چ

فهرست

    چابک‌اندیش1 تیزهوش، تیز، تیزفهم، باهوش، داهی، داهیه، زیرک، هوشیار 2 حاضرجواب
    چابکقید اسم 1 جلد، چالاک، چست، شاطر، شهم، فرز، قبراق، هژیر & چلمن 2 داهی، زرنگ & تنبل 3 تند، زود 4 زبردست، ماهر 5 تازیانه، شلاق
    چابک‌دست، چابکدستجلد، تیزدست، زبردست، فرز، ماهر & کند
    چابک‌سوارصفت سوارکار ماهر، سوار فرز، چابک‌عنان
    چابکیجلدی، چالاکی، چستی، زرنگی، فرزی، هژیری & کندی
    چاپاربرید، پست، پستچی، پیک، قاصد، نامه‌بر، نامه‌رسان
    چاپارخانهاداره پست، پستخانه، چپرخانه
    چاپاری1 منسوب به چاپار 2 تند، سریع
    چاپافست، طبع 2 منتشر، نشر 3 باسمه 4 دروغ، شایعه 5 گزافه، اغراق
    چاپچیصفت 1 باسمه‌چی، چاپخانه‌دار، طابع، مطبعه‌چی 2 دروغ‌گو، شایعه‌ساز، شایعه‌پرداز 3 گزافه‌گو، لاف‌زن، چاچول
    چاپ‌خانه، چاپخانهمطبعه، باسمه‌خانه
    چاپ‌خانه‌دار، چاپخانه‌دارچاپچی، مطبعه‌چی
    چاپ خوردنچاپ شدن
    چاپ زدن1 چاپ کردن 2 بافتن، سرهم کردن 3 ساختن، جعل کردن، ازخود درآوردن 4 دروغ گفتن، لیچار بافتن
    چاپ کردنطبع کردن، به‌طبع رساندن، به چاپ رساندن، منتشر کردن
    چاپگردستگاه چاپ رایانه‌ای، پرینتر
    چاپلوسانه1 تملق‌آمیز، متملقانه، مداهنه‌گرانه 2 ریاکارانه، مزورانه
    چاپلوسچرب‌زبان، خوشامدگو، زبان‌به‌مزد، سالوس، ظاهرنما، کاسه‌لیس، متملق، مداهن، مداهنه‌گر، خایه‌مال، متصلف، کرنش‌گر، مجیزگو
    چاپلوسیتبصبص، تصلف، تملق، چرب‌زبانی، مداهنه، دم‌لابه، کرنش، دم‌لیسه، خایه‌مالی، مجیزگویی، کرنش‌گری،
    چاپلوسی کردنچرب‌زبانی کردن، مداهنه‌گری کردن، مداهنه کردن، خایه‌مالی کردن، زبان‌به‌مزد بودن، کاسه‌لیسی کردن، مجیز گفتن
    چاپندهاسم تاراجگر، چپاولگر، غارتگر، یغماگر
    چاپیچاپ شده، به‌طبع‌رسیده، مطبوع & خطی، دست‌نوشته
    چاپیدن1 به‌یغما بردن، تاراج کردن، چپاول کردن، چپو کردن، غارت کردن، لاشیدن، غارتیدن 2 لخت کردن، دزدیدن، تالان کردن
    چاچول‌باز1 پشت‌هم‌انداز، چاخان، لافزن 2 حقه‌باز، شارلاتان، فریب‌کار، مزور، محیل، مکار، حیله‌گر، نیرنگ‌باز 3 دورو 4 زبان‌باز 5 هوچی
    چاچول‌بازی1 پشت‌هم‌اندازی، لاف‌زنی 2 زبان‌بازی، هوچیگری 3 حیله‌گری، نیرنگ‌بازی، دورویی 4 حقه‌بازی، فریب‌کاری، تزویر، شیادی
    چاچولصفت 1 گزافه‌گو، حقه، 2 فریب، کلک، مکر، نیرنگ، تزویر 3 دورویی 4 طرار، دزد 5 حقه‌باز، شارلاتان
    چاخان‌بازیچرب‌زبانی، تملق‌گویی 2 پشت‌هم‌اندازی
    چاخانصفت 1 پشت‌هم‌انداز، حراف، حقه‌باز، شارلاتان، گزافه، لاف، لافزن، گزافه‌گویی، گزافه‌گو، خشت‌مال 2 دروغگو، دروغ‌زن، دروغ‌باف 3 دروغ، حرف‌مفت
    چادر1 حجاب، سرانداز، مقنعه 2 خرگاه، خیمه، سایبان، سراپرده، مظله، شادروان
    چادرنشین1 خیمه‌نشین 2 ایلات 3 بیابان‌نشین، صحراگرد، صحرانشین، عشایر 4 بادیه‌نشین، بدوی & شهرنشین، متمدن 5 کوچ‌نشین، کوچگر، کوچی
    چادریصفت 1 باحجاب، حجابدار، محجب، چادرپوش، محجبه، محجوب & بی‌حجاب 2 پوشیده، مستور
    چارپاچاروا، حیوان بارکش، ستور، استر، خر، الاغ، قاطر & دوپا
    چارپاره1 گلوله نامنظم 2 پاره‌آجر، پاره‌خشت
    چارپایهکرسی
    چارتر
    چارچوب1 چهارچوب، چهارچوبه، چارچوبه 2 قالب، کادر 3 اسکلت، بدنه، قاب 4 حیطه، قلمرو
    چار1 چهار 2 چاره، گریز 3 کوره‌سفال‌پزی، کوره‌آجرپزی 4 سزاوار، لایق
    چارخانهشطرنجی
    چارسو1 چهارسو، چهارسوق، چهارراه(بازار) 2 چهارجهت، جهات‌اربعه 3 چهارپر، چهارپهلو(آچار)
    چارشانهتنومند، چهارشانه
    چارقپاتابه، کفش، چارغ، پای‌افزار، پای‌پوش
    چارقدچارق، حجاب، روسری، لچک، محجر، مقصوره، مقنعه
    چارک1 ربع، یک‌چهارم 2 چاوش، نقیب
    چارگوشچاربر، مربع، چهارضلعی، چهارگوشه
    چارمیخهاستوار، محکم، معتبر، چهارمیخه
    چارواچارپا، چهارپا، حیوان‌بارکش، الاغ، خر، شتر، قاطر، ستور، چهارپایان & دوپا
    چاروادارچهارپادار، مکاری
    چاروناچارخواه‌ناخواه، خواهی‌نخواهی، به‌ناچار
    چاره‌اندیشصفت چاره‌جو، چاره‌ساز، چاره‌پرداز، چاره‌گر، چاره‌پژوه، چاره‌سگال، مدبر
    چاره اندیشیدنچاره‌جویی کردن، چاره‌گری کردن، راه‌حل‌جستن، تدبیر کردن
    چاره‌پذیر1 حل‌شدنی، قابل حل 2 علاج‌پذیر، درمان‌پذیر 3 چاره‌بردار 4 اصلاح‌پذیر & چاره‌ناپذیر، نشدنی، حل‌ناشدنی
    چاره‌پذیریدرمان‌پذیری، علاج‌پذیری، & چاره‌ناپذیری، درمان‌ناپذیری، نشدنی، حل‌ناشدنی
    چاره جستن1 درمان کردن، علاج کردن 2 چاره طلبیدن، چاره ساختن، تدبیر اندیشیدن 3 از عهده برآمدن
    چاره‌جواسم چاره‌اندیش، چاره‌پژوه، چاره‌ور، چاره‌گر، تمهیدگر، مدبر، علاج‌کننده، علاج‌اندیش
    چاره‌جوییتدبیر، چاره‌اندیشی، چاره‌گری، وسیله‌سازی، وسیله‌یابی، تمهیدگری، صلاح‌اندیشی
    چاره‌جویی کردنچاره‌جستن، چاره‌اندیشی کردن، چاره‌طلبیدن، راه‌حل جستن
    چاره1 درمان، علاج، مداوا، وید 2 راه‌حل 3 تدبیر، ترفند، حیله، زیرکی، مکر 4 تمهید، وسیله 5 گزیر & ناگزیر
    چاره‌سازصفت 1 چاره‌جو، چاره‌بر، مصلحت‌بین، مدبر، چاره‌کننده، سبب‌ساز، چاره‌گر & چاره‌سوز، سبب‌سوز 2 علاج‌گر 3 باری‌تعالی، خدا
    چاره‌سازی1 چاره‌جویی، مصلحت‌سازی، مصلحت‌بینی، تدبیر، سبب‌سازی، چاره‌گری & چاره‌سوزی، سبب‌سوزی 2 علاج‌گری
    چاره کردن1 علاج کردن 2 چاره جستن، چاره ساختن، چاره‌جوئی کردن، چاره اندیشیدن 3 راه‌حل یافتن 4 درمان کردن
    چاره‌گرصفت چاره‌جو، چاره‌ساز، علاج‌بخش، چاره‌پرداز
    چاشت1 ناهار، ناهاری & شام 2 طعام چاشت 3 صبح‌هنگام، چاشتگاه، میانه‌روز
    چاشنی1 طعم، مزه 2 رب، سس 3 ماده منفجره 4 نمودار، نمونه
    چاقالوبسیار چاق، فربه‌گوشتالو، مسمن
    چاق1 پروار، تنومند، خپل، خپله، سمین، فربه، گوشتالو، مسمن & لاغر، مردنی 2 تندرست، سالم، سرحال، قبراق & بیمار، مریض، مریض‌احوال 3 پرحجم، درشت، ضخیم 4 باارزش، بزرگ، پرمایه 5 کله‌گنده، ثروتمند، معتبر، بااعتبار
    چاقچورپاخچور، دولاغ، شلوارگشاد زنانه
    چاق‌سلامتیاحوال‌پرسی
    چاق شدن1 فربه شدن، گوشتالو شدن & لاغر شدن 2 پروار شدن، پرواری شدن & لاغر شدن 3 بهبود یافتن، به‌شدن، معالجه شدن
    چاق کردن1 فربه کردن، پروار کردن، 2 بهبودی بخشیدن، معالجه کردن
    چاقوتیغ، خنجر، دشنه، سنان، شفره، شمشیر، کارد، سکین
    چاق‌وچله1 گوشتالو، فربه 2 سالم، تندرست، قبراق، سرحال
    چاقوکشصفت 1 چاقوزن، زخم‌زن 2 شریر، باج‌گیر، اوباش
    چاقوکشی1 چاقوزنی، زخم‌زنی 2 شرارت، اوباشیگری، باج‌گیری
    چاقیاضافه‌وزن، سمن، فربهی & لاغری
    چاکاسم 1 ترک، درز، رخنه، 2 منفذ، سوراخ، شکاف، فاق 3 پارگی، دریدگی 3 پاره، دریده 4 قباله، بنچاق 5 دریچه، پنجره 6 سپیده صبح
    چاک‌چاکپاره‌پاره، پرچاک، چاکدار، هراش‌هراش
    چاک دادنپاره کردن، دریدن، شکافتن، درانیدن & دوختن
    چاکرانهقید بنده‌وار، چاکروار & ارباب‌وار، ارباب‌منشانه
    چاکربنده، خادم، خدمتکار، خدمتگزار، غلام، گماشته، مستخدم، نوکر & ارباب، آقا 3 بنده، این‌جانب، ارادتمند، مخلص
    چاکرنوازچاکرپرور، بنده‌نواز، زیردست‌نواز
    چاکری1 بندگی، خدمتکاری، نوکری & آقایی 2 اخلاص،
    چال افتادنگود شدن، فرو رفتن (گونه)
    چالاک1 آماده، تند، تندوتیز، جلد، چابک‌دست، چابک، چست، زرار، زرنگ، سریع، شاطر، شهم، فرز، قبراق 2 بلند، موزون، زیبا 3 جای بلند، مکان مرتفع 4 دزد
    چالاکیجلدی، چابکی، چستی، زرنگی، سبکی
    چالصفت چاله، حفره، فرورفتگی، گودال 2 عمیق، گود 3 آشیان، آشیانه 4 گور(حیوانات) 5 غاز، خرچال، مرغابی (آ)هوبره 6 آشیانه، لانه 7 شتربچه 8 اسب سفید، بزپیشانی‌سفید
    چالش‌انگیزصفت 1 مساله‌ساز، مساله‌زا، مساله‌برانگیز 2 بحث‌انگیز، جنجال‌برانگیز، جنجال‌آفرین، جدال‌برانگیز
    چالش1 خرامیدن، خرامش، نازخرامی 2 تکبر، غرور 3 جولان 4 جنگ وجدال، زدوخورد، کشمکش 5 تلاش، مبارزه 6 مساله، موضوع 7 مباشرت، هماغوشی
    چالشگر1 جنگ‌جو، رزم‌آور، رزم‌جو، ستیزه‌جو، مبارز، مبارزطلب 2 حشری، شهوت‌ران 3 نخوت‌خرام، نازخرام 4 خرامان
    چالشگری1 جنگ‌جویی، ستیزه‌جویی، مبارزه، رزم‌آوری، رزم‌جویی، ستیزه‌گری، مبارزطلبی 2 نازخرامی 3 شهوت‌رانی
    چال کردن1 دفن کردن، مدفون کردن & نبش کردن 2 زیر خاک پنهان کردن 3 کندن، حفر کردن & پر کردن 4 گود کردن، گودال کندن 5 لانه ساختن
    چاله1 چال، حفره، گود، گودال، مغاک 2 چاهک، چاه کوچک 3 مشکل‌مالی، کم‌بود
    چاله‌چولهگودال، چاله
    چاله‌میدونی1 منسوب به محله چاله میدان 2 لات، زورگو 3 بی‌ادب، بی‌تربیت، نافرهیخته 4 زشت، رکیک 5 بی‌ادبانه، لات‌منشانه
    چامهترانه، چکامه، سرود، شعر، قصیده، نغمه & چانه
    چامه‌سراصفت 1 شاعر، آوازخوان 2 چامه‌گو، چامه‌زن، آوازخوان، سرودخوان، قصیده‌گو، نغمه‌خوان، نغمه‌سرا، غزل‌خوان 3 قصیده‌گو، قصیده‌سرا، ترانه‌سرا، چکامه‌سرا
    چامیدن1 ادرار کردن، شاشیدن 2 ریدن، غایط کردن 3 سرگین‌انداختن
    چامین1 ادرار، بول، شاش 2 غایط 3 سرگین
    چانه انداختنمردن، فوت کردن، جان دادن
    چانه1 چنه، حنک، ذقن، زنخدان، زنخ 2 چونه، گلوله خمیر 3 سخن‌منثور & شعر، چامه، سخن منظوم 4 پرگویی 5 تخفیف‌گیری & مکاس
    چانه زدن1 تخفیف‌گرفتن 2 پرگویی کردن، پرچانگی کردن، چانه‌جنبانی کردن
    چانه‌زنی1 تخفیف‌گیری 2 پرگویی، پرحرفی
    چاو1 ناله، زاری 2 بانگ، صدا
    چاووشپیشرو قافله، طلایه، نقیب قافله 2 راهنمای زوار 3 اشعارمذهبی 4 حاجب، چاووش‌خوان، چاووشگر
    چاه1 بئر، چه 2 فاضلاب
    چاه‌سار، چاهسار1 گودال‌عمیق، چاه 2 دهانه چاه، سرچاه & چاه‌بن 3 زمین پرچاه
    چاهک1 چاه کوچک 2 گودال کم‌عمق 3 فاضلاب 4 ممر فاضلاب، گذرگاه فاضلاب
    چاهک‌روبصفت چندال، چاه‌خو، کناس، هاری
    چاه‌کنصفت 1 چاهجو 2 مقنی، چاه‌خو، چاخو، چخو 3 کننده چاه
    چاه‌کنیمقنی‌گری، چاه‌جویی
    چاهیصفت 1 منسوب به چاه 2 زندانی 3 گناه‌کار
    چایشسرماخوردگی، زکام، چایمان، چاییدگی
    چایمانزکام، سرماخوردگی
    چاییدنزکام شدن، سرماخوردن
    چپ افتادن1 دشمن‌شدن 2 دشمنی کردن، مخالفت کردن، کینه‌توزشدن، خصمانه رفتار کردن & همراهی کردن
    چپ‌اندرقیچی1 کج‌ومعوج 2 ضربدری 3 بی‌نظم، پراکنده
    چپاندن1 به زور فرو کردن، به زور جا دادن، زورچپان کردن، تپاندن 2 قالب کردن، (جنس بنجل با قیمت زیاد)
    چپانژنده، کهنه، مندرس
    چپانی1 ژنده‌پوشی، کهنه‌پوشی 2 بی‌سروپا، رند
    چپاولتاراج، تالان، چپو، غارت، لاش، نهب، یغما، غارتگری
    چپاولچیصفت چپاولگر، تاراجگر، غارتگر، یغماگر، یغمایی، چپوچی
    چپاول کردنغارت کردن، به‌تاراج بردن، به‌یغما بردن، تاراج کردن، چپو کردن
    چپاولگرصفت تاراجگر، چپاولچی، چپوچی، غارتگر، یغماگر
    چپ‌چپ نگاه کردن1 خصمانه‌نگریستن، معترضانه نگاه کردن 2 طمع‌کارانه‌نگریستن 3 با سوء‌نیت نگاه کردن 4 باسوء‌ظن نگاه کردن
    چپ دادن1 فریفتن، گول‌زدن، فریب دادن 2 منحرف ساختن، ردگم دادن‌آدرس عوضی دادن 3 ترک کردن، رها کردن، واگذاشتن
    چپر1 برید، پست، چاپار 2 پرچین 3 کپر
    چپ‌روی1 تندروی، افراطی‌گری 2 افراطی‌گرایی 3 خلاف‌ورزی، ناسازگاری، نسازمی 4 مخالفت‌خوانی 5 چپ‌گرایی
    چپ‌روی کردن1 تندروی کردن 2 افراطی بودن 3 خلاف‌ورزیدن 4 مخالفت کردن
    چپ زدن1 چپ کردن، تغییر مسیر دادن، انحرافی رفتن، منحرف شدن(از راه) 2 تندروی کردن، افراطی بودن
    چپشبزغاله، بزیکساله
    چپ شدن1 چپه شدن، پرت شدن، واژگون شدن 2 منحرف شدن
    چپقپیت، چوپوق، آلت تدخین‌توتون، چپوق & قلیان، سیگار
    چپکی1 وارونه، واژگون & راستکی 2 زان‌سو
    چپ‌گراصفت 1 دست‌چپی، چپ‌رو، متمایل به چپ 2 کمونیست 3 سوسیالیست & راست‌گرا
    چپصفت 1 میسره، یسار & یمین 2 یسار & میمنه 2 کژبین 3 چپه، واژگون 4 احول، کاچ، کاژ، لوچ 5 کمونیست & کاپیتالیست 6 چپ‌دست 7 نادرست، ناراست & راست 8 مخالف، دشمن 9 خمیده، کج
    چپوتاراج، چپاول، غارت، لاش، نهب، یغما
    چپوچیصفت 1 چپاولگر، غارتگر، یغماگر، چپاولچی، تاراجگر، یغمایی 2 دزد
    چپو شدنغارت شدن، به‌تاراج رفتن، تاراج شدن، چپاول شدن، تاراج‌شدن، به غارت رفتن، به یغما رفتن 2 به هدررفتن، پای‌مال شدن
    چپو کردن1 غارت کردن، چپاول کردن، به یغما بردن، تاراج کردن 2 به سرعت خوردن، زود مصرف کردن 3 نابود کردن، از بین بردن
    چپهصفت 1 پرت، واژگون 2 پارو
    چپی1 دست‌چپی، چپ‌گرا & راست‌گرا 2 چپه‌شده، چپ‌شده، واژگون‌شده(وسائط نقلیه) & سالم
    چترآفتاب‌گردان، سایبان 2 گرد، گردی 3 چتر نجات 3 قوس
    چتری1 چترمانند 2 گرد، دایره‌وار، مدور
    چچولخروسه، چچوله، چوچوله
    چخماق1 آتش‌زنه، پازند، چخماغ، قداحه، فروزینه، مرو 2 تبرزین
    چخیدن1 حرف زدن، دم‌زدن 2 کوشیدن، تلاش کردن، سعی کردن 3 ستیزه کردن، جنگیدن، مبارزه کردن 4 دشمنی کردن، خصومت‌ورزیدن
    چداراشکسل، پابند، مهار (پای‌ستور)
    چدنآهن، پولاد
    چرا1 برای‌چه، به چه دلیل، به چه‌علت، ازچه، به چه جهت، & زیرا، برای‌اینکه، چون 2 آری، بله & نه، خیر
    چرا1 چریدن 2 علف‌چری
    چراخوارچراخور، چراگاه، مرتع، مرغزار، علف‌چر، سبزه‌زار، علفزار
    چراخورچراگاه، چراگه، راود، سبزه‌زار، علف‌چر، علفزار، چرامین، مرتع، مرغزار
    چراغ‌آویزچلچراغ، قندیل
    چراغ‌افروزروشنی‌بخش
    چراغانیآذین‌بندی، جشن، چراغان
    چراغانی کردن1 آذین بستن، با چراغ تزئین کردن 2 جشن‌گرفتن
    چراغ1 جلوند، چلچراغ، سراج، فانوس، مشکات، مصباح 2 لامپ 3 لامپا 4 رهنما 5 علامت 6 خورشید 7 دشت، دشت‌اول (گدایان و معرکه‌گیران)
    چراغدانجاچراغی، چلچراغ، فانوس
    چراغ زدن1 روشن وخاموش کردن (چراغ خودرو)، علامت دادن، چراغ دادن 2 چشمک زدن، اشاره کردن
    چراغ‌وارهچراغدان
    چراگاهباده، چراخور، چراگه، چرام، چرامین، علف‌چرا، راود، علفزار، کشتزار، کنام، مرتع، مرغ، مرغزار
    چراگهباده، چراگاه، چرام، چرامین، راود، علف‌چر، علفزار، مرتع
    چرامین1 چراگاه، علفزار، مرتع، مرغزار 2 علف، علوفه، کاه
    چراییعلت، دلیل، سبب، انگیزه
    چرباندنافزودن، اضافه کردن، زیادتر کردن
    چرب‌دست، چربدست1 فرز، جلد، چابک، زرنگ 2 استاد، ماهر 3 زبردست 4 هنرمند، شیرین‌کار 5 حقه‌باز، تردست
    چرب‌دستی، چربدستی1 جلدی، چابکی، فرزی، 2 مهارت، زبردستی، تردستی، استادی 3 شیرین‌کاری 4 هنرمندی
    چرب1 روغن‌آلود، روغن‌دار، روغنی 2 پرروغن 3 پیه‌دار 4 بهتر، مرغوب‌تر 5 دلپذیر، خوش‌آیند، مطبوع، شیرین
    چرب‌زبان1 خوش‌سخن، چرب‌گفتار، شیرین‌زبان 2 چاپلوس، زبان‌به‌مزد، متملق، مداهنه‌گر & بدزبان 3 چاچول، چاچول‌باز، حراف، زبان‌باز
    چرب‌زبانی1 خوش‌سخنی، چرب‌گویی، چرب گفتاری، شیرین‌زبانی 2 تملق، چاپلوسی 3 تعارف مداهنه، مجامله، مجیزگویی 4 چرب‌گویی، چرب‌گفتاری
    چرب‌زبانی کردن1 چاپلوسی کردن، تملق گفتن 2 سخنان‌فریبنده گفتن 3 خوشامدگویی کردن
    چربش1 پیه، چربی، روغن 2 رجحان، فزونی، برتری، تفوق 3 غلبه، چیرگی
    چرب‌وچیلهآلوده به‌روغن، روغنی، چرب‌وچیلی، کثیف، آلوده & پاک، تمیز
    چربی1 پیه، دنبه، شهله 2 دهن، روغن، زیت 3 چربه، 4 سرشیر، قیماق & گوشت 5 ملایمت، نرمی
    چربیدن1 افزون شدن، زیاده شدن، سنگین‌تر شدن، فزونی یافتن 2 چیره شدن، چیرگی یافتن، غالب شدن، غلبه‌یافتن 3 برتری داشتن، برتری یافتن، رجحان‌داشتن، سر بودن، سر شدن
    چرت‌آلودخواب‌آلود، خواب‌آلوده، چرتکی
    چرتصفت بیراه، چرند، حرف‌مفت، مزخرف، مهمل، یاوه، سخن بیهوده
    چرتپینکی، بیدار و خواب، خواب‌سبک، نوم، قنیم‌خواب، هجوع، چرتک
    چرت زدن1 نیم‌خواب‌بودن 2 تهویم، به خواب کوتاه رفتن
    چرتکهچتکه، شمارشگر، حسابگر
    چرت گفتنیاوه گفتن، حرف مفت زدن، چرند گفتن، مهمل بافتن، مزخرف گفتن، لیچار بافتن، یاوه‌سرایی کردن
    چرت‌وپرتاسم چرند، لاطائل، مزخرف، مهمل، هذیان، یاوه
    چرچرسورچرانی، خوش‌گذرانی، عیش‌ونوش
    چرچر کردن
    چرخآسمان، فلک، گردون 2 گردونه 3 چرخه 4 حلقه، دایره، گرد 5 دوچرخه 6 دور، گردش 7 چرخشت، معصر 8 چرخاب، چرخ‌آب 9 طاق، طاق‌ایوان 1 0 دستگاه پنبه‌ریسی 11 دستگاه‌دوخت، ماشین دوخت 21 تیرکمان، کمان 31 حرکت دورانی 41 چرغ، صقر
    چرخاب1 آسیا، آسیاب 2 چرخ آب‌کشی 3 گرداب
    چرخان1 چرخنده، دوار 2 گردان
    چرخ‌اندازتیرانداز، کماندار، کمانگیر، چرخچی، کمانگر
    چرخاندن1 به حرکت درآوردن، به دور خود گرداندن، وادار به چرخیدن کردن، چرخانیدن، چرخ دادن 2 به جریان‌انداختن 3 اداره کردن 4 کنترل کردن، مهار کردن
    چرخ‌بال، چرخبالهلیکوپتر، بال‌گرد & هواپیما، کشتی، خودرو
    چرخ خوردن1 چرخیدن، چرخ زدن 2 گشت زدن، پلکیدن، پرسه زدن
    چرخش1 دور، دوران، گردش 2 تغییرجهت، تغییرموضع
    چرخشی1 دورانی 2 گردشی
    چرخ کردن1 تراش‌دادن 2 تراشیدن 3 خرد کردن 4 ریزریز کردن
    چرخه1 تناوب، دور، سیر، سیکل 2 چرخ، گردونه 3 کلاف نخ
    چرخیدن1 حرکت دورانی‌داشتن، چرخ خوردن، چرخ زدن، دور خودگردیدن، گردیدن، گشتن 2 پیچیدن 3 اداره‌شدن 4 پرسه زدن، این‌سو و آن‌سو رفتن 5 جریان داشتن، تکرار شدن
    چرده1 رنگ، فام، لون 2 رنگ چهره، رنگ پوست
    چرسبنگ، حشیش
    چرس1 چراگاه، مرتع 2 بند، حبس، زندان 3 آزار، اذیت، شکنجه 4 نیازدرویشان، متاع‌گدایی
    چرسیصفت معتاد به چرس، افیونی
    چرک‌آلودآلوده، چرکناک، چرکی، چرکین، کثیف & نظیف
    چرکصفت 1 آلوده، پلشت، کثیف، پلید، نجس & تمیز 2 چرکین، ریم، خون فضله، قذرات، کثافت، لکه، وسخ 2 جراحت، جرم، عفونت 3 شوخناک
    چرک‌تابتیره، تیره‌رنگ، سیاه (لباس، پارچه)
    چرک شدنکثیف شدن، چرکین شدن، چرکناک شدن
    چرک کردن1 عفونی‌شدن، عفونت کردن 2 کثیف کردن، چرکین کردن & تمیز کردن 3 کیسه کشیدن، چرک‌زدایی کردن، شوخ برگرفتن (از تن واندام)
    چرکناکآلوده، چرک‌آلود، چرک‌دار، چرکین، کثیف
    چرک‌نویسپیش‌نویس، مسوده & پاکنویس
    چرکینآلوده، پلشت، پلید، چرک، چرک‌آلود، ریم‌آلود، شوخگن، کثیف، ناپاک، نجس & پاکیزه، تمیز
    چرکینیپلیدی، دناست، کثافت & پاکیزگی
    چرمادیم، پوست، تیماج، پوست‌دباغی‌شده
    چرم‌سازچرمگر، دباغ، صرام، چرم‌پیرا، پوست‌پیرا
    چرمهاسب، اسب سفید
    چرمینچرمی، از جنس چرم
    چرندبی‌ربط، بی‌معنی، بیهوده، پوچ، چرت، لاطائل، مزخرف، مهمل، نامربوط، یاوه
    چرندهعلف‌خوار، علف‌خور
    چروکچین، شکن، شکنج، کرس
    چروک شدنچروک‌برداشتن، چروک خوردن، چین‌دار شدن، چروک‌افتادن، ناصاف شدن، چروکیده شدن & صاف‌شدن
    چروکیدنچروک خوردن، چین‌وچروک‌دار شدن، ناصاف شدن، بی‌اتو شدن & صاف شدن، اتودار شدن
    چروکیده1 چروک‌خورده، چین‌وچروک‌دار 2 ناصاف، بی‌اتو & صاف، اتودار، اتوکشیده
    چریدن1 چرا کردن، علف‌چری کردن، علف خوردن 2 پلکیدن، ول‌گشتن، پرسه زدن، 3 خوردن
    چریک1 پارتیزان، رزمنده، میلیشیا 2 جنگ‌جوی داوطلب، نیروی نظامی‌غیررسمی، حشر، لشکر نامنظم
    چریکی1 مربوط به چریک 2 چریک‌وار 3 جنگ‌های نامنظم
    چزاندنآزار دادن، اذیت کردن، شکنجه کردن، زجر دادن
    چسانچه‌جور، چطور، چگونه، به‌چه‌نحو
    چسباندنمتصل کردن، وصل کردن، پیوند زدن، چسبانیدن
    چسبسریش، سریشم، موادچسبنده
    چسبناکچسبنده، لزج
    چسبندهچسبناک، لزج
    چسبیدگیاتصال، التصاق
    چسبیدن1 پیوستن، متصل‌شدن 2 محکم گرفتن 3 التصاق 4 محکم‌شدن 5 تمسک 6 مشغول شدن، سرگرم شدن
    چسبیدهمتصل، مرتبط، ملصق
    چست1 تند، جلد، چالاک، چیره‌دست، زرنگ، سریع، فرز 2 استاد، ماهر 3 محکم، استوار 4 برازنده، موزون & ناموزون
    چستیجلدی، چابکی، چالاکی، شهامت، مهارت
    چسی آمدن1 پز دادن، فیس کردن، افاده فروختن 2 تفاخر کردن، فخرفروختن 3 خودنمایی کردن، متکبرانه رفتار کردن
    چشاندن1 خوراندن 2 نوشاندن
    چشاییچشش، ذایقه، ذوق & بویایی
    چشته1 طعمه، نواله 2 چاشنی، مزه 3 چاشت
    چششفعل 1 چشایی، ذوق، طعم، 2 مذاق، مزه کردن، چشیدن 2 التذاذ
    چشم‌انتظارچشم‌به‌راه، منتظر
    چشم انداختننگاه کردن، نگریستن، نظر افکندن، دید زدن، چشم‌گرداندن
    چشم‌انداز1 افق 2 دورنما، منظر، منظره، نما
    چشم‌بستهقید 1 بی‌خبر، ناآگاه 2 ناآگاهانه
    چشم‌بند1 روبنده 2 پیچه، چشم‌پوش، چشم‌پیچ، نقاب 3 شعبده‌باز، مشعبد، نظربند
    چشم‌بندی1 تردستی، جادو، سحر، شعبده، شعبده‌بازی، 2 چشم‌غره، نگاه خشم‌آلود
    چشم‌به‌راهامیدوار، مترقب، متوقع، منتظر، نگران، چشم‌انتظار
    چشم به هم زدنآن، طرفه‌العین، لحظه، لمحه
    چشم‌پزشککحال & بیطار
    چشم‌پوشی1 اغماض، صرفنظر 2 عفو، گذشت، نادیده‌گیری، نادیده‌انگاری، غمض عین
    چشم پوشیدن1 اغماض کردن، نادیده گرفتن، صرف‌نظر کردن، گذشت کردن، چشم‌پوشی کردن 2 گذشتن، رها کردن
    چشم‌پوشی کردن1 اغماض کردن، صرف‌نظر کردن، نادیده‌گرفتن، نادیده انگاشتن، غمض عین کردن 2 گذشت کردن
    چشم‌تنگ1 دیده‌تنگ، تنگ‌نظر 2 بخیل، حسود 3 آزمند، آرزو
    چشم‌تنگی1 بخل 2 حسادت
    چشم‌چراننظرباز، طامح & چشم‌پاک
    چشم‌چرانینظربازی & چشم‌پاکی
    چشم خوردن1 به‌چشم‌آمدن، به‌نظرآمدن، دیده شدن، چشم‌زخم‌خوردن، چشم‌زده شدن 2 محسوس بودن، مشخص بودن
    چشم‌داشت، چشمداشتآرزو، امیدواری، امید، انتظار، توقع، طمع
    چشم داشتنتوقع داشتن، امید داشتن، امیدوار بودن، آرزو داشتن، منتظربودن
    چشم‌دریده1 بی‌شرم، بی‌حیا 2 وقیح، پررو، بی‌ادب
    چشم1 دیده، عین 2 دید، رویت، نظر، نگاه 3 امید، انتظار، توقع 4 عزیز، گرامی 5 چشم‌زخم 6 حدقه
    چشم‌رسدیدرس
    چشم‌روشنیهدیه، کادو، پیشکشی (برای نوعروس ونوداماد یا مسافرتازه وارد)
    چشم‌زخمتعویذ، نظر بد
    چشم‌زدلمحه، لحظه، آن، ثانیه
    چشم زدن1 چشم‌زخم‌زدن، چشم کردن 2 ترسیدن، واهمه کردن، هراس داشتن 3 دودل بودن، مردد بودن، تردیدداشتن، یک‌دل‌دودل کردن
    چشم‌سفید1 بی‌حیا، بی‌آرزم، بی‌شرم 2 پررو، گستاخ 3 لجباز، لجوج، یکدنده 4 حرف‌نشنو، خودرای، خودسر
    چشمک1 اشاره با گوشه‌چشم، اشارت‌نظربازانه، ایما، نظربازی 2 کورسو
    چشم‌گیر، چشمگیرصفت 1 تماشایی 2 قابل ملاحظه، شایان‌توجه، زیاد، فراوان 3 مهم، باارزش 4 پرجلوه
    چشم‌نوازجمیل، خوش‌ریخت، خوش‌منظر، زیبا، شکیل & بدمنظر
    چشم نهادنمنتظرماندن، انتظار کشیدن، چشم به راه بودن
    چشم‌وچار1 بینایی، دید 2 چشم، دیده
    چشم‌وچراغصفت 1 عزیز، محبوب 2 دردانه، سوگلی 3 گل‌سرسبد، شمع‌جمع، شمع‌محفل
    چشم‌ودل‌پاک1 عفیف، نجیب، پاک‌دامن 2 پاک‌نیت 3 امین، درستکار، مورداطمینان
    چشم‌ودل‌سیر1 بی‌نیاز، مستغنی 2 بلندطبع 3 قانع، خرسند 4 بی‌حرص، بی‌آز & آزمند، حرص‌ورز، آزور، طمع‌کار، طامع
    چشم‌وگوش‌بسته1 بی‌اطلاع، ناهشیار & چشم‌وگوش باز، هشیار، هوشیار، مواظب
    چشم‌وگوشجاسوس، خبرچین، خبرگیر
    چشم‌وهم‌چشمیرقابت، حسدورزی، هم‌سری
    چشمه1 آب‌جای، افراس، سلسبیل، عین، کوثر، ینبوع 2 اصل، مبدا، منبع، منشا 3 سوراخ ریز، منفذ 4 مایه 5 نوع، قسم، نمونه 6 دهانه، سوراخ 7 معدن
    چشمه‌سارچشمه‌زار، چشمه‌گاه، سرچشمه، چشمه‌خیز، منبع، ینبوع
    چشیدن1 خوردن، مزه کردن، مزیدن 2 ذوق 3 چشش 4 آزمودن، تجربه کردن 5 احساس کردن، درک کردن، دریافتن، لمس کردن
    چطورچسان، چگونه، به چه‌نحو، به چه طریق
    چغالهمیوه‌نارس، کال، نارس، نرسیده
    چغانه1 ساز 2 قانون 3 شعر، قصیده
    چغزغوک، قورباغه، وزغ
    چغلاسم سخن‌چین، نمام، خبرکش
    چغلی1 شکایت، شکوه، شکوائیه 2 بدگویی، تضریب، سخن‌چینی، سعایت، نمامی 3 غیبت 4 گزارش
    چفتصفت 1 بست، زرفین، قلاب‌پشت در، کلون، لنگر 2 تنگ، چسبان 3 استوار، محکم، سفت 4 دم، بیخ، نزدیک
    چکاد1 تارک، سر، فرق سر، هباک 2 ذروه، راس، قله 3 پیشانی، جبهه 4 جنه، سپر
    چکامهترانه، چامه، شعر، قصیده
    چکامه‌سراترانه‌سرا، تصنیف‌سرا، شاعر، غزل‌سرا، چکامه‌گو
    چکاندن1 چکانیدن، قطره‌قطره ریختن 2 شلیک کردن، ماشه کشیدن
    چکاوکجل، چکاو، چکانه، چکاوه، سرخاب، مرغابی، هوژه
    چکصفت 1 تپانچه، سیلی، ضربت، کتک، کشیده 2 برات، حواله، صک 3 چانه 4 چکه 5 بنچاق، سند، قباله 6 معدوم، نابود
    چک خوردنسیلی‌خوردن، کشیده خوردن، سیلی انداختن & سیلی‌زدن، کشیده زدن
    چکشمطرقه
    چک کردن1 بررسی کردن، امتحان کردن، وارسی کردن 2 کنترل کردن، مراقبت کردن
    چکمهکفش ساق بلند، موزه
    چکه1 تراب 2 جرعه، قطره، قلپ 3 تراوش، تراویده، رشحه، ریزش 4 چک، چکانه، نشت
    چکه کردنتراویدن، نشت کردن، تراوش کردن
    چکیدن1 چکه کردن، قطره‌قطره فرو ریختن 2 تراوش کردن 3 نشت کردن
    چکیده1 جوهره، خلاصه، عصاره، لب، ملخص 2 افشره، عصاره 3 ماست‌آب‌رفته، آب‌رفته 4 عمود، گرز
    چکی1 یک‌جا، وزن‌ناکرده، بی‌متراژ 2 روی هم 3 تخمینی 4 اله‌بختکی
    چگال1 سنگین، غلیظ، گران 2 کثیف، متکاثف 3 فشرده، متراکم
    چگالیتکاثف، غلظت
    چگلاسم 1 زیبارو، قشنگ & زشت 2 گل‌ولای، لجن
    چگونگی1 چونی، کیفیت، 2 وضعیت، حالت & چندی
    چگونهچسان، چطور، به‌چه‌طریق، به‌چه‌نحو
    چلاسم 1 ابله، احمق، خل، کانا، کم‌عقل، نادان & عاقل، زیرک 2 دیوانه، مجنون 3 چهل 4 اسب ساق‌سفید
    چلاقشل، لنگ، چلاغ
    چلاندن1 فشردن، فشاردادن 2 عصاره گرفتن، آب گرفتن، چلانیدن 3 لهیدن
    چلاندهفشرده، شیره‌گرفته، عصاره‌گرفته، له، لهیده
    چلپاسهباشو، سوسمار کوچک، مارمولک، کلپاسه
    چلتوک‌زارشلتوک‌زار، برنج‌زار
    چلتوکشالی، شلتوک، برنج(پوست‌نگرفته)
    چلچراغجار، چراغ، چراغ‌آویز، چراغدان، قندیل، لوستر
    چلچله1 پرستو 2 غلیواج، خطاف، زغن 3 لاک‌پشت، سنگ‌شت
    چلچلیهوس‌بازی، هوس‌رانی، خوش‌گذرانی، بلهوسی
    چلگی1 چهل‌روزگی 2 چهل‌سالگی
    چلمن1 بی‌حال، بی‌دست‌وپا، دست‌وپاچلفتی، سست، سست‌عنصر، نالایق & زبروزرنگ 2 ابله، بله، پخمه، کم‌عقل، کانا & باهوش، عاقل
    چلنگرصفت آهنگر، زنجیرساز، نعل‌ساز، نعل‌بند، قفل‌ساز
    چلوبرنج پخته
    چله1 اربعین، چهلم 2 ریاضت‌چهل روزه، چله‌نشینی 3 سردترین چهل روززمستان 4 گرم‌ترین چهل روز تابستان 5 تار 6 زه‌کمان، وتر، زه 7 اربعین، چهلم 8 اعتکاف، چله‌نشینی، عزلت 9 زاویه، زاویه ریاضت 1 0 اوج‌گرما، چهل روز نخست تابستان 1 1 اوج‌سر
    چله گرفتن1 چله‌نشینی کردن، چله‌داری کردن 2 برگزار کردن (مراسم چهلمین روز درگذشت)
    چله‌نشین1 گوشه‌گیر، معتکف، معتزل، منزوی 2 ریاضت‌کش 3 چله‌دار
    چله‌نشینی1 گوشه‌گیری، اعتکاف، اعتزال، انزوا 2 ریاضت‌کشی 3 چله‌داری
    چلیپا1 خاج، 2 دار، صلیب
    چلیدن1 روان بودن، خریدارداشتن، رونق داشتن، رونق بخشیدن 2 سزاوارگشتن، لایق بودن 3 فشرده شدن 4 رمیدن 5 جنبیدن
    چلیک1 بشکه 2 حلب 3 ظرف استوانه‌ای چوبی
    چماقچوب‌دست، چوب‌دستی، تاباق، شش‌پر، عمود، گرز
    چمانصفت 1 خرامان، خرامنده، نازخرام 2 راهوار 3 پیمانه شراب، چمانه
    چمانهپیاله شراب، پیمانه‌شراب، جام‌صراحی
    چمانیساقی
    چمباتمهچمبک، چندک، چک
    چمچه1 کفگیر 2 ملعقه، قاشق، آبگردان، ملاقه
    چم1 خرام، نازخرام 2 راه، روش، شیوه، طرز، 3 قلق، لم، فوت‌وفن، شگرد 4 رگ خواب، نقطه ضعف 5 سبب، جهت، دلیل، انگیزه، علت 6 داب، عادت 7 بزه، تقصیر، جرم، گناه 8 سینه، صدر 9 آراسته، آماده 01 اندوخته، فراهم 11 رونق، رواج 21 شرح،
    چمدانجامه‌دان، کیف بزرگ
    چمن‌آراصفت جمن‌پیرا، چمن‌افروز
    چمن‌پیراصفت چمن‌آرا، باغبان، چمن‌افروز
    چمنجوله، سبزه، سبزه‌زار، فریز، قلیب، مرغزار
    چمن‌زار، چمنزارسبزه‌زار، لاله‌زار، مرغزار
    چم‌وخم1 فوت‌وفن، شگرد، قلق، لم 2 نازوعشوه 3 پیچ‌وخم، خمیدگی
    چموش1 بدلگام، بدلجام، رموک، سرکش، لگدزن 2 بدرفتار، بی‌سلوک 3 بدقلق & خوش‌قلق 4 متمرد، نافرمان & بفرمان 5 بدجنس، زبل، سرکش، شیطان، ناقلا، نارام & سربه‌زیر
    چمیدن1 خرامیدن، نازان راه‌رفتن، با ناز راه رفتن، نازیدن 2 پیچ‌وتاب‌خوردن 3 تاخت آوردن، جولان دادن، تاختن
    چنارارس، چنال، صنار
    چنانچهاگر، درصورتی‌که
    چنانقید 1 مانند، مثل، شبیه، چون 2 مثل آن، مانند آن، شبیه آن & چنین 3 آن‌چنان، آن‌گونه، آن‌طور، آن‌سان & این‌سان 4 بدان‌سان، بدان‌گونه
    چنبر1 چنبره، حلقه، دایره، 2 طوق، گردن‌بند، قلاده 3 کمند 4 ترقوه 5 نیم‌دایره، کمان
    چنبر زدنحلقه زدن، دایره‌وار شدن
    چنبرهچنبر، حلقه، دایره
    چنته1 کیسه، توبره 2 توشه‌علمی
    چندآواییاستریوفونیک
    چندان1 آنقدر، به‌حدی، آن‌میزان 2 تاآن زمان 3 همین‌که، محض‌این‌که 4 بسیار، زیاد، کثیر، خیلی
    چندپهلوصفت 1 چندضلع، چندبر 2 مبهم، ابهام‌دار
    چندپیشگیچندشغلی، چندکاره & تک‌شغلی، تک‌پیشگی
    چندقید 1 تاکی، تاچند، تا چه‌وقت 2 تعدادی 3 برابر، مساوی، معادل 4 اند، اندک، بضع
    چندجوابیچندگزینه‌ای، چندانتخابی، چهارجوابی، تستی
    چنددستگیاختلاف، تفرقه، پراکندگی، اختلاف عقیده، اختلاف رای & اتحاد، هم‌دلی
    چندش‌آور1 چندش‌انگیز، چندش‌ناک، مشمئزکننده 2 نفرت‌انگیز، نفرت‌بار
    چندش1 گزگزه، لرزش، 2 نفرت، اشمئزاز، انزجار، تنفر
    چندکارهچندمنظوره، چندشغلی، چندپیشگی
    چندلصندل
    چندمعناییچندمفهومی & تک‌معنایی
    چندمنظورهصفت چندکاره
    چندیقید 1 اندازه، کمیت، مقدار & چونی 2 برخی 3 اندکی، تعدادی، کمی 4 اندی 5 زمانی، لختی، مدتی، یک‌چند
    چندین1 این‌همه، این‌اندازه 2 مقدار زیاد 3 تعداد زیاد (بیشتراز 02 )
    چنگار1 خرچنگ 2 سرطان
    چنگالپنجه، چنگ
    چنگ1 چنگال، مخلب 2 منقار، تک، نوک 3 پنجه، دست 4 اختیار 5 ساز 6 پنجه، خمیده 7 قلاب، کجک
    چنگ زدن1 چسبیدن، گرفتن، محکم گرفتن 2 دست‌درازی کردن، چنگ انداختن، چنگ یازیدن 3 تجاوز کردن، تعرض کردن 4 متوسل شدن، متشبث شدن، توسل جستن 5 چنگ نواختن
    چنگ‌زنیاعتصام، تشبث، توسل
    چنگکقلاب، قلابه، کجک، دروند
    چنگولچنگ، پنجه
    چنگی1 چنگ‌نواز، 2 ساززن، خنیاگر، مطرب
    چنینقید این‌سان، این‌گونه، این‌طور، مانند این، مثل این
    چو افتادنشایع شدن، دهن به دهن گشتن
    چو انداختنشایعه‌پردازی کردن، شایعه‌سازی کردن، شایعه ساختن، شایع کردن
    چوب‌بستتله‌بست، داربست، باردو
    چوب‌تراشیخراطی
    چوب1 تیر، ساقه درخت، کنده 2 ترکه، چماق، خیزران 3 شاخه بریده درخت 4 هیزم، هیمه
    چوب‌دار، چوبدارصفت 1 گله‌دار، گوسفنددار، گوسفندفروش 2 قپاندار 3 حارس، محافظ 4 چماق‌دار
    چوب‌داری، چوبداری1 گوسفندداری، گوسفند فروشی 2 قپانداری
    چوب‌دست، چوبدستدستوار، عصا
    چوب‌دستی، چوبدستیچماق، چوبدست، عصا، عمود
    چوب زدن1 به چوب‌بستن، کتک زدن، ترکه زدن، فلک کردن، به فلک‌بستن، چوب‌کاری کردن 2 حراج کردن، تعیین کردن، قیمت گذاشتن (در حراجی)
    چوب‌کاری، چوبکاری کردن1 شرمنده کردن، شرمسار کردن، مورد لطف و عنایت بسیار قراردادن 2 باچوب زدن، کتک زدن
    چوبک1 چوب کوچک 2 اشنان، چوبه
    چوب‌لباسیجارختی
    چوبه1 چوبدستی 2 چوبک، اشنان 3 خدنگ 4 تازیانه 5 زخمه
    چوبینصفت 1 چوبی، چوبینک، چوبینه 2 سربندسرخ، دستمال سرخ 3 کاروانک (پرنده)
    چوپانپاده‌بان، راعی، رمه‌بان، شبان، گله‌بان، رمه‌یار
    چوچون 2 اگر، گر 3 وقتی، هنگامی 4 شبیه، مانند، مثل
    چوشایعه، خبر نادرست
    چوک1 شباویز، شوک، مرغ حق 2 آلت مردی
    چوگان1 چوب سرکج، چوب گوی‌زنی 2 بازی گوی‌زنی
    چول1 خمیده، منحنی 2 آلت‌تناسلی، نره 3 بیابان، برهوت
    چون1 برای‌اینکه، چون‌که، زیرا 2 چونان، شبیه، مانند، مثل 3 وقتی، هنگامی 4 چسان، چطور، چگونه 5 چو & چرا، برای‌چه 6 اگر 7 تا، تااین‌که
    چون‌وچرا1 بحث، گفتگو، اعتراض 2 علت، سبب، دلیل
    چونیچگونگی، کیفیت & چندی، کمیت
    چهاربرمربع، مستطیل، چهارضلعی
    چهارپاچاروا، دابه، ستور، نعم
    چهارپایانانعام، دواب، ستوران، مواشی
    چهارچوبچارچوب، قاب، کادر
    چهاردیواری1 چاردیواری، محیط محصور، فضای محصور 2 حصار 3 محدود 4 خانه شخصی
    چهارراهملتقای چهارخیابان، چارراه، تقاطع
    چهارمیخه کردناستوار کردن، محکم‌کاری کردن
    چهارنعلیورتمه
    چهچاه، چاهک، فاضلاب
    چه1 چون‌که، زیرا 2 خواه خواه 3 بسیار، چقدر 4 چها
    چهچههآواز، تحریر، ترجیع، چهچه
    چهچهه زدن1 آوازخواندن 2 تحریر دادن
    چهر1 چهره، رخسار، رخ، رو، سیما، صورت، وجه 2 اصل، نژاد 3 شخصیت
    چهره‌پردازتصویرگر، چهره‌نگار، رسام، صورتگر، نقاش، نقشبند، نگارگر، مصور
    چهره‌پردازی1 نقاشی، صورتگری، صورت‌سازی، چهره‌سازی، نگارگری 2 طراحی، چهره‌نگاری 3 وصف، توصیف
    چهره1 رخ، رخساره، رخسار، روی، سیما، صورت، عارض، عذار، قیافه، گونه، لقا، وجه 2 وجهه 3 شخصیت 4 سطح، رویه 5 نما، شکل
    چهره‌نگارتصویرگر، چهره‌پرداز، رسام، صورتگر، نقاش، نگارگر، مصور
    چیدمانچینش، دکوراسیون
    چیدن1 کندن 2 بریدن، قیچی کردن 3 قطع کردن 4 پهن کردن، گستردن 5 قرار دادن، نهادن 6 زدن، ستردن 7 انتخاب کردن، جدا کردن، گلچین کردن، گزیدن 8 ستردن، پیراستن، اصلاح کردن 9 دانه‌چینی کردن 1 0 ترتیب دادن، مهیا کردن، فراهم کردن
    چیرگیاستیلا، پیروزی، تسلط، سلطه، سیطره، ظفر، غلبه
    چیرهپیروز، غالب، چیر، فاتح، فایق، قاهر، متسلط، متغلب، مستولی، مسلط، منتصر & مقهور
    چیره‌دستبامهارت، چالاک، چست، زبردست، ماهر & چلمن، دست‌وپاچلفتی
    چیره‌زبانتیززبان، زباندار، سخن‌گزار، سخنور، نطاق & الکن
    چیره شدنفایق آمدن، پیروز شدن، مستولی شدن، تسلط یافتن، استیلایافتن، غلبه یافتن & مغلوب شدن
    چیزجسم، چی، شی، موجود
    چیزخوردواخور، مسموم
    چیزدار1 ثروتمند، غنی، دارا، متمول & بی‌چیز، فقیر 2 ملاک & دهقان، خوش‌نشین 3 مالک & 1 مستاجر 2 بی‌خانه
    چیزفهمفهیم، فهمیده، دانا، عاقل & نفهم
    چیستانبردک، پردک، پرسیدنی، لغز، معما
    چیستیماهیت
    چیلان1 ابزارآلات، چیلانه 2 عناب
    چین1 آژنگ، اخمه، چروک 2 تا، لا 2 تاب، شکن، شکنج، فر، کرس 3 شیار، خط 4 چینه، قشر، لایه
    چین‌خوردگی
    چین خوردن1 تا خوردن، چین افتادن، چروک شدن، چین برداشتن، شکنج‌گرفتن، چین‌دار شدن، پرچین شدن، شکنج یافتن 2 گسل‌زدایی
    چین‌برچینچین‌دار، پرچین، چین‌درچین & 1 صاف، لخت، شلال
    چینه‌دانجاغر، حوصله، زاغر، ژاغر، شاغر
    چینه1 دانه 2 حصار گلی، دیواره گلی، دیوار گلی 3 طبقه، قشر، لایه
    چینی1 منسوب به چین 2 اهل‌چین، شهروند چین 3 ظروف آبگینه‌ای