سین

فهرست

    سئانس1 جلسه، نشست، مجلس، اجلاس
    سئانسنشست، اجلاس، جلسه
    سائسدیان، دیپلمات، سیاس، سیاستمدار & بی‌سیاست
    سائلصفت 1 سایل، فقیر، گدا، متکدی 2 پرسشگر، پرسنده & 2 پاسخگو
    ساباط1 دالان، راهروسرپوشیده، معبر مسقف، گذرگاه سقف‌دار 2 سایبان، سایه‌گاه
    ساب
    سابح1 شناگر 2 شناور 3 اسب 4 اسب تیزتک
    ساب دادنسابیدن، ساییدن، پرداخت کردن، صیقل دادن
    ساب رفتنساییده شدن، سابیده شدن، پرداخته شدن، صیقل یافتن
    سابعهفتم، هفتمین، هفتمی
    سابغتمام، کامل & ناقص
    سابق‌الذکرفوق‌الذکر، مذکور، مزبور، یادشده & اخیرالذکر
    سابقسابقصفت 1 پیش، پیشین، قبل، قبلی، گذشته & پس‌رو، پسین 2 پیشقدم، مقدم 3 سبقت‌گیرنده، پیشرو 4 عقل، خرد
    سابقه1 پرونده، پیشینه 2 تاریخ، تاریخچه 3 زمینه 4 دیرینگی، قدم، قدمت 5 عنایت الهی 6 تقدیر 7 آشنایی
    سابقه‌دار1 باسابقه 2 بدسابقه، پیشینه‌دار، مجرم، پرونده‌دار & خوش‌سابقه
    سابقه داشتن1 باسابقه بودن، بدسابقه بودن، پیشینه داشتن، پیشینه‌دار بودن، مجرم بودن 2 آشنایی داشتن، مسبوق بودن
    سابقه شدن1 سنت‌شدن، رسم شدن، عادت شدن 2 پیشینه شدن، به جا ماندن، اثر به جا گذاشتن
    سابوتاژ1 خرابکاری 2 کارشکنی، اخلالگری
    سابیدن1 ساییدن، سودن 2 کوبیدن، نرم کردن 3 سوهان زدن، صیقلی کردن 4 زدودن 5 پاک کردن، جلا دادن، صیقل دادن، براق کردن
    سابیده1 ساییده، سوده 2 کوبیده، نرم 3 زدوده
    ساپورتپشتیبانی، حمایت، یاریگری
    ساتراپ1 استاندار، والی 2 شهربان، حاکم
    ساتر1 پرده‌پوش، پوشاننده، پوشنده، رازپوش، سرپوش 2 پوشش 3 عیب‌پوش & پرده‌در، افشاگر
    ساتگین1 پیاله، جام، ساتگین، ساغر، صراحی، مینا 2 شراب، باده، می
    ساج1 تابه، تاوه 2 بالاپوش، طیلسان 3 درخت ساک 4 مرغ کنجدخوار، کنجدخوراک
    ساجدسجده‌کننده، سجده‌گر، سجاد
    ساچمه1 گلوله ریز سربی 2 گوی پولادین
    ساحت1 پهنه، پیشگاه، جولانگاه، محوطه، عرصه، قلمرو، گستره، میدان 2 حیاط، صحن، فراخنا، فضا، قلمرو 3 ناحیه 4 مرتبه، حد، سطح 5 درگاه، آستانه
    ساحر1 افسونگر، جادوگر، سحار 2 کاهن، نفاث
    ساحرهجادوگر، افسونگر (زن)
    ساحری1 افسونگری، جادوگری، 2 سحر، شعبده 3 شعبده‌بازی
    ساحلشاطی، عراق، کرانه، کنار، کناردریا، کناره‌ور
    ساحل گرفتنپهلوگرفتن، لنگر انداختن & بادبان برافراشتن
    ساحل‌نشین1 ساحلی 2 ساکن کناردریا، بندری، بندرنشین 3 کناره‌نشین
    ساختار1 قالب، فرم، شکل 2 بافتار 3 ساختمان 4 اسکلت 5 بنیاد، بنا
    ساختارگراییساختارگرایی & ساختارشکنی
    ساخت1 ساختن، 2 صنع، صنعت 2 محصول، مصنوع 3 شکل، نقشه 4 ساختمان 5 ساختار 6 سازوبرگ 7 ساز، سامان
    ساخت‌گراصفت ساختارگرا & ساختارشکن
    ساختگیتصنعی، جعلی، غیرواقعی، دروغین، کاذب، مجعول، مصنوعی & طبیعی
    ساختمان1 بنا، ساخت، عمارت 2 آپارتمان، خانه، ویلا 3 ساختار 4 نهاد، وضع 5 معماری
    ساختناسم 1 آفریدن 2 احداث کردن، ایجاد کردن، بوجود آوردن، پدیدآوردن، خلق کردن، احداث، صنع 3 بنا کردن، ساختمان کردن، درست کردن، به عمل آوردن، عمارت کردن 3 تهیه کردن، فراهم آوردن، تدارک دیدن، مهیا کردن 4 پختن، طبخ کردن 5 ابداع کردن
    ساخت‌وپاخت1 بندوبست، تبانی، توطئه، دسیسه، زدوبند 2 سازش 3 قرارومدار (پنهانی)
    ساخت‌وپاخت کردنبندوبست کردن، تبانی کردن، توطئه کردن، دسیسه چیدن، زدوبند کردن، سازش کردن
    ساخت‌وسازساختمان‌سازی، بناسازی، خانه‌سازی
    ساختهاسم 1 صنع، مصنوع 2 پرداخته 3 آماده، مهیا 4 جعلی، ساختگی 5 سروده
    ساخته‌وپرداختهحاضر، آماده، مهیا
    ساخلوپادگان، سربازخانه
    ساداتسیدها، سیده‌ها
    سادسقید ششم
    سادگی1 بی‌آلایشی، بی‌نقشی 2 بیرنگی، بی‌غل‌وغشی، پاکی 3 زودباوری، ساده‌لوحی، پخمگی & رندی 4 ساده‌دلی، بی‌ریایی، 5 بساطت 6 آسانی، سهولت
    ساده1 آسان، سهل، میسر & مشکل، مغلق، پیچیده، شاق 2 بی‌آلایش، بی‌نقش 3 امرد، نرم‌بروت، نوخط 4 خوش‌باور، خوش‌خیال، زودباور، ساده‌لوح & رند، تودار 5 ابله، بله، مغفل، نادان 6 بی‌آلایش، بی‌تکلف، وضیع 7 بسیط، بی‌آمیغ، مفرد & سخت، نقشدار، مرکب
    ساده‌دلانهصادقانه، ساده‌لوحانه
    ساده‌دل1 بی‌شیله‌پیله، خوش‌باور، زودباور، ساده‌لوح & تودار، دیرباور 2 روراست، صادق، بی‌تزویر
    ساده‌رو1 نوجوان، نابالغ 2 امرد
    ساده‌لوح1 احمق، بی‌شیله‌پیله، خوش‌باور، زودباور، ساده، ساده‌دل، ساده‌نگر، صاف‌وصادق، ضعیف‌العقل، کودن، مغفل، هالو 2 سلیم، پاکدل، صافی‌ضمیر
    ساده‌لوحیخوش‌باوری، خوش‌گمانی، زودباوری & دیرباوری
    ساده‌نگرخوش‌باور، زودباور، ساده‌دل، ساده‌لوح، مغفل
    ساده‌نگریخوش‌باوری، زودباوری، ساده‌دلی، ساده‌لوحی، ساده‌اندیشی
    سادیسم1 جنون مردم‌آزاری 2 شهوترانی توام بابی‌رحمی
    سارااسم 1 عنبرسارا، مشک 2 بی‌غش، خالص & ناخالص 3 زبده
    ساربانساروان، شتردار، شتربان، قافله‌سالار & کاروانی
    ساربانیساروانی، شتربانی، قافله‌سالاری، شترداری
    سارصفت 1 سارنگ 2 رنج، محنت، درد 3 شتر 4 پرده، ساره 5 نشاطآور، نشاطانگیز، شادی‌زا
    سارق1 حرامی، دزد، راهزن، شبرو، طرار، قطاع‌الطریق 2 جیب‌بر 3 غارتگر 4 عیار
    ساروانساربان، شتربان، قافله‌سالار & کاروانی
    ساروق1 بقچه، بغچه 2 سفره 3 دستار، سربند
    ساری1 شایع، واگیر، سرایت‌کننده 2 جاری، روان & راکد 3 نافذ 4 سار، سارنگ 5 فوطه، چادر، پوشش، جامه (زنان‌هندی)
    ساز1 ارغنون، تار، سه‌تار، چنگ، رود، عود 2 تجمل، برگ، دستگاه 3 ساخت، سامان 4 تحمل، سازگاری، سازش 5 خدعه، فریب، مکر، نیرنگ 6 تدارک، تهیه 7 جامه، رخت، لباس 8 بنه، توشه، زاد سفر 9 راه، روش، طریق، شیوه 01 نفع، سود 11 آرایش، آما
    ساز زدننواختن، نوازندگی کردن
    ساززنچنگی، خنیاگر، مطرب، نوازنده، تارزن
    سازشآشتی، اصلاح، توافق، سازگاری، سلوک، صلح، موالفت، مدارا، مصالحه، موافقت، هم‌دستی & ناسازگاری، بدسلوکی
    سازش‌پذیرآشتی‌جو، آشتی‌طلب، سازشکار، قابل‌انعطاف، منعطف، انعطاف‌پذیر & سازش‌ناپذیر
    سازش دادن1 سازگار ساختن، سازگار کردن، جور کردن، متجانس کردن، وفق دادن 2 هم‌آهنگ کردن، تطبیق دادن، آشتی دادن، صلح دادن، موافق ساختن
    سازش داشتنهماهنگ‌بودن، توافق داشتن، سلوک کردن، مدارا کردن، سازگار بودن & ناسازگار بودن
    سازش‌کار، سازشکار1 آرامش‌طلب، آشتی‌طلب، سازشگر، صلحجو، مصالحه‌جو & سازش‌ناپذیر 2 بندوبست‌چی
    سازش کردن1 صلح کردن، آشتی کردن، رفع اختلاف کردن، توافق کردن، به موافقت‌رسیدن، مصالحه کردن، سازگارشدن، اصلاح کردن & ناسازگاری کردن، مخالفت کردن
    سازشگرآرامش‌طلب، آشتی‌خواه، صلحجو & جنگ‌طلب
    سازش‌ناپذیر1 تاثیرناپذیر، سرسخت، توصیه‌ناپذیر، نفوذناپذیر، ناسازگار، انعطاف‌ناپذیر & سازش‌پذیر 2 خشک، لجوج، یکدنده، انعطاف‌ناپذیر & انعطاف‌پذیر 3 مقرراتی
    ساز کردن1 آغاز کردن، آغازیدن & خاتمه دادن 2 آهنگ کردن، عزم کردن، قصد کردن 3 آراسته کردن، آماده کردن 4 کوک کردن، هم‌نوا ساختن
    سازگار1 آمیزگار، خوش‌معاشرت، ملایم‌طبع 2 بساز، جور، سازوار، قانع، خرسند، کوک، متجانس & ناسازگار، نامتجانس 3 مساعد، مناسب، موافق 4 هم‌آهنگ، هم‌آواز & ناهم‌آهنگ 5 گوارا، مهنا
    سازگار شدن1 سازوارشدن، موافق شدن & ناسازگار شدن 2 هم‌آهنگ شدن، مطابقت داشتن & ناهم‌آهنگ‌شدن
    سازگاری1 تحمل، سازش، موالفت، مماشات، موافقت 2 توافق، تناسب، سازواری 3 هم‌آوازی، هم‌آهنگی، هم‌خوانی، هم‌نوایی & ناسازگاری 4 خرسندی، قناعت
    سازگاری داشتن1 هم‌آهنگی داشتن، سازگاری داشتن، موافق بودن & ناهم‌آهنگ بودن 2 هم‌دل بودن، مماشات کردن، سازش کردن، توافق داشتن & ناسازگاری‌داشتن 3 تناسب داشتن، هم‌خوانی داشتن & نامتناسب بودن
    سازگاری کردنبردباری نشان دادن، مماشات کردن، تحمل کردن، هم‌آوازی کردن
    سازمان1 اداره، بنگاه، بنیاد، تشکیلات، دستگاه، موسسه 2 نظم و ترتیب، سروسامان 3 مجموعه کارمندان، پرسنل 4 نامه
    سازمان دادن1 مرتب کردن، نظم دادن، سامان دادن & درهم‌ریختن، نابسامان کردن 2 تشکیلات، برنامه‌ریزی
    سازماندهیتنسیق، تنظیم، سامان‌دهی، نظم
    سازمان‌دهی کردنسازمان دادن، نظام‌دهی کردن، سازمند کردن
    سازمانیتشکیلاتی، اداری
    سازمند1 آماده، آراسته، ساخته، مجهز، مهیا & ناسازمند 2 منظم، مرتب، اسلوب‌مند & نامنظم، مغشوش 3 سازور، سازمان‌یافته 4 درخور، لایق، سزاوار
    سازمند کردنمنظم کردن، مرتب کردن، سازمان‌یافته کردن، اسلوبمند کردن
    سازندگی1 آبادسازی، عمران 2 ابداع، اختراع 3 آفرینش، خلق 4 خلاقیت 5 جعل 6 نوازندگی
    سازندگی کردن1 آباد کردن، عمران کردن، آباد ساختن & تخریب کردن، ویران کردن 2 ایجاد کردن، ساختن 3 نوازندگی کردن، نواختن، خنیاگری کردن
    سازنده1 صانع 2 بنا، معمار 3 آبادگر 4 مبدع، مبتکر، مخترع 5 خلاق 6 آفرینشگر، پدیدآوردنده 7 کارساز، گره‌گشا 8 مفید، سودمند 9 جاعل 01 نوازنده 11 تنظیم‌کننده
    سازوار1 موافق، سازگار 2 شایسته، درخور، سزاوار، مناسب
    سازوارهارگانیسم، اندام‌واره
    سازواریتوافق، سازگاری، موافقت، هم‌آوازی، همدلی & ناسازواری، ناهمدلی
    سازوبرگ1 اسلحه، تجهیزات، یراق 2 باروبنه، اسباب، لوازم
    سازور1 آماده، سازمند، مستعد، مهیا & ناسازور، نامهیا 2 ساخته، پرداخته
    سازوکارمکانیسم، ساخت‌وکار، روال‌کار
    سازه1 عامل، فاکتور 2 ساختار 3 واحد ساختار، عناصر ساختار 4 واحد نحوی، مولفه (درجمله)
    ساطع1 براق، پرتوافکن، تابان، درخشان، درخشنده & تار، کدر 2 آشکار، نمایان، هویدا
    ساطع شدن1 درخشیدن، تابیدن 2 پراکنده شدن، منتشر شدن
    ساطع کردن1 تاباندن، پرتو افکندن 2 پراکندن، افکندن، منتشر کردن
    ساطورکارد بزرگ
    ساعت زدنثبت کردن(ساعت ورود و خروج، ساعت حرکت وسائطنقلیه)
    ساعت1 گاهنما، وقت‌نما، زمان‌سنج 2 روزگار، زمان، وقت، هنگام 3 واحد زمان، شصت دقیقه 4 رستاخیز، قیامت
    ساعدبندبازوبند، دستوانه
    ساعد1 ساق‌دست، فاصله بین‌مچ و آرنج & بازو، عضد، مرفق 2 ساق 3 دسته & پایه
    ساعی1 تلاشگر، سخت‌کوش، فعال، کوشا، کوشنده، مجد & کاهل 2 سخن‌چین، غماز
    ساغر1 پیاله، پیمانه، جام 2 باده، صبوح، صبوحی، صهبا، غارج، مل، می
    ساغر زدنساغر کشیدن، شراب خوردن، شراب نوشیدن، باده‌گساری کردن، می زدن، باده نوشیدن، باده‌نوشی کردن
    ساغرنوشباده‌نوش، باده‌گسار، می‌نوش، میگسار، می‌خوار، ساغرکش
    ساغرنوشیباده‌گساری، باده‌نوشی، میگساری، می‌خواری، می‌نوشی
    ساغری1 چرم دباغی‌شده، کیمخت 2 تیماج، 3 کفل اسب
    سافلs e 1 پایین، تحت، زیر، دون، فرود & بالا، فراز 2 پست 3 نشیب & فراز 3 فرومایه، زبون، سفله، دنی
    ساق1 اندام مابین زانو و مچ پا 2 پاچه حیوانات 3 پایه 4 ساقه، تنه
    ساق‌دوش1 شاه‌بالا، همراه، ملازم (داماد یا عروس در شب زفاف)
    ساقط1 افتاده، فروافتاده، فتاده 2 حذف‌شده 3 سقطشده 4 پست، فرومایه، ناکس، دنی 5 زایل‌شده 6 مضمحل‌شده
    ساقط شدن1 برکنارشدن، معزول شدن 2 افتادن، فرو افتادن 3 فرود آمدن 4 سقط شدن 5 از بین رفتن، زایل‌شدن
    ساقط کردن1 برانداختن، برکنار کردن، معزول کردن 2 انداختن، افکندن، سقط کردن، از بین بردن، زایل کردن
    ساقه1 اساس 2 پایه، تنه، درخت 3 عقبه سپاه، عقبه لشکر & 2 جلودار، طلایه
    ساقی1 ایاغچی، چمانی، شرابدار، قدح‌پیما، سبوکش، نوشگر & میگسار، شرابخوار 2 محبوب، معشوق 3 پیر، مراد 4 خدا
    ساقیگریچمانی، شرابداری، نوشگری & میگساری، شرابخواری
    ساکت1 آرام، بی‌سروصدا، بی‌صدا 2 خاموش، خموش، سربه‌زیر 3 دنج، راحت، صامت & شلوغ
    ساکت شدنآرام شدن، آرمیدن، آسودن، خاموش شدن، خموشی گزیدن، آرام گرفتن
    ساکت کردن1 آرام ساختن، خاموش کردن 2 تشنج‌زدایی کردن
    ساک1 خریطه، کوله‌پشتی، کیف 2 کیسه، توبره، چنته 3 آش‌غوره
    ساکنصفت 1 اهل، باشنده، سکنه، ماندگار، متوطن، مستقر، مقیم 2 آرام، آرمیده، بی‌جنبش، بی‌حرکت، راکد 3 غیرمتحرک 4 ثابت 5 مجزوم
    ساکن ساختن1 فرونشاندن، تسکین یافتن 2 آرام کردن، مطمئن ساختن، آرامش دادن
    ساکن شدن1 سکناگزیدن، جا گرفتن، مسکن گزیدن، اقامت کردن، متوطن شدن، مقیم شدن، مستقر شدن، استقراریافتن، ماندگار شدن 2 ایستادن، متوقف شدن، بی‌حرکت ماندن 3 آرام شدن، تسکین یافتن
    ساکن کردن1 سکنادادن، مسکن دادن 2 تخت‌قاپو کردن 3 مستقر کردن 4 آرام کردن، فرو نشاندن، تسکین دادن
    سالاراسم 1 باشلیق، سپهسالار، سردار، فرمانده 2 پیر، ریش‌سفید، کهنسال، مسن 3 رئیس، سرور، شاه 4 بزرگ، مهتر 5 رهبر 6 ممتاز، برجسته، عالی
    سالاریریاست، سروری، مهتری 2 سرداری، فرماندهی 3 حکومت 4 پادشاهی، سلطنت 5 پیری، سالمندی، کهنسالی
    سالانهسالیانه، سالاسال، هرسال، همه‌ساله
    سالب1 سلب‌کننده، نفی‌کننده، نافی 2 رباینده، غارتگر 3 سالبه & موجبه
    سال‌خوردگی، سالخوردگی1 پیری، سالمندی، کهنسالی، کهولت & جوانی، شباب 2 دیرینگی، قدمت 3 کهنگی
    سال‌خورده، سالخوردهصفت پیر، زال، سالمند، شیخ، فرتوت، کلان‌سال، کهنسال، مسن، معمر & خردسال، کم‌سن
    سالداتسرباز، سپاهی 2 سربازروسی
    سال‌دیده، سالدیدهصفت پیر، پیروپاتال، جاافتاده، زال، سالمند، مسن & جوان، کودک
    سالکصفت 1 درویش، صوفی، عارف 2 رونده، رهرو 3 پیرو
    سالکی1 سالک‌دار 2 مبتلابه سالک
    سال‌گذشتهپار، پارسال
    سال‌گرد، سالگرد1 سال‌روز، سال‌گشت 2 سال مرگ
    سال گرفتنمراسم‌گرفتن، برگزار کردن، (سال‌روز درگذشت)
    سالم1 تندرست، سرحال، صحیح‌المزاج، قبراق & ناسالم 2 بی‌عیب، صحیح، بی‌گزند، درست، روبه‌راه، صحیح 3 بهداشتی & غیربهداشتی 4 منزه، پاک
    سالم‌سازیبی‌خطرسازی، ایمن سازی
    سالمندصفت پیر، جاافتاده، زال، سالخورده، سالدیده، کلان‌سال، کهنسال، مسن، معمر & جوان
    سال‌نامه، سالنامهتقویم، سالنما، گاه‌شمار، نشریه (سالیانه)
    سالنتالار، سالون
    سال‌نما، سالنماتقویم، گاه‌شمار
    سال1 واحد زمان ( 563 روز، دوازده ماه)، عام، سنه 2 پایه، کلاس، دانشپایه 3 طول عمر، سن، زاد، عمر 4 دوره فعالیت(سازمان، موسسه) 5 تاریخ 6 مراسم سال‌روزدرگذشت 7 ساج 8 چوب ساج 9 کشتی، جهاز
    سالوساسم 1 تزویر، تلون، حیله، خدعه، دورویی، ریا، ریاکاری، ریب، زرق، ظاهرنمایی، فریب، منافقت، نفاق 2 چاپلوس، چرب‌زبان، متملق 3 تملق، چرب‌زبانی، فریبکاری 4 شیاد، ظاهرنما، فریبنده
    سالوس ورزیدن1 ریاورزیدن، ریاکاری کردن، دورویی کردن، ظاهرنمایی کردن 2 مکر ورزیدن، خدعه کردن، سالوس کردن
    سالوسی1 ریاکاری، حیله‌گری، دورویی 2 ریاکار، حیله‌گر، دورو، سالوس‌گر
    سالیانe 1 سال‌ها، مدت‌ها 2 سنوات
    سامان بخشیدنسامان دادن، مرتب کردن، نظم دادن، رونق‌بخشیدن & نابسامان کردن
    سامان1 خطه، سو، قلمرو، کران، مرز، حد، سرحد، ناحیه، منطقه 2 ابزار، اثاث، اسباب، وسایل 3 انتظام، ترتیب، نظام، نظم 4 خانمان، ماوا، محل، مقام، مکان، منزل 5 کالا، متاع 6 ثروت، دولت، مکنت 7 رواج، رونق، آرام، راحت، قرار 8 منطقه، مکا
    سامان دادن1 نظم‌دادن، مرتب کردن، انتظام بخشیدن، درست کردن 2 سروسامان دادن، سامان‌دهی کردن
    سامان‌دهی، ساماندهیمرتب‌سازی، تنسیق، تنظیم
    سامان گرفتن1 منظم شدن، مرتب شدن، درست شدن 2 سروسامان گرفتن، سامان یافتن
    سامانه1 جهاز، دستگاه 2 نظام، سیستم 3 الگو
    سامصفت 1 بیماری، مرض، ناخوشی 2 ورم، آسم 3 سرسام، دوار 4 خیزران 5 سمی، زهردار، خطرناک، زهرناک & بی‌زهر، غیرسمی 6 آتش & آب
    سامعسمیع، شنوا، شنونده، مستمع & قایل
    سامعهشنوایی، گوش & گویایی
    سانحهاتفاق، پیشامد، تصادف، حادثه، رزیه، عارضه، فاجعه، واقعه
    سان1 روش، طرز، گونه، نمط 2 رژه، مارش، مشق 3 قرین، مانند، مثل 4 رسم، قاعده، قانون 5 پاره، حصه 6 خوی، عادت
    سانسور1 تفتیش، کنترل، ممیزی 2 حذف 3 قیچی
    سانسورچیممیز، مامورسانسور
    ساو1 باج، پاژ، خراج، مالیات 2 براده طلا
    ساویزخوش‌خلق، نیک‌خو، خلیق & بدخلق، بدخو
    ساویس1 ارزشمند، گران‌مایه 2 نفیس 3 پنبه‌زده‌شده
    ساهیخطاکار، سهوکننده، غافل، فراموشکار
    سایبان1 آفتاب‌گردان، سایه‌پوش، سایه‌گاه، آلاچیق، سایه‌بان، سایه‌وان، شامیانه، چتر، سایه‌پوش، سایه‌گاه، عرش، نش 2 چادر، شامیانه، سراپرده، خیمه
    سایت1 سکوی پرتاب موشک 2 محل استقرار رادار 3 کارگاه ساختمانی 4 کارخانه 5 مرکز مجازی در اینترنت
    سایراسم 1 دگر، دیگر، غیر & همان، همین 2 روان، ساری، سیرکننده 4 باقی، بقیه، جمیع، همه 5 رایج، متداول، جاری
    سایریندیگران، افراد دیگر، اشخاص دیگر & همان‌ها، همین‌ها
    سایس1 مدیر، مدبر، کاردان 2 سیاستمدار، باسیاست 3 باکیاست
    سایشاصطکاک، خراش، مالش، مس
    سایل1 فقیر، گدا، متکدی، ونگ، دریوزه، مفلس & بی‌نیاز، غنی 2 پرسشگر، پرسنده & جواب‌گو، مجیب، پاسخ‌ده 3 جاری، روان، سیلان‌کننده
    سایه افکندن1 سایه کردن، سایه گستردن، سایه انداختن 2 مستولی‌شدن، چیره شدن، حکم‌فرما شدن 3 التفات کردن، توجه کردن، عنایت کردن
    سایه‌افکنسایه‌دار، سایه‌گستر، سایه‌انداز
    سایه‌پرستصفت 1 فاسق، اهل فسق‌وفجور 2 زانی، زناکار 3 رفاه‌زده
    سایه‌پرورد1 سایه‌پرورده، راحت‌طلب، تن‌آسا، سایه‌نشین 2 آسوده 3 مفت‌خور
    سایه‌دارسایه‌گستر، سایه‌انداز، سایه‌افکن، سایه‌ور، طلیل & بی‌سایه
    سایه‌روشن1 تاریک‌روشن 2 تیره‌روشن
    سایه1 شبح، ظل، نسار، نش 2 پناه، حمایت 3 توجه، عنایت 4 اثر، تاثیر، نتیجه 5 نفوذ 6 حشمت، بزرگی، جلال 7 غیرواقعی، صوری 8 وهمی، موهوم 9 نقاطتیره‌تر (در نقاشی)
    سایه‌گاهسایبان، سایه، مظله، نش
    سایه گستردن1 سایه افکندن، سایه انداختن، سایه کردن 2 پوشاندن، پنهان کردن 3 تحت حمایت قراردادن
    سایه‌وارصفت q شبح‌وار، سایه‌سان، شبح‌مانند
    ساییدگیسابیدگی، سابیده‌شدگی
    ساییدن1 سابیدن، سودن 2 خرد کردن، کوبیدن، نرم کردن 3 سوهان زدن، صیقلی کردن 4 زدودن 5 جلا دادن، صیقل‌دادن 6 مالیدن
    ساییده1 سابیده، سوده & ناسوده، نساییده 2 کوبیده، نرم 3 سوهان‌زده، سوهان‌خورده، صیقلی 4 زدوده
    سبابهانگشت دوم، انگشت‌شهادت، انگشت اشاره & ابهام، خنصر، بنصر
    سباحآب‌ورز، شناگر، شناور
    سباحت1 آب‌بازی، شنا، شناگری، شناوری 2 شنا کردن، شناور شدن
    سباخکویر، شوره‌زار، لم‌یزرع، نمکزار & مزروع
    سباعدرنده‌ها، جانوران، سبع‌ها، ددان
    سباعیهفت‌تایی، هفت‌حرفی، هفت‌رکنی
    سبب1 انگیزه، جهت، دلیل، علت، منبع، موجب 2 باعث، مسبب، واسطه، وسیله 3 داعیه 4 طرز، طریق، منوال 5 خویشاوندی، قرابت، نسبت، علاقه & بیگانگی، نسب 6 آلت، افزار، ابزار 7 طناب، ریسمان
    سب1 بددهانی، دشنام، رده، فحش، لعن، ناسزا & مدح، ستایش 2 دشنام‌دادن، فحش دادن، ناسزا گفتن & ستودن، مرحباگفتن
    سبب‌ساز1 وسیله‌ساز، مسبب & سبب‌سوز 2 خدا، خداوند
    سبب‌سوزوسیله‌سوز، اسباب‌سوز & سبب‌ساز، وسیله‌ساز
    سبب شدنباعث شدن، انگیزه شدن، موجب شدن، مسبب شدن، وسیله‌گشتن، وسیله شدن
    سببیخویشاوندی، وابستگی & نسبی
    سبتشنبه، آخرین روز هفته (قوم‌یهود)
    سبحاتسبحه‌ها، انوار الهی، جلال ربوبی، عظمت الهی، انوار جلالت
    سبحانصفت 1 تنزیه 2 تنزیه کردن 3 سبحان‌اله گفتن، خدا را به پاکی‌یاد کردن 4 پاک بودن، پاکیزه کردن 5 پاک، منزه
    سبحانیالهی، ربانی، خدایی، یزدانی & شیطانی
    سبحه1 نیایش، دعا، ذکر، سبحت 2 تسبیح 3 مهره تسبیح
    سبد1 تبنگو، زنبیل، سله 2 حلقه
    سبزصفت 1 اخضر، خضرا & احمر 2 تازه، تر، خرم، شاداب & پژمرده، خشکیده 3 شاد، خرم 4 شمشیر، خنجر 5 بنگ 6 سبزه، سبزه‌چهره، گندم‌گون، اسمر 7 معشوق
    سبز شدن1 روییدن، جوانه زدن & خشکیدن، خشک شدن 2 ظاهرشدن، پیدا شدن
    سبز کردن1 رویاندن، رویانیدن 2 رنگ سبز کردن
    سبزهاسم 1 اسمر، سبزچهره، سیه‌چرده، سبزه‌رو، گندمگون & سپیدپوست 2 چمن، علف، گیاه
    سبزه‌زار1 چمن، چمن‌زار & خشک‌زار، کویر 2 علفزار، مرغزار 3 جوله‌زار & خشک‌زار، کویر 4 گل‌گشت، روضه
    سبزه‌قباکلاغ سبز، سبزقبا
    سبزی‌پاک‌کنمتملق، چاپلوس، مداهنه‌گر
    سبزیجاتانواع سبزی‌های‌خوردنی، (تربچه، تره، گشنیز، جعفری، مرزه، شاهی، ریحان، نعناع، پیازچه، ترخون و )
    سبزی‌کاراسم جالیزکار
    سبزی‌کاریجالیزکاری
    سبزینهاسم 1 سبزرنگ، سبزگون 2 گندمگون 3 کلروفیل
    سبط1 نوه، نواده، فرزندزاده، دخترزاده & جد، نیا 2 قبیله، عشیره
    سبطییهودی، قبطی
    سبعانهددمنشانه، وحشیانه، توام با وحشیگری
    سبعاسم جانور، دد، درنده، درنده‌خو، وحشی & اهلی
    سبعهفت
    سبعیتتوحش، ددخویی، درندگی، درنده‌خویی، وحشیگری
    سبق بردنپیش افتادن، پیشی گرفتن، سبقت جستن
    سبقت1 پیشدستی، پیشی، تقدم، مسابقه 2 پیشی گرفتن
    سبقت جستنپیشی‌جستن، تقدم‌جویی کردن، تقدم جستن، سبق‌بردن، پیش افتادن، پیش‌دستی کردن
    سبقت دادنترجیح‌دادن، برتری دادن، مرجح دانستن، برتر شمردن، مقدم دانستن
    سبقت گرفتن1 پیشی گرفتن، پیش افتادن، جلو زدن & عقب‌افتادن 2 پیش‌دستی کردن
    سبق1 قبل، پیش 2 پیشی، سبقت‌جویی & بعد، پسین 3 برتری، تقدم 4 درس 5 شرط، گرو، مسابقه 6 مایه شرطبندی
    سبکاستیل، اسلوب، راه، روال، روش، شیوه، طرز، طریق، طریقه، منوال
    سبک‌بار، سبکبار1 آزاد، حر، مجرد، وارسته & گرانبار 2 آسوده، فارغ‌بال
    سبک‌بال، سبکبال1 تیزپر، تیز پرواز، سبک‌پر 2 راحت، آسوده، فارغ البال، فارغ، سبکبار
    سبک‌پا1 جلد، تندرو، تیزپا، سبک‌پو 2 گریزپا
    سبک1 خفیف، کم‌وزن & ثقیل، سنگین، گران، وزین 2 لطیف 3 بی‌وقار، بی‌وقر، جلف & موقر 4 سبکبار 5 بی‌غم، راحت 6 شتابان، به سرعت، بلافاصله، فورتند، زود، سریع 9 نازک 01 رقیق، آبکی، تنک 11 آرام، آهسته، یواش
    سبک‌خیز1 سحرخیز & دیرخیز 2 تیز پا، چالاک، چست، چابک، تندرو & کندرو
    سبک‌داشتکوچک‌شماری، تحقیر، استخفاف، خوارداشت & بزرگداشت، تعظیم
    سبک داشتن1 کوچک شمردن، خوار داشتن، تحقیر کردن 2 بی‌اهمیت دانستن
    سبک‌دل، سبکدلشاد، شادمان، خوشحال، بی‌غم، سبک‌روح & ناشاد
    سب کردنبد گفتن، لعن کردن، لعنت فرستادن، دشنام دادن
    سبک‌روح، سبکروح1 شاد، سرزنده، باروحیه 2 ظریف‌طبع 3 خوش‌بین 4 بی‌تکلف، بی‌تکبر
    سبک‌روگستاخ، پررو، بی‌شرم، وقیح، چشم‌دریده
    سبک‌سرانه، سبکسرانه1 بی‌ادبانه 2 سرسری، سهل‌انگارانه، نامعقولانه & موقرانه
    سبک‌سر، سبکسر1 شوریده‌مغز، کم‌خرد & خردمند، عاقل 2 بی‌وقار، جلف، سبک‌مایه، نامعقول & رزین، موقر 3 کم‌ارج، بی‌ارزش، کم‌اهمیت، کم‌بها & گرانبها 4 سهل‌انگار، سربه‌هوا 5 سبکسار، بی‌وقار، عجول 6 بی‌مغز، کم‌مایه & پرمایه 7 خوار، فرومایه، پست، د
    سبک‌سری، سبکسری1 بی‌وقاری، جلفی، خواری، سبکی، فرومایگی & وقر، وقار 2 نادانی، حماقت
    سبک سنگین کردنبررسی کردن، امتحان کردن
    سبک‌سیرتندرو، تیزپا، تیزپرواز، تیزرو، سبک‌رو، سبک‌پا، سریع‌السیر & کندرو، بطی‌ء‌السیر
    سبک شدن1 کاهش‌یافتن، کم شدن 2 سبک‌بار شدن، راحت شدن، آرامش یافتن، آرام شدن 3 خوار شدن، بی‌مقدارشدن 4 خفیف شدن، بی‌وقار شدن، کسرشان‌یافتن
    سبک‌عقلبله، خل، دیوانه‌وش، سبک‌مغز & عاقل
    سبک‌مایه1 سبک‌سار، سبکسر 2 بی‌دانش، کم‌سواد & پرمایه، باسواد 3 سطحی، سطحی‌گرا 4 بی‌چیز، تهی‌دست، کم‌سرمایه، کم‌مایه & سرمایه‌دار 5 بی‌ارزش، کم‌اهمیت
    سبک‌مغزیابلهی، بلاهت، کم‌عقل
    سبکی1 کم‌وزنی & ثقل، سنگینی 2 چالاکی، فرزی 3 خفت، سبکسری، طیره 4 بی‌وقاری، جلفی 5 خواری، حقارت
    سبلتسبیل، بروت، موی پشت‌لب، شارب
    سبو1 آبخوری، سفالینه، کوزه، کوزه بزرگ 2 جره
    سبوحصفت 1 باری‌تعالی 2 مقدس 3 منزه، پاک، مبرا
    سبیلبروت، سبلت، شارب & ریش، محاسن
    سبیل1 جاده، راه، صراط، طریق 2 قربانی، نذر، وقف 3 روش، شیوه، طریقه 4 روا، مباح
    سبیل کردن1 مجانی کردن، رایگان ساختن 2 وقف کردن، خیر کردن
    سبیلوسبیل‌دار & ریشو، ریش‌دار
    سپار1 لگدکوب 2 چرخشت 3 ظرف انگور، سپاس داشتن، شکر نعمت کردن، منت‌پذیر بودن، منت داشتن 4 اسباب خانه
    سپاس1 ثنا، حمد، ستایش 2 درود، 3 امتنان، تشکر، حق‌شناسی، شکر، قدردانی، منت، شکرگزاری & کفران، ناشکری
    سپاسدارشاکر، شکرگزار، قدردان، منت‌پذیر، نمک‌شناس & کفور
    سپاسداریامتنان، تشکر، سپاسگزاری، قدردانی، قدرشناسی & نمک‌نشناسی
    سپاس داشتنشکر کردن، شکرگزار بودن، سپاسدار بودن، منت‌پذیربودن، شاکر بودن
    سپاسگزار1 حق‌شناس، حقگزار، شکرگزار، شکور، قدرشناس، نمک‌شناس & ناسپاس، ناشکر 2 شاکر، متشکر، ممنون & مغبون
    سپاسگزاریامتنان، تشکر، تقدیر، سپاسداری، قدرشناسی & ناسپاسی
    سپاس گفتن1 حمدگفتن، ستایش کردن 2 قدردانی کردن، سپاسگزاری کردن، حق‌شناسی کردن 3 تشکر کردن، امتنان داشتن
    سپاهارتش، جند، جیش، خیل، رژیمان، فوج، قشون، گند، لشکر، هنگ
    سپاهیارتشی، جنگاور، خیلتاش، قشونی، لشکری، نظامی
    سپر1 اسپر، درق، درقه، مجن 2 محافظ 3 ضربه‌گیر 4 حائل، مانع، حفاظ
    سپر انداختن1 سپرافکندن 2 فرار کردن، رو به فرار نهادن، گریختن 3 تسلیم شدن
    سپردن1 سفارش کردن، توصیه کردن 2 تسلیم کردن، تفویض کردن 3 به امانت دادن 4 محول کردن، تحویل دادن، واگذار کردن 5 طی کردن، درنوردیدن 6 پایمال کردن، لگدکوب کردن
    سپردنیصفت 1 طی‌کردنی، گذراندنی، رفتنی 2 تحویل‌دادنی 3 واگذاشتنی 4 تفویض‌کردنی
    سپردهاسم 1 امانت، ودیعه 2 محول 3 سفارش، سفارش‌شده 4 درنوردیده، طی‌شده
    سپرزطحال، اسپرز
    سپر کردنمحافظ ساختن، پناه قرار دادن، سپر ساختن & سپرافکندن
    سپری1 پایان‌یافته، به‌آخررسیده، طی، گذشت 2 محو، معدوم، نابود، نیست & هست 3 پایمال
    سپری شدنپایان یافتن، گذشتن، منقضی شدن، تمام شدن، به اتمام‌رسیدن، گذشتن، طی شدن، به سررسیدن & شروع شدن
    سپری کردن1 به‌پایان‌رسانیدن، به اتمام رسانیدن، تمام کردن، گذراندن، طی کردن، سر کردن 2 معدوم کردن، نابود ساختن، نابود کردن 3 پایمال کردن
    سپسآن‌گاه، آن‌وقت، بعد، آن‌وقت، پس، پس‌ازآن & قبل
    سپنج1 عاریت 2 عاریتی 3 خانه موقت، گذرا، ناپایدار، منزل موقت 4 خانه، شبستان 5 پالیزبان
    سپنداسفند، سپنج
    سپندان1 خردل 2 اسفند، سپند، سپندین 3 دانه اسفند
    سپندسوزبخورسوز، عودسوز، مجمر
    سپورپیک بهداشتی، جاروکش، رفتگر
    سپوزکاربی‌قید، پشت‌گوش‌انداز، تنبل، مماطله‌کار & متعهد، مسئول، وظیفه‌دان، وظیفه‌شناس، زرنگ
    سپهبدامیرالجیش، ژنرال، سپهسالار، سالار سپاه، سردار سپاه، فرمانده سپاه
    سپهجند، خیل، سپاه، فوج، لشکر
    سپهر1 آسمان، سما، طارم، عرش، فضا، فلک، کیهان، گردون & ارض، زمین 2 اقبال، بخت، طالع 3 روزگار
    سپه‌سالار، سپهسالارامیرالجیش، باشلیق، سالار، سردار
    سپیدابسفیداب
    سپیدارسفیدار، تبریزی
    سپیدبیاض، سفید، سیمگون، شیرگون، نقره‌فام & سیاه
    سپیدشورختشو، گازر
    سپیدفامسفیدرنگ، نقره‌گون & سیه‌فام
    سپیدهبامدادان، سپیده‌دم، سحر، سپیده‌دمان، سحرگاهان، سفیده، شفق، طلیعه، فجر & غروب، فلق
    سپیده‌دمبامداد، بامدادان، سپیده‌دمان، پگاه، سپیده‌دمان، سحر، سحرگاه، شفق، صبح، طلوع، فجر، فلق & غروب
    سپیدی1 بیاض، سفیدی & سیاهی 2 رخشندگی، روشنایی، روشنی & تیرگی
    ستاد1 قرارگاه، مرکز، مقر 2 ارکان حرب 3 رکن، مرکز برنامه‌ریزی
    ستادن1 ایستادن 2 ستدن، گرفتن، ستاندن & نشستن
    ستارپوشاننده، رازپوش، عیب‌پوش & افشاگر
    ستاره1 اختر، کوکب، نجم & خورشید، شمس 2 بخت، اقبال، تقدیر، طالع 3 آرتیست، هنرپیشه 4 فرد شاخص 5 قهرمان
    ستاره‌بارانپرستاره
    ستاره‌پرستصفت 1 صائبین 2 شب‌زنده‌دار
    ستاره‌سوختهبدبخت، تیره‌روز، نگون‌بخت
    ستاره‌شناساخترشناس، رصاد، رصدنشین، منجم
    ستاره‌شناسیاخترشناسی، رصد، نجوم
    ستاک1 بن، ریشه، اصل، بیخ 2 ماخذ، منبع، منشا، سرچشمه 3 شاخه نورسته، شاخه درخت 4 شاخه تازه تاک
    ستاندنستدن، گرفتن، بازگرفتن، واستدن
    ستاننده2 فاتح، متصرف
    ستاوندایوان، بالاخانه، رواق، صفحه
    ستایشآفرین، تحسین، تعریف، تقدیر، تمجید، ثنا، حمد، مدح، مدیح، مدیحه، مرحبا، منقبت & قدح، نکوهش
    ستایش‌آمیزصفت تحسین‌آمیز، مدح‌آمیز & قدح‌آمیز، نکوهش‌بار، ملامت‌بار
    ستایش‌انگیزتحسین‌برانگیز، ستودنی، درخورتحسین، ستایش‌برانگیز
    ستایش کردن1 تحسین کردن، ستودن & نکوهیدن، نکوهش کردن 2 ثنا گفتن، مدح کردن، تمجید کردن & نکوهیدن، نکوهش کردن، قدح گفتن، هجو کردن
    ستایشگراسم آفرین‌گو، ثناخوان، ستاینده، مداح، مدح‌خوان، مدح‌گستر، مدح‌گوی، منقبت‌خوان & نکوهش‌گر
    ستبراثخن، ستبری، ضخامت، فربهی، قطر، کلفتی & نازکی
    ستبر1 تناور، تنومند، ثخن، دفزک، زفت، ضخیم، استبر، قطور، فربه، کلفت، گنده، ناهموار & نازک 2 سفت، سخت، غلیظ
    ستبریثخن، ستبرا، ضخامت، کلفتی & نازکی
    ست1 دست 2 سری 3 گیم، دور بازی
    ستر1 پرده، پوشش، جلباب، حجاب & کشف 2 پوشاندن، نهفتن
    ستردن1 تراشیدن، پاک کردن، پالودن، 2 زدودن، کندن، محو کردن، زایل کردن 3 نابود کردن، از بین بردن
    ستردهبری، پاک، تراشیده، زایل، عاری، محذوف، منقا
    سترگ1 بزرگ، عظیم، معظم، والا 2 بااهمیت، مهم 3 بزرگ‌جثه، تنومند، عظیم‌الجثه & لاغر، نزار 4 ستیزه‌کار، لجوج، خودسر 5 عصبی، تندخو، خشمناک
    سترون1 بی‌بار، بی‌بر، عقیم، نازا & بارور، زایا 2 بایر، لم‌یزرع، کویر & حاصلخیز 3 استریل
    سترون‌سازیاستریل، میکرب‌زدایی، ضدعفونی
    سترون شدن1 عقیم‌شدن، نازا شدن 2 ناتوان شدن 3 استریل‌شدن
    سترون کردن1 عقیم کردن، نازا کردن 2 معدوم‌سازی(میکرب‌و )
    سترون کردننازا ساختن، عقیم ساختن، عقیم کردن & بارور ساختن
    ست کردن1 هم‌آهنگ کردن، یک‌دست کردن، هم‌رنگ کردن، هم‌خوان کردن 2 تنظیم کردن، میزان کردن
    ستمآزار، اجحاف، ایذا، بغی، بیداد، بیدادگری، تطاول، تعدی، جبر، جفا، جور، حیف، ظلم، مظلمه & مهر
    ستم‌پیشهصفت بیدادگر، بیدادپیشه، جبار، جفاکار، جورپیشه، ستمکار، ظالم & مهربان، عادل
    ستم‌دیده، ستمدیده1 بدبخت، جوردیده، مظلوم & ظالم، ستمکار 2 ستم‌ستیز
    ستم‌کار، ستمکاربیدادگر، جبار، جفاپیشه، ستمکاره، جفاکار، ستمگر، سفاک، شریر، ظالم، مردم‌آزار & عادل، دادگر
    ستم کردنجور کردن، جفا کردن، تعدی کردن، ظلم کردن، بیدادگری کردن، تطاول کردن، آزار کردن
    ستم‌کش، ستمکش1 ستم‌پذیر، جفامند، جورکش، زحمتکش، سختی‌کش & ستمگر 2 ستم‌ستیز
    ستم کشیدنجورکشیدن، تحمل ظلم کردن، ناروا دیدن، ستم دیدن & ستم کردن
    ستمگرانهبیدادگرانه، جابرانه، ظالمانه & دادگرانه
    ستمگربیدادگر، جابر، جبار، جفاکار، ستم‌کیش، جورپیشه، زورگو، ستمکار، سرپنجه، سفاک، طاغوت، ظالم، عادیه، غاصب، متعدی، مردم‌آزار 1 & دادگر 2 ستم‌ستیز 3 ستم‌پذیر، ستم‌کش، ستم‌کشیده
    ستمگریاعتساف، بیداد، بیدادگری، بی‌رحمی، جور، زورگویی، ظلم & 1 دادگری 2 ستم‌ستیزی
    ستوانصفت 1 استوار، پابرجا، محکم 2 نایب 3 امین، معتمد
    ستودنفعل 1 مدح کردن، ستایش کردن & نکوهیدن، نکوهش کردن 2 تحسین، تمجید، حمد، ستایش
    ستودنیستایش‌کردنی، تحسین‌کردنی، قابل‌ستایش، تمجیدکردنی، درخورتحسین
    ستودهپسندیده، حمید، محمود، مستحسن، مقبول & نکوهیده
    ستورانچارپایان، حیوانات‌بارکش، دواب، مواشی & ددان، وحوش
    ستورانعام، چارپا، حیوان، بارکش، دواب (اسب، قاطر، الاغ، یابو ) & دد، وحش
    ستورخانهآغل، اصطبل، باره‌بند، پاگاه، ستورگاه، طویله
    ستورگاهآغل، اصطبل، باره‌بند، پاگاه، ستورخانه، طویله
    ستون1 تیرک، استوانه، رکن، عماد، عمود، قایمه، جرز 2 گروه، دسته، صف، ردیف (نظامی)
    ستوه آمدنبه ستوه‌آمدن، خسته شدن، درمانده شدن، ستوه یافتن
    ستوه1 خسته، درمانده 2 ملول 3 رنجور
    ستوهی1 خستگی، درماندگی 2 ناتوانی، ضعف 3 ملامت، دلتنگی 4 پریشانی
    ستهنده1 ستیزه‌جو، ستیزه‌کار 2 خودرای، خودکامه، مستبد & مصلح، آشتی‌جو، آشتی‌طلب 3 لجوج، یک‌دنده
    ستیزآرزم، پیکار، تعارض، تنازع، جدال، جر، جنگ، حرب، خصومت، دعوا، رزم، ستیزه، مجادله، پرخاش، کشاکش، کشمکش، معارضه، منازعه، نبرد & صلح
    ستیز کردنمجادله کردن، پرخاش کردن، جدال کردن، پیکار کردن، خصومت ورزیدن، معارضه کردن، کشمکش کردن، منازعه کردن، نبرد کردن
    ستیزگیسرکشی، عناد، لجاج، ستیز، لجاجت، جدال
    ستیزهپرخاش، جدال، جدل، جنگ، حرب، خصومت، دشمنی، دعوا، ستیز، ضدیت، عناد، کشاکش، مجادله، محاربه، مخالفت، مرافعه، معارضه، منازعه، مناقشه، نبرد، نزاع & صلح
    ستیزه‌جو1 پیکارجو، پیکارگر، ستیهنده، جنگجو، پرخاشگر، جنگ‌طلب، ستیزه‌گر، ستیزا، عربده‌جو، غوغاگر، مبارزطلب، متخاصم 2 لجوج 3 سرکش، عاصی، نافرمان، طاعی & صلح‌طلب، آشتی‌جو، آشتی‌خواه
    ستیزه‌جویی1 پیکارجویی، ستیهندگی، جنگ‌جویی، جنگ‌طلبی & آشتی‌طلبی 2 خصومت، عناد & دوستی، وداد 3 لجاجت 4 عصیان، نافرمانی & اطاعت، فرمانبرداری
    ستیزه‌خوخشن، ستیزه‌جو، سرکش، طاغی، عاصی، غوغاطلب، گردنکش، متمرد & رام، مطیع
    ستیزه‌خویی1 خشونت، ستیزه‌جویی 2 سرکشی، طغیان، گردنکشی، تمرد & فرمانبرداری
    ستیزه‌کارخودرای، ستیزه‌جو، تندخو، پرخاشگر، ستیزه‌گر، سرکش، لجوج، نافرمان & مطیع، فرمانبر
    ستیزه‌گرستیزه‌جو، ستیزه‌کار، ستیهنده، منازع & صلحجو
    ستیزیدن1 ستیزه کردن، جدال کردن، جنگ کردن & سازش کردن، آشتی کردن 2 دشمنی ورزیدن 3 ناسازگار بودن، ناسازگاری کردن، لجاجت ورزیدن & سازگارشدن
    ستیغ1 اوج، سرکوه، قله، نوک 2 راست، بلند & پا، دامن
    ستیهندگی1 ستیزندگی، ستیزه‌جویی، ستیزه‌خواهی 2 خودرایی، کله‌شقی، لجاج، لجاجت
    ستیهیدن1 ستیز کردن، ستیزیدن، لجاج کردن، ستهیدن، جدال کردن 2 نافرمانی کردن، گردنکشی کردن & مطیع بودن
    سجادسجده‌کننده، بسیارنمازخوان، سجده‌گر
    سجادهجانماز، مصلی
    سجاده‌نشینعابد، زاهد، نمازی
    سجافجلباب، طراز، فراویز، درزجامه، شکاف (پرده)
    سجاوندینشانه‌گذاری
    سجایاخوی‌ها، خصلت‌ها، سجبیه‌ها، طبایع، سرشت‌ها، منش‌ها
    سجدهسر بر زمین (مهر) گذاشتن
    سجده‌گاه1 سجده‌گه، سجودگاه 2 محراب
    سجستانیاهل سیستان، سیستانی
    سجع1 سخن مقفی، قافیه، کلام‌موزون 2 ناله کبوتر
    سجل1 شناسنامه، کارت‌شناسایی 2 پیمان‌نامه، عهدنامه 3 حکم‌نامه، فتوای قاضی، حکم محکم 4 قباله مهردار 5 برات مهردار 6 چک دادوستد 7 کتاب عهود واحکام
    سجنبازداشتگاه، بندیخانه، دوستاق‌خانه، زندان، سیاه‌چال، محبس
    سجین1 دوزخ، جهنم 2 زندان، محبس
    سجیهخاصه، خصلت، خلق، خو، سجیت، خوی، سرشت، شخصیت، صفت، منش، نهاد
    سحابابر، رباب، غمام، غمامه، میغ
    سحار1 افسونگر، سحرآمیز 2 جادوگر، رمال، ساحر، سحرگر 3 سحرانگیز
    سحرآفرین1 سحار 2 جادگر، ساحر، ساحره
    سحرآمیزجذاب، فریبنده، جادوانه، سحرانگیز
    سحر1 افسون، جادو، جادوگری، ساحری 2 جاذبه، جذبه
    سحربامدادان، پگاه، سپیده‌دم، شبگیر، شفق، فلق & غروب
    سحرخیزپگاه‌خیز، صبح‌خیز & دیرخیز
    سحر کردنافسون کردن، جادو کردن، فسون کردن
    سحرگاهسپیده‌دم، بامدادان، خروس‌خوان، سپیده‌دمان & شامگاهان
    سحرگرجادوگر، چشم‌بند، سحار
    سحری1 مربوط به سحر 2 بامدادی، سحرگاهان، سحرگه 3 سحوری
    سحق1 ساییدن 2 مالیدن 3 نرم کردن
    سخابخشش، بخشندگی، جوانمردی، جود، سخاوت، کرم & خست، گرسنه‌چشمی
    سخافتسبکی عقل، کم‌عقلی، کم‌خردی، ضعف عقل
    سخاوتبخشش، بخشندگی، جوانمردی، جود، سخا، کرم، نان‌دهی & امساک، تنگ‌چشمی، گرسنه‌چشمی، زفتی، گرسنه‌چشمی
    سخاوت‌پیشهبخشنده، جواد، سخی، کریم، واهب & لئیم، کنس، ممسک
    سخاوتمندانه1 کریمانه 2 جوانمردانه
    سخاوتمندباهمت، بخشنده، جواد، جوانمرد، سخی، کریم، گشاده‌دست، مکرم، واهب & خسیس
    سخت1 پیچیده، دشخوار، دشوار، شاق، صعب، عسیر، غامض، مشکل، معضل، معقد، مغلق & آسان 2 جامد، درشت، سفت، صلب 3 اکید، بسیار، زیاد، شدید، هرفت 4 توان‌فرسا، طاقت‌سوز، ناملایم 5 حاد، خطرناک، خطیر، مخاطره‌آمیز، وخیم 6 استوار، قایم، قرص، محک
    سخت‌جان1 دیرزی، جان‌سخت، مقاوم، گران‌جان، سگ‌جان 2 پرتحمل، حمول، شکیبا، صبور 3 سنگدل، بی‌رحم، بی‌عاطفه 4 پوست‌کلفت 5 بی‌رحم، سنگدل 6 خسیس، ممسک
    سخت‌جانی1 پوست‌کلفتی، گرانجانی، جان‌سختی، سگ‌جانی 2 سنگ‌دلی
    سخت‌جانی کردن1 مقاومت کردن، پایداری کردن، مقاوم بودن 2 دیرزی بودن، دیر زیستن
    سخت‌دلجفاپیشه، خون‌ریز، شقی، ظالم & مهربان، عطوف، باعاطفه
    سخت‌دلیبی‌رحمی، شقاوت، قساوت، ظلم، ستمکاری & مهربانی
    سخت‌سر1 سرسخت 2 خیره‌سر، یک‌دنده، لجوج
    سخت شدن1 دشوارشدن، مشکل شدن، پیچیده شدن 2 سفت شدن، جامد شدن 3 خطرناک شدن، وخیم شدن
    سخت کردن1 دشوار کردن، پیچیده کردن، مشکل کردن، صعب کردن & آسان کردن، سهل کردن 2 محکم کردن، استوار کردن 3 سفت کردن، محکم بستن & سست کردن، سست بستن
    سخت‌کوشپرتلاش، پرکار، تلاشگر، زحمتکش، ساعی، فعال، کوشا، مجد & کاهل، تن‌آسا
    سخت‌کوشیپرتلاشی، جدیت، جهد، فعالیت & تن‌آسایی
    سخت گرفتنسخت‌گیری کردن، عنیف بودن & سهل گرفتن، آسان گرفتن
    سخت‌گیر، سختگیر1 بی‌گذشت، جدی، خشن، دشوارگیر، سرسخت، عنیف، مقرراتی & سهل‌گیر، مسامحه‌کار 2 مشکل‌پسند، دیرپسند
    سخت‌گیری کردن1 سخت گرفتن، مشکل گرفتن 2 عفیف بودن 3 سرسخت بودن
    سختی1 آزار، اشکال، بلا، تعب، تعسر، تندی، تنگی، ثقل، خشونت، دشواری، رنج، زجر، زحمت، سختی، شدت، صعوبت، صلابت، ضراء، عذاب، عسرت، عنت، غلظت، فشار، گرفتاری، محکمی، محنت، مرارت، مشقت، مصیبت & آسانی، سستی 2 فقر، تنگ‌دستی
    سخره1 بیگاری، کار بی‌مزد 2 تمسخر، ریشخند، لاغ، افسوس
    سخریهاستهزا، ریشخند، مسخره، هجو & جد
    سخط1 بددهانی، سب، فحش، ناسزا 2 خشم، غضب، قهر 3 ناخشنودی، نارضایتی & خشنودی، رضایت 4 غضب کردن، خشم گرفتن
    سخن‌آراادیب، بلیغ، سخن‌پرداز، سخن‌سرا، سخن‌فهم، سخنور، فصیح
    سخن1 بیان، عرض، قول، کلام، گفتار، گفتگو، مقال، نطق، گفت، حرف 2 ادبیات، شعر
    سخن‌پردازسخندان، سخن‌سرا، سخن‌سنج، سخن‌شناس، سخنور
    سخن‌چینخبرآور، خبرکش، دوبه‌هم‌زن، غماز، نمام
    سخن‌چینیدوبه‌هم‌زنی، سعایت، غمز، خبرکشی، نمامی
    سخن‌چینی کردنسعایت کردن، دوبه‌هم زدن، خبرکشی کردن، نمامی کردن
    سخن‌دان، سخنداناسم ادیب، سخن‌پرداز، زبان‌آور، سخن‌شناس، سخنور، شاعر
    سخن راندنسخن‌گفتن، صحبت کردن، حرف زدن، سخن‌رانی کردن
    سخن‌ران، سخنران1 سخنگو، ناطق، نطاق 2 خطبه‌خوان، خطیب 3 متکلم & مستمع
    سخنرانی1 خطابه، خطبه، نطق 2 سخنگاه
    سخن‌رانی، سخنرانی کردننطق کردن، صحبت کردن، حرف زدن، سخن گفتن
    سخن رفتنسخن به‌میان آمدن، گفت‌وگو کردن
    سخن‌سرااسم 1 سخن‌پرور، سخن‌طراز، سخن‌پرداز، سخن‌ساز، سخن‌آرا، سخن‌گستر 2 شاعر 3 نویسنده 4 ناطق، سخندان
    سخن‌سنجاسم 1 ادیب، سخن‌گزار، سخن‌پرداز، شاعر، سخن‌شناس 2 منتقد، نقاد
    سخن‌شناساسم ادیب، سخن‌پرداز، سخندان، ناقد، سخن‌فهم
    سخن‌گزاراسم 1 چیره‌زبان، زبان‌آور، سخن‌طراز، شیواسخن 2 شاعر، نویسنده 3 سخنور، سخندان
    سخن گفتن1 حرف‌زدن، صحبت کردن 2 سخن‌رانی کردن، نطق کردن
    سخن‌گو، سخنگواسم 1 خطبه‌گو، خطیب، سخنران، سخن‌سرا، سخنور، کلیم، گوینده، متکلم، نطاق 2 گویا، ناطق & اصم
    سخنورصفت ادیب، سخنگو، شاعر، کلیم، ناطق، نطاق
    سخنوری1 بلاغت، سخنرانی، سخن‌گویی 2 نویسندگی، شاعری، فصاحت
    سخیبخشنده، بلندهمت، جواد، جوانمرد، راد، سخاوتمند، کریم، گشاده‌دست، لوطی، مکرم، نبیل، واهب، وهاب & خسیس
    سخیف1 کم‌خرد، سبک عقل، کم‌عقل 2 پست، جلف، زشت، سبک، قبیح، مبتذل، ناپسند & رصین 3 نادرست، غلط 4 بی‌اساس، بی‌پایه، واهی 5 سست، ضعیف
    سداد1 درستی، راستی & نادرستی 2 پایداری، استقامت، استواری
    سدانتپرده‌داری، حاجبی، حجابت
    سد بستن1 سد ساختن 2 مسدود کردن، بستن 3 مانع شدن
    سد1 بستن، مسدود کردن 2 حایل، رادع، مانع 3 آب‌بند، بند 4 مسدود، بست 5 صد 6 حد، مرز
    سدر1 ارز، درخت‌سلیمان، شربین، کنار 2 برگ نرم کنار
    سدره‌نشینملایک، فرشتگان مقرب
    سدشکن1 صف‌شکن، خطشکن
    سدقرن، مائه، مئه & دهه، هزاره
    سد کردن1 مسدود کردن، بستن 2 مانع شدن، جلوگیری کردن
    سدید1 استوار، پابرجا، محکم & سست، شل 2 درست، راست & ناراست، نادرست 3 مطمئن، قابل‌اعتماد & غیرقابل‌اعتماد
    سرآغازدیباچه، مقدمه & اختتام، پایان، خاتمه
    سرآمدبرتر، برجسته، مبرز، متشخص، ممتاز، برگزیده
    سر آمدنبه سررسیدن، منقضی شدن، پایان یافتن، به پایان رسیدن & آغاز گشتن، شروع شدن
    سرابآل، سرابه، شوره‌زار، کوراب & چشمه
    سرا1 بقعه، بیت، خانه، دار، کاشانه، مسکن، منزل 2 کوشک، قصر
    سراپا1 تمام، همه، کل 2 سرتاپا 3 سرتاقدم
    سراپرده1 بارگاه، چادر، خرگاه، خیمه، سرادق 2 اندرونی، حرم‌سرا
    سراجچراغ، مصباح
    سراجزین‌ساز
    سراچه1 اندرون، درون 2 خلوتخانه 3 سرا 4 سوئیت 5 دنیا، جهان
    سرادقسراپرده
    سرازیر شدن1 روان‌شدن، جاری شدن 2 هجوم آوردن، روی‌آوردن
    سرازیراسم 1 شیب، سراشیب، نشیب & سربالایی 2 آویخته، سرنگون، معلق، وارو، وارونه، واژگون & سربالا 3 روان، جاری
    سرازیریدرکه، سراشیبی، شیب، نشیب & فراز، سربالایی
    سراسر1 تمام، تمام
    سراسیمگیآشفتگی، بی‌تابی، سرگردانی، پریشانی، دستپاچگی، دلهره، سردرگمی، ناراحتی
    سراسیمهآسیمه‌سر، آشفته، سرگردان، بی‌تاب، پریشان، پریشان‌حال، دستپاچه، دلواپس، سردرگم، متوحش، مرعوب، مضطرب، هراسان
    سراشیبسرازیر، سرازیری، نشیب شیب‌دار، سراشیبی & سربالایی
    سراغ کردن1 پرس‌وجو کردن، سراغ گرفتن، جست‌وجو کردن 2 آگاهی یافتن
    سراغ گرفتنپرس‌وجو کردن، پی‌جویی کردن، نشان گرفتن
    سراغ1 نشان، نشانی 2 پی‌جویی، پیگیری، جستجو 3 پرسش، سوال & پاسخ، جواب
    سرافراز1 بالنده، بلندمرتبه، سربلند، سرفراز، مباهی، مفتخر & سرافکنده 2 گردن‌فراز، گردن‌کش
    سرافراز شدنمفتخرشدن، مباهی شدن، بالنده شدن، سربلند شدن
    سرافراز کردنمفتخر کردن، افتخار دادن، سربلند کردن
    سرافرازیافتخار، بالندگی، تفاخر، سربلندی، فخر، مباهات، نازش & سرافکندگی
    سرافکندگیخجلت، خواری، شرمندگی، شرمساری، مذلت & سربلندی
    سرافکنده1 خجل، خجلت‌زده، خوار، سربه‌زیر، شرمسار، شرمنده، مخذول & سربلند، مفتخر 2 شرمسارانه
    سرافکنده شدنشرمسار گشتن، شرمنده شدن، خجل گشتن
    سرامیک1 سفالین 2 ظرف‌سفالی
    سرانجامآخر، انتها، بالاخره، بالمال، عاقبت، عاقبت‌الامر، فرجام، مالا، نتیجه & آغاز
    سرانجام دادن1 سروسامان دادن، سروصورت دادن 2 سامان‌بخشیدن، مرتب کردن
    سرانجمنبرگزیده، شاخص، ممتاز
    سراندازاسم 1 چادر، شمد، معجر، مقصوره، مقنعه، واشام 2 ازجان‌گذشته، بی‌باک
    سراندنسر دادن، لغزاندن
    سرایتاشاعه، انتقال، تراوش، پخش، رخنه، شیوع، عدوی، نشر، نفوذ، واگیری
    سرایت دادنانتقال‌دادن، شیوع دادن، گسترش دادن
    سرایت کردن1 اثر کردن، تاثیر گذاشتن 2 انتقال یافتن، شیوع‌یافتن، شایع شدن، اشاعه یافتن، منتقل شدن، گسترش یافتن 3 رخنه کردن، نفوذ کردن
    سرای1 خانه، سرا، صرح، قصر، منزل 2 حرم، حرمخانه، حرمسرا
    سرای‌دار، سرایدارحاجب، دربان، مستحفظ، نگهبان
    سرای‌داری، سرایدارینگهبانی، دربانی
    سرایراسم 1 اسرار، رازها، رموز 2 پوشیده‌ها، نهان‌ها، باطن
    سرایش1 سرودن، سرایندگی 2 نغمه، سرود
    سرایندهصفت 1 شاعر، ترانه‌سرا، تصنیف‌ساز
    سرایهپاویون
    سراییدنسرودن
    سر باختنجان باختن، جان‌فدا کردن، جان‌بازی کردن
    سربار1 سرباری، باراضافی، تملیت 2 پارازیت، طفیلی، انگل، وابسته 3 مزاحم
    سربار شدن1 مزاحم‌شدن، زحمت دادن 2 طفیلی شدن، تلپ شدن 3 تحمیل شدن
    سربازخانهپادگان، ساخلو
    سرباز زدنامتناع‌ورزیدن، تمرد کردن، سرپیچی کردن، اعراض کردن، سر برتافتن، رویگردان شدن & اطاعت کردن، منقاد شدن
    سرباز1 مشمول 2 جنگجو، سپاهی، نظامی 3 فداکار، جانباز
    سربازی کردن1 خدمت کردن، خدمت وظیفه انجام دادن 2 جان‌فشانی کردن، جان‌بازی کردن، سر باختن، فداکاری کردن
    سربالاصفت q 1 فراز 2 سرد، طفره‌آمیز 3 بی‌خود، لاقیدانه & مسئولانه، درست و حسابی
    سربالاییبلندی، فراز، فرازین & سراشیبی
    سر برآوردن1 سربلند کردن 2 سر برداشتن 3 بالا آمدن، طلوع کردن 4 ظاهر شدن، نمایان شدن، خود رانشان دادن 5 مرتفع شدن، بلند شدن 6 برخاستن 7 روییدن، سبز شدن، دمیدن 8 بالیدن، قد کشیدن 9 افتخار کردن 01 ممتازشدن، برجسته شدن، ش
    سربر تافتن1 سرتابیدن، نافرمانی کردن 2 اعراض کردن، تمرد کردن، اعراض کردن
    سربرخطمطیع، فرمان‌بردار، تسلیم، منقاد، رام، حرف‌شنو
    سر برداشتن1 سربلند کردن 2 اعتراض کردن، معترض شدن 3 بلند شدن، برخاستن، بیدار شدن 4 تجاوز کردن، متجاوز شدن
    سر بر زدنسر برکشیدن، طلوع کردن، ظاهر شدن (خورشید و ) & غروب کردن
    سر بریدنذبح کردن، بسمل کردن، سر از تن جدا کردن
    سربسته1 سربه‌مهر، مهر، ممهور & سرباز، سرگشاده 2 پوشیده، نهان، نهفته 3 ناآشکار & آشکار 4 غیرصریح، تلویحی & صریح 5 محرمانه 6 سری & فاش، علنی
    سربلندسرافراز، سرفراز، مباهی، مفتخر & سرافکنده
    سربلند کردن1 سر برافراشتن 2 قیام کردن، شوریدن، شورش کردن
    سربه‌راهسربه‌زیر، مطیع، فرمان‌بردار، رام & نافرمان، سرکش
    سربه‌راه شدنسر به‌زیر شدن، مطیع شدن، رام شدن، فرمان‌بردارشدن، حرف‌شنو شدن & نافرمان شدن
    سربه‌راه کردن1 مطیع کردن، منقاد کردن، رام کردن، فرمان‌بردار کردن، حرف‌شنو کردن 2 آماده کردن، مهیا کردن، روبه‌راه کردن
    سربه‌زیر1 خجالتی، خجل، سرافکنده، شرمسار، محجوب & گستاخ 2 سربه‌راه، سردرپیش، مطیع، رام، فرمانبردار & سرکش، نافرمان
    سربه‌سر شدن1 برابر شدن، معادل شدن، مساوی شدن، یکسان‌شدن 2 بی‌حساب شدن
    سربه‌سر کردن1 جبران کردن، تلافی کردن 2 برابر کردن، مساوی کردن
    سربه‌سر1 همگی، همه، همگان، جملگی 2 مساوی، برابر، یکسان، معادل
    سربه‌گریبانغمگین، افسرده، مغموم، سردرگریبان
    سربه‌نیست1 پنهان، مخفی، نهان 2 گم‌وگور، مفقود 3 نیست، معدوم، نابود
    سربه‌نیست شدن1 پنهان شدن، مخفی شدن، نهان شدن 2 گم‌وگور شدن، مفقود شدن 3 نیست شدن، معدوم شدن، نابود شدن، از بین رفتن، کشته‌شدن
    سربه‌نیست کردن1 پنهان کردن، مخفی کردن، نهان کردن 2 گم‌وگور کردن، مفقود کردن 3 نیست کردن، معدوم کردن، نابود کردن، از بین بردن، کشتن
    سربه‌هوا1 بازیگوش، بی‌توجه، بی‌قید، بی‌بندوبار، لاابالی، بی‌دقت، بی‌مبالات، غافل، لاقید & سربه‌زیر، دقیق، مراقب
    سربه‌هوا شدن1 بازیگوش شدن، غافل گشتن، بی‌مبالات شدن 2 بی‌بندوبار شدن، لاابالی شدن، لاقید شدن
    سرپا1 ایستاده، برپا، قائم & نشسته 2 سالم
    سرپرستصفت 1 قیم، متصدی، مسئول 2 بزرگ، پیشوا، رئیس، سرور، مدیر 3 راعی، کفیل، مباشر، متولی، وصی، ولی
    سرپرستیپیشوایی، تیمار، ریاست، کفالت، مباشرت، نظارت، نگهداری، وصایت
    سرپرستی کردن1 نظارت کردن، اداره کردن 2 کفالت کردن
    سرپناه1 اقامتگاه، مسکن 2 پناهگاه، مامن، حفاظ، جان‌پناه 3 خانه، کاشانه، خانه‌محقر، آلونک، کلبه
    سرپنجگیزورمندی، دلاوری، قدرتمندی، تسلط
    سرپنجهاسم 1 چنگ، چنگال 2 استیلا، تسلط، زور، قدرت 3 مسلط 4 جفاپیشه، ستمگر، ظالم & دادگر، رئوف
    سرپوش1 پوشینه، در، درپوش 2 کلاه 3 روسری
    سرپوش1 رازدار، سرنگهدار، محرم، همراز & پرده‌در
    سرپوشیده1 مستور، متحجب 2 مسقف، سقفدار & روباز، بی‌سقف
    سرپیچیامتناع، تخطی، تخلف، تمرد، خلاف، روگردانی، سرکشی، عصیان، نافرمانی & اطاعت، انقیاد
    سر پیچیدنامتناع‌ورزیدن، تخطی کردن، تمرد کردن، رویگردان‌شدن، سرپیچی کردن، سر برتافتن، سرکشی کردن، عصیان ورزیدن، نافرمانی کردن، تمکین‌ن کردن
    سرپیچی کردن1 تخطی کردن 2 تمرد کردن، طغیان کردن، عصیان ورزیدن، سرکشی کردن 3 نافرمانی کردن، تمکین ن کردن
    سرتابیدننافرمانی کردن، سرباز زدن، تمرد کردن، سر برتافتن
    سرتاپا1 سراسر 2 تمام
    سرتاتهاز آغاز تا پایان، همه
    سر1 تارک، راس، فرق، کله، مخ & پا، ته 2 چکاد، قله، نوک & دامنه 3 در، درپوش، دهانه، سرپوش 4 بالا & پایین 5 بزرگ، پیشوا، رئیس، سرور 6 برتر، والاتر 7 قصه، آهنگ، میل، عزم، نیت 8 خیال، فکر، اندیشه 9 سمت، سو، طرف 01 سرانه 11 بالا
    سرتاسرتمام، جملگی، سراسر، سربه‌سر، کل، همه
    سرتراشآرایشگر، دلاک، سلمانی
    سرتیپفرمانده تیپ
    سرتیرفوری، بلافاصله، فور
    سرجمعروی‌هم‌رفته، مجموع
    سرجمع زدنحساب کردن، جمع زدن
    سرجمله1 کلا، جمع
    سرجنبانصفت بانی، رئیس، رکن، رهبر، سرخیل، سردسته، سرسلسله، سرکرده، سلسله‌جنبان، قاید، مهتر قوم
    سرجوخه1 سردسته، سربازدرجه‌دار، 2 وکیل 3 سرناوی
    سرچسبباندرول
    سرچشمه1 چشمه، ماخذ، مبدا، منبع، منشا، ینبوع 2 کنه، اصل
    سرحال1 تندرست، سالم، صحیح‌المزاج & مریض، بیمار، ناخوش 2 بانشاط، خوشحال، سردماغ، سرزنده، شاد، کیفور، لول، مسرور & ناخوش، بدحال، ناشاد
    سرحد1 ثغر، حد، کرانه، مرز، ناحیه 2 سردسیر، ییلاق & گرمسیر، قشلاق
    سرحددارمرابط، مرزبان، مرزدار
    سرحدنشینمرابط، مرزنشین
    سرحلقهبانی، رکن، سرخیل، رهبر، سردسته، سرکرده، سرگروه، سلسله‌جنبان، پیشوا
    سرخاسم 1 آل، حمرا، قرمز، گلرنگ، گلگون، لاله‌گون & سبز 2 کمونیست
    سرخابآلغونه، بزک، سرخی، غازه، گلغونه، گلگونه
    سرخراجسرانه، مالیات‌سرانه
    سرخ‌رگشریان، سبات & سیاهرگ، ورید
    سرخراسم 1 مخل، مزاحم 2 مصدع 3 مترسک
    سرخ شدن1 قرمز شدن، به رنگ سرخ درآمدن 2 خجالت کشیدن 3 خشمگین شدن 4 برشته شدن، تفتیدن، تفته‌شدن
    سرخطسرمشق
    سرخ‌فامآتشفام، آذرفام، سرخ‌رنگ، سرخ‌گونه & سبزرنگ
    سرخ کردن1 به رنگ‌سرخ درآوردن 2 تفت دادن، برشته کردن
    سرخودصفت 1 خودسر 2 خودسرانه 3 خودمختار، مستقل
    سرخوردگیحرمان، دل‌زدگی، واخوردگی، وازدگی، یاس
    سر خوردنسریدن، لغزیدن، لیز خوردن
    سر خوردنوازده شدن، دل‌زده شدن، ناامید شدن، دل‌سرد شدن، بی‌رغبت‌شدن
    سرخوش1 تردماغ، خوشحال 2 سردماغ، سرزنده 3 بانشاط، شاد 4 سرمست، شنگول، لول، مخمور، مست، مسرور، ملنگ، نشئه & خمار
    سرخوشیسرمستی، سرور، شادمانی، شادمانگی، مستی، نشاط، نشئگی & خماری
    سرخی1 شفق‌گونی، قرمزی 2 سرخاب 3 برافروختگی
    سرخیل1 سردار، سردسته، سرگروه، سرلشکر 2 سرسلسله، سلسله‌جنبان 3 پیشوا، رهبر
    سردابدخمه، زیرزمینی، سردابه، سمجح
    سردابهدخمه، زیرزمینی، سرداب
    سرداراسپهبد، امیرالجیش، باشلیق، باشی، پیشوا، رئیس، ژنرال، سالار، سپاهبد، سرخیل، سردسته، سرور، فرمانده & سرباز
    سرداری1 امیرالجیشی، سالاری، سپهسالاری، فرماندهی 2 لباس‌مردانه‌بلند & سربازی
    سرد1 بارد، خنک، یخ & گرم 2 بی‌روح، خشک 3 بی‌میل، سردمزاج & مشتاق 4 بی‌احساس، بی‌عاطفه 5 بی‌تحرک، ناپویا 6 بی‌مزه، خنک 7 گرانجان، نچسب، نگد، بیگانه‌خو
    سر در آوردن1 پی‌بردن، دریافتن، درک کردن، وقوف یافتن 2 آگاه‌شدن، اطلاع حاصل کردن، واقف شدن، مطلع‌شدن 3 متوجه شدن، ملتفت شدن، فهمیدن 4 ظاهر شدن، پیدا شدن، بیرون آمدن، خارج شدن
    سردرد1 صداع 2 مزاحمت، دردسر
    سردرگم1 حیران، حیرت‌زده، گیج، سرگردان، کلافه، متحیر، سرگم 2 سراسیمه، مضطرب، مشوش 3 درهم برهم، آشفته، بی‌نظم، به‌هم‌پیچیده 4 مردد، دودل
    سردرگم شدن1 مردد شدن، دودل شدن 2 گیج شدن، کلافه‌شدن 3 راه گم کردن 4 سرگردان شدن 5 کلافه شدن
    سردرگمی1 حیرت، سرگردانی، کلافگی، سرگمی، تحیر 2 سراسیمگی، تشویش، اضطراب 3 آشفتگی، به‌هم‌پیچیدگی 4 تردید، دودلی
    سردرهوا1 سربه‌هوا، بازیگوش، بی‌دقت، بی‌مبالات، لاقید & مراقب 2 بوالهوس، هوسباز 3 خیالباف 4 آشفته، سرگردان
    سردستهباشی، رئیس، سرجنبان، سردار، سرکرده، سرگروه، سلسله‌جنبان، عمید
    سردستی1 گذرا، مجمل 2 حاضری، ماحضر 3 عجولانه 4 آسان، رایگان 5 کم، ناچیز، مختصر 6 دم‌دست، دم‌دستی 7 چوب‌دستی
    سردسیرسرحد، ییلاق & قشلاق، گرمسیر
    سرد شدن1 خنک شدن، یخ شدن 2 یخ کردن 3 بی‌روح شدن، خشک‌شدن 4 بی‌میل شدن 5 ناامید شدن، دل‌سردشدن 6 دل‌زده شدن، ملول گشتن 7 بی‌شورشدن، از هیجان افتادن 8 بی‌اعتنا گشتن 9 مردن
    سرد کردن1 بی‌میل کردن، وازده کردن، دل‌زده کردن 2 خنک کردن، گرمازدایی کردن
    سردماغبانشاط، خوشحال، سرحال، سرخوش، شاد & افسرده، بی‌دل‌ودماغ
    سردم1 خانقاه 2 پاتوق 3 قهوه‌خانه 4 سکوی زورخانه
    سردم‌دار1 رئیس، سرپرست، رهبر 2 خانقاه‌دار
    سردمهربدمهر، نامهربان، بی‌عطوفت، بی‌عاطفه، بی‌محبت
    سردمهریبدمهری، نامهربانی، بی‌عاطفگی، بی‌محبتی
    سر دواندن1 معطل کردن، مماطله کردن، امروز و فردا کردن، علاف کردن
    سردوگرم چشیدهمجرب، باتجربه، کاردان، آب‌دیده
    سردوگرممصائب، سختی‌ها، مشکلات، معضلات
    سردی1 برودت، سرما، 2 بی‌علاقگی، دلسردی، سردمزاجی 3 بی‌روحی، خشکی 4 بی‌اعتنایی، بی‌توجهی & گرما، گرمی 5 بی‌میلی
    سر1 راز، رمز، مصاص، امرپوشیده، کار نهانی 2 اخفا، مکتوم، نهانی
    سرراست1 مستقیم، بی‌پیچ‌وخم 2 بی‌کم‌وکاست 3 درست 4 روراست، صریح 5 مشخص، واضح
    سرراست1 مستقیم، مستقیم
    سررسیدموعد، موعدپرداخت، وقت
    سر رسیدن1 منقضی‌شدن، تمام شدن 2 وارد شدن (ناگهانی)
    سررشته1 آشنایی، آگاهی، اطلاع، تجربه، شگرد، شیوه، مهارت 2 سرنخ، راه‌کار 3 دفتر حساب 4 گزارش 5 یادداشت، نوشته 6 زمام، مهار 7 اختیار
    سررشته‌دار1 مباشر 2 حسابدار، محاسب، کارپرداز
    سر رفتن1 لبریز شدن(مایع جوشان) 2 به پایان رسیدن، تمام شدن 3 بی‌تاب شدن، کم‌طاقت شدن
    سرریز شدنپر شدن، لب‌ریز شدن، مالامال شدن
    سرریز کردنبیرون‌ریختن، لب‌ریز کردن، مالامال کردن
    سر زدن1 روییدن، سبزشدن، سر برآوردن 2 برآمدن، طلوع کردن، بردمیدن & افول کردن، غروب کردن 3 دیدن کردن، بازدید کردن 4 ناگهانی به جایی واردشدن
    سرزده1 بغتت
    سرزمینارض، اقلیم، بوم، خطه، دیار، زمین، قلمرو، کشور، مرزوبوم، ملک، مملکت، ناحیه
    سرزنده1 بانشاط، دل‌به‌نشاط، زنده‌دل، سرحال، سرخوش & افسرده، بی‌دل و دماغ، پکر، گرفته، دلمرده 2 سرحلقه، سرخیل، سردسته، سلسله‌جنبان
    سرزنش‌آلودسرزنش‌بار، سرزنش‌آمیز، طعن‌آمیز، توبیخ‌آمیز، طعنه‌آمیز، ملامت‌بار & تحسین‌آمیز، ستایش‌آمیز
    سرزنشبدگویی، بیغاره، پیغاره، تعنت، تقبیح، تشنیع، تقریع، سرکوفت، شماتت، شنعت، طعن، طعنه، عتاب، قدح، لوم، مخالفت، مذمت، معاتبت، معاتبه، ملام، ملامت، نکوهش & تمجید، ستایش
    سرزنش کردن1 تثریب، تقریع، تشنیع 2 شماتت کردن، ملامت کردن، عتاب کردن، نکوهش کردن، نکوهیدن & ستایش کردن، ستودن
    سرزنشگرطعنه‌زن، لوامه، ملامت‌گر & ستایشگر
    سرسام‌آور1 هذیان‌آلود، هذیان‌آمیز 2 بی‌حد، بی‌شمار، بی‌نهایت، نجومی، هنگفت
    سرسام1 سرگیجه 2 هذیان 3 حیرت، سرگشتگی
    سرسبدبرگزیده، شاخص
    سرسبزباطراوت، خرم، نزه & بی‌طراوت، خشک
    سرسبزیخرمی، طراوت، نزهت & پژمردگی
    سرسپردگیارادت، انقیاد، اطاعت، فرمان‌برداری، تسلیم، متابعت & سرپیچی
    سرسپردنمطیع شدن، منقاد شدن، متابعت کردن، تسلیم شدن، فرمانبردار شدن، مطیع گشتن
    سرسپردهتسلیم، فرمانبردار، فدایی، تابع، ارادتمند، ارادت‌کیش، برخی، فدوی، جان‌نثار، مطیع، منقاد & گردن‌کش، یاغی، نافرمان
    سرسختانهصفت 1 باشدت، شدید
    سرسخت1 لجوج، کله‌شق، خیره‌سر 2 مقاوم، پرطاقت، پایدار 3 پرکار، پرتوان، پرطاقت، سخت‌کوش 4 بی‌باک، بی‌پرده، بی‌احتیاط
    سرسختی1 خیره‌سری، ستیهندگی، یک‌دندگی، کله‌شقی، لجاجت 2 بی‌پروایی
    سرسراهال
    سرسری1 بی‌دقت، سهل‌انگار، مسامح 2 سهل‌انگارانه، تسامح‌آمیز 3 بی‌اساس، نسنجیده، بی‌پایه & سنجیده 4 سطحی & عمقی 5 بی‌تامل 6 بیهوده، یاوه 7 سبکسرانه
    سرسلامتیتسلیت، تعزیت
    سرسلسله1 سلسله‌جنبان 2 بانی، موسس، آغازگر 3 رئیس، بزرگ، مهتر
    سرسنگینبی‌التفات، سرگران، کم‌توجه، کم‌لطف، نامهربان & مهربان
    سرسنگین شدن1 بی‌التفات شدن، کم‌عنایت شدن، بی‌اعتنا شدن
    سرشاخ شدن1 گلاویزشدن 2 زورآزمایی کردن، مبارزه کردن، جنگیدن (دو گاو) 3 درگیر شدن
    سرشارآکنده، انباشته، پر، سیراب، فایض، فیض، لبالب، لبریز، مالامال، مشحون، ممتلی، مملو & تهی
    سرشت1 آفرینش، خلقت، 2 آمیزه 3 اصل، جنس، خمیره 4 جنم، خلق‌وخو، خو، ضریبه، ذات 5 سجیه، سیرت 6 شمال، طبع، طبیعت، طینت، غریزه، فطرت، جبلت 7 مزاج، نهاد 8 خمیرمایه، گوهر، جوهره
    سرشتن1 آغشتن، آمیختن، خمیر کردن، مخلوط کردن، ممزوج کردن 2 آفریدن، خلق کردن 3 ورز دادن
    سرشتهآمیخته، خمیره، عجین، معجون
    سر شدن1 تفوق یافتن، ممتاز گشتن، برتر شدن 2 سپری شدن، طی‌شدن، به سر آمدن، گذشتن
    سر شستنغسل کردن، طاهر شدن
    سرشک1 اشک، دمع 2 شبنم 3 باران
    سرشک‌بار، سرشکبار1 اشک‌بار، دامع، گریان 2 شبنم‌بار
    سرشکستگیافت، تحقیر، خواری، خفت، شرمساری، کسرشان، ننگ & سرافرازی
    سرشکسته1 خجل، شرمسار، سرافکنده، شرمسار، خفیف، شرم‌زده 2 بور، دماغ سوخته، مچل & سرافراز، سربلند
    سرشماریآماربرداری، آمارگیری، احصائیه
    سرشناساسمی، بنام، شهره، شهیر، مبرز، مشهور، معروف، نام‌آور، نامدار، نامور، نامی & گمنام
    سراسم 1 شیب، لیز، لغزنده، لغزان 2 موزه 3 سرخ، سرخ‌رنگ & آبی‌رنگ
    سرشیرخامه، قیماق، نمشک
    سرطان1 خرچنگ 2 تیرماه 3 تومور بدخیم، چنگار
    سرطانیصفت 1 سرطان‌زا 2 مبتلابه سرطان 3 مربوط به سرطان 4 ازجنس سرطان
    سرعت انتقالتندفهمی، تیزهوشی
    سرعت بخشیدنشتاب کردن، تسریع کردن
    سرعت1 تعجیل، عجله & آهستگی، بطی‌ء، کندی 2 تندروی، تندی، شتاب
    سرعملهسرکارگر
    سرفرازسربلند، مباهی، مفتخر & خجل، شرمسار
    سرفرماندهفرمانده‌کل
    سرفصل1 آغاز، شروع، ابتدا 2 مرحله مهم، مرحله سرنوشت‌ساز 3 عنوان، سرآغاز (فصل کتاب)
    سرفهسرف، سعال
    سرفیدنسرفه کردن، سلفیدن
    سرقت1 اختلاس، استراق، دزدی، دستبرد، راهزنی، ربایش، طراری، عیاری 2 دزدی کردن
    سرقت کردندستبردزدن، دزدی کردن، دزدیدن
    سرکارگرسرعمله
    سر کردن1 آغاز کردن، آغازیدن، شروع کردن، سر دادن 2 سپری کردن، گذراندن 3 به سر بردن 4 ساختن، مدارا کردن، سازش کردن، مماشات کردن 5 زندگی کردن، روزگار گذراندن 6 گذران کردن، معیشت کردن 7 پوشیدن، روی سر انداختن، به سر کردن
    سرکردهرئیس، رهبر، سرجنبان، سردسته، سرور، فرمانده & مادون
    سرکشبدرام، بدرفتار، تخس، چموش، طاغی، عاصی، عصیانگر، طغیانگر، فرمان‌ناپذیر، گردنکش، لجام‌گسیخته، مارد، متجاسر، متمرد، ناجم، نافرمان، وحشی، یاغی & رام
    سرکشی1 بغی، تمرد، توسنی، سرپیچی، طغیان، عصیان، گردن‌کشی، مخالفت، نافرمانی، یاغیگری 2 بازدید، بازرسی، ملاقات، دیدار & انقیاد
    سر کشیدن1 سرک‌کشیدن، سر درآوردن 2 سر زدن، سرکشی کردن 3 نوشیدن، آشامیدن (یک‌باره) 4 بالارفتن
    سرکشیکپاس‌بخش، سرپاسدار
    سرکشی کردن1 بازدید کردن، بازرسی کردن 2 دیدار کردن، ملاقات کردن 3 سرپیچی کردن، نافرمانی کردن، تمرد کردن، متمرد شدن 4 عصیان ورزیدن، یاغی شدن، گردن‌کشی کردن، یاغیگری کردن
    سرکوب1 اختناق، قلع‌وقمع، مضمحل، منکوب 2 ضربه، ضربت، لطمه 3 گوشمال
    سرکوب کردن1 قلع‌وقمع کردن 2 مغلوب کردن، منکوب کردن، مضحل کردن، درهم شکستن، فروکوفتن(دشمن) 3 گوشمالی دادن
    سرکوبی1 قلع‌وقمع، اضمحلال 2 تنبیه، سیاست، مجازات 3 گوشمالی
    سرکوفتزخم‌زبان، سرزنش، شماتت، طعنه، لوم، ملامت، نکوهش & تحسین، تمجید
    سرکوفت زدنسرزنش کردن، شماتت کردن، ملامت کردن، نکوهیدن، نکوهش کردن & تمجید کردن، تحسین کردن، تشویق کردن
    سرکوفته1 واپس‌زده‌شده 2 سرکوب‌شده، مضمحل، نابود 3 شکست‌خورده
    سرکهخل
    سر گذاشتن1 رو کردن، رفتن 2 روانه شدن، عازم شدن
    سرگذشت1 شرح حال، ترجمه احوال، بیوگرافی 2 ماوقع، ماجرا، واقعه، احوال 3 افسانه، حکایت، داستان، قصه
    سرگرا1 عاصی، سرکش، نافرمان، بدرام 2 بی‌قرار، بی‌آرام
    سرگران1 رنجیده، سرسنگین، قهر 2 خودپسند، متکبر 3 ناخشنود، نارضا، ناراضی & خرسند، خشنود 4 بی‌اعتنا 5 خشمناک، خشمگین، عصبانی
    سرگرانی1 سرسنگینی 2 تکبر، نخوت، خودپسندی، غرور 3 ناخشنودی، نارضایی، نارضایتی
    سرگرایی1 عصیان، سرکشی، نافرمانی، بدقلقی، بدفرمانی 2 بی‌قراری 3 مستی
    سرگردان1 آواره، دربه‌در، ولو، ویلان، بی‌خانمان 2 حیران، سرگشته، گیج، متحیر، مضطرب، واله 3 بلاتکلیف 4 سلندر
    سرگردان شدن1 آواره شدن، دربه‌در گشتن، بی‌خانمان شدن، ویلان‌شدن 2 بلاتکلیف شدن، معطل شدن 3 سرگشته شدن، سردرگم شدن، حیران شدن 4 آسیمه‌سر شدن
    سرگردان کردن1 آواره کردن، دربه‌در کردن، بی‌خانمان کردن، ویلان کردن 2 بلاتکلیف کردن، معطل کردن 3 سرگشته کردن، حیران کردن 4 آشفته کردن، پریشان کردن 5 آسیمه‌سر کردن
    سرگردانی1 پریشانی، حیرانی، تحیر، حیرت، سرگشتگی 2 آوارگی، دربه‌دری 3 بلاتکلیفی
    سرگردیاور، افسر، فرمانده‌گردان
    سر گرفتنانجام شدن، انجام گرفتن، عملی شدن
    سرگرم شدن1 مشغول شدن 2 درگیر شدن 3 علاقه‌مند شدن، دل‌بسته شدن
    سرگرم شدن1 مشغول شدن، مشغله یافتن، مشغولیت پیدا کردن 2 تفریح کردن، تفنن کردن 3 دل‌بسته شدن، علاقه‌مند شدن
    سرگرم کردن1 مشغول کردن 2 دل‌بسته کردن، علاقه‌مند کردن
    سرگرم کردن1 مشغول کردن، سرگرم ساختن 2 درگیر کردن 3 علاقه‌مند کردن، دل‌بسته کردن
    سرگرم1 مشغول 2 درگیر 3 دل‌بسته، علاقه‌مند
    سرگرمیاشتغال، تفریح، تفنن، مشغله، مشغولیت
    سرگروهسردسته، رئیس
    سرگشتگیتحیر، حیرانی، حیرت، خیرگی، فروماندگی، گیجی
    سرگشته1 دربه‌در، آواره، سرگردان 2 حایر، حیران، حیرت‌زده 3 دودل، گیج، متحیر، هاج‌وواج 4 درمانده، فرومانده، بیچاره، مستاصل 5 شوریده، شیدا، آشفته، آسیمه‌دل، عاشق 6 مضطرب، سراسیمه، آسیمه‌سر، هراسان 7 واخورده
    سرگیجهدوار، سرسام، سرگردا
    سرگیجه گرفتنسرسام گرفتن، دچار سرگردا شدن
    سرگیسموی مصنوعی، گلاه‌گیس، پوستیژ
    سرگینپشک، پشکل، پهن، تپاله، غایط، فضله، گه، مدفوع
    سرگین‌گردانسرگین‌غلتان، جعل
    سرلشکرامیر، سپهسالار، فرمانده لشکر
    سرلوحه1 سرلوح 2 مقدمه 3 الگو، سرمشق، نمونه 4 برنامه 5 دستور کار
    سرمابرد، برودت، خنکی، زمهریر، سردی، سوز، یخبندان & گرما 2 دمای‌پایین
    سرماخوردگی1 چایش، ریزش، زکام 2 آنفلوآنزا
    سرما خوردنزکام‌شدن، چایمان کردن
    سرمایشسامانه سرمازا، سرمازایی، سیستم خنک‌کننده & گرمایش
    سرمایه1 پول، دست‌مایه، راس‌المال، دارایی، مال، مایه، نقد، نقدینه، وجه & کار 2 دارایی غیرمادی، توان، قدرت (فکری، علمی، هنری )
    سرمایه‌دارصفت 1 ثروتمند، غنی، متمول، پولدار & فقیر، بی‌پول 2 کاپیتالیست، امپریالیست & پرولتاریا 3 صاحب سرمایه 4 مستکبر & مستضعف
    سرمخونابه
    سرمدصفت ابدی، ازلی، پایا، جاوید، جاویدان، دائم & فانی
    سرمدیصفت ازلی، بی‌آغاز، دایمی، دیرین، دیرینه، فناناپذیر، قدیم، لایزال، همیشگی & ناپایا، فناپذیر
    سرمست1 سرخوش 2 کچول، کیفور، لول، ملنگ 3 شاد، شادمان، مسرور، می‌زده، نشئه 4 مخمور & خمار 5 مغرور، فخور، خودپسند
    سرمست شدن1 سرخوش شدن، نشئه شدن 2 کیفور شدن، ملنگ شدن 3 شادمان گشتن، پرنشاط شدن
    سرمست کردن1 سرخوش کردن، نشئه کردن 2 از خودبی‌خود کردن 2 مست کردن، می‌زده کردن 3 شادمان کردن، پرنشاط کردن 4 مغرور ساختن
    سرمستی1 کیف، مستی، نشئه، سرخوشی 2 تکبر، خودخواهی، غرور & خماری
    سرمشقاسوه، الگو، نمونه، انموذج 2 سرخط 3 دستور کار
    سرمنزل1 منزلگاه، مقصد 2 منزل، اقامتگاه، مقام 3 استراحتگاه 4 مرحله
    سرمنشا1 اصل، مبدا 2 سرچشمه 3 خاستنگاه 4 سبب، باعث
    سرمه‌ای
    سرمه1 کحل & توتیا 2 سیاهی، تیرگی، تاریکی
    سرناسورنای، شهنا
    سرنامسرواژه
    سرنامه1 عنوان 2 سربرگ
    سرندخاک‌بیز، غربال، غربیل & الک
    سرنشینراکب، مسافر(خودرو، اتوبوس، کشتی، هواپیما) & 1 راننده 2 خلبان 3 ناخدا، کاپیتان کشتی
    سرنگ1 آمپول 2 آبدزدک
    سرنگون1 باژگونه، سرازیر، معکوس، معلق، نگونسار، وارو، واژگون 2 قلع‌وقمع، منتکس، منقرض
    سرنگون شدن1 واژگون شدن 2 فرو ریختن، از بین رفتن، نابودشدن 3 ساقط شدن، برافتادن، ور افتادن
    سرنگون کردن1 ساقط کردن، برانداختن، منقرض کردن 2 نابود کردن، از بین بردن، مضمحل کردن 3 واژگون کردن، نگون‌سار کردن
    سرنگونی1 انتکاس، انقراض، قلع، نابودی، براندازی 2 باژگونگی، واژگونی
    سرنگهداررازپوش، رازدار، محرم، همراز & پرده‌در، دهن‌لق
    سرنوشت1 اقبال، بخت، تقدیر، طالع، قدر، قسمت، قضا، مقدر، نصیب 2 سرگذشت، ماجرا 3 سرانجام، عاقبت
    سرنوشت‌سازنقش‌پرداز، تاثیرگذار، نقش‌آفرین، مهم، موثر
    سرنوشتهعنوان، تیتر
    سرنیزهرمح، سنان
    سروالپیژاما، تنبان، شلوار
    سروانافسر، سلطان، فرمانده‌گروهان
    سروپاe ابتداتاانتها، کلا
    سروپزسرووضع، وضع‌ظاهر
    سرودآواز، آهنگ، ترانه، تصنیف، خنیا، نشید، نغمه، نوا & مرثیه، نوحه
    سرودخوانخنیاگر، خواننده، رامشگر، سرودسرا، آوازخوان، مطرب & مرثیه‌خوان، نوحه‌سرا
    سرودخوانیخنیاگری، نغمه‌پردازی، سرودسرایی، آوازخوانی، نغمه‌سازی، نغمه‌سرایی & نوحه‌سرایی، مرثیه‌خوانی
    سرودگوصفت خواننده، رامشگر، سراینده، مغنی & مرثیه‌خوان، مرثیه‌گو
    سرودن1 سراییدن، شعرگفتن 2 آواز خواندن، تغنی کردن
    سرورانگیزمسرت‌آمیز، مسرت‌بار، نشاطآور، نشاطانگیز & غم‌انگیز، غمبار
    سرورصفت بزرگ، پیشوا، خداوندگار، خواجه، رئیس، سر، سرپرست، سرکرده، صندید، عمید، مخدوم، مهتر، والا & خادم، کهتر، نوکر، بنده، غلام
    سرورخوشحالی، خوشی، شادمانی، شادی، شعف، مسرت، نشاط & اندوه، حزن، غم
    سروریآقایی، پیشوایی، خواجگی، ریاست، زعامت، سیادت & بندگی، چاکری
    سروریختسرووضع، سروپز، ظاهر، سروشکل، قیافه
    سروسامان دادن1 بسامان کردن، نظم‌ونسق دادن، سامان‌بخشیدن، مرتب کردن 2 داماد کردن 3 عروس کردن
    سروسامان گرفتن1 سامان‌یافتن، منظم شدن 2 ازدواج کردن 3 آرامش‌یافتن
    سروسامان1 نظم وترتیب، آراستگی 2 اسباب خانه، زندگی راحت، رفاه و آسایش
    سروسر1 رابطه مخفیانه 2 رابطه عاشقانه
    سروسروبن، درخت سرو
    سروسرویس
    سروسرویس
    سروسودا1 خواست، میل، آرزو 2 رابطه عاشقانه، سروسر
    سروش1 جبرئیل، فرشته، مطیع، ملک، نیوشا، هاتف، جبرائیل 2 پیک‌ایزدی 3 الهام، پیام غیبی 4 هفدهمین روز ماه‌شمسی
    سروصداالم‌شنگه، جنجال، دادوفریاد، شلوغی، غریو، غوغا، همهمه، هنگامه & سکوت، آرامش
    سروصورت دادن1 سامان دادن، به سامان کردن، منظم کردن 2 انجام دادن، محقق کردن
    سروقامتبلندبالا، سروبالا، خوش‌قدوقامت، سرواندام، صهیر، رشید، خوش‌هیکل، سروقد، خوش‌اندام، بلندقد & کوتاه‌قد، کوتوله
    سروقت1 سراغ، پرسش 2 جست‌وجو، جستجو 3 دیدار 4 مقام، جایگاه
    سروقدسروقامت، بلندقامت، بلندبالا، خوش‌اندام، خوش‌قدوقامت
    سروکار1 ارتباط، تعامل، رابطه، برخورد، مرابطه، معامله 2 فرجام، عاقبت
    سروکار داشتن1 تعامل داشتن، رابطه داشتن، ارتباط داشتن، مرابطه داشتن 2 معامله داشتن، دادوستدداشتن
    سرو کردنپذیرایی کردن
    سروکله زدنگفتگو کردن، مباحثه کردن
    سرومرسرحال، سالم، چاق‌وچله، قبراق
    سروهمسر1 خانواده، اقوام، خویشان 2 دوستان، آشنایان & غریبه‌ها
    سرویس1 خدمت، خدمات کار، وظیفه 2 ماموریت 3 دست، دستگاه 4 وسیله‌نقلیه ویژه 4 خدمت بها 5 تعمیر، بازبینی 6 سازمان، دائره، موسسه
    سرویس‌دهیسرویس‌رسانی، خدمت، خدمت‌رسانی
    سره1 بی‌آلایش، بی‌آمیغ، بی‌غش، پاک، خالص، ناب، نیامیخته & ناسره 2 درست، صحیح & نادرست 3 خوب، نیک & بد 4 کامل، بی‌نقص & ناقص
    سره کردن1 نیکوگردانیدن 2 پاکیزه گردانیدن 3 بی‌عیب ساختن 4 خالص گردانیدن، ناب ساختن & ناسره‌گردانیدن
    سرهم‌بندیکارسرسری، کار بی‌دقت
    سرهم کردن1 جور کردن، درست کردن، ترتیب دادن 2 ساختن 3 سرهم‌بندی کردن
    سرهم‌نویسی& گسسته‌نویسی، جدانویسی
    سریال1 مجموعه، مجموعه‌دنباله‌دار 2 پشت‌سرهم، متوالی، مسلسل 3 پاورقی
    سریال1 مسلسل، پی‌درپی 2 مجموعه تلویزیونی، مجموعه دنباله‌دار 3 زنجیره
    سریانحرکت، سرایت
    سری1 پوشیده، رازآلود، محرمانه، مخفی، رمزی، اسرارآمیز، رمزآلود، رازآگین، رمزآگین، مرموز، پنهانی، مخفیانه، نهانی & علنی 2 اسناد طبقه‌بندی شده
    سریت1 کنیز، سریه 2 صیغه 3 صیغه
    سریدنسر خوردن، لغزیدن، لیز خوردن
    سریراریکه، اورنگ، تخت، مسند
    سریرت1 خصلت، خو، داب، خوی 2 باطن 3 راز، سریره، سر 4 نیت
    سری1 سلسله، رشته 2 ردیف، قطار، رج 3 دسته، گروه 4 طبقه، مجموعه 5 دوره 6 پیاپی، متوالی 7 ردیفی، غیرمتوازی
    سریعاًبه‌تعجیل، به‌سرعت، به‌شتاب، زود، فورا & به‌کندی
    سریع‌الانتقالتندفهم، تیزفهم، تندهوش، تیزهوش، زودفهم، زودیاب & دیرفهم
    سریع‌التاثراحساساتی، باعاطفه، عطوف، نازک‌دل & بطی‌ء‌التاثر، سنگدل
    سریع‌السیربادپا، تندرو، تیزرو & بطی‌ء‌السیر، کندرو
    سریع1 برق‌آسا، بادپا، تند، تندرو، تیز، فوری، جلد، چالاک، چست، زود، سبک‌سیر &
    بطی‌ء، کند، کندرو 2 چالاک، زرنگ، فرز 3 به سرعت، شتابان، فورسرینکفل، کپل، سرون، سرینگاه، نشیمنگاه، ورک، باسن
    سزا1 جزا، عقوبت، قصاص، گوشمال، مجازات 2 تقاص، تلافی 3 سزاوار، شایسته، لایق
    سزا دادنجزا دادن، عقوبت کردن، مجازات کردن & پاداش دادن
    سزارامپراطور (روم)، قیصر & کسرا
    سزاوار1 اهل، جدیر، حری، شایان، سزامند، شایسته، شایگان، صلاحیت‌دار، قابل، لایق، مستحق، مستعد، منبغی & بی‌صلاحیت، نالایق 2 صواب، فراخور، مستوجب & ناسزاوار 3 برازنده، درخور، زیبنده
    سزاواریاستحقاق، اهلیت، شایستگی، صلاحیت، قابلیت، لیاقت & ناشایستگی
    سست‌اندیشهبی‌فکر، بیتدبیر، سست‌رای
    سست‌بنیاد1 سست‌بنیان، ناپایدار، متزلزل 2 زبون، ضعیف‌النفس
    سست‌بنیان1 سست‌بنیاد، واهی‌نهاد 2 بی‌اساس، بی‌پایه، واهی & موثق
    سست1 بی‌اساس، بی‌بنیان، بی‌پایه & متقن، موثق 2 ضعیف، کاسد 3 تنبل، چلمن، کاهل، وارفته 4 بی‌حال، راجل، شل، کسل، کند، ناتوان، ول & سخت، سفت 5 نرم 6 متزلزل، ناپایدار، نااستوار، بی‌ثبات & استوار 7 لخت 8 بی‌معنی، بیهوده 9 نامفهوم، بی‌مفه
    سست‌پیمانبدعهد، سست‌عهد، سست‌وفا، پیمان‌شکن، سست‌پیوند، بی‌وفا، عهدشکن، عهدگسل & سخت‌پیمان، وفادار، وفامند
    سست‌رای1 دمدمی 2 بی‌تدبیر، کم‌خرد 3 سست‌اندیشه 4 سست‌عقیده
    سست شدن1 ضعیف‌شدن، ناتوان گشتن، بی‌رمق شدن، کم‌زور شدن 2 درماندن، واماندن، از کار افتادن 3 دل‌سردشدن، مایوس شدن، نومید شدن 4 مردد شدن، تردید داشتن 5 کاهلی کردن، تنبلی کردن، مسامحه کردن 6 شل شدن، کند شدن
    سست‌عنصر1 تنبل، چلمن، دست‌وپاچلفتی، کاهل & زرنگ 2 بی‌اراده 3 بی‌غیرت، بی‌حمیت & غیرتمند
    سست‌عهدسست‌پیمان، پیمان‌شکن، عهدگسل، عهدشکن، بی‌وفا، بدعهد، زودگسل
    سست کردن1 آهسته کردن، کند کردن 2 ضعیف کردن، ناتوان کردن، دچار رخوت شدن، بی‌حال کردن 3 متزلزل کردن، فتور کردن
    سست‌مهرنامهربان، بی‌مهر، کم‌محبت، سردمهر
    سستی1 اهمال، بی‌ثباتی، تزلزل، تعلل، بی‌حالی، تغافل، تکاسل، تکاهل، تهاون، درماندگی، رخوت، ضعف، طفره، غفلت، فتور، فروگذاشت، فرویش، قصور، کوتاهی، مسامحه، ناتوانی، وهن 2 نرمی & سختی 3 تنبلی، کاهلی 4 تامل، درنگ
    سستی کردن1 اهمال کردن، اهمال ورزیدن، تعلل کردن، کوتاهی کردن، تنبلی کردن، کاهلی کردن 2 درنگ کردن، مسامحه کردن
    سستی گرفتن1 کم‌شدن، ضعیف شدن، رو به نقصان نهادن 2 کم‌رونق شدن، کساد شدن، از رونق افتادن
    سسچاشنی، رب
    سطح1 روی، رویه 2 بام & عمق 3 مساحت & حجم 4 حد، میزان 5 جنبه، سیاق 6 صحن، محوطه 7 پهنا، گستره، عرصه، پهنه 8 قشر
    سطحی1 سرسری، غیرعمیق & عمقی، عمیق 2 بیرونی، خارجی، ظاهری 3 ظاهرگرا، ظاهربین، قشری 4 مربوط به سطح & حجمی 5 رویی 6 رویه‌ای 7 کم‌مایه 8 کم‌عمق 9 اندک، ناچیز
    سطحی‌گراظاهربین، ساده‌اندیش، قشری، قشرگرا، ساده‌انگار، سطحی‌نگر
    سطرخط، رج، ردیف
    سطلظرف، آوند (آبکشی)، دلو
    سطوت1 ابهت، جذبه، رعب، شوکت، حشمت، عظمت، مهابت، وقار، هیبت 2 حمله، تاخت وتاز، هجوم، یورش 3 سلطه، غلبه، قهر 4 حمله کردن، هجوم بردن 5 غلبه‌یافتن، به قهرگرفتن
    سطوح1 سطح‌ها 2 جوانب، جنبه‌ها، ابعاد، بعدها
    سطورسطرها، خطها، رج‌ها، ردیف‌ها
    سعادتبختیاری، برکت، بهروزی، بهی، خجستگی، خوشبختی، خوشی، خیر، فلاح، کامرانی، نیکبختی، نیکروزی & ادبار، شقاوت، نحوست
    سعادتمندبختیار، خوشبخت، سعید، کامکار، کامیاب، نیکبخت & بی‌اقبال، بی‌طالع، شوربخت & شقی، شقاوتمند
    سعایت1 بدگویی، تهمت، زفت، سعایه، سخن‌چینی، غمز، نمامی 2 سخن‌چینی کردن 3 تهمت زدن
    سعایت‌پیشهسخن‌چین، نمام، بدگو
    سعایت کردنسخن‌چینی کردن، نمامی کردن، بدگویی کردن، غیبت کردن، غمازی کردن
    سعتریاسم 1 بی‌باک، دلاور، شاطر، شوخ 2 سعترباز، زن هم‌جنس‌باز
    سعد1 خجستگی، شگون 2 مبارک، میمون، نیکبختی، یمن & نحس 3 خوش‌یمن
    سعرنرخ
    سعه1 سعت، فراخی، گنجایش، سعت، وسعت & تنگی، ضیق 2 گسترش، گشایش
    سعه‌صدر1 بلندنظری & کوته‌بینی، کوته‌نظری 2 بلندهمتی، گشاده‌دستی & کم‌همتی
    سعی1 اهتمام، تقلا، تلاش، جد، جهد، کوشش، مجاهده، مساعی 2 کوشیدن، کوشش کردن، اهتمام ورزیدن & اهمال ورزیدن، سستی کردن 3 آهنگ، قصد
    سعی داشتن
    سعید1 خوش‌اقبال، خوشبخت، سعادتمند، نیک‌اختر، نیکبخت، همایون & بداقبال، شقی 2 مبارک، میمون، فرخنده، خجسته
    سعیر1 آتش افروخته، زبانه‌آتش، آتش دوزخ، شعله آتش 2 زبانه، شعله 3 جهنم، دوزخ & جنت، فردوس
    سعی کردنتلاش کردن، کوشیدن، اهتمام ورزیدن، جدیت به خرج دادن، کوشش کردن، جهد کردن
    سفاح1 خونریز، سفاک & عطوف، باعاطفه، رحیم 2 بخشنده & لئیم 3 سخنور، فصیح
    سفاح1 زنا 2 رابطه نامشروع
    سفارت1 ایلچیگری 2 رسالت، میانجیگری 3 قنسولگری، سفارت‌خانه
    سفارش1 تاکید، توصیه، 2 اندرز، نصیحت، وصیت 3 دستور، فرمان، 4 فرمایش، درخواست
    سفارش دادن1 توصیه کردن، تاکید کردن 2 دستور دادن، فرمان‌دادن 3 فرمایش کردن
    سفارش‌نامهتوصیه‌نامه، معرفی‌نامه
    سفاکبی‌رحم، خون‌ریز، ستمکار، ستمگر، شقی، ظالم & پرعطوفت، رحیم، عطوف، مهربان
    سفال1 ظرف گلی، کوزه، خزف، گل پخته 2 سوفالی 3 پوست (پسته، گردو، بادام)
    سفالگرسفال‌ساز، کوزه‌گر
    سفالینهخزف، سبو، سفالی، سفالین، کوزه
    سفاهت‌آمیزصفت ابلهانه، احمقانه، بی‌خردانه، جنون‌آمیز & عاقلانه، عقلایی، خردمندانه
    سفاهتابلهی، بلاهت، بی‌خردی، بی‌عقلی، حمق، دیوانگی، کم‌عقلی، کودنی، نادانی & دانایی
    سفاهت کردنابلهی کردن، بلاهت کردن، بیخردی کردن، دیوانگی کردن
    سفاینکشتی‌ها، سفینه‌ها، ناوها
    سفت1 استوار، جامد، سخت، قایم، لخته، مضبوط & سست 2 دوش، کتف، شانه 3 کم‌آب & غلیظ 4 قرص 5 محکم
    سفت‌کاریپی‌سازی، دیوارسازی، دیوارچینی & نازک‌کاری
    سفتن1 سوراخ شدن، سوراخ کردن 2 سودن، ساییدن
    سفت‌وسخت گرفتن1 مقاومت کردن، ابرام ورزیدن 2 جدی گرفتن، قاطع‌بودن، سخت‌گیری کردن، منضبط بودن، مقرراتی‌عمل کردن
    سفته1 سند دین، فته طلب 2 دستلاف، دشت، سودای اول (فروشنده) 3 تیر، پیکان 4 نیزه 5 محکم 6 ستبر، غلیظ 7 سوراخ (سنگهای قیمتی) 8 سخن بکر
    سفته کردنسوراخ کردن
    سفتی1 سختی & نرمی 2 استحکام، محکمی، استواری
    سفراسفیران، سفیرها، نمایندگان‌سیاسی، ایلچیان، رسولان
    سفرجابجایی، رحلت، رحیل، سیاحت، عزیمت، کوچ، مسافرت، مهاجرت، نقل‌مکان، هجرت & حضر
    سفر
    سفر کردنمسافرت کردن، مسافرت رفتن، سفر رفتن، کوچیدن، مهاجرت کردن، هجرت کردن & مقیم شدن
    سفرکردهمسافر، غربت‌نشین، سفری
    سفرنامهسیاحت‌نامه، گزارش سفر
    سفرهادیم، بساط، خوان، سماط، نطع
    سفره انداختن1 سفره چیدن، سفره پهن کردن، سفره گستردن، چیدن غذا (درسفره) 2 مراسم نذر و نیاز برپا کردن، سفره نذری انداختن
    سفره‌چیخوانسالار، طباخ
    سفره‌خانهاطاق غذاخوری، ناهارخوری
    سفری1 مربوط به سفر 2 مسافر، سفرکرده 3 عازم 4 جنین، نوزاد
    سفسطه‌باز1 سوفسطایی، مغلطه‌گو & منطقی 2 لفاظ، لفظپرداز
    سفسطه کردنمغلطه کردن، سفسطه بافتن، مغالطه کردن، استدلال‌باطل کردن، انکار بدیهیات کردن
    سفسطه1 مغالطه، مغلطه، گفتار غیرمنطقی 2 لفاظی، لفظپردازی
    سفلگیپستی، حقارت، لئامت، فرومایگی، ناکسی، دون‌همتی
    سفلهبدسرشت، بدنهاد، پست، جلب، حقیر، دنی، دون، دون‌صفت، دون‌همت، رذل، رذیل، فرومایه، ناجوانمرد، ناکس
    سفله‌پرورحقیرپرور، فرومایه‌پرور، دون‌پرور، ناکس‌پرور، سفله‌نواز
    سفلیصفت پائینی، زیرین، فرودین & علوی، فرازین
    سفلیسآتشک، کوفت
    سفهاسفیهان، کم‌خردان، ابلهان، نادانان & عقلا
    سفهنادانی، کم‌خردی، بلاهت
    سفید1 آق، بیاض، سپید، سیمگون، شیری‌رنگ، نقره‌فام، نقره‌گون & اسود، سیاه 2 سفیدپوست & رنگین‌پوست
    سفیدارسپیدار، سفیددار
    سفیدبخت1 خوش‌بخت، نیک‌بخت 2 نیک‌فرجام، موفق (درازدواج)، سفیدروز
    سفیدبخت شدنسپیدبخت شدن، خوش‌بخت شدن، موفق بودن(در ازدواج)، سفیدروز شدن
    سفیدروروسفید، سربلند، سرفراز
    سفیدکاریگچ‌کاری، نازک‌کاری & سفت‌کاری
    سفید کردن1 گچ اندود کردن، سفیدکاری کردن 2 به‌رنگ سفیددرآوردن 3 زدودن (چرک، زنگ، سیاهی) پاک کردن، سفیدگری کردن
    سفیدگررویگر، مسگر
    سفیده‌دمبامداد، فجر، شفق، سپیده‌دم، سحر، خروس‌خوان
    سفیدهسپیده & زرده
    سفیرایلچی، رسول، فرستاده، میانجی، نماینده سیاسی
    سفیلپست، زبون، حقیر، خوار، بدبخت
    سفینه1 جهاز، غراب، کشتی 2 دفتر شعر، تذکره، جنگ، دفتر، دیوان، کتاب 3 فضاپیما
    سفیهابله، احمق، بله، بی‌شعور، بی‌عقل، خل، کانا، کم‌خرد، کم‌شعور، کم‌عقل، کم‌هوش، کودن، نادان & عاقل
    سفیهانهصفت ابلهانه، احمقانه، جاهلانه، ابله‌وار & عاقلانه
    سقاآب‌فروش، آبکش، آب‌رسان
    سقایت1 آب‌فروشی، آب‌کشی، آب‌دهی، سقایه، سقایی، 2 شرابداری
    سقایه1 آبشخور 2 طهارت‌خانه
    سقرآتش، جهنم، دوزخ، نار، هاویه & بهشت، جنت
    سقزآدامس، انگم، رزین، صمغ، قندران، صمغ پسته وحشی
    سق زدن1 خوردن 2 نفرین کردن، لعنت فرستادن & آفرین کردن
    سقسقف‌دهان، کام، نرم‌کام
    سقطصفت 1 اندک، کم، کم‌ارزش 2 گوشه، ناحیه 3 خطا، سهو، غلط، لغزش، اشتباه 4 دشنام، سخن‌زشت، فحش، ناسزا 5 تباه، ضایع، نابود 6 درگذشتن، مردن، هلاک‌شدن 7 بی‌مقدار، خوار، زبون، نبهره فرومایه 8 رسوایی، فضیحت 9 پاره‌خشت، پاره‌آجر
    سقطجنین‌افکنی
    سقط شدن1 مردن، درگذشتن 2 به درک واصل شدن 3 نفله شدن، تلف شدن 4 از کار افتادن، از حیز انتقاع ساقطشدن
    سقطفروشبقال، خرده‌فروش، خواربارفروش
    سقط کردنجنین‌افکندن، بچه انداختن
    سقط گفتنناسزا گفتن، دشنام دادن، بد گفتن، فحش دادن
    سقف1 بام، اشکوب، پوشش، رویه، سمک & کف 2 رواق، طاق 3 عرش & فرش 4 بالاترین حد، نقطه اوج
    سقم1 خطا، کذب، نادرستی & صحت 2 بیماری، مرض، ناخوشی & صحت
    سقوطاسم 1 افت، افتادگی، زوال، لغزش، نزول، هبوط & صعود 2 فروپاشی، تلاشی، اضمحلال 3 افتادن، پرت‌شدن، فرود آمدن، فرو افتادن & صعود کردن
    سقوط کردن1 افتادن 2 برافتادن، برنار شدن 3 کاهش یافتن 4 منحرف شدن، در منجلاب فساد افتادن
    سقیفهصفه، سایبان، ایوان
    سقیم1 خطا، دروغ، سهو، غلط، نادرست & صحیح، درست 2 اشتباه‌آمیز 3 معیوب، ناسالم & سالم، بی‌عیب 4 بیمار، مریض، ناخوش & سرحال، قبراق
    سکاکچاقوساز
    سکان1 زمام، فرمان 2 ساکنین، مقیمان، ساکنان، باشندگان
    سکبا1 آش، آش‌سرکه 2 زیربا، شوربا
    سک1 تکان، جنبش 2 سیخک، سیخ 3 سیخونک
    سکته1 ایست(قلبی، مغزی)، فجاه، 2 توقف، درنگ، سکوت، صمت، مکث، وقفه 3 آسیب، لطمه
    سکرآورمستی‌بخش، مسکر، مکیف، نشئه‌زا & خمارآور، مستی‌زدا، سکرزدا
    سکرترمنشی
    سکرمستی، نشئه & صحو، هشیاری
    سکس1 جنس 2 امور جنسی 3 آلت (زن و مرد)
    سکسکهفواق، هکه
    سکسیصفت 1 شهوی، جاذبه‌جنسی، شهوت‌انگیز 2 الفیه، شلفیه، پورنو
    سکنااتراق، اقامت، سکونت، ماوا، مسکن
    سکنات1 سکون‌ها 2 حالات، وضع‌ها 3 شیوه رفتار، نحوه برخورد
    سکنا داشتناقامت‌داشتن، سکونت داشتن، ماوا داشتن
    سکنا گرفتنمقیم‌شدن، اقامت کردن، مسکن کردن، منزل گرفتن، متوطن شدن، سکونت گزیدن
    سکنا گزیدنمنزل کردن، اقامت کردن، مقیم شدن، جای گرفتن، متوطن شدن، ماوا گزیدن، خانه کردن، سکونت کردن، سکونت گزیدن & کوچیدن
    سکندری خوردن1 لغزیدن 2 سرنگون شدن
    سکندریلغزش پا
    سکنهباشندگان، جمعیت، ساکنین، مقیمان، نفوس
    سکو1 بنگاه، پاخره، تختگاه، صفه 2 پرشگاه 3 مصطبه
    سکوت1 خاموشی، خموشی، صمت & هیاهو، غوغا، جاروجنجال 2 آرامش، سکون 3 خاموش ماندن، خاموش شدن، دم‌فروبستن
    سکوت کردندم‌فروبستن، خاموش ماندن، خاموشی گزیدن، خاموش شدن & سکوت شکستن
    سکون1 ایستایی، توقف، ثبات، خموشی، رکود، فترت، وقفه & تحرک 2 آرام، آرامش، آسایش، قرار 3 آرمیدن، قراریافتن
    سکونت1 اسکان، اقامت، توطن، سکنا & کوچ 2 تهیدستی، درویشی، فقر، مسکنت
    سکونت‌گاهمحل اقامت، منزل، منزلگاه، مسکن، ماوا
    سکهصفت 1 پول فلزی & اسکناس 2 رواج، روایی، رونق 3 پررونق & کساد
    سکه زدن1 ضرب کردن 2 رونق بخشیدن، پررونق کردن 3 کارشایان کردن
    سکینهآرام، آرامش، طمانینه، قرار، آرامش‌خاطر، سکنیت، وقار & تلاطم
    سگال1 اندیشه، فکر 2 خو، منش
    سگالش1 اندیشه، فکر 2 چاره‌جویی 3 اندیشه بد کردن 3 پنداشتن 5 خصومت ورزیدن، دشمنی کردن 4 چاره‌جویی کردن
    سگالیدن1 اندیشه کردن، اندیشیدن، فکر کردن 2 دشمنی کردن
    سگتازی، کلب & گربه
    سگ‌جان1 دیرزی 2 سخت‌جان، مقاوم
    سگ‌خور شدنپایمال‌شدن، به باد فنا رفتن، نفله شدن (مال)
    سگ‌دانی، سگدانی1 سگدونی، لانه سگ 2 جای کثیف و تنگ
    سگ‌دل1 سنگ‌دل، بی‌رحم 2 درنده 3 موذی، آزاردهنده
    سگ‌دو زدنبه هرسو دویدن، تلاش کردن، دوندگی کردن، جان‌کندن، تکاپو کردن
    سگ‌دو، سگدوتلاش‌بیهوده، دوندگی، تکاپوی بی‌ثمر
    سگ‌دوی کردنتلاش بیهوده کردن، دوندگی بی‌نتیجه کردن، تکاپوی بی‌ثمر کردن
    سگرمه1 پیشانی، جبهه 2 خطوط پیشانی
    سگزی
    سگ‌سارانبسیار شلوغ، پرازدحام
    سگ‌سار1 سگ‌وار، پاچه‌گیر 2 سگ‌سر 3 آزمند، آزور، حریص، طماع & قانع، خرسند 4 دنیاپرست، مادی
    سگ‌صفت1 سگ‌خو 2 پرخاش‌جو، پرخاشگر
    سگ محلی کردن1 وقع ننهادن، بی‌اعتنایی کردن 2 تحقیر کردن
    سگی1 نامردمی 2 درندگی، ددخویی، هاری، درنده‌خویی 3 پرخاشگری 4 مربوط به سگ 5 درخور سگ 6 بسیار بد، ناگوار
    سلاح‌پوشتفنگدار، سلاحدار، مسلح & غیرمسلح، نامسلح
    سلاحتفنگ، جنگ‌افزار، ابزارجنگ
    سلاح‌دار، سلاحدارتفنگدار، جبه‌پوش، سلاح‌پوش، مسلح & غیرمسلح، نامسلح
    سلاخ1 پوست‌کن، قصاب 2 جلاد، قاتل
    سلاخ‌خانهبسملگاه، قربانگاه، کشتارگاه، مسلخ
    سلاخی1 کشتار 2 قصابی
    سلاستاسم 1 روانی، نرمی & تعقید، پیچیدگی 2 تسلیم‌شدن، رام‌شدن، مطیع‌شدن، منقادشدن 1 & تقید 2 یاغ شدن
    سلاسل1 سلسله‌ها، زنجیرها 2 دودمان‌ها، خاندان‌ها
    سلاطینامرا، سلطان‌ها، پادشاهان، ملوک، شاهان & رعایا
    سلاله1 آل، اعقاب، اهل‌بیت، بچه، خانواده، فرزند، کودک، نسل، نطفه 2 برگزیده 3 خلاصه
    سلامانهسلامی، خراج، پیشکشی (بار عام، بازدید)
    سلامتاسم 1 بهداشت، صحت & بیماری 2 راحت 3 امنیت & ناامنی 4 بهبود، تندرستی، شفا، عافیت 5 تندرست، سالم & ناخوش 6 بی‌گزند، مصون 7 رستگاری، فلاح 8 آرامش، صلح 9 رهایی‌یافتن، نجات یافتن، 01 سالم ماندن، بی‌گزندماندن
    سلامت‌جوعافیت‌طلب، آرامش‌خواه، راحت‌طلب، صلح‌جو & عافیت‌سوز، مخاطره‌جو
    سلام1 تحیت، تهنیت، درود، درودگویی 2 تندرستی، سلامت 3 تعظیم، کرنش 4 احترام (نظامی) 5 مراسم اعیاد 6 ذکر
    سلامت‌خواهیعافیت‌طلبی، سلامت‌جویی، آرامش‌طلبی & مخاطره‌جویی، عافیت‌سوزی
    سلامتیبهبودی، تندرستی، صحت‌مزاج، عافیت & بیماری
    سلانه‌سلانهآرام‌آرام، آهسته‌آهسته، یواش‌یواش
    سلایقسلیقه‌ها، پسندها
    سلب1 برگیری، محرومیت 2 نفی & ایجاب 3 ربایش 4 گرفتن، برداشتن، جدا کردن، ربودن 5 از میان بردن، برطرف کردن
    سلبیمنفی & ایجابی
    سل1 تب لازم 2 نطفه
    سلحشورصفت جنگاور، جنگجو، جنگی، دلیر، دلاور، حریف، رزمنده، سپاهی، شجاع، مبارز، مجاهد، محارب
    سلخ1 پوست کندن 2 پوست‌کنی 3 محو، نابودی 4 روز آخرماه & غره
    سلسالشیرین، زلال، گوارا(آب)
    سلسبیلاسم 1 چشمه، عین، کوثر 2 خوش‌گوار، گوارا 3 روان، نرم
    سلس1 روان، شیوا 2 نرم 3 رام، مطیع، منقاد & خشن، درشت
    سلسله1 آل، دودمان، طایفه، قبیله 2 گروه، دسته، فرقه 3 حلقه، زنجیر 4 رشته 5 سری 6 ردیف، صف 7 اتصال، پیوند
    سلسله‌جنبان1 پیشوا، رهبر، سرحلقه، سرخیل، قاید 2 باعث، بانی، محرک
    سلطان1 امیر، پادشاه، خدیو، خلیفه، شاه، شهریار، فرمان‌روا، ملک 2 سلطه، فرمان‌روایی، قدرت 3 سروان، صاحب‌منصب 4 بزرگ، سرور، سرکرده، رئیس
    سلطنت1 امارت، امیری، پادشاهی، حکومت، شاهی، فرمانروایی 2 تسلط، چیرگی، سلطه & رعیتی، نوکری 2 پادشاهی کردن، امارت داشتن
    سلطنت‌طلبهوادارسلطنت، طرفدار نظام سلطنتی
    سلطنت کردنپادشاهی کردن، فرمان‌روایی کردن، حکومت کردن
    سلطنتی1 امپراطوری، پادشاهی، شاهی، شاهنشاهی 2 استبدادی & جمهوری 3 منسوب به سلطنت 4 شاهانه
    سلطه1 استیلا، تسلط، چیرگی، سیطره، غلبه، قدرت، قوت 2 ملک، پادشاهی، فرمانروایی
    سلطه‌پذیرسیطره‌پذیر، تسلطپذیر & سلطه‌جو، سیطره‌جو
    سلطه‌پذیریسیطره‌پذیری، تسلطپذیری & سلطه‌گری
    سلطه‌جواستیلاجو، استیلاگر، اقتدارطلب، سلطه‌طلب، اقتدارگرا، سلطه‌گر، سیطره‌جو، قدرت‌طلب & سلطه‌پذیر
    سلطه‌گراستیلاجو، سلطه‌جو، سلطه‌طلب، سیطره‌جو & سلطه‌پذیر
    سلف1 پیشین، قبلی 2 سابق، گذشته 3 جد، نیا 4 پیش‌خر، پیش‌خرید & خلف
    سلف‌خراسم پیش‌خر & سلف‌فروش
    سلف1 سلف‌سرویس 2 استارت 3 باجناق 4 شوهر، شوی، همسر
    سلک1 راه، طریق 2 حلقه، زمره، گروه 3 رشته، ریسمان، نخ 4 رده، صف، قطار 5 طریقه، روش، شیوه 6 آبراهه، ناودان
    سلمآشتی، صلح، سازش، مسالمت
    سلمانیآرایشگر، حلاق، سرتراش
    سلم1 خاکشیر 2 کرت 3 پیش‌فروش غلات 4 تسلیم شدن
    سلم1 نردبان 2 پلکان
    سلندرویلان، سرگردان، آواره، دربه‌در
    سلوت1 آرامش خاطر، تسلی 2 خرسندی، شادی، خوشی، شادکامی
    سلوک1 سازش & ناسازگاری 2 انتهاج، رفتار، روش 3 طی طریق کردن، رفتن
    سلوک کردن1 رفتار کردن، سازگاری کردن 2 راه پیمودن 3 طی کردن (مراحل عرفانی)
    سلول1 یاخته 2 بند، حبس، زندان، محبس
    سلویصفت 1 انگبین، عسل 2 بلدرچین، تیهو، سمانه، کرک 3 تسلی‌بخش
    سلهزنبیل، سبد
    سلیسروان، نرم & پیچیده، معقد
    سلیطه1 بدزبان، پتیاره، زبان‌دراز، شریر، پرخاشگر، هرزه 2 سلطه‌جو
    سلیطه‌گری1 بدزبانی، زبان درازی، پتیارگی، پرخاشگری 2 سلطه‌طلبی
    سلیقه1 پسند، ذوق، مذاق 2 سرشت، طبع، نهاد
    سلیقه‌دارباسلیقه، خوش‌سلیقه، سلیقه‌مند & بی‌سلیقه
    سلیل1 شراب ناب، رحیق & درد 2 تاک، رز 3 مغزحرام، نخاع 3 فرزند، پسر، ابن 4 بچه شتر
    سلیلهدختر، بنت & ابن، سلیل
    سلیم1 آرام، رام، مطیع & نافرمان 2 حلیم، روشن‌ضمیر، صلح‌جو 3 بی‌عیب، تندرست، سالم & سقیم، معیوب 4 خوش‌باور 5 موافق، ملایم، سلیم‌النفس 6 مارگزیده، 7 محتضر، مشرف‌به موت 8 بی‌آزار
    سم‌آلودزهرآگین، زهرآلود، زهردار، سمدار، سمی، شرنگ‌آمیز
    سماآسمان، سپهر، فلک & ارض، زمین
    سماجت1 ابرام، اصرار، پافشاری، پیله، تاکید 2 زشتی، بی‌شرمی
    سماجت کردنسماجت ورزیدن، پافشاری کردن، اصرار کردن، اصرار ورزیدن، پی‌گیری کردن
    سماحت1 بخشش، بخشندگی، بلندهمتی 2 جوانمردی 3 نیکوئی 4 تساهل، اغماض، گذشت، ملایمت
    سماط1 ادیم، خوان، سفره، نطع 2 دسته، رده، صف
    سماعاسم 1 پایکوبی، دست‌افشانی، رقص 2 وجد، سرور، 3 آواز، سرود 4 شنودن، شنیدن 5 شنوایی
    سماعیموقوف به شنیدن، بی‌قاعده، غیرقیاسی، قاعده‌ناپذیر & قیاسی، قاعده‌مند، باقاعده
    سماق‌پالاآبکش، صافی، پرویزن، سماق‌پالان
    سماقسماک، چاشنی ترش‌مزه‌گیاهی
    سماق مکیدن1 کاربی‌حاصل کردن 2 انتظار بیهوده کشیدن 3 وقت به بطالت گذراندن
    سماکارخدمتکار، سبوکش، سماکاره
    سماکسماق، ترشابه، تتری
    سماکصفت ماهی‌فروش
    سمانه1 بلدرچین، کرک 2 آسمانه، سقف خانه
    سماویآسمانی، سمایی، سپهری، فلکی، هوایی & ارضی
    سمبلرمز، علامت، مظهر، نشانه، نماد
    سمبولیست1 نمادگرا 2 نمادپرداز
    سمبولیسم1 نمادگرایی 2 نمادپردازی
    سمبولیکنمادی، نمادین، رمزآگین
    سمپات1 هوادار، هواخواه 2 مهربان، مهرجو
    سمپاتی1 علاقه، دل‌بستگی، علقه 2 هم‌دردی
    سمپاتیک1 جذاب، جالب توجه 2 دوست‌داشتنی، خوشایند، دل‌چسب
    سم‌پاشی1 آفت‌زدایی، آفت‌کشی 2 شایعه‌پراکنی، مخدوش‌سازی، افترازنی 3 اختلاف‌افکنی، تفرقه‌افکنی
    سم‌پاشی کردن1 پاشیدن (سم)، آفت‌زدایی کردن، آفت‌کشی کردن 2 شایعه پراکندن، شایعه‌پراکنی کردن، افترا زدن 3 مشوب‌سازی کردن (اذهان)، مخدوش ساختن، بدنام کردن
    سمپوزیومگردهمایی
    سمت1 جانب، جهت، سو، طرف، ناحیه 2 صورت، فرم، هیئت
    سمت1 شغل، عنوان، مقام، منصب 2 نشان، علامت، اثر داغ، داغ‌جا
    سمت‌گیریموضع‌گیری
    سمت‌وسو دادنجهت دادن
    سمج1 پافشار، پیگیر، مصر 2 بی‌آزرم، بی‌حیا، بی‌شرم 3 زشت، قبیح، ناپسند & مستحسن
    سمحافر، ناخن حیوانات
    سمحمه، رز، زهر، شرنگ، شوکران، هلاهل & پادزهر
    سم‌دار1 زهردار، سمی، زهری & بی‌زهر 2 سم آلود، زهرناک، زهرآگین
    سمرصفت 1 افسانه، حکایت، داستان، قصه 2 مشهور، معروف 3 گفتار، کلام، سخن
    سمر شدن1 مشهورشدن، معروف شدن 2 زبانزد شدن 3 شایع‌گشتن
    سمسار1 دست‌دوم‌فروش، دلال 2 عتیقه‌چی، عتیقه‌فروش
    سمط1 رشته، عقد، گردن‌بند 2 رده، رسته
    سمع1 گوش & چشم، عین 2 شنوایی & گویایی 3 اصغا، شنود & گفت 4 نیوشیدن
    سمعیشنیداری & بصری، دیداری
    سمکحوت، ماهی، نون
    سمن‌بیزعطرآگین، معطر، خوش‌بو
    سمنتسیمان & ساروج
    سمنداسب، اسب زردرنگ، باره، فرس
    سمن‌ساخوش‌بو، معطر، سمن‌بیز
    سمن1 یاسمن، یاسمین 2 شبدر
    سموم1 سم‌ها، زهرها 2 بادگرم مهلک، باد زهرآگین
    سمیر1 افسانه‌گو، قصه‌گو، داستان‌پرداز، داستان‌سرا، داستان‌گو، حکایت‌گر، قصه‌سرا، داستان‌گزار 2 دهر، روزگار، زمانه
    سمی1 زهرآگین، زهرآلود، زهرناک، سم‌آلود، سمدار 2 کشنده
    سمیعشنوا، نیوشا & ناشنوا، اصم
    سمینارهم‌اندیشی، میزگرد
    سمینپرگوشت، پروار، چاق، شحیم، فربه، گوشتالو، مسمن & لاغر
    سمین‌زارسمنستان
    سنابلخوشه‌ها، سنبل‌ها، سنبله‌ها
    سنا1 بلندی، رفعت 2 روشنایی
    سناتورعضو سنا، عضو مجلس‌اعیان، نماینده مجلس اعیان
    سناریستسناریونویس، فیلم‌نامه‌نویس
    سناریوفیلم‌نامه، فیلم‌نوشت & پیس، نمایشنامه
    سنا
    سنان1 سرنیزه، نبراس، نیزه
    سنبل1 خوشه 2 نوعی گل
    سنبله1 خوشه، سنبلچه 2 شهریورماه
    سن1 پرده، مجلس، صحنه 2 جایگاه وقوع حادثه 3 رویداد، حادثه، واقعه 4 گزارش، شرح 5 عمر 6 آفت گندم 7 دندان
    سنت1 آداب، آیین، رسم، رسوم، عرف، مذهب 2 راه، روش، سیره 3 ختنه، ختنه‌سوران 4 تسنن، سنی & شیعه
    سنتزهم‌نهاد، هم‌نهاده & 1 تز 2 آنتی‌تز
    سنت‌شکنسنت‌ستیز & سنت‌پرست، سنت‌گرا
    سنت‌شکنیسنت‌ستیزی & سنت‌پرستی، سنت‌گرایی
    سنت‌گرا1 سنتی 2 سنت‌خواه، سنت‌پرست، سنت‌طلب & سنت‌شکن 3 متحجر، واپسگرا & پیشرو، متجدد، تجددطلب 4 محافظه‌کار & رادیکال 5 کهنه‌گرا، کهنه & نوگرا
    سنت‌گرایی1 سنت‌خواهی، سنت‌پرستی، سنت‌طلبی & سنت‌شکنی 2 تحجر، واپسگرایی & تجددطلبی 3 محافظه‌کاری & رادیکالیسم 4 کهنه‌گرایی & نوگرایی
    سنتی1 قدیمی، کهن & مدرن، نوین 2 آئینی 3 عرفی، معمول
    سنجاق1 سوزن ته‌گرد 2 لوا، علم، رایت، بیرق 3 ولایت
    سنجسنجه، کیل، وزن، وزنه
    سنجشاسم 1 اندازه‌گیری، پیمایش، تخمین، توزین 2 سنجیدن، قیاس، مقابله، مقایسه 3 ارزیابی
    سنجهمعیار، وزنه
    سنجیدگی1 متانت، وقار & ناسنجیدگی 2 دانایی، فهمیدگی & ناسنجیدگی
    سنجیدن1 مقایسه کردن 2 سبک سنگین کردن، ارزیابی کردن، ارزشیابی کردن 3 اندازه گرفتن، اندازه‌گیری کردن، پیمودن 4 وزن کردن، توزین کردن
    سنجیدنی1 قابل‌سنجش، سنجش‌پذیر 2 قابل ارزشیابی 3 وزن‌کردنی
    سنجیده1 دانا، فهمیده، مطلع & نفهم 2 باوقار، موقر، وزین & سبک، جلف، ناموقر 3 درست، صحیح، موثق & ناسنجیده، نسنجیده 4 حساب‌شده
    سنخ1 دسته، صنف، طبقه، قماش، گروه، قسم، گونه، نوع 2 اصل، بن 3 بیخ، بنیاد
    سنخیت1 تجانس، تناسب، همگونی 2 توافق، هم‌نوایی 3 مناسبت 4 سازگاری
    سند1 برگه، بنچاق، قباله، قواله، قولنامه، مدرک 2 حجت، معیار، ملاک، مناط 3 نمودار 4 بهانه، دستاویز، مستمسک
    سندصفت 1 حرام‌زاده، سندره، زنازاده، روسپی زاده، ولدالزنا، ناپاک‌زاده 2 بچه‌نامشروع
    سندسازصفت 1 سوء‌استفاده‌چی، مختلس 2 ترفندباف، دروغ‌پرداز، دروغ‌ساز
    سنده& پیشاب، شاش، ادرار
    سندیت1 ارزش، اصالت، اعتبار 2 ملاک، مناط، حجت
    سندیکااتحادیه، انجمن
    سنسورحسگر
    سنقر1 باز، مرغ شکاری 2 سنگ آسیا
    سنکوپ1 بی‌هوشی گذرا، بی‌هوشی زودگذر 2 غش، اغما
    سنگ‌اندازاسم 1 سنگ‌افکن، کلوخ‌انداز 2 محل پرتاب سنگ(در دژها و قلعه‌ها) 3 سنگ‌رس (مسافت) 4 مانع‌تراش 5 جشن آخر ماه شعبان
    سنگ‌اندازی1 پرتاب‌سنگ، سنگ‌افکنی، کلوخ‌اندازی 2 مانع‌تراشی
    سنگ‌اندازی کردنمانع تراشیدن، مانع‌تراشی کردن
    سنگ‌باران، سنگبارانرجم، سنگسار
    سنگ‌بارانسنگسار، رجم
    سنگ‌باران کردن1 سنگسار کردن 2 پی‌درپی سنگ پرتاب کردن
    سنگ‌پشتباخه، کاسه‌پشت، لاک‌پشت
    سنگ‌تراش، سنگتراش1 حجار 2 تیشه، کلنگ
    سنگصفت 1 جماد، حجر، صخره، لهنه 2 سنجه، وزنه 3 جسم رسوبی(در کلیه مثانه) 4 واحد جریان آب ( 31 معیار، محک 9 سفت، سخت 01 انعطاف‌ناپذیر 11 بی‌رحم، قسی
    سنگ‌دل، سنگدلبی‌رحم، بی‌شفقت، جفاکار، درشتخو، سگدل، شرور، شریر، شقی، ظالم، قسی، قسی‌القلب
    سنگ‌دلی، سنگدلیبی‌رحمی، سخت‌دلی، سگدلی، قساوت
    سنگر1 پناهگاه 2 جان‌پناه 3 موضع مبارزه
    سنگ‌ریزه، سنگریزهریگ، رمل، خرده سنگ & صخره
    سنگسار1 سنگباران، رجم 2 سنگلاخ، سنگستان
    سنگلاخریگزار، ریگستان، سنگستان، زمین پرسنگ & شن‌زار
    سنگ‌نبشتهسنگ‌نوشته، کتیبه، لوح، لوحه
    سنگوارهفسیل
    سنگین1 وزین، پروزن، گران & سبک 2 ثقیل، درشت، گرانبار 3 باوقار، جاافتاده، رزین، متین، موقر & جلف، سبک 4 بدگوار، دیرهضم & خوشگوار 5 دشخوار، دشوار، تحمل‌ناپذیر، غیرقابل تحمل 6 زننده 7 پرقیمت، گران، گرانبها، قیمتی 8 پرهزینه، مجلل
    سنگینهاز جنس سنگ، سنگی 1 & آهنی 2 گلی
    سنگینی1 ثقل، گرانی، وزن & سبکی 2 متانت، وقار & جلفی، سبکی 3 دشواری، تحمل‌ناپذیری 4 فشردگی 5 غلظت 6 دیرهضمی، بدگواری 7 تلخی، ناروایی 8 گرانی، پرهزینگی
    سننآداب، سنت‌ها، شعایر، مراسم، مناسک
    سنواتسال‌ها
    سنور1 پیشی، گربک، گربه 2 مهتر
    سنور1 ناحیه، اقلیم، سرزمین 2 حد، قلمرو، مرز
    سنویسالیانه، سنواتی، سالانه
    سنه1 سال، عام 2 فریه، لعنت، نفرین
    سنینسال‌ها، سنون
    سنیهنیک، نیکو، عالی، خوب
    سوئیچکلید، مفتاح
    سوا1 بجز، جدااز، جداگانه، جز، علی‌حده، غیراز 2 منتزع، وا، جدا 3 برابر، معادل، یکسان
    سوابقسابقه‌ها، گذشته‌ها، سرگذشتها، تاریخچه‌ها
    سواحلساحل‌ها، کناره‌ها، کرانه‌ها
    سواددارصفت 1 باسواد، تحصیل‌کرده، ملا & امی، بی‌سواد 2 پرمعلومات، بامعلومات
    سواد1 ملایی، توانایی خواندن ونوشتن 2 رونوشت، کپی 3 پیش‌نوشته، پیش‌نویس، مسوده & پاکنویس 3 نسخه، نسخه‌اصل & عین 4 تاریکی 5 سیاهه، معلومات 6 جماعت، جمعیت 7 سیاهی 8 شهربزرگ 9 شبح
    سوار1 راکب، سواره، شوالیه، فارس، مرکب‌نشین & پیاده 2 نصب، مونتاژ، تعبیه 3 مسلط
    سواری1 اتومبیل شخصی، خودرو کوچک 2 ابر شب هنگام
    سواری گرفتنبهره‌کشی کردن، بیگاری کشیدن
    سوا شدن1 جدا شدن 2 متارکه کردن، طلاق دادن، طلاق گرفتن 3 یکدیگر را ترک کردن 4 انتخاب‌شدن، گزیده‌شدن، دست‌چین شدن
    سوا کردن1 جدا کردن 2 از هم جدا کردن 3 انتخاب کردن، برگزیدن، دست‌چین کردن
    سوانحاتفاقات، بلایا، حوادث، پیش‌آمدها، مصایب، وقایع، سانحه‌ها، سانح‌ها
    سوپآب‌گوشت، آش، شوربا
    سوپر1 نوعی بنزین 2 اتوبوس‌لوکس 3 سوپرمارکت 4 سکسی 5 عالی، برتر
    سوت زدن1 سوت‌کشیدن، سوت به صدا درآوردن، در سوت دمیدن 2 داوری مسابقات کردن 3 صفیر کشیدن
    سوت1 صفیر 2 سوت‌سوتک، سوتک
    سوت‌وکور1 بی‌سروصدا، خاموش، ساکت & شلوغ، پرهیاهو 2 بی‌فروغ، بی‌نور 3 بی‌رونق، راکد، کساد 4 بی‌شوروحال، افسرده
    سوته‌دلدل‌سوخته، سوخته‌دل
    سوتیاشتباه، خطا (لفظی، رفتاری)
    سوتی دادناشتباه کردن، خطا کردن، اشتباه لپی کردن
    سوتی گرفتناشتباه‌گرفتن، متوجه اشتباه دیگری شدن، خطا گرفتن
    سو1 جانب، جهت، راستا، زی، نزد، کنار، سمت، سون، سوی، صوب، طرف، قبل، گوشه، وجه 2 پرتو، روشنایی، نور 3 سود، منفعت، نفع 4 خیال، گمان 5 توان بینایی، دید
    سوخت‌آماکاربوراتور
    سوخت1 بنزین، نفت، گازوئیل 2 مواد سوختی 3 سوخته
    سوخت‌پاشژیگلور
    سوخت شدن1 ناوصول‌شدن، ناپرداخته ماندن 2 از بین رفتن، تباه‌شدن
    سوختگی1 آفتاب‌زدگی 2 سوخته‌شدگی 3 عاشقی، شیفتگی، دل‌سوختگی 4 خاکسترشدگی
    سوخت‌گیریبنزین‌گیری، گازوئیل‌زنی
    سوخت‌گیری کردنبنزین‌زدن
    سوختناسم 1 آتش‌گرفتن، شعله‌ورشدن، مشتعل‌شدن 2 احتراق، حریق 3 حرق 4 باختن، خطا کردن، فول کردن 5 عذاب کشیدن، زجر کشیدن 6 ملتهب شدن، تاول زدن 7 افروخته بودن، روشن بودن 8 به‌آتش کشیدن، سوزاندن 9 نابود کردن 01 نابود شدن 11 تباه ش
    سوختنی1 قابل اشتعال، اشتعال‌پذیر 2 لایق سوختن، سزاوار سوزاندن 3 تباه‌شدنی، نابودشدنی
    سوخته1 آتش‌گرفته، خاکسترشده 2 گداخته 3 محترق 4 بربادرفته 5 باخته، ناکام 6 محنت‌کشیده، زجرکشیده 7 شیفته، شیدا، عاشق 8 سوخته‌جان، سوخته‌دل 9 عطش‌زده، خشک، بی‌آب (زمین و ) 01 شیره، شیره تریاک، جرم‌تریاک 11 آفتاب‌زده، تیره
    سودآورآب‌ونان‌دار، پرحاصل، پرمنفعت، سودده & مضر، زیانبار
    سودا پختنخیال‌پردازی کردن، آرزوی دورودراز داشتن، خیال باطل داشتن، سودا پیمودن، اندیشه بیهوده‌در سر پروردن، خیال پختن
    سوداپرستصفت 1 خیال‌پرست 2 هواپرست، شهرت‌پرست
    سودا1 تجارت، دادوستد، معامله 2 تندخویی، تندمزاجی، عصبیت 3 اگزما، جرب، حکه، گری 4 اندیشه، خیال 5 مالیخولیا، وسواس 6 اشتیاق، عشق، هوس، میل‌شدید، میل 7 اندیشه بی‌حاصل، خیال باطل 8 دیوانگی 9 دلگیری، ملالت 01 نوعی نوشابه
    سودازدگی1 شیفتگی، خیال‌زدگی، سودایی 2 دیوانگی، جنون
    سودازده1 خیال‌زده، خیالی، آشفته، شیفته، سودایی، مالیخولیایی 2 دیوانه، مجنون & عاقل 3 عاشق & معشوق
    سود1 استفاده، بهره، دخل، ربح، صرف، صرفه، عایدی، فایده، فرع، مداخل، منفعت، نتیجه، نزول، نفع 2 محصول، حاصل، ثمره
    سودا کردن1 معامله کردن، خریدوفروش کردن، دادوستد کردن، دادن‌و گرفتن 2 تندی کردن 3 خشمگین شدن
    سوداگربازرگان، بایع، پیشه‌ور، تاجر، کاسب، معامله‌گر & صنعتگر
    سوداگریبازرگانی، پیشه‌وری، تجارت، کسب، معامله & صنعتگری
    سوداوی‌مزاجتندخو، عصبی، بداخلاق
    سودایی1 دیوانه، مجنون 2 سودازده، شیدا، شیفته، عاشق 3 مالیخولیایی 4 سوداوی & صفراوی، دموی 5 اگزمایی، گر
    سودایی‌مزاج1 تندخو، بدخلق، عصبی 2 سوداوی‌مزاج 3 مالیخولیایی
    سودبخشموثر، مفید، نافع & زیانبخش، مضر
    سود بخشیدنفایده‌داشتن، موثر بودن، تاثیر گذاشتن، نتیجه دادن، نتیجه‌بخش بودن
    سود بردن1 استفاده کردن، بهره بردن، صرفه کردن، منفعت داشتن، منتفع شدن، نفع بردن، نفع داشتن & ضرر کردن، زیان بردن 2 مرابحت
    سودپرستسودجو، منفعت‌طلب، نفع‌طلب
    سودپرستیسودجویی، نفع‌جویی، نفع‌طلبی
    سودجوسودپرست، سودگر، منفعت‌خواه، منفعت‌جو، منفعت طلب، نفع‌طلب & بهره‌رسان
    سودجوییانتفاع، بهره‌جویی، سودپرستی، منفعت طلبی، منفعت جویی، نفع‌طلبی & بهره‌رسانی
    سودخواربهره‌خوار، رباخوار، رباخور، سودخور، نزولخوار، نزولخور & نزول‌ده
    سودخوررباخوار، سودخوار، نزول‌خور & سودده، نزول‌ده
    سود داشتن1 سودمندبودن، مفید بودن & مضر بودن 2 پربهره بودن، سودآور بودن، استفاده کردن، سود بردن & زیان کردن
    سوددهیسودآوری، بهره‌دهی & زیان‌دهی
    سود کردندرآمد داشتن، عایدی داشتن، بهره یافتن، منفعت بردن، نفع‌بردن
    سودمندبه‌دردبخور، به‌دردخور، ثمربخش، بهره‌دار، سودبخش، فایده‌دار، مثمر، مفید، نافع & زیانبار، مضر
    سودن1 لمس کردن 2 ساییدن 3 مالش دادن، مالیدن 4 خرد کردن، ریز کردن، نرم کردن، کوبیدن 5 ذوب کردن، گداختن 6 سفتن 7 ازاله بکارت کردن 8 سوراخ کردن 9 فرسودن، کهنه کردن، از بین‌بردن
    سوده1 ساییده، کوفته، نرم 2 سفته، سوراخ 3 گداخته، مذاب 4 فرسوده & ناسوده
    سوراخ1 رخنه، سوفار، شکاف، فرج 2 ترک، ثقبه، ثلمه، روزن، روزنه، منفذ 3 مجرا 4 لانه 5 چاله، حفره، گودال 6 غار، مغاک، نقب 7 بیغوله، گوشه پرت و دور افتاده 8 پستو، سوراخ سمبه 9 مخفیگاه
    سوراخ‌سوراخمشبک
    سور1 بزم، جشن، عروسی، عیش & عزا، ماتم 2 میهمانی، ولیمه 3 ختنه‌سوران 4 عروسی 5 بارو، باره، حصار 6 اسب سرخ‌رنگ 7 سول 8 پاسور 9 بردن‌ورق 01 اپراتورهای منطقی (همه، بعضی و )
    سورپریزاسم 1 غیرمنتظره 2 شگفت‌زده 3 رویداد خوشایند، اتفاق‌جالب
    سورت1 تندی، تیزی، حدت، شدت 2 اثر، اثرگذاری، تاثیر 3 جذبه، سطوت، هیبت 4 سوره
    سورجدی، سخت‌گیر
    سورچران1 سوری 2 مفت‌خور
    سورچرانی1 سورخوری، مفت خوری 2 ضیافت، میهمانی
    سورچیارابه‌ران، درشکه‌چی، درشکه‌ران، کالسکه‌چی
    سور دادنمیهمانی دادن، ولیمه دادن & سورچرانی کردن، سور چراندن
    سورنآفند، تاخت، تک، حمله، هجوم، یورش، شوق & پاتک، پدافند، دفاع
    سورناسرنا، سورنای، شهنا
    سور(و)ساتآذوقه، ارزاق، جیره، خواربار، نفقه
    سوری1 گل‌سرخ، گل‌محمدی 2 منسوب به سور 3 بزمی، بزم‌رو، سورچران، مدعو به عروسی 4 اهل سوریه
    سوز1 التهاب، حرارت، سوزش 2 برد، سرما 3 رشک، کینه 4 اشتیاق، شور 5 داغ، درد 6 عشق
    سوزان1 آتشین، حار، داغ، سوزنده، گرم، محترق، مشتعل، ملتهب 2 تبدار & بارد 3 پرسوزوگداز، پرسوز، سوزناک 4 شدید، زایدالوصف
    سوزاندنآتش زدن، احراق، به‌آتش کشیدن
    سوزشالتهاب، تاب، حرقت، درد، سوختگی، سوز
    سوزمانیبدکاره، فاحشه، روسپی، جنده، سوزه‌مانی & عفیف، نجیب
    سوزناک1 جگرخراش، دردناک، دلخراش 2 حزین، حزن‌انگیز، حزن‌آور 3 باسوز
    سوزن1 دوزینه 2 آمپول
    سوزندهداغ، سوزان، گرم، محترق، ملتهب
    سوزن‌زناسم آمپول‌زن، تزریقاتچی، تزریقاتی
    سوژه1 مطلب، موضوع 2 مضمون، مفاد 3 فاعل
    سوسک شدن1 از رورفتن، بور شدن، خیت شدن 2 از میدان به دررفتن 3 تحقیر شدن
    سوسک کردن2 از میدان به در بردن 3 تحقیر کردن
    سوسمارآفتاب‌پرست، بزمچه، چلپاسه، حربا، مارمولک
    سوسوپرتوک، کورسو، نورضعیف
    سوسو زدنکورسو زدن، تابیدن (نور ضعیف)، سوسو کردن
    سوسول1 قرتی 2 خودآرا 3 زن‌صفت
    سوسه1 تزویر، حقه، دسیسه، نیرنگ، خدعه 2 اشکال، اشکال‌تراشی 3 خدشه، دشواری
    سوطتازیانه، شلاق
    سوغاتارمغان، تحفه، رهاورد، هدیه
    سوفسطایی1 سفسطه‌گر، سفسطه‌باز 2 سفسطی
    سوق‌الجیشیاستراتژیک
    سوق1 بازار، بازارچه، تیمچه، راسته، اعزام، گسیل
    سوق دادن1 به حرکت‌درآوردن، راندن، کشاندن، هدایت کردن 2 وادار کردن، واداشتن، مجبور کردن
    سوک1 کنج، گوشه، زاویه 2 نبش 3 سو، سمت، جانب، طرف
    سوگاندوه، پرسه، حزن، رثا، سوک، سوکواری، سوگواری، عزا، غم، ماتم، مصیبت & جشن، سرور، عیش
    سوگ‌سرودمرثیه، مویه‌گری(بر مرده)
    سوگلی1 برگزیده 2 عزیزدردانه، عزیزکرده 3 محبوب، معشوق
    سوگ‌نامه، سوگنامهتعزیت‌نامه، رثائیه، مرثیه & سرود
    سوگندحلف، قسم، یمین
    سوگند خوردن1 قسم خوردن، سوگند یاد کردن 2 تحلیف
    سوگند دادنقسم دادن، سوگند خوردن
    سوگ‌نشیناسم پرسه‌دار، داغدار، مصیبت‌دیده، ماتم‌زده، سوگوار، پرسه‌نشین، سیاه‌پوش، عزادار & سوری
    سوگوارتعزیت‌دار، داغدار، عزادار، سوگی، ماتمزده، ماتم‌دار، مصیبت‌زده & سوری
    سوگوارهتعزیه، تعزیه‌گردانی، نمایش مذهبی
    سوگواریتعزیت، تعزیت‌داری، تعزیه، سوگ، عزاداری، ماتم، مرثیه‌خوانی، نوحه‌خوانی، نوحه‌گری & سرور، عیش
    سوگواری کردن1 عزاداری کردن 2 ماتم گرفتن، به سوگ نشستن 3 تعزیه‌گردانی کردن
    سوگیری1 جهت‌گیری، موضع‌گیری 2 طرفداری، جانب‌داری، جانب‌گیری
    سوله1 سالن بزرگ، ساختمان‌مسقف فلزی 2 سوراخ 3 سوراخ پس و پیش، دبروفرج
    سوندمیل، میله، لوله (ابزارپزشکی)
    سویدا1 نقطه سیاهی درقلب 2 دانه سیاه
    سویهسو، سمت، جانب، طرف، جهت
    سوء‌استفاده‌چیمختلس
    سوء1 بد، ناروا & نیک، روا، نیکو 2 قبیح، ناپسند، شنیع & پسندیده، مستحسن
    سوء‌ظنبدگمانی، شک & حسن‌ظن
    سوء‌ظنگمان‌بد، خیال‌سود & حسن‌ظن
    سوء‌قصدنیت‌سوء، قصدکشتن، ترور
    سوء‌نیتبدخواهی، سوء‌نظر، بداندیشگی
    سهااختر، ستاره، کوکب، نجم & مهر، خورشید
    سهام1 تیرها 2 اوراق‌مشارکت، سهم‌ها 3 نصیب‌ها، بهره‌ها 4 بخش‌ها، پاره‌ها
    سهر1 بیداری، شب بیداری 2 بیدار ماندن
    سه‌ضلعیاسم مثلث
    سه‌کنجزاویه، گوشه
    سه‌گانهتثلیث، ثلاث، ثلاثه
    سه‌گانهسه‌عضوی، سه‌تایی
    سهل1 آسان، ساده، میسر & بغرنج، دشوار، صعب، غامض، مشکل 2 نرم، روان 3 هموار 4 کوچک، ناچیز، کم‌اهمیت 5 اندک، کم
    سهل‌الحصولدست‌یافتنی، قابل‌حصول & دست‌نیافتنی
    سهل‌العبورپیمودنی & صعب‌العبور
    سهل‌العلاجدرمان‌پذیر، شفایافتنی، مداواپذیر & صعب‌العلاج، درمان‌ناپذیر
    سهل‌الوصولزودیاب، سهل‌الحصول، یافتنی & دست‌نیافتنی، دیریاب، دشواریاب، نایاب
    سهل‌الهضمخوشگوار، زودهضم، سریع‌الهضم & بدگوار، دیرهضم
    سهل‌انگارآسان‌گیر، بی‌مبالات، سهل‌گیر، مسامح، مسامحه‌کار، ، لاابالی، لاقید، ولنگار & سختگیر، سور
    سهل‌انگاریآسان‌گیری، تسامح، تغافل، تهاون، غفلت، کاهلی، لاابالیگری، لاقیدی، ولنگاری & دقت، سختگیری
    سهل‌انگاری کردن1 آسان گرفتن، لاقیدی کردن، غفلت ورزیدن، کاهلی کردن، سستی کردن
    سهل شدنآسان شدن، میسر گشتن، ساده شدن & سخت شدن، مشکل‌شدن، دشوار شدن
    سهل کردنآسان کردن، ساده کردن & دشوار کردن، غامض کردن، پیچیده کردن، مشکل کردن
    سهل گرفتنسهل‌انگاشتن، کم‌اهمیت فرض کردن، ساده گرفتن، آسان انگاشتن
    سهل‌گیرآسان‌گیر، سهل‌انگار، مسامح، مسامحه‌کار & سختگیر
    سهل‌گیری1 لاقیدی، مسامحه، مسامحه‌کاری 2 تساهل، آسان‌گیری
    سهم‌بریتسهیم، شراکت، مشارکت
    سهم1 بهر، بهره، حصه، قسمت، نصیب 2 بیم، ترس، دهشت، خوف، هراس، هول 3 هیبت، شکوه 4 هیمنه، جذبه 5 پیکان، تیر، خدنگ، فلش 6 قرعه
    سهمگینترسناک، خوفناک، دلهره‌اور، دلهره‌زا، مخوف، مهیب، وحشت‌انگیز، مهیل، وهمناک، هراس‌انگیز، هراسناک، هولناک
    سهمناکبیمناک، ترس‌آور، ترسناک، خوفناک، دهشت‌زده، دهشتناک، رعب‌آور، رعب‌انگیز، موحش، مهیب، مهیل، واهمه‌ناک، هراسیده، هولناک
    سهمیه‌بندیتعیین‌سهمیه، سهم‌دهی
    سهمیهبهره، نصیب، سهم، حصه
    سه‌نبشسه‌گوش، سه‌بر، سه‌گوشه، سه‌کنج، سه‌ضلعی، سه‌پهلو، مثلثی
    سهو1 اشتباه، خبط، خطا، سقط & صواب 2 سقیم، غلط، نادرست، ناصواب & درست، صحیح، صواب 3 لغزش 4 نسیان، غفلت، فراموشی 5 فراموش کردن 6 خبط کردن، خطا کردن & صواب
    سهوسهو کردناشتباه کردن، خطا کردن، خبط کردن
    سهولتآسانی، سادگی، یسر & اشکال، دشواری، صعوبت
    سهی1 راست، صاف، راست‌قامت، کشیده & کژ 2 تازه، نوجوان
    سه‌یکثلث، یک‌ثلث، یک‌سوم
    سهیمانباز، بهره‌بر، حصه‌دار، سهم‌دار، شریک، شریک‌المال
    سیئات& حسنات
    سیئهاثم، بدی، خطا، گناه & حسنه
    سیاحصفت 1 آفاق‌پو، سیاحتگر، جهانگرد، مسافر، گردشگر 2 جهاندیده
    سیاحت1 تماشا، سفر، سیر، گردش 2 جهانگردی، گردشگری، آفاق‌پویی
    سیاحت کردن1 جهان‌گردی کردن، گردشگری کردن، آفاق‌پوییدن، آفاق‌پویی کردن 2 سیروسفر کردن 3 نگاه کردن، دیدن 4 گردش کردن
    سیاحت‌نامهسفرنامه، گزارش سفر
    سیادتآقایی، بزرگی، خواجگی، سروری، مهتری & بندگی
    سیارصفت 1 گردنده & ثابت 2 رونده، روان 3 سیرکننده
    سیاره1 ستاره، کوکب 2 کاروان، قافله
    سیاست1 تدبیر، خطمشی 2 دیپلماسی 3 تنبیه، جزا، سزا، شکنجه، عقوبت، مجازات 4 حقه‌بازی، دوزوکلک 5 حکومت، حکم، ریاست 6 حکومت کردن، حکم راندن، ریاست کردن
    سیاست‌مدار، سیاستمداراسم 1 دیپلمات، سایس، سیاس، سیاست‌باز، سیاستگر، سیاست‌دان 2 باکیاست، خبیر، کاردان، مدبر، مدیر & بی‌کیاست 3 دولتمرد
    سیاسصفت 1 سائس، سیاسی، سیاستمدار، مدیر & بی‌سیاست 2 سیاست‌دان، سیاست‌شناس 3 حسابگر 4 حیله‌گر 5 سیاست‌کننده، تنبیه‌کننده
    سیاسی1 دیپلماتیک 2 سیاستمدار 3 مربوط به سیاست 4 دگراندیش
    سیاف1 جلاد، دژخیم 2 شمشیرزن 3 شمشیرگر
    سیاق1 اسلوب، روال، روش، شیوه، طریقه، منوال، نحو، نمط، نوع، هنجار 2 بافت، قرینه 3 تلو 4 حساب نویسی، علم‌حساب
    سیال1 جاری، روان & راکد 2 آبکی، رقیق، رو، مایع & غلیظ
    سیاه1 اسود، اغبر، تاریک، تیره، قره، کبود، کمرنگ، مشکی & سپید، سفید 2 برده، غلام، کاکاسیاه 3 سیاه‌پوست & سفیدپوست 4 بدیمن 5 بی‌ارزش، پشیز 6 غم‌انگیز، ملالت‌بار
    سیاه‌بخت1 بدبخت، بی‌طالع، تیره‌بخت، شقی، شوربخت، کوربخت، مفلوک & خوشبخت، سعید 2 دم‌بخت
    سیاه‌بختیبدبختی، شوربختی، فاقه، فلاکت & خوشبختی
    سیاه‌پوست1 دده‌سیاه & حور 2 زنگی، سیاه‌برزنگی، کاکاسیاه & سفیدپوست
    سیاه‌پوش1 سوگوار، عزادار، ماتم‌دار، ماتم‌زده 2 سیاه‌جامه
    سیاه‌چالبازداشتگاه، بندیخانه، دوستاق، زندان، سلول، محبس، هلفدونی
    سیاه‌دل1 بی‌رحم، تیره‌جان، تیره‌ضمیر، تیره‌دل، سنگدل، قسی‌القلب، قسی، گمراه 2 بددل، بدگمان، ظنین
    سیاه‌رگورید & سرخ‌رگ، شریان
    سیاه‌رنگتیره، تیره‌رنگ، تیره‌فام، کبود & بیاض، سپیدرنگ
    سیاه‌روزبدبخت، بیچاره، مفلوک & سپیدبخت
    سیاه‌روزسیه‌روز، بدبخت، شوربخت، مفلوک، فلک‌زده، سیاه‌گلیم، تیره‌روز، تیره‌بخت
    سیاه‌رو1 سیه‌رو 2 گناه‌کار، بزه‌کار 3 شرمنده، خجل
    سیاه‌فامتیره، تیره‌رنگ، تیره‌فام، سیه‌فام، شب‌رنگ، کبود
    سیاههاسم 1 سواد، صورتحساب، صورت، فهرست، لیست 2 بدکاره، روسپی، فاحشه
    سیاهیتاریکی، تیرگی، ظلمت، سواد، کبودی & سپیدی
    سیباسم 1 آلمه، تفاح، سیو 2 حیران، سرگشته، مبهوت
    سیبلهدف، آماج
    سیخک1 سیخ کوچک 2 سیخونک
    سیخاسم 1 میل 2 بابزن، 3 راست، شق، مستقیم & کج، مایل
    سیخونک زدن1 تحریک کردن، واداشتن 2 دواندن 3 به تکاپوواداشتن
    سیخونکسیخک
    سید1 آقا، خواجه، رئیس، سرور، مهتر 2 پیغمبرزاده & خلق
    سیدیآقایی، خواجگی، سروری، سیادت
    سیراباشباع، سرشار، سیر & تشنه، عطشان، عطش‌زده
    سیرابیشکنبه، شکمبه، سیراب
    سیراسم 1 بیزار، گریزان، متنفر، نفور & راغب 2 زده، دل‌زده، وازده & مشتاق، امیدوار 3 اشباع، خشنود، سیراب، قانع & گرسنه 4 پررنگ، تند، تیره & کم‌رنگ 5 پر، مشبع 6 ثوم 7 هفتادوپنج گرم 8 کامل، درست، حسابی
    سیرت1 خلق، خو، سرشت، نهاد & صورت 2 سنت، سیره، عادت 3 روش، طریقه، قاعده 4 مذهب، مسلک
    سیر1 حرکت، دور، دوران، گردش & سکون 2 تفرج، تماشا، سیاحت، گشت، مسافرت 3 تتبع، مطالعه، بررسی وتفحص 4 سلوک 5 حرکت کردن، گردش کردن 6 جابه‌جایی
    سیر1 رفتارها، روش‌ها، سیرت‌ها 2 سنت‌ها، سنن 3 طریقت‌ها، مذاهب
    سیر شدن1 بیزار شدن، نفرت‌زده شدن، بی‌میل شدن، بی‌رغبت گشتن، ملول گشتن، متنفر شدن، دلزده شدن & راغب‌گشتن، مشتاق شدن 2 خسته شدن 3 دست‌کشیدن، رها کردن، گریزان شدن 4 اشباع شدن & گرسنه ماندن، گرسنه شدن 5 بی‌نیاز گشتن، مستغنی شدن
    سیرنگسیمرغ، عنقا
    سیره1 رفتار، روش، سنت، سیرت، هنجار 2 سهره
    سیری1 اشباع 2 پررنگی & گرسنگی
    سیری‌ناپذیراشباع‌ناشدنی & سیری‌پذیر
    سیستماتیکروشمند، سامان‌مند، قاعده‌مند، نظام‌مند، مدون، منسجم & نامنسجم
    سیستم1 جهاز، 2 دستگاه، نظام 3 سامانه، 4 روش، قاعده، اسلوب
    سیطرهاستیلا، تسلط، چیرگی، سلطه، غلبه
    سیطره‌جواستیلاجو، سلطه‌جو، سلطه‌طلب، سلطه‌گر
    سیطره‌جوییچیرگی، استیلاجویی، سلطه‌گری، سلطه‌طلبی
    سیطره یافتنچیره‌شدن، استیلا یافتن، سلطه یافتن، غلبه کردن
    سیفتیغ، حسام، شمشیر
    سیفلیسآتشک، کوفت، ناخوشی
    سیکل1 تناوب، دور، گردش 2 دوره 3 چرخه
    سیکی1 ثلث 2 ثلثان 3 شراب، شراب مثلث
    سیگار کشیدن1 سیگار دود کردن 2 هم‌بستر شدن (با روسپی)
    سیگاری1 دودی، سیگارکش 2 سیگارفروش 3 مربوط به سیگار
    سیلابسیل، لور
    سیلابهجا، بخش
    سیلان1 جریان، روانی، ریزش & رکود 2 روان شدن
    سیل1 سیلاب، لور 2 جریان‌شدید آب
    سیلک1 حریر، ابریشم 2 ابریشمی، ابریشمین
    سیلگاه1 سیل‌گیر 2 مسیل
    سیل‌گیرسیلابگیر، سیلزار، سیلگاه، مسیل
    سیلو1 انبار گندم 2 صوبه، مخزن
    سیلیتپانچه، توگوشی، چک، کشیده & لگد
    سیلی زدن1 توگوشی زدن، کشیده زدن، چک زدن، سیلی نواختن 2 صدمه‌زدن، لطمه دیدن
    سیمابجیوه، زیبق
    سیماب‌گونبه رنگ جیوه، به رنگ زیبق، جیوه‌ای
    سیما1 چهر، چهره، رخ، رخسار، رو، روی، صورت، عارض، عذار، قیافه 2 علامت، نشان، هیئت
    سیم‌اندامسیم‌بر، سیم‌تن، سیمین‌تن، سیمین‌بر
    سیمانسمنت & ساروج
    سیم‌جیم کردن1 استنطاق کردن، بازجویی کردن، بازخواست کردن 2 پرس‌وجو کردن
    سیمصفت 1 رشته فلزی هادی(الکتریسیته و سیگنال‌ها)، مفتول فلزی 2 نقره، فضه & زر 3 سکه، پول 4 سفید 5 چرک، عفونت، ریم
    سیمرغسیرنگ، عنقا
    سیم1 کابل، مفتول 2 تار، رشته 3 وتر 4 فضه، لجین، نقره & زر 5 یوغ 6 پول، وجه 6 جراحت، چرک
    سیمگونسپید، سپیدگون، سفید، سفیدرنگ، نقره‌فام، نقره‌گون & قیرگون، سیه‌فام
    سیمین‌برحور، سپیداندام، سپیدپستان، سپیدتن، سیم‌بر، سیم‌تن
    سیمین1 سپید، نقره‌ای 2 ظریف
    سیمین‌عذارزیبارو، سپیدروی، سفیدچهره، سیم‌عذار
    سیمینهسیمین، نقره‌ای، ساخته‌شده از نقره
    سین‌جیمبازپرسی، بازجویی، تحقیق، استنطاق، بازخواست
    سینماچی1 سینمادار 2 آپاراتچی 3 بازیگر، هنرپیشه، ستاره 4 فیلمبردار 5 کارگردان
    سینما
    سینه‌بندپستان‌بند، کرست، شاک
    سینه‌به‌سینهدهان‌به‌دهان، شفاه
    سینه‌پهلوذات‌الریه، ذات‌الجنب
    سینه‌چاک1 دل‌سوخته 2 آزرده‌دل، جریحه‌دار، خسته‌دل 3 لات 4 یقه‌چاک، یخه‌باز
    سینه‌چاک1 رنج‌دیده، مصیبت‌دیده 2 عاشق دل‌سوخته، سوخته‌دل 3 آزرده‌دل، دل‌آزرده 4 بسیار علاقه‌مند، واله 5 یقه‌باز، لات، نافرهیخته
    سینه‌خیزخزیده‌خزیده، سینه‌مال
    سینه‌ریزیاره، گردن‌بند
    سینه‌زنیتعزیت، سوگواری، عزاداری
    سینه‌سوزجان‌گداز، بسیاردردناک
    سینه1 صدر 2 پستان 3 ذهن، حافظه 4 دل، خاطر 5 گستره، پهنه، عرصه
    سینه‌کشپهلو، دامنه، دامنه‌کوه
    سینه‌مالخزیده‌خزیده، سینه‌خیز
    سیورسات1 توشه، جیره، زاد 2 علوفه
    سیورغالتیول
    سیویل1 غیرنظامی & نظامی، لشکری 2 شهری
    سیه‌بخت1 تیره‌روز، بی‌طالع، بدبخت 2 سیاه‌بخت، دختر مسن مجرد
    سیه‌چردهتیره‌فام، سبزه، سیاه‌تو، سیاه‌توه & زال‌وبور
    سیه‌روزبدبخت، بیچاره، شوربخت، مفلوک، & خوشبخت
    سیه‌روزیادبار، بدبختی، فلاکت، نکبت & خوشبختی
    سیه‌رو1 سیاه‌رو، بی‌آبرو، بی‌عزت، رسوا، ننگ‌آور 2 شرمنده، خجلت‌زده، شرمسار & سرفراز، مفتخر
    سیه‌کار1 بدکار، سیاه‌کار، فاسق، گناه‌کار، فاجر & صالح 2 ظالم، ستمکار، ستمگر & دادگر، عادل
    سیه‌کاسه1 بی‌شرم، بی‌حیا & پرآزرم 2 لئیم، پست 3 حریص، طماع & قانع 4 بدبخت & خوشبخت
    سوال1 استفهام، استفسار، پرسش & پاسخ، جواب 2 درخواست، تقاضا 3 مساله 4 تکدی، دریوزگی، کدیه، گدایی 5 طلب
    سوال کردن1 استفسار کردن، پرسیدن، پرسش کردن & پاسخ دادن، جواب دادن 2 مطرح کردن 3 سراغ گرفتن، جویا شدن 4 گدایی کردن