طابع | 1 چاپچی، چاپکننده، طبعکننده 2 مهرزن 3 خاتم، مهر، انگشتری 4 سرشت، سجیه، خو |
طاحن | 1 آسیا، آسیاب بادی، طاحونه، 2 آسیابان، آردکننده 3 گاوخرمنکوب |
طارق | 1 شبرو، 2 دزد 3 غافلگیر 4 ستاره صبح |
طارم | 1 تارم 2 محجر 3 خانهچوبین، کلبه 4 داربست، داربند 5 آسمان، سپهر، فلک 6 خیمه، خرگاه 7 ایوان |
طارمی | 1 نرده 2 دستانداز |
طاری | 1 آینده 2 عارض، عارضی & ذاتی 3 گزنده، گذرا، غیرمقیم & متوطن 4 روان، جاری، 5 مسافر |
طاری شدن | 1 شایع شدن، منتشر شدن 2 عارض شدن |
طاس | اسم 1 بیمو، کچل & مودار، زلفدار 2 تشت، طشت 3 کعب، نرد 4 پیاله، پیمانه، ساغر، قدح 5 تاس، کاسه 6 لگن |
طاسبین | رمال، فالگیر، غیبگو |
طاسگردان | طاسگیر، رمال |
طاسی | 1 کچلی 2 ریزش مو |
طاعات | عبادات، عبادتها، نیایشها، بندگیها |
طاعتپیشه | 1 طاعتور، مطیع، فرمانبردار، 2 عابد، عبادتپیشه، عبادتکار، زاهد، عبادتگر، طاعتگزار |
طاعت | 1 عبادت، نیایش 2 اطاعت، انقیاد، بندگی، پیروی، فرمانبرداری & سرپیچی، سرکشی، نافرمانی 3 فرمانبرداری کردن، اطاعت کردن، عبادت کردن |
طاعت کردن | 1 فرمانبرداری کردن، اطاعت کردن 2 نیایش کردن |
طاعتگزار | اسم 1 عبادتکار، نیایشگر 2 طاعتدار |
طاعن | صفت 1 سرزنشگر، طعنهزن، عیبجو، ملامتگر 2 نیزهانداز |
طاعونزده | مبتلا به طاعون، طاعونی |
طاغوت | اسم 1 بت، شمن، صنم 2 بیدادگر، جبار، ستمگر 3 سرکش، عاصی، گردنکش 4 جادوگر، ساحر 5 مارد |
طاغوتی | 1 سرکش، متعدی، بیدادگر، ستمگر، ظالم & دادگر، عادل 2 سرکش، مستکبر & مستضعف 3 استکبار 4 سلطنتطلب 5 اشرافی، پرتحمل، پرزرق وبرق |
طاغی | 1 سرکش، طغیانگر، عاصی، عصیانگر، متجاسر، متمرد، مخالف، ناجم، نافرمان & رام، طایع 2 متکبر |
طاغی شدن | نافرمان شدن، سرکش شدن، گردنکش شدن، عاصی گشتن |
طافح | 1 بیخود، شرابخواره، مدهوش، مست، سیاهمست، کچول 2 شرابباره، دائمالخمر |
طاق افتادن | 1 جدا گشتن، دور شدن 2 بیهمتا بودن، بیهمال بودن، بیمانند بودن |
طاقباز | به پشت خوابیده، به پشتدراز کشیده، ستان، طاقواز & دمر |
طاق بستن | طاق زدن |
طاقپوش | سقف مقوس، سقفطاقی & تیرپوش، سقف مسطح |
طاقت آوردن | برخود هموار کردن، تحمل کردن، یارستن، تاب آوردن، تحمل کردن، برتابیدن، برتافتن & از کوره در رفتن، برنتافتن |
طاقت | 1 تاب، تحمل، توان، توانایی، صبر، بردباری، وسع، یارا 2 رمق، مقاومت، نا 3 زور، قدرت، نیرو |
طاقت داشتن | 1 تحملداشتن، تاب آوردن، بردبار بودن 2 مقاوم بودن |
طاقتزدا | توانزدا، توانسوز، تحملگداز، توانفرسا، شاق، طاقتشکن، طاقتگداز، طاقتسوز & توان بخش |
طاقتسوز | تحملگداز، توانفرسا، شاق، شکیبسوز، صبرسوز، طاقتزدا، طاقتشکن، طاقتفرسا، طاقتگداز |
طاقتشکن | طاقتزدا، توانسوز، توانفرسا، طاقتگداز، تحملسوز، شاق، توانزدا، طاقتگداز |
طاقتفرسا | تحملگداز، توانسوز، توانفرسا، شاق، صبرسوز، طاقتزدا، طاقتشکن، کمرشکن، غیر قابل تحمل، تحملناکردنی |
طاقچه بالا گذاشتن | تکبر ورزیدن، افاده داشتن، افاده کردن، متکبربودن، مغرور شدن |
طاقچه | پرواره، رف، طاق |
طاق | اسم 1 درگاه، سقف 2 رف، طاقچه 3 رواق 4 آسمان، فلک، سپهر 5 ایوان 6 انحنا، خمیدگی، قوس، وتر 7 تاق، تک، تنها، فرد، یگانه، یکتا & جفت 8 ردا، طیلسان 9 تا، لنگه 1 0 تاک، رز، مو، 1 1 زیتون 12 تا، دست، طاقه |
طاقدیس | 1 طاقمانند، طاقیشکل 2 ایوان، 3 چینخوردگی (زمین) |
طاق شدن | 1 تنها شدن، تکشدن 2 جدا شدن 3 مهجور گشتن 4 یگانهشدن، بیهمتا گشتن |
طاقنما | 1 ایوان 2 نمایطاقی، نمای طاقدار |
طاقوجفت | گوناگون، گونهگون، جورواجور |
طاقوطرم | 1 کروفر، طمطراق، فروشکوه، طاقوطرنب، شکوهوجلال، طاق وطارم 2 خودنمایی، تظاهر |
طاقه | 1 تا 2 تار، لا 3 توپ 4 دست |
طالب | اسم 1 جوینده & مطلوب 2 خواهنده، خواهان، خواستار، مایل 3 محصل، تلمیذ، طلبه & استاد 4 سالک & پیر، مرید، مرشد |
طالب شدن | مایل گشتن، خواستار شدن، خواهان گشتن، طلب کردن |
طالح | 1 بدکار، تبهکار، فاسد، مخبط، بدعمل، بدکردار 2 ولگرد، بیسامان & صالح |
طالع | صفت 1 اختر، اقبال، بخت، دولت، شانس، فال، هور & ادبار 2 نصیب، قسمت، سرنوشت 3 برآینده، & افولکننده، آفل، طلوعکننده، شارق |
طالعبین | رمال، غیبگو، فالبین، فالگیر |
طالعبینی | رمالی، غیبگویی، فالبینی، فالگیری |
طالع شدن | طلوع کردن، دمیدن، برآمدن، & غروب کردن، افول کردن |
طالعمند | نیکبخت، خوشاقبال، خوششانس، بختیار، نیکاختر، خوشبخت، پیشانیسفید، طالعور، & بیطالع، بدبخت، بداقبال |
طامات | 1 شطح، کفرگویی، کفریات 2 پریشانگویی، سخنان ادعاآمیز 3 گزافه، اراجیف، گفتار بیهوده 4 حادثه عظیم 5 بلایا، سوانح |
طامح | 1 سرکش، نافرمان 2 چشمچران |
طامع | 1 امیدوار، چشمبهراه 2 آزمند، حریص، طمعکار، طمع ورز & قانع، خشنود، قناعتپیشه |
طامه | 1 امر عظیم، حادثه عظیم، بلای عظیم، حادثه بزرگ 2 رستاخیز، روزقیامت، محشر 3 داهیه، مصیبت، بلای سخت |
طاووسوار | قید 1 طاووسوش، طاووسفش، طاووسرفتار 2 خرامان، نازخرام 3 متکبرانه 4 جلوهگرانه |
طاووسی | 1 مربوط به طاووس 2 به رنگ طاووس، سبز براق مایل به بنفش، مطوس |
طاهر | 1 پاک، پاکیزه، تمیز، طیب، منقح، مهذب، نظیف 2 پاکدامن & پلشت، پلید، ناپاک، نجس 3 بیگناه، معصوم |
طاهر شدن | 1 پاک شدن، پاکیزه شدن، تمیز شدن، نظیف شدن & نجسشدن، کثیف شدن، ناپاک شدن، 2 طیب شدن 3 بری از گناه شدن |
طاهر کردن | آب کشیدن، پاک کردن، تطهیر کردن & نجس کردن |
طاهره | پاکدامن، عفیفه، محصنه، مطهره |
طایر، طائر | 1 پرنده، طیر، مرغ 2 پروازکننده 3 تایر، چرخ وسائط نقلیه & تیوپ، تویی |
طایف، طائف | اسم 1 طوافکننده، طوافگر 2 شبگرد، عسس، میرشب |
طایفگی | قبیلهای، فامیلی |
طایفه | آل، اعقاب، امت، ایل، تیره، جماعت، جنس، خاندان، خانواده، دسته، دودمان، سلسله، عشیره، قبیله، قوم، گروه، ملت |
طایفهدار | 1 فامیلدار، خانوادهدار، 2 فامیلدوست، خانوادهدوست |
طایل | صفت 1 فراخی، وسعت، فزونی 2 توانایی، قدرت 3 تحول، دارایی، توانگری، غنا 4 سود، فایده، نفع، منفعت، بهره 5 وسیع، گسترده 6 بسیار، زیاد، وافر، فراوان |
طبابت | 1 پزشکی، طب، درمانگری 2 علم پزشکی، علم طب |
طبابت کردن | پزشکبودن، درمانگری کردن |
طباخ | آشپز، خوالیگر، خورشگر، سفرهچی، پزنده |
طباخی | آشپزی، خوراکپزی، خوالگیری، خورشگری |
طباخی کردن | آشپزی کردن، خوراک پختن، غذا پختن، طبخ کردن |
طباع | سرشتها، طبعها، سجایا |
طباعی | ذاتی، فطری & عارضی، اکتسابی |
طبال | دهلزن، طبلزن، طبلنواز |
طبایع | 1 طبیعتها، سرشتها، نهادها 2 سجایا، خویها 3 مزاجها، طبعها 4 طبع، قریحه 5 چهار عنصر |
طب | 1 پزشکی، طبابت 2 علمالابدان، حرفه پزشکی 3 درمان، معالجه 4 درمانشناسی 5 درمان کردن، معالجه کردن، درمانگری کردن، شفا دادن |
طبخ | 1 پختن، پخته کردن 2 پخت، پز، آشپزی |
طبخ دادن | 1 حرارت دادن، گرم کردن 2 پختن |
طبخ کردن | 1 پختن، پخت کردن 2 آشپزی کردن، غذا پختن |
طبرخون | بیدسرخ، عناب |
طبرزد | صفت 1 نبات سرخ 2 قند سوخته 3 نوعی خرما 4 بسیار شیرین، شهدآمیز |
طبر | شمشاد |
طبری | 1 مازندرانی 2 منسوببه طبرستان |
طبعآزمایی | آزمایش، آزمون (قریحه شاعری)، ذوقآزمایی |
طبعطبعپرست | هویپرست، نفسپرست، هوسباز، هوسران |
طبعپرستی | هویپرستی، نفسپرستی، تبعیت از نفس، هوسرانی |
طبع | 1 چاپ، نشر 2 خو، سرشت، شیمه، منش، نهاد 3 ذوق، قریحه، شاعری 4 تمایل، گرایش، رغبت، میل 5 قریحه، استعداد 6 طبیعت، مزاج 7 ذائقه 8 رغبت، میل 9 هریک از چهار عنصر اصلی 01 هریک از چهارخلط اصلی، اخلاط چهارگانه 11 سلیقه، پسند، |
طبع کردن | چاپ کردن، بهچاپ رساندن، چاپ زدن |
طبعنواز | دلخواه، خوشآیند، دلپذیر، مطبوع |
طبقات | 1 اشکوبهها، طبقهها، مرتبهها 2 درجهها، پایهها، مراتب 3 گروهها، جماعات 4 ترجمان احوال (دانشمندان) |
طبق | حرف برابر، حسب، مطابق، موافق، موجب، وفق |
طبقبند | بندزن، چینیبندزن |
طبق زدن | همجنس بازی کردن، سحق، مساحقه کردن (زنان) |
طبقزن | همجنس باز (زن)، سحاقه، سعتری |
طبق | 1 سینی، سینی گرد بزرگ 2 برگ، ورق 3 تا، لنگه، لنگه در 4 گروه، فوج، جماعت 5 اندام تناسلی زن |
طبقه | 1 اشکوبه، اشکوب، خن 2 رده، زمره، صف، کلاس، گونه 3 رسته، سنخ، صنف، فرقه، گروه 4 پوسته، چینه، قشر، لایه 5 مرتبت، مرتبه، پایه، درجه 6 دستگاه(موسیقی) |
طبقهبندی | 1 دستهبندی، ردهبندی، کلاسمان، کلاسه، گروهبندی 2 طبقهسازی |
طبقهبندی کردن | دستهبندی کردن، ردهبندی کردن، کلاسه کردن، گردهبندی کردن |
طبلخوار | پرخور، شکمباره، شکمخواره، شکمو، مفتخور |
طبل | دمامه، دهل، کوس، نقاره |
طبل زدن | طبل نواختن، دهلزدن، کوس زدن، نقاره زدن، طبل فروکوفتن، طبلکوبیدن |
طبلک | طبل کوچک، تنبک، دمبک |
طبله | 1 بویدان، جونه 2 حقه، درج، صندوقچه 3 طبق 4 طبل، طبلک 5 شکمبارگی، برآمدگی 7 اندود ورآمده، اندودجداشده از دیوار یا سقف |
طبیب | 1 پزشک، حکیم، دکتر 2 درمانگر 3 طبیعتشناس & بیمار |
طبی | 1 بهداشتی 2 مربوط بهطب |
طبیخ | مطبوخ & حاضری |
طبیعت | 1 آفرینش، اصل، حالت، خاصه، خلق، خلقت، خمیره، خوی، ذات، سرشت، طبع، عادت، غریزه، فطرت، مزاج، منش، نهاد 2 جهان، عالم، دنیا 3 روزگار، دهر |
طبیعتطبیعتگرا | صفت ناتورالیست |
طبیعتگرایانه | ناتورالیستی |
طبیعتگرایی | ناتورالیسم |
طبیعیات | 1 علوم طبیعی 2 فطری، غریزی |
طبیعی | اسم 1 اصلی، جبلی، ذاتی، فطری، نهادین 2 اصیل، بکر، دستنخورده 3 آفریده، مخلوق & مصنوعی، ساختگی 4 مربوطبه طبیعت 5 معمولی، عادی 6 طبیعیدان |
طپانچه | 1 اسلحه کمری، پارابلوم، تپانچه، پیستوله، هفتتیر 2 سیلی، لطمه 3 سیلی زدن 4 لطمه زدن |
طحال | اسپرز، سپرز |
طراح | 1 طرحریز، 2 مدلساز، 3 نقشهکش، 4 نگارگر، نقاش 5 طرحکننده، سئوالساز 6 برنامهریز |
طراحی | 1 طرحریزی، مدلسازی، نقشهکشی، نگارگری 2 برنامهریزی |
طراحی کردن | نقشهکشیدن، طرحریزی کردن، طرح ریختن |
طراد | 1 نیزه کوتاه 2 حمله، هجوم، یورش، تک |
طراده | 1 زورق، قایق 2 کشتیتندرو 3 رایت، درفش، پرچم، علم |
طرار | صفت 1 جیببر، دزد، راهزن، سارق، تردست، شبرو، عیار، غارتگر، گردنهبند 2 دلربا، زیبا 3 زیرک، مکار |
طراری | راهزنی، سرقت، شبروی، عیاری |
طراری کردن | 1 حقهبازی کردن، حیلهگری کردن، مکاری کردن 2 گربزی کردن، فریبکاری کردن، زیرکی کردن |
طراز | 1 پیرامون، حاشیه، سجاف، عطف، فراویز، یراق 2 راه، روش، طرز، قاعده، قانون، نمط 3 کارگاه دیبابافی، 4 زینت، نقشونگار 5 ردیف، طبقه، مرتبه 6 گونه، نوع، قسم 7 تنظیم، تراز 8 تار، رشته |
طراز | صفت 1 تراز 2 مسطح، میزان، همسطح 3 ردیف، مرتبه 4 حد، اندازه 5 حاشیه، یراق |
طرازی | موزون، کشیده، بلند |
طراوت | تازگی، تری، جدت، خرمی، شادابی، غضاضت، نداوت، نزهت & پژمردگی |
طرایف، طرائف | 1 طرفه، نوادر، شگفتیها 2 تازهها، بدایع |
طربانگیز | شادیافزا، شادیزا، طربآور، طربناک، مسرتانگیز، مسرتزا، نشاطآور، نشاطانگیز، طربخیز & غمانگیز |
طربخانه | طربسرا، عشرتکده، عشرتخانه، طربآباد |
طرب | خوشی، رامش، سرور، شادمانی، شادی، عشرت، عیش، نشاط & اندوه، غم |
طربسرا | طربستان، عشرتکده، طربخانه، عشرتگاه، طربآشیان، طربآباد، طربگاه |
طربناک | پرنشاط، سرورانگیز، شادمان، سروربخش، طربانگیز، مسرتبار، مسرتبخش، بانشاط، نشاطآور، نشاطانگیز & غمناک |
طربناک شدن | 1 بانشاط شدن، شادمان گشتن، خوشحال شدن 2 شادیآفرین شدن، نشاطافزا شدن |
طرح | 1 الگو، مدل 2 انگار، نگاره 3 گرده 4 نقاشی، نقش، نقشه 5 نمودار 6 شکل، تصویر 7 زمینه، قالب 8 پروژه 9 پیشنهاد 01 برنامه 11 کشیدن، نقاشی کردن 21 مطرح کردن، ارائه کردن، ارائه دادن |
طرح انداختن | ایجاد کردن، به وجود آوردن، خلق کردن، ساختن، ترتیبدادن، سامان دادن |
طرح دادن | برنامه دادن، پیشنهاد دادن، پروژه نوشتن |
طرح ریختن | نقشه کشیدن، برنامهریزی کردن، برنامه نوشتن |
طرحریز | پیریز، طراح، گردهریز، نقشهریز |
طرحریزی | پیریزی، طراحی، نقشهریزی |
طرح شدن | 1 مطرح شدن، بیان شدن، بررسی شدن 2 آماده شدن، فراهمشدن |
طرح کردن | 1 پیشنهاد کردن، مطرح کردن 2 بیان کردن، به میانکشیدن 3 فراهم کردن، آماده کردن 4 ترتیبدادن، نقشه کشیدن، برنامهریزی کردن 5 دورانداختن، برانداختن |
طرد | 1 اخراج، تبعید، نفی بلد، 2 رد، نفی، 3 وازده 4 دک کردن، دور کردن، راندن، تاراندن |
طرد شدن | 1 مطرود گشتن، رانده شدن 2 تبعید شدن، نفی بلد شدن 3 حذف شدن، کنار گذاشته شدن |
طرد کردن | 1 مطرود کردن، دور کردن، از خود راندن 2 تبعید کردن، نفیبلد کردن 3 کنار گذاشتن |
طرز | 1 راه، روش، سان، شیوه، طریق، طریقه، طرد، منوال، نمط، نهج 2 شکل، وضع، هیات 3 گونه، نوع 4 قاعده، قانون، آیین 5 اسلوب، سبک، سیاق |
طرف بربستن | سود بردن، نفع یافتن، نتیجهگرفتن، بهره بردن، طرف بستن، استفاده کردن |
طرف بستن | 1 بهره بردن، سود بردن، برخوردار شدن، بهرهور شدن، بهرهمندشدن، طرف بربستن، طرف یافتن 2 متنعمشدن، به نوا رسیدن |
طرف | 1 جانب، جهت، حاشیه، سمت، سو، صوب، عرض، قبل، کران، کرانه، کنار، ناحیه 2 حریف، معارض 3 فلانی 4 مخاطب 5 حدود، حوالی 6 گاه، وقت، هنگام 7 مورد، محل 8 منطقه، شهر 9 سرحد، مرز 01 رو، سطح، ور |
طرف | 1 چشم 2 گوشهچشم 3 مژه 4 نیمنگاه 5 انتها، کناره، پایان، منتها 6 بهره، سود، نفع، نتیجه 7 گوشه چشم 8 لحظه، آن، لمحه 9 جانب، سو، جهت |
طرفدار، طرفدار | صفت پیرو، تابع، حامی، طرفگیر، دوستدار، شاعی، هواخواه، هوادار، یار & مخالف |
طرفداری، طرفداری | پشتیبانی، جانبداری، حمایت، طرفگیری، هواخواهی، هواداری & مخالفت |
طرف | 1 کرانه، کناره 2 جانب، سو، سمت، طرف 3 اقلیم، ناحیه، منطقه |
طرفگی | 1 شگفتآفرینی 2 بداعت، تازگی |
طرفه | 1 بدیع، بکر، تازه، نو 2 شاذ، شگفت، عجیب، کمنظیر، کمیاب، نادر 3 شوخ، ظریف 4 بازیگر، چشمبند، مشعبد 5 حقهباز، نیرنگیاز 6 نیک، نیکو 7 زیبا، دلنشین، خوشآیند 8 نکته ظریف، لطیفه، سخننغز |
طرفهالعین | لمحه، لحظه، یک چشم به هم زدن، آن |
طرفیت | 1 مواجه شدن، مقابل گردیدن 2 رویارویی 3 دشمنی، عداوت 4 کشمکش |
طرفین | دوطرف، دوجانب، دوسوی & وسطین |
طرق | 1 راهها، جادهها 2 شیوهها، روشها، طریقها، متدها، نحوهها |
طرقه | توکا، چکاوک، جل |
طرلان | شاهباز، شهباز |
طره | 1 تاب، زلف، کاکل، گیسو، گیس 2 کرانه، حاشیه، کناره، گوشه 3 کنگره 4 بارانگیر 5 جبهه، ناصیه 6 تازیانه، 7 تارهای حاشیه دستار و جامه |
طری | 1 تازه، جدید، نو 2 باطراوت، تروتازه |
طریف | نو، تازه، غریب، نادر، شگفت |
طریفه | 1 تازه، نو، بدیع 2 نادر، شگفت، غریب 3 نغز، نیکو، شیرین(کلام، سخن) |
طریقت | 1 راه، روش، سلک، شرع 2 عرفان، تصوف 3 آیین، شریعت، کیش، مرام، مذهب، مسلک، نحله & حقیقت 4 فرقه، طریقه (متصوفه) 5 سلوک 6 تزکیهباطن & شریعت |
طریقتشناس | اسم عارف، سالک، متاله |
طریق | 1 جاده، راه، سبیل، سلک، صراط، گذرگاه، ممر، معبر 2 روش، طور، گونه، متد، منوال، نحو، وجه 3 مذهب، مسلک، نحله 4 پیشه، حرفه، کار 5 عادت، خو 6 راه، نغمه، سرود 7 سبک، طرز 8 قاعده، قانون، هنجار |
طریقه | 1 اسلوب، راه، روال، روش، روند، سیاق، شق، شیوه، طرز، طریق، طور، نمط، وجه، وسیله، وضع 2 رسم، قاعده، قانون 3 آیین، سنت، کیش، مذهب، مسلک 4 خو، رفتار، سیرت، عادت |
طعام | خوراکی، خوراک، خوردنی، خورش، شیلان، غذا، قوت، مائده، نان & آب، نوشیدنی، شراب |
طعام دادن | غذا دادن، خوراک دادن، تغذیه کردن، اطعام کردن |
طعم | 1 چاشنی، مزه 2 چشایی، چشش، 3 ذائقه، مذاق، |
طعمهخوار | صفت 1 غذاخور 2 جیرهخوار 1 & جیرهده 2 روزیرسان، رزقده، رزاق |
طعمه | 1 خوراک، غذا، نواله، خوردنی، رزق، روزی 2 صید 3 خوراکجانور |
طعمه دادن | طعام دادن، خوراک دادن، غذا دادن |
طعنآمیز | سرزنشآلود، سرزنشبار، شماتتآمیز، شماتتبار، طعنهآمیز، طعنآلود، ملامتآمیز، ملامتبار & ستایشآمیز |
طعن | 1 زخمزبان، سرزنش، طعنه، عیبجویی، کنایه، گوشه، ملامت 2 عیب گفتن، سرزنش کردن، کنایه زدن 3 نیزه زدن 4 نیزهزنی |
طعن کردن | سرزنش کردن، عیب کردن، شماتت کردن، بد گفتن، ملامت کردن & ستایش کردن، ستودن |
طعنهآمیز | سرزنشآمیز، طعنآمیز، ملامتآلود، ملامتآمیز، ملامتبار، نیشآلود |
طعنه | 1 بدگویی، سرزنش، شماتت، طعن، لوم، ملامت، نیش و کنایه 2 سرزنش کردن 3 نیزهزنی، ضربتنیزه |
طعنه زدن | ملامت کردن، سرزنش کردن، کنایه زدن، زخم زبان زدن، نیشوکنایه زدن، شماتت کردن & تحسین کردن، ستایش کردن |
طعنهزنان | سرزنشکنان، ملامتکنان، نیشوکنایهزنان |
طعنهزن | ملامتگر، سرزنشگر، سرزنش کننده & ستایشگر، ستانیده، مداح |
طغرا | 1 فرمان، منشور، حکم 2 نشان صدوراحکام و فرامین 3 خطی تزیینی 4 نشان، علامت، مهر 5 واحد (سند، نامه) |
طغرایی | طغرانویس، طغراکش |
طغیان | 1 تمرد، خودسری، سرکشی، سرپیچی، عصیان، طغیانگری، گردنکشی، مخالفت، نافرمانی، یاغیگری & انقیاد، فرمانبرداری 2 انقلاب، بلوا، شورش 3 نافرمانی کردن، از حد خود تجاوز کردن |
طغیان کردن | 1 سرکشی کردن، عصیان ورزیدن، گردنکشی کردن، نافرمانی کردن، یاغی شدن، طاغی شدن، شورش کردن 2 بالا آمدن (سطح آب رودخانه)، سرریز کردن |
طغیانگر | بلواچی، شورشی، عصیانگر، طاغی، عاصی، گردنکش، متمرد، یاغی & رام، مطیع |
طفرهآمیز | مسامحهآمیز، تعللگونه |
طفره | 1 اهمال، تاخیر، تعلل، سستی، گریز، مسامحه 2 برجستن، پریدن، جستن 3 پرش، جست |
طفره داشتن | اهمال ورزیدن، تعلل کردن، مسامحه کردن، سستی کردن، پابهپا کردن، کوتاهی کردن، خودداری کردن، بهانهآوردن |
طفره رفتن | طفره زدن، تعلل کردن، سردواندن، اهمالکاری کردن، در رفتن، سستی کردن & اقدام کردن، عمل کردن، دستیازیدن |
طفلانه | قید بچگانه، کودکانه |
طفل | اسم بچه، خردسال، غلام، کودک، نوزاد، نوباوه، نوجوان & بالغ، بزرگسال |
طفولیت | بچگی، صباوت، طفلی، کودکی، نوباوگی، نوجوانی، خردسالی & کهولت، کلانسالی |
طفیل | صفت 1 همراه 2 انگل 3 وابسته 4 مهمان ناخوانده |
طفیلی | اسم 1 انگل، میکرب، پارازیت 2 طفیل، مهمانناخوانده 3 سربار، مفتخور، 4 وابسته |
طلاب | 1 طلبهها 2 طالبان، خواهندگان، خواستاران |
طلا | 1 ذهب، زخرف، زر، عسجد & سیم، فضه، نقره 2 شی کمیاب، شخصبسیارارزشمند 3 شراب، می پخته |
طلاساز | 1 زرگر 2 کیمیاگر |
طلاق | 1 بیزاری، جدایی، متارکه 2 رهایی & ازدواج، نکاح، وصلت |
طلاقت | 1 روانی، زبانآوری، فصاحت، گشادهزبانی 2 گشادهرویی، بشاشت، خوشرویی |
طلاق دادن | متارکه کردن، طلاق گفتن & ازدواج کردن |
طلاق گرفتن | 1 جدا شدن، مطلقه شدن & 1 طلاق دادن 2 ازدواج کردن 2 فسخ عقد کردن (از سوی زن) & عقد بستن، عقد کردن |
طلاق گفتن | 1 طلاق دادن، متارکه کردن 2 ترک کردن، رها کردن، پشت پازدن |
طلاکار | زرکوب، زراندود |
طلاکاری | تذهیب، زراندودی، زرکاری & نقرهکاری |
طلاکوب | زرکوب |
طلاکوبی | زرکوبی، طلاکاری & نقرهکاری |
طلال | 1 بارانهای ریز، نمبارش 2 خرابه، ویرانه |
طلایع | طلیعهها، پیشروان، لشکر، طلایهداران، پیشقراولان، پیشتازان، جلوداران، مقدمه لشکر |
طلایه | پیشقراول، جلودار، طلیعه، مقدمتالجیش |
طلایهدار | 1 پرچمدار، 2 پیشآهنگ، پیشرو، پیشتاز، پیشقراول، جلودار، طلایهبان |
طلایی | 1 زری، زرین، زرینفام، زرینه، زریون & سیمین 2 به رنگ طلا 3 پررونق، باشکوه 4 بسیاردلنشین |
طل | باران ریز، بشک، جلید، ژاله، شبنم |
طلب | 1 جستجو 2 التماس، خواست، تقاضا، خواستاری، خواهش، مطالبه 3 جستن، خواستن، 4 بستانکاری & بده، بدهکاری، دین، قرض |
طلب داشتن | 1 بستانکاربودن & بدهکار بودن 2 توقع بیمورد داشتن |
طلبکار، طلبکار | اسم بستانکار، داین، وامخواه طلبخواه & بدهکار، مدیون |
طلبکاری، طلبکاری | بستانکاری، وامخواهی، طلبخواهی، خواستاریطلب & بدهکاری |
طلب کردن | 1 خواستن، درخواست کردن، خواستار شدن، طلبیدن، مطالبه کردن، جستجو کردن 2 جستن، جستوجو کردن 3 احضار کردن، فرا خواندن 4 مطالبه کردن 5 ابتغاء |
طلبه | 1 تلمیذ، دانشآموز، دانشجو، محصل (علوم دینی) & استاد 2 دینپژوه، مذهبپژوه |
طلبیدن | 1 احضار کردن، خواندن 2 تقاضا کردن، فرا خواندن، 3 دعوت کردن، فراخوانی کردن & راندن، طرد کردن 4 خواستن، طلب کردن، 5 جستن، جستوجو کردن 6 اقتضا کردن، لازم داشتن |
طلبیده | اسم 1 دعوتشده، مدعو، میهمان 2 فراخوانده، احضارشده، احضاری 3 خواسته |
طلح | 1 خار، مغیلان، درخت صمغعربی 2 موز |
طلسم | صفت افسون، تعویذ، جادو، سحر، نیرنگ 2 جادوشده، سحرشده، افسونشده |
طلسم شکستن | 1 طلسمشکنی کردن، طلسمزدایی کردن، باطلالسحر کردن، جادوزدایی کردن 2 مانعزدایی کردن، طلسمگشایی کردن، رفع موانع کردن |
طلسم کردن | 1 جادو کردن، افسون کردن & طلسم شکستن، طلسمگشودن 2 بستن |
طلسمگشا | طلسمشکن، طلسمزدا & طلسمبند |
طلسمگشایی | طلسمشکنی، طلسمزدایی & طلسمبندی |
طلعت | 1 چهره، رخسار، رو، وجه 2 رویت، دیدار 3 برآمدن، دمیدن، طلوع کردن 3 طلوع 4 دیدن، رویت کردن |
طلق | 1 حلال، روا، & ناروا، 2 خاص، ویژه 3 خالص، بیآمیغ 3 مسلم، منحصر بهفرد |
طلق | 1 زرورق 2 درد، دردزایمان 3 جدایی |
طلل | 1 خرابه، ویرانه 2 کالبد، هیکل (هرچیز) |
طلوع | 1 e برآمدن، دمیدن، & غروب کردن 2 طلعت 3 پیدایش، پیدایی، 4 ظهور & غروب، زوال، افول |
طلوع کردن | 1 برآمدن، سربر زدن، سر زدن، دمیدن، بردمیدن (خورشید وستارگان) |
طلی | 1 طلا، زر، عسجد 2 ضماد، مرهم |
طلیعه | 1 پدیدار گشتن، ظاهر شدن 2 پیشرو، پیشقراول، طلایه، مقدمه سپاه 3 آغاز، مقدمه 4 سپیده 5 اول آفتاب |
طلیعهگر | آغازگر |
طلیق | 1 آزاد، رها، غیرمقید، ازقیدرسته 2 گشادهرو، خندهرو، بشاش 3 گشادهزبان 4 فصیح، روان |
طماع | 1 آزمند، پرحرص، حریص، طمعورز، پرطمع، آزور، دندانگرد، طمعکار & قانع 2 افزونخواه، زیادخواه، افزونطلب |
طماعی | آزپیشگی، آزمندی، آزوری، طمع & قناعت |
طمانینه | 1 مکث، آهستگی، کندی، 2 تانی، سکون، سکینه، قرار، آرامش 3 وقار، متانت |
طمث | 1 جماع، همبستری، رابطهجنسی 2 حیض، رگل، عادت، قاعدگی 3 سودن، لمس کردن |
طمس | 1 نابود، هلاک 2 محو کردن 3 ناپدید شدن 4 ناپدید کردن، ناپیدا کردن 5 هلاک کردن، نابود کردن 6 دوریگزیدن |
طمطراق | 1 جلال، شکوه، شوکت، 2 تجمل 3 دبدبه، طنطنه، کوکبه 4 تکبر، خودنمایی 5 کروفر 6 سروصدا، هیاهو |
طمع | 1 آز، افزونطلبی، زیادهخواهی، حرص، شره، ولع 2 ناکسی، 3 امید، چشمداشت، انتظار، توقع، بیوس |
طمع بریدن | قطعامید کردن، ناامید شدن، طمع برگرفتن، ترک آز کردن، طمع برداشتن & طمع بستن |
طمع بستن | 1 امید داشتن، امیدوار بودن 2 توقع داشتن، چشم داشتن، بیوسیدن |
طمعخام | خوشخیال |
طمع خامی | خوشخیالی |
طمع داشتن | امید داشتن، توقع داشتن، چشم داشتن، چشمداشت داشتن، امیدوار بودن & طمع بریدن |
طمعکار، طمعکار | آزپیشه، آزمند، حریص، طماع طمعورز & قانع |
طمعکاری، طمعکاری | آزپیشگی، آزمندی، حرص، طمعورزی، ولع & قناعت |
طمع کردن | 1 آزمند شدن، آزور شدن، آزمندی کردن، آزور بودن، حرصورزیدن، حریص شدن & طمع بریدن، طمعبردن، طمع بستن 2 امید داشتن، انتظار داشتن، توقع داشتن، امید بستن |
طناب افکندن | طنابانداختن، کمند افکندن، کمند انداختن |
طناببازی | بندبازی |
طناب | بند، حبل، خطام، رسن، رشته، ریسمان |
طنابخور | عمق، ژرفا |
طناز | 1 دلفریب، عشوهساز، افسونگر، دلربا، شیوهگر، عشوهگر، کرشمهگر، لوند 2 دلنشین، فریبنده، 3 شوخ، پرناز 4 طنزگو |
طنازی | افسونگری، دلربایی، شیوهگری، عشوهگری، کرشمه، لوندی |
طنبور | تنبور، طنبوره، چغانه |
طنبوری | تنبورزن، تنبورنواز |
طنبی | 1 تالار، ایوان 2 اطاقبزرگ، شاهنشین |
طنزآلود | تمسخرآمیز، طنزآمیز، طیبتآلود، فکاهی، هزلآلود & جدی، تراژدی |
طنزآمیز | تمسخرآلود، تمسخرآمیز، خندهدار، طنزآلود، مضحک & جدی، تراژدی |
طنز | 1 استهزا، فکاهه، فکاهی، مسخره، هزل & جد 2 ناز 3 طعنه، سرزنش 4 طعنه زدن، سرزنش کردن 5 افسوس کردن، مسخره کردن 6 ناز |
طنزکنان | طنازانه، نازکنان، کرشمهکنان، عشوهکنان |
طنزنویس | فکاهینویس، طنزپرداز، فکاههنویس |
طنطنه | 1 تجمل، جاهوجلال، طمطراق، فروشکوه، کروفر، شوکت، جاه 2 آوازه، شهرت 3 صدای ساز، بانگ بربط، صدا، نوای رود |
طنین افتادن | 1 صداپیچیدن، منعکس شدن 2 بازتاب یافتن |
طنین افکندن | طنینانداختن، منعکس شدن، انعکاس یافتن، طنینافکن شدن، پیچیدن (صدا) |
طنینافکن | 1 طنینانداز 2 پربازتاب |
طنین | 1 انعکاس، بازتاب، پژواک، انعکاس صوت 2 آواز، آهنگ، صدا، نوا 3 زنگ 4 خوشآهنگی |
طنیندار | 1 پرطنین 2 آهنگین، خوشآهنگ |
طواغی | اسم 1 گردنکشان، طغیانگران 2 گستاخان 3 ستمگران، ظالمان |
طواف | 1 تطوف، دورزنی، زیارت، طوف، گردش، 2 گرد چیزی گشتن |
طواف دادن | گرداندن، چرخاندن (به دور حرم) |
طواف | دستفروش، دورهگرد، کاسب دورهگرد & مغازهدار |
طواف کردن | 1 دور کعبهگشتن 2 زیارت کردن (بقاع متبرکه) 3 دورزن، چرخ زدن، دور گشتن |
طوافی | دورهگردی، دستفروشی |
طوایف | طایفهها، اقوام، تیرهها |
طوبی | اسم 1 بهشت، پردیس، جنت، فردوس، خلد، نعیم & دوزخ 2 خیر، سعادت 3 پاک، پاکیزه 4 نیکو 5 خوشبو، معطر & بدبو 6 خوشی 7 خوشا 8 پاکتر، پاکیزهتر |
طوبینشین | صفت بهشتی، طوبیآشیان، بهشتیمکان، جنتمکان، خلدآشیان، فردوسمکان & دوزخ نشین، دوزخی |
طور | کوه طور |
طور | 1 گونه، شکل، جور، شق، طریق، قسم، نحو، نهج، وجه 2 رسم، روال 3 طریقه، شیوه، روش، متد، سبک 4 حالت، حال، چگونگی، کیفیت، هیئت |
طوسی | صفت 1 منسوب به طوس، توسی 2 خاکستری 3 گوشهای در دستگاهماهور |
طوعاً | بارغبت، بامیل، رغبتآمیز & کرهاً، متنکر |
طوع | 1 اطاعت، پیروی، فرمانبری، فرمانبرداری 2 رغبت، میل & کره |
طوفان | 1 توفان، بادوبوران، تندباد، کولاک & نسیم 2 غوغا، هیاهو، سروصدا 3 سیل، سیلاب 4 بلا، مصیبت 5 کار فوقالعاده، شاهکار |
طوفانخیز | 1 طوفانزا 2 بحرانی، وخیم |
طوفاندیده | 1 طوفانزده، طوفانرسیده 2 باراندیده 3 سردوگرمچشیده، مجرب، باتجربه |
طوفان کردن | 1 طوفان بهپا کردن، غوغا کردن، قیامت کردن، شاهکار کردن 2 کاری خارقالعاده انجام دادن |
طوفانی | 1 بادخیز، طوفانزا، طوفانخیز 2 توفنده، متلاطم 3 موجخیز، پرموج، مواج & آرام 4 آشوبناک، بحرانزده، پرتلاطم، توفانزده 5 ناآرام، مشوش، منقلب، بحرانی & آرام |
طوق | 1 بند، پرگر، چنبر، قلاده، قید، 2 گردنبند 3 خط دور گردن پرندگان 4 حلقه، لبه، رینگ چرخ 5 ترنج 6 سیاهی، کبودی (زیر پلک) |
طوقی | 1 صلصل، فاخته، قمری 2 طوقدار 3 گرد، دایرهای شکل |
طولانی | 1 دراز، طویل 2 دیر 3 دیرینه، دیرین، مدید 4 دور، بعید، مسافتزیاد 5 بسیار، زیاد |
طول دادن | 1 طولانی کردن 2 دیر کردن |
طول | 1 درازا، درازی 2 ضلعبزرگتر 3 دیرش، مدت، زمان & پهنا، عرض 4 امتداد، مسافت، بعد |
طول کشیدن | 1 طولانیشدن، به طول انجامیدن 2 ادامه یافتن، تداومیافتن |
طولوتفصیل | آبوتاب، شرحوبسط، اطناب & خلاصه، ایجاز |
طولوتفصیل دادن | شرح و بسط دادن، به درازا کشاندن، مفصل گفتن |
طولوعرض | 1 وسعت، گستره، گستردگی 2 سراسر، سرتاسر 3 کل، همه |
طومار | دفتر، صحیفه، عریضه، کتاب، تومار، مکتوب، منشور، نامه، نوشته |
طویت | 1 اندیشه، قصد، مافیالضمیر، نیت 2 باطن، درون، دل، ضمیر 3 راز، سر |
طویل | 1 بلند، مرتفع 2 دراز، ممتد 3 طولانی، مدید 4 کشیده، درازمدت & قصیر 5 مفصل 6 گسترده |
طویله | 1 آخور، آغل، اسطبل، بارهبند، پاگاه، ستورخانه، ستورگاه 2 رسن، رشته، سمط |
طهارت | 1 پاکدامنی، پاکی 2 تطهیر، تیمم، طهر، غسل، وضو & نجاست |
طهارت کردن | 1 تطهیر کردن، طاهر کردن، طهارت گرفتن 2 وضو کردن، غسل کردن 3 پاک کردن، نجاستزدایی کردن |
طهارت گرفتن | 1 وضو ساختن، غسل کردن 2 تطهیر کردن، طاهر کردن |
طهر | پاکی، پاکیزگی، طهارت & نجسی، نجاست |
طهور | 1 پاککننده، طاهرکننده 2 پلیدیزدا 3 پاک، خالص |
طیاره | 1 هواپیما 2 زخمه، مضراب 3 منجنیق 4 قایق تندرو، کشتیتندرو |
طیب | اسم 1 پاک، طاهر، مطهر، مهذب & پلید، ناپاک، نجس 2 تمیز، پاکیزه & ناپاک 3 منقح 3 پاک شدن، پاکیزه شدن 3 حلال شدن 4 حلال، روا & حرام، ناروا |
طیبتآمیز | خندهدار، مضحک & جدی |
طیبت | اسم 1 شوخطبعی، مزاح 2 پاک، خالص |
طیب | اسم 1 خوشبو، معطر، عطرآگین 2 شمیم، بویخوش 3 خوشی، لذت 4 میل 5 پاک، پاکیزه 6 حلال، روا & ناروا 7 خوبی، نکویی 8 پاکی، پاکیزگی |
طیبه | 1 پاک، مطهر 2 عفیف، عفیفه، پاکدامن 3 خوشبو، معطر |
طی | 1 خلال، ضمن 2 سپری کردن، پیمودن، گذراندن، گذشتن، درنوردیدن، 3 قطع 4 نورد، شکن، چین 5 پیچیدن |
طیران | 1 پرش، پرواز 2 پرواز کردن، پریدن |
طیر | پرنده، طایر، مرغ |
طیرگی | 1 بدخلقی، تندخویی، 2 خشم، غضب |
طیره | اسم 1 خفت، سبکی 2 خشم، غضب، قهر 3 پریشان، شوریده 4 خجل، شرمسار، شرمنده 5 فالبد 6 خجلت، شرمساری 7 آزرده، حزین، دلتنگ 8 آزردگی، دلتنگی |
طیره شدن | 1 برآشفتن، خشمناک شدن، عصبانی شدن 2 شرمنده شدن، شرمسار گشتن |
طیش | 1 تعب، رنج، ناگواری 2 خفت، سبکمغزی، سبکسری، سبکی، خفت عقل 3 تندی، تندمزاجی، خشم، غضب 4 اضطراب، قلق 5 دلتنگی، آزردگی، غصه 6 ناخوشایندی، ناگوارایی، ناگواری |
طی شدن | 1 سپری شدن، پیموده شدن 2 گذشتن 3 پایان یافتن، انجامگرفتن 4 قطع شدن، قطعی شدن |
طیف | 1 خشم، غضب 2 جنون، دیوانگی 3 پیکر خیالی، شبح، صورت موهوم 4 وسوسه، خیال، وهم، توهم 5 بیناب 6 بدخیالی، بداندیشی |
طیفنما | اسپکتروسکپ، طیفسنج |
طی کردن | 1 پیمودن، درنوردیدن، عبور کردن 2 تمام کردن، گذراندن، گذرانیدن 3 قطع کردن 4 قطعی کردن |
طیلسان | دستار، ردا، فوطه |
طینت | 1 باطن، جبلت، خلقت، ذات، سرشت، طبیعت، فطرت، نهاد 2 خلق، خو، عادت 3 طین، گل |
طین | تراب، ثری، خاک، گل & ماء |
طیور | پرندگان، پرندهها، ماکیان، مرغان |