سئانس | 1 جلسه، نشست، مجلس، اجلاس |
سئانس | نشست، اجلاس، جلسه |
سائس | دیان، دیپلمات، سیاس، سیاستمدار & بیسیاست |
سائل | صفت 1 سایل، فقیر، گدا، متکدی 2 پرسشگر، پرسنده & 2 پاسخگو |
ساباط | 1 دالان، راهروسرپوشیده، معبر مسقف، گذرگاه سقفدار 2 سایبان، سایهگاه |
ساب | |
سابح | 1 شناگر 2 شناور 3 اسب 4 اسب تیزتک |
ساب دادن | سابیدن، ساییدن، پرداخت کردن، صیقل دادن |
ساب رفتن | ساییده شدن، سابیده شدن، پرداخته شدن، صیقل یافتن |
سابع | هفتم، هفتمین، هفتمی |
سابغ | تمام، کامل & ناقص |
سابقالذکر | فوقالذکر، مذکور، مزبور، یادشده & اخیرالذکر |
سابقسابق | صفت 1 پیش، پیشین، قبل، قبلی، گذشته & پسرو، پسین 2 پیشقدم، مقدم 3 سبقتگیرنده، پیشرو 4 عقل، خرد |
سابقه | 1 پرونده، پیشینه 2 تاریخ، تاریخچه 3 زمینه 4 دیرینگی، قدم، قدمت 5 عنایت الهی 6 تقدیر 7 آشنایی |
سابقهدار | 1 باسابقه 2 بدسابقه، پیشینهدار، مجرم، پروندهدار & خوشسابقه |
سابقه داشتن | 1 باسابقه بودن، بدسابقه بودن، پیشینه داشتن، پیشینهدار بودن، مجرم بودن 2 آشنایی داشتن، مسبوق بودن |
سابقه شدن | 1 سنتشدن، رسم شدن، عادت شدن 2 پیشینه شدن، به جا ماندن، اثر به جا گذاشتن |
سابوتاژ | 1 خرابکاری 2 کارشکنی، اخلالگری |
سابیدن | 1 ساییدن، سودن 2 کوبیدن، نرم کردن 3 سوهان زدن، صیقلی کردن 4 زدودن 5 پاک کردن، جلا دادن، صیقل دادن، براق کردن |
سابیده | 1 ساییده، سوده 2 کوبیده، نرم 3 زدوده |
ساپورت | پشتیبانی، حمایت، یاریگری |
ساتراپ | 1 استاندار، والی 2 شهربان، حاکم |
ساتر | 1 پردهپوش، پوشاننده، پوشنده، رازپوش، سرپوش 2 پوشش 3 عیبپوش & پردهدر، افشاگر |
ساتگین | 1 پیاله، جام، ساتگین، ساغر، صراحی، مینا 2 شراب، باده، می |
ساج | 1 تابه، تاوه 2 بالاپوش، طیلسان 3 درخت ساک 4 مرغ کنجدخوار، کنجدخوراک |
ساجد | سجدهکننده، سجدهگر، سجاد |
ساچمه | 1 گلوله ریز سربی 2 گوی پولادین |
ساحت | 1 پهنه، پیشگاه، جولانگاه، محوطه، عرصه، قلمرو، گستره، میدان 2 حیاط، صحن، فراخنا، فضا، قلمرو 3 ناحیه 4 مرتبه، حد، سطح 5 درگاه، آستانه |
ساحر | 1 افسونگر، جادوگر، سحار 2 کاهن، نفاث |
ساحره | جادوگر، افسونگر (زن) |
ساحری | 1 افسونگری، جادوگری، 2 سحر، شعبده 3 شعبدهبازی |
ساحل | شاطی، عراق، کرانه، کنار، کناردریا، کنارهور |
ساحل گرفتن | پهلوگرفتن، لنگر انداختن & بادبان برافراشتن |
ساحلنشین | 1 ساحلی 2 ساکن کناردریا، بندری، بندرنشین 3 کنارهنشین |
ساختار | 1 قالب، فرم، شکل 2 بافتار 3 ساختمان 4 اسکلت 5 بنیاد، بنا |
ساختارگرایی | ساختارگرایی & ساختارشکنی |
ساخت | 1 ساختن، 2 صنع، صنعت 2 محصول، مصنوع 3 شکل، نقشه 4 ساختمان 5 ساختار 6 سازوبرگ 7 ساز، سامان |
ساختگرا | صفت ساختارگرا & ساختارشکن |
ساختگی | تصنعی، جعلی، غیرواقعی، دروغین، کاذب، مجعول، مصنوعی & طبیعی |
ساختمان | 1 بنا، ساخت، عمارت 2 آپارتمان، خانه، ویلا 3 ساختار 4 نهاد، وضع 5 معماری |
ساختن | اسم 1 آفریدن 2 احداث کردن، ایجاد کردن، بوجود آوردن، پدیدآوردن، خلق کردن، احداث، صنع 3 بنا کردن، ساختمان کردن، درست کردن، به عمل آوردن، عمارت کردن 3 تهیه کردن، فراهم آوردن، تدارک دیدن، مهیا کردن 4 پختن، طبخ کردن 5 ابداع کردن |
ساختوپاخت | 1 بندوبست، تبانی، توطئه، دسیسه، زدوبند 2 سازش 3 قرارومدار (پنهانی) |
ساختوپاخت کردن | بندوبست کردن، تبانی کردن، توطئه کردن، دسیسه چیدن، زدوبند کردن، سازش کردن |
ساختوساز | ساختمانسازی، بناسازی، خانهسازی |
ساخته | اسم 1 صنع، مصنوع 2 پرداخته 3 آماده، مهیا 4 جعلی، ساختگی 5 سروده |
ساختهوپرداخته | حاضر، آماده، مهیا |
ساخلو | پادگان، سربازخانه |
سادات | سیدها، سیدهها |
سادس | قید ششم |
سادگی | 1 بیآلایشی، بینقشی 2 بیرنگی، بیغلوغشی، پاکی 3 زودباوری، سادهلوحی، پخمگی & رندی 4 سادهدلی، بیریایی، 5 بساطت 6 آسانی، سهولت |
ساده | 1 آسان، سهل، میسر & مشکل، مغلق، پیچیده، شاق 2 بیآلایش، بینقش 3 امرد، نرمبروت، نوخط 4 خوشباور، خوشخیال، زودباور، سادهلوح & رند، تودار 5 ابله، بله، مغفل، نادان 6 بیآلایش، بیتکلف، وضیع 7 بسیط، بیآمیغ، مفرد & سخت، نقشدار، مرکب |
سادهدلانه | صادقانه، سادهلوحانه |
سادهدل | 1 بیشیلهپیله، خوشباور، زودباور، سادهلوح & تودار، دیرباور 2 روراست، صادق، بیتزویر |
سادهرو | 1 نوجوان، نابالغ 2 امرد |
سادهلوح | 1 احمق، بیشیلهپیله، خوشباور، زودباور، ساده، سادهدل، سادهنگر، صافوصادق، ضعیفالعقل، کودن، مغفل، هالو 2 سلیم، پاکدل، صافیضمیر |
سادهلوحی | خوشباوری، خوشگمانی، زودباوری & دیرباوری |
سادهنگر | خوشباور، زودباور، سادهدل، سادهلوح، مغفل |
سادهنگری | خوشباوری، زودباوری، سادهدلی، سادهلوحی، سادهاندیشی |
سادیسم | 1 جنون مردمآزاری 2 شهوترانی توام بابیرحمی |
سارا | اسم 1 عنبرسارا، مشک 2 بیغش، خالص & ناخالص 3 زبده |
ساربان | ساروان، شتردار، شتربان، قافلهسالار & کاروانی |
ساربانی | ساروانی، شتربانی، قافلهسالاری، شترداری |
سار | صفت 1 سارنگ 2 رنج، محنت، درد 3 شتر 4 پرده، ساره 5 نشاطآور، نشاطانگیز، شادیزا |
سارق | 1 حرامی، دزد، راهزن، شبرو، طرار، قطاعالطریق 2 جیببر 3 غارتگر 4 عیار |
ساروان | ساربان، شتربان، قافلهسالار & کاروانی |
ساروق | 1 بقچه، بغچه 2 سفره 3 دستار، سربند |
ساری | 1 شایع، واگیر، سرایتکننده 2 جاری، روان & راکد 3 نافذ 4 سار، سارنگ 5 فوطه، چادر، پوشش، جامه (زنانهندی) |
ساز | 1 ارغنون، تار، سهتار، چنگ، رود، عود 2 تجمل، برگ، دستگاه 3 ساخت، سامان 4 تحمل، سازگاری، سازش 5 خدعه، فریب، مکر، نیرنگ 6 تدارک، تهیه 7 جامه، رخت، لباس 8 بنه، توشه، زاد سفر 9 راه، روش، طریق، شیوه 01 نفع، سود 11 آرایش، آما |
ساز زدن | نواختن، نوازندگی کردن |
ساززن | چنگی، خنیاگر، مطرب، نوازنده، تارزن |
سازش | آشتی، اصلاح، توافق، سازگاری، سلوک، صلح، موالفت، مدارا، مصالحه، موافقت، همدستی & ناسازگاری، بدسلوکی |
سازشپذیر | آشتیجو، آشتیطلب، سازشکار، قابلانعطاف، منعطف، انعطافپذیر & سازشناپذیر |
سازش دادن | 1 سازگار ساختن، سازگار کردن، جور کردن، متجانس کردن، وفق دادن 2 همآهنگ کردن، تطبیق دادن، آشتی دادن، صلح دادن، موافق ساختن |
سازش داشتن | هماهنگبودن، توافق داشتن، سلوک کردن، مدارا کردن، سازگار بودن & ناسازگار بودن |
سازشکار، سازشکار | 1 آرامشطلب، آشتیطلب، سازشگر، صلحجو، مصالحهجو & سازشناپذیر 2 بندوبستچی |
سازش کردن | 1 صلح کردن، آشتی کردن، رفع اختلاف کردن، توافق کردن، به موافقترسیدن، مصالحه کردن، سازگارشدن، اصلاح کردن & ناسازگاری کردن، مخالفت کردن |
سازشگر | آرامشطلب، آشتیخواه، صلحجو & جنگطلب |
سازشناپذیر | 1 تاثیرناپذیر، سرسخت، توصیهناپذیر، نفوذناپذیر، ناسازگار، انعطافناپذیر & سازشپذیر 2 خشک، لجوج، یکدنده، انعطافناپذیر & انعطافپذیر 3 مقرراتی |
ساز کردن | 1 آغاز کردن، آغازیدن & خاتمه دادن 2 آهنگ کردن، عزم کردن، قصد کردن 3 آراسته کردن، آماده کردن 4 کوک کردن، همنوا ساختن |
سازگار | 1 آمیزگار، خوشمعاشرت، ملایمطبع 2 بساز، جور، سازوار، قانع، خرسند، کوک، متجانس & ناسازگار، نامتجانس 3 مساعد، مناسب، موافق 4 همآهنگ، همآواز & ناهمآهنگ 5 گوارا، مهنا |
سازگار شدن | 1 سازوارشدن، موافق شدن & ناسازگار شدن 2 همآهنگ شدن، مطابقت داشتن & ناهمآهنگشدن |
سازگاری | 1 تحمل، سازش، موالفت، مماشات، موافقت 2 توافق، تناسب، سازواری 3 همآوازی، همآهنگی، همخوانی، همنوایی & ناسازگاری 4 خرسندی، قناعت |
سازگاری داشتن | 1 همآهنگی داشتن، سازگاری داشتن، موافق بودن & ناهمآهنگ بودن 2 همدل بودن، مماشات کردن، سازش کردن، توافق داشتن & ناسازگاریداشتن 3 تناسب داشتن، همخوانی داشتن & نامتناسب بودن |
سازگاری کردن | بردباری نشان دادن، مماشات کردن، تحمل کردن، همآوازی کردن |
سازمان | 1 اداره، بنگاه، بنیاد، تشکیلات، دستگاه، موسسه 2 نظم و ترتیب، سروسامان 3 مجموعه کارمندان، پرسنل 4 نامه |
سازمان دادن | 1 مرتب کردن، نظم دادن، سامان دادن & درهمریختن، نابسامان کردن 2 تشکیلات، برنامهریزی |
سازماندهی | تنسیق، تنظیم، ساماندهی، نظم |
سازماندهی کردن | سازمان دادن، نظامدهی کردن، سازمند کردن |
سازمانی | تشکیلاتی، اداری |
سازمند | 1 آماده، آراسته، ساخته، مجهز، مهیا & ناسازمند 2 منظم، مرتب، اسلوبمند & نامنظم، مغشوش 3 سازور، سازمانیافته 4 درخور، لایق، سزاوار |
سازمند کردن | منظم کردن، مرتب کردن، سازمانیافته کردن، اسلوبمند کردن |
سازندگی | 1 آبادسازی، عمران 2 ابداع، اختراع 3 آفرینش، خلق 4 خلاقیت 5 جعل 6 نوازندگی |
سازندگی کردن | 1 آباد کردن، عمران کردن، آباد ساختن & تخریب کردن، ویران کردن 2 ایجاد کردن، ساختن 3 نوازندگی کردن، نواختن، خنیاگری کردن |
سازنده | 1 صانع 2 بنا، معمار 3 آبادگر 4 مبدع، مبتکر، مخترع 5 خلاق 6 آفرینشگر، پدیدآوردنده 7 کارساز، گرهگشا 8 مفید، سودمند 9 جاعل 01 نوازنده 11 تنظیمکننده |
سازوار | 1 موافق، سازگار 2 شایسته، درخور، سزاوار، مناسب |
سازواره | ارگانیسم، اندامواره |
سازواری | توافق، سازگاری، موافقت، همآوازی، همدلی & ناسازواری، ناهمدلی |
سازوبرگ | 1 اسلحه، تجهیزات، یراق 2 باروبنه، اسباب، لوازم |
سازور | 1 آماده، سازمند، مستعد، مهیا & ناسازور، نامهیا 2 ساخته، پرداخته |
سازوکار | مکانیسم، ساختوکار، روالکار |
سازه | 1 عامل، فاکتور 2 ساختار 3 واحد ساختار، عناصر ساختار 4 واحد نحوی، مولفه (درجمله) |
ساطع | 1 براق، پرتوافکن، تابان، درخشان، درخشنده & تار، کدر 2 آشکار، نمایان، هویدا |
ساطع شدن | 1 درخشیدن، تابیدن 2 پراکنده شدن، منتشر شدن |
ساطع کردن | 1 تاباندن، پرتو افکندن 2 پراکندن، افکندن، منتشر کردن |
ساطور | کارد بزرگ |
ساعت زدن | ثبت کردن(ساعت ورود و خروج، ساعت حرکت وسائطنقلیه) |
ساعت | 1 گاهنما، وقتنما، زمانسنج 2 روزگار، زمان، وقت، هنگام 3 واحد زمان، شصت دقیقه 4 رستاخیز، قیامت |
ساعدبند | بازوبند، دستوانه |
ساعد | 1 ساقدست، فاصله بینمچ و آرنج & بازو، عضد، مرفق 2 ساق 3 دسته & پایه |
ساعی | 1 تلاشگر، سختکوش، فعال، کوشا، کوشنده، مجد & کاهل 2 سخنچین، غماز |
ساغر | 1 پیاله، پیمانه، جام 2 باده، صبوح، صبوحی، صهبا، غارج، مل، می |
ساغر زدن | ساغر کشیدن، شراب خوردن، شراب نوشیدن، بادهگساری کردن، می زدن، باده نوشیدن، بادهنوشی کردن |
ساغرنوش | بادهنوش، بادهگسار، مینوش، میگسار، میخوار، ساغرکش |
ساغرنوشی | بادهگساری، بادهنوشی، میگساری، میخواری، مینوشی |
ساغری | 1 چرم دباغیشده، کیمخت 2 تیماج، 3 کفل اسب |
سافل | s e 1 پایین، تحت، زیر، دون، فرود & بالا، فراز 2 پست 3 نشیب & فراز 3 فرومایه، زبون، سفله، دنی |
ساق | 1 اندام مابین زانو و مچ پا 2 پاچه حیوانات 3 پایه 4 ساقه، تنه |
ساقدوش | 1 شاهبالا، همراه، ملازم (داماد یا عروس در شب زفاف) |
ساقط | 1 افتاده، فروافتاده، فتاده 2 حذفشده 3 سقطشده 4 پست، فرومایه، ناکس، دنی 5 زایلشده 6 مضمحلشده |
ساقط شدن | 1 برکنارشدن، معزول شدن 2 افتادن، فرو افتادن 3 فرود آمدن 4 سقط شدن 5 از بین رفتن، زایلشدن |
ساقط کردن | 1 برانداختن، برکنار کردن، معزول کردن 2 انداختن، افکندن، سقط کردن، از بین بردن، زایل کردن |
ساقه | 1 اساس 2 پایه، تنه، درخت 3 عقبه سپاه، عقبه لشکر & 2 جلودار، طلایه |
ساقی | 1 ایاغچی، چمانی، شرابدار، قدحپیما، سبوکش، نوشگر & میگسار، شرابخوار 2 محبوب، معشوق 3 پیر، مراد 4 خدا |
ساقیگری | چمانی، شرابداری، نوشگری & میگساری، شرابخواری |
ساکت | 1 آرام، بیسروصدا، بیصدا 2 خاموش، خموش، سربهزیر 3 دنج، راحت، صامت & شلوغ |
ساکت شدن | آرام شدن، آرمیدن، آسودن، خاموش شدن، خموشی گزیدن، آرام گرفتن |
ساکت کردن | 1 آرام ساختن، خاموش کردن 2 تشنجزدایی کردن |
ساک | 1 خریطه، کولهپشتی، کیف 2 کیسه، توبره، چنته 3 آشغوره |
ساکن | صفت 1 اهل، باشنده، سکنه، ماندگار، متوطن، مستقر، مقیم 2 آرام، آرمیده، بیجنبش، بیحرکت، راکد 3 غیرمتحرک 4 ثابت 5 مجزوم |
ساکن ساختن | 1 فرونشاندن، تسکین یافتن 2 آرام کردن، مطمئن ساختن، آرامش دادن |
ساکن شدن | 1 سکناگزیدن، جا گرفتن، مسکن گزیدن، اقامت کردن، متوطن شدن، مقیم شدن، مستقر شدن، استقراریافتن، ماندگار شدن 2 ایستادن، متوقف شدن، بیحرکت ماندن 3 آرام شدن، تسکین یافتن |
ساکن کردن | 1 سکنادادن، مسکن دادن 2 تختقاپو کردن 3 مستقر کردن 4 آرام کردن، فرو نشاندن، تسکین دادن |
سالار | اسم 1 باشلیق، سپهسالار، سردار، فرمانده 2 پیر، ریشسفید، کهنسال، مسن 3 رئیس، سرور، شاه 4 بزرگ، مهتر 5 رهبر 6 ممتاز، برجسته، عالی |
سالاری | ریاست، سروری، مهتری 2 سرداری، فرماندهی 3 حکومت 4 پادشاهی، سلطنت 5 پیری، سالمندی، کهنسالی |
سالانه | سالیانه، سالاسال، هرسال، همهساله |
سالب | 1 سلبکننده، نفیکننده، نافی 2 رباینده، غارتگر 3 سالبه & موجبه |
سالخوردگی، سالخوردگی | 1 پیری، سالمندی، کهنسالی، کهولت & جوانی، شباب 2 دیرینگی، قدمت 3 کهنگی |
سالخورده، سالخورده | صفت پیر، زال، سالمند، شیخ، فرتوت، کلانسال، کهنسال، مسن، معمر & خردسال، کمسن |
سالدات | سرباز، سپاهی 2 سربازروسی |
سالدیده، سالدیده | صفت پیر، پیروپاتال، جاافتاده، زال، سالمند، مسن & جوان، کودک |
سالک | صفت 1 درویش، صوفی، عارف 2 رونده، رهرو 3 پیرو |
سالکی | 1 سالکدار 2 مبتلابه سالک |
سالگذشته | پار، پارسال |
سالگرد، سالگرد | 1 سالروز، سالگشت 2 سال مرگ |
سال گرفتن | مراسمگرفتن، برگزار کردن، (سالروز درگذشت) |
سالم | 1 تندرست، سرحال، صحیحالمزاج، قبراق & ناسالم 2 بیعیب، صحیح، بیگزند، درست، روبهراه، صحیح 3 بهداشتی & غیربهداشتی 4 منزه، پاک |
سالمسازی | بیخطرسازی، ایمن سازی |
سالمند | صفت پیر، جاافتاده، زال، سالخورده، سالدیده، کلانسال، کهنسال، مسن، معمر & جوان |
سالنامه، سالنامه | تقویم، سالنما، گاهشمار، نشریه (سالیانه) |
سالن | تالار، سالون |
سالنما، سالنما | تقویم، گاهشمار |
سال | 1 واحد زمان ( 563 روز، دوازده ماه)، عام، سنه 2 پایه، کلاس، دانشپایه 3 طول عمر، سن، زاد، عمر 4 دوره فعالیت(سازمان، موسسه) 5 تاریخ 6 مراسم سالروزدرگذشت 7 ساج 8 چوب ساج 9 کشتی، جهاز |
سالوس | اسم 1 تزویر، تلون، حیله، خدعه، دورویی، ریا، ریاکاری، ریب، زرق، ظاهرنمایی، فریب، منافقت، نفاق 2 چاپلوس، چربزبان، متملق 3 تملق، چربزبانی، فریبکاری 4 شیاد، ظاهرنما، فریبنده |
سالوس ورزیدن | 1 ریاورزیدن، ریاکاری کردن، دورویی کردن، ظاهرنمایی کردن 2 مکر ورزیدن، خدعه کردن، سالوس کردن |
سالوسی | 1 ریاکاری، حیلهگری، دورویی 2 ریاکار، حیلهگر، دورو، سالوسگر |
سالیان | e 1 سالها، مدتها 2 سنوات |
سامان بخشیدن | سامان دادن، مرتب کردن، نظم دادن، رونقبخشیدن & نابسامان کردن |
سامان | 1 خطه، سو، قلمرو، کران، مرز، حد، سرحد، ناحیه، منطقه 2 ابزار، اثاث، اسباب، وسایل 3 انتظام، ترتیب، نظام، نظم 4 خانمان، ماوا، محل، مقام، مکان، منزل 5 کالا، متاع 6 ثروت، دولت، مکنت 7 رواج، رونق، آرام، راحت، قرار 8 منطقه، مکا |
سامان دادن | 1 نظمدادن، مرتب کردن، انتظام بخشیدن، درست کردن 2 سروسامان دادن، ساماندهی کردن |
ساماندهی، ساماندهی | مرتبسازی، تنسیق، تنظیم |
سامان گرفتن | 1 منظم شدن، مرتب شدن، درست شدن 2 سروسامان گرفتن، سامان یافتن |
سامانه | 1 جهاز، دستگاه 2 نظام، سیستم 3 الگو |
سام | صفت 1 بیماری، مرض، ناخوشی 2 ورم، آسم 3 سرسام، دوار 4 خیزران 5 سمی، زهردار، خطرناک، زهرناک & بیزهر، غیرسمی 6 آتش & آب |
سامع | سمیع، شنوا، شنونده، مستمع & قایل |
سامعه | شنوایی، گوش & گویایی |
سانحه | اتفاق، پیشامد، تصادف، حادثه، رزیه، عارضه، فاجعه، واقعه |
سان | 1 روش، طرز، گونه، نمط 2 رژه، مارش، مشق 3 قرین، مانند، مثل 4 رسم، قاعده، قانون 5 پاره، حصه 6 خوی، عادت |
سانسور | 1 تفتیش، کنترل، ممیزی 2 حذف 3 قیچی |
سانسورچی | ممیز، مامورسانسور |
ساو | 1 باج، پاژ، خراج، مالیات 2 براده طلا |
ساویز | خوشخلق، نیکخو، خلیق & بدخلق، بدخو |
ساویس | 1 ارزشمند، گرانمایه 2 نفیس 3 پنبهزدهشده |
ساهی | خطاکار، سهوکننده، غافل، فراموشکار |
سایبان | 1 آفتابگردان، سایهپوش، سایهگاه، آلاچیق، سایهبان، سایهوان، شامیانه، چتر، سایهپوش، سایهگاه، عرش، نش 2 چادر، شامیانه، سراپرده، خیمه |
سایت | 1 سکوی پرتاب موشک 2 محل استقرار رادار 3 کارگاه ساختمانی 4 کارخانه 5 مرکز مجازی در اینترنت |
سایر | اسم 1 دگر، دیگر، غیر & همان، همین 2 روان، ساری، سیرکننده 4 باقی، بقیه، جمیع، همه 5 رایج، متداول، جاری |
سایرین | دیگران، افراد دیگر، اشخاص دیگر & همانها، همینها |
سایس | 1 مدیر، مدبر، کاردان 2 سیاستمدار، باسیاست 3 باکیاست |
سایش | اصطکاک، خراش، مالش، مس |
سایل | 1 فقیر، گدا، متکدی، ونگ، دریوزه، مفلس & بینیاز، غنی 2 پرسشگر، پرسنده & جوابگو، مجیب، پاسخده 3 جاری، روان، سیلانکننده |
سایه افکندن | 1 سایه کردن، سایه گستردن، سایه انداختن 2 مستولیشدن، چیره شدن، حکمفرما شدن 3 التفات کردن، توجه کردن، عنایت کردن |
سایهافکن | سایهدار، سایهگستر، سایهانداز |
سایهپرست | صفت 1 فاسق، اهل فسقوفجور 2 زانی، زناکار 3 رفاهزده |
سایهپرورد | 1 سایهپرورده، راحتطلب، تنآسا، سایهنشین 2 آسوده 3 مفتخور |
سایهدار | سایهگستر، سایهانداز، سایهافکن، سایهور، طلیل & بیسایه |
سایهروشن | 1 تاریکروشن 2 تیرهروشن |
سایه | 1 شبح، ظل، نسار، نش 2 پناه، حمایت 3 توجه، عنایت 4 اثر، تاثیر، نتیجه 5 نفوذ 6 حشمت، بزرگی، جلال 7 غیرواقعی، صوری 8 وهمی، موهوم 9 نقاطتیرهتر (در نقاشی) |
سایهگاه | سایبان، سایه، مظله، نش |
سایه گستردن | 1 سایه افکندن، سایه انداختن، سایه کردن 2 پوشاندن، پنهان کردن 3 تحت حمایت قراردادن |
سایهوار | صفت q شبحوار، سایهسان، شبحمانند |
ساییدگی | سابیدگی، سابیدهشدگی |
ساییدن | 1 سابیدن، سودن 2 خرد کردن، کوبیدن، نرم کردن 3 سوهان زدن، صیقلی کردن 4 زدودن 5 جلا دادن، صیقلدادن 6 مالیدن |
ساییده | 1 سابیده، سوده & ناسوده، نساییده 2 کوبیده، نرم 3 سوهانزده، سوهانخورده، صیقلی 4 زدوده |
سبابه | انگشت دوم، انگشتشهادت، انگشت اشاره & ابهام، خنصر، بنصر |
سباح | آبورز، شناگر، شناور |
سباحت | 1 آببازی، شنا، شناگری، شناوری 2 شنا کردن، شناور شدن |
سباخ | کویر، شورهزار، لمیزرع، نمکزار & مزروع |
سباع | درندهها، جانوران، سبعها، ددان |
سباعی | هفتتایی، هفتحرفی، هفترکنی |
سبب | 1 انگیزه، جهت، دلیل، علت، منبع، موجب 2 باعث، مسبب، واسطه، وسیله 3 داعیه 4 طرز، طریق، منوال 5 خویشاوندی، قرابت، نسبت، علاقه & بیگانگی، نسب 6 آلت، افزار، ابزار 7 طناب، ریسمان |
سب | 1 بددهانی، دشنام، رده، فحش، لعن، ناسزا & مدح، ستایش 2 دشنامدادن، فحش دادن، ناسزا گفتن & ستودن، مرحباگفتن |
سببساز | 1 وسیلهساز، مسبب & سببسوز 2 خدا، خداوند |
سببسوز | وسیلهسوز، اسبابسوز & سببساز، وسیلهساز |
سبب شدن | باعث شدن، انگیزه شدن، موجب شدن، مسبب شدن، وسیلهگشتن، وسیله شدن |
سببی | خویشاوندی، وابستگی & نسبی |
سبت | شنبه، آخرین روز هفته (قومیهود) |
سبحات | سبحهها، انوار الهی، جلال ربوبی، عظمت الهی، انوار جلالت |
سبحان | صفت 1 تنزیه 2 تنزیه کردن 3 سبحاناله گفتن، خدا را به پاکییاد کردن 4 پاک بودن، پاکیزه کردن 5 پاک، منزه |
سبحانی | الهی، ربانی، خدایی، یزدانی & شیطانی |
سبحه | 1 نیایش، دعا، ذکر، سبحت 2 تسبیح 3 مهره تسبیح |
سبد | 1 تبنگو، زنبیل، سله 2 حلقه |
سبز | صفت 1 اخضر، خضرا & احمر 2 تازه، تر، خرم، شاداب & پژمرده، خشکیده 3 شاد، خرم 4 شمشیر، خنجر 5 بنگ 6 سبزه، سبزهچهره، گندمگون، اسمر 7 معشوق |
سبز شدن | 1 روییدن، جوانه زدن & خشکیدن، خشک شدن 2 ظاهرشدن، پیدا شدن |
سبز کردن | 1 رویاندن، رویانیدن 2 رنگ سبز کردن |
سبزه | اسم 1 اسمر، سبزچهره، سیهچرده، سبزهرو، گندمگون & سپیدپوست 2 چمن، علف، گیاه |
سبزهزار | 1 چمن، چمنزار & خشکزار، کویر 2 علفزار، مرغزار 3 جولهزار & خشکزار، کویر 4 گلگشت، روضه |
سبزهقبا | کلاغ سبز، سبزقبا |
سبزیپاککن | متملق، چاپلوس، مداهنهگر |
سبزیجات | انواع سبزیهایخوردنی، (تربچه، تره، گشنیز، جعفری، مرزه، شاهی، ریحان، نعناع، پیازچه، ترخون و ) |
سبزیکار | اسم جالیزکار |
سبزیکاری | جالیزکاری |
سبزینه | اسم 1 سبزرنگ، سبزگون 2 گندمگون 3 کلروفیل |
سبط | 1 نوه، نواده، فرزندزاده، دخترزاده & جد، نیا 2 قبیله، عشیره |
سبطی | یهودی، قبطی |
سبعانه | ددمنشانه، وحشیانه، توام با وحشیگری |
سبع | اسم جانور، دد، درنده، درندهخو، وحشی & اهلی |
سبع | هفت |
سبعیت | توحش، ددخویی، درندگی، درندهخویی، وحشیگری |
سبق بردن | پیش افتادن، پیشی گرفتن، سبقت جستن |
سبقت | 1 پیشدستی، پیشی، تقدم، مسابقه 2 پیشی گرفتن |
سبقت جستن | پیشیجستن، تقدمجویی کردن، تقدم جستن، سبقبردن، پیش افتادن، پیشدستی کردن |
سبقت دادن | ترجیحدادن، برتری دادن، مرجح دانستن، برتر شمردن، مقدم دانستن |
سبقت گرفتن | 1 پیشی گرفتن، پیش افتادن، جلو زدن & عقبافتادن 2 پیشدستی کردن |
سبق | 1 قبل، پیش 2 پیشی، سبقتجویی & بعد، پسین 3 برتری، تقدم 4 درس 5 شرط، گرو، مسابقه 6 مایه شرطبندی |
سبک | استیل، اسلوب، راه، روال، روش، شیوه، طرز، طریق، طریقه، منوال |
سبکبار، سبکبار | 1 آزاد، حر، مجرد، وارسته & گرانبار 2 آسوده، فارغبال |
سبکبال، سبکبال | 1 تیزپر، تیز پرواز، سبکپر 2 راحت، آسوده، فارغ البال، فارغ، سبکبار |
سبکپا | 1 جلد، تندرو، تیزپا، سبکپو 2 گریزپا |
سبک | 1 خفیف، کموزن & ثقیل، سنگین، گران، وزین 2 لطیف 3 بیوقار، بیوقر، جلف & موقر 4 سبکبار 5 بیغم، راحت 6 شتابان، به سرعت، بلافاصله، فورتند، زود، سریع 9 نازک 01 رقیق، آبکی، تنک 11 آرام، آهسته، یواش |
سبکخیز | 1 سحرخیز & دیرخیز 2 تیز پا، چالاک، چست، چابک، تندرو & کندرو |
سبکداشت | کوچکشماری، تحقیر، استخفاف، خوارداشت & بزرگداشت، تعظیم |
سبک داشتن | 1 کوچک شمردن، خوار داشتن، تحقیر کردن 2 بیاهمیت دانستن |
سبکدل، سبکدل | شاد، شادمان، خوشحال، بیغم، سبکروح & ناشاد |
سب کردن | بد گفتن، لعن کردن، لعنت فرستادن، دشنام دادن |
سبکروح، سبکروح | 1 شاد، سرزنده، باروحیه 2 ظریفطبع 3 خوشبین 4 بیتکلف، بیتکبر |
سبکرو | گستاخ، پررو، بیشرم، وقیح، چشمدریده |
سبکسرانه، سبکسرانه | 1 بیادبانه 2 سرسری، سهلانگارانه، نامعقولانه & موقرانه |
سبکسر، سبکسر | 1 شوریدهمغز، کمخرد & خردمند، عاقل 2 بیوقار، جلف، سبکمایه، نامعقول & رزین، موقر 3 کمارج، بیارزش، کماهمیت، کمبها & گرانبها 4 سهلانگار، سربههوا 5 سبکسار، بیوقار، عجول 6 بیمغز، کممایه & پرمایه 7 خوار، فرومایه، پست، د |
سبکسری، سبکسری | 1 بیوقاری، جلفی، خواری، سبکی، فرومایگی & وقر، وقار 2 نادانی، حماقت |
سبک سنگین کردن | بررسی کردن، امتحان کردن |
سبکسیر | تندرو، تیزپا، تیزپرواز، تیزرو، سبکرو، سبکپا، سریعالسیر & کندرو، بطیءالسیر |
سبک شدن | 1 کاهشیافتن، کم شدن 2 سبکبار شدن، راحت شدن، آرامش یافتن، آرام شدن 3 خوار شدن، بیمقدارشدن 4 خفیف شدن، بیوقار شدن، کسرشانیافتن |
سبکعقل | بله، خل، دیوانهوش، سبکمغز & عاقل |
سبکمایه | 1 سبکسار، سبکسر 2 بیدانش، کمسواد & پرمایه، باسواد 3 سطحی، سطحیگرا 4 بیچیز، تهیدست، کمسرمایه، کممایه & سرمایهدار 5 بیارزش، کماهمیت |
سبکمغزی | ابلهی، بلاهت، کمعقل |
سبکی | 1 کموزنی & ثقل، سنگینی 2 چالاکی، فرزی 3 خفت، سبکسری، طیره 4 بیوقاری، جلفی 5 خواری، حقارت |
سبلت | سبیل، بروت، موی پشتلب، شارب |
سبو | 1 آبخوری، سفالینه، کوزه، کوزه بزرگ 2 جره |
سبوح | صفت 1 باریتعالی 2 مقدس 3 منزه، پاک، مبرا |
سبیل | بروت، سبلت، شارب & ریش، محاسن |
سبیل | 1 جاده، راه، صراط، طریق 2 قربانی، نذر، وقف 3 روش، شیوه، طریقه 4 روا، مباح |
سبیل کردن | 1 مجانی کردن، رایگان ساختن 2 وقف کردن، خیر کردن |
سبیلو | سبیلدار & ریشو، ریشدار |
سپار | 1 لگدکوب 2 چرخشت 3 ظرف انگور، سپاس داشتن، شکر نعمت کردن، منتپذیر بودن، منت داشتن 4 اسباب خانه |
سپاس | 1 ثنا، حمد، ستایش 2 درود، 3 امتنان، تشکر، حقشناسی، شکر، قدردانی، منت، شکرگزاری & کفران، ناشکری |
سپاسدار | شاکر، شکرگزار، قدردان، منتپذیر، نمکشناس & کفور |
سپاسداری | امتنان، تشکر، سپاسگزاری، قدردانی، قدرشناسی & نمکنشناسی |
سپاس داشتن | شکر کردن، شکرگزار بودن، سپاسدار بودن، منتپذیربودن، شاکر بودن |
سپاسگزار | 1 حقشناس، حقگزار، شکرگزار، شکور، قدرشناس، نمکشناس & ناسپاس، ناشکر 2 شاکر، متشکر، ممنون & مغبون |
سپاسگزاری | امتنان، تشکر، تقدیر، سپاسداری، قدرشناسی & ناسپاسی |
سپاس گفتن | 1 حمدگفتن، ستایش کردن 2 قدردانی کردن، سپاسگزاری کردن، حقشناسی کردن 3 تشکر کردن، امتنان داشتن |
سپاه | ارتش، جند، جیش، خیل، رژیمان، فوج، قشون، گند، لشکر، هنگ |
سپاهی | ارتشی، جنگاور، خیلتاش، قشونی، لشکری، نظامی |
سپر | 1 اسپر، درق، درقه، مجن 2 محافظ 3 ضربهگیر 4 حائل، مانع، حفاظ |
سپر انداختن | 1 سپرافکندن 2 فرار کردن، رو به فرار نهادن، گریختن 3 تسلیم شدن |
سپردن | 1 سفارش کردن، توصیه کردن 2 تسلیم کردن، تفویض کردن 3 به امانت دادن 4 محول کردن، تحویل دادن، واگذار کردن 5 طی کردن، درنوردیدن 6 پایمال کردن، لگدکوب کردن |
سپردنی | صفت 1 طیکردنی، گذراندنی، رفتنی 2 تحویلدادنی 3 واگذاشتنی 4 تفویضکردنی |
سپرده | اسم 1 امانت، ودیعه 2 محول 3 سفارش، سفارششده 4 درنوردیده، طیشده |
سپرز | طحال، اسپرز |
سپر کردن | محافظ ساختن، پناه قرار دادن، سپر ساختن & سپرافکندن |
سپری | 1 پایانیافته، بهآخررسیده، طی، گذشت 2 محو، معدوم، نابود، نیست & هست 3 پایمال |
سپری شدن | پایان یافتن، گذشتن، منقضی شدن، تمام شدن، به اتمامرسیدن، گذشتن، طی شدن، به سررسیدن & شروع شدن |
سپری کردن | 1 بهپایانرسانیدن، به اتمام رسانیدن، تمام کردن، گذراندن، طی کردن، سر کردن 2 معدوم کردن، نابود ساختن، نابود کردن 3 پایمال کردن |
سپس | آنگاه، آنوقت، بعد، آنوقت، پس، پسازآن & قبل |
سپنج | 1 عاریت 2 عاریتی 3 خانه موقت، گذرا، ناپایدار، منزل موقت 4 خانه، شبستان 5 پالیزبان |
سپند | اسفند، سپنج |
سپندان | 1 خردل 2 اسفند، سپند، سپندین 3 دانه اسفند |
سپندسوز | بخورسوز، عودسوز، مجمر |
سپور | پیک بهداشتی، جاروکش، رفتگر |
سپوزکار | بیقید، پشتگوشانداز، تنبل، مماطلهکار & متعهد، مسئول، وظیفهدان، وظیفهشناس، زرنگ |
سپهبد | امیرالجیش، ژنرال، سپهسالار، سالار سپاه، سردار سپاه، فرمانده سپاه |
سپه | جند، خیل، سپاه، فوج، لشکر |
سپهر | 1 آسمان، سما، طارم، عرش، فضا، فلک، کیهان، گردون & ارض، زمین 2 اقبال، بخت، طالع 3 روزگار |
سپهسالار، سپهسالار | امیرالجیش، باشلیق، سالار، سردار |
سپیداب | سفیداب |
سپیدار | سفیدار، تبریزی |
سپید | بیاض، سفید، سیمگون، شیرگون، نقرهفام & سیاه |
سپیدشو | رختشو، گازر |
سپیدفام | سفیدرنگ، نقرهگون & سیهفام |
سپیده | بامدادان، سپیدهدم، سحر، سپیدهدمان، سحرگاهان، سفیده، شفق، طلیعه، فجر & غروب، فلق |
سپیدهدم | بامداد، بامدادان، سپیدهدمان، پگاه، سپیدهدمان، سحر، سحرگاه، شفق، صبح، طلوع، فجر، فلق & غروب |
سپیدی | 1 بیاض، سفیدی & سیاهی 2 رخشندگی، روشنایی، روشنی & تیرگی |
ستاد | 1 قرارگاه، مرکز، مقر 2 ارکان حرب 3 رکن، مرکز برنامهریزی |
ستادن | 1 ایستادن 2 ستدن، گرفتن، ستاندن & نشستن |
ستار | پوشاننده، رازپوش، عیبپوش & افشاگر |
ستاره | 1 اختر، کوکب، نجم & خورشید، شمس 2 بخت، اقبال، تقدیر، طالع 3 آرتیست، هنرپیشه 4 فرد شاخص 5 قهرمان |
ستارهباران | پرستاره |
ستارهپرست | صفت 1 صائبین 2 شبزندهدار |
ستارهسوخته | بدبخت، تیرهروز، نگونبخت |
ستارهشناس | اخترشناس، رصاد، رصدنشین، منجم |
ستارهشناسی | اخترشناسی، رصد، نجوم |
ستاک | 1 بن، ریشه، اصل، بیخ 2 ماخذ، منبع، منشا، سرچشمه 3 شاخه نورسته، شاخه درخت 4 شاخه تازه تاک |
ستاندن | ستدن، گرفتن، بازگرفتن، واستدن |
ستاننده | 2 فاتح، متصرف |
ستاوند | ایوان، بالاخانه، رواق، صفحه |
ستایش | آفرین، تحسین، تعریف، تقدیر، تمجید، ثنا، حمد، مدح، مدیح، مدیحه، مرحبا، منقبت & قدح، نکوهش |
ستایشآمیز | صفت تحسینآمیز، مدحآمیز & قدحآمیز، نکوهشبار، ملامتبار |
ستایشانگیز | تحسینبرانگیز، ستودنی، درخورتحسین، ستایشبرانگیز |
ستایش کردن | 1 تحسین کردن، ستودن & نکوهیدن، نکوهش کردن 2 ثنا گفتن، مدح کردن، تمجید کردن & نکوهیدن، نکوهش کردن، قدح گفتن، هجو کردن |
ستایشگر | اسم آفرینگو، ثناخوان، ستاینده، مداح، مدحخوان، مدحگستر، مدحگوی، منقبتخوان & نکوهشگر |
ستبرا | ثخن، ستبری، ضخامت، فربهی، قطر، کلفتی & نازکی |
ستبر | 1 تناور، تنومند، ثخن، دفزک، زفت، ضخیم، استبر، قطور، فربه، کلفت، گنده، ناهموار & نازک 2 سفت، سخت، غلیظ |
ستبری | ثخن، ستبرا، ضخامت، کلفتی & نازکی |
ست | 1 دست 2 سری 3 گیم، دور بازی |
ستر | 1 پرده، پوشش، جلباب، حجاب & کشف 2 پوشاندن، نهفتن |
ستردن | 1 تراشیدن، پاک کردن، پالودن، 2 زدودن، کندن، محو کردن، زایل کردن 3 نابود کردن، از بین بردن |
سترده | بری، پاک، تراشیده، زایل، عاری، محذوف، منقا |
سترگ | 1 بزرگ، عظیم، معظم، والا 2 بااهمیت، مهم 3 بزرگجثه، تنومند، عظیمالجثه & لاغر، نزار 4 ستیزهکار، لجوج، خودسر 5 عصبی، تندخو، خشمناک |
سترون | 1 بیبار، بیبر، عقیم، نازا & بارور، زایا 2 بایر، لمیزرع، کویر & حاصلخیز 3 استریل |
سترونسازی | استریل، میکربزدایی، ضدعفونی |
سترون شدن | 1 عقیمشدن، نازا شدن 2 ناتوان شدن 3 استریلشدن |
سترون کردن | 1 عقیم کردن، نازا کردن 2 معدومسازی(میکربو ) |
سترون کردن | نازا ساختن، عقیم ساختن، عقیم کردن & بارور ساختن |
ست کردن | 1 همآهنگ کردن، یکدست کردن، همرنگ کردن، همخوان کردن 2 تنظیم کردن، میزان کردن |
ستم | آزار، اجحاف، ایذا، بغی، بیداد، بیدادگری، تطاول، تعدی، جبر، جفا، جور، حیف، ظلم، مظلمه & مهر |
ستمپیشه | صفت بیدادگر، بیدادپیشه، جبار، جفاکار، جورپیشه، ستمکار، ظالم & مهربان، عادل |
ستمدیده، ستمدیده | 1 بدبخت، جوردیده، مظلوم & ظالم، ستمکار 2 ستمستیز |
ستمکار، ستمکار | بیدادگر، جبار، جفاپیشه، ستمکاره، جفاکار، ستمگر، سفاک، شریر، ظالم، مردمآزار & عادل، دادگر |
ستم کردن | جور کردن، جفا کردن، تعدی کردن، ظلم کردن، بیدادگری کردن، تطاول کردن، آزار کردن |
ستمکش، ستمکش | 1 ستمپذیر، جفامند، جورکش، زحمتکش، سختیکش & ستمگر 2 ستمستیز |
ستم کشیدن | جورکشیدن، تحمل ظلم کردن، ناروا دیدن، ستم دیدن & ستم کردن |
ستمگرانه | بیدادگرانه، جابرانه، ظالمانه & دادگرانه |
ستمگر | بیدادگر، جابر، جبار، جفاکار، ستمکیش، جورپیشه، زورگو، ستمکار، سرپنجه، سفاک، طاغوت، ظالم، عادیه، غاصب، متعدی، مردمآزار 1 & دادگر 2 ستمستیز 3 ستمپذیر، ستمکش، ستمکشیده |
ستمگری | اعتساف، بیداد، بیدادگری، بیرحمی، جور، زورگویی، ظلم & 1 دادگری 2 ستمستیزی |
ستوان | صفت 1 استوار، پابرجا، محکم 2 نایب 3 امین، معتمد |
ستودن | فعل 1 مدح کردن، ستایش کردن & نکوهیدن، نکوهش کردن 2 تحسین، تمجید، حمد، ستایش |
ستودنی | ستایشکردنی، تحسینکردنی، قابلستایش، تمجیدکردنی، درخورتحسین |
ستوده | پسندیده، حمید، محمود، مستحسن، مقبول & نکوهیده |
ستوران | چارپایان، حیواناتبارکش، دواب، مواشی & ددان، وحوش |
ستور | انعام، چارپا، حیوان، بارکش، دواب (اسب، قاطر، الاغ، یابو ) & دد، وحش |
ستورخانه | آغل، اصطبل، بارهبند، پاگاه، ستورگاه، طویله |
ستورگاه | آغل، اصطبل، بارهبند، پاگاه، ستورخانه، طویله |
ستون | 1 تیرک، استوانه، رکن، عماد، عمود، قایمه، جرز 2 گروه، دسته، صف، ردیف (نظامی) |
ستوه آمدن | به ستوهآمدن، خسته شدن، درمانده شدن، ستوه یافتن |
ستوه | 1 خسته، درمانده 2 ملول 3 رنجور |
ستوهی | 1 خستگی، درماندگی 2 ناتوانی، ضعف 3 ملامت، دلتنگی 4 پریشانی |
ستهنده | 1 ستیزهجو، ستیزهکار 2 خودرای، خودکامه، مستبد & مصلح، آشتیجو، آشتیطلب 3 لجوج، یکدنده |
ستیز | آرزم، پیکار، تعارض، تنازع، جدال، جر، جنگ، حرب، خصومت، دعوا، رزم، ستیزه، مجادله، پرخاش، کشاکش، کشمکش، معارضه، منازعه، نبرد & صلح |
ستیز کردن | مجادله کردن، پرخاش کردن، جدال کردن، پیکار کردن، خصومت ورزیدن، معارضه کردن، کشمکش کردن، منازعه کردن، نبرد کردن |
ستیزگی | سرکشی، عناد، لجاج، ستیز، لجاجت، جدال |
ستیزه | پرخاش، جدال، جدل، جنگ، حرب، خصومت، دشمنی، دعوا، ستیز، ضدیت، عناد، کشاکش، مجادله، محاربه، مخالفت، مرافعه، معارضه، منازعه، مناقشه، نبرد، نزاع & صلح |
ستیزهجو | 1 پیکارجو، پیکارگر، ستیهنده، جنگجو، پرخاشگر، جنگطلب، ستیزهگر، ستیزا، عربدهجو، غوغاگر، مبارزطلب، متخاصم 2 لجوج 3 سرکش، عاصی، نافرمان، طاعی & صلحطلب، آشتیجو، آشتیخواه |
ستیزهجویی | 1 پیکارجویی، ستیهندگی، جنگجویی، جنگطلبی & آشتیطلبی 2 خصومت، عناد & دوستی، وداد 3 لجاجت 4 عصیان، نافرمانی & اطاعت، فرمانبرداری |
ستیزهخو | خشن، ستیزهجو، سرکش، طاغی، عاصی، غوغاطلب، گردنکش، متمرد & رام، مطیع |
ستیزهخویی | 1 خشونت، ستیزهجویی 2 سرکشی، طغیان، گردنکشی، تمرد & فرمانبرداری |
ستیزهکار | خودرای، ستیزهجو، تندخو، پرخاشگر، ستیزهگر، سرکش، لجوج، نافرمان & مطیع، فرمانبر |
ستیزهگر | ستیزهجو، ستیزهکار، ستیهنده، منازع & صلحجو |
ستیزیدن | 1 ستیزه کردن، جدال کردن، جنگ کردن & سازش کردن، آشتی کردن 2 دشمنی ورزیدن 3 ناسازگار بودن، ناسازگاری کردن، لجاجت ورزیدن & سازگارشدن |
ستیغ | 1 اوج، سرکوه، قله، نوک 2 راست، بلند & پا، دامن |
ستیهندگی | 1 ستیزندگی، ستیزهجویی، ستیزهخواهی 2 خودرایی، کلهشقی، لجاج، لجاجت |
ستیهیدن | 1 ستیز کردن، ستیزیدن، لجاج کردن، ستهیدن، جدال کردن 2 نافرمانی کردن، گردنکشی کردن & مطیع بودن |
سجاد | سجدهکننده، بسیارنمازخوان، سجدهگر |
سجاده | جانماز، مصلی |
سجادهنشین | عابد، زاهد، نمازی |
سجاف | جلباب، طراز، فراویز، درزجامه، شکاف (پرده) |
سجاوندی | نشانهگذاری |
سجایا | خویها، خصلتها، سجبیهها، طبایع، سرشتها، منشها |
سجده | سر بر زمین (مهر) گذاشتن |
سجدهگاه | 1 سجدهگه، سجودگاه 2 محراب |
سجستانی | اهل سیستان، سیستانی |
سجع | 1 سخن مقفی، قافیه، کلامموزون 2 ناله کبوتر |
سجل | 1 شناسنامه، کارتشناسایی 2 پیماننامه، عهدنامه 3 حکمنامه، فتوای قاضی، حکم محکم 4 قباله مهردار 5 برات مهردار 6 چک دادوستد 7 کتاب عهود واحکام |
سجن | بازداشتگاه، بندیخانه، دوستاقخانه، زندان، سیاهچال، محبس |
سجین | 1 دوزخ، جهنم 2 زندان، محبس |
سجیه | خاصه، خصلت، خلق، خو، سجیت، خوی، سرشت، شخصیت، صفت، منش، نهاد |
سحاب | ابر، رباب، غمام، غمامه، میغ |
سحار | 1 افسونگر، سحرآمیز 2 جادوگر، رمال، ساحر، سحرگر 3 سحرانگیز |
سحرآفرین | 1 سحار 2 جادگر، ساحر، ساحره |
سحرآمیز | جذاب، فریبنده، جادوانه، سحرانگیز |
سحر | 1 افسون، جادو، جادوگری، ساحری 2 جاذبه، جذبه |
سحر | بامدادان، پگاه، سپیدهدم، شبگیر، شفق، فلق & غروب |
سحرخیز | پگاهخیز، صبحخیز & دیرخیز |
سحر کردن | افسون کردن، جادو کردن، فسون کردن |
سحرگاه | سپیدهدم، بامدادان، خروسخوان، سپیدهدمان & شامگاهان |
سحرگر | جادوگر، چشمبند، سحار |
سحری | 1 مربوط به سحر 2 بامدادی، سحرگاهان، سحرگه 3 سحوری |
سحق | 1 ساییدن 2 مالیدن 3 نرم کردن |
سخا | بخشش، بخشندگی، جوانمردی، جود، سخاوت، کرم & خست، گرسنهچشمی |
سخافت | سبکی عقل، کمعقلی، کمخردی، ضعف عقل |
سخاوت | بخشش، بخشندگی، جوانمردی، جود، سخا، کرم، ناندهی & امساک، تنگچشمی، گرسنهچشمی، زفتی، گرسنهچشمی |
سخاوتپیشه | بخشنده، جواد، سخی، کریم، واهب & لئیم، کنس، ممسک |
سخاوتمندانه | 1 کریمانه 2 جوانمردانه |
سخاوتمند | باهمت، بخشنده، جواد، جوانمرد، سخی، کریم، گشادهدست، مکرم، واهب & خسیس |
سخت | 1 پیچیده، دشخوار، دشوار، شاق، صعب، عسیر، غامض، مشکل، معضل، معقد، مغلق & آسان 2 جامد، درشت، سفت، صلب 3 اکید، بسیار، زیاد، شدید، هرفت 4 توانفرسا، طاقتسوز، ناملایم 5 حاد، خطرناک، خطیر، مخاطرهآمیز، وخیم 6 استوار، قایم، قرص، محک |
سختجان | 1 دیرزی، جانسخت، مقاوم، گرانجان، سگجان 2 پرتحمل، حمول، شکیبا، صبور 3 سنگدل، بیرحم، بیعاطفه 4 پوستکلفت 5 بیرحم، سنگدل 6 خسیس، ممسک |
سختجانی | 1 پوستکلفتی، گرانجانی، جانسختی، سگجانی 2 سنگدلی |
سختجانی کردن | 1 مقاومت کردن، پایداری کردن، مقاوم بودن 2 دیرزی بودن، دیر زیستن |
سختدل | جفاپیشه، خونریز، شقی، ظالم & مهربان، عطوف، باعاطفه |
سختدلی | بیرحمی، شقاوت، قساوت، ظلم، ستمکاری & مهربانی |
سختسر | 1 سرسخت 2 خیرهسر، یکدنده، لجوج |
سخت شدن | 1 دشوارشدن، مشکل شدن، پیچیده شدن 2 سفت شدن، جامد شدن 3 خطرناک شدن، وخیم شدن |
سخت کردن | 1 دشوار کردن، پیچیده کردن، مشکل کردن، صعب کردن & آسان کردن، سهل کردن 2 محکم کردن، استوار کردن 3 سفت کردن، محکم بستن & سست کردن، سست بستن |
سختکوش | پرتلاش، پرکار، تلاشگر، زحمتکش، ساعی، فعال، کوشا، مجد & کاهل، تنآسا |
سختکوشی | پرتلاشی، جدیت، جهد، فعالیت & تنآسایی |
سخت گرفتن | سختگیری کردن، عنیف بودن & سهل گرفتن، آسان گرفتن |
سختگیر، سختگیر | 1 بیگذشت، جدی، خشن، دشوارگیر، سرسخت، عنیف، مقرراتی & سهلگیر، مسامحهکار 2 مشکلپسند، دیرپسند |
سختگیری کردن | 1 سخت گرفتن، مشکل گرفتن 2 عفیف بودن 3 سرسخت بودن |
سختی | 1 آزار، اشکال، بلا، تعب، تعسر، تندی، تنگی، ثقل، خشونت، دشواری، رنج، زجر، زحمت، سختی، شدت، صعوبت، صلابت، ضراء، عذاب، عسرت، عنت، غلظت، فشار، گرفتاری، محکمی، محنت، مرارت، مشقت، مصیبت & آسانی، سستی 2 فقر، تنگدستی |
سخره | 1 بیگاری، کار بیمزد 2 تمسخر، ریشخند، لاغ، افسوس |
سخریه | استهزا، ریشخند، مسخره، هجو & جد |
سخط | 1 بددهانی، سب، فحش، ناسزا 2 خشم، غضب، قهر 3 ناخشنودی، نارضایتی & خشنودی، رضایت 4 غضب کردن، خشم گرفتن |
سخنآرا | ادیب، بلیغ، سخنپرداز، سخنسرا، سخنفهم، سخنور، فصیح |
سخن | 1 بیان، عرض، قول، کلام، گفتار، گفتگو، مقال، نطق، گفت، حرف 2 ادبیات، شعر |
سخنپرداز | سخندان، سخنسرا، سخنسنج، سخنشناس، سخنور |
سخنچین | خبرآور، خبرکش، دوبههمزن، غماز، نمام |
سخنچینی | دوبههمزنی، سعایت، غمز، خبرکشی، نمامی |
سخنچینی کردن | سعایت کردن، دوبههم زدن، خبرکشی کردن، نمامی کردن |
سخندان، سخندان | اسم ادیب، سخنپرداز، زبانآور، سخنشناس، سخنور، شاعر |
سخن راندن | سخنگفتن، صحبت کردن، حرف زدن، سخنرانی کردن |
سخنران، سخنران | 1 سخنگو، ناطق، نطاق 2 خطبهخوان، خطیب 3 متکلم & مستمع |
سخنرانی | 1 خطابه، خطبه، نطق 2 سخنگاه |
سخنرانی، سخنرانی کردن | نطق کردن، صحبت کردن، حرف زدن، سخن گفتن |
سخن رفتن | سخن بهمیان آمدن، گفتوگو کردن |
سخنسرا | اسم 1 سخنپرور، سخنطراز، سخنپرداز، سخنساز، سخنآرا، سخنگستر 2 شاعر 3 نویسنده 4 ناطق، سخندان |
سخنسنج | اسم 1 ادیب، سخنگزار، سخنپرداز، شاعر، سخنشناس 2 منتقد، نقاد |
سخنشناس | اسم ادیب، سخنپرداز، سخندان، ناقد، سخنفهم |
سخنگزار | اسم 1 چیرهزبان، زبانآور، سخنطراز، شیواسخن 2 شاعر، نویسنده 3 سخنور، سخندان |
سخن گفتن | 1 حرفزدن، صحبت کردن 2 سخنرانی کردن، نطق کردن |
سخنگو، سخنگو | اسم 1 خطبهگو، خطیب، سخنران، سخنسرا، سخنور، کلیم، گوینده، متکلم، نطاق 2 گویا، ناطق & اصم |
سخنور | صفت ادیب، سخنگو، شاعر، کلیم، ناطق، نطاق |
سخنوری | 1 بلاغت، سخنرانی، سخنگویی 2 نویسندگی، شاعری، فصاحت |
سخی | بخشنده، بلندهمت، جواد، جوانمرد، راد، سخاوتمند، کریم، گشادهدست، لوطی، مکرم، نبیل، واهب، وهاب & خسیس |
سخیف | 1 کمخرد، سبک عقل، کمعقل 2 پست، جلف، زشت، سبک، قبیح، مبتذل، ناپسند & رصین 3 نادرست، غلط 4 بیاساس، بیپایه، واهی 5 سست، ضعیف |
سداد | 1 درستی، راستی & نادرستی 2 پایداری، استقامت، استواری |
سدانت | پردهداری، حاجبی، حجابت |
سد بستن | 1 سد ساختن 2 مسدود کردن، بستن 3 مانع شدن |
سد | 1 بستن، مسدود کردن 2 حایل، رادع، مانع 3 آببند، بند 4 مسدود، بست 5 صد 6 حد، مرز |
سدر | 1 ارز، درختسلیمان، شربین، کنار 2 برگ نرم کنار |
سدرهنشین | ملایک، فرشتگان مقرب |
سدشکن | 1 صفشکن، خطشکن |
سد | قرن، مائه، مئه & دهه، هزاره |
سد کردن | 1 مسدود کردن، بستن 2 مانع شدن، جلوگیری کردن |
سدید | 1 استوار، پابرجا، محکم & سست، شل 2 درست، راست & ناراست، نادرست 3 مطمئن، قابلاعتماد & غیرقابلاعتماد |
سرآغاز | دیباچه، مقدمه & اختتام، پایان، خاتمه |
سرآمد | برتر، برجسته، مبرز، متشخص، ممتاز، برگزیده |
سر آمدن | به سررسیدن، منقضی شدن، پایان یافتن، به پایان رسیدن & آغاز گشتن، شروع شدن |
سراب | آل، سرابه، شورهزار، کوراب & چشمه |
سرا | 1 بقعه، بیت، خانه، دار، کاشانه، مسکن، منزل 2 کوشک، قصر |
سراپا | 1 تمام، همه، کل 2 سرتاپا 3 سرتاقدم |
سراپرده | 1 بارگاه، چادر، خرگاه، خیمه، سرادق 2 اندرونی، حرمسرا |
سراج | چراغ، مصباح |
سراج | زینساز |
سراچه | 1 اندرون، درون 2 خلوتخانه 3 سرا 4 سوئیت 5 دنیا، جهان |
سرادق | سراپرده |
سرازیر شدن | 1 روانشدن، جاری شدن 2 هجوم آوردن، رویآوردن |
سرازیر | اسم 1 شیب، سراشیب، نشیب & سربالایی 2 آویخته، سرنگون، معلق، وارو، وارونه، واژگون & سربالا 3 روان، جاری |
سرازیری | درکه، سراشیبی، شیب، نشیب & فراز، سربالایی |
سراسر | 1 تمام، تمام |
سراسیمگی | آشفتگی، بیتابی، سرگردانی، پریشانی، دستپاچگی، دلهره، سردرگمی، ناراحتی |
سراسیمه | آسیمهسر، آشفته، سرگردان، بیتاب، پریشان، پریشانحال، دستپاچه، دلواپس، سردرگم، متوحش، مرعوب، مضطرب، هراسان |
سراشیب | سرازیر، سرازیری، نشیب شیبدار، سراشیبی & سربالایی |
سراغ کردن | 1 پرسوجو کردن، سراغ گرفتن، جستوجو کردن 2 آگاهی یافتن |
سراغ گرفتن | پرسوجو کردن، پیجویی کردن، نشان گرفتن |
سراغ | 1 نشان، نشانی 2 پیجویی، پیگیری، جستجو 3 پرسش، سوال & پاسخ، جواب |
سرافراز | 1 بالنده، بلندمرتبه، سربلند، سرفراز، مباهی، مفتخر & سرافکنده 2 گردنفراز، گردنکش |
سرافراز شدن | مفتخرشدن، مباهی شدن، بالنده شدن، سربلند شدن |
سرافراز کردن | مفتخر کردن، افتخار دادن، سربلند کردن |
سرافرازی | افتخار، بالندگی، تفاخر، سربلندی، فخر، مباهات، نازش & سرافکندگی |
سرافکندگی | خجلت، خواری، شرمندگی، شرمساری، مذلت & سربلندی |
سرافکنده | 1 خجل، خجلتزده، خوار، سربهزیر، شرمسار، شرمنده، مخذول & سربلند، مفتخر 2 شرمسارانه |
سرافکنده شدن | شرمسار گشتن، شرمنده شدن، خجل گشتن |
سرامیک | 1 سفالین 2 ظرفسفالی |
سرانجام | آخر، انتها، بالاخره، بالمال، عاقبت، عاقبتالامر، فرجام، مالا، نتیجه & آغاز |
سرانجام دادن | 1 سروسامان دادن، سروصورت دادن 2 سامانبخشیدن، مرتب کردن |
سرانجمن | برگزیده، شاخص، ممتاز |
سرانداز | اسم 1 چادر، شمد، معجر، مقصوره، مقنعه، واشام 2 ازجانگذشته، بیباک |
سراندن | سر دادن، لغزاندن |
سرایت | اشاعه، انتقال، تراوش، پخش، رخنه، شیوع، عدوی، نشر، نفوذ، واگیری |
سرایت دادن | انتقالدادن، شیوع دادن، گسترش دادن |
سرایت کردن | 1 اثر کردن، تاثیر گذاشتن 2 انتقال یافتن، شیوعیافتن، شایع شدن، اشاعه یافتن، منتقل شدن، گسترش یافتن 3 رخنه کردن، نفوذ کردن |
سرای | 1 خانه، سرا، صرح، قصر، منزل 2 حرم، حرمخانه، حرمسرا |
سرایدار، سرایدار | حاجب، دربان، مستحفظ، نگهبان |
سرایداری، سرایداری | نگهبانی، دربانی |
سرایر | اسم 1 اسرار، رازها، رموز 2 پوشیدهها، نهانها، باطن |
سرایش | 1 سرودن، سرایندگی 2 نغمه، سرود |
سراینده | صفت 1 شاعر، ترانهسرا، تصنیفساز |
سرایه | پاویون |
سراییدن | سرودن |
سر باختن | جان باختن، جانفدا کردن، جانبازی کردن |
سربار | 1 سرباری، باراضافی، تملیت 2 پارازیت، طفیلی، انگل، وابسته 3 مزاحم |
سربار شدن | 1 مزاحمشدن، زحمت دادن 2 طفیلی شدن، تلپ شدن 3 تحمیل شدن |
سربازخانه | پادگان، ساخلو |
سرباز زدن | امتناعورزیدن، تمرد کردن، سرپیچی کردن، اعراض کردن، سر برتافتن، رویگردان شدن & اطاعت کردن، منقاد شدن |
سرباز | 1 مشمول 2 جنگجو، سپاهی، نظامی 3 فداکار، جانباز |
سربازی کردن | 1 خدمت کردن، خدمت وظیفه انجام دادن 2 جانفشانی کردن، جانبازی کردن، سر باختن، فداکاری کردن |
سربالا | صفت q 1 فراز 2 سرد، طفرهآمیز 3 بیخود، لاقیدانه & مسئولانه، درست و حسابی |
سربالایی | بلندی، فراز، فرازین & سراشیبی |
سر برآوردن | 1 سربلند کردن 2 سر برداشتن 3 بالا آمدن، طلوع کردن 4 ظاهر شدن، نمایان شدن، خود رانشان دادن 5 مرتفع شدن، بلند شدن 6 برخاستن 7 روییدن، سبز شدن، دمیدن 8 بالیدن، قد کشیدن 9 افتخار کردن 01 ممتازشدن، برجسته شدن، ش |
سربر تافتن | 1 سرتابیدن، نافرمانی کردن 2 اعراض کردن، تمرد کردن، اعراض کردن |
سربرخط | مطیع، فرمانبردار، تسلیم، منقاد، رام، حرفشنو |
سر برداشتن | 1 سربلند کردن 2 اعتراض کردن، معترض شدن 3 بلند شدن، برخاستن، بیدار شدن 4 تجاوز کردن، متجاوز شدن |
سر بر زدن | سر برکشیدن، طلوع کردن، ظاهر شدن (خورشید و ) & غروب کردن |
سر بریدن | ذبح کردن، بسمل کردن، سر از تن جدا کردن |
سربسته | 1 سربهمهر، مهر، ممهور & سرباز، سرگشاده 2 پوشیده، نهان، نهفته 3 ناآشکار & آشکار 4 غیرصریح، تلویحی & صریح 5 محرمانه 6 سری & فاش، علنی |
سربلند | سرافراز، سرفراز، مباهی، مفتخر & سرافکنده |
سربلند کردن | 1 سر برافراشتن 2 قیام کردن، شوریدن، شورش کردن |
سربهراه | سربهزیر، مطیع، فرمانبردار، رام & نافرمان، سرکش |
سربهراه شدن | سر بهزیر شدن، مطیع شدن، رام شدن، فرمانبردارشدن، حرفشنو شدن & نافرمان شدن |
سربهراه کردن | 1 مطیع کردن، منقاد کردن، رام کردن، فرمانبردار کردن، حرفشنو کردن 2 آماده کردن، مهیا کردن، روبهراه کردن |
سربهزیر | 1 خجالتی، خجل، سرافکنده، شرمسار، محجوب & گستاخ 2 سربهراه، سردرپیش، مطیع، رام، فرمانبردار & سرکش، نافرمان |
سربهسر شدن | 1 برابر شدن، معادل شدن، مساوی شدن، یکسانشدن 2 بیحساب شدن |
سربهسر کردن | 1 جبران کردن، تلافی کردن 2 برابر کردن، مساوی کردن |
سربهسر | 1 همگی، همه، همگان، جملگی 2 مساوی، برابر، یکسان، معادل |
سربهگریبان | غمگین، افسرده، مغموم، سردرگریبان |
سربهنیست | 1 پنهان، مخفی، نهان 2 گموگور، مفقود 3 نیست، معدوم، نابود |
سربهنیست شدن | 1 پنهان شدن، مخفی شدن، نهان شدن 2 گموگور شدن، مفقود شدن 3 نیست شدن، معدوم شدن، نابود شدن، از بین رفتن، کشتهشدن |
سربهنیست کردن | 1 پنهان کردن، مخفی کردن، نهان کردن 2 گموگور کردن، مفقود کردن 3 نیست کردن، معدوم کردن، نابود کردن، از بین بردن، کشتن |
سربههوا | 1 بازیگوش، بیتوجه، بیقید، بیبندوبار، لاابالی، بیدقت، بیمبالات، غافل، لاقید & سربهزیر، دقیق، مراقب |
سربههوا شدن | 1 بازیگوش شدن، غافل گشتن، بیمبالات شدن 2 بیبندوبار شدن، لاابالی شدن، لاقید شدن |
سرپا | 1 ایستاده، برپا، قائم & نشسته 2 سالم |
سرپرست | صفت 1 قیم، متصدی، مسئول 2 بزرگ، پیشوا، رئیس، سرور، مدیر 3 راعی، کفیل، مباشر، متولی، وصی، ولی |
سرپرستی | پیشوایی، تیمار، ریاست، کفالت، مباشرت، نظارت، نگهداری، وصایت |
سرپرستی کردن | 1 نظارت کردن، اداره کردن 2 کفالت کردن |
سرپناه | 1 اقامتگاه، مسکن 2 پناهگاه، مامن، حفاظ، جانپناه 3 خانه، کاشانه، خانهمحقر، آلونک، کلبه |
سرپنجگی | زورمندی، دلاوری، قدرتمندی، تسلط |
سرپنجه | اسم 1 چنگ، چنگال 2 استیلا، تسلط، زور، قدرت 3 مسلط 4 جفاپیشه، ستمگر، ظالم & دادگر، رئوف |
سرپوش | 1 پوشینه، در، درپوش 2 کلاه 3 روسری |
سرپوش | 1 رازدار، سرنگهدار، محرم، همراز & پردهدر |
سرپوشیده | 1 مستور، متحجب 2 مسقف، سقفدار & روباز، بیسقف |
سرپیچی | امتناع، تخطی، تخلف، تمرد، خلاف، روگردانی، سرکشی، عصیان، نافرمانی & اطاعت، انقیاد |
سر پیچیدن | امتناعورزیدن، تخطی کردن، تمرد کردن، رویگردانشدن، سرپیچی کردن، سر برتافتن، سرکشی کردن، عصیان ورزیدن، نافرمانی کردن، تمکینن کردن |
سرپیچی کردن | 1 تخطی کردن 2 تمرد کردن، طغیان کردن، عصیان ورزیدن، سرکشی کردن 3 نافرمانی کردن، تمکین ن کردن |
سرتابیدن | نافرمانی کردن، سرباز زدن، تمرد کردن، سر برتافتن |
سرتاپا | 1 سراسر 2 تمام |
سرتاته | از آغاز تا پایان، همه |
سر | 1 تارک، راس، فرق، کله، مخ & پا، ته 2 چکاد، قله، نوک & دامنه 3 در، درپوش، دهانه، سرپوش 4 بالا & پایین 5 بزرگ، پیشوا، رئیس، سرور 6 برتر، والاتر 7 قصه، آهنگ، میل، عزم، نیت 8 خیال، فکر، اندیشه 9 سمت، سو، طرف 01 سرانه 11 بالا |
سرتاسر | تمام، جملگی، سراسر، سربهسر، کل، همه |
سرتراش | آرایشگر، دلاک، سلمانی |
سرتیپ | فرمانده تیپ |
سرتیر | فوری، بلافاصله، فور |
سرجمع | رویهمرفته، مجموع |
سرجمع زدن | حساب کردن، جمع زدن |
سرجمله | 1 کلا، جمع |
سرجنبان | صفت بانی، رئیس، رکن، رهبر، سرخیل، سردسته، سرسلسله، سرکرده، سلسلهجنبان، قاید، مهتر قوم |
سرجوخه | 1 سردسته، سربازدرجهدار، 2 وکیل 3 سرناوی |
سرچسب | باندرول |
سرچشمه | 1 چشمه، ماخذ، مبدا، منبع، منشا، ینبوع 2 کنه، اصل |
سرحال | 1 تندرست، سالم، صحیحالمزاج & مریض، بیمار، ناخوش 2 بانشاط، خوشحال، سردماغ، سرزنده، شاد، کیفور، لول، مسرور & ناخوش، بدحال، ناشاد |
سرحد | 1 ثغر، حد، کرانه، مرز، ناحیه 2 سردسیر، ییلاق & گرمسیر، قشلاق |
سرحددار | مرابط، مرزبان، مرزدار |
سرحدنشین | مرابط، مرزنشین |
سرحلقه | بانی، رکن، سرخیل، رهبر، سردسته، سرکرده، سرگروه، سلسلهجنبان، پیشوا |
سرخ | اسم 1 آل، حمرا، قرمز، گلرنگ، گلگون، لالهگون & سبز 2 کمونیست |
سرخاب | آلغونه، بزک، سرخی، غازه، گلغونه، گلگونه |
سرخراج | سرانه، مالیاتسرانه |
سرخرگ | شریان، سبات & سیاهرگ، ورید |
سرخر | اسم 1 مخل، مزاحم 2 مصدع 3 مترسک |
سرخ شدن | 1 قرمز شدن، به رنگ سرخ درآمدن 2 خجالت کشیدن 3 خشمگین شدن 4 برشته شدن، تفتیدن، تفتهشدن |
سرخط | سرمشق |
سرخفام | آتشفام، آذرفام، سرخرنگ، سرخگونه & سبزرنگ |
سرخ کردن | 1 به رنگسرخ درآوردن 2 تفت دادن، برشته کردن |
سرخود | صفت 1 خودسر 2 خودسرانه 3 خودمختار، مستقل |
سرخوردگی | حرمان، دلزدگی، واخوردگی، وازدگی، یاس |
سر خوردن | سریدن، لغزیدن، لیز خوردن |
سر خوردن | وازده شدن، دلزده شدن، ناامید شدن، دلسرد شدن، بیرغبتشدن |
سرخوش | 1 تردماغ، خوشحال 2 سردماغ، سرزنده 3 بانشاط، شاد 4 سرمست، شنگول، لول، مخمور، مست، مسرور، ملنگ، نشئه & خمار |
سرخوشی | سرمستی، سرور، شادمانی، شادمانگی، مستی، نشاط، نشئگی & خماری |
سرخی | 1 شفقگونی، قرمزی 2 سرخاب 3 برافروختگی |
سرخیل | 1 سردار، سردسته، سرگروه، سرلشکر 2 سرسلسله، سلسلهجنبان 3 پیشوا، رهبر |
سرداب | دخمه، زیرزمینی، سردابه، سمجح |
سردابه | دخمه، زیرزمینی، سرداب |
سردار | اسپهبد، امیرالجیش، باشلیق، باشی، پیشوا، رئیس، ژنرال، سالار، سپاهبد، سرخیل، سردسته، سرور، فرمانده & سرباز |
سرداری | 1 امیرالجیشی، سالاری، سپهسالاری، فرماندهی 2 لباسمردانهبلند & سربازی |
سرد | 1 بارد، خنک، یخ & گرم 2 بیروح، خشک 3 بیمیل، سردمزاج & مشتاق 4 بیاحساس، بیعاطفه 5 بیتحرک، ناپویا 6 بیمزه، خنک 7 گرانجان، نچسب، نگد، بیگانهخو |
سر در آوردن | 1 پیبردن، دریافتن، درک کردن، وقوف یافتن 2 آگاهشدن، اطلاع حاصل کردن، واقف شدن، مطلعشدن 3 متوجه شدن، ملتفت شدن، فهمیدن 4 ظاهر شدن، پیدا شدن، بیرون آمدن، خارج شدن |
سردرد | 1 صداع 2 مزاحمت، دردسر |
سردرگم | 1 حیران، حیرتزده، گیج، سرگردان، کلافه، متحیر، سرگم 2 سراسیمه، مضطرب، مشوش 3 درهم برهم، آشفته، بینظم، بههمپیچیده 4 مردد، دودل |
سردرگم شدن | 1 مردد شدن، دودل شدن 2 گیج شدن، کلافهشدن 3 راه گم کردن 4 سرگردان شدن 5 کلافه شدن |
سردرگمی | 1 حیرت، سرگردانی، کلافگی، سرگمی، تحیر 2 سراسیمگی، تشویش، اضطراب 3 آشفتگی، بههمپیچیدگی 4 تردید، دودلی |
سردرهوا | 1 سربههوا، بازیگوش، بیدقت، بیمبالات، لاقید & مراقب 2 بوالهوس، هوسباز 3 خیالباف 4 آشفته، سرگردان |
سردسته | باشی، رئیس، سرجنبان، سردار، سرکرده، سرگروه، سلسلهجنبان، عمید |
سردستی | 1 گذرا، مجمل 2 حاضری، ماحضر 3 عجولانه 4 آسان، رایگان 5 کم، ناچیز، مختصر 6 دمدست، دمدستی 7 چوبدستی |
سردسیر | سرحد، ییلاق & قشلاق، گرمسیر |
سرد شدن | 1 خنک شدن، یخ شدن 2 یخ کردن 3 بیروح شدن، خشکشدن 4 بیمیل شدن 5 ناامید شدن، دلسردشدن 6 دلزده شدن، ملول گشتن 7 بیشورشدن، از هیجان افتادن 8 بیاعتنا گشتن 9 مردن |
سرد کردن | 1 بیمیل کردن، وازده کردن، دلزده کردن 2 خنک کردن، گرمازدایی کردن |
سردماغ | بانشاط، خوشحال، سرحال، سرخوش، شاد & افسرده، بیدلودماغ |
سردم | 1 خانقاه 2 پاتوق 3 قهوهخانه 4 سکوی زورخانه |
سردمدار | 1 رئیس، سرپرست، رهبر 2 خانقاهدار |
سردمهر | بدمهر، نامهربان، بیعطوفت، بیعاطفه، بیمحبت |
سردمهری | بدمهری، نامهربانی، بیعاطفگی، بیمحبتی |
سر دواندن | 1 معطل کردن، مماطله کردن، امروز و فردا کردن، علاف کردن |
سردوگرم چشیده | مجرب، باتجربه، کاردان، آبدیده |
سردوگرم | مصائب، سختیها، مشکلات، معضلات |
سردی | 1 برودت، سرما، 2 بیعلاقگی، دلسردی، سردمزاجی 3 بیروحی، خشکی 4 بیاعتنایی، بیتوجهی & گرما، گرمی 5 بیمیلی |
سر | 1 راز، رمز، مصاص، امرپوشیده، کار نهانی 2 اخفا، مکتوم، نهانی |
سرراست | 1 مستقیم، بیپیچوخم 2 بیکموکاست 3 درست 4 روراست، صریح 5 مشخص، واضح |
سرراست | 1 مستقیم، مستقیم |
سررسید | موعد، موعدپرداخت، وقت |
سر رسیدن | 1 منقضیشدن، تمام شدن 2 وارد شدن (ناگهانی) |
سررشته | 1 آشنایی، آگاهی، اطلاع، تجربه، شگرد، شیوه، مهارت 2 سرنخ، راهکار 3 دفتر حساب 4 گزارش 5 یادداشت، نوشته 6 زمام، مهار 7 اختیار |
سررشتهدار | 1 مباشر 2 حسابدار، محاسب، کارپرداز |
سر رفتن | 1 لبریز شدن(مایع جوشان) 2 به پایان رسیدن، تمام شدن 3 بیتاب شدن، کمطاقت شدن |
سرریز شدن | پر شدن، لبریز شدن، مالامال شدن |
سرریز کردن | بیرونریختن، لبریز کردن، مالامال کردن |
سر زدن | 1 روییدن، سبزشدن، سر برآوردن 2 برآمدن، طلوع کردن، بردمیدن & افول کردن، غروب کردن 3 دیدن کردن، بازدید کردن 4 ناگهانی به جایی واردشدن |
سرزده | 1 بغتت |
سرزمین | ارض، اقلیم، بوم، خطه، دیار، زمین، قلمرو، کشور، مرزوبوم، ملک، مملکت، ناحیه |
سرزنده | 1 بانشاط، دلبهنشاط، زندهدل، سرحال، سرخوش & افسرده، بیدل و دماغ، پکر، گرفته، دلمرده 2 سرحلقه، سرخیل، سردسته، سلسلهجنبان |
سرزنشآلود | سرزنشبار، سرزنشآمیز، طعنآمیز، توبیخآمیز، طعنهآمیز، ملامتبار & تحسینآمیز، ستایشآمیز |
سرزنش | بدگویی، بیغاره، پیغاره، تعنت، تقبیح، تشنیع، تقریع، سرکوفت، شماتت، شنعت، طعن، طعنه، عتاب، قدح، لوم، مخالفت، مذمت، معاتبت، معاتبه، ملام، ملامت، نکوهش & تمجید، ستایش |
سرزنش کردن | 1 تثریب، تقریع، تشنیع 2 شماتت کردن، ملامت کردن، عتاب کردن، نکوهش کردن، نکوهیدن & ستایش کردن، ستودن |
سرزنشگر | طعنهزن، لوامه، ملامتگر & ستایشگر |
سرسامآور | 1 هذیانآلود، هذیانآمیز 2 بیحد، بیشمار، بینهایت، نجومی، هنگفت |
سرسام | 1 سرگیجه 2 هذیان 3 حیرت، سرگشتگی |
سرسبد | برگزیده، شاخص |
سرسبز | باطراوت، خرم، نزه & بیطراوت، خشک |
سرسبزی | خرمی، طراوت، نزهت & پژمردگی |
سرسپردگی | ارادت، انقیاد، اطاعت، فرمانبرداری، تسلیم، متابعت & سرپیچی |
سرسپردن | مطیع شدن، منقاد شدن، متابعت کردن، تسلیم شدن، فرمانبردار شدن، مطیع گشتن |
سرسپرده | تسلیم، فرمانبردار، فدایی، تابع، ارادتمند، ارادتکیش، برخی، فدوی، جاننثار، مطیع، منقاد & گردنکش، یاغی، نافرمان |
سرسختانه | صفت 1 باشدت، شدید |
سرسخت | 1 لجوج، کلهشق، خیرهسر 2 مقاوم، پرطاقت، پایدار 3 پرکار، پرتوان، پرطاقت، سختکوش 4 بیباک، بیپرده، بیاحتیاط |
سرسختی | 1 خیرهسری، ستیهندگی، یکدندگی، کلهشقی، لجاجت 2 بیپروایی |
سرسرا | هال |
سرسری | 1 بیدقت، سهلانگار، مسامح 2 سهلانگارانه، تسامحآمیز 3 بیاساس، نسنجیده، بیپایه & سنجیده 4 سطحی & عمقی 5 بیتامل 6 بیهوده، یاوه 7 سبکسرانه |
سرسلامتی | تسلیت، تعزیت |
سرسلسله | 1 سلسلهجنبان 2 بانی، موسس، آغازگر 3 رئیس، بزرگ، مهتر |
سرسنگین | بیالتفات، سرگران، کمتوجه، کملطف، نامهربان & مهربان |
سرسنگین شدن | 1 بیالتفات شدن، کمعنایت شدن، بیاعتنا شدن |
سرشاخ شدن | 1 گلاویزشدن 2 زورآزمایی کردن، مبارزه کردن، جنگیدن (دو گاو) 3 درگیر شدن |
سرشار | آکنده، انباشته، پر، سیراب، فایض، فیض، لبالب، لبریز، مالامال، مشحون، ممتلی، مملو & تهی |
سرشت | 1 آفرینش، خلقت، 2 آمیزه 3 اصل، جنس، خمیره 4 جنم، خلقوخو، خو، ضریبه، ذات 5 سجیه، سیرت 6 شمال، طبع، طبیعت، طینت، غریزه، فطرت، جبلت 7 مزاج، نهاد 8 خمیرمایه، گوهر، جوهره |
سرشتن | 1 آغشتن، آمیختن، خمیر کردن، مخلوط کردن، ممزوج کردن 2 آفریدن، خلق کردن 3 ورز دادن |
سرشته | آمیخته، خمیره، عجین، معجون |
سر شدن | 1 تفوق یافتن، ممتاز گشتن، برتر شدن 2 سپری شدن، طیشدن، به سر آمدن، گذشتن |
سر شستن | غسل کردن، طاهر شدن |
سرشک | 1 اشک، دمع 2 شبنم 3 باران |
سرشکبار، سرشکبار | 1 اشکبار، دامع، گریان 2 شبنمبار |
سرشکستگی | افت، تحقیر، خواری، خفت، شرمساری، کسرشان، ننگ & سرافرازی |
سرشکسته | 1 خجل، شرمسار، سرافکنده، شرمسار، خفیف، شرمزده 2 بور، دماغ سوخته، مچل & سرافراز، سربلند |
سرشماری | آماربرداری، آمارگیری، احصائیه |
سرشناس | اسمی، بنام، شهره، شهیر، مبرز، مشهور، معروف، نامآور، نامدار، نامور، نامی & گمنام |
سر | اسم 1 شیب، لیز، لغزنده، لغزان 2 موزه 3 سرخ، سرخرنگ & آبیرنگ |
سرشیر | خامه، قیماق، نمشک |
سرطان | 1 خرچنگ 2 تیرماه 3 تومور بدخیم، چنگار |
سرطانی | صفت 1 سرطانزا 2 مبتلابه سرطان 3 مربوط به سرطان 4 ازجنس سرطان |
سرعت انتقال | تندفهمی، تیزهوشی |
سرعت بخشیدن | شتاب کردن، تسریع کردن |
سرعت | 1 تعجیل، عجله & آهستگی، بطیء، کندی 2 تندروی، تندی، شتاب |
سرعمله | سرکارگر |
سرفراز | سربلند، مباهی، مفتخر & خجل، شرمسار |
سرفرمانده | فرماندهکل |
سرفصل | 1 آغاز، شروع، ابتدا 2 مرحله مهم، مرحله سرنوشتساز 3 عنوان، سرآغاز (فصل کتاب) |
سرفه | سرف، سعال |
سرفیدن | سرفه کردن، سلفیدن |
سرقت | 1 اختلاس، استراق، دزدی، دستبرد، راهزنی، ربایش، طراری، عیاری 2 دزدی کردن |
سرقت کردن | دستبردزدن، دزدی کردن، دزدیدن |
سرکارگر | سرعمله |
سر کردن | 1 آغاز کردن، آغازیدن، شروع کردن، سر دادن 2 سپری کردن، گذراندن 3 به سر بردن 4 ساختن، مدارا کردن، سازش کردن، مماشات کردن 5 زندگی کردن، روزگار گذراندن 6 گذران کردن، معیشت کردن 7 پوشیدن، روی سر انداختن، به سر کردن |
سرکرده | رئیس، رهبر، سرجنبان، سردسته، سرور، فرمانده & مادون |
سرکش | بدرام، بدرفتار، تخس، چموش، طاغی، عاصی، عصیانگر، طغیانگر، فرمانناپذیر، گردنکش، لجامگسیخته، مارد، متجاسر، متمرد، ناجم، نافرمان، وحشی، یاغی & رام |
سرکشی | 1 بغی، تمرد، توسنی، سرپیچی، طغیان، عصیان، گردنکشی، مخالفت، نافرمانی، یاغیگری 2 بازدید، بازرسی، ملاقات، دیدار & انقیاد |
سر کشیدن | 1 سرککشیدن، سر درآوردن 2 سر زدن، سرکشی کردن 3 نوشیدن، آشامیدن (یکباره) 4 بالارفتن |
سرکشیک | پاسبخش، سرپاسدار |
سرکشی کردن | 1 بازدید کردن، بازرسی کردن 2 دیدار کردن، ملاقات کردن 3 سرپیچی کردن، نافرمانی کردن، تمرد کردن، متمرد شدن 4 عصیان ورزیدن، یاغی شدن، گردنکشی کردن، یاغیگری کردن |
سرکوب | 1 اختناق، قلعوقمع، مضمحل، منکوب 2 ضربه، ضربت، لطمه 3 گوشمال |
سرکوب کردن | 1 قلعوقمع کردن 2 مغلوب کردن، منکوب کردن، مضحل کردن، درهم شکستن، فروکوفتن(دشمن) 3 گوشمالی دادن |
سرکوبی | 1 قلعوقمع، اضمحلال 2 تنبیه، سیاست، مجازات 3 گوشمالی |
سرکوفت | زخمزبان، سرزنش، شماتت، طعنه، لوم، ملامت، نکوهش & تحسین، تمجید |
سرکوفت زدن | سرزنش کردن، شماتت کردن، ملامت کردن، نکوهیدن، نکوهش کردن & تمجید کردن، تحسین کردن، تشویق کردن |
سرکوفته | 1 واپسزدهشده 2 سرکوبشده، مضمحل، نابود 3 شکستخورده |
سرکه | خل |
سر گذاشتن | 1 رو کردن، رفتن 2 روانه شدن، عازم شدن |
سرگذشت | 1 شرح حال، ترجمه احوال، بیوگرافی 2 ماوقع، ماجرا، واقعه، احوال 3 افسانه، حکایت، داستان، قصه |
سرگرا | 1 عاصی، سرکش، نافرمان، بدرام 2 بیقرار، بیآرام |
سرگران | 1 رنجیده، سرسنگین، قهر 2 خودپسند، متکبر 3 ناخشنود، نارضا، ناراضی & خرسند، خشنود 4 بیاعتنا 5 خشمناک، خشمگین، عصبانی |
سرگرانی | 1 سرسنگینی 2 تکبر، نخوت، خودپسندی، غرور 3 ناخشنودی، نارضایی، نارضایتی |
سرگرایی | 1 عصیان، سرکشی، نافرمانی، بدقلقی، بدفرمانی 2 بیقراری 3 مستی |
سرگردان | 1 آواره، دربهدر، ولو، ویلان، بیخانمان 2 حیران، سرگشته، گیج، متحیر، مضطرب، واله 3 بلاتکلیف 4 سلندر |
سرگردان شدن | 1 آواره شدن، دربهدر گشتن، بیخانمان شدن، ویلانشدن 2 بلاتکلیف شدن، معطل شدن 3 سرگشته شدن، سردرگم شدن، حیران شدن 4 آسیمهسر شدن |
سرگردان کردن | 1 آواره کردن، دربهدر کردن، بیخانمان کردن، ویلان کردن 2 بلاتکلیف کردن، معطل کردن 3 سرگشته کردن، حیران کردن 4 آشفته کردن، پریشان کردن 5 آسیمهسر کردن |
سرگردانی | 1 پریشانی، حیرانی، تحیر، حیرت، سرگشتگی 2 آوارگی، دربهدری 3 بلاتکلیفی |
سرگرد | یاور، افسر، فرماندهگردان |
سر گرفتن | انجام شدن، انجام گرفتن، عملی شدن |
سرگرم شدن | 1 مشغول شدن 2 درگیر شدن 3 علاقهمند شدن، دلبسته شدن |
سرگرم شدن | 1 مشغول شدن، مشغله یافتن، مشغولیت پیدا کردن 2 تفریح کردن، تفنن کردن 3 دلبسته شدن، علاقهمند شدن |
سرگرم کردن | 1 مشغول کردن 2 دلبسته کردن، علاقهمند کردن |
سرگرم کردن | 1 مشغول کردن، سرگرم ساختن 2 درگیر کردن 3 علاقهمند کردن، دلبسته کردن |
سرگرم | 1 مشغول 2 درگیر 3 دلبسته، علاقهمند |
سرگرمی | اشتغال، تفریح، تفنن، مشغله، مشغولیت |
سرگروه | سردسته، رئیس |
سرگشتگی | تحیر، حیرانی، حیرت، خیرگی، فروماندگی، گیجی |
سرگشته | 1 دربهدر، آواره، سرگردان 2 حایر، حیران، حیرتزده 3 دودل، گیج، متحیر، هاجوواج 4 درمانده، فرومانده، بیچاره، مستاصل 5 شوریده، شیدا، آشفته، آسیمهدل، عاشق 6 مضطرب، سراسیمه، آسیمهسر، هراسان 7 واخورده |
سرگیجه | دوار، سرسام، سرگردا |
سرگیجه گرفتن | سرسام گرفتن، دچار سرگردا شدن |
سرگیس | موی مصنوعی، گلاهگیس، پوستیژ |
سرگین | پشک، پشکل، پهن، تپاله، غایط، فضله، گه، مدفوع |
سرگینگردان | سرگینغلتان، جعل |
سرلشکر | امیر، سپهسالار، فرمانده لشکر |
سرلوحه | 1 سرلوح 2 مقدمه 3 الگو، سرمشق، نمونه 4 برنامه 5 دستور کار |
سرما | برد، برودت، خنکی، زمهریر، سردی، سوز، یخبندان & گرما 2 دمایپایین |
سرماخوردگی | 1 چایش، ریزش، زکام 2 آنفلوآنزا |
سرما خوردن | زکامشدن، چایمان کردن |
سرمایش | سامانه سرمازا، سرمازایی، سیستم خنککننده & گرمایش |
سرمایه | 1 پول، دستمایه، راسالمال، دارایی، مال، مایه، نقد، نقدینه، وجه & کار 2 دارایی غیرمادی، توان، قدرت (فکری، علمی، هنری ) |
سرمایهدار | صفت 1 ثروتمند، غنی، متمول، پولدار & فقیر، بیپول 2 کاپیتالیست، امپریالیست & پرولتاریا 3 صاحب سرمایه 4 مستکبر & مستضعف |
سرم | خونابه |
سرمد | صفت ابدی، ازلی، پایا، جاوید، جاویدان، دائم & فانی |
سرمدی | صفت ازلی، بیآغاز، دایمی، دیرین، دیرینه، فناناپذیر، قدیم، لایزال، همیشگی & ناپایا، فناپذیر |
سرمست | 1 سرخوش 2 کچول، کیفور، لول، ملنگ 3 شاد، شادمان، مسرور، میزده، نشئه 4 مخمور & خمار 5 مغرور، فخور، خودپسند |
سرمست شدن | 1 سرخوش شدن، نشئه شدن 2 کیفور شدن، ملنگ شدن 3 شادمان گشتن، پرنشاط شدن |
سرمست کردن | 1 سرخوش کردن، نشئه کردن 2 از خودبیخود کردن 2 مست کردن، میزده کردن 3 شادمان کردن، پرنشاط کردن 4 مغرور ساختن |
سرمستی | 1 کیف، مستی، نشئه، سرخوشی 2 تکبر، خودخواهی، غرور & خماری |
سرمشق | اسوه، الگو، نمونه، انموذج 2 سرخط 3 دستور کار |
سرمنزل | 1 منزلگاه، مقصد 2 منزل، اقامتگاه، مقام 3 استراحتگاه 4 مرحله |
سرمنشا | 1 اصل، مبدا 2 سرچشمه 3 خاستنگاه 4 سبب، باعث |
سرمهای | |
سرمه | 1 کحل & توتیا 2 سیاهی، تیرگی، تاریکی |
سرنا | سورنای، شهنا |
سرنام | سرواژه |
سرنامه | 1 عنوان 2 سربرگ |
سرند | خاکبیز، غربال، غربیل & الک |
سرنشین | راکب، مسافر(خودرو، اتوبوس، کشتی، هواپیما) & 1 راننده 2 خلبان 3 ناخدا، کاپیتان کشتی |
سرنگ | 1 آمپول 2 آبدزدک |
سرنگون | 1 باژگونه، سرازیر، معکوس، معلق، نگونسار، وارو، واژگون 2 قلعوقمع، منتکس، منقرض |
سرنگون شدن | 1 واژگون شدن 2 فرو ریختن، از بین رفتن، نابودشدن 3 ساقط شدن، برافتادن، ور افتادن |
سرنگون کردن | 1 ساقط کردن، برانداختن، منقرض کردن 2 نابود کردن، از بین بردن، مضمحل کردن 3 واژگون کردن، نگونسار کردن |
سرنگونی | 1 انتکاس، انقراض، قلع، نابودی، براندازی 2 باژگونگی، واژگونی |
سرنگهدار | رازپوش، رازدار، محرم، همراز & پردهدر، دهنلق |
سرنوشت | 1 اقبال، بخت، تقدیر، طالع، قدر، قسمت، قضا، مقدر، نصیب 2 سرگذشت، ماجرا 3 سرانجام، عاقبت |
سرنوشتساز | نقشپرداز، تاثیرگذار، نقشآفرین، مهم، موثر |
سرنوشته | عنوان، تیتر |
سرنیزه | رمح، سنان |
سروال | پیژاما، تنبان، شلوار |
سروان | افسر، سلطان، فرماندهگروهان |
سروپا | e ابتداتاانتها، کلا |
سروپز | سرووضع، وضعظاهر |
سرود | آواز، آهنگ، ترانه، تصنیف، خنیا، نشید، نغمه، نوا & مرثیه، نوحه |
سرودخوان | خنیاگر، خواننده، رامشگر، سرودسرا، آوازخوان، مطرب & مرثیهخوان، نوحهسرا |
سرودخوانی | خنیاگری، نغمهپردازی، سرودسرایی، آوازخوانی، نغمهسازی، نغمهسرایی & نوحهسرایی، مرثیهخوانی |
سرودگو | صفت خواننده، رامشگر، سراینده، مغنی & مرثیهخوان، مرثیهگو |
سرودن | 1 سراییدن، شعرگفتن 2 آواز خواندن، تغنی کردن |
سرورانگیز | مسرتآمیز، مسرتبار، نشاطآور، نشاطانگیز & غمانگیز، غمبار |
سرور | صفت بزرگ، پیشوا، خداوندگار، خواجه، رئیس، سر، سرپرست، سرکرده، صندید، عمید، مخدوم، مهتر، والا & خادم، کهتر، نوکر، بنده، غلام |
سرور | خوشحالی، خوشی، شادمانی، شادی، شعف، مسرت، نشاط & اندوه، حزن، غم |
سروری | آقایی، پیشوایی، خواجگی، ریاست، زعامت، سیادت & بندگی، چاکری |
سروریخت | سرووضع، سروپز، ظاهر، سروشکل، قیافه |
سروسامان دادن | 1 بسامان کردن، نظمونسق دادن، سامانبخشیدن، مرتب کردن 2 داماد کردن 3 عروس کردن |
سروسامان گرفتن | 1 سامانیافتن، منظم شدن 2 ازدواج کردن 3 آرامشیافتن |
سروسامان | 1 نظم وترتیب، آراستگی 2 اسباب خانه، زندگی راحت، رفاه و آسایش |
سروسر | 1 رابطه مخفیانه 2 رابطه عاشقانه |
سرو | سروبن، درخت سرو |
سرو | سرویس |
سرو | سرویس |
سروسودا | 1 خواست، میل، آرزو 2 رابطه عاشقانه، سروسر |
سروش | 1 جبرئیل، فرشته، مطیع، ملک، نیوشا، هاتف، جبرائیل 2 پیکایزدی 3 الهام، پیام غیبی 4 هفدهمین روز ماهشمسی |
سروصدا | المشنگه، جنجال، دادوفریاد، شلوغی، غریو، غوغا، همهمه، هنگامه & سکوت، آرامش |
سروصورت دادن | 1 سامان دادن، به سامان کردن، منظم کردن 2 انجام دادن، محقق کردن |
سروقامت | بلندبالا، سروبالا، خوشقدوقامت، سرواندام، صهیر، رشید، خوشهیکل، سروقد، خوشاندام، بلندقد & کوتاهقد، کوتوله |
سروقت | 1 سراغ، پرسش 2 جستوجو، جستجو 3 دیدار 4 مقام، جایگاه |
سروقد | سروقامت، بلندقامت، بلندبالا، خوشاندام، خوشقدوقامت |
سروکار | 1 ارتباط، تعامل، رابطه، برخورد، مرابطه، معامله 2 فرجام، عاقبت |
سروکار داشتن | 1 تعامل داشتن، رابطه داشتن، ارتباط داشتن، مرابطه داشتن 2 معامله داشتن، دادوستدداشتن |
سرو کردن | پذیرایی کردن |
سروکله زدن | گفتگو کردن، مباحثه کردن |
سرومر | سرحال، سالم، چاقوچله، قبراق |
سروهمسر | 1 خانواده، اقوام، خویشان 2 دوستان، آشنایان & غریبهها |
سرویس | 1 خدمت، خدمات کار، وظیفه 2 ماموریت 3 دست، دستگاه 4 وسیلهنقلیه ویژه 4 خدمت بها 5 تعمیر، بازبینی 6 سازمان، دائره، موسسه |
سرویسدهی | سرویسرسانی، خدمت، خدمترسانی |
سره | 1 بیآلایش، بیآمیغ، بیغش، پاک، خالص، ناب، نیامیخته & ناسره 2 درست، صحیح & نادرست 3 خوب، نیک & بد 4 کامل، بینقص & ناقص |
سره کردن | 1 نیکوگردانیدن 2 پاکیزه گردانیدن 3 بیعیب ساختن 4 خالص گردانیدن، ناب ساختن & ناسرهگردانیدن |
سرهمبندی | کارسرسری، کار بیدقت |
سرهم کردن | 1 جور کردن، درست کردن، ترتیب دادن 2 ساختن 3 سرهمبندی کردن |
سرهمنویسی | & گسستهنویسی، جدانویسی |
سریال | 1 مجموعه، مجموعهدنبالهدار 2 پشتسرهم، متوالی، مسلسل 3 پاورقی |
سریال | 1 مسلسل، پیدرپی 2 مجموعه تلویزیونی، مجموعه دنبالهدار 3 زنجیره |
سریان | حرکت، سرایت |
سری | 1 پوشیده، رازآلود، محرمانه، مخفی، رمزی، اسرارآمیز، رمزآلود، رازآگین، رمزآگین، مرموز، پنهانی، مخفیانه، نهانی & علنی 2 اسناد طبقهبندی شده |
سریت | 1 کنیز، سریه 2 صیغه 3 صیغه |
سریدن | سر خوردن، لغزیدن، لیز خوردن |
سریر | اریکه، اورنگ، تخت، مسند |
سریرت | 1 خصلت، خو، داب، خوی 2 باطن 3 راز، سریره، سر 4 نیت |
سری | 1 سلسله، رشته 2 ردیف، قطار، رج 3 دسته، گروه 4 طبقه، مجموعه 5 دوره 6 پیاپی، متوالی 7 ردیفی، غیرمتوازی |
سریعاً | بهتعجیل، بهسرعت، بهشتاب، زود، فورا & بهکندی |
سریعالانتقال | تندفهم، تیزفهم، تندهوش، تیزهوش، زودفهم، زودیاب & دیرفهم |
سریعالتاثر | احساساتی، باعاطفه، عطوف، نازکدل & بطیءالتاثر، سنگدل |
سریعالسیر | بادپا، تندرو، تیزرو & بطیءالسیر، کندرو |
سریع | 1 برقآسا، بادپا، تند، تندرو، تیز، فوری، جلد، چالاک، چست، زود، سبکسیر & |
بطیء، کند، کندرو 2 چالاک، زرنگ، فرز 3 به سرعت، شتابان، فورسرین | کفل، کپل، سرون، سرینگاه، نشیمنگاه، ورک، باسن |
سزا | 1 جزا، عقوبت، قصاص، گوشمال، مجازات 2 تقاص، تلافی 3 سزاوار، شایسته، لایق |
سزا دادن | جزا دادن، عقوبت کردن، مجازات کردن & پاداش دادن |
سزار | امپراطور (روم)، قیصر & کسرا |
سزاوار | 1 اهل، جدیر، حری، شایان، سزامند، شایسته، شایگان، صلاحیتدار، قابل، لایق، مستحق، مستعد، منبغی & بیصلاحیت، نالایق 2 صواب، فراخور، مستوجب & ناسزاوار 3 برازنده، درخور، زیبنده |
سزاواری | استحقاق، اهلیت، شایستگی، صلاحیت، قابلیت، لیاقت & ناشایستگی |
سستاندیشه | بیفکر، بیتدبیر، سسترای |
سستبنیاد | 1 سستبنیان، ناپایدار، متزلزل 2 زبون، ضعیفالنفس |
سستبنیان | 1 سستبنیاد، واهینهاد 2 بیاساس، بیپایه، واهی & موثق |
سست | 1 بیاساس، بیبنیان، بیپایه & متقن، موثق 2 ضعیف، کاسد 3 تنبل، چلمن، کاهل، وارفته 4 بیحال، راجل، شل، کسل، کند، ناتوان، ول & سخت، سفت 5 نرم 6 متزلزل، ناپایدار، نااستوار، بیثبات & استوار 7 لخت 8 بیمعنی، بیهوده 9 نامفهوم، بیمفه |
سستپیمان | بدعهد، سستعهد، سستوفا، پیمانشکن، سستپیوند، بیوفا، عهدشکن، عهدگسل & سختپیمان، وفادار، وفامند |
سسترای | 1 دمدمی 2 بیتدبیر، کمخرد 3 سستاندیشه 4 سستعقیده |
سست شدن | 1 ضعیفشدن، ناتوان گشتن، بیرمق شدن، کمزور شدن 2 درماندن، واماندن، از کار افتادن 3 دلسردشدن، مایوس شدن، نومید شدن 4 مردد شدن، تردید داشتن 5 کاهلی کردن، تنبلی کردن، مسامحه کردن 6 شل شدن، کند شدن |
سستعنصر | 1 تنبل، چلمن، دستوپاچلفتی، کاهل & زرنگ 2 بیاراده 3 بیغیرت، بیحمیت & غیرتمند |
سستعهد | سستپیمان، پیمانشکن، عهدگسل، عهدشکن، بیوفا، بدعهد، زودگسل |
سست کردن | 1 آهسته کردن، کند کردن 2 ضعیف کردن، ناتوان کردن، دچار رخوت شدن، بیحال کردن 3 متزلزل کردن، فتور کردن |
سستمهر | نامهربان، بیمهر، کممحبت، سردمهر |
سستی | 1 اهمال، بیثباتی، تزلزل، تعلل، بیحالی، تغافل، تکاسل، تکاهل، تهاون، درماندگی، رخوت، ضعف، طفره، غفلت، فتور، فروگذاشت، فرویش، قصور، کوتاهی، مسامحه، ناتوانی، وهن 2 نرمی & سختی 3 تنبلی، کاهلی 4 تامل، درنگ |
سستی کردن | 1 اهمال کردن، اهمال ورزیدن، تعلل کردن، کوتاهی کردن، تنبلی کردن، کاهلی کردن 2 درنگ کردن، مسامحه کردن |
سستی گرفتن | 1 کمشدن، ضعیف شدن، رو به نقصان نهادن 2 کمرونق شدن، کساد شدن، از رونق افتادن |
سس | چاشنی، رب |
سطح | 1 روی، رویه 2 بام & عمق 3 مساحت & حجم 4 حد، میزان 5 جنبه، سیاق 6 صحن، محوطه 7 پهنا، گستره، عرصه، پهنه 8 قشر |
سطحی | 1 سرسری، غیرعمیق & عمقی، عمیق 2 بیرونی، خارجی، ظاهری 3 ظاهرگرا، ظاهربین، قشری 4 مربوط به سطح & حجمی 5 رویی 6 رویهای 7 کممایه 8 کمعمق 9 اندک، ناچیز |
سطحیگرا | ظاهربین، سادهاندیش، قشری، قشرگرا، سادهانگار، سطحینگر |
سطر | خط، رج، ردیف |
سطل | ظرف، آوند (آبکشی)، دلو |
سطوت | 1 ابهت، جذبه، رعب، شوکت، حشمت، عظمت، مهابت، وقار، هیبت 2 حمله، تاخت وتاز، هجوم، یورش 3 سلطه، غلبه، قهر 4 حمله کردن، هجوم بردن 5 غلبهیافتن، به قهرگرفتن |
سطوح | 1 سطحها 2 جوانب، جنبهها، ابعاد، بعدها |
سطور | سطرها، خطها، رجها، ردیفها |
سعادت | بختیاری، برکت، بهروزی، بهی، خجستگی، خوشبختی، خوشی، خیر، فلاح، کامرانی، نیکبختی، نیکروزی & ادبار، شقاوت، نحوست |
سعادتمند | بختیار، خوشبخت، سعید، کامکار، کامیاب، نیکبخت & بیاقبال، بیطالع، شوربخت & شقی، شقاوتمند |
سعایت | 1 بدگویی، تهمت، زفت، سعایه، سخنچینی، غمز، نمامی 2 سخنچینی کردن 3 تهمت زدن |
سعایتپیشه | سخنچین، نمام، بدگو |
سعایت کردن | سخنچینی کردن، نمامی کردن، بدگویی کردن، غیبت کردن، غمازی کردن |
سعتری | اسم 1 بیباک، دلاور، شاطر، شوخ 2 سعترباز، زن همجنسباز |
سعد | 1 خجستگی، شگون 2 مبارک، میمون، نیکبختی، یمن & نحس 3 خوشیمن |
سعر | نرخ |
سعه | 1 سعت، فراخی، گنجایش، سعت، وسعت & تنگی، ضیق 2 گسترش، گشایش |
سعهصدر | 1 بلندنظری & کوتهبینی، کوتهنظری 2 بلندهمتی، گشادهدستی & کمهمتی |
سعی | 1 اهتمام، تقلا، تلاش، جد، جهد، کوشش، مجاهده، مساعی 2 کوشیدن، کوشش کردن، اهتمام ورزیدن & اهمال ورزیدن، سستی کردن 3 آهنگ، قصد |
سعی داشتن | |
سعید | 1 خوشاقبال، خوشبخت، سعادتمند، نیکاختر، نیکبخت، همایون & بداقبال، شقی 2 مبارک، میمون، فرخنده، خجسته |
سعیر | 1 آتش افروخته، زبانهآتش، آتش دوزخ، شعله آتش 2 زبانه، شعله 3 جهنم، دوزخ & جنت، فردوس |
سعی کردن | تلاش کردن، کوشیدن، اهتمام ورزیدن، جدیت به خرج دادن، کوشش کردن، جهد کردن |
سفاح | 1 خونریز، سفاک & عطوف، باعاطفه، رحیم 2 بخشنده & لئیم 3 سخنور، فصیح |
سفاح | 1 زنا 2 رابطه نامشروع |
سفارت | 1 ایلچیگری 2 رسالت، میانجیگری 3 قنسولگری، سفارتخانه |
سفارش | 1 تاکید، توصیه، 2 اندرز، نصیحت، وصیت 3 دستور، فرمان، 4 فرمایش، درخواست |
سفارش دادن | 1 توصیه کردن، تاکید کردن 2 دستور دادن، فرماندادن 3 فرمایش کردن |
سفارشنامه | توصیهنامه، معرفینامه |
سفاک | بیرحم، خونریز، ستمکار، ستمگر، شقی، ظالم & پرعطوفت، رحیم، عطوف، مهربان |
سفال | 1 ظرف گلی، کوزه، خزف، گل پخته 2 سوفالی 3 پوست (پسته، گردو، بادام) |
سفالگر | سفالساز، کوزهگر |
سفالینه | خزف، سبو، سفالی، سفالین، کوزه |
سفاهتآمیز | صفت ابلهانه، احمقانه، بیخردانه، جنونآمیز & عاقلانه، عقلایی، خردمندانه |
سفاهت | ابلهی، بلاهت، بیخردی، بیعقلی، حمق، دیوانگی، کمعقلی، کودنی، نادانی & دانایی |
سفاهت کردن | ابلهی کردن، بلاهت کردن، بیخردی کردن، دیوانگی کردن |
سفاین | کشتیها، سفینهها، ناوها |
سفت | 1 استوار، جامد، سخت، قایم، لخته، مضبوط & سست 2 دوش، کتف، شانه 3 کمآب & غلیظ 4 قرص 5 محکم |
سفتکاری | پیسازی، دیوارسازی، دیوارچینی & نازککاری |
سفتن | 1 سوراخ شدن، سوراخ کردن 2 سودن، ساییدن |
سفتوسخت گرفتن | 1 مقاومت کردن، ابرام ورزیدن 2 جدی گرفتن، قاطعبودن، سختگیری کردن، منضبط بودن، مقرراتیعمل کردن |
سفته | 1 سند دین، فته طلب 2 دستلاف، دشت، سودای اول (فروشنده) 3 تیر، پیکان 4 نیزه 5 محکم 6 ستبر، غلیظ 7 سوراخ (سنگهای قیمتی) 8 سخن بکر |
سفته کردن | سوراخ کردن |
سفتی | 1 سختی & نرمی 2 استحکام، محکمی، استواری |
سفرا | سفیران، سفیرها، نمایندگانسیاسی، ایلچیان، رسولان |
سفر | جابجایی، رحلت، رحیل، سیاحت، عزیمت، کوچ، مسافرت، مهاجرت، نقلمکان، هجرت & حضر |
سفر | |
سفر کردن | مسافرت کردن، مسافرت رفتن، سفر رفتن، کوچیدن، مهاجرت کردن، هجرت کردن & مقیم شدن |
سفرکرده | مسافر، غربتنشین، سفری |
سفرنامه | سیاحتنامه، گزارش سفر |
سفره | ادیم، بساط، خوان، سماط، نطع |
سفره انداختن | 1 سفره چیدن، سفره پهن کردن، سفره گستردن، چیدن غذا (درسفره) 2 مراسم نذر و نیاز برپا کردن، سفره نذری انداختن |
سفرهچی | خوانسالار، طباخ |
سفرهخانه | اطاق غذاخوری، ناهارخوری |
سفری | 1 مربوط به سفر 2 مسافر، سفرکرده 3 عازم 4 جنین، نوزاد |
سفسطهباز | 1 سوفسطایی، مغلطهگو & منطقی 2 لفاظ، لفظپرداز |
سفسطه کردن | مغلطه کردن، سفسطه بافتن، مغالطه کردن، استدلالباطل کردن، انکار بدیهیات کردن |
سفسطه | 1 مغالطه، مغلطه، گفتار غیرمنطقی 2 لفاظی، لفظپردازی |
سفلگی | پستی، حقارت، لئامت، فرومایگی، ناکسی، دونهمتی |
سفله | بدسرشت، بدنهاد، پست، جلب، حقیر، دنی، دون، دونصفت، دونهمت، رذل، رذیل، فرومایه، ناجوانمرد، ناکس |
سفلهپرور | حقیرپرور، فرومایهپرور، دونپرور، ناکسپرور، سفلهنواز |
سفلی | صفت پائینی، زیرین، فرودین & علوی، فرازین |
سفلیس | آتشک، کوفت |
سفها | سفیهان، کمخردان، ابلهان، نادانان & عقلا |
سفه | نادانی، کمخردی، بلاهت |
سفید | 1 آق، بیاض، سپید، سیمگون، شیریرنگ، نقرهفام، نقرهگون & اسود، سیاه 2 سفیدپوست & رنگینپوست |
سفیدار | سپیدار، سفیددار |
سفیدبخت | 1 خوشبخت، نیکبخت 2 نیکفرجام، موفق (درازدواج)، سفیدروز |
سفیدبخت شدن | سپیدبخت شدن، خوشبخت شدن، موفق بودن(در ازدواج)، سفیدروز شدن |
سفیدرو | روسفید، سربلند، سرفراز |
سفیدکاری | گچکاری، نازککاری & سفتکاری |
سفید کردن | 1 گچ اندود کردن، سفیدکاری کردن 2 بهرنگ سفیددرآوردن 3 زدودن (چرک، زنگ، سیاهی) پاک کردن، سفیدگری کردن |
سفیدگر | رویگر، مسگر |
سفیدهدم | بامداد، فجر، شفق، سپیدهدم، سحر، خروسخوان |
سفیده | سپیده & زرده |
سفیر | ایلچی، رسول، فرستاده، میانجی، نماینده سیاسی |
سفیل | پست، زبون، حقیر، خوار، بدبخت |
سفینه | 1 جهاز، غراب، کشتی 2 دفتر شعر، تذکره، جنگ، دفتر، دیوان، کتاب 3 فضاپیما |
سفیه | ابله، احمق، بله، بیشعور، بیعقل، خل، کانا، کمخرد، کمشعور، کمعقل، کمهوش، کودن، نادان & عاقل |
سفیهانه | صفت ابلهانه، احمقانه، جاهلانه، ابلهوار & عاقلانه |
سقا | آبفروش، آبکش، آبرسان |
سقایت | 1 آبفروشی، آبکشی، آبدهی، سقایه، سقایی، 2 شرابداری |
سقایه | 1 آبشخور 2 طهارتخانه |
سقر | آتش، جهنم، دوزخ، نار، هاویه & بهشت، جنت |
سقز | آدامس، انگم، رزین، صمغ، قندران، صمغ پسته وحشی |
سق زدن | 1 خوردن 2 نفرین کردن، لعنت فرستادن & آفرین کردن |
سق | سقفدهان، کام، نرمکام |
سقط | صفت 1 اندک، کم، کمارزش 2 گوشه، ناحیه 3 خطا، سهو، غلط، لغزش، اشتباه 4 دشنام، سخنزشت، فحش، ناسزا 5 تباه، ضایع، نابود 6 درگذشتن، مردن، هلاکشدن 7 بیمقدار، خوار، زبون، نبهره فرومایه 8 رسوایی، فضیحت 9 پارهخشت، پارهآجر |
سقط | جنینافکنی |
سقط شدن | 1 مردن، درگذشتن 2 به درک واصل شدن 3 نفله شدن، تلف شدن 4 از کار افتادن، از حیز انتقاع ساقطشدن |
سقطفروش | بقال، خردهفروش، خواربارفروش |
سقط کردن | جنینافکندن، بچه انداختن |
سقط گفتن | ناسزا گفتن، دشنام دادن، بد گفتن، فحش دادن |
سقف | 1 بام، اشکوب، پوشش، رویه، سمک & کف 2 رواق، طاق 3 عرش & فرش 4 بالاترین حد، نقطه اوج |
سقم | 1 خطا، کذب، نادرستی & صحت 2 بیماری، مرض، ناخوشی & صحت |
سقوط | اسم 1 افت، افتادگی، زوال، لغزش، نزول، هبوط & صعود 2 فروپاشی، تلاشی، اضمحلال 3 افتادن، پرتشدن، فرود آمدن، فرو افتادن & صعود کردن |
سقوط کردن | 1 افتادن 2 برافتادن، برنار شدن 3 کاهش یافتن 4 منحرف شدن، در منجلاب فساد افتادن |
سقیفه | صفه، سایبان، ایوان |
سقیم | 1 خطا، دروغ، سهو، غلط، نادرست & صحیح، درست 2 اشتباهآمیز 3 معیوب، ناسالم & سالم، بیعیب 4 بیمار، مریض، ناخوش & سرحال، قبراق |
سکاک | چاقوساز |
سکان | 1 زمام، فرمان 2 ساکنین، مقیمان، ساکنان، باشندگان |
سکبا | 1 آش، آشسرکه 2 زیربا، شوربا |
سک | 1 تکان، جنبش 2 سیخک، سیخ 3 سیخونک |
سکته | 1 ایست(قلبی، مغزی)، فجاه، 2 توقف، درنگ، سکوت، صمت، مکث، وقفه 3 آسیب، لطمه |
سکرآور | مستیبخش، مسکر، مکیف، نشئهزا & خمارآور، مستیزدا، سکرزدا |
سکرتر | منشی |
سکر | مستی، نشئه & صحو، هشیاری |
سکس | 1 جنس 2 امور جنسی 3 آلت (زن و مرد) |
سکسکه | فواق، هکه |
سکسی | صفت 1 شهوی، جاذبهجنسی، شهوتانگیز 2 الفیه، شلفیه، پورنو |
سکنا | اتراق، اقامت، سکونت، ماوا، مسکن |
سکنات | 1 سکونها 2 حالات، وضعها 3 شیوه رفتار، نحوه برخورد |
سکنا داشتن | اقامتداشتن، سکونت داشتن، ماوا داشتن |
سکنا گرفتن | مقیمشدن، اقامت کردن، مسکن کردن، منزل گرفتن، متوطن شدن، سکونت گزیدن |
سکنا گزیدن | منزل کردن، اقامت کردن، مقیم شدن، جای گرفتن، متوطن شدن، ماوا گزیدن، خانه کردن، سکونت کردن، سکونت گزیدن & کوچیدن |
سکندری خوردن | 1 لغزیدن 2 سرنگون شدن |
سکندری | لغزش پا |
سکنه | باشندگان، جمعیت، ساکنین، مقیمان، نفوس |
سکو | 1 بنگاه، پاخره، تختگاه، صفه 2 پرشگاه 3 مصطبه |
سکوت | 1 خاموشی، خموشی، صمت & هیاهو، غوغا، جاروجنجال 2 آرامش، سکون 3 خاموش ماندن، خاموش شدن، دمفروبستن |
سکوت کردن | دمفروبستن، خاموش ماندن، خاموشی گزیدن، خاموش شدن & سکوت شکستن |
سکون | 1 ایستایی، توقف، ثبات، خموشی، رکود، فترت، وقفه & تحرک 2 آرام، آرامش، آسایش، قرار 3 آرمیدن، قراریافتن |
سکونت | 1 اسکان، اقامت، توطن، سکنا & کوچ 2 تهیدستی، درویشی، فقر، مسکنت |
سکونتگاه | محل اقامت، منزل، منزلگاه، مسکن، ماوا |
سکه | صفت 1 پول فلزی & اسکناس 2 رواج، روایی، رونق 3 پررونق & کساد |
سکه زدن | 1 ضرب کردن 2 رونق بخشیدن، پررونق کردن 3 کارشایان کردن |
سکینه | آرام، آرامش، طمانینه، قرار، آرامشخاطر، سکنیت، وقار & تلاطم |
سگال | 1 اندیشه، فکر 2 خو، منش |
سگالش | 1 اندیشه، فکر 2 چارهجویی 3 اندیشه بد کردن 3 پنداشتن 5 خصومت ورزیدن، دشمنی کردن 4 چارهجویی کردن |
سگالیدن | 1 اندیشه کردن، اندیشیدن، فکر کردن 2 دشمنی کردن |
سگ | تازی، کلب & گربه |
سگجان | 1 دیرزی 2 سختجان، مقاوم |
سگخور شدن | پایمالشدن، به باد فنا رفتن، نفله شدن (مال) |
سگدانی، سگدانی | 1 سگدونی، لانه سگ 2 جای کثیف و تنگ |
سگدل | 1 سنگدل، بیرحم 2 درنده 3 موذی، آزاردهنده |
سگدو زدن | به هرسو دویدن، تلاش کردن، دوندگی کردن، جانکندن، تکاپو کردن |
سگدو، سگدو | تلاشبیهوده، دوندگی، تکاپوی بیثمر |
سگدوی کردن | تلاش بیهوده کردن، دوندگی بینتیجه کردن، تکاپوی بیثمر کردن |
سگرمه | 1 پیشانی، جبهه 2 خطوط پیشانی |
سگزی | |
سگساران | بسیار شلوغ، پرازدحام |
سگسار | 1 سگوار، پاچهگیر 2 سگسر 3 آزمند، آزور، حریص، طماع & قانع، خرسند 4 دنیاپرست، مادی |
سگصفت | 1 سگخو 2 پرخاشجو، پرخاشگر |
سگ محلی کردن | 1 وقع ننهادن، بیاعتنایی کردن 2 تحقیر کردن |
سگی | 1 نامردمی 2 درندگی، ددخویی، هاری، درندهخویی 3 پرخاشگری 4 مربوط به سگ 5 درخور سگ 6 بسیار بد، ناگوار |
سلاحپوش | تفنگدار، سلاحدار، مسلح & غیرمسلح، نامسلح |
سلاح | تفنگ، جنگافزار، ابزارجنگ |
سلاحدار، سلاحدار | تفنگدار، جبهپوش، سلاحپوش، مسلح & غیرمسلح، نامسلح |
سلاخ | 1 پوستکن، قصاب 2 جلاد، قاتل |
سلاخخانه | بسملگاه، قربانگاه، کشتارگاه، مسلخ |
سلاخی | 1 کشتار 2 قصابی |
سلاست | اسم 1 روانی، نرمی & تعقید، پیچیدگی 2 تسلیمشدن، رامشدن، مطیعشدن، منقادشدن 1 & تقید 2 یاغ شدن |
سلاسل | 1 سلسلهها، زنجیرها 2 دودمانها، خاندانها |
سلاطین | امرا، سلطانها، پادشاهان، ملوک، شاهان & رعایا |
سلاله | 1 آل، اعقاب، اهلبیت، بچه، خانواده، فرزند، کودک، نسل، نطفه 2 برگزیده 3 خلاصه |
سلامانه | سلامی، خراج، پیشکشی (بار عام، بازدید) |
سلامت | اسم 1 بهداشت، صحت & بیماری 2 راحت 3 امنیت & ناامنی 4 بهبود، تندرستی، شفا، عافیت 5 تندرست، سالم & ناخوش 6 بیگزند، مصون 7 رستگاری، فلاح 8 آرامش، صلح 9 رهایییافتن، نجات یافتن، 01 سالم ماندن، بیگزندماندن |
سلامتجو | عافیتطلب، آرامشخواه، راحتطلب، صلحجو & عافیتسوز، مخاطرهجو |
سلام | 1 تحیت، تهنیت، درود، درودگویی 2 تندرستی، سلامت 3 تعظیم، کرنش 4 احترام (نظامی) 5 مراسم اعیاد 6 ذکر |
سلامتخواهی | عافیتطلبی، سلامتجویی، آرامشطلبی & مخاطرهجویی، عافیتسوزی |
سلامتی | بهبودی، تندرستی، صحتمزاج، عافیت & بیماری |
سلانهسلانه | آرامآرام، آهستهآهسته، یواشیواش |
سلایق | سلیقهها، پسندها |
سلب | 1 برگیری، محرومیت 2 نفی & ایجاب 3 ربایش 4 گرفتن، برداشتن، جدا کردن، ربودن 5 از میان بردن، برطرف کردن |
سلبی | منفی & ایجابی |
سل | 1 تب لازم 2 نطفه |
سلحشور | صفت جنگاور، جنگجو، جنگی، دلیر، دلاور، حریف، رزمنده، سپاهی، شجاع، مبارز، مجاهد، محارب |
سلخ | 1 پوست کندن 2 پوستکنی 3 محو، نابودی 4 روز آخرماه & غره |
سلسال | شیرین، زلال، گوارا(آب) |
سلسبیل | اسم 1 چشمه، عین، کوثر 2 خوشگوار، گوارا 3 روان، نرم |
سلس | 1 روان، شیوا 2 نرم 3 رام، مطیع، منقاد & خشن، درشت |
سلسله | 1 آل، دودمان، طایفه، قبیله 2 گروه، دسته، فرقه 3 حلقه، زنجیر 4 رشته 5 سری 6 ردیف، صف 7 اتصال، پیوند |
سلسلهجنبان | 1 پیشوا، رهبر، سرحلقه، سرخیل، قاید 2 باعث، بانی، محرک |
سلطان | 1 امیر، پادشاه، خدیو، خلیفه، شاه، شهریار، فرمانروا، ملک 2 سلطه، فرمانروایی، قدرت 3 سروان، صاحبمنصب 4 بزرگ، سرور، سرکرده، رئیس |
سلطنت | 1 امارت، امیری، پادشاهی، حکومت، شاهی، فرمانروایی 2 تسلط، چیرگی، سلطه & رعیتی، نوکری 2 پادشاهی کردن، امارت داشتن |
سلطنتطلب | هوادارسلطنت، طرفدار نظام سلطنتی |
سلطنت کردن | پادشاهی کردن، فرمانروایی کردن، حکومت کردن |
سلطنتی | 1 امپراطوری، پادشاهی، شاهی، شاهنشاهی 2 استبدادی & جمهوری 3 منسوب به سلطنت 4 شاهانه |
سلطه | 1 استیلا، تسلط، چیرگی، سیطره، غلبه، قدرت، قوت 2 ملک، پادشاهی، فرمانروایی |
سلطهپذیر | سیطرهپذیر، تسلطپذیر & سلطهجو، سیطرهجو |
سلطهپذیری | سیطرهپذیری، تسلطپذیری & سلطهگری |
سلطهجو | استیلاجو، استیلاگر، اقتدارطلب، سلطهطلب، اقتدارگرا، سلطهگر، سیطرهجو، قدرتطلب & سلطهپذیر |
سلطهگر | استیلاجو، سلطهجو، سلطهطلب، سیطرهجو & سلطهپذیر |
سلف | 1 پیشین، قبلی 2 سابق، گذشته 3 جد، نیا 4 پیشخر، پیشخرید & خلف |
سلفخر | اسم پیشخر & سلففروش |
سلف | 1 سلفسرویس 2 استارت 3 باجناق 4 شوهر، شوی، همسر |
سلک | 1 راه، طریق 2 حلقه، زمره، گروه 3 رشته، ریسمان، نخ 4 رده، صف، قطار 5 طریقه، روش، شیوه 6 آبراهه، ناودان |
سلم | آشتی، صلح، سازش، مسالمت |
سلمانی | آرایشگر، حلاق، سرتراش |
سلم | 1 خاکشیر 2 کرت 3 پیشفروش غلات 4 تسلیم شدن |
سلم | 1 نردبان 2 پلکان |
سلندر | ویلان، سرگردان، آواره، دربهدر |
سلوت | 1 آرامش خاطر، تسلی 2 خرسندی، شادی، خوشی، شادکامی |
سلوک | 1 سازش & ناسازگاری 2 انتهاج، رفتار، روش 3 طی طریق کردن، رفتن |
سلوک کردن | 1 رفتار کردن، سازگاری کردن 2 راه پیمودن 3 طی کردن (مراحل عرفانی) |
سلول | 1 یاخته 2 بند، حبس، زندان، محبس |
سلوی | صفت 1 انگبین، عسل 2 بلدرچین، تیهو، سمانه، کرک 3 تسلیبخش |
سله | زنبیل، سبد |
سلیس | روان، نرم & پیچیده، معقد |
سلیطه | 1 بدزبان، پتیاره، زباندراز، شریر، پرخاشگر، هرزه 2 سلطهجو |
سلیطهگری | 1 بدزبانی، زبان درازی، پتیارگی، پرخاشگری 2 سلطهطلبی |
سلیقه | 1 پسند، ذوق، مذاق 2 سرشت، طبع، نهاد |
سلیقهدار | باسلیقه، خوشسلیقه، سلیقهمند & بیسلیقه |
سلیل | 1 شراب ناب، رحیق & درد 2 تاک، رز 3 مغزحرام، نخاع 3 فرزند، پسر، ابن 4 بچه شتر |
سلیله | دختر، بنت & ابن، سلیل |
سلیم | 1 آرام، رام، مطیع & نافرمان 2 حلیم، روشنضمیر، صلحجو 3 بیعیب، تندرست، سالم & سقیم، معیوب 4 خوشباور 5 موافق، ملایم، سلیمالنفس 6 مارگزیده، 7 محتضر، مشرفبه موت 8 بیآزار |
سمآلود | زهرآگین، زهرآلود، زهردار، سمدار، سمی، شرنگآمیز |
سما | آسمان، سپهر، فلک & ارض، زمین |
سماجت | 1 ابرام، اصرار، پافشاری، پیله، تاکید 2 زشتی، بیشرمی |
سماجت کردن | سماجت ورزیدن، پافشاری کردن، اصرار کردن، اصرار ورزیدن، پیگیری کردن |
سماحت | 1 بخشش، بخشندگی، بلندهمتی 2 جوانمردی 3 نیکوئی 4 تساهل، اغماض، گذشت، ملایمت |
سماط | 1 ادیم، خوان، سفره، نطع 2 دسته، رده، صف |
سماع | اسم 1 پایکوبی، دستافشانی، رقص 2 وجد، سرور، 3 آواز، سرود 4 شنودن، شنیدن 5 شنوایی |
سماعی | موقوف به شنیدن، بیقاعده، غیرقیاسی، قاعدهناپذیر & قیاسی، قاعدهمند، باقاعده |
سماقپالا | آبکش، صافی، پرویزن، سماقپالان |
سماق | سماک، چاشنی ترشمزهگیاهی |
سماق مکیدن | 1 کاربیحاصل کردن 2 انتظار بیهوده کشیدن 3 وقت به بطالت گذراندن |
سماکار | خدمتکار، سبوکش، سماکاره |
سماک | سماق، ترشابه، تتری |
سماک | صفت ماهیفروش |
سمانه | 1 بلدرچین، کرک 2 آسمانه، سقف خانه |
سماوی | آسمانی، سمایی، سپهری، فلکی، هوایی & ارضی |
سمبل | رمز، علامت، مظهر، نشانه، نماد |
سمبولیست | 1 نمادگرا 2 نمادپرداز |
سمبولیسم | 1 نمادگرایی 2 نمادپردازی |
سمبولیک | نمادی، نمادین، رمزآگین |
سمپات | 1 هوادار، هواخواه 2 مهربان، مهرجو |
سمپاتی | 1 علاقه، دلبستگی، علقه 2 همدردی |
سمپاتیک | 1 جذاب، جالب توجه 2 دوستداشتنی، خوشایند، دلچسب |
سمپاشی | 1 آفتزدایی، آفتکشی 2 شایعهپراکنی، مخدوشسازی، افترازنی 3 اختلافافکنی، تفرقهافکنی |
سمپاشی کردن | 1 پاشیدن (سم)، آفتزدایی کردن، آفتکشی کردن 2 شایعه پراکندن، شایعهپراکنی کردن، افترا زدن 3 مشوبسازی کردن (اذهان)، مخدوش ساختن، بدنام کردن |
سمپوزیوم | گردهمایی |
سمت | 1 جانب، جهت، سو، طرف، ناحیه 2 صورت، فرم، هیئت |
سمت | 1 شغل، عنوان، مقام، منصب 2 نشان، علامت، اثر داغ، داغجا |
سمتگیری | موضعگیری |
سمتوسو دادن | جهت دادن |
سمج | 1 پافشار، پیگیر، مصر 2 بیآزرم، بیحیا، بیشرم 3 زشت، قبیح، ناپسند & مستحسن |
سم | حافر، ناخن حیوانات |
سم | حمه، رز، زهر، شرنگ، شوکران، هلاهل & پادزهر |
سمدار | 1 زهردار، سمی، زهری & بیزهر 2 سم آلود، زهرناک، زهرآگین |
سمر | صفت 1 افسانه، حکایت، داستان، قصه 2 مشهور، معروف 3 گفتار، کلام، سخن |
سمر شدن | 1 مشهورشدن، معروف شدن 2 زبانزد شدن 3 شایعگشتن |
سمسار | 1 دستدومفروش، دلال 2 عتیقهچی، عتیقهفروش |
سمط | 1 رشته، عقد، گردنبند 2 رده، رسته |
سمع | 1 گوش & چشم، عین 2 شنوایی & گویایی 3 اصغا، شنود & گفت 4 نیوشیدن |
سمعی | شنیداری & بصری، دیداری |
سمک | حوت، ماهی، نون |
سمنبیز | عطرآگین، معطر، خوشبو |
سمنت | سیمان & ساروج |
سمند | اسب، اسب زردرنگ، باره، فرس |
سمنسا | خوشبو، معطر، سمنبیز |
سمن | 1 یاسمن، یاسمین 2 شبدر |
سموم | 1 سمها، زهرها 2 بادگرم مهلک، باد زهرآگین |
سمیر | 1 افسانهگو، قصهگو، داستانپرداز، داستانسرا، داستانگو، حکایتگر، قصهسرا، داستانگزار 2 دهر، روزگار، زمانه |
سمی | 1 زهرآگین، زهرآلود، زهرناک، سمآلود، سمدار 2 کشنده |
سمیع | شنوا، نیوشا & ناشنوا، اصم |
سمینار | هماندیشی، میزگرد |
سمین | پرگوشت، پروار، چاق، شحیم، فربه، گوشتالو، مسمن & لاغر |
سمینزار | سمنستان |
سنابل | خوشهها، سنبلها، سنبلهها |
سنا | 1 بلندی، رفعت 2 روشنایی |
سناتور | عضو سنا، عضو مجلساعیان، نماینده مجلس اعیان |
سناریست | سناریونویس، فیلمنامهنویس |
سناریو | فیلمنامه، فیلمنوشت & پیس، نمایشنامه |
سنا | |
سنان | 1 سرنیزه، نبراس، نیزه |
سنبل | 1 خوشه 2 نوعی گل |
سنبله | 1 خوشه، سنبلچه 2 شهریورماه |
سن | 1 پرده، مجلس، صحنه 2 جایگاه وقوع حادثه 3 رویداد، حادثه، واقعه 4 گزارش، شرح 5 عمر 6 آفت گندم 7 دندان |
سنت | 1 آداب، آیین، رسم، رسوم، عرف، مذهب 2 راه، روش، سیره 3 ختنه، ختنهسوران 4 تسنن، سنی & شیعه |
سنتز | همنهاد، همنهاده & 1 تز 2 آنتیتز |
سنتشکن | سنتستیز & سنتپرست، سنتگرا |
سنتشکنی | سنتستیزی & سنتپرستی، سنتگرایی |
سنتگرا | 1 سنتی 2 سنتخواه، سنتپرست، سنتطلب & سنتشکن 3 متحجر، واپسگرا & پیشرو، متجدد، تجددطلب 4 محافظهکار & رادیکال 5 کهنهگرا، کهنه & نوگرا |
سنتگرایی | 1 سنتخواهی، سنتپرستی، سنتطلبی & سنتشکنی 2 تحجر، واپسگرایی & تجددطلبی 3 محافظهکاری & رادیکالیسم 4 کهنهگرایی & نوگرایی |
سنتی | 1 قدیمی، کهن & مدرن، نوین 2 آئینی 3 عرفی، معمول |
سنجاق | 1 سوزن تهگرد 2 لوا، علم، رایت، بیرق 3 ولایت |
سنج | سنجه، کیل، وزن، وزنه |
سنجش | اسم 1 اندازهگیری، پیمایش، تخمین، توزین 2 سنجیدن، قیاس، مقابله، مقایسه 3 ارزیابی |
سنجه | معیار، وزنه |
سنجیدگی | 1 متانت، وقار & ناسنجیدگی 2 دانایی، فهمیدگی & ناسنجیدگی |
سنجیدن | 1 مقایسه کردن 2 سبک سنگین کردن، ارزیابی کردن، ارزشیابی کردن 3 اندازه گرفتن، اندازهگیری کردن، پیمودن 4 وزن کردن، توزین کردن |
سنجیدنی | 1 قابلسنجش، سنجشپذیر 2 قابل ارزشیابی 3 وزنکردنی |
سنجیده | 1 دانا، فهمیده، مطلع & نفهم 2 باوقار، موقر، وزین & سبک، جلف، ناموقر 3 درست، صحیح، موثق & ناسنجیده، نسنجیده 4 حسابشده |
سنخ | 1 دسته، صنف، طبقه، قماش، گروه، قسم، گونه، نوع 2 اصل، بن 3 بیخ، بنیاد |
سنخیت | 1 تجانس، تناسب، همگونی 2 توافق، همنوایی 3 مناسبت 4 سازگاری |
سند | 1 برگه، بنچاق، قباله، قواله، قولنامه، مدرک 2 حجت، معیار، ملاک، مناط 3 نمودار 4 بهانه، دستاویز، مستمسک |
سند | صفت 1 حرامزاده، سندره، زنازاده، روسپی زاده، ولدالزنا، ناپاکزاده 2 بچهنامشروع |
سندساز | صفت 1 سوءاستفادهچی، مختلس 2 ترفندباف، دروغپرداز، دروغساز |
سنده | & پیشاب، شاش، ادرار |
سندیت | 1 ارزش، اصالت، اعتبار 2 ملاک، مناط، حجت |
سندیکا | اتحادیه، انجمن |
سنسور | حسگر |
سنقر | 1 باز، مرغ شکاری 2 سنگ آسیا |
سنکوپ | 1 بیهوشی گذرا، بیهوشی زودگذر 2 غش، اغما |
سنگانداز | اسم 1 سنگافکن، کلوخانداز 2 محل پرتاب سنگ(در دژها و قلعهها) 3 سنگرس (مسافت) 4 مانعتراش 5 جشن آخر ماه شعبان |
سنگاندازی | 1 پرتابسنگ، سنگافکنی، کلوخاندازی 2 مانعتراشی |
سنگاندازی کردن | مانع تراشیدن، مانعتراشی کردن |
سنگباران، سنگباران | رجم، سنگسار |
سنگباران | سنگسار، رجم |
سنگباران کردن | 1 سنگسار کردن 2 پیدرپی سنگ پرتاب کردن |
سنگپشت | باخه، کاسهپشت، لاکپشت |
سنگتراش، سنگتراش | 1 حجار 2 تیشه، کلنگ |
سنگ | صفت 1 جماد، حجر، صخره، لهنه 2 سنجه، وزنه 3 جسم رسوبی(در کلیه مثانه) 4 واحد جریان آب ( 31 معیار، محک 9 سفت، سخت 01 انعطافناپذیر 11 بیرحم، قسی |
سنگدل، سنگدل | بیرحم، بیشفقت، جفاکار، درشتخو، سگدل، شرور، شریر، شقی، ظالم، قسی، قسیالقلب |
سنگدلی، سنگدلی | بیرحمی، سختدلی، سگدلی، قساوت |
سنگر | 1 پناهگاه 2 جانپناه 3 موضع مبارزه |
سنگریزه، سنگریزه | ریگ، رمل، خرده سنگ & صخره |
سنگسار | 1 سنگباران، رجم 2 سنگلاخ، سنگستان |
سنگلاخ | ریگزار، ریگستان، سنگستان، زمین پرسنگ & شنزار |
سنگنبشته | سنگنوشته، کتیبه، لوح، لوحه |
سنگواره | فسیل |
سنگین | 1 وزین، پروزن، گران & سبک 2 ثقیل، درشت، گرانبار 3 باوقار، جاافتاده، رزین، متین، موقر & جلف، سبک 4 بدگوار، دیرهضم & خوشگوار 5 دشخوار، دشوار، تحملناپذیر، غیرقابل تحمل 6 زننده 7 پرقیمت، گران، گرانبها، قیمتی 8 پرهزینه، مجلل |
سنگینه | از جنس سنگ، سنگی 1 & آهنی 2 گلی |
سنگینی | 1 ثقل، گرانی، وزن & سبکی 2 متانت، وقار & جلفی، سبکی 3 دشواری، تحملناپذیری 4 فشردگی 5 غلظت 6 دیرهضمی، بدگواری 7 تلخی، ناروایی 8 گرانی، پرهزینگی |
سنن | آداب، سنتها، شعایر، مراسم، مناسک |
سنوات | سالها |
سنور | 1 پیشی، گربک، گربه 2 مهتر |
سنور | 1 ناحیه، اقلیم، سرزمین 2 حد، قلمرو، مرز |
سنوی | سالیانه، سنواتی، سالانه |
سنه | 1 سال، عام 2 فریه، لعنت، نفرین |
سنین | سالها، سنون |
سنیه | نیک، نیکو، عالی، خوب |
سوئیچ | کلید، مفتاح |
سوا | 1 بجز، جدااز، جداگانه، جز، علیحده، غیراز 2 منتزع، وا، جدا 3 برابر، معادل، یکسان |
سوابق | سابقهها، گذشتهها، سرگذشتها، تاریخچهها |
سواحل | ساحلها، کنارهها، کرانهها |
سواددار | صفت 1 باسواد، تحصیلکرده، ملا & امی، بیسواد 2 پرمعلومات، بامعلومات |
سواد | 1 ملایی، توانایی خواندن ونوشتن 2 رونوشت، کپی 3 پیشنوشته، پیشنویس، مسوده & پاکنویس 3 نسخه، نسخهاصل & عین 4 تاریکی 5 سیاهه، معلومات 6 جماعت، جمعیت 7 سیاهی 8 شهربزرگ 9 شبح |
سوار | 1 راکب، سواره، شوالیه، فارس، مرکبنشین & پیاده 2 نصب، مونتاژ، تعبیه 3 مسلط |
سواری | 1 اتومبیل شخصی، خودرو کوچک 2 ابر شب هنگام |
سواری گرفتن | بهرهکشی کردن، بیگاری کشیدن |
سوا شدن | 1 جدا شدن 2 متارکه کردن، طلاق دادن، طلاق گرفتن 3 یکدیگر را ترک کردن 4 انتخابشدن، گزیدهشدن، دستچین شدن |
سوا کردن | 1 جدا کردن 2 از هم جدا کردن 3 انتخاب کردن، برگزیدن، دستچین کردن |
سوانح | اتفاقات، بلایا، حوادث، پیشآمدها، مصایب، وقایع، سانحهها، سانحها |
سوپ | آبگوشت، آش، شوربا |
سوپر | 1 نوعی بنزین 2 اتوبوسلوکس 3 سوپرمارکت 4 سکسی 5 عالی، برتر |
سوت زدن | 1 سوتکشیدن، سوت به صدا درآوردن، در سوت دمیدن 2 داوری مسابقات کردن 3 صفیر کشیدن |
سوت | 1 صفیر 2 سوتسوتک، سوتک |
سوتوکور | 1 بیسروصدا، خاموش، ساکت & شلوغ، پرهیاهو 2 بیفروغ، بینور 3 بیرونق، راکد، کساد 4 بیشوروحال، افسرده |
سوتهدل | دلسوخته، سوختهدل |
سوتی | اشتباه، خطا (لفظی، رفتاری) |
سوتی دادن | اشتباه کردن، خطا کردن، اشتباه لپی کردن |
سوتی گرفتن | اشتباهگرفتن، متوجه اشتباه دیگری شدن، خطا گرفتن |
سو | 1 جانب، جهت، راستا، زی، نزد، کنار، سمت، سون، سوی، صوب، طرف، قبل، گوشه، وجه 2 پرتو، روشنایی، نور 3 سود، منفعت، نفع 4 خیال، گمان 5 توان بینایی، دید |
سوختآما | کاربوراتور |
سوخت | 1 بنزین، نفت، گازوئیل 2 مواد سوختی 3 سوخته |
سوختپاش | ژیگلور |
سوخت شدن | 1 ناوصولشدن، ناپرداخته ماندن 2 از بین رفتن، تباهشدن |
سوختگی | 1 آفتابزدگی 2 سوختهشدگی 3 عاشقی، شیفتگی، دلسوختگی 4 خاکسترشدگی |
سوختگیری | بنزینگیری، گازوئیلزنی |
سوختگیری کردن | بنزینزدن |
سوختن | اسم 1 آتشگرفتن، شعلهورشدن، مشتعلشدن 2 احتراق، حریق 3 حرق 4 باختن، خطا کردن، فول کردن 5 عذاب کشیدن، زجر کشیدن 6 ملتهب شدن، تاول زدن 7 افروخته بودن، روشن بودن 8 بهآتش کشیدن، سوزاندن 9 نابود کردن 01 نابود شدن 11 تباه ش |
سوختنی | 1 قابل اشتعال، اشتعالپذیر 2 لایق سوختن، سزاوار سوزاندن 3 تباهشدنی، نابودشدنی |
سوخته | 1 آتشگرفته، خاکسترشده 2 گداخته 3 محترق 4 بربادرفته 5 باخته، ناکام 6 محنتکشیده، زجرکشیده 7 شیفته، شیدا، عاشق 8 سوختهجان، سوختهدل 9 عطشزده، خشک، بیآب (زمین و ) 01 شیره، شیره تریاک، جرمتریاک 11 آفتابزده، تیره |
سودآور | آبوناندار، پرحاصل، پرمنفعت، سودده & مضر، زیانبار |
سودا پختن | خیالپردازی کردن، آرزوی دورودراز داشتن، خیال باطل داشتن، سودا پیمودن، اندیشه بیهودهدر سر پروردن، خیال پختن |
سوداپرست | صفت 1 خیالپرست 2 هواپرست، شهرتپرست |
سودا | 1 تجارت، دادوستد، معامله 2 تندخویی، تندمزاجی، عصبیت 3 اگزما، جرب، حکه، گری 4 اندیشه، خیال 5 مالیخولیا، وسواس 6 اشتیاق، عشق، هوس، میلشدید، میل 7 اندیشه بیحاصل، خیال باطل 8 دیوانگی 9 دلگیری، ملالت 01 نوعی نوشابه |
سودازدگی | 1 شیفتگی، خیالزدگی، سودایی 2 دیوانگی، جنون |
سودازده | 1 خیالزده، خیالی، آشفته، شیفته، سودایی، مالیخولیایی 2 دیوانه، مجنون & عاقل 3 عاشق & معشوق |
سود | 1 استفاده، بهره، دخل، ربح، صرف، صرفه، عایدی، فایده، فرع، مداخل، منفعت، نتیجه، نزول، نفع 2 محصول، حاصل، ثمره |
سودا کردن | 1 معامله کردن، خریدوفروش کردن، دادوستد کردن، دادنو گرفتن 2 تندی کردن 3 خشمگین شدن |
سوداگر | بازرگان، بایع، پیشهور، تاجر، کاسب، معاملهگر & صنعتگر |
سوداگری | بازرگانی، پیشهوری، تجارت، کسب، معامله & صنعتگری |
سوداویمزاج | تندخو، عصبی، بداخلاق |
سودایی | 1 دیوانه، مجنون 2 سودازده، شیدا، شیفته، عاشق 3 مالیخولیایی 4 سوداوی & صفراوی، دموی 5 اگزمایی، گر |
سوداییمزاج | 1 تندخو، بدخلق، عصبی 2 سوداویمزاج 3 مالیخولیایی |
سودبخش | موثر، مفید، نافع & زیانبخش، مضر |
سود بخشیدن | فایدهداشتن، موثر بودن، تاثیر گذاشتن، نتیجه دادن، نتیجهبخش بودن |
سود بردن | 1 استفاده کردن، بهره بردن، صرفه کردن، منفعت داشتن، منتفع شدن، نفع بردن، نفع داشتن & ضرر کردن، زیان بردن 2 مرابحت |
سودپرست | سودجو، منفعتطلب، نفعطلب |
سودپرستی | سودجویی، نفعجویی، نفعطلبی |
سودجو | سودپرست، سودگر، منفعتخواه، منفعتجو، منفعت طلب، نفعطلب & بهرهرسان |
سودجویی | انتفاع، بهرهجویی، سودپرستی، منفعت طلبی، منفعت جویی، نفعطلبی & بهرهرسانی |
سودخوار | بهرهخوار، رباخوار، رباخور، سودخور، نزولخوار، نزولخور & نزولده |
سودخور | رباخوار، سودخوار، نزولخور & سودده، نزولده |
سود داشتن | 1 سودمندبودن، مفید بودن & مضر بودن 2 پربهره بودن، سودآور بودن، استفاده کردن، سود بردن & زیان کردن |
سوددهی | سودآوری، بهرهدهی & زیاندهی |
سود کردن | درآمد داشتن، عایدی داشتن، بهره یافتن، منفعت بردن، نفعبردن |
سودمند | بهدردبخور، بهدردخور، ثمربخش، بهرهدار، سودبخش، فایدهدار، مثمر، مفید، نافع & زیانبار، مضر |
سودن | 1 لمس کردن 2 ساییدن 3 مالش دادن، مالیدن 4 خرد کردن، ریز کردن، نرم کردن، کوبیدن 5 ذوب کردن، گداختن 6 سفتن 7 ازاله بکارت کردن 8 سوراخ کردن 9 فرسودن، کهنه کردن، از بینبردن |
سوده | 1 ساییده، کوفته، نرم 2 سفته، سوراخ 3 گداخته، مذاب 4 فرسوده & ناسوده |
سوراخ | 1 رخنه، سوفار، شکاف، فرج 2 ترک، ثقبه، ثلمه، روزن، روزنه، منفذ 3 مجرا 4 لانه 5 چاله، حفره، گودال 6 غار، مغاک، نقب 7 بیغوله، گوشه پرت و دور افتاده 8 پستو، سوراخ سمبه 9 مخفیگاه |
سوراخسوراخ | مشبک |
سور | 1 بزم، جشن، عروسی، عیش & عزا، ماتم 2 میهمانی، ولیمه 3 ختنهسوران 4 عروسی 5 بارو، باره، حصار 6 اسب سرخرنگ 7 سول 8 پاسور 9 بردنورق 01 اپراتورهای منطقی (همه، بعضی و ) |
سورپریز | اسم 1 غیرمنتظره 2 شگفتزده 3 رویداد خوشایند، اتفاقجالب |
سورت | 1 تندی، تیزی، حدت، شدت 2 اثر، اثرگذاری، تاثیر 3 جذبه، سطوت، هیبت 4 سوره |
سور | جدی، سختگیر |
سورچران | 1 سوری 2 مفتخور |
سورچرانی | 1 سورخوری، مفت خوری 2 ضیافت، میهمانی |
سورچی | ارابهران، درشکهچی، درشکهران، کالسکهچی |
سور دادن | میهمانی دادن، ولیمه دادن & سورچرانی کردن، سور چراندن |
سورن | آفند، تاخت، تک، حمله، هجوم، یورش، شوق & پاتک، پدافند، دفاع |
سورنا | سرنا، سورنای، شهنا |
سور(و)سات | آذوقه، ارزاق، جیره، خواربار، نفقه |
سوری | 1 گلسرخ، گلمحمدی 2 منسوب به سور 3 بزمی، بزمرو، سورچران، مدعو به عروسی 4 اهل سوریه |
سوز | 1 التهاب، حرارت، سوزش 2 برد، سرما 3 رشک، کینه 4 اشتیاق، شور 5 داغ، درد 6 عشق |
سوزان | 1 آتشین، حار، داغ، سوزنده، گرم، محترق، مشتعل، ملتهب 2 تبدار & بارد 3 پرسوزوگداز، پرسوز، سوزناک 4 شدید، زایدالوصف |
سوزاندن | آتش زدن، احراق، بهآتش کشیدن |
سوزش | التهاب، تاب، حرقت، درد، سوختگی، سوز |
سوزمانی | بدکاره، فاحشه، روسپی، جنده، سوزهمانی & عفیف، نجیب |
سوزناک | 1 جگرخراش، دردناک، دلخراش 2 حزین، حزنانگیز، حزنآور 3 باسوز |
سوزن | 1 دوزینه 2 آمپول |
سوزنده | داغ، سوزان، گرم، محترق، ملتهب |
سوزنزن | اسم آمپولزن، تزریقاتچی، تزریقاتی |
سوژه | 1 مطلب، موضوع 2 مضمون، مفاد 3 فاعل |
سوسک شدن | 1 از رورفتن، بور شدن، خیت شدن 2 از میدان به دررفتن 3 تحقیر شدن |
سوسک کردن | 2 از میدان به در بردن 3 تحقیر کردن |
سوسمار | آفتابپرست، بزمچه، چلپاسه، حربا، مارمولک |
سوسو | پرتوک، کورسو، نورضعیف |
سوسو زدن | کورسو زدن، تابیدن (نور ضعیف)، سوسو کردن |
سوسول | 1 قرتی 2 خودآرا 3 زنصفت |
سوسه | 1 تزویر، حقه، دسیسه، نیرنگ، خدعه 2 اشکال، اشکالتراشی 3 خدشه، دشواری |
سوط | تازیانه، شلاق |
سوغات | ارمغان، تحفه، رهاورد، هدیه |
سوفسطایی | 1 سفسطهگر، سفسطهباز 2 سفسطی |
سوقالجیشی | استراتژیک |
سوق | 1 بازار، بازارچه، تیمچه، راسته، اعزام، گسیل |
سوق دادن | 1 به حرکتدرآوردن، راندن، کشاندن، هدایت کردن 2 وادار کردن، واداشتن، مجبور کردن |
سوک | 1 کنج، گوشه، زاویه 2 نبش 3 سو، سمت، جانب، طرف |
سوگ | اندوه، پرسه، حزن، رثا، سوک، سوکواری، سوگواری، عزا، غم، ماتم، مصیبت & جشن، سرور، عیش |
سوگسرود | مرثیه، مویهگری(بر مرده) |
سوگلی | 1 برگزیده 2 عزیزدردانه، عزیزکرده 3 محبوب، معشوق |
سوگنامه، سوگنامه | تعزیتنامه، رثائیه، مرثیه & سرود |
سوگند | حلف، قسم، یمین |
سوگند خوردن | 1 قسم خوردن، سوگند یاد کردن 2 تحلیف |
سوگند دادن | قسم دادن، سوگند خوردن |
سوگنشین | اسم پرسهدار، داغدار، مصیبتدیده، ماتمزده، سوگوار، پرسهنشین، سیاهپوش، عزادار & سوری |
سوگوار | تعزیتدار، داغدار، عزادار، سوگی، ماتمزده، ماتمدار، مصیبتزده & سوری |
سوگواره | تعزیه، تعزیهگردانی، نمایش مذهبی |
سوگواری | تعزیت، تعزیتداری، تعزیه، سوگ، عزاداری، ماتم، مرثیهخوانی، نوحهخوانی، نوحهگری & سرور، عیش |
سوگواری کردن | 1 عزاداری کردن 2 ماتم گرفتن، به سوگ نشستن 3 تعزیهگردانی کردن |
سوگیری | 1 جهتگیری، موضعگیری 2 طرفداری، جانبداری، جانبگیری |
سوله | 1 سالن بزرگ، ساختمانمسقف فلزی 2 سوراخ 3 سوراخ پس و پیش، دبروفرج |
سوند | میل، میله، لوله (ابزارپزشکی) |
سویدا | 1 نقطه سیاهی درقلب 2 دانه سیاه |
سویه | سو، سمت، جانب، طرف، جهت |
سوءاستفادهچی | مختلس |
سوء | 1 بد، ناروا & نیک، روا، نیکو 2 قبیح، ناپسند، شنیع & پسندیده، مستحسن |
سوءظن | بدگمانی، شک & حسنظن |
سوءظن | گمانبد، خیالسود & حسنظن |
سوءقصد | نیتسوء، قصدکشتن، ترور |
سوءنیت | بدخواهی، سوءنظر، بداندیشگی |
سها | اختر، ستاره، کوکب، نجم & مهر، خورشید |
سهام | 1 تیرها 2 اوراقمشارکت، سهمها 3 نصیبها، بهرهها 4 بخشها، پارهها |
سهر | 1 بیداری، شب بیداری 2 بیدار ماندن |
سهضلعی | اسم مثلث |
سهکنج | زاویه، گوشه |
سهگانه | تثلیث، ثلاث، ثلاثه |
سهگانه | سهعضوی، سهتایی |
سهل | 1 آسان، ساده، میسر & بغرنج، دشوار، صعب، غامض، مشکل 2 نرم، روان 3 هموار 4 کوچک، ناچیز، کماهمیت 5 اندک، کم |
سهلالحصول | دستیافتنی، قابلحصول & دستنیافتنی |
سهلالعبور | پیمودنی & صعبالعبور |
سهلالعلاج | درمانپذیر، شفایافتنی، مداواپذیر & صعبالعلاج، درمانناپذیر |
سهلالوصول | زودیاب، سهلالحصول، یافتنی & دستنیافتنی، دیریاب، دشواریاب، نایاب |
سهلالهضم | خوشگوار، زودهضم، سریعالهضم & بدگوار، دیرهضم |
سهلانگار | آسانگیر، بیمبالات، سهلگیر، مسامح، مسامحهکار، ، لاابالی، لاقید، ولنگار & سختگیر، سور |
سهلانگاری | آسانگیری، تسامح، تغافل، تهاون، غفلت، کاهلی، لاابالیگری، لاقیدی، ولنگاری & دقت، سختگیری |
سهلانگاری کردن | 1 آسان گرفتن، لاقیدی کردن، غفلت ورزیدن، کاهلی کردن، سستی کردن |
سهل شدن | آسان شدن، میسر گشتن، ساده شدن & سخت شدن، مشکلشدن، دشوار شدن |
سهل کردن | آسان کردن، ساده کردن & دشوار کردن، غامض کردن، پیچیده کردن، مشکل کردن |
سهل گرفتن | سهلانگاشتن، کماهمیت فرض کردن، ساده گرفتن، آسان انگاشتن |
سهلگیر | آسانگیر، سهلانگار، مسامح، مسامحهکار & سختگیر |
سهلگیری | 1 لاقیدی، مسامحه، مسامحهکاری 2 تساهل، آسانگیری |
سهمبری | تسهیم، شراکت، مشارکت |
سهم | 1 بهر، بهره، حصه، قسمت، نصیب 2 بیم، ترس، دهشت، خوف، هراس، هول 3 هیبت، شکوه 4 هیمنه، جذبه 5 پیکان، تیر، خدنگ، فلش 6 قرعه |
سهمگین | ترسناک، خوفناک، دلهرهاور، دلهرهزا، مخوف، مهیب، وحشتانگیز، مهیل، وهمناک، هراسانگیز، هراسناک، هولناک |
سهمناک | بیمناک، ترسآور، ترسناک، خوفناک، دهشتزده، دهشتناک، رعبآور، رعبانگیز، موحش، مهیب، مهیل، واهمهناک، هراسیده، هولناک |
سهمیهبندی | تعیینسهمیه، سهمدهی |
سهمیه | بهره، نصیب، سهم، حصه |
سهنبش | سهگوش، سهبر، سهگوشه، سهکنج، سهضلعی، سهپهلو، مثلثی |
سهو | 1 اشتباه، خبط، خطا، سقط & صواب 2 سقیم، غلط، نادرست، ناصواب & درست، صحیح، صواب 3 لغزش 4 نسیان، غفلت، فراموشی 5 فراموش کردن 6 خبط کردن، خطا کردن & صواب |
سهوسهو کردن | اشتباه کردن، خطا کردن، خبط کردن |
سهولت | آسانی، سادگی، یسر & اشکال، دشواری، صعوبت |
سهی | 1 راست، صاف، راستقامت، کشیده & کژ 2 تازه، نوجوان |
سهیک | ثلث، یکثلث، یکسوم |
سهیم | انباز، بهرهبر، حصهدار، سهمدار، شریک، شریکالمال |
سیئات | & حسنات |
سیئه | اثم، بدی، خطا، گناه & حسنه |
سیاح | صفت 1 آفاقپو، سیاحتگر، جهانگرد، مسافر، گردشگر 2 جهاندیده |
سیاحت | 1 تماشا، سفر، سیر، گردش 2 جهانگردی، گردشگری، آفاقپویی |
سیاحت کردن | 1 جهانگردی کردن، گردشگری کردن، آفاقپوییدن، آفاقپویی کردن 2 سیروسفر کردن 3 نگاه کردن، دیدن 4 گردش کردن |
سیاحتنامه | سفرنامه، گزارش سفر |
سیادت | آقایی، بزرگی، خواجگی، سروری، مهتری & بندگی |
سیار | صفت 1 گردنده & ثابت 2 رونده، روان 3 سیرکننده |
سیاره | 1 ستاره، کوکب 2 کاروان، قافله |
سیاست | 1 تدبیر، خطمشی 2 دیپلماسی 3 تنبیه، جزا، سزا، شکنجه، عقوبت، مجازات 4 حقهبازی، دوزوکلک 5 حکومت، حکم، ریاست 6 حکومت کردن، حکم راندن، ریاست کردن |
سیاستمدار، سیاستمدار | اسم 1 دیپلمات، سایس، سیاس، سیاستباز، سیاستگر، سیاستدان 2 باکیاست، خبیر، کاردان، مدبر، مدیر & بیکیاست 3 دولتمرد |
سیاس | صفت 1 سائس، سیاسی، سیاستمدار، مدیر & بیسیاست 2 سیاستدان، سیاستشناس 3 حسابگر 4 حیلهگر 5 سیاستکننده، تنبیهکننده |
سیاسی | 1 دیپلماتیک 2 سیاستمدار 3 مربوط به سیاست 4 دگراندیش |
سیاف | 1 جلاد، دژخیم 2 شمشیرزن 3 شمشیرگر |
سیاق | 1 اسلوب، روال، روش، شیوه، طریقه، منوال، نحو، نمط، نوع، هنجار 2 بافت، قرینه 3 تلو 4 حساب نویسی، علمحساب |
سیال | 1 جاری، روان & راکد 2 آبکی، رقیق، رو، مایع & غلیظ |
سیاه | 1 اسود، اغبر، تاریک، تیره، قره، کبود، کمرنگ، مشکی & سپید، سفید 2 برده، غلام، کاکاسیاه 3 سیاهپوست & سفیدپوست 4 بدیمن 5 بیارزش، پشیز 6 غمانگیز، ملالتبار |
سیاهبخت | 1 بدبخت، بیطالع، تیرهبخت، شقی، شوربخت، کوربخت، مفلوک & خوشبخت، سعید 2 دمبخت |
سیاهبختی | بدبختی، شوربختی، فاقه، فلاکت & خوشبختی |
سیاهپوست | 1 ددهسیاه & حور 2 زنگی، سیاهبرزنگی، کاکاسیاه & سفیدپوست |
سیاهپوش | 1 سوگوار، عزادار، ماتمدار، ماتمزده 2 سیاهجامه |
سیاهچال | بازداشتگاه، بندیخانه، دوستاق، زندان، سلول، محبس، هلفدونی |
سیاهدل | 1 بیرحم، تیرهجان، تیرهضمیر، تیرهدل، سنگدل، قسیالقلب، قسی، گمراه 2 بددل، بدگمان، ظنین |
سیاهرگ | ورید & سرخرگ، شریان |
سیاهرنگ | تیره، تیرهرنگ، تیرهفام، کبود & بیاض، سپیدرنگ |
سیاهروز | بدبخت، بیچاره، مفلوک & سپیدبخت |
سیاهروز | سیهروز، بدبخت، شوربخت، مفلوک، فلکزده، سیاهگلیم، تیرهروز، تیرهبخت |
سیاهرو | 1 سیهرو 2 گناهکار، بزهکار 3 شرمنده، خجل |
سیاهفام | تیره، تیرهرنگ، تیرهفام، سیهفام، شبرنگ، کبود |
سیاهه | اسم 1 سواد، صورتحساب، صورت، فهرست، لیست 2 بدکاره، روسپی، فاحشه |
سیاهی | تاریکی، تیرگی، ظلمت، سواد، کبودی & سپیدی |
سیب | اسم 1 آلمه، تفاح، سیو 2 حیران، سرگشته، مبهوت |
سیبل | هدف، آماج |
سیخک | 1 سیخ کوچک 2 سیخونک |
سیخ | اسم 1 میل 2 بابزن، 3 راست، شق، مستقیم & کج، مایل |
سیخونک زدن | 1 تحریک کردن، واداشتن 2 دواندن 3 به تکاپوواداشتن |
سیخونک | سیخک |
سید | 1 آقا، خواجه، رئیس، سرور، مهتر 2 پیغمبرزاده & خلق |
سیدی | آقایی، خواجگی، سروری، سیادت |
سیراب | اشباع، سرشار، سیر & تشنه، عطشان، عطشزده |
سیرابی | شکنبه، شکمبه، سیراب |
سیر | اسم 1 بیزار، گریزان، متنفر، نفور & راغب 2 زده، دلزده، وازده & مشتاق، امیدوار 3 اشباع، خشنود، سیراب، قانع & گرسنه 4 پررنگ، تند، تیره & کمرنگ 5 پر، مشبع 6 ثوم 7 هفتادوپنج گرم 8 کامل، درست، حسابی |
سیرت | 1 خلق، خو، سرشت، نهاد & صورت 2 سنت، سیره، عادت 3 روش، طریقه، قاعده 4 مذهب، مسلک |
سیر | 1 حرکت، دور، دوران، گردش & سکون 2 تفرج، تماشا، سیاحت، گشت، مسافرت 3 تتبع، مطالعه، بررسی وتفحص 4 سلوک 5 حرکت کردن، گردش کردن 6 جابهجایی |
سیر | 1 رفتارها، روشها، سیرتها 2 سنتها، سنن 3 طریقتها، مذاهب |
سیر شدن | 1 بیزار شدن، نفرتزده شدن، بیمیل شدن، بیرغبت گشتن، ملول گشتن، متنفر شدن، دلزده شدن & راغبگشتن، مشتاق شدن 2 خسته شدن 3 دستکشیدن، رها کردن، گریزان شدن 4 اشباع شدن & گرسنه ماندن، گرسنه شدن 5 بینیاز گشتن، مستغنی شدن |
سیرنگ | سیمرغ، عنقا |
سیره | 1 رفتار، روش، سنت، سیرت، هنجار 2 سهره |
سیری | 1 اشباع 2 پررنگی & گرسنگی |
سیریناپذیر | اشباعناشدنی & سیریپذیر |
سیستماتیک | روشمند، سامانمند، قاعدهمند، نظاممند، مدون، منسجم & نامنسجم |
سیستم | 1 جهاز، 2 دستگاه، نظام 3 سامانه، 4 روش، قاعده، اسلوب |
سیطره | استیلا، تسلط، چیرگی، سلطه، غلبه |
سیطرهجو | استیلاجو، سلطهجو، سلطهطلب، سلطهگر |
سیطرهجویی | چیرگی، استیلاجویی، سلطهگری، سلطهطلبی |
سیطره یافتن | چیرهشدن، استیلا یافتن، سلطه یافتن، غلبه کردن |
سیف | تیغ، حسام، شمشیر |
سیفلیس | آتشک، کوفت، ناخوشی |
سیکل | 1 تناوب، دور، گردش 2 دوره 3 چرخه |
سیکی | 1 ثلث 2 ثلثان 3 شراب، شراب مثلث |
سیگار کشیدن | 1 سیگار دود کردن 2 همبستر شدن (با روسپی) |
سیگاری | 1 دودی، سیگارکش 2 سیگارفروش 3 مربوط به سیگار |
سیلاب | سیل، لور |
سیلاب | هجا، بخش |
سیلان | 1 جریان، روانی، ریزش & رکود 2 روان شدن |
سیل | 1 سیلاب، لور 2 جریانشدید آب |
سیلک | 1 حریر، ابریشم 2 ابریشمی، ابریشمین |
سیلگاه | 1 سیلگیر 2 مسیل |
سیلگیر | سیلابگیر، سیلزار، سیلگاه، مسیل |
سیلو | 1 انبار گندم 2 صوبه، مخزن |
سیلی | تپانچه، توگوشی، چک، کشیده & لگد |
سیلی زدن | 1 توگوشی زدن، کشیده زدن، چک زدن، سیلی نواختن 2 صدمهزدن، لطمه دیدن |
سیماب | جیوه، زیبق |
سیمابگون | به رنگ جیوه، به رنگ زیبق، جیوهای |
سیما | 1 چهر، چهره، رخ، رخسار، رو، روی، صورت، عارض، عذار، قیافه 2 علامت، نشان، هیئت |
سیماندام | سیمبر، سیمتن، سیمینتن، سیمینبر |
سیمان | سمنت & ساروج |
سیمجیم کردن | 1 استنطاق کردن، بازجویی کردن، بازخواست کردن 2 پرسوجو کردن |
سیم | صفت 1 رشته فلزی هادی(الکتریسیته و سیگنالها)، مفتول فلزی 2 نقره، فضه & زر 3 سکه، پول 4 سفید 5 چرک، عفونت، ریم |
سیمرغ | سیرنگ، عنقا |
سیم | 1 کابل، مفتول 2 تار، رشته 3 وتر 4 فضه، لجین، نقره & زر 5 یوغ 6 پول، وجه 6 جراحت، چرک |
سیمگون | سپید، سپیدگون، سفید، سفیدرنگ، نقرهفام، نقرهگون & قیرگون، سیهفام |
سیمینبر | حور، سپیداندام، سپیدپستان، سپیدتن، سیمبر، سیمتن |
سیمین | 1 سپید، نقرهای 2 ظریف |
سیمینعذار | زیبارو، سپیدروی، سفیدچهره، سیمعذار |
سیمینه | سیمین، نقرهای، ساختهشده از نقره |
سینجیم | بازپرسی، بازجویی، تحقیق، استنطاق، بازخواست |
سینماچی | 1 سینمادار 2 آپاراتچی 3 بازیگر، هنرپیشه، ستاره 4 فیلمبردار 5 کارگردان |
سینما | |
سینهبند | پستانبند، کرست، شاک |
سینهبهسینه | دهانبهدهان، شفاه |
سینهپهلو | ذاتالریه، ذاتالجنب |
سینهچاک | 1 دلسوخته 2 آزردهدل، جریحهدار، خستهدل 3 لات 4 یقهچاک، یخهباز |
سینهچاک | 1 رنجدیده، مصیبتدیده 2 عاشق دلسوخته، سوختهدل 3 آزردهدل، دلآزرده 4 بسیار علاقهمند، واله 5 یقهباز، لات، نافرهیخته |
سینهخیز | خزیدهخزیده، سینهمال |
سینهریز | یاره، گردنبند |
سینهزنی | تعزیت، سوگواری، عزاداری |
سینهسوز | جانگداز، بسیاردردناک |
سینه | 1 صدر 2 پستان 3 ذهن، حافظه 4 دل، خاطر 5 گستره، پهنه، عرصه |
سینهکش | پهلو، دامنه، دامنهکوه |
سینهمال | خزیدهخزیده، سینهخیز |
سیورسات | 1 توشه، جیره، زاد 2 علوفه |
سیورغال | تیول |
سیویل | 1 غیرنظامی & نظامی، لشکری 2 شهری |
سیهبخت | 1 تیرهروز، بیطالع، بدبخت 2 سیاهبخت، دختر مسن مجرد |
سیهچرده | تیرهفام، سبزه، سیاهتو، سیاهتوه & زالوبور |
سیهروز | بدبخت، بیچاره، شوربخت، مفلوک، & خوشبخت |
سیهروزی | ادبار، بدبختی، فلاکت، نکبت & خوشبختی |
سیهرو | 1 سیاهرو، بیآبرو، بیعزت، رسوا، ننگآور 2 شرمنده، خجلتزده، شرمسار & سرفراز، مفتخر |
سیهکار | 1 بدکار، سیاهکار، فاسق، گناهکار، فاجر & صالح 2 ظالم، ستمکار، ستمگر & دادگر، عادل |
سیهکاسه | 1 بیشرم، بیحیا & پرآزرم 2 لئیم، پست 3 حریص، طماع & قانع 4 بدبخت & خوشبخت |
سوال | 1 استفهام، استفسار، پرسش & پاسخ، جواب 2 درخواست، تقاضا 3 مساله 4 تکدی، دریوزگی، کدیه، گدایی 5 طلب |
سوال کردن | 1 استفسار کردن، پرسیدن، پرسش کردن & پاسخ دادن، جواب دادن 2 مطرح کردن 3 سراغ گرفتن، جویا شدن 4 گدایی کردن |