگام |
همدیگر | باهم، تواءم، تواءمان |
همدیوار | مجاور، همجوار، همسایه |
همراز | رازدار، سرپوش، سرنگهدار، محرم |
همراه | 1 دوست، رفیق، موتلف، متحد، متفق، ملازم، ندیم، ندیمه، همقدم، همگام، یار 2 پابهپا |
همراهان | ملتزمین، موکب |
همراهی | کمک، مساعدت، معاضدت، یاری |
همراءی | موافق، همداستان، همدل، همعقیده، همفکر |
همرتبگی | همسری، همسنگی، همشانی |
همرتبه | برابر، همدرجه، همشان، همطراز، هممرتبه |
همرس | متقارب، همگرا، یکجهت |
همرنگ | همصبغه، همگون، هملون |
همریش | باجناق |
همزاد | تواءمان، همسال، همسن |
همزبان | ، متفقالقول، ، همدم، همسخن، همکلام |
همزمان | مصادف، معاصر، مقارن، همدوره، |
همزمانی | تقارن، مقارنت |
همزور | هماورد، همقوه |
همساز | متفق، موافق، هماهنگ، همدل، همنوا |
همسال | همزاد، همسن |
همسان | برابر، شبیه، متحدالشکل، متشابه، مساوی، مشابه، همانند، یکسان، & مختلف |
همسانی | تشابه، شباهت، مساوات، مشابهت، همانندی، & ناهمسانی |
همسایگی | جوار، مجاورت، نزدیکی |
همسایه | جار، مجاور، همجوار، همساده |
همسخن | کلیم، متفقالقول، همآواز، همزبان، همصحبت، یکزبان |
همسخنی | همدمی، همزبانی، همکلامی |
همسر | 1 برابر، مساوی، همال، همدوش، همرتبه، همسنگ 2 بانو، جفت، حرم، زن، زوجه، عیال 3 زوج، شوهر، مرد |
همسفره | همخوراک، همکاسه، همنمک |
همسن | همزاد، همسال |
همسنگ | برابر، معادل، همسر، یکسان |
همسنگی | تعادل، موازنه، همارزی، هموزنی |
همشان | همدرجه، همرتبه، همطراز |
همشغل | همپیشه، همقطار، همکار |
همشو | وسنی، هوو |
همشیره | آباجی، باجی، خواهر، دده، شاباجی |
همصحبت | جلیس، مصاحب، معاشر، مقترن، ندیم، همداستان، همدم، همراز، همسخن، همکلام، همگفت، همنشین، یار |
همصحبتی | مصاحبت، معاشرت، همدمی |
همصدا | هماهنگ، همداستان، همنوا |
همطراز | معادل، نظیر، همارز، همدرجه، همرتبه، ، همسطح، ، همشان |
همعصر | معاصر، همدوره، همزمان |
همعقیده | همراءی، همفکر، هممرام، هممشرب |
همعنان | همدوش، همراه، همقدم |
همعهد | موتلف، متحد، متفق، همپیمان |
همفکر | همراءی، همعقیده، هممرام، هممشرب |
همقدم | همراه، همعنان، همگام |
همقطار | همپیشه، همشغل، همکار |
همقول | متفقالرأی، متفقالقول، همپیمان |
همکار | دستیار، شریک، همپیشه، همحرفه، همدست، همشغل، همقطار |
همکاری | 1 معاضدت، همراهی، همیاری 2 دستیار، شراکت، همپیشگی، همدستی، همشغلی، همقطاری |
همکاسه | همخوراک، همسفره، همغذا |
همکفو | برابر، همتا، همشان، & نابرابر |
همکلام | همزبان، همسخن، همصحبت، همگفت |
همکیش | همآیین، همدین، هممذهب |
همگام | همدوش، همراه، همقدم |
همگان | جمیع، عامه، عام، عموم، قاطبه، همگی، همه |
همگانی | جهانگیر، عالمگیر، عام، عمومی، عمیم، کلی، کلی، همگی |
همگرا | متقارب، همرس، & ناهمگرا |
همگرایی | تقارب، همسویی، & ناهمگرایی |
همگفت | همسخن، همصحبت، همکلام |
همگنان | رفقا، همقطاران، همکاران |
همگون | هماهنگ، هملون، یکسان |
همگونی | تجانس |
همگی | تمام، همگنان، همه |
هملون | همرنگ، همگون |
هممرز | مجاور، همجوار، همسایه |
هممسلک | همعقیده، همفکر، هممرام، هممشرب، هممشرب |
هممشرب | همعقیده، همفکر، هممرام، هممسلک، هممکتب |
هممصلحت | متحد، متفق |
همنام | آداش، هماسم |
همنشست | جلیس، مصاحب، معاشر، همنشین |
همنشین | جلیس، دوست، رفیق، صحابه، قرین، محشور، مصاحب، مصاحب، معاشر، مقترن، ملازم، مونس، ندیم، همدم، همصحبت، همقران، همکلام، یار |
همنشینی | حشر، خلط، صحبت، مجالست، مصاحبت، معاشرت، همدمی |
همنفس | انیس، رفیق، معاشر، همدم، یار |
همنفسی | رفاقت، معاشرت، همدمی، یاری |
هموار | پیوسته، تسطیح، صاف، طراز، مستوی، مستوی، مسطح، نرم، یکسان & ناصاف |
همواره | پیوسته، دایم، دایماً، دمبدم، علیالاتصال، لاینقطع، مدام، همیشگی، همیشه & هرگز |
هموزن | مساوی، همترازو، همسنگ، هممیزان |
هموژن | متحدالشکل، مشابه، یکسان، یکنواخت |
همه | تمام، جمع، جمعاً، جملگی، جمله، جمهور، جمیع، عام، عامه، عموم، عموماً، کل، کلاً، مجموع، هر، همگان، همگی، یکسر |
همهپرسی | رفراندم، نظرخواهی |
همهمه | المشنگه، جنجال، سروصدا، غلغله، غوغا، ولوله، هنگامه، هیاهو |
همیاری | تعاضد، تعاون، همراهی |
همیان | بدره، صره، کیسه |
همیشگی | 1 دایمی، علیالدوام، مداوم 2 استمرار، تداوم |
همیشه | پیوسته، دایم، دایماً، دایماً، علیالدوام، علیالاتصال، لاینقطع، مدام، مستمرا، هماره، همواره & ابداً، هرگز |
هنجار | 1 رفتار، روال، روش، سیره 2 ضابطه، قاعده، قانون، معیار 3 سبک، سیاق، شیوه 4 جاده، راه، طریق |
هندو | 1 ملحد 2 غلام، نوکر 3 هندی 4 برهمایی & ترک |
هنر | صناعت، صنعت، فن |
هنرپرداز | باهنر، هنرمند، هنرور |
هنرپیشه | آرتیست، بازیگر، ستاره، مقلد، هنرمند |
هنرمند | آرتیست، بازیگر، ستاره، هنرپیشه، هنرور |
هنرور | هنرپرداز، هنرمند، هنرورز & بیهنر |
هنگ | 1 سپاه، فوک، لشکر 2 رزانت، سنگینی، وقار 3 توان، زور، قدرت، نیرو |
هنگام | اثنا، خلال، دم، دوره، زمان، ساعت، فصل، مدت، موسم، موعد، موقع، میقات، نوبت، وقت |
هنگامه | ازدحام، المشنگه، بلوا، پیکار، جنجال، سروصدا، شورش، غوغا، فتنه، گیرودار، معرکه، ولوله، همهمه، هیاهو |
هنگفت | بسیار، درشت، زیاد، سرسامآور، فوقالعاده & اندک |
هوا | 1 آتمسفر، اقلیم، جو 2 شهوت، هوس، هوی 3 میل، ولع 4 دم 5 آسمان، فضا |
هواپرست | بوالهوس، شهوتپرست، عیاش، هوسباز، هوسران |
هواپرستی | بوالهوسی، چلچلی، شهوتپرستی، شهوتی، هوسرانی |
هواپیما | بالن، جت، چرخبال، طیاره، هلکوپتر، هوانورد |
هواخواه | 1 آرزومند، پابند، سینهچاک، محب، مشتاق 2 پیرو، تابع، حامی، طرفدار، مرید، هوادار |
هواخواهی | 1 پیروی، تبعیت، جانبداری، حمایت، طرفداری 2 آرزومندی، اشتیاق |
هواخوری | پیکنیک، تفرج، تفریح، گردش، گشت |
هوادار | پارتی، پیرو، جانبدار، حامی، طرفدار، محب، هواخواه & مخالف |
هواداری | آرزومندی، جانبداری، حمایت، طرفداری، طرفگیری، علاقهمندی، هواخواهی & مخالفت |
هواسنج | حرارتسنج، دماسنج، میزانالحراره |
هوان | خفت، خواری، ذلت، سبکی |
هوایی | 1 آسمانی، سماوی، فلکی 2 هوازی 3 دلکنده 4 عاشق 5 بیهوده، چرند، لغو، مهمل & زمینی |
هوچی | جنجالی، حراف، شلوغ، قالتاق، ناتو |
هودج | تختروان، عماره، کجاوه، محمل |
هوده | 1 حق، درستی، راستی 2 کجاوه، محمل، هودج 3 بهره، سود، فایده & 1 ناحق، 3، بیهوده |
هور | آفتاب، خور، خورشید، ستاره، شمس، مهر & قمر، ماه |
هوس | 1 شهوت، میل، هوی 2 اشتیاق، تمایل، خواهش، رغبت، سودا، شوق، مطمع، میل |
هوسآلود | شهوتآلود، شهوتآلوده، شهوتآمیز، شهوتناک، هوسناک |
هوسانگیز | شهوتانگیز، شهوتبار، شهوتناک، هوسآلود، هوسآمیز، هوسبار، هوسناک |
هوسباز | بوالهوس، حشری، شهوتپرست، عیاش، هوسپیشه، هوسران، هویپرست |
هوسران | بوالهوس، حشری، شهوتران، عیاش، هوسباز |
هوسرانی | بوالهوسی، شهوتپرستی، شهوترانی، عیاشی، هوسبازی، هویپرستی |
هوش | 1 خرد، عقل 2 درایت، فراست، فهم، کیاست 3 ادراک، شعور 4 جان، روح 5 بیداری، زیرکی 6 استعداد 7 مرگ، موت |
هوشمند | باهوش، باهوش، بخرد، تیزفهم، تیزهوش، خردمند، زیرک، عاقل، فرزانه، نابغه، هشیار & بیهوش |
هوشمندانه | داهیانه، زیرکانه، عاقلانه، مدبرانه، هوشمندانه & جاهلانه، نابخردانه |
هوشمندی | ادراک، بخردی، خردمندی، دها، ذکاوت، زیرکی، فراست، فقاهت، هوشیاری & بیخردی، نابخردی |
هوشیار | آگاه، بافراست، باهوش، باهوش، باهوش، بخرد، بیدار، بیداردل، تندذهن، تیزطبع، تیزهوش، خردمند، دوراندیش، زیرک، عاقل، فهیم، متفطن، متنبه، ناخفته، نبیه، هوشمند & غافل |
هوشیارانه | داهیانه، زیرکانه، عاقلانه، مدبرانه، هوشمندانه & بیخردانه، جاهلانه |
هوشیاری | آگاهی، بصیرت، بیدارمغزی، بیداری، تیزفهمی، ذکاوت، زیرکی، زیرکی، صحو، فطانت، کیاست & غفلت |
هول | 1 اعراض، بیم، پروا، ترس، خوف، دهشت، رعب، وحشت، هراس 2 شتاب، شتابزدگی، عجله |
هولانگیز | دهشتناک، دهشتانگیز، دهشتزا، دهشتافزا، مدهش، موحش، مهیب، وحشتناک، وحشتزا، هایل، هراسانگیز، هولآور، هولناک |
هولناک | بیمناک، ترسآور، ترسناک، ترسناک، خوفانگیز، خوفناک، دهشتناک، رعبآور، رعبانگیز، سهمناک، فجیع، مخوف، مخوف، موحش، مهیب، وحشتناک، وهمناک، هراسانگیز، هولناک |
هون | 1 خواری، ذلت 2 سختی، مشقت 3 رسوایی، فضیحت، ننگ |
هوو | وسنی، همشو |
هوی | 1 آرزو، خواهش، شهوت، میل، هوس 2 عشق |
هویپرست | شهوتپرست، شهوتران، عیاش، هوسباز، هوسران |
هویت | 1 ماهیت 2 وجود، هستی 3 تشخص |
هویج | زردک، گزر |
هویدا | آشکار، آشکارا، بدیهی، پدید، پدیدار، پیدا، جلی، ظاهر، مبرهن، محسوس، مرئی، مشهود، معلوم، نمایان، نمودار، نمودار، واضح & پنهان، پوشیده |
هویدایی | آشکارایی، وضوح |
هیاهو | المشنگه، جنجال، خروش، داد، غریو، غلغله، غوغا، فریاد، ولوله، هلهله، همهمه، هنگامه |
هیات | 1 پیکر، ریخت، شکل، قیافه، هیئت 2 عرض |
هیئت | 1 حالت، نهاد، وضع 2 ریخت، شکل، شکل، صورت، ظاهر، قیافه 3 نشان |
هیئتدولت | کابینه |
هیبت | 1 آسا، سطوت، صلابت، صولت، مهابت، وقار، هیمنه 2 بیم، ترس، خوف، رعب، هراس 3 شکوه، عظمت، کبریا |
هیجا | 1 آرزم، جنگ، رزم، ستیز، نبرد 2 هیاهوینبرد |
هیجان | اضطراب، تلاطم، شور، غضب، غلیان & آرامش |
هیجانآور | شورانگیز، مهیج، هیجانانگیز، هیجانزا |
هیجانانگیز | شورانگیز، مهیج، هیجانآور |
هیچ | ابداً، اصلاً، بهیچوجه، بیهوده، پوچ، تهی، خالی، صفر، نابود |
هیچکاره | بیکاره، بیهنر، تنبل، کاهل، ناکاره & همهکاره |
هیچگاه | ابداً، اصلا، هرگز، هیچوقت & همواره، همیشه |
هیچوقت | ابداً، اصلا، هرگز، هیچگاه & همواره، همیشه |
هیربد | 1 آموزگار، آموزنده، استاد، معلم 2 داور 3 پیشوا، موبد، موبدموبدان |
هیز | امرد، پشتپایی، کونی، مخنث، مفعول، ملو، نرمشانه |
هیزم | چوبخشک، حطب، هیمه |
هیکل | 1 اندام، بالا، بدنه، پیکر، تن، تنه، جثه، ریخت، شکل، قامت، قد 2 بتخانه، بت 3 معبد |
هیمنه | سطوت، وقار، هیبت |
هیمه | چوبخشک، حطب، هیزم |
هیولا | عظیمالجثه، غول، غولآسا، غولپیکر |
هیهات | آوخ، افسوس، ایدریغ، دریغ، دریغا، وااسفا، واویلا |