تئاتر | 1 تماشاخانه، نمایشخانه 2 نمایش 3 نمایشنامه & سینما |
تئوریسین | فرضیهپرداز، نظریهپرداز |
تئوری | 1 فرضیه، نظریه 2 نظری & عملی 3 مبادی، مبانی، مجموعه ایدههاو مفاهیم تجریدی |
تئوریک | نظری & عملی |
تئوکرات | 1 خداسالار، دینسالار، طرفدار حکومت مذهبی، طرفداردینسالاری، معتقد به خداسالاری & دموکرات 2 اشرافسالار، الیگارش |
تئوکراسی | 1 حکومت الهی، حکومت ولایی، خداسالاری 2 حکومت براساسدینباوری، حکومت اولیای دین، حکومتمذهبی، دینسالاری & دموکراسی 3 اشرافسالاری، الیگارشی |
تائب | پشیمان، تواب، توبهدار، توبهکار، توبهکننده، منفعل، نادم |
تاب آوردن | 1 برخودهموار کردن، بردباری کردن، تحمل کردن، طاقتآوردن، یارستن & برنتافتن 2 پایداری کردن، مقاومت کردن 3 شکیبا بودن، صبر کردن |
تابان | صفت 1 براق، تابنده، تابناک، درخشنده، درخشان، رخشان، رخشنده، روشن، فروزان، لامع، متجلی، مشعشع، مضیء، منیر & بینور، تاریک، مستنیر 2 تاوان، خسارت، غرامت، مغرم |
تاباندن | 1 تابانیدن، نورافکندن 2 گرم کردن، داغ کردن 3 تاباندن، تابدادن، رشتن 4 چرخاندن، چرخانیدن 5 پیچدادن، پیچوتاب دادن 6 پیچاندن |
تاببازی | آبرک، ارجوحه، بادپیچ |
تاب | 1 توان، توانایی، رمق، طاقت، قدرت، قوت، نا، وسع، یارا 2 پیچ، جعد، چین، خمش، شکن، طره، کرس 3 پرتو، تابش، روشنی، فروغ، نور 4 حرارت، سوزش، گرمی، هرم 5 آرام، صبر، قرار 6 پایداری، تحمل، شکیبایی، شکیب 7 دوام، مقاومت 8 چین، شکن |
تاب خوردن | 1 درپیچ وتاب شدن 2 تاب بازی کردن 3 دور زدن 4 بهنوسان درآمدن، نوسان داشتن، مرتعض شدن |
تاب دادن | 1 تابیدن، تافتن، پیچاندن 2 سرخ کردن، بریان کردن، تفت دادن، سرخ کردن 3 بافتن 4 گرداندن |
تابدار، تابدار | 1 پرپیچوتاب، پرتاب، پیچیده، تابیده، تافته & صاف، شلال، لخت 2 تابان، روشن، پرفروغ |
تاب داشتن | 1 بردبار بودن، تحمل داشتن، طاقت داشتن & بیتاب شدن 2 قوس داشتن، انحنا داشتن 3 انحراف داشتن 4 احول بودن، دوبین بودن، لوچ بودن |
تابستان | تموز، صیف & زمستان، شتا |
تابستانی | 1 تابستانه & زمستانی 2 صیفی & شتوی |
تابش | 1 برافروختگی، پرتو، تاب، تشعشع، تلالو، درخشش، روشنی، شعشعه، فروغ، لمعان، نور 2 تف، حرارت، گرمی |
تابع | صفت 1 رام، فرمانبردار، مطیع، منقاد & سرکش، نافرمان 2 بسته، پیرو، دنبالهرو، طرفدار، وابسته، هواخواه & پیشوا 3 تبعه 4 چاکر 5 فرعی 6 تابعه 7 تابعی & متغیر 8 متاثر، تاثیرگیرنده، تحت تاثیر |
تابع کردن | مطیع کردن، رام ساختن، فرمانبردار کردن |
تابعیت | 1 تبعه، قومیت، ملیت 2 اطاعت، انقیاد، فرمانبرداری، پیروی، تبعیت & سرکشی، نافرمانی |
تابلو | 1 بوم، پرده 2 تصویر، منظره، 3 تختهسیاه 4 انگشتنما |
تابلونویس | اسم 1 خطاط 2 تابلوساز |
تابلونویسی | 1 خطاطی 2 تابلوسازی 3 نقاشی، صورتگری |
تابناک | تابان، درخشان، درخشنده، رخشان، روشن، مشعشع، منیر، نورانی & تاریک |
تابندگی | 1 تابش، تشعشع، تلاءلو، درخشش، درخشندگی، شعشعه، فروغ، نورافشانی 2 برق، جلا & تیرگی |
تابنده | 1 تابان، درخشان، درخشنده، رخشان، مشعشع 2 حرارتزا، گرمابخش 3 ریسنده، نختاب، نخریس |
تابوت | 1 عماری 2 رونده، جنازه |
تابوتوان | تاب و توش، توانایی، قدرت مقاومت، یارایی |
تابو | 1 لفظ حرام 2 مقدس 3 حرام |
تابهتا | 1 لنگهبهلنگه 2 نامتقارن 3 نامساوی، ناهمآهنگ، ناجور |
تابه | 1 ساج، تاوه 2 ماهیتابه |
تابیدن | 1 درخشیدن، رخشیدن، روشن شدن 2 حرارت یافتن، گرم شدن 3 گداختن، گرم کردن 4 تاب آوردن، بردباری کردن، تحمل کردن، طاقت آوردن & برنتافتن 5 به هم پیچاندن، پیچ دادن، پیچ و تاب دادن، تاب دادن، تافتن 6 گرم شدن 7 اعراض کردن، برتافتن، |
تابیده | اسم 1 مفتول 2 تافته، تفته، سرخ شده، گداخته 3 تاب داده، پیچیده 4 تاب برداشته، کج |
تاپ | صفت 1 عالی، بهترین، کامل 2 بلوز رکابی، بلوز بیآستین |
تاپو | 1 خپله، کوتاهقد 2 خمره |
تاتار | تتار، مغول، مغولتبار، تتر |
تاج | 1 افسر، دیهیم، کلاه، کلیل، گرزن 2 جیفه |
تاجدار، تاجدار | پادشاه، تاجور، دیهیمدار، سلطان، شاه & رعیت، مملوک |
تاجر | بازرگان، پولدار، پیشهور، ثروتمند، سوداگر، غنی، معاملهگر & فقیر |
تاجور | اورنگنشین، پادشاه، تاجدار، سلطان، شاه & رعیت، مملوک |
تاخت | 1 تک، تهاجم، حمله، مسابقه، هجوم، یورش & پاتک، ضدحمله 2 خیز، دویدن، دو 3 مبادله، معاوضه، تعویض & معامله |
تاخت زدن | عوض کردن، معاوضه کردن & معامله کردن، خریدن، فروختن، مبادله کردن |
تاختن | 1 دویدن، تازیدن، راندن 2 حملهبردن، حمله کردن، هجوم بردن 3 بهیغما بردن، تاراج کردن، چپاول کردن، غارت کردن، لاشیدن 4 دواندن، تازاندن 5 قدرتنمایی کردن 6 گریزاندن، فراری دادن 7 به سرعت دواندن، تاخت کردن |
تاختوتاز | 1 شبیخون، هجوم، یورش 2 تاراج، چپاول، غارت 3 حملهو غارت، تاخت و تالان |
تاختوتاز کردن | 1 چپاول کردن، غارتیدن، غارت کردن 2 شبیخونزدن، یورش بردن، هجوم آوردن |
تا خوردن | انحنا پیدا کردن، تاشدن، خم شدن |
تارآوا | تارصوتی |
تاراج | بردابرد، چپاول، چپو، غارت، لاش، نهب، یغما |
تاراج کردن | 1 چاپیدن، چپاول کردن، غارت کردن، غارتیدن، لاشیدن 2 تالان کردن |
تاراجگر | چپاولگر، چپوچی، غارتگر، یغماگر |
تاراندن | 1 دور کردن، طرد کردن، راندن 2 پراکندن، پراکنده ساختن، متفرق ساختن & مجتمع شدن 3 فراری دادن، گریزاندن |
تا | حرف 1 راس، لغایت، مادام 2 دانه، شمار، عدد، تحفه، دست، طاقه، قلاده، لنگه، واحد & جفت 3 چین، 4 لا، ورق 5 جفت، عدیل، لنگه، مانند، مثل، نظیر، همسنگ، همانند، همسان، همتا 6 به محض اینکه، همینکه 7 سرانجام، عاقبت، فرجام 8 که 9 تا زم |
تار | اسم 1 تاریک، تیره، ظلمانی، مظلم & روشن، شفاف 2 خفه، کدر، گرفته & شفاف، منیر 3 سیاه، مشکی، غبارگرفته 4 ساز 5 سیم 6 تاره، رشته، نخ & پود 7 تارک، فرقسر، مفرق 8 تال 9 دانهمو، نخمو |
تارزن | تارنواز، نوازنده تار |
تار شدن | 1 تاریک شدن، تیره شدن، ظلمانی شدن & روشن شدن 2 کدرشدن & شفاف شدن |
تارک | اسم 1 راهب، تارک دنیا 2 برق، چکاد، سر، فرق، فرق سر، مفرق، هامه، هباک 3 راس، قله، نوک 4 اوج & حضیض 5 کلاهخود، مغفر 6 تار کوچک، رشته باریک |
تارم | 1 ایوان، بالکن، طارم 2 تاره 3 داربند، داربست 4 کلبه، خانهچوبی 5 محجر |
تارومار شدن | 1 قلعوقمع شدن، مغلوب شدن، مقهور شدن، منکوب شدن & پیروز گشتن، ظفر یافتن 2 پخشوپلا شدن، پراکنده شدن، متفرق شدن & اجتماع کردن |
تارومار | 1 قلعوقمع، مغلوب، مقهور، منکوب، منهزم 2 پخشوپلا، پراکنده، متفرق & مجموع 3 تندوخند، ازهمپاشیده، زیروزبر |
تارومار کردن | 1 پخشوپلا کردن، پراکندن، پراکنده ساختن، تاراندن، متفرق کردن 2 قلعوقمع کردن، مغلوب کردن، مقهور کردن، منکوب کردن 3 نیستونابود کردن |
تاری | اسم 1 تاریکی، ظلمت، ظلمانی 2 تیرگی، کبودی 3 انحراف، گمراهی 4 کژی، نادرستی 5 پلید، ناپاک 6 تاربن |
تاریخ | 1 تاریخچه، تذکره، سرگذشت، وقایع 2 خداینامه، شاهنامه، سیرالملوک 3 سابقه 4 زمان، مورخه، وقت، زمان وقوع 5 کتاب رویدادهای گذشته، تاریخنامه 6 تقویم، گاهشماری 7 دانش ثبت، بررسی و تجزیه و تحلیل وقایع |
تاریخدان، تاریخدان | تاریخنگار، تاریخنویس، مورخ |
تاریخنگار | تاریخدان، تاریخگو، تاریخنویس، دهقان، دهگان، مورخ، وقایعنگار |
تاریخنویس | تاریخنگار، دهقان، دهگان، مورخ، وقایعنویس، وقایعنگار |
تاریخی | 1 قدیمی، کهن، باستانی 2 مربوط به تاریخ 3 مهم، بااهمیت 4 به یاد ماندنی، فراموشناشدنی، خاطرهانگیز 5 تاریخنگار، تاریخنویس، مورخ 6 تاریخدان |
تاریک | 1 تار، تیره، داج، دیجور، سیاه، ظلمانی، ظلمتآلوده، ظلمتزده، قیرگون، کمرنگ، لیل، مظلم 3 مبهم، ابهامآلود، غیرشفاف & روشن 4 مشکل، غامض، پیچیده 5 آشفته، مغشوش، نابسامان 6 پریشان، گرفته، ناراحت |
تاریک شدن | تار شدن، تیرهشدن، تیرهوتار شدن، ظلمانی شدن & روشنشدن |
تاریک کردن | 1 تار کردن، تیره کردن، ظلمانی کردن & روشن کردن 2 مبهم ساختن 3 بغرنج کردن، پیچیده کردن |
تاریکی | 1 تاریکا، تیرگی، سیاهی، ظلام، ظلمت & روشنایی 2 گرفتگی 3 بیدانشی، جهل، نادانی & دانش، دانایی 4 ابهام 5 پیچیدگی، غموض |
تازاندن | تاختن |
تاز | اسم 1 سفله، فرومایه 2 امرد، مخنث 3 تاختن |
تازگی | اسم 1 تری، خرمی، طراوت، لطافت، شادابی & پژمردگی، وارفتگی 2 اخیراً، جدید& کهنگی |
تازگی داشتن | 1 جدیدبودن، نو بودن، بیسابقه بودن 2 خوشایند بودن، جذابیت داشتن |
تازهبالغ | نوبالغ |
تازهبهدورانرسیده | ندیدبدید، نوخاسته، نودولت، نوکیسه |
تازهپا | نوپا |
تازه | قید 1 جدید، مدرن، نو & کهنه 2 ابتکاری، بدیع، بکر، طرفه 3 نوظهور، نوین 4 اخیر، موخر، متاخر & دیرینه، قدیم، کهن، کهنه 5 اکنون، حالا، اینک، الان 6 باطراوت، شاداب، طری، نوشکفته & پلاسیده، بیطراوت 7 تر & خشک، پژمرده 8 دلپذیر، خوشاین |
تازهجوان | 1 نوجوان، نوبالغ، نورسیده، نوخط، تازهسال 2 محبوبنوجوان 3 زیبا، لطیف، زیبارو |
تازهجو | نوجو، نوگرا & کهنهگرا |
تازهجویی | نوجویی، نوگرایی & سنتگرایی، کهنهپرستی، کهنهگرایی |
تازهرسته | نورسته |
تازهرس | 1 نوبر، نورس & دیررس 2 جدید، نو، نوظهور & کهنه، قدیمی |
تازهرو | باطراوت، بشاش، تازهرخ، خوشرو، شادمان، گشادهرو، هیراد، خندان، خوشحال 1 & گرفته، مغموم 2 بدعنق بشاشت، طراوت، خوشرویی، حسن خلق، گشادهرویی |
تازهزا | زائو، نوزا |
تازهساز | نوساز، نوساخت |
تازه شدن | 1 نو شدن، تازهگشتن 2 تجدید یافتن، تجدید شدن 3 تجدیدخاطره شدن، به خاطر آمدن 4 باطراوت شدن، خرم شدن 5 جوان شدن 6 شاد شدن، شادمانگشتن، بانشاط شدن، به یاد آمدن، به خاطر آمدن 7 زنده شدن، حیات تازه یافتن |
تازهعروس | نوعروس، بیوگ، نوبیوگ & نوداماد، تازهداماد |
تازهکار | بیتجربه، تازهچرخ، خام، کارآموز، مبتدی، ناآزموده، ناشی، نوپیشه، نوچه & کهنهکار |
تازهکاری | بیتجربگی، ناآزمودگی، ناشیگری، نوپیشگی & کهنهکاری |
تازهگو | 1 نوپرداز، نوگو 2 شیرینسخن، نادرهگفتار، بدیعگفتار |
تازهمسلمان | نومسلمان، جدیدالاسلام، نودین |
تازهوارد | 1 نورسیده، جدیدالورود 2 ناآشنا، ناوارد 3 کمتجربه، بیاطلاع & کهنهکار |
تازیانه خوردن | شلاقخوردن & تازیانه زدن |
تازیانه | سوط، شلاق، طره، قمچی، مقرعه |
تازی | اسم 1 عرب & عجم 2 تازیک، عربی 3 زبانعربی & پارسی 4 سگشکاری & سگ گله، سگ معلم |
تازیک | 1 تازی، عرب & عجم 2 غیر ترک 3 تاجیک، تاژیک |
تازیگوی | عربیزبان، عرب، مستعرب |
تاس | اسم 1 قدح، کاسه 2 طشت، طشتبزرگ، 3 بیمو، طاس، کچل، کل & مودار 4 کعبتین 5 اضطراب، بیقراری، تشویش، ناآرامی & قرار، آرامش 6 اندوه، ملالت & نشاط، شادی |
تاسه | 1 اضطراب، بیتابی، بیقراری، تشویش، تلواسه، نگرانی 2 اندوه، حزن، غم، ملالت & نشاط، شادی 3 غربتزدگی، غمغربت، نوستالژی 4 بغض، عقده 5 ویار 6 لهله زدن |
تاسیدن | 1 اندوهگین شدن، غمگین شدن، مغموم شدن & مسرور شدن 2 اضطراب داشتن، تشویش داشتن 3 احساسغربت کردن، غربتزده بودن 4 پژمرده شدن، دلمرده شدن 5 ویار داشتن |
تاسیده | 1 تفته، سیاهسوخته 2 افسرده، پژمرده & باطراوت 3 تیره، کدر، سیاه 4 خفه، گرفته 5 لهلهزنان، نفسنفسزنان |
تاش | 1 دولتیار 2 خداوند، صاحب 3 شریک |
تافتن | 1 برافروختن، روشنشدن، برق زدن، درخشیدن 2 افروختن، تابیدن، گداختن 3 آزرده شدن، مکدر شدن، دلگیرشدن 4 اعراض کردن، برگرداندن، رویبرگردانیدن 5 تحمل کردن، تاب آوردن 6 رشتن، تاب دادن، پیچیدن 7 سرپیچی کردن، رویگردان شدن |
تافته | صفت 1 تابیده، گداخته 2 تابناک، درخشنده، روشن 3 بافته، پارچه 4 آزرده، دلگیر، مکدر، ملول، آزردهخاطر 5 سوزان، گرم & 1 خشک 2 سرد 6 خسته، کوفته |
تاق | 1 فرد، لنگه & جفت 2 تنها 3 تا، مانند، مثل، نظیر 4 تاغ |
تاک | انگور، رز، رزبن، سلیل، مو، تاکبن، سارونه |
تاکتیک | تدبیر، ترفند، راهکار، سیاست، شگرد، فن، لم، شیوه، روش & استراتژی |
تا کردن | 1 تا زدن، خم کردن 2 رفتار کردن، عمل کردن 3 تفاهم کردن، مصالحه کردن، کنار آمدن، سازگاری نشان دادن |
تاکستان | انگورستان، باغ رزی، تاکزار، موستان، موزار، باغ انگور، انگورزار |
تاکسیبار | وانتبار & سواری |
تالاب | آبدان، آبگیر، استخر، برکه، برم، غدیر، نورنجه & جوی، نهر، رود |
تالار | 1 ایوان، صفه 2 سالن |
تالان | تاراج، چپاول، دزدی، غارت، لاش، نهب، یغما |
تالی | 1 جانشین، جایگزین، ثانی، قائممقام 2 اثر، حاصل 3 نتیجه، پیامد، دنباله 4 تلاوتگر، تلاوتکننده 5 شبیه، لنگه، مانند، مثل، نظیر، همانند 6 تابع، پسرو، دنبالهرو، پیرو 7 جزء موخر(جمله شرطی) & جزء مقدم |
تام | تمام، تمامیت، جامع، کامل، مستوفا، مطلق، کمال یافته & غیرتام، ناقص |
تانکر | 1 مخزن 2 نفتکش |
تانک | زرهپوش، خودرو سنگیننظامی (مهز به توپ و مسلسل) |
تاوان | 1 بدل، جبران، جریمه، خسارت، عوضی، غرامت، کفاره، مغرم 2 عوض، مابهازا، جریمه |
تاوان دادن | 1 جریمهدادن، جبران کردن، غرامت دادن، مابهازا پسدادن 2 کفاره پس دادن & تاوان گرفتن |
تاواندار | ضامن، کفیل، متعهد |
تاول | آبله، آماس، برآمدگی |
تایب، تائب | صفت پشیم، پشیمان، تواب، توبهدار، توبهکار، توبهکننده منفعل، نادم |
تایر | حلقه لاستیک، طایر، لاستیکچرخ & رنگ |
تاثرآور | اندوهآور، اندوهبار، تاثرانگیز، غمافزا، غمانگیز، غمفزا، ملالآور، ملالانگیز & شادیآور، شادیبخش، شعفانگیز |
تاثر | 1 اندوه، اندوهگینی، انفعال، حزن، دلتنگی، رقت، غم 2 اثرپذیری & شعف |
تاثرانگیز | اندوهآور، تاثربار، حزنانگیز، غمانگیز، غمبار، ملالتانگیز & شعفانگیز، سرورانگیز |
تاثیر | 1 اثر، اثربخشی، اثرگذاری 2 واکنش، فعلوانفعال 3 افاقه، نتیجه 4 اعتبار، اهمیت، نفوذ رسوخ، قدرت، گیرایی، 5 اثر کردن، اثر گذاشتن 6 نفوذ کردن 7 کاراشدن، کارگر شدن |
تاثیرپذیر | اثرپذیر، کنشپذیر، منفعل & تاثیرناپذیر |
تاثیر کردن | 1 اثر کردن، اثر گذاشتن، موثر افتادن، موثر واقع شدن & تاثیر پذیرفتن 2 کارگر شدن، نفوذ کردن |
تاثیرگذار | اثرگذار، موثر & تاثیرپذیر |
تاخر | 1 پسافتادگی، پسی 2 پسماندن، عقب افتادن، دنبال ماندن، واپسماندن 3 دیر شدن & تقدم |
تاخیر | 1 تعویق، درنگ، دیر & تعجیل، تسریع 2 تعلل، دفعالوقت، طفره، مماطله 3 مطال 4 دیرکرد 5 دیرآمد 6 مهلت، فرصت 7 دیر کردن 8 عقب انداختن |
تاخیر کردن | 1 دیر کردن، درنگ کردن 2 دیر شدن 3 وقفهافتادن، عقب افتادن |
تادب | 1 ادبآموزی، فرهنگآموزی، فرهنگپذیری، فرهیختگی 2 ادب آموختن 3 باادب شدن، فریفته شدن |
تادیب | 1 تنبیه، جزا، عذاب، عقوبت، کیفر، گوشمالی، مواخذه، مجازات 2 ادب، اصلاح، تربیت، 3 فرهیختن، تربیت کردن، ادب کردن، 4 ادب آموختن |
تادیب شدن | 1 تنبیهشدن، به کیفر رسیدن، گوشمالی شدن، مجازاتشدن 2 ادب آموختن، تربیت شدن، فرهیختن |
تادیب کردن | 1 تنبیه کردن، مجازات کردن، گوشمالی دادن، کیفر دادن 2 ادب آموختن، ادب کردن، تربیت کردن 3 فرهیخته کردن، فرهیختن |
تادیه | 1 ادا، پرداخت، بازپرداخت 2 پرداخت کردن، گزاردن، ادا کردن & دریافت |
تادیه کردن | 1 پرداختن، پرداخت کردن 2 ادا کردن، گزاردن |
تاذی | آزار، آزردگی، اذیت، ایذاء، رنجش، رنجیدگی |
تاسف | 1 اسف، افسوس، اندوه، پشیمانی، تحسر، تلهف، حسرت، دریغ، غصه، غم، فسوس، لهف، ندامت 2 افسوس خوردن، اندوهناک شدن، حسرت داشتن، دریغ خوردن |
تاسفانگیز | اندوهبار، اندوهزا، تاسفبار، تاسفزا، حزنانگیز، حسرتانگیز، حسرتبار، غمانگیز، غمبار & سرورانگیز، شادیبخش |
تاسفبار | اسفبار، اسفانگیز، اندوهبار، تاسفانگیز، حسرت بار، دریغآلود & شعفانگیز |
تاسف خوردن | دریغخوردن، افسوس خوردن، متاسف بودن، دستخوش اندوه شدن، غم خوردن، غمین شدن، مغموم گشتن |
تاسی | 1 اقتدا، اقتفا، پیروی، تبعیت 2 اقتدا کردن، پیروی کردن |
تاسی جستن | اقتدا کردن، پیروی کردن، تبعیت کردن، تقلید کردن |
تاسیس | 1 احداث، ایجاد، بنیان، بنیانگذاری، پیریزی، تشکیل، شالودهگذاری، وضع 2 احداث کردن، بنیاد کردن، بنیادگذاشتن، پیریزی کردن، دایر کردن، بنیان نهادن & تخریب |
تاسیس شدن | 1 احداثشدن، دایر شدن 2 ایجاد شدن، به وجود آمدن 3 پیریزی شدن، بنیاد شدن |
تاسیس کردن | 1 احداث کردن، دایر کردن 2 ایجاد کردن، به وجودآوردن 3 بنیاد کردن، پی افکندن، پایهگذاری کردن، پیریزی کردن |
تاکید | 1 ابرام، اصرار، اصرارورزی، پافشاری، پیله، سماجت 2 تصریح، سفارش 3 استوار کردن 4 موکد ساختن 5 محکمکاری، استوارسازی |
تاکید کردن | 1 اصرارورزیدن، ابرام کردن، پافشاری کردن، پایفشردن، پیله کردن، سماجت ورزیدن 2 موکد ساختن، استواری بخشیدن |
تالف | 1 دلجویی، دمسازی، خوگری، دوستی، الفتگیری، الفتیابی 2 الفتیافتن، خوگر شدن، خو گرفتن، دمساز شدن، دوست شدن & رمیدن، رمیده شدن |
تالم | 1 الم، اندوه، توجع، درد، دردمندی، رقت، ناراحتی 2 آزرده شدن، اندوهگین شدن، دردمند شدن |
تالمانگیز | دردبار، دردانگیز، اندوهزا، رنجآور |
تالمزا | دردانگیز، دردبار، دردناک، زجرآور، مولم & نشاطانگیز، نشاطبخش |
تاله | 1 پارسایی، خداپرستی، زهد، عبادت 2 الوهی شدن، الهی شدن 3 پرستش کردن، پرستیدن 4 متاله شدن |
تالیف | 1 تدوین، تصنیف، جمعآوری، گردآوری، نگارش 2 تدوین کردن، جمعآوری کردن، گردآوری کردن 3 ایجاد الفت کردن 4 دلجویی، استمالت، نوازش 5 پیوند، ترکیب 6 پیونددهی، الفتدهی، دمسازی |
تالیف شدن | گردآوریشدن، جمعآوری شدن، تدوین شدن |
تالیف کردن | 1 کتابنوشتن، 2 تدوین کردن، گردآوری کردن، فراهمآوردن، جمعآوری کردن 3 سازوار کردن 4 الفت دادن، دمساز کردن |
تامل | 1 تانی، درنگ، مکث، تاخیر 2 شکیبایی، مصابرت 3 اندیشه، تعقل، تفکر، غور، فکر، ژرفاندیشی 4 مراقبه، مکاشفه 5 اندیشه کردن، اندیشیدن، تعقل کردن 6 درنگ کردن 7 دوراندیشی کردن |
تامل کردن | 1 تانی کردن، تاخیر کردن، درنگ کردن 2 اندیشیدن، تعقل کردن، تفکر کردن، ژرفاندیشی کردن، غور کردن |
تامینات | nim’at[اسم آگاهی |
تامین | صفت 1 امان، امنیت، ایمنسازی 2 آمادهسازی، فراهمسازی، بسیج، تحصیل، تدارک، ترتیب، تهیه 3 آمینگویی 4 امن کردن، ایمن ساختن، ایمن کردن 5 امنیتدادن، اطمینان دادن 6 آماده، فراهم، مهیا 7 درامان، محفوظ 8 آمینگویی |
تانس | انسگیری، انس گرفتن، خوی گرفتن، مانوس شدن، الفت گرفتن & توحش |
تامین کردن | 1 برآورده کردن، پاسخگو بودن 1 اجابت کردن، برآوردن 3 آماده کردن، فراهم ساختن، مهیا ساختن 4 فراهم آوردن 5 تارک دیدن، تهیه کردن 6 امن ساختن، ایمن کردن 7 حفظ کردن، در امان نگه داشتن + |
تانی | اسم 1 آهستگی، ایست، تاخیر، تمجمج، درنگ، طمانینه، کندی، مکث 2 آهسته، کند، یواش 3 آهستگی 4 تاخیر 5 سستی 6 درنگ کردن، تاخیر کردن، سستی کردن |
تانیس | الفت دادن، انس دادن، خوگر کردن، دمساز کردن |
تاویل | 1 بیان، تبیین، تشریح، توجیه، تعبیر، تفسیر، توضیح، شرح 2 بیان کردن، تفسیر کردن 3 تعبیر کردن |
تاهل | 1 ازدواج، زنخواهی 2 ازدواج کردن، زن کردن، زن گرفتن، عیال اختیار کردن & تجرد 3 همسرداری، زناشویی 4 همسر گرفتن & طلاق |
تایید | 1 اثبات، اذعان، تسجیل، تصدیق، تصویب، صحهگذاری، صوابدید، قبول، گواهی، 2 مرافقت، همصدایی، & تکذیب 3 استواری، پشتیبانی، ترهیب، تقویت 4 کمک کردن، یاوری، یاریگری، یاری کردن 5 توفیق، عنایت |
تاییدگر | موید، یاریگر |
تاییدیه | پذیرش، گواهینامه، تاییدنامه |
تبآلود | 1 تبدار، تبآلوده، تبناک، تبگرفته 2 ملتهب، التهابآلود، هیجانزده |
تبادر | 1 پیشی، تعجیل، سبقت، شتاب 2 پیشدستی کردن 3 شتافتن، عجله کردن 4 پیشی گرفتن، سبقت گرفتن |
تبادل | تبدیل، تعویض، تهاتر، مبادله، معاوضه |
تبادل | 1 مبادله، ردوبدل 2 عوضوبدل، معاوضه |
تبار | 1 آل، خاندان، خانواده، دودمان، نسب، نسل 2 اصل، گوهر، نژاد 3 نابودی، هلاک، هلاکت |
تبارشناسی | شجرهشناسی، علمالانساب، علمانساب |
تبارک | تقدس، خجستگی، مروا، میمنت & مرغوا |
تبارنامه | شجرهنامه، نسبنامه |
تباعد | 1 دوری 2 واگرایی & همگرایی 3 از هم دور شدن 4 دوری جستن، دوری گزیدن، دوری ورزیدن، دوری کردن & تقارب، تقارن |
تب | 1 الم، تاب، درد 2 شور وهیجان همگانی |
تبانی | 1 توطئه، دسیسه، توطئهگری، دسیسهچینی، ساختوپاخت، توافقپنهانی 2 همدستی |
تبانی کردن | توطئه کردن، دسیسه چیدن، دسیسهچینی کردن، ساختوپاخت کردن، توطئهگری کردن، همدستی کردن، همدستشدن |
تباه | 1 پایمال، تبه، تلف، خراب، زایل، ضایع، فاسد، هبا، منهدم، نفله، هدر 2 مضمحل، منکوب 3 آشفته، پریشان، نابسامان 4 باطل 5 نادرست، خطا، ناراست |
تباهسازی | اتلاف، انهدام، تضییع، هدر، ضایعسازی |
تباه شدن | 1 ضایع گشتن، فاسد شدن 2 خراب شدن، ویران گشتن 3 تلفشدن، نفله شدن 4 نابود گشتن، هلاک شدن |
تباهکار | بدکار، تبهکار، شریر، فاجر، فاسد، فاسق، بدکردار، ناصالحمفسد & درستکار، صالح |
تباه کردن | 1 خراب کردن، فاسد کردن، ضایع کردن 2 نفله کردن، هدر دادن، پامال کردن، پایمال کردن، تلف کردن |
تباهی | hmbat[اسم 1 بدی، ردائت، فتنه، فساد & نیکی 2 خرابی، ویرانی & آبادی، عمران 3 انهدام، خسار، عنت، نابودی، نیستی، هدم 4 آشفتگی، پریشانی، نابسامانی |
تباهیپذیر | 1 زوالپذیر، نابودشونده، ضایعشدنی، فانی، فناپذیر، میرا & تباهیناپذیر 2 فاسد شدنی، فسادپذیر & فاسدناشدنی، فسادناپذیر |
تباین | اختلاف، تفاوت، تمایز، توفیر، جدایی، دوگانگی، فرق، مغایرت & تماثل |
تباین داشتن | 1 تفاوت داشتن، متفاوت بودن 2 اختلاف داشتن، ضدیت داشتن |
تبتل | 1 دنیاگریزی، از جهانبریدن، از مردم بریدن، اعراض از عالم، ترکازدواج کردن 2 انقطاع (از دنیا و مردم) |
تبجیل | 1 احترام، اعظام، بزرگداشت، تجلیل، تعظیم، تکریم 2 بزرگشمردن، گرامی داشتن & تحقیر |
تبحر | احاطه، استادی، تسلط، توغل، مهارت |
تبختر | 1 افاده، پز، تفرعن، تکبر، فخرفروشی، فیس، گندهدماغی 2 به خودبالیدن، فخر فروختن، نازیدن |
تبخیر | 1 بخار کردن 2 به بخارتبدیل شدن & تجمد 3 بخور دادن |
تبخیز | تبآور & تبزدا، تبریز |
تبدل | 1 استحاله، تطور، تعویض، تغییر، دگرگونی 2 بدل شدن، دگرگونشدن |
تبدیل | تبادل، تحول، تطور، تعویض، تغییر، دگرسانی، دگرگونی، مبادله، مبدل، معاوضه |
تبدیل کردن | 1 تغییردادن، دگرگون ساختن، دگرسان کردن 2 تعویض کردن، معاوضه کردن (ارز، پول) |
تبذیر | 1 اتلاف، اسراف، بیهودهخرجی، پراکندن، تفریط، زیادهروی، فراخدستی، گشادهبازی، ولخرجی 2 بیهوده خرج کردن، اسراف کردن، زیاد خرج کردن 3 پراکندن |
تبذیر کردن | 1 ولخرجی کردن، اسراف کردن، بیهوده خرجی کردن، گشادبازی کردن 2 افراط کردن، زیادهروی کردن |
تبرئه | 1 ابراء، برائت، پاکی، رفعاتهام، 2 مبرا & محکوم، محکومیت |
تبرئه شدن | برائت یافتن، بیگناه شناخته شدن، مبرا شدن |
تبرئه کردن | رفع اتهام کردن، مبرا دانستن، بیگناه دانستن |
تبرا | 1 بیزاری جستن، دوری کردن 2 بری شدن(ازتهمت، گناه) 3 بیزاری 4 پاکی، تنزیه |
تبرا کردن | دوری کردن، بیزاری جستن |
تبر | تبرزین، تیشه، تور |
تبرزد | نبات، تبرزه |
تبرع | احسان، بخشش، بر، ثوابجویی، نیکویی، نیکی، نیکوکاری |
تبرک | 1 تیمن، خجستگی، شگون، میمنت، خوشیمنی، همایونی & گجستگی، بدیمنی 2 برکتیابی |
تبری | 1 بیزاریجویی، بیزاریدوریگزینی 2 بیزاری جستن، بیزار شدن |
تبریک | تهنیت، شادباش، مبارکباد |
تبریک گفتن | شادباشگفتن، تهنیت گفتن، مبارکباد گفتن & تسلیتگفتن، |
تبسم | 1 شکرخند، شکرخنده، لبخند، مبسم، نیمخند 2 لبخند زدن |
تبسم کردن | زیر لبخندیدن، شکرخند زدن، لبخند زدن |
تبسمکنان | لبخندزنان |
تبش | 1 تابش، پرتو، فروغ 2 حرارت، گرمی 3 گرما 4 اضطراب، تپش، تشویش |
تبشیر | 1 بشارت، خبر خوش، مژده 2 بشارت دادن، خبرخوش آوردن، مژدهدادن |
تبصره | 1 بند 2 توضیح، توضیحی 3 بیناسازی، عبرتگیری |
تبعات | پیامدها، عواقب، نتایج |
تبع | 1 پیروی 2 پیروان، تابعان 3 چاکران |
تبعه | 1 اهل، تابع، رعیت، شهروند 2 پیروان، تابعان 3 چاکران، نوکران، رعایا |
تبعیت | 1 اقتفا، انقیاد، پیروی، تاسی، تمکین، متابعت، وابستگی، هواخواهی & گردنکشی 2 اطاعت کردن، پیروی کردن 3 گردننهی، سرسپاری & گردنکشی |
تبعیت کردن | اقتفا کردن، پیروی کردن، تاسی جستن، متابعت کردن، گردن نهادن |
تبعید | 1 اخراج، جلای وطن، راندن، طرد، نفی بلد 2 دور کردن، طرد کردن، راندن 3 تغریب |
تبعید شدن | 1 نفیبلدشدن، از وطن رانده شدن 2 رانده شدن، طردشدن |
تبعید کردن | اخراج کردن، طرد کردن، راندن (از موطن) |
تبعیدی | تبعیدشده، نفی بلدشده |
تبعیض | حقکشی، رجحانبلامرجح & عدالت |
تبلرزه | تبلرز، مالاریا، تبنوبه، نوبه |
تبلور | 1 بلورشدگی، بلورینگی، کریستالی، متبلور 2 بلورین شدن 3 متبلور شدن |
تبلیغ | 1 آگهی، ابلاغ، اشاعه، پروپاگاند، ترویج 2 ابلاغ کردن، رسانیدن 3 اشاعه دادن، ترویج کردن |
تبلیغاتچی | تبلیغکننده، مبلغ |
تبهروزگار | بدبخت، بدروزگار، شوربخت، مفلوک |
تبهکار، تبهکار | صفت بدکار، بزهکار، جنایتکار، طالح، فاسد، فاسق، گناهکار، مجرم، مخبط & درستکار، صالح، نکوکردار |
تبهکاری، تبهکاری | بدکاری، تدمیر، فساد، فسق، جنایت & نکوکرداری |
تبیین | اظهار، بیان، تاویل، تعبیر، تعریف، توجیه، توصیف، توضیح، وصف |
تبیینی | تشریحی، توجیهی، توصیفی، توضیحی |
تپاله | پهن، تاپال، تپال، سرگین |
تپانچه | 1 توگوشی، چک، سیلی، کشیده & لگد 2 پارابلوم، پیستوله، کاج |
تپاندن | 1 تپانیدن، چپاندن، چپانیدن 2 به زور جا دادن، به زور فرو کردن، فرو کردن |
تپ | 1 بیقراری، اضطراب، ناآرامی، بیآرامی 2 تالاپ |
تپش | 1 تپیدن، 2 پرش، ضربان، لرزش، نبض 3 ترس، واهمه، هراس 4 گرمی، حرارت 5 اضطراب، بیقراری، دلهره، خلجان |
تپق | گرفتگیزبان، زبانگرفتگی، لکنتناگهانی، لکنت آنی، تتهپته |
تپل | چاق، فربه، گرد و چاق |
تپه | پشته، تل، حدب، رش، کتل، کوهپایه، گردنه، نجد |
تتبع | بررسی، پژوهش، تحقیق، تعمق، تفحص، تلاش، جستجو، کاوش، کنجکاوی، مطالعه |
تتمه | الباقی، باقیمانده، بقیه، مانده، متمم، به جا مانده |
تتمیم | به انتها رساندن، تکمیل کردن، تمام کردن، کامل کردن |
تثبیت | 1 اثبات، استقرار، استواری، برقراری، تحکیم، ثابتسازی 2 استوار داشتن، برقرار کردن، برجای داشتن |
تثبیت کردن | پابرجا کردن، برقرار کردن، ثابت ساختن، استوار کردن، برجای داشتن، محکم کردن، تحکیم بخشیدن |
تثلیث | 1 سهگانی(الوهیت)، اعتقادبه سه اقنوم (اب، ابن، روحالقدس) 2 سهبخش کردن 3 سهبر کردن، سهگوش کردن |
تثنیه | 1 دوتا کردن، دوقسمت کردن 2 دوتایی، مثنا |
تجارب | آزمایشها، آزمونها، تجربهها، آموختهها |
تجار | 1 بازرگانان، تاجران، سوداگران 2 اغنیا، پولداران، ثروتمندان & فقرا |
تجارت | بازرگانی، دادوستد، سودا، سوداگری، معامله |
تجارت کردن | بازرگانی کردن، دادوستد کردن، سودا کردن، معامله کردن |
تجاسر | 1 تجبر، تجری، تمرد، جسارت، خیرگی، طغیان، گردنکشی، گستاخی، یاغیگری 2 دلیری کردن، گستاخی کردن |
تجانس | تجنیس، تشابه، سنخیت، مجانست، همانندی، هماهنگی، همجنسی، همرنگی، همگونی، همآهنگی، مشابهت |
تجاوز | 1 اجحاف، تخطی، تخلف 2 تعدی، تعرض، دستدرازی، دستاندازی 3 حدشکنی، مرزشکنی 4 هتکعصمت، عمل منافی عفت به عنف 5 اغماض، چشمپوشی، عفو، گذشت 6 اجحاف کردن، تخطی کردن، حدشکنی کردن 7 سرپیچی کردن |
تجاوزکارانه | صفت 1 تجاوزگرانه، تعرضآمیز، متعرضانه 2 اجحافآمیز، حدشکنانه |
تجاوز کردن | 1 تعدی کردن، تعرض کردن، دستاندازی کردن، دستدرازی کردن 2 حدشکنی کردن، مرزشکنی کردن 3 اجحاف کردن، تخطی کردن 4 هتک عصمت کردن، هتک حیثیت کردن |
تجاوزگر | صفت متجاوز، متعدی، متعرض، حدشکن، تجاوزکار |
تجاهر | 1 تظاهر کردن 2 ظاهرشدن 3 آشکار کردن |
تجاهل | 1 جاهلنمایی، جهلنمایی، ناداننمایی، نادانی 2 خود را بهنادانی زدن |
تجددطلب | 1 نوگرا، نوجو 2 روشنفکر، متجدد، منورالفکر & سنتگرا، تحجرگرا |
تجددطلبی | 1 نوگرایی، نوجویی 2 تجددخواهی، تجددگرایی |
تجدد | 1 نوگرایی، نوآوری، نوپرستی 2 روشنفکری 3 تازه شدن، نو شدن |
تجدید | 1 ازسرگیری، تازگی، دوبارگی، نوسازی، نوی 2 نو کردن، از نو ساختن 3 نمره حد نصاب قبولی نیاوردن |
تجربه | 1 آزمایش، آزمون، امتحان، تجربت، محک 2 آزمودگی، خبرت، خبرگی 3 آزمودن 4 آزمایش کردن |
تجربه کردن | 1 آزمودن، آزمایش کردن، امتحان کردن 2 محکزدن، سنجیدن 3 آموختن، یاد گرفتن |
تجربی | آزمایشی، اختباری 2 مبتنی بر تجربه |
تجرد | 1 انزوا، عزلت، گوشهگزینی، گوشهگیری 2 عدم تاهل، عزبی، بیهمسری & تاهل 3 پیراستگی 4 وارستگی 5 برهنگی 6 تنهایی 7 مجرد بودن 8 برهنهشدن 9 پیراسته شدن |
تجرع | 1 جرعهنوشی 2 جرعهجرعه نوشیدن |
تجرید | 1 عزلتگزینی، تنهایی 2 انتزاع، پیرایش، مجردسازی 3 مجرد ساختن 4 تنهایی گزیدن، گوشهگیری کردن 5 برهنه کردن & تعمیم |
تجری | 1 دلیری، گستاخی 2 دلیری کردن، گستاخی کردن |
تجزیه | 1 افراز، تفکیک، جداسازی، مجزاسازی، 2 انتزاع، انفصال، تحلیل، تفریق، تقسیم 3 تفکیک کردن، جزءجزء کردن & ترکیب 4 جزءجزء شدن 5 آنالیز کردن |
تجزیهطلب | جداییطلب |
تجزیهطلبی | جداییطلبی |
تجزیه کردن | 1 جزءجزء کردن، تفکیک کردن، جدا کردن 2 متنزع ساختن 3 آنالیز کردن |
تجسس | 1 بررسی، پژوهش، پژوهیدن، پیجویی، تفتیش، تفحص، جستجو، کاوش، کنجکاوی، کندوکاو 2 پژوهیدن، تفحص کردن، جستجو کردن |
تجسس کردن | پژوهیدن، بررسی کردن، جستجو کردن، جستوجو کردن، کنکاش کردن، تفحص کردن، خبر جستن |
تجسم کردن | مجسم کردن، در نظر آوردن |
تجسم | 1 مجسمسازی 2 تجسیم |
تجلی | 1 بروز، پیدایی، جلوه، جلوهگری، ظهور، نمود 2 تابش، روشنی، فروزش 3 آشکار شدن، جلوه کردن، ظاهر شدن 4 روشن شدن 5 جلوهگر شدن، آشکار شدن، مشهود گردیدن، به جلوه درآمدن |
تجلید | جلد کردن |
تجلی کردن | 1 جلوه کردن، جلوهگر شدن 2 ظاهر شدن، متجلی شدن |
تجلیگاه | جلوهگاه، مظهر |
تجلیل | 1 اجلال، احترام، بزرگداشت، تبجیل، تعظیم، تکریم 2 بزرگداشتن & تحقیر، خوارداشت |
تجمد | 1 انجماد، یخزدگی 2 جمود & تبخیر |
تجمش | f 1 عشقورزی، مغازله 2 لاس، ملاعبه 3 عشق ورزیدن، مغازله کردن 4 بازی کردن |
تجمع | انجمن کردن، جمعشدن، گرد آمدن & پراکندگی، تفرق |
تجملپرست | تجملگرا، تجملطلب |
تجملپرستی | تجملگرایی، تجملطلبی |
تجمل | 1 تشریفات، تکلف، جاهوجلال، دبدبه، دستگاه، شکوه، طمطراق، طنطنه 2 آراستن، زینت یافتن |
تجملگرا | تجملپرست |
تجملگرایی | تجملپرستی |
تجنب | 1 امساک، پرهیز، دوری، کنارهگیری 2 دور شدن، دوری جستن، کنارهگیری کردن |
تجنیس | 1 تجانس، جناس، مجانسه، همجنسسازی 2 همجنس کردن & رفع |
تجوع | گرسنه بودن، گرسنهماندن، گرسنگی، جوع |
تجوید | 1 نیکو گردانیدن، سرهگردانیدن 2 نیکو ادا کردن |
تجویز | 1 اجازه، اذن، جواز، رخصت 2 روایی، 3 اجازه دادن، جایز شمردن، روا شمردن & تحریم |
تجویز کردن | اجازه دادن، جایز شمردن، روا داشتن، مناسب تشخیص دادن & منع کردن |
تجهیز | 1 آراستن، آماده کردن، بسیجیدن، 2 آمادهسازی، بسیج، تدارک، تهیهبینی، مجهزسازی |
تجهیزات | 1 اسباب، سازوبرگ، عدت، لوازم، یراق 2 اسلحه |
تجهیز کردن | 1 مجهز ساختن، بسیج کردن 2 آراستن، ساختن 3 آماده کردن، مهیا ساختن 4 بسیج کردن، بسیجیدن |
تحاشی | 1 اجتناب، احتراز، استنکاف، امتناعورزی، امتناع، انکار، پرهیز، خودداری، دوری 2 امتناع ورزیدن، پرهیز کردن، دوری کردن، امتناع کردن، دوری جستن، خودداری کردن |
تحبیب | قید 1 دوستداری، دوستی، مهرورزی 2 دوست کردن |
تحتانی | پایین، زیرین، سفلی، فرودین & زبرین، فوقانی |
تحت | اسم پایین، دون، ذیل، زیر، سفل، فرود، فروسو & بالا، فراز، فوق |
تحجر | 1 ارتجاع، جمود 2 تاریکاندیشی & تجدد، روشنفکری 3 سختشدن، سنگ شدن، سفت شدن |
تحدب | 1 برآمدگی، برجستگی، قوزی، کوژی 2 گوژ شدن، & تعقر |
تحدید | اسم 1 افراز، کرانبندی، محدود، محصور، مفروز 2 تعیینحدود کردن، 3 تیز کردن |
تحذیر | 1 احتراز، انذار & اغرا، تحریک، تشویق، تحریض 2 بازداری، حذر، منع 3 بیم دادن، پرهیزاندن، باز داشتن، برحذرداشتن، ترساندن، ترسانیدن |
تحرز | 1 اجتناب، احتراز، امتناع، امساک، پرهیز، خویشتنداری، دوری 2 اجتناب کردن، احتراز کردن، پرهیز کردن، دوریجستن، دوری گزیدن |
تحرک | 1 تکان، جنبوجوش، جنبش، حرکت 2 پویایی 3 جنبیدن، به حرکتآمدن 4 دنیامیسم 5 بهحرکت درآوردن & آرامش، تحجر، سکون |
تحریر | 1 انشا، ترقیم، تصنیف، کتابت، نگارش، 2 نبشتن، نگاشتن، نوشتن 2 آزادسازی 3 آزاد کردن، 4 تهذیب، سرهسازی 5 ترجیع، غلت آواز & تقریر |
تحریر کردن | نوشتن، نگاشتن، نگارش کردن، مکتوب کردن، کتابت کردن |
تحریص | 1 ترغیب، تشجیع، تشویق 2 اغوا، انگیزش، برانگیختن، تحریش، تحریک، وادار، وا داشتن، وسوسه 3 آزمندسازی، تطمیع & منع |
تحریض | 1 اغوا، انگیزش، تحریش، تحریک، ترغیب، تشجیع، تشویق 2 برانگیختن & تحذیر |
تحریف | تبدیل، تغییر، دگرگونسازی، قلب & تصحیح |
تحریف کردن | برگردانیدن، تبدیل کردن، تغییر دادن |
تحریک | 1 آغال، آنتریک، اغوا، انگیزش، تحریص، تحریض، ترغیب، تشجیع، تشویق، وادار، وسوسه 2 برآغالیدن، برانگیختن، بهحرکت درآوردن 3 جنباندن، حرکت دادن |
تحریکآمیز | 1 اغواگر، وسوسهآمیز، وسوسهگر 2 برانگیزاننده، محرک |
تحریک کردن | 1 اغوا کردن، برانگیختن، تشویق کردن، شوراندن 2 تفتین، فتنهانگیزی 3 آغالیدن |
تحریم | 1 بایکوت، قدغن، منع، نهی 2 حرامسازی 3 حرام & تحلیل، رواداشتن، رواداری |
تحریم کردن | 1 بایکوت کردن، قدغن کردن، منع کردن، ممنوع کردن 2 حرام کردن، ناروا دانستن |
تحسر | 1 افسوس، پشیمانی، تاسف، دریغ 2 اندوه، حسرت 3 افسوسخوردن، حسرت داشتن، دریغ خوردن |
تحسین | 1 آفرینخوانی، تعریف، تمجید، ثنا، ستایش، مدح، مدیحه 2 آفرین، مرحبا 3 اعجاب 4 آفرین گفتن 5 ستایش کردن، ستودن 6 نیک شمردن & تنقید، انتقاد، تفبیح |
تحسینآمیز | ستایشآمیز، ستایشبار، تمجیدآمیز، تمجیدگونه، مدحآمیز، تحسینآلود & انتقادآمیز |
تحسین کردن | 1 ستایش کردن، ستودن 2 آفرین گفتن، تعریف کردن، تمجید کردن، ثنا گفتن 4 نیک شمردن، نیکو دانستن |
تحشیه | تعلیقهنویسی، تکلمهنویسی، حاشیهنویسی |
تحصن | 1 بست، بستنشینی، پناهجویی 2 دژنشینی 3 بست نشستن، پناهجستن |
تحصن کردن | بستنشستن، بستنشینی کردن، پناه جستن، پناهگرفتن |
تحصیل | 1 آموزش، دانشآموزی، دانشاندوزی، دانشجویی، فراگیری، کسب 2 درس خواندن، دانش اندوختن، 3 تامین، تدارک، تملک، تهیه، حصول، دستیابی 4 اکتساب، جمعآوری، گردآوری & تدریس |
تحصیلدار، تحصیلدار | مالیاتچی، محاسب، محصل |
تحصیل کردن | 1 اکتساب کردن، به دست آوردن، حاصل کردن، کسب کردن 2 درآوردن، عایدی داشتن، مداخلداشتن، درآمد داشتن 3 دانش اندوختن، درسخواندن 4 سواد آموختن، سواددار شدن |
تحصیلکرده، تحصیلکرده | باسواد، بامعلومات، روشنفکر، فرهیخته، ملا & امی |
تحصیلی | 1 آموزشی 2 اکتسابی |
تحف | اسم ارمغانها، پیشکشها، تحفهها، رهاوردها، هدیهها |
تحفظ | 1 حفظ، نگهداری 2 احتراز، خودداری، خویشتنداری 3 یادگیری 4 هشیاری 5 نگاه داشتن |
تحفگی | 1 کمیابی 2 گرانبهایی 3 ارمغان، تحفه، هدیه 4 ضیافت |
تحفه | اسم 1 ارمغان، پیشکش، رهاورد، سوغات، کادو، هدیه 2 طرفه، کمیاب، نادر، نفیس 3 بدیع، تازه، نو |
تحفه دادن | ارمغان دادن، پیشکش کردن، هدیه دادن |
تحقق | 1 اجرا، انجام، کمالیابی، واقعیتیابی، هستیپذیری، شکلگیری، شکلپذیری 2 حقیقت، راستی، واقعیت 3 بهحقیقت پیوستن 4 محقق شدن |
تحقق بخشیدن | اجرا کردن، عملی کردن، انجام دادن، محقق ساختن |
تحققپذیر | شدنی، امکانپذیر، عملی، ممکن، انجامپذیر & تحققناپذیر، ناشدنی |
تحقیرآمیز | اهانتآمیز، اهانتبار، توهینآمیز، حقارتآمیز، خفتبار، وهنآمیز & احترامآمیز |
تحقیر | 1 استحقار، استخفاف، اهانت، توهین، خفت، خوارداشت، خواری، سرشکستگی، کوچکشماری، وهن 2 خردانگاشتن، خوار داشتن، خوار کردن |
تحقیر کردن | حقیرشمردن، کوچک شمردن 2 پست کردن، خوارداشتن، خوار کردن |
تحقیقاتی | پژوهشی، تفحصی |
تحقیقتحقیق | 1 بررسی، پژوهش، تتبع، تفحص، کندوکاو، مطالعه، 2 استفسار، استنطاق، رسیدگی، غوررسی، 3 کاوش، وارسی، رسیدگی 4 بررسی کردن، پژوهیدن، پژوهش کردن |
تحقیق کردن | 1 پژوهش کردن، پژوهیدن، تتبع کردن، تفحص کردن، کندوکاو کردن 2 بررسی کردن، مطالعه کردن |
تحکمآمیز | قید 1 آمرانه 2 زورگویانه، سلطهجویانه، مستبدانه & مسالمتآمیز |
تحکم | 1 تعدی، زورگویی 2 امر، حکم، دستور، فرمان 3 داوری، قضا، قضاوت 4 حکومت، سلطه، فرمانروایی 5 تعدی کردن، زور گفتن 6 حکم کردن، فرماندادن 7 داوری کردن، قضاوت کردن |
تحکم کردن | 1 زورگفتن، زورگویی کردن 2 امر کردن، حکم کردن، دستور دادن 3 حکومت کردن، فرمانروایی کردن |
تحکیم | استحکام، استقرار، استواری، برقراری، تثبیت، تقویت & تضعیف |
تحلم | 1 بردباری، حلمورزی 2 خواب دیدن |
تحلی | 1 اراستگی، تخلق، مهذبشدگی 2 آراسته شدن، متحلی شدن 2 زینت یافتن |
تحلیف | 1 سوگند ادا کردن، سوگندخوردن، قسم خوردن، قسم یاد کردن 2 سوگنددادن، قسم دادن |
تحلیل بردن | 1 گواریدن، هضم کردن 2 از بین بردن، فرسودن |
تحلیل | 1 تجزیه 2 تضعیف، گدازش، محوسازی 3 حل کردن، گشودن، 4 هضم کردن 5 حلیت، روایی 6 حلال سازی 7 حلال شمردن، روا داشتن & تحریم |
تحملپذیر | 1 حمول، شکیبا، صابر، صبور 2 قابل تحمل & تحملناپذیر، تحملفرسا، طاقتفرسا شکیبسوز، |
تحمل | اسم 1 تاب، توان، طاقت، یارا 2 بردباری، پایداری، شکیب، شکیبایی، صبر & ناشکیبی 3 بردباری کردن، تاب آوردن، برتافتن 4 سازگاری |
تحمل کردن | 1 برتافتن، تاب آوردن، طاقت آوردن 2 بردباری کردن، شکیبا بودن 3 تن در دادن، کشیدن، متحمل شدن، خم به ابرو نیاوردن 4 تسامحنشان دادن، تساهل کردن |
تحملناپذیر | 1 نامحمول، ناشکیبا، ناصبور 2 غیرقابل تحمل |
تحمید | 1 ستایش، ثناگویی، سپاسگویی 2 ثنا گفتن، حمد کردن، ستایش کردن، ستودن 3 پسندیدن |
تحمیق | اسم 1 احمقانگاری، نادانانگاری، نابخردشماری نادانشماری 2 احمق شمردن، نابخرد دانستن، نسبت حماقتدادن 2 |
تحمیل | تکلیف، نامیلخواهی، گردنباری، مجبورسازی، واداشتگی |
تحمیل کردن | 1 بار کردن، بار نهادن، سربار کردن 2 به گردنگذاشتن 3 تکلیف کردن، وادار کردن |
تحول | 1 استحاله، انقلاب، تبدل، تبدیل، تصریف، تطور، تغیر، تغییر، دگرگونی، گردش 2 گرویدن، گشتن 3 تغییریافتن، دگرگون شدن، متحول شدن |
تحولزا | تحولآفرین، دگرگونساز & رکودزا، تحولزدا |
تحول یافتن | متحولشدن، دگرگون شدن، تغییر یافتن، تحول پیدا کردن |
تحویل | 1 استرداد، واسپاری، 2 واگذاری، بازدهی 3 انتقال، تبدیل، تغییر، جابهجایی 3 سپردن، واسپردن، واگذار کردن |
تحویل دادن | واسپردن، واگذاشتن، باز دادن، دادن، سپردن، بازگردانیدن، برگردانیدن |
تحیات | آفرینها، تحایا، تحیتها، خوشآمدها، درودها، سلامها |
تحیت | 1 آفرین، درود، سلام 2 خوشآمد گفتن 3 درود گفتن، سلام گفتن & نفرین |
تحیر | 1 حیرت، حیرانی، درماندگی، سرگردانی، سرگشتگی 2 حیرتزدهشدن، سرگشته شدن |
تخاصم | 1 تعرض، جنگ، دشمنی، ستیز، عداوت، عناد 2 باهم جنگیدن، باهم عداوت ورزیدن، باهم دشمن شدن & دوستی |
تخالف | 1 تضاد، تناقض، خلاف، مخالفت 2 مخالفت ورزیدن & توافق |
تخت | صفت 1 اریکه، اورنگ، پات، پیشگاه، سریر، عرش، کرسی، مسند 2 تختگاه، سلطنتگاه، مرکزحکومت، مقر شاه 3 صاف، مستوی، مسطح، هموار 4 کف کفش قسمتزیرین کفش، 5 تختخواب 6 اسوده، راحت |
تختخواب، تختخواب | بستر، تخت، رختخواب |
تختروان | عماری، کجاوه، محمل، هودج |
تختقاپو | اتراق، اسکان، تختهقاپو، تختهقاپی، جایدهی |
تخت کردن | هموار ساختن، مسطح کردن، تسطیح کردن، صاف کردن، همسطح کردن، تراز کردن |
تخته | 1 چوب 2 لوح 3 صفحه، ورق 4 طاقه، عدد، قطعه 5 تابوت |
تختهسیاه | تابلو |
تخدیر | اسم 1 بیحس، سست، کرخ، کرخت 2 بیحس کردن، سست کردن، کرخت کردن |
تخدیرکننده | 1 روانگردان، مخدر 2 سستکننده، کرختساز |
تخریب | 1 انهدام، خرابی، ویرانسازی 2 خرابکاری & آبادسازی، تعمیر |
تخریب کردن | 1 ویران کردن، خراب کردن، منهدم ساختن 2 نابود کردن، از بین بردن 3 خرابکاری کردن |
تخریبگر | 1 مخرب، ویرانساز، ویرانگر & سازنده، معمار 2 خرابکار |
تخس | خودسر، سرکش، لجوج، نافرمان، یکدنده & حرفشنو |
تخصص | 1 استادی، چیرگی، مهارت 2 اختصاص، ویژگی 3 خبرگی، کاردانی، کارشناسی |
تخصیص | 1 اختصاص، خاص، خصوصیت، مختص 2 اختصاص دادن 3 خاص کردن، مختص کردن، ویژه گردانیدن & تعمیم |
تخصیص دادن | اختصاصدادن، ویژه گردانیدن |
تخطئه | 1 خطاگیری، نادرستشماری 2 خطا شمردن، نادرستشمردن |
تخطی | تجاوز، تخلف، تعدی، درازدستی، دستاندازی، سرپیچی، عدول & اطاعت، پیروی |
تخطی کردن | 1 تجاوز کردن، تعدی کردن، تخلف کردن، عدول کردن 2 تمرد کردن، سرپیچی کردن |
تخفیف | 1 تقلیل، تنزل، کاهش 2 آرامسازی، آرامش، تسکین 3 حذف 4 کاستن 5 سبک کردن، سبک گردانیدن & تشدید |
تخلخل | ناپیوستگی اجزایشی، انفکاک اجزا |
تخلس | 1 ربودن 2 به حالتخلسه فرورفتن 3 ربایش |
تخلص | 1 شهرت، کنیه، لقب، نام 2 رستن، رهایش، رهایی 3 گریز |
تخلف | 1 تجاوز، تخطی، تمرد، اشتباه، خلاف، رویگردانی، سرپیچی، قصور 2 سرپیچی کردن، خلاف جستن، 3 پیمانشکنی، خلفوعده، نقضعهد 4 خلافکار |
تخلف کردن | 1 خلاف کردن 2 سرپیچی کردن 3 بدعهدی کردن، خلاف وعده کردن، خلف عهده کردن 4 بازماندن، دنبال افتادن |
تخلف ورزیدن | تخلف کردن، خلاف کردن، قصور ورزیدن |
تخلیه | 1 تهی ساختن، خالی کردن 2 تهیسازی 3 تهی، خالی 4 اخراج، پاکسازی 5 خالیسازی |
تخلیه کردن | 1 خالی کردن، تهی ساختن 2 پیاده کردن & بار زدن، بار کردن 3 بیرون آوردن، بیرون ریختن |
تخم افشاندن | بذرافشاندن، بذر ریختن، تخم کاشتن، زراعت کردن |
تخمافشانی | بذرافشانی، بذرپاشی، بذرافکنی، تخمکاری، بذرکاری |
تخم | 1 بذر، برز، تخمه، دانه، هسته 2 تخمک، نطفه، منی 3 خایه، خصیه، گند 4 بیضه، خاگینه، تاغ، مرغانه 5 اصل، نژاد، نسب |
تخمحرام | حرامزاده، خشوک، فرزند نامشروع، ولدالزنا & حلالزاده |
تخمدان، تخمدان | بون، پوگان، رحم، زهدان |
تخمک | 1 تخمچه، تخم 2 بذر 3 نطفه 4 تخمه |
تخمکشی | mxot[ ekقاسم تخمگیری |
تخمه | 1 اصل، نژاد، نسب، نسل 2 بذر، تخم، دانه 3 نطفه |
تخمیر | 1 مخمرشدگی، تجزیهشیمیایی 2 خمیر کردن، سرشتن، مایه زدن، مخمر ساختن |
تخمین | ارزیابی، برآورد، تقریب، تقویم، حدس، سنجش، فرض، ورانداز |
تخمینتخمین زدن | برآورد کردن، تقویم کردن، حدس زدن |
تخویف | 1 ارعاب، انذار، ترعیب، تهدید، وعید 2 بیم دادن، ترساندن، متوحش کردن، هراساندن |
تخیل | 1 انگار، پندار، تصور، خیال، خیالپردازی، وهم 2 خیالپردازی کردن & تفکر |
تخیلی | 1 خیالی، ذهنی، غیرواقعی، موهوم & حقیقی، واقعی 2 پندارآمیز، پندارگونه 3 خیالپردازانه |
تخییل | 1 خیال، پندار، گمان 2 ایهام |
تدابیر | 1 پایاننگریها، تدبیرها، چارهاندیشیها، درایتها 2 رایزنیها، شورها، عاقبتاندیشیها، مشورتها |
تدارک | 1 آمادگی، پیشبینی، تامین، تجهیز، تحصیل، تمهید، تهیه، فراهم، فراهمسازی 2 تلافی، جبران |
تدارک اندیشیدن | پیشبینی کردن |
تدارک دیدن | آماده کردن، مهیا کردن، تامین کردن، تمهید کردن، تهیه کردن، فراهم ساختن، تهیه دیدن، فراهم آوردن، مهیا ساختن |
تداعی | 1 فراخوانش، همخوانش، یادآوری، بهخاطرآوری 2 یکدیگر را (فرا)خواندن & تدافع 3 به خاطر آوردن، به یادآوردن |
تدافع | 1 پاتک، پدافند، دفاع، دفع 2 پسزنی، دفعسازی 3 پدافند کردن، دفاع کردن & تهاجم، حمله |
تدافعی | ‘ofmdat[صفت دفاعی & تهاجمی |
تداول | 1 جریان، رسم، رواج، رونق، شیوع، عادت، عرف 2 کاربرد، استعمال 3 رایج شدن، رواج یافتن، شایع شدن |
تداول یافتن | شایعشدن، رواج یافتن، رایج شدن، متداول گشتن & منسوخ شدن |
تداوم | استمرار، تسلسل، تمدید، مداومت، همیشگی |
تداوم بخشیدن | استمرار بخشیدن |
تداوی | 1 درمان، شفا، علاج، مداوا، معالجه، بهبودی، بهی 2 درمان کردن، شفادادن، علاج کرن، مداوا کردن، معالجه کردن |
تدبر | 1 ژرفبینی، ژرفنگری 2 اندیشه، تامل، تعقل، تعمق، تفکر 3 چارهاندیشی، ژرفاندیشی |
تدبیر | پایاننگری، تمهید، چاره، چارهاندیشی، حزم، درایت، رایزنی، سیاست، شگرد، کیاست، مشورت، مشی، وسیله |
تدخین | 1 دود کردن، دود کشیدن 2 سیگار کشیدن |
تدریجتدریس | اسم 1 آموزش، تعلم، 2 درس دادن، درس گفتن & تحصیل |
تدفین | 1 خاکسپاری، دفن 2 بهخاک سپردن، خاک کردن، دفن کردن، مدفون ساختن |
تدقیق | 1 امعان، باریکاندیشی، باریکبینی، باریکنگری، توجه، دقت، ژرفنگری، غوررسی، کاوش، کنجکاوی، ژرفبینی، غوررسی 2 باریکبینی کردن، دقت کردن، ژرف نگریستن |
تدلیس | 1 تلبیس، عیبپوشی، فریب، حقهبازی، نیرنگبازی، فریبکاری، مکر 2 فریب دادن، فریفتن 3 عوامفریبی مردمفریبی 4 عیب پوشاندن، عیب پنهان کردن |
تدمیر | 1 تباهسازی، نابودسازی، هلاکت 2 تباه کردن، نابود ساختن، نیست کردن، هلاک کردن |
تدویر | 1 گرد کردن، مدور ساختن 2 دور دادن |
تدوین | 1 تالیف، تهیه، گردآوری، مدونسازی 2 تالیف کردن، جمع کردن، گردآوری کردن، مدون ساختن |
تدهین | چرب کردن، روغنمالی، روغن مالیدن، روغنمالی کردن |
تدین | 1 پارسایی، تقدس، تقوا، تورع، خداترسی، دیانت، دینباوری، دینداری، دینورزی، 2 دیندار بودن، متدینبودن & ناپارسایی |
تذبذب | 1 تردد، تردید، حیرت، دودلی، شک 2 دودل شدن، مردد شدن |
تذرو | تزنگ، قرقاول، چور |
تذکار | تذکر، ذکر، یادآوری |
تذکر | 1 تذکره، تذکیر، یادآوری، یادکرد 2 بهیاد آوردن، یادآور شدن، متذکر شدن 3 یاد کردن 4 پند گرفتن |
تذکر دادن | خاطرنشان کردن، خاطرنشان ساختن، یادآوری کردن، متذکرشدن، یادآور شدن |
تذکره | 1 بیوگرافی، زندگینامه(شعرا) 2 تاریخ، جنگ، سفینه، کتاب، مجموعه 3 پاسپورت، گذرنامه 4 یاد، یادآوری، یادگار 5 یادداشت |
تذکیر | 1 اندرز، پند، پنددهی، تذکر، خطابه، ذکر، صلاحگویی، موعظه، نصح، نصیحت، وعظ، یادکرد 2 پند دادن، نصیحت کردن، اندرز دادن 3 یادآوری کردن 4 موعظه کردن، وعظ کردن |
تذکیه | 1 ذبح 2 بسمل کردن، ذبح کردن، کشتن |
تذلل | 1 خوارنمایی، عاجرنمایی 2 خود را خوار داشتن، 3 فروتنی نمودن |
تذهیب | 1 زراندود، طلاپوشی، طلاکاری، مذهب، تمویه، مطلاپوشی 2 زراندود کردن، طلاکاری کردن |
تراب | ثری، خاک، زمین، طین، گل & ماء |
ترابری | حملونقل |
تراجم | 1 ترجمانها، ترجمهها 2 بیوگرافیها، زندگی نامهها، شرح حالها، 3 بههم دشنام دادن، (به یکدیگر) سنگ انداختن 4 سنگپراکنیها 5 دشنامدهیها |
تراخم | چشمدرد، تورم پردهچشم |
تراخی | 1 درنگ 2 سستی |
ترادف | 1 ترتب، تسلسل، تواتر، توالی 2 هممعنایی 3 پیاپی شدن، ردیفشدن |
تراز کردن | 1 همسطح کردن، هموار ساختن 2 متعادل کردن، میزان کردن |
ترازنامه | بیلان، عملکرد |
ترازو | 1 قپان، قسطاس، میزان 2 معیار، 3 عدالت، عدل |
تراز | اسم 1 همسطح، هموار 2 آلت سنجش همواری سطح، سطحنما 3 آرایش، زینت، 4 زردوزی، نقشونگار 5 بالانس، تساوی، تعادل، مفاصاحساب، میزان، موازنه 6 صنوبر & ناهموار |
تراس | 1 ایوان، صفه، مهتابی 2 بام، پشت بام |
تراش | 1 تراشه 2 خراش |
تراشه | 1 قاچ، قاش 2 تراش |
تراشیدن | اسم 1 ازاله، حلق 2 تراش دادن، 3 خراطی کردن، رندیدن 4 زدودن، ستردن 5 خراشیدن 6 صاف کردن 7 در آوردن، جعل کردن، ساختن 8 خلق کردن |
تراشیده | 1 تراشخورده، زدوده، سترده، صاف، هموار & نتراشیده |
تراضی | 1 خشنودی، رضایت، رضایتمندی 2 ازهم راضی شدن |
ترافیک | 1 ازدحام، راهبندان 2 عبورومرور |
تراکم | 1 انباشتگی، انبوهی، تکاثف، تمرکز، غلظت، فشردگی & تخلخل 2 میزان مجاز زیربنا |
ترانه | اسم 1 آواز، تصنیف، خنیا، سرود، شعر، قول، گلبانگ، نشید، نغمه 2 دوبیتی & غزل، قصیده، مثنوی 3 جمیل، جوان، خوشگل & زشت، بدگل |
ترانهساز | صفت ترانهساز، ترانهسرا، تصنیفسرا، تصنیفساز، چکامهسرا، شاعر & غزلسرا، قصیدهگو، مثنویسرا |
تراوش | 1 تراب، ترشح، سرایت، نشت، نشر 2 تراویدن 3 حاصل، نتیجه |
تراویدن | تراوش کردن، ترشح کردن، چکیدن |
تربت | 1 خاک 2 آرامگاه، خاکجا، ضریح، قبر، گور، مدفن، مرقد، مزار، مقبره |
تربیت | 1 پرورش، تادیب، تعلیم، تهذیب، 2 فرهنگ، فرهیختگی، نزاکت 3 پروراندن، پروردن، پرورش دادن |
تربیت کردن | ادب کردن، پرورش دادن، تادیب کردن، تعلیم دادن، فرهیختن، بار آوردن، پروراندن |
ترتیب | 1 انتظام، انضباط، نظم 2 توالی 3 سامان، نسق، نظام 4 آراستگی، تنظیم 5 دستور، رژیم، قاعده، نهاد 6 رسم، شیوه، قانون 7 تامین، تدارک |
ترتیب دادن | 1 سامانبخشیدن، سامان دادن، منظم کردن، نظم دادن 2 برپا کردن، درست کردن، سازمان دادن 3 آراستن |
ترتیل | تلاوت، خوشآوازی، قرائت، نرمخوانی |
ترجمان | 1 تعبیر، تفسیر، شرح، گزارش، نقل 2 گزارنده، مترجم 3 بیوگرافی، زندگینامه، شرححال |
ترجمه | 1 برگردان، نقل 2 بیوگرافی، شرح احوال، شرح حال 3 گزارش |
ترجیح | اولویت، برتری، تقدم، رجحان، مزیت |
ترجیح دادن | برتری دادن، برتر شمردن، رجحان دادن، مزیت قائل شدن |
ترجیح داشتن | برتر بودن، برتری داشتن، مرجح بودن، رجحان داشتن |
ترجیع | 1 بازگرد، برگردان، برگشت، 2 تحریر |
ترجیه | 1 امیدواری، رجا & نومیدی، یاس 2 امیدوارسازی، امیددهی |
ترحمانگیز | رقتانگیز، رقتآور، رقتزا |
ترحم | 1 بخشایش 2 دلسوزی، رحم، رقت 3 شفقت، عطوفت، مهرورزی 4 بخشودن، بهرحم آمدن، رحم کردن & قساوت |
ترحیب | 1 ستودن، ستایش کردن، مرحبا گفتن 2 تازهرویی کردن 3 خوشامد گفتن |
ترحیم | 1 ختم، رحمتفرستادن، طلب آمرزش 2 رحم کردن، شفقتآوردن |
تر | 1 خیس، مرطوب، نم، نمسار، نمناک & خشک 2 باطراوت، تازه & پلاسیده، پژمرده، خشک 3 تردامن، فاسق، ملوث 4 صعوه |
ترخیص | 1 مرخصسازی 2 خارجسازی 0 جنس از گمرگ) 3 مرخص کردن 4 رخصتدهی 5 اجازت دادن، اجازهدادن، رخصت دادن |
ترخیم | 1 دمبریدن، دنباله چیزیرا قطع کردن، مرخم کردن 2 حذف، حذف آخرواژه |
تردامن | 1 آلودهدامن، بدنام، فاجر، فاسق، بیعصمت، ناپاکدامن ناپاک، & پاکدامن 2 گناهکار، منحرف، گنهکار، مجرم 3 ملوث پلید، بدکاره، آبروباخته، |
تردد | 1 آمدوشد، رفتوآمد، عبورومرور 2 تذبذب، تردید، دودلی، شبهه، شک 3 آمیزش، حشر، مراوده |
تردست | 1 جلد، چابک، چست، فرز 2 زرنگ، ماهر 3 حقهباز، زرار، شعبدهباز |
تردستی | استادی، چابکی، چالاکی، شعبده، فرزی، فند، مهارت |
ترد | 1 شکننده، 2 ظریف، لطیف 3 نازک & ضخیم، زمخت |
تردماغ | بانشاط، سرحال، سرخوش، شادمان & بیدماغ، ملنگ |
تردید | 1 ارتیاب، احتمال، تردد، حیرت، دودلی، ریب، شبهه، شک، ظن، وسواس 2 دودل بودن، مردد بودن |
تردید کردن | شک کردن، به شبهه افتادن، شبهه کردن، مردد ماندن، دودلبودن |
تردی | drot[اسم 1 شکنندگی، ظرافت، نازکی & ضخامت |
ترسآور | ترسناک، خوفانگیز، خوفناک، دهشتآور، سهمناک، مدهش، مهیب، وحشتناک، هولناک |
ترس | اضطراب، اعراض، باک، بیم، پروا، تشویش، جبن، خوف، دغدغه، دهشت، رعب، سهم، فزع، محابا، مخافت، مهابت، واهمه، وجا، وحشت، وهم، هراس، هول، هیبت |
ترسا | مسیحی، نصارا، نصرانی & 1 ملحد، کافر 2 یهودی |
ترسان | بزدل، خایف، متوحش، مرعوب، هراسان |
ترساندن | 1 ارعاب، تخویف، تهدید 2 به وحشت انداختن، متوحش ساختن، بیمناک کردن، مرعوب ساختن، ترسانیدن، ترسدادن، مرعوب ساختن، هراساندن |
ترساننده | مخوف، موحش، مهیب، مهیل، هایل، هولناک |
ترسناک | بیمناک، ترسآور، ترسآلود، تهدیدآمیز، خوفانگیز، خوفناک، دهشتناک، دهشتآور، دهشتانگیز، رعبآور، رعبانگیز، سهمگین، سهمناک، مخوف، موهش، مهیب، مهیل، وحشتناک، وحشتانگیز، وحشتبار، وهمناک، هولناک |
ترسنده | بددل، بزدل، ترسو، خایف، کمدل، متوحش، هراسان & نترس، بیپروا |
ترسو | بددل، بزدل، بیجگر، بیمناک، ترسنده، جبان، ضعیفدل، جبون، خایف، کمجرات، کمدل، مستوحش، متوحش & شجاع، نترس، بیپروا، شیردل |
ترسیدن | 1 اندیشناک بودن، براندیشیدن، متوهم شدن، وحشت کردن، هراسیدن، بیمناک شدن 2 جا زدن، جاخالی کردن |
ترسیده | بیمناک، خایف، متوحش، مرعوب، هراسان، هراسناک |
ترسیم | 1 تصویر، رسم، نقش، نگارگری، 2 رسم کردن، نگاشتن 3 خطکشیدن، نشان گذاشتن، نشانهگذاری کردن 4 کشیدن، رسم کردن |
ترش | اسیددار، حامض & 1 شیرین 2 شور 3 تلخ 4 اخمو، بداخلاق، عبوس 5 خراب، فاسد (غذا، میوه) |
ترشح | اسم 1 تراوش، نشت 2 تراویدن |
ترشرو، ترشرو | اخمو، بداخم، بدعنق، تندمزاج، عبوس، کجخلق & ابروگشاده، خوشرو |
ترشرویی، ترشرویی | اخم، بداخلاقی، بدخلقی، عبس، کجخلقی & خوشرویی |
ترصد | 1 انتظار، چشمداشت 2 پاس، مراقبت، نگهبانی 3 کمین 4 انتظارکشیدن 5 مراقب بودن |
ترصیع | 1 جواهرنشانی 2 جواهرنشان کردن 3 بهجواهر آراستن 4 آمودن |
ترعه | آبراهه، آبراه، کانال |
ترعیب | 1 تخویف، تهدید، 2 وعید 3 ترساندن، هراساندن & تشویق، تهییج |
ترغیب | 1 انگیزش، تحریض، تحریک، تشجیع، تشویق 2 تحریص 3 راغب ساختن |
ترغیب کردن | راغب ساختن، علاقهمند کردن تشویق کردن، ایجادرغبت کردن، برانگیختن، راغب کردن، علاقهمند ساختن |
ترفع | 1 برتری جستن 2 خودرا برتر پنداشتن، خود را برتر گرفتن 3 برتریداشتن، برتر بودن، سر بودن |
ترفندباف | بیهودهدرا، دروغباف، دروغزن، دروغگو، هرزهدرای & صادق، راستگو |
ترفند | 1 تزویر، چاره، حیله، دروغ، شعبده، فریب، مکر 2 سخن بیهوده 3 محال |
ترفه | 1 آسایش، تنآسانی، آسودن، رفاه، رفاهزدگی 2 اسایش داشتن، آسودهبودن 3 در رفاه بودن |
ترفیع | ارتقا، برکشی، پیشرفت، ترقی |
ترفیه | آسایش، رفاه |
ترقب | 1 انتظار، چشمداشت 2 پاسداری، ترصد، دیدهبانی، مراقبت |
ترقص | 1 دستافشانی، پایکوبی، رقص 2 به رقص آمدن، پایکوبی کردن، دستافشانی کردن، رقص کردن |
ترقوه | آخرک، چنبر |
ترقی | 1 ارتقا، اعتلا، پیشرفت، پیشروی، ترفیع، تعالی & تنزل، پسرفت 2 رونق، توسعه & تنزل 3 رشد، برکشی |
ترقیم | 1 تحریر، کتابت، نگارش 2 نگاشتن، نوشتن & تقریر |
ترک | آذری، ترکتبار، ترکنژاد، آذربایجانی |
ترکاندن | 1 پکاندن، ترکانیدن، منفجر کردن 2 شکاف دادن |
ترکتازی، ترکتازی | 1 تاختناگهانی، یورش سریع 2 تاختوتاز، جولان 3 تاراج، کشتار |
ترک | صفت 1 ثلمه، چاک، درز، رخنه، سوراخ، شکاف، فاق، منفذ 2 تروتازه، مرطوب 3 نوعیحلوا |
ترک | 1 رها، صرفنظر، واگذاری، واگذار، ول 2 دست کشیدن، هشتن 3 کلاهخود، مغفر 4 سوار پشت سر |
ترکش | 1 تیردان، جعبه، جوله، کیش 2 پارهگلوله، پاره خمپاره |
ترک کردن | 1 ترک گفتن، خداحافظی کردن 2 دست بر داشتن، دستکشیدن 3 دل برکندن، رها کردن، ول کردن 4 منصرف شدن، واگذاشتن 5 وداع گفتن 6 عزیمت کردن |
ترک مخاصمه | آتشبس |
ترکه | ارث، ماترک، مردهریگ، میراث |
ترکه | چوب نازک، شاخه باریکبریده |
ترکیب | 1 اختلاط، امتزاج & تجزیه 2 تالیف، تعبیر، تلفیق 3 آمیختن، آمیخته کردن، مخلوط کردن & تجزیه کردن 3 اندام ریخت، شکل 4 ساختار |
ترکیدن | 1 انفجار 2 ترکخوردن، درز بر داشتن، شکافته شدن، کفتن، منفجر شدن |
ترکیده | ترکخورده، شکافته، منفجر |
ترگ | کلاهخود، مغفر |
ترمز | 1 مهار 2 آلت بازدارنده 3 سد، مانع |
ترمومتر | حرارتسنج، دماسنج، گرماسنج، میزانالحراره |
ترمه | پارچه ابریشمین گلوبوتهدار |
ترمیم | 1 اصلاح، 2 جبران، 3 بازسازی، تعمیر، مرمت & تخریب 3 اصلاح کردن، مرمت کردن |
ترمیم شدن | 1 اصلاحشدن، درست شدن 2 مرمت شدن، تعمیر شدن، بازسازی شدن & تخریب شدن 3 بهبود یافتن |
ترمیم کردن | 1 اصلاح کردن، درست کردن 2 تعمیر کردن، مرمت کردن، بازسازی کردن & تخریب کردن 3 بهبود بخشیدن |
ترمینولوژی | اصطلاحشناسی |
ترنج | 1 بالنگ 2 طرحچهارگوشه، طرح گلوبوتهدار، طرح اسلیمی(قالی و ) |
ترن | قطار |
ترنم | 1 زمزمه، سرایش، نجوا 2 آواز، نغمه |
تروتازه | 1 باطراوت، شاداب & خشکیده، پژمرده، پلاسیده 2 تازه، نو، جدید |
ترور | 1 آدمکشی، قتل، 2 وحشت، خوف، هراس |
ترور کردن | کشتن، سوءقصد کردن |
تروریست | صفت 1 آدمکش، عامل ترور، قاتل 2 طرفدار ترور، وحشتگرا |
تروریسم | 1 آدمکشی 2 وحشتپراکنی، وحشتگرایی |
ترویج | ابلاغ، اشاعه، انتشار، تبلیغ، تداول، رواج، روایی، نشر |
ترویجدهنده | صفت مبلغ، مروج |
ترویج کردن | اشاعه دادن، رواج دادن، متداول ساختن |
ترهات | اباطیل، اراجیف، جفنگ، ژاژ، سخنان بیاساس، لاطائلات، مزخرفات، یاوهها |
تریاق | افیون، پادزهر، پازهر، تریاک، ضدزهر، نوشدارو & زهر |
تریاک | افیون، پادزهر، تریاق، نارخوک، نارکوک، نوشدارو & تریاق |
تریاکی | صفت 1 افیونی، معتاد، وافوری & سالم، غیرمعتاد 2 بهرنگ تریاک، تریاکگون |
تری | 1 تازگی، رطوبت، طراوت & خشکی، پژمردگی، پلاسیدگی 2 طراوت، شادابی |
تزاحم | 1 تصدیع، دردسر، مزاحمت 2 ازدحام، شلوغی |
تزار | امپراطور روس |
تزاید | 1 ازدیاد، افزایش، فزونی & تقلیل، کاهش 2 افزایش یافتن، افزونشدن، زیاد شدن & تقلیل یافتن، کاهش یافتن |
تز | 1 پایاننامه، رساله 2 جوانه 3 مبحث، موضوع بحث 4 نهاده، نهاد 4 تئوری، نظریه 5 رای، عقیده، نظر |
تزریق | 1 آمپول زدن، زرق 2 آمپولزنی 3 تنقیه |
تزکیه | 1 اصلاح، پاکسازی، تربیت، تصفیه نفس، تطهیر، تهذیب، خلوص 2 پاکیزه کردن، پاکیزه گردانیدن 3 زکات دادن |
تزلزل | 1 ارتعاش، تکان، جنبش، لرزش، لرزه 2 بیثباتی، سستی، نااستواری & استواری 3 اضطراب، بیتابی بیثبات شدن، سست شدن 4 جنبیدن، لرزیدن |
تزلزلناپذیر | سستیناپذیر، استوار، محکم، باثبات، خللناپذیر & تزلزلپذیر، متزلزل |
تزویج | 1 ازدواج، زناشویی، مزاوجت، نکاح، وصلت & طلاق، جدایی 2 جفت گرفتن، زناشویی کردن، همسر گرفتن & طلاق دادن، جدا شدن |
تزویر | 1 تغابن، تقلب، حیلت، حیله، خدعه، دستان، دوال، دورویی، ریا، ریاکاری، زرق، سالوس، شید، شیلهپیله، ظاهرسازی، ظاهرنمایی، غدر، فریب، فریبکاری، فسوس، کید، مکر، منافقت، نیرنگ 2 دروغپردازی کردن، 3 دورویی کردن، فریبدادن، مکر ورزیدن، گول ز |
تزهد | ه زهدورزی، پارسایی، پرهیزگاری 2 پارسا شدن، پارسایی کردن، ترکدنیا کردن، زاهد شدن، زهد ورزیدن |
تزیین | 1 آذین، آرایش، زیب، زینت، زیور 2 آراستن، زینت دادن |
تسامح | 1 اهمال، تساهل، تغافل، سهلانگاری، غفلت، فروگذاری، مدارا، مسامحه، مماطله & 1 جدیت، سختکوشی 2 سختگیری 2 مدارا کردن، تساهل نمودن، فروگذار کردن، نرمی کردن 3 آسان گرفتن |
تساوی | 1 برابری، تعادل، مساوات، مساوقت، همسنگی & نابرابری 2 هموزنی 3 برابر بودن، برابر شدن |
تساهل | 1 انعطاف، تسامح، سهلگیری، آسانگیری 2 سهلانگاری، مسامحه، مماطله 3 سهلانگاری کردن، مسامحه کردن & کوشیدن 4 سهل گرفتن، آسان گرفتن & سخت گرفتن |
تسبیب | 1 سببسازی، وسیلهانگیزی، وسیلهسازی 2 سبب ساختن 3 ایجادسبب کردن |
تسبیح | 1 سبحت، سبحه 2 ذکر، نیایش 3 سبحاناله گفتن |
تست | 1 آزمایش، آزمون، امتحان 2 سنجش 3 پرسشهای چندگزینهای، سوالهای چندجوابی |
تسجیل | اسم 1 تایید، تصدیق، مسجلسازی 2 عهد کردن، پیمانبستن 3 مسجل کردن |
تسخر | فعل 1 استهزا، ریشخند، مسخره 2 استهزا کردن، ریشخند کردن، مسخره کردن |
تسخیر | 1 استیلا، اشغال، تسلط، تصرف، چیرگی، غلبه، فتح، مسخرسازی 2 جادو، سحر، فسون، فسونگری 3 رامسازی، مطیعسازی & سرکش 4 رام کردن، فرمانبردار کردن، مطیع گردانیدن 5 تصرف کردن 6 جادو کردن، افسون کردن |
تسریع | 1 سرعت، شتاب & کند 2 تعجیل، عجله & تاخیر 2 سرعت بخشیدن 3 شتاب کردن، سرعت گرفتن & تاخیر کردن |
تسطیح | صفت 1 صاف، هموار، تراز & ناهموار 2 هموارسازی & ناهموارسازی 3 صاف کردن، همسطح کردن، هموار کردن & ناهموار کردن |
تسعیر | 1 نرخبندی، نرخگزاری 2 تبدیل ارز، قیمتگزاری، تعیین بها کردن، 3 قیمت گذاشتن، نرخ گذاشتن، 4 ارزیابی کردن |
تسکین | 1 آرامش، التیام، تخفیف، تسلی 2 دلجویی 3 فروکش 4 آرامش بخشیدن، آرام کردن 5 تسلی بخشیدن، تسلی دادن |
تسکیندهنده | آرامبخش، آرامشبخش، تسکینبخش، مسکن |
تسکین یافتن | 1 تسکینپیدا کردن، آرام شدن، آرامش یافتن 2 تسلییافتن 3 التیام یافتن 4 کاهش یافتن، فرونشستن (درد و ) |
تسلسل | 1 پیوستگی، تداوم، ترادف، تواتر، توالی & گسستگی 2 پیوستهشدن & گسسته شدن |
تسلط | 1 توانایی، قدرت، قوت 2 استیلا، تسخیر، تصرف، تفوق، چیرگی، سلطه، سیطره، غلبه 3 امیری، پادشاهی، پیشوایی، فرمانروایی، کیایی 4 احاطه، تبحر، خبرگی، مهارت & متهور شدن، شکست خوردن 5 چیرهشدن، غلبه یافتن، مسلط شدن |
تسلیبخش | آرامبخش، قراربخش |
تسلی | 1 بیغمی، دلجویی، دلداری، دلسوزی، سلوت 2 تسلیت 3 آرامشیافتن |
تسلیت | تسلی، تعزیت، دلداری، سرسلامتی، همدردی & تبریک |
تسلیح | سلاح پوشانیدن، مسلح کردن & خلع سلاح کردن |
تسلی دادن | 1 دلجویی کردن، دلداری دادن، تسلا بخشیدن، آرامشبخشیدن 2 نواختن & آزردن |
تسلیم | اسم 1 استرداد، تحویل، تفویض، تقدیم، واگذار، واگذاری 2 تمکین & نشوز 3 رام، مطیع، منقاد & عاصی، سرکش، نافرمان |
تسلیم شدن | 1 تمکین کردن، تندر دادن، گردن نهادن 2 رام شدن، مطیع شدن، منقاد شدن & نافرمانی کردن، عصیان ورزیدن |
تسلیم کردن | 1 تفویض کردن، سپردن، واگذاشتن، واگذار کردن 2 تحویل دادن، مسترد کردن & تسلیم شدن، تحویل گرفتن 3 راضی کردن، مطیع کردن، منقاد گردانیدن 4 ارائه دادن، ارائه کردن، عرضه کردن 5 جان دادن، مردن، فوت کردن |
تسمه | دوال، دوالچرمی، کمربند، میانبند |
تسمیه | 1 نامگذاری 2 نامگذاری کردن، نامیدن، نام نهادن |
تسنن | 1 اهل سنت، سنی & شیعی، شیعه 2 مذهب اهل سنت & تشیع |
تسوید | 1 سیاه کردن 2 پیشنویس کردن، چرکنویس کردن، مسوده کردن & پاکنویس کردن 3 نگاشتن، نوشتن |
تسویه | 1 برابر، تساوی & نابرابر 2 مساوی 3 یکسان سازی، تسویت 4 برابر کردن، مساوی ساختن، راست کردن، مساوی کردن، یکسان کردن 5 تصفیهحساب |
تسهیل | 1 آسانسازی، سادهسازی & مشکلآفرینی، مشکلسازی 2 آسان کردن، ساده کردن |
تسهیم | 1 بخش، تقسیم 2 توزیع 3 سهمبری 4 سهمبندی، سهمدهی |
تشابه | 1 تجانس، شباهت، مانندگی، مشابهت، همانندی، همسانی، یکسانی 2 شبیه بودن، همانند بودن & تخالف، اختلاف، تفاوت |
تشبث | 1 آویختگی، آویزش، تمسک، توسل، چنگزنی، دستاویزسازی 2 درآویختن، چنگ زدن، متشبث شدن، دستاویزقرار دادن، متمسک شدن، متوسل شدن |
تشبث کردن | متشبثشدن، متوسل شدن، چنگ زدن، گرفتن، آویختن، وسیله قرار دادن |
تشبع | استقصا، پیجویی |
تشبیه | 1 شبیهسازی 2 قیاس، مقایسه 3 شبیه کردن |
تشتت | 1 اختلاف، افتراق، پراکندگی، پریشانی، تفرق، تفرقه & تجمع 2 پراکنده شدن، پریشان شدن |
تشت | تغار، لگن، تبنگو |
تشجیع | 1 اغوا، انگیزش، تحریص، تحریض، تحریک، ترغیب، تشویق 2 دلیر کردن، جرات کردن، قویدل ساختن، روحیهدادن، برانگیختن |
تشحیذ | 1 تند کردن، تیز کردن 2 روشنسازی |
تشخص | 1 امتیاز، اعتبار، بزرگمنشی، تعین، جاهوجلال، شخصیت، شوکت 2 شخصیتبخشی 3 شخصانکاری |
تشخیص | 1 امتیاز، بازشناخت، بازشناسی، تعیین، تفکیک، تمییز، درک، فهم 2 بازشناختن، تمیز دادن |
تشخیص دادن | 1 بازشناختن، شناختن 2 بازشناسی کردن، شناسایی کردن 3 تمیز دادن 4 تعیین ماهیت کردن، پی بردن |
تشدد | 1 تندی، حدت، خشونت، درشتی، سختگیری، سختی، شدت 2 تندی کردن، خشونت بهخرج دادن، درشتی کردن & مدارا، نرمش، ملاطفت، تساهل، مدارا کردن |
تشدید | 1 تشیید، تقویت، سختگیری & تسهیل، تخفیف 2 رزنانس 3 مشددسازی |
تشدید شدن | 1 شدتیافتن، شدت گرفتن، شدید شدن 2 سخت شدن، وخیم شدن |
تشر | پرخاش، تندی، توپ، عتاب، معاتبه |
تشر زدن | تندی کردن، تغیرنمودن، تهدید کردن، عتاب کردن، پرخاش کردن |
تشرف | پابوسی، شرفیابی |
تشریح | 1 تاویل، تعریف، تفسیر، توجیه، توصیف، توضیح، 2 شرح، وصف 3 کالبدشکافی، کالبدشناسی |
تشریح کردن | 1 توضیحدادن، تبیین کردن، شرح دادن 2 شرحه شرحه کردن، قطعه قطعه کردن، کالبد شکافی کردن |
تشریحی | 1 تبیینی، توصیفی، توضیحی 2 مربوط به کالبدشکافی |
تشریف آوردن | 1 نزولاجلال فرمودن، تشریففرما شدن، آمدن 2 شرفیاب شدن |
تشریفات | 1 آداب، اتیکت 2 تجمل، تکلف 3 فرمالیته 4 مراسم |
تشریفاتی | اسم 1 ظاهرسازی 2 بیمحتوا 3 تجملی، تکلفآمیز 4 مناسب تشریفات 5 هوادار تشریفات، پایبند تشریفات 6 متکلف |
تشریف بردن | رفتن، ترک کردن (محل)، تشریففرما شدن |
تشریف | 1 خلعت، مژدگانی 2 حضور 3 بزرگداشت & خوارداشت، تحقیر 4 شرف دادن، شریف گردانیدن |
تشریف داشتن | 1 حضورداشتن 2 بودن، هستن 3 شرفیاب شدن |
تشریک | انباز کردن، شرکت دادن، شریک قرار دادن، شریک کردن |
تشعشع | 1 پرتوافکنی، پرتوزایی، تابش، درخشندگی 2 پرتو افکندن، تابیدن، پرتو انداختن |
تشفی | 1 التیام، بهبودی، تسلی، شفا، شفایافتگی، صحت، علاج، مداوا، معالجه 2 دلآسایی 3 شفا یافتن، صحت یافتن، علاجشدن 4 آرامش خاطر یافتن، تسکین یافتن |
تشفیبخش | تسکیندهنده، آرامشبخش |
تشفی دادن | التیام دادن، تسکین دادن |
تشفی یافتن | 1 شفایافتن، بهبود یافتن، مداوا شدن، معالجه شدن 2 تسلی یافتن، دلآسوده شدن، دلخوشی یافتن |
تشک | بستر، خوابگه، رختخواب، زیرانداز، نهالی |
تشکر | 1 امتنان، سپاس، سپاسداری، سپاسگزاری، قدردانی & ناسپاسی، حقناشناسی 2 شکر کردن، سپاسگذاری کردن، سپاس داشتن |
تشکلپذیر | سازمانپذیر، نظمپذیر & تشکلناپذیر |
تشکل | 1 شکل گرفتن، صورتپذیرفتن 2 متشکل شدن 3 صورتپذیری، شکلگیری |
تشکی | 1 شکایت، شکوائیه 2 شکوه، گلایه، گله 3 شکایت کردن، 4 شکوه کردن، گلایه کردن |
تشکیک | 1 تردید، شبهه، شک، ظن، گمان & یقین 2 به شبهه افکندن، به شکانداختن، شک آوردن & یقین کردن |
تشکیلات | موسسه، اداره، نهاد تنظیمات، سازمان، 2 دفترودستک 3 اسباب، اثاثیه |
تشکیل | ایجاد، برپاسازی، تاسیس، تشیید، تکوین، شکلپذیری، وضع، شکلدهی |
تشکیل دادن | 1 سازماندادن، برگزار کردن 2 به وجود آوردن، شکلدادن 3 تاسیس کردن، برپا کردن، درست کردن |
تشکیل یافتن | شکلگرفتن برپا شدن، بهپا شدن، درست شدن، تشکیل شدن، تکوین یافتن، به وجود آمدن، |
تشنج | 1 جنبش، لرزه & سکون 2 بحران، تنش، ناآرامی & آرامش 3 ترنجیده شدن |
تشنجزا | بحرانزا، بحرانساز، تشنجآفرین، متشنجساز، متلاطمساز & تشنجزدا، تنشزدا |
تشنجزدایی | آرامسازی، بحرانزدایی، تنشزدایی & بحرانآفرینی، تنشزایی |
تشنگی | 1 عطش، نهل & گرسنگی، مجاعه، جوع 2 آرزومندی، اشتیاق |
تشنه | عطشان، عطشزده، عطشناک & گرسنه |
تشنه شدن | 1 احساستشنگی کردن، عطشان شدن، عطش یافتن 2 مشتاق شدن، آرزومند شدن |
تشنیع | 1 بدگویی، رسواسازی، شناعت، ناسزاگویی & تحسین 2 بد گفتن، رسوا ساختن، زشت شمردن |
تشنیع کردن | زشت گفتن، بد گفتن، شناعت، حرف شنیع زدن، تشنیع زدن، بدگویی کردن |
تشویر | 1 تعییر 2 سرزنش کردن، ملامت کردن & ستودن 3 شرمسار کردن، شرمنده ساختن 4 شرمساری، شرمندگی 5 آشوب |
تشویش | آشوب، اضطراب، بیم، پریشانی، ترس، دغدغه، دلشوره، دلواپسی، قلق، ناراحتی، نگرانی، واهمه & آرامش، سکون |
تشویق | 1 اغوا، انگیزش، تحریص، تحریض، تحریک، ترغیب، تشجیع، وادار 2 حث، تقدیر، قدردانی & تنبیه 3 آرزومند کردن، به شوق آوردن، ترغیب کردن، دلگرم ساختن |
تشویق شدن | 1 تحریکشدن، تهییج شدن، تشجیع شدن، ترغیب شدن، رغبت یافتن، دلگرم شدن، به شوق آمدن 2 تقدیر شدن & تنبیه شدن |
تشویق کردن | 1 تحریک کردن، ترغیب کردن، تهییج کردن، راغب ساختن 2 آفرین کردن، تحسین کردن، تشجیع کردن & تنبیه کردن |
تشهد | 1 شهادتین گفتن، شهادت دادن(درنماز) 2 شاهد خواستن، طلبگواهی کردن |
تشیع | اسم 1 شیعه 2 شیعهمذهب 3 پیرو بودن 4 پیروی کردن، متابعت کردن |
تشیید | 1 استحکام، استوارسازی، استواری، استحکامبخشی، تقویت & تضعیف 2 استحکام بخشیدن، استوار ساختن، تقویت کردن، مستحکم کردن 3 بلند کردن (دیوار ) |
تشییع | 1 بدرقه، مشایعت، همراهی & استقبال 2 دنبال جنازه رفتن |
تصاحب | 1 تصرف، تملک 2 ضبط 7 قبض 3 دستاندازی 4 غصب 5 دزدی 6 اختیار، قدرت 7 صاحب شدن، مالکشدن |
تصاحب کردن | 1 بهدست آوردن 2 مالک شدن، صاحب شدن 3 تصرف کردن |
تصادفاً | اتفاقاً، تصادفی، شانسی، غیرمترقبه، غیرمنتظره |
تصادف | 1 برخورد، تلاقی، ملاقات 2 تصادم 3 اتفاق، پیشامد، حادثه، سانحه |
تصادف کردن | 1 تصادم کردن 2 به هم خوردن |
تصادفی | s 1 اتفاقی، حادثی 2 غیرمترقبه، تصادفتصادف |
تصادم | 1 برخورد، تصادف 2 درگیری |
تصاعد | 1 افزایش، بالاروی، صعود & نزول 2 بالا رفتن، افزایش یافتن & کاهش یافتن، کم شدن 3 برآمدن، صعود کردن 4 برخاستن، متصاعد شدن |
تصاعدی | صعودی & نزولی |
تصانیف | 1 ترانهها، تصنیفها، سرودها، نشیدها & نوحهها 2 کتابها، تالیفات، تالیفها، نوشتهها |
تصاویر | پرترهها، تصویرها، تمثالها، شمایلها، صورتها، عکسها، نقشها |
تصحیح | 1 اصلاح، بهسازی، تنقیح، حکواصلاح، غلطگیری & تحریف، تصحیف 2 درست کردن، صحیح کردن، بیغلط کردن، غلطگیری کردن |
تصحیح کردن | 1 ویراستاری کردن، ویرایش کردن، ادیت کردن، اصلاح کردن، حکواصلاح کردن، تنقیح کردن، منقح ساختن 2 غلطگیری کردن، خطایابی کردن 3 رفع اشکال کردن، بهسازی کردن 4 ارزشیابی شدن (اوراق امتحانی) |
تصحیف | اسم 1 بدخوانی، خطاخوانی 2 بد خواندن، خطا خواندن 3 تغییردادن |
تصدق | 1 بلاگردان، صدقه، قربان 2 در راه خدا دادن، صدقه دادن & صدقهگرفتن |
تصدیع | 1 اذیت، تزاحم، دردسر، زحمت، صداع، مزاحمت 2 درد سر دادن، باعثزحمت شدن، مزاحم شدن، مصدع شدن |
تصدیع دادن | مصدع شدن، زحمتافزا شدن، زحمت دادن، مزاحم شدن، دردسر دادن |
تصدی | 1 عهدهدار، ماموریت، مباشرت 2 عهدهدار شدن |
تصدیق | 1 اذعان، اعتراف، اقرار، پذیرش، تایید، تسجیل، تصویب، صحه، قبول، قبولی & تکذیب 2 اجازه، پروانه، جواز، دیپلم، کارنامه، گواهی، گواهینامه |
تصدیق کردن | 1 تایید کردن & تکذیب کردن 2 پذیرفتن، قبول کردن 3 اذعان داشتن، اعتراف کردن، اقرار کردن 4 گواهی دادن، شهادت دادن |
تصرف | 1 استملاک، تصاحب، تملک، 2 ضبط، قبض، قبضه 3 اشغال، تسخیر، تسلط، چیرگی، دستاندازی، غلبه 4 ازاله بکارت، تصاحب کردن 5 تغییر، دگرگونی 6 بهدست آوردن 7 تاثیر، نفوذ |
تصرف شدن | 1 اشغالشدن، تسخیر شدن 2 مالک شدن، به دستآوردن 3 گرفتن |
تصرفعدوانی | زورستانی، زورگیری، غصب |
تصرف کردن | 1 بهچنگ آوردن، تصاحب کردن، مالک شدن 2 اشغال کردن، تسخیر کردن، مسخر کردن، گرفتن، متصرف شدن، صاحب شدن، متملک شدن |
تصریح | 1 آشکارایی، آشکارگویی، تاکید، وضوح & تلمیح، تلویح 2 آشکار گفتن، صریح بیان کردن |
تصریحاً | آشکارا، بالصراحه، صراحتاً، مصرحاً & تلویحاً |
تصریح کردن | آشکارگفتن، صریح گفتن، با صراحت گفتن، فاش کردن(مطلب)، بالصراحه گفتن |
تصریف | 1 برگردانیدن، 2 صرف کردن 3 تحول، تغییر 4 صرف & نحو 5 مشتقسازی |
تصعید | 1 بالا رفتن، صعود کردن 2 بالا بردن |
تصغیر | 1 استحقار، تحقیر، خوارداشت، کوچکشماری & تعظیم 2 حقیر کردن، خوار داشتن & بزرگ داشتن 3 کوچک کردن & تعظیم |
تصفیه | 1 تزکیه، تهذیب 2 پالایش 3 پاکسازی، فیلتر 4 تفریغحساب، رفع اختلاف 5 پاک کردن، پالودن، صاف کردن & آلودن 6 رفع اختلاف کردن |
تصفیهخانه | پالایشگاه |
تصفیه کردن | 1 پاک کردن، پالودن 2 صاف کردن 3 پالایش کردن 4 پاکسازی کردن، فیلتر کردن 5 رفع اختلاف کردن 6 تفریغ حساب کردن، تسویهحساب کردن |
تصلف | 1 تملق گفتن، چاپلوسی کردن، چربزبانی کردن 2 گزاف گفتن، لافزدن، لافیدن |
تصمیم | آهنگ، اراده، عزم، قصد، همت |
تصمیم گرفتن | 1 اراده کردن، عزم کردن 2 قصد کردن، نیت کردن 3 مصمم شدن |
تصنع | 1 ساختگی، ظاهرسازی 2 ظاهرسازی کردن 3 خودآرایی 4 خودآرایی کردن |
تصنعی | ساختگی، مصنوعی & واقعی، حقیقی |
تصنیف | 1 ترانه، سرایش، سرود، قول، نشید & نوحه 2 تالیف، تحریر، تدوین، گردآوری 3 کتاب، رساله |
تصنیفساز | ترانهساز، تصنیفسرا، شاعر |
تصنیفسرا | ترانهساز، ترانهسرا، تصنیفساز، شاعر |
تصنیف کردن | 1 سرودن، ترانهسرایی کردن 2 نوشتن، تالیف کردن، به رشته تحریر درآوردن (کتاب، رساله) |
تصور | 1 اندیشه، انگار، پندار، تخیل، تفکر، خیال، زعم، فکر، گمان، مخیله، وهم & تصدیق 2 اندیشه کردن، اندیشیدن، انگاشتن & تصدیق کردن |
تصور کردن | 1 اندیشه کردن، اندیشیدن، انگاشتن 2 خیال کردن، در خیال مجسم کردن 3 فرض کردن، گمان کردن |
تصوری | خیالی، فرضی، موهوم، وهمی & تصدیقی، واقعی |
تصوف | 1 سلوک، عرفان 2 پشمینهپوشی، درویشی، صوفیگری، قلندری 3 حکمت، عرفان 4 طریقت |
تصویب | 1 اجابت، پذیرفته، تایید، تصدیق، صحهگذاری، صوابدید، قبول & رد 2 صواب شمردن 3 رای موافق دادن، مصوب کردن |
تصویب شدن | تایید شدن، مصوب شدن، مورد موافقت قرار گرفتن |
تصویب کردن | صلاحدانستن، تایید کردن، صحه گذاشتن، رای موافقدادن، مصوب کردن، صواب دانستن |
تصویر | پرتره، ترسیم، تمثال، تندیس، شکل، شمایل، صورت، عکس، نقش، نگار |
تضاد | 1 اختلاف، تقابل، تناقض، ضدیت، مخالفت، مغایرت، ناسازگاری & تماثل، سازگاری 2 دشمنی، مخالفت 3 ضدیکدیگربودن، متضاد بودن، مخالف یکدیگر بودن & سازگار بودن، موافق بودن 4 ضدیت داشتن |
تضاعف | 1 دوبرابر شدن، دوچندان شدن 2 دوچندان کردن، مضاعف کردن |
تضامن | ضامن یکدیگر شدن، کفیل یکدیگر شدن |
تضرر | 1 خسران دیدن، زیانبردن، ضرر کردن، متضرر شدن & سود بردن، نفع کردن 2 گزند دیدن |
تضرع | 1 استغاثه، التماس، الحاح، زاری، فزع، گریه، لابه، مویه، ناله، ندبه 2 زاری کردن، الحاح کردن، زاریدن 3 خواری کردن، فروتنی کردن |
تضریب | 1 دوبهمزنی، سخنچینی، فتنهانگیزی، نمامی 2 سعایت کردن، سخنچینی کردن، فتنه برانگیختن |
تضریس | دندانهدار کردن، دندانهدندانه کردن، مضرس کردن |
تضعیف | 1 ناتوانسازی 2 ناتوان کردن، ضعیف کردن 3 دوبرابرسازی، مضاعفسازی 4 دوبرابر کردن، مضاعف کردن & تحکیم، تشیید |
تضلیل | 1 ضلالت، گمراهی & هدایت 2 گمراه کردن & هدایت کردن 3 بهضلالت نسبت دادن، گمراه دانستن |
تضمین | 1 پشتوانه، وثیقه 2 پایندانی، پذرفتاری، تعهد، ضمانت، کفالت 3 ضامن شدن |
تضمین کردن | ضمانت کردن، تعهد کردن، پذرفتاری کردن، پایندانی کردن |
تضمینی | ضمانتشده، تضمینشده |
تضییع | 1 اتلاف، تباهسازی، حیفومیل، ضایعسازی، هدر، 2 هدر دادن، تلف کردن، ضایع کردن 3 ازبین بردن، پایمال کردن |
تضییع کردن | 1 هدردادن، تلف کردن، ضایع کردن 2 از بین بردن، نابود کردن، پایمال کردن 3 تباه ساختن 4 حیفومیل کردن |
تضییق | 1 تنگنا، تنگی، فشار 2 تنگ کردن 3 درمضیقه افکندن |
تطابق | 1 برابری، مطابقت، همگونی 2 باهم برابر شدن 3 برابر کردن |
تطاول | 1 تعدی، جفا، جور، درازدستی، دستاندازی، ستم، ظلم، گردنکشی 2 تعدی کردن، دستاندازی کردن، گردنکشی کردن & مهر |
تطاول کردن | 1 ظلم کردن، ستم کردن، جفا کردن، جور کردن 2 تعدی کردن، دستاندازی کردن |
تطاول کشیدن | جفادیدن، ستم دیدن، تحمل ظلم کردن |
تطبیق | 1 برابرسازی، مقابله، مقایسه، 2 وفق، مطابقت، برابری |
تطبیق دادن | 1 مطابقتدادن، سنجیدن، مقایسه کردن 2 وفق دادن 3 همآهنگ کردن |
تطبیقی | مقابلهای، مقایسهای |
تطمیع | آزمند ساختن، به طمعانداختن |
تطمیع کردن | به طمعانداختن، آزمند ساختن، بیوسانیدن، تحریص کردن، به آز افکندن |
تطور | 1 تحول، تغییر، دگرسانی، دگرگونی، گونهگونی 2 گونهگون شدن، دگرگونی یافتن |
تطوع | 1 انقیاد، فرمانبرداری & عصیانورزی 2 فرمانبرداری کردن، فرمانبردن، منقاد شدن 3 ادای نافله، ادای مستحبات، عمل مستحب کردن 4 پذیرفتن، قبول کردن & نپذیرفتن، رد کردن |
تطویل | 1 اطاله، تفصیل، درازا، درازگویی، زیادهگویی & ایجاز 2 دراز کردن، طول دادن |
تطهیر | 1 پاکسازی، پاکی، پاکیزگی، تغسیل، شستشو، طهارت، غسل، وضو 2 پاک گردانیدن، طاهر کردن & نجس کردن |
تطهیر شدن | پاک شدن، طاهر شدن، تطهیر یافتن |
تطهیر کردن | 1 طاهر کردن، نجاستزدایی کردن، طهارت گرفتن، پاک کردن 2 غسل کردن 3 حلال کردن 4 ختنه کردن 5 گناهزدایی کردن |
تطیر | 1 فال، مرغوا 2 فال بدزدن، مرغوا زدن 3 به فال بد گرفتن |
تظاهرات | میتینگ، راهپیماییاعتراضآمیز، راهپیمایی، اعتراض سیاسی |
تظاهر | 1 ادا، تلبیس، ریا، ریاکاری، ظاهرسازی، عوامفریبی، وانمودسازی 2 خودنمایی، عرضاندام 3 آشکار شدن، ظاهرشدن 4 خودنمایی کردن |
تظلم | 1 پناهجویی، دادخواهی، شکایت، شکوائیه، شکوه، فریادخواهی 2 دادخواستن، دادخواهی کردن، شکایت کردن 3 ستم کشیدن |
تظلیل | 1 سایهافکنی 2 سایهافکندن 2 سایبانسازی |
تعابیر | تعبیرات، تعبیرها & معانی، مفاهیم |
تعادل | 1 اعتدال، بالانس، برابری، تساوی، تراز، ترازمندی، توازن، معادله، موازنه، همانی، همچندی 2 برابر شدن، معادلبودن |
تعادل داشتن | 1 متعادلبودن 2 برابر بودن، یکسان بودن، همسنگبودن |
تعارض | 1 اختلاف، تخالف، تعاند، خلافورزی، دشمنی، ستیز، عناد، عنادورزی، کشمکش، معارضه 2 خلافورزی کردن، متعرض شدن 3 ناسازگاری |
تعارض داشتن | 1 ناسازگار بودن 2 معارض بودن، معارضه داشتن 3 عناد داشتن 4 اختلاف داشتن، خلافورزیدن |
تعارف | 1 چربزبانی، 2 شیرینزبانی، مهربانی 2 پیشکش، عطا، هدیه 4 تکلف 5 پیشکش کردن، 6 خوشامد گفتن |
تعارف دادن | 1 پیشکشدادن، هدیه دادن، کادو کردن 2 رشوه دادن |
تعارفی | اسم 1 متکلف 2 اهل تعارف 3 هدیه، سوغات، پیشکشی 4 رشوه |
تعاطی | 1 تبادل، ردوبدل، مبادله 2 خوض کردن، شور کردن، مشورت کردن 3 دادوستد 4 عطا 5 فراگیری |
تعاقب | 1 پیگیری 2 تعقیب، دنبال 3 پیگیری کردن، دنبال کردن & رها کردن |
تعالی | 1 برتری، بلندی، پیشرفت، ترقی، رفعت 2 بلندپایه شدن، بلندقدر شدن، رفعت یافتن |
تعالیجویی | برتریخواهی، کمالجویی، رفعتطلبی |
تعالیم | 1 آموزشها، تعلیمها 2 درسها |
تعامل | سروکار، واکنش |
تعاون | 1 تعاضد، خودیاری، دستگیری، همدستی، همیاری، یاری 2 خودیاری کردن، همیاری کردن |
تعب | 1 الم، بیدماغی، رنج، رنجوری، رنجه، زجر، زحمت، سختی، عذاب، عنت، کلال، گرفتاری، ماندگی، محنت، مرارت، مشقت 2 رنجه شدن، بهزحمت افتادن، ماندهشدن |
تعبدتعبد | 1 بندگی، پرستش، 2 زهد، عبادت 3 پرستش کردن، پرستیدن، عبادت کردن |
تعبیر | 1 بیان، تاویل، تبیین، تفسیر، شرح 2 اصطلاح، ترکیب، تمثیل 3 نقل 4 خوابگزاری 5 تلقی 6 عبارت 7 بیان کردن 8 تاویل کردن، تفسیر کردن، شرحدادن |
تعبیر شدن | 1 تفسیرشدن، استنباط شدن 2 به حقیقت پیوستن، محقق شدن (رویا، خواب) 3 تعبیر رفتن، خواب گزاردن |
تعبیرگو | صفت خوابگزار، معبر |
تعبیه | 1 آراستن، ساختن 2 آمادهسازی، تهیه، جاسازی 3 آماده ساختن، قرار دادن، آماده کردن 4 حیله |
تعبیه شدن | گذاشته شدن، نصب شدن، جای گرفتن، قرار داده شدن |
تعجبآور | اعجابآمیز، حیرتانگیز، شگفتآور، شگفتانگیز، شگفتیزا |
تعجب | 1 بهت، حیرت، خیرگی، شگفتی، عجب 2 بهشگفت آمدن، حیرت کردن، شگفتزده شدن |
تعجب کردن | به شگفتآمدن، شگفتزده شدن، حیرت کردن، مبهوتگشتن |
تعجیل | 1 تبادر، تسریع، سرعت، شتابزدگی، شتاب، عجله 2 شتاب کردن، شتافتن، عجله کردن |
تعجیل کردن | عجله کردن، شتاب کردن، شتافتن |
تعداد | 1 اندازه، شمار، شماره، عدد، عده، مقدار، مقیاس، میزان 2 تعدید، شمارش، 3 شمارش کردن، شمردن |
تعدادی | برخی، بعضی، پارهای، جمعی، چندی |
تعدد | 1 بسیاری، تکثر، فراوانی، کثرت، وفور 2 بسیار گشتن، بیشمارگشتن |
تعدی | 1 آزار، اجحاف، تجاوز، تخطی، تطاول، زور، زورگویی، ستم، ظلم & دادگری 3 حمله، تعرض، درازدستی & دادگری |
تعدی کردن | 1 ستم کردن، ظلم کردن & دادگری کردن 2 تجاوز کردن، تخطی کردن 3 تعرض کردن، درازدستی کردن |
تعدیل | 1 متعادلسازی 2 برابر ساختن 3 معادل کردن |
تعذی | آزار، تعذیب، شکنجه، عذاب |
تعذیب | آزار، اذیت، ایذاء، شکنجه، عذاب |
تعذیب کردن | شکنجه کردن، عذاب دادن |
تعذیر | بهانه آوردن، بهانه تراشی کردن، بهانه ساختن، عذر آوردن، عذرتراشی کردن |
تعرضآمیز | 1 عتابآلود، عتابآمیز، معترضانه، مخالفت آمیز، معترضانه 2 تجاوزکارانه، تجاوزگرانه |
تعرض | 1 اعتراض، پرخاش، تجاوز، تعدی، تهاجم، حمله، درازدستی، دستاندازی، شکایت، شکوه، عتاب، تخالف، هجوم 2 روی برگردانیدن 3 دستدرازی کردن |
تعرض کردن | 1 اعتراض کردن، متعرض شدن 2 پرخاش کردن، عتاب کردن 3 تجاوز کردن، دستاندازی کردن |
تعرفه | 1 شناسایی، ورقهشناسایی 2 رای 3 سیاهه، فهرست |
تعرق | 1 خوی، عرق، 2 عرق کردن، خوی کردن، عرق ریختن |
تعریض | 1 استعاره، تلویح، کنایه 2 اشاره، ایما 3 بهکنایه سخن گفتن 4 پهناوری، عریضسازی، گسترش 5 پهن کردن، عریض کردن |
تعریضتعریض شدن | 1 عریضشدن، پهن شدن 2 عریضتر شدن، پهنترگشتن |
تعریضگونه | ایمایی، تلمیحگونه، کنایهآمیز |
تعریف | 1 تشریح، توصیف، توضیح، شرح، وصف 2 آفرین، تمجید، ستایش & تنقید 3 تمجید کردن، ستودن & انتقاد کردن 4 شناساندن، معرفی کردن 5 معرفهبودن & تکبر |
تعریف کردن | 1 شناساندن، معرفی کردن 2 بیان کردن، گفتن، نقل کردن، حکایت کردن 3 توصیف کردن، توضیحدادن، شرحگفتن، وصف کردن 4 آفرین گفتن، تمجید کردن، ستودن |
تعریق | 1 خوی کردن، عرق کردن 2 عرقریزی 3 مخلوط کردن (آب، شراب) |
تعریک | 1 گوشمالی 2 مالش 3 گوشمالی دادن 4 مالیدن |
تعزز | ارجمند شدن، عزیز شدن، گرامی شدن، عزت یافتن |
تعزیت | 1 تسلیت، سرسلامتی & تبریک 2 سوگواری، عزاداری، ماتمپرسی، پرسه |
تعزیتداری | پرسهنشینی، سوگواری، ماتمزدگی، مصیبتزدگی |
تعزیر | 1 تادیب، تنبیه، کیفر، گوشمالی، مجازات 2 ضرب کمتر از حد 3 ادب کردن 4 مجازات کردن |
تعزیر کردن | 1 ادب کردن، تادیب کردن، به مجازات رساندن، گوشمالدادن، تنبیه کردن، مجازات کردن 2 ملامت کردن، نکوهش دادن & آفرین گفتن |
تعزیه | 1 روضه، روضهخوانی، سوگواری، عزاداری، ماتمداری، مرثیه، نوحهسرایی 2 سوگواری کردن، عزاداری کردن، نوحهسرایی کردن 3 شبیهخوانی، نمایش مذهبی |
تعسر | 1 پریشانی، تنگدستی، دشواری، سختی، عسرت، مضیقه 2 دشوار شدن، سخت شدن |
تعسف | 1 ستم، ظلم & دادگری 2 انحراف 3 کجروی کردن، گمراهشدن، منحرف شدن & هدایت شدن 4 ظلم کردن، ستم کردن & دادگری کردن |
تعشق | 1 آرزومندی، اشتیاق، عشقورزی، تعطف، تمایل، خاطرخواهی، رغبت، عاشقی، عشق، علاقه، علقه، مهر، مهرورزی & بیزاری، نفرت 2 عاشق شدن، عاشقی کردن، مهرورزیدن، مهرورزی کردن |
تعصبآلود | قید تعصبآمیز، خشکاندیشانه، دگماتیک |
تعصب | 1 خشکاندیشی 2 حمیت، غیرت 3 سختگیری 4 عصیبت 5 جانبداری، طرفداری، هواداری ( افراطی) 6 جانبداری کردن، حمایت کردن |
تعصب ورزیدن | 1 جانبداری کردن، طرفداری کردن، هواداری کردن 2 عصبیت به خرج دادن، تعصب نشاندادن |
تعطل | 1 بیکارگی 2 ازکارافتادگی 3 توقف، وقفه، 4 بیکار شدن، بیکارماندن |
تعطیل | 1 انحلال، برچیدگی، بیکاری، لنگ، متلاشی، مرخصی، منحل، ناکارگی، وقفه 2 روز بیکاری 3 بیکار کردن، دست ازکار کشیدن، معطل گذاشتن، مهمل گذاشتن |
تعطیل شدن | 1 منحلشدن، برچیده شدن 2 متوقف شدن (کار، فعالیت) |
تعطیل کردن | 1 منحل کردن، برچیدن، بستن 2 متوقف کردن (کار، فعالیت) |
تعظیم | 1 احترام، اعظام، بزرگداشت، تکریم، حرمت، کرنش & تحقیر 2 احترام کردن، بزرگ داشتن، حرمت گذاشتن، کرنش کردن |
تعظیم کردن | تکریم کردن، بزرگ داشتن، احترام کردن، کرنش کردن |
تعفن | 1 بدبویی، عفونت، گند، گندیدگی 2 گندیدن، عفونت کردن، بدبوشدن & تطیب |
تعقل | 1 استدلال، تامل، تفکر، فکر 2 اندیشیدن، اندیشه کردن 2 خردمندی |
تعقل کردن | اندیشه کردن، اندیشیدن، تفکر کردن |
تعقیبات | 1 پیگیریها، تعقیبها 2 اوراد وادعیه پساز نماز |
تعقیب | 1 پیگیری 2 پیرو، تعاقب، دنبالهروی، دنبالهگیری 3 دنبال کردن، پیگرفتن |
تعقیب شدن | 1 دنبالشدن، پیگیری شدن 2 تحت تعقیب قرارگرفتن |
تعقیب کردن | 1 دنبال کردن، پیگیری کردن، ادامه دادن 2 تحتتعقیب قرار دادن |
تعقید | 1 اشکال، پیچش، پیچیدگی، غموض 2 گره انداختن، گره زدن، پیچیدن، پیچاندن |
تعقیم | 1 عقیمسازی، سترونسازی، نازاسازی 2 سترون کردن، عقیم کردن، نازا کردن |
تعلقات | علایق، وابستگیها، تعلقها |
تعلقخاطر | تمایل، دلبستگی، علقه، وابستگی |
تعلق داشتن | 1 متعلقبودن 2 دلبستگی داشتن، علاقه داشتن 3 وابسته بودن |
تعلق | 1 دلبستگی، علاقه، علقه، وابستگی 2 دلبستگی داشتن، دل بستن 3 آویختن |
تعلل | 1 اهمال، بهانهجویی، بهانهتراشی، تاخیر، تکاهل، درنگ، سستی، طفره، کوتاهی، مسامحه 2 بهانه آوردن، بهانه کردن، بهانه تراشی کردن، بهانه جستن 3 درنگ کردن، طفره رفتن |
تعلل ورزیدن | 1 درنگ کردن، اهمال ورزیدن، مسامحه کردن، طفره رفتن، اهمال کردن 2 بهانه آوردن، بهانهجستن، عذرتراشی کردن |
تعلم | 1 آموزش، فراگیری، یادگیری 2 آموختن، یادگرفتن، فراگرفتن |
تعلیف | 1 علف دادن، علوفه دادن، 2 چرانیدن، چراندن |
تعلیق | 1 آویختگی، آویزش 2 تاخیر، معلق 3 آویختن، 4 تحشیه، تعلیقه، تکلمه، حاشیه 5 معلق کردن، فروهشتن |
تعلیل | 1 علتیابی، ذکر علت، علتاندیشی 2 بهانهتراشی، تعلل 3 دلیلآوردن، برهان آوردن 3 علت آوردن، علت ذکر کردن |
تعلیم | 1 آموزش، پرورش، تربیت & تعلم 2 درس 3 مدرسی 4 یاد 5 بارآوردن، پروراندن، پروردن، پرورش دادن، تربیت کردن |
تعلیمات | 1 شرعیات، فقه 2 آموختنیها، آموزشها 3 درسها |
تعلیماتی | آموزشی، تعلیمی |
تعلیم دادن | 1 آموختن، آموزش دادن، یاد دادن 2 تربیت کردن، بارآوردن، پرورش دادن |
تعلیم گرفتن | یاد گرفتن & تعلیمدادن |
تعلیم دیدن | 1 آموختن، آموزش دیدن، یاد گرفتن 2 تربیت شدن، بارآمدن، پرورش یافتن |
تعلیمی | 1 آموزشی، تعلیماتی 2 آموزش داده، تربیت یافته، بارآمده 3 مربوطبهتعلیم 4 عصایکوچک |
تعمدتعمد | 1 عمد، دانسته، بهاختیار، قصد 2 به قصد کردن، دانسته انجامدادن |
تعمق | 1 استقصا، بررسی، تامل، تتبع، تحقیق، تدقیق، تفکر، ژرفاندیشی، غور، 2 غوص 3 ژرف اندیشیدن، غور کردن 4 فرورفتن 5 غوض رفتن |
تعمق کردن | ژرفاندیشی کردن، غور کردن، ژرفنگری کردن، ژرف اندیشیدن، تتبع کردن، تامل کردن |
تعمیر | 1 آبادانی، اصلاح، بازسازی، ترمیم، عمارت، مرمت، نوسازی & تخریب 2 آباد کردن، مرمت کردن، عمارت کردن، ساختن 3 درست کردن، بازسازی کردن & تخریب |
تعمیرکار | اسم 1 مکانیسین، میکانیک 2 تعمیرگر 3 مرمتگر |
تعمیر کردن | 1 آباد کردن، ساختن، عمارت کردن & تخریب کردن 2 مرمت کردن 3 بازسازی کردن، درست کردن |
تعمیرگاه | 1 گاراژ، مکانیکی 2 کارگاه تعمیرات |
تعمیم دادن | فراگیر کردن، عمومیت دادن، عمومیت بخشیدن |
تعمیم | 1 شمول، عمومیت، فراگیر، کلیت تخصیص & تجوید 2 فراگیر کردن، عمومیت دادن & تخصیص |
تعمیم یافتن | فراگیرشدن، عمومیت یافتن |
تعنت | 1 انتقاد، خردهگیری، عیبجویی & تمجید 2 زخمزبان، سرزنش، سرکوفت، عیبگیری 3 خرده گرفتن، عیبجویی کردن، عیب گرفتن 4 سرزنش کردن، سرکوفت زدن & تمجید کردن |
تعویذ | بازوبند، چشمزخم، دعا، طلسم |
تعویض | 1 تاخت، تبادل، تبدل، تبدیل، تغییر، دگش، عوض، مبدل، معاوضه 2 عوض کردن، بدل کردن 3 پناه جستن |
تعویض شدن | 1 عوضشدن، معاوضه شدن، بدل شدن 2 جایگزینشدن |
تعویض کردن | 1 بدل کردن، عوض کردن، معاوضه کردن 2 جایگزین کردن 3 جانشین کردن |
تعویق | 1 تاخیر، تعلیق، درنگ، وقفه، دفعالوقت، موکول & تعجیل 2 عقبانداختن، معوق گذاشتن 3 تاخیر کردن، درنگورزیدن & شتاب کردن، شتافتن، عجله کردن |
تعویل | 1 اعتمادسازی 2 اعتماد، تکیه 3 مددخواهی، کمک خواهی 4 زار زدن، زاریدن، زاری کردن 5 مدد طلبیدن، کمکخواستن، یاری جستن & کمک کردن، مددرساندن |
تعهد | 1 پذیرفتاری، پیمان، تضمین، تقبل، ضمان، عهدهداری، ضمانت، عهده، کفالت، میانجیگری 2 بهعهده گرفتن، عهدهدارشدن 3 پیمان بستن، عهدبستن |
تعهد سپردن | تعهددادن، تعهد کردن، متعهد شدن، ضامن شدن، عهدهدار شدن |
تعهدنامه | ضمانتنامه، عهدنامه، قراردادنامه |
تعیش | 1 خوشگذرانی، شادخواری 2 گذران، معیشت 3 خوشگذرانی کردن، خوش زیستن، زندگی کردن |
تعین | 1 تشخص، تمکن 2 بزرگی 3 امتیاز 4 نگرش 5 بهچشم دیدن 5 تشخص یافتن، تمکن یافتن |
تعییر | سرزنش کردن، ملامت کردن، نکوهش کردن & ستایش کردن، تحسین کردن |
تعیین | 1 بازشناخت، معینسازی 2 انتخاب، انتصاب، برگماری، گزینش، منصوب 3 معین کردن 4 برگماشتن، منصوب کردن & عزل کردن |
تعیین شدن | 1 گماشتهشدن، منصوب شدن & عزل شدن 2 معلومشدن، مشخص شدن |
تعیین کردن | 1 برگماشتن، منصوب کردن & عزل کردن 2 معلوم کردن، بازشناختن، مشخص کردن |
تعیینکننده | مهم، اساسی، نقشپرداز |
تغابن | 1 زیانمندی، زیان، ضرر، غبن 2 تزویر، حیله، خدعه، دغا، دوال، فریب، فسون، کید، مکر، نیرنگ 3 افسوس، تاسف، غبن 4 زیان کردن، زیانمند شدن 5 غفلت کردن، غفلت ورزیدن |
تغار | تشت، لاوک |
تغافل | 1 اهمال، بیتوجهی، بیخبری، تسامح، چشمپوشی، سستی، سهلانگاری، غفلت، مسامحه 2 چشمپوشی کردن، غفلت کردن، غفلت ورزیدن |
تغافل کردن | 1 غفلتورزیدن، غافل ماندن 2 چشمپوشی کردن، سستی کردن، اهمال ورزیدن، مسامحه کردن، تسامح کردن |
تغایر | اختلاف، تفاوت، دگرگونی، مغایرت، جدایی |
تغذیه | 1 اطعام، 2 خوراکدادن، خوراندن، خوردن |
تغزل | 1 تعشق، عشقورزی، غزلسرایی، مغازله 2 عشقبازی کردن، مغازله کردن 3 شعر عاشقانه گفتن |
تغسیل | تطهیر، شستشو، غسل |
تغلب | 1 تسلط، غلبه، چیرگی 2 پیروز شدن، تسلط یافتن، چیره شدن، چیرگییافتن، غالب شدن، غلبه یافتن & مغلوب شدن، شکست خوردن |
تغلیظ | 1 سفت کردن، غلیظ کردن 2 ستبر کردن 3 درشتی کردن، سخن درشتگفتن |
تغنی | 1 آوازخوانی، خنیاگری، رامشگری، سرودخوانی 2 بینیازی، توانگری، غنا 3 سراییدن، سرود خواندن & نوحهسرایی کردن 4 بینیاز شدن، توانگر شدن، غنی شدن |
تغیر | 1 برافروختگی، تندی، خشم 2 تبدل، تلون، دگرگونی 3 تندی، خشونت 4 پرخاش، پرخاشگری 5 عصبانیت، غضب 6 برآشفتن، خشم گرفتن، خشمگینشدن، عصبانی شدن & آرام شدن |
تغیر کردن | 1 برافروخته شدن، تندی کردن، خشمگین شدن، خشم گرفتن، غضبناک شدن 2 دگرگون شدن، تغییر کردن، تغییر یافتن |
تغییر | 1 استحاله، انقلاب، تبدل، تبدیل، تحول، تطور، تعویض، دگرگونی، مسخ & تثبیت 2 عدول، برگشت، عقبگرد |
تغییرپذیر | بیثبات، تبدلپذیر، تبدیلپذیر، متزلزل، متغیر، ناپایدار & تغییرناپذیر، تبدلناپذیر |
تغییر دادن | 1 دگرگون ساختن، متحول کردن، متفاوت ساختن 2 عوض کردن |
تغییر کردن | 1 دگرگونشدن، متفاوت شدن، عوض شدن 2 متحولشدن، تحول یافتن 3 مبدل شدن |
تغییرناپذیر | ثابت، تبدلناپذیر، لایتغیر & تغییرپذیر |
تف | آبدهان، بزاق، تابش، خدو، خلط، خیو، کفک |
تفاخر | 1 افتخار، غرور، فخر، لاف، مباهات، ناز، نازش، 2 نازیدن، فخر کردن، بالیدن، مباهات کردن |
تفاخر کردن | به خودبالیدن، مباهات کردن، نازیدن، لافیدن، فخر کردن، بالیدن، افتخار کردن |
تفاسیر | 1 تفسیرها، گزارش ها، توضیح ها، توضیحات 2 برداشتها |
تفاصیل | شرح و بسطها، تفصیلها، تفصیلات |
تفاضل | 1 برتری، پیشی، فزونی 2 باقیمانده، تفاوت، حاصل تفریق، مانده |
تفاله | بقایا، پسمانده، تهمانده، تفل، ثفل، درد، رسوب، ملاس |
تفاوت | 1 اختلاف، افتراق، امتیاز، تباین، توفیر، فرق، مبانیت، مغایرت 2 تفاضل & تماثل |
تفاوت داشتن | اختلافداشتن، فرق داشتن، فرق کردن، متفاوت بودن، امتیاز داشتن |
تفاوت کردن | تغییر کردن، فرق کردن، متفاوت شدن، دگرگون شدن، عوض شدن |
تفاهم | 1 درک، فهم، مرافقت، درک متقابل 2 سازگاری |
تفال زدن | 1 فال گرفتن 2 به فال نیک گرفتن، مروا کردن، تفال نمودن & تطیر کردن، مرغوا زدن |
تفال | فال، مروا، شگون، بهفالنیک گرفتن، فالنیک زدن & مرغوا، تطیر |
تف | 1 تابش، حرارت، داغی، گرما، گرمی، هرم 2 پرتو، روشنی، نور |
تفت | 1 تابش، حرارت، گرمی، هرم 2 باشتاب، تند 3 سبد چوبی |
تفت دادن | 1 حرارت دادن، داغ کردن 2 نیمهسرخ کردن |
تفتن | تافتن، گرم شدن 2 سرخشدن، گداختن، گداخته شدن |
تفته | اسم 1 تافته، داغ، سوزان، گداخته 2 تبدار 3 آزرده، مکدر، ملول 4 برافروخته 5 تار عنکبوت، پرده عنکبوت |
تفتیش | 1 بازجست، بازرسی، پرسش، پیجویی، تجسس، تفحص، جستجو، سانسور، کاوش، وارسی 2 واپژوهیدن، جستجو کردن، کاویدن، کاوش کردن، بازرسی کردن، تفحص کردن |
تفتیش کردن | بازرسی کردن، کاوش کردن، وارسی کردن، کاویدن، پیجویی کردن، کندوکاو کردن |
تفتین | 1 دوبههمزنی، سخنچینی، نمامی 2 شورشگری، غمز، فتنهانگیزی، فساد، فسادانگیزی، آشوبش 3 فتنه انگیختن، آشوببه پا کردن |
تفتین کردن | فتنهبرانگیختن، فتنهانگیزی کردن، توطئهچینی کردن، دوبههمزنی کردن، آشوب برانگیختن |
تفحص | 1 استفسار، بازجست، بررسی، پیجویی، تجسس، تحقیق، تفتیش، جستار، جستجو، کاوش، کندوکاو، وارسی 2 پژوهیدن، جستجو کردن، کاویدن، کندوکاو کردن 3 گشایش یافتن (دل، خاطر) 4 گشایش |
تفحص کردن | 1 کاوش کردن، بررسی کردن، جستوجو کردن 2 تحقیق کردن، پژوهیدن |
تفخیم | فعل 1 اعظام، بزرگداشت، گرامیداشت 2 بزرگ شمردن، بزرگ گردانیدن، گرامی داشتن |
تفرج | پیکنیک، تفریح، تماشا، سیر، گردش، گشت، گلگشت، مشغولیت، گشتوگذار، سیروسیاحت، هواخوری |
تفرج کردن | 1 تفریح کردن، به تماشا رفتن، سیر کردن، به گردش رفتن، به گلگشت رفتن، گردش کردن، گشتن، سیروسیاحت کردن |
تفرجگاه | تفریحگاه، تماشاگاه، گردشگاه، نزهتگاه |
تفرد | 1 تنهایی، تنها شدن، فردگشتن، یکه و تنها بودن، یگانه شدن 2 یگانگی، بیهمتایی |
تفرس | 1 دریافت، درک، تفطن 2 بو بردن، به فراست در یافتن، به زیرکی درک کردن |
تفرعنآمیز | متکبرانه، نخوتآلود، نخوتآمیز |
تفرعن | 1 افاده، تبختر، تکبر، خودپرستی، غرور، فخرفروشی، فرعونیت، فیس، گندهدماغی & افتادگی، تواضع 2 متفرعن شدن & متواضع شدن |
تفرعن فروختن | فخرفروختن، تکبر ورزیدن، متکبرانه رفتار کردن، گنده دماغی کردن |
تفرق | 1 ازهم پاشیدگی، افتراق، پراکندگی، پراکندهدلی، پراکندهسازی، پریشانی، جدایی & تجمع 2 پراکنده شدن، متفرق شدن، ازهم پاشیدن & متحد شدن، جمعشدن |
تفرقه | 1 پراکندگی، پریشانی، تشتت، جدایی، نفاق & جمعیت 2 پراکندن، جدا کردن، جدایی انداختن، پراکنده ساختن |
تفریح | 1 بازی، پیکنیک، تفرج، تفنن، خوشی، سرگرمی، شادمانی، گردش، گشت، لعب، لهوولعب، مشغولیت، نزهت، هواخوری 2 گردش کردن 3 شادی کردن، فرحناک شدن، شادمانی کردن |
تفریح کردن | 1 سرگرمشدن، تفنن کردن، وقتگذرانی کردن 2 لذتبردن، شادمانی کردن، خوشی کردن، فرحناکشدن 3 گردش کردن، تفرج کردن |
تفریط | فعل 1 اسراف، افراط، تبذیر، زیادهروی، کوتاهی، ولخرجی & افراط 2 تباهی، تضییع، ضایعسازی 3 کوتاه آمدن، کوتاهی کردن 4 برباد دادن، تباه کردن، تلف کردن، ضایع ساختن |
تفریط کردن | 1 زیادهروی کردن، افراط کردن 2 کوتاه آمدن، کوتاهی کردن 3 به هدر دادن، تلف کردن، ضایع کردن، تباه کردن |
تفریق | 1 کاستن، کم کردن & افزودن، جمع کردن 2 کاهش، کسر، منها & جمع، اضافه 3 پراکندگی، تجزیه، تفکیک، جدایی 4 پراکنده کردن، تفکیک کردن، جدا کردن |
تفریق کردن | qirfatf ]nadrakفعل 1 کم کردن، کسر کردن، منها کردن 2 کاستن، کاهشدادن 3 جدا کردن، پراکندن، جدایی افکندن |
تفسیر | 1 تاویل، تشریح، ترجمان، تعبیر، تلقی، توضیح، شرح، گزارش، نقل، وصف 2 بیان کردن، شرح دادن، تشریح کردن، گزارشدادن |
تفسیر کردن | شرح کردن، بیان کردن، گزارش کردن، تشریح کردن |
تفسیرگر | مفسر، تاویلگر، شارح، تفسیردان |
تفسیرناپذیر | شرحناشدنی، تشریحنشدنی، غیرقابلتفسیر & تفسیرپذیر |
تفسیق | نسبت فسق دادن، فاسقخواندن |
تفصیل | 1 اطناب، بسط، تشریح، تطویل، توضیح، شرح، شرحوبسط & ایجاز، اجمال 2 شرح، گزارش 3 شرح دادن، بسطدادن 3 فصلفصل کردن، جدا کردن |
تفصیل دادن | شرح دادن، بسط دادن، شرحوبسط دادن، جزئیات ذکر کردن & مجمل گفتن، کوتاه کردن |
تفضل | 1 عنایت، فیض، لطف، مرحمت 2 برتری، تفوق، رجحان، فزونی، مزیت 3 لطف، مهربانی، نیکی 4 نیکی کردن، مهربانی کردن، عنایت کردن، لطف کردن |
تفضل کردن | 1 احسان کردن، عنایت کردن، لطف کردن، مرحمت کردن 2 نیکی کردن، مهربانی ورزیدن |
تفضیح | 1 افتضاح، بدنامی، رسوایی، فضاحت 2 رسواسازی 3 رسوا کردن |
تفضیل | افضل دانستن، برتریدادن، رجحان دادن، فضیلت قائل شدن |
تفقدآمیز | مهربانانه، دلنوازانه، لطفآمیز |
تفقد | 1 التفات، تلطف، دلجویی، دلنوازی، مهربانی، نواخت 2 بازجست، واجست 2 دلجویی کردن، نواختن |
تفکر | 1 استدلال، تامل، تدبر، تصور، تعقل، خیال، فکر 2 اندیشه، اندیشیدن، اندیشه کردن، فکر کردن & تخیل |
تفکر کردن | اندیشیدن، تامل کردن، فکر کردن، اندیشه کردن |
تفکیک | 1 افراز، انتزاع، انفکاک، تجزیه، تشخیص، تفریق، جداسازی، جدایی، فصل، فک 2 جدا کردن |
تفکیکپذیر | 1 جداشدنی، قابلتفکیک، جداییناپذیر & تفکیکناپذیر، جداناشدنی، غیرقابل تفکیک |
تفکیک کردن | 1 جدا کردن، متنزع ساختن، مجزا کردن 2 افراز کردن، مفروز کردن |
تفنگ | اسلحه، جنگافزار، سلاح، مسلسل |
تفنگچی | 1 تفنگدار، سلاحدار، شمخالچی، مسلح 2 سرباز، لشکری |
تفنگدار، تفنگدار | بندقدار، تفنگچی، تفنگی |
تفنن | تفریح، سرگرمی، وقتگذرانی |
تفنن کردن | تفریح کردن، سرگرم شدن، بازی کردن، مشغولیتیافتن |
تفوق | 1 استیلا، اولویت، برتری، تسلط، تفضل، رجحان 2 برتری جستن |
تفوقطلبانه | برتریجویانه |
تفوقطلب | برتریطلب، برتریجو |
تفوقطلبی | برتریجویی، برتریطلبی، رجحانیابی |
تفوق یافتن | 1 استیلایافتن، غلبه کردن، مسلط شدن، تسلط یافتن 2 برتری یافتن، پیشی گرفتن، اولویت یافتن، رجحان یافتن |
تفوه | دهان گشودن & لب فروبستن 2 به زبان آوردن، به سخن آمدن، سخنگفتن، لب به سخن گشودن & سکوت کردن، خاموش ماندن |
تفویض | 1 تسلیم، نقلوانتقال، واگذاری 2 سپردن، واگذار کردن، واگذاشتن 3 اختیار & جبر |
تفویض شدن | واگذار شدن، محول شدن، سپرده شدن |
تفویض کردن | تسلیم کردن، سپردن، واگذار کردن، واگذاشتن، محول کردن |
تفهیم | 1 آموختن، آموزش دادن، 2 حالی کردن، فهماندن 3 خاطرنشان کردن |
تقابل | 1 برابر شدن، رویارویی 2 تضاد، تناقض 3 روبرو شدن، روبروی همقرار گرفتن |
تقا | پرهیزگاری، تقوا، پرواپیشگی |
تقارب | 1 نزدیکی، همگرایی & تباعد، واگرایی 2 به هم نزدیک شدن 3 اقتراب 4 برخورد، تلاقی |
تقارن | 1 قرین، مقارن، همزمانی، نزدیکی، همگرایی & تباعد 2 باهمقرین شدن 3 قرینه شدن |
تقاص | 1 انتقام، تاوان، تلافی، خونخواهی، دیه، عقاب، کفاره، کیفر، مجازات، معاملهبهمثل 2 تاوان گرفتن 3 معامله به مثل کردن |
تقاص پس دادن | مجازات شدن، تاوان دادن، مکافات دیدن & تقاص گرفتن |
تقاص گرفتن | انتقامگرفتن، تلافی کردن، تاوان گرفتن، معامله به مثال کردن |
تقاضا | 1 استدعا، التماس، تمنا، توقع، خواهش، درخواست، طلب، مراد، مسئلت & امر، حکم، دستور 2 درخواست کردن، متقاضی شدن |
تقاضا داشتن | درخواستداشتن، خواهش کردن |
تقاضا کردن | 1 مستدعی بودن، خواهش کردن، درخواست کردن، متمنی بودن 2 مقتضی بودن، ایجاب کردن، اقتضا کردن |
تقاضامند | خواهشمند، متمنی، متوقع، مستدعی |
تقاضانامه | درخواست، درخواستنامه |
تقاطع | 1 برخورد، تلاقی 2 چهارراه 3 یکدیگر را قطع کردن، برخورد کردن & تباعد |
تقاعد | 1 بازنشستگی، کنارهگیری & اشتغال 2 تعامل 3 توقف 4 درنگی، سستی |
تقبل | 1 پذرفتاری، پذیرش، تعهد، تکفل، ضمان، ضمانت، قبول، کفالت، گردنگیری 2 پذیرفتن 3 بهعهده گرفتن، قبول کردن |
تقبیح | 1 بدگویی، زشتشماری، سرزنش، شماتت، ملامت & تحسین 2 رد، بدگفتن، 3 زشت داشتن، زشت شمردن & نیکوشمردن |
تقبیل | بوسه زدن، بوسیدن، بوسهدادن، ماچ کردن |
تقدس | 1 پارسایی، پاکی، تبارک، تقوا، تنزه، زهد، قدوسیت 2 پاک بودن، منزه شدن |
تقدم | 1 اولویت، برتری، پیشدستی، پیشی، ترجیح، رجحان، سبق، مزیت & تاخر 2 پیش افتادن، پیش بودن، پیش رفتن، جلو رفتن، پیشی جستن، پیشی گرفتن |
تقدیر | 1 سرنوشت، قدر، قضا، مشیت الهی، مقدر & تفویض 2 امتنان، تشویق، سپاسگزاری، ستایش، قدردانی & توبیخ 3 قسمت، نصیب، طالع، بخت 4 مرگ، اجل 5 عاقبت کار، فرجام |
تقدیرگرا | قدریمشرب، قدری، قدریه، جبریمسلک & تفویضگراقدریمشربی، جبریمسلکی & تفویضگرایی |
تقدیم | 1 اهدا، پیشکش، تسلیم، نثار 2 اهدا کردن، پیشکش کردن، هدیه دادن 3 پیش انداختن 4 پیش فرستادن 5 نزدیکبودن 6 مقدم داشتن |
تقدیم کردن | 1 اهدا کردن، پیشکش کردن، هدیه دادن، دادن، تقدیمداشتن 2 برتری دادن، ترجیح دادن، مقدمداشتن |
تقدیمی | صفت 1 اهدایی، پیشکش، هدیه 2 تقدیمشده |
تقرب | 1 خویشی، قرب، نزدیکی 2 تقریب & تباعد، بیگانگی |
تقریبتقریب | 1 تخمین، نزدیکی 2 زمینهسازی 3 نزدیکسازی 4 نزدیک کردن 5 نزدیک بودن |
تقریبی | بهتقریب، تخمینی، غیردقیق & دقیق، تحقیقی |
تقریر | 1 ابراز، اظهار، بیان، گفتار & تحریر، ترقیم 2 اقرار، خستو 3 ادا، تلفظ & تحریر، ترقیم 4 بیان کردن، اظهار کردن، گفتن، سخن راندن & نوشتن 5 اقرار کردن، خستو کردن & انکار کردن |
تقریر کردن | بیان کردن، اظهار کردن، سخن راندن، گفتن |
تقریض | 1 بریدن، قطع کردن 2 شعر گفتن 3 مدح کردن، ذم کردن |
تقریظ | 1 تحسین، تمجید، ثنا، ستایش، مدح & تنقید 2 ستودن، تمجید کردن، ستایش کردن، مدح کردن & نکوهیدن، نکوهش کردن |
تقسیط | قسطبندی، قسطقسط |
تقسیط کردن | 1 قسطبندی کردن 2 قسطقسط کردن 3 قسطپرداختن |
تقسیم | 1 انشعاب، پخش، توزیع 2 بخش، تسهیم، قسمت 3 تجزیه 4 بخش کردن & ضرب کردن 5 قسمت کردن، توزیع کردن |
تقسیمپذیر | بخشپذیر & بخشناپذیر، تقسیم ناپذیر |
تقشیر | 1 پوست کندن 2 مغز ازپوست جدا کردن |
تقصیر | اثم، بزه، جرم، حرج، خبط، خطا، خطیئه، ذنب، گناه، معصیت، وبال 2 قصور، کوتاهی 3 عیب 4 کوتاه کردن، 5 سستی ورزیدن، کوتاهی کردن، قصور ورزیدن 6 خطا کردن |
تقصیرکار | خطاکار، مقصر & بیگناه، مبرا |
تقطیر | 1 چکاندن، چکانیدن، قطرهقطره چکاندن 2 جدا کردن (ماده فرار ازغیر فرار)، عرق گرفتن، عرقگیری کردن |
تقطیع | 1 برش، قطع 2 هجابندی 3 کوتاهگویی 4 بریدن، پارهپاره کردن، قطعهقطعه کردن 5 هجابندی کردن 6 کوتاه گفتن |
تقعر | گود شدن، مقعر بودن & تحدب |
تقلا | 1 اهتمام، تلاش، جهد، زحمت، سعی، کوشش، مجاهدت & اهمال، تکاهل 2 غلت 3 غلتیدن |
تقلا کردن | 1 تلاش کردن، زحمت کشیدن، سعی کردن، کوشش کردن، تکودو کردن، دستوپا زدن، کوشیدن، تکاپو کردن & سستی کردن 2 دست و پا زدن 3 غلت زدن، غلتیدن |
تقلب | 1 تزویر، جعل، دغلکاری، شید، غش، قلب، نادرستی 2 دگرگون شدن، قلب شدن 3 واژگون شدن |
تقلب کردن | حقه زدن، دغلی کردن، دغلبازی کردن، نیرنگ ورزیدن، نادرستی کردن |
تقلبی | بدل، بدلی، جعلی، ساختگی، شهروا، غشی، قلابی، قلب، مجعول، مغشوش، غشی & اصلی، حقیقی، واقعی |
تقلیدآمیز | مقلدانه، آمیختهبه تقلید، کورکورانه، تقلیدی، تقلیدگونه |
تقلید | 1 ادا، مقلدی، مقلدگری 2 پیروی، دنبالهروی 3 پیروی کردن، تبعیت کردن |
تقلید کردن | 1 پیروی کردن، تبعیت کردن 2 مقلد شدن 3 ادای کسیرا در آوردن 4 کار کسی را الگو قرار دادن |
تقلیدی | بدل، بدلی، عوضی |
تقلیل دادن | کاستن، کم کردن، کاهش دادن & افزودن |
تقلیل | 1 کاهش، کسر & تکثیر، تزاید 2 کاستن، کاهش دادن & کم کردن |
تقنین | 1 قانونگزاری 2 قانونوضع کردن، قانونگزاری کردن |
تقوا | اتقا، پارسایی، پرواپیشگی، پروادار، پرهیزگاری، تدین، تقدس، تورع، دیانت، دینداری، زهد، عفاف، فضیلت، ورع & ناپارسایی |
تقویت | 1 استحکام، استوارسازی، پشتیبانی، تحکیم تشدید، تشیید، نیرودهی، نیرومندی 2 تایید، ترهیب & تضعیف، شقی |
تقویت کردن | 1 نیرومند ساختن، قوی کردن 2 مقاوم ساختن، استحکام بخشیدن 3 تحکیم بخشیدن 4 پشتیبانی کردن، حمایت کردن |
تقویم | 1 ارزیابی، برآورد، تخمین 2 سالنامه، سالنما، گاهنامه |
تقی | پرهیزگار، باتقوا، تقواپیشه، متقی، پرواپیشه، خداترس & بیتقوا |
تقید | 1 پایبندی، تعهد 2 پابند شدن، مقید بودن & رها شدن |
تقیید | 1 وابسته، مقید، محدود 2 مقید ساختن، بند نهادن، در بند کردن 3 نگاهداشتن |
تکاپو | 1 پویه، تکودو، 2 تلاش، جد، جهد، سعی، فعالیت، کوشش 3 جستجو، تفحص |
تکاثر | 1 مالاندوزی 2 افزونی، فراوانی 3 افزون گشتن، فراوان شدن |
تکاثف | 1 تراکم، غلظت، فشردگی & متخلخل 2 چگالی 3 انبوهی، فراوانی 4 متکاثف شدن، فشرده شدن، متراکمشدن & متخلخل شدن |
تکاسل | 1 تنآسایی، تنپروری، تهاون، خمودی، سستی، تنبلی، کاهلی & تلاش، جدیت، جهد 2 کاهلی نمودن، سستی کردن، کاهلی کردن، سستی ورزیدن & جهد کردن، کوشیدن 3 کسل شدن |
تک افتادن | جدا شدن، جداماندن، تنها شدن، تنها ماندن، دور افتادن |
تکافو | بسبود، بسندگی، کفاف، کفایت & کمبود |
تکالیف | 1 وظایف، وظیفهها، تکلیفها 2 مشقها، تمرینات، تمرینها 3 بایدها و نبایدها 4 مشقات، سختیها، مشقتها |
تکان | 1 جنبش، حرکت، لرزش، لرزه، نوسان & سکون 2 تزلزل |
تکان خوردن | 1 جمخوردن، حرکت کردن، جنبیدن 2 منقلب شدن، بههیجان آمدن 3 هول کردن، هراسیدن 4 بهاهتزاز درآمدن |
تکان دادن | 1 لرزاندن، بهلرزه درآوردن 2 جنباندن، حرکت دادن 3 منقلب کردن 4 متوجه ساختن، به خود آمدن |
تکاندن | 1 جنباندن، حرکتدادن، تکان دادن، تکانیدن 2 ستردن |
تکاور | صفت 1 پیکارگر، جنگاور، جنگی، دلاور، رزمنده، مبارز، نبرده 2 تازنده، دونده 3 تیزرفتار، اسب تندرو |
تکاهل | اهمال، پشتگوشاندازی، تعلل، تنبلی، سستی، غفلت، مسامحه |
تکایا | تکیهها، حسینیهها، مکانهای عزاداری، تعزیهخانه |
تکبر | 1 افاده، برتنی، تبختر، تفرعن، خودبزرگبینی، خودبینی، خودپرستی، خودپسندی، خودخواهی، صلف، غرور، فیس، کبر، گردنکشی، لاف، نازش، نخوت & فروتنی 2 افاده کردن، کبر ورزیدن، بزرگمنشی کردن |
تکبیر | 1 اله اکبر گفتن 2 بزرگشمردن (خدا)، خدا را به بزرگی یاد کردن |
تکپران | صفت فاحشه(غیررسمی)، روسپی (غیررسمی)، بلایه، زننانجیب، نانجیبه |
تکتک | به تفکیک، جداجدا، فردفرد، یکییکی & جمع |
تک | صفت 1 تنها، طاق، فرد، منفرد، یگانه & جفت، زوج 2 عزب، مجرد 3 تاخت، تک، تهاجم، حمله، هجوم، یورش & پاتک، دفاع 4 دو، دویدن 5 بینظیر، بیمثل، بیهمال، بیمانند، فرید، وحید 6 ته، قعر 7 اندک، قلیل، کم |
تکثر | 1 بسیاری، تعدد، وفور، فراوانی، کثرت 2 بسیار شدن، زیاد شدن |
تکثیر | 1 ازدیاد، افزایش & تقلیل 2 ازدیاد یافتن، افزایش یافتن، افزون کردن & کاهش یافتن، کم شدن |
تکخال | صفت 1 آس، برگبرنده، ورق برنده 2 برجسته، ممتاز |
تکدر | 1 آزردگی، دلآزردگی، دلتنگی، کدورت 2 تیره شدن، کدرشدن 3 دلتنگ شدن، دلآزرده شدن، رنجیدن 4 رنجاندن، اذیت کردن، آزار رساندن |
تکدی | 1 دریوزه، دریوزگی، دریوزهگری، سوال، صدقهخواهی، کدیه، گدایی 2 گدایی کردن |
تکدی کردن | گدایی کردن، دریوزگی کردن |
تکذیب | 1 انکار، رد & تایید، تصدیق 2 انکار کرن، دروغ شمردن & تایید کردن، تصدیق کردن |
تکرار | 1 بازگویی، تکریر، واگویی 2 ازسرگیری، اعاده، تجدید، دوبارهکاری 3 تمرین، مرور، ممارست 4 بسامد 5 بازگو کردن، بازگفتن 6 دوباره انجامدادن، مکرر کردن |
تکراری | دوبارگی، مکرر |
تکرو، تکرو | 1 خودسر، خودمحور 2 جمعگریز، جماعتگریز 2 تنهارو |
تکریر | بازگویی، تکرار، تکرر |
تکریم | 1 احترام، اعظام، اکرام، بزرگداشت، تجلیل، تعظیم، توقیر، حرمت، سپاسداری، کرنش، مدح & تحقیر 2 گرامیداشتن، اکرام کردن |
تکسر | 1 خرد شدن، ریزریزشدن، شکستن 2 ضعف، ناتوانی |
تکفل | فعل 1 تعهد، تقبل، ضمان 2 کفالت، سرپرستی 3 کفالت کردن، کفیل شدن، متعهد شدن، پایندانی کرن، بهعهدهگرفتن |
تکفین | 1 کفن کردن، کفنپوشاندن 2 کفنپوشانی |
تکل | بوریا، حصیر |
تکلف | 1 اشکال، تجمل، تشریفات 2 تعارف 3 رنج 4 سرسنگینی 5 بهخود رنج دادن 6 خودنمایی کردن |
تکلم | 1 اختلاط، حرف، صحبت، گپ، گفتار، گفتگو، مکالمه 2 سخنگفتن، گپ زن، گفتگو کردن، مکالمه کردن & استماع، گوش دادن |
تکلم کردن | حرفزدن، صحبت کردن، گپ زدن، گفتگو کردن & استماع کردن |
تکلمه | پیوست، تتمه، تحشیه، تعلیقه، ضمیمه، متمم، مکمل |
تکلیف | اسم 1 رسالت، فریضه، مسئولیت، نقش، وظیفه 2 مشق 3 بلوغ 4 سخت، شاق، زحمت فوقالعاده 5 اصرار، تاکید 6 مصادره 7 بهرنج افکندن 8 به گردنگذاشتن 9 به سن بلوغ رسیدن |
تکلیف کردن | 1 به گردنگذاشتن 2 موظف ساختن، مجبور کردن، وادار کردن، مکلف ساختن 3 اصرار کردن، تاکید کردن |
تکمه | 1 دکمه، دگمه 2 سوئیچ، کلید |
تکمیل | 1 اتمام، اکمال، پایان، ختم، رسایی، کمال 2 کامل کردن، تمام کردن، بهپایان رسانیدن |
تکنوکرات | فنسالار |
تکنوکراسی | فنسالاری |
تکنولوژی | 1 فنآوری، فنشناسی، دانش فنی 2 صنعت، صنعتی |
تکنیسین | 1 فنآور، فنی، کارگر ماهر 2 صنعتگر 3 متخصص |
تکنیک | 1 صنعت، فن 2 روش، راهکار، شیوه 3 فنی |
تکوپو | 1 تکاپو 2 تاخت 3 تلاش، تقلا، کوشش، جهد، سعی |
تکوتا | جنبوجوش، تحرک، تلاش، فعالیت، تکوپو، تکاپو |
تکوتوک | 1 کم، نادر، بسیارکم، اندک، انگشتشمار، قلیل، معدود 2 پراکنده & کموبیش |
تکودو | تکوپو، تقلا، تکاپو، تلاش، کوشش |
تکوین | 1 آفرینش، ایجاد، پیدایش، تشکیل، خلقت 2 آفریدن، ایجاد کردن، خلق کردن، هستی بخشیدن |
تکهپاره | اسم اجزا، تکهتکه، قطعهقطعه 3 مرقع |
تکه | 1 پاره، جزء، خرده، قسمت، قطعه، لخت 2 خرد، ریزه 3 لقمه 4 تیکه، لعبت، زن زیبا 5 چیز جالب 6 باب دندان 7 نصیب، قسمت |
تکهتکه | جزءجزء، قسمتقسمت، قطعهقطعه، بریدهبریده، پارهپاره |
تکیاخته | تکسلولی |
تکی | 1 تنها 2 به تنهایی |
تکیدن | 1 لاغر شدن 2 دویدن، تاختن 3 جنبیدن |
تکیده | لاغر، رنجور، باریک |
تکیه | 1 اتکا، اطمینان، اعتماد، پناهگاه 2 تعزیهخانه، حسینیه 3 تاکید، اصرار 4 فشار |
تکیه کردن | 1 اعتماد کردن، اطمینان کردن 2 اتکا کردن، متکیشدن 3 تکیه زدن 4 اصرار ورزیدن، تاکید کردن |
تکیهگاه | 1 بالش، متکا، مخده، 2 اتکا، نقطه اتکا، گرانیگاه 3 پشتوپناه، پشتیبات، حامی 4 تکیهگه |
تگرک | یخچه |
تلائم | سازگاری، سازواری |
تلازم | فعل التزام، وابستگی، همراهی & لازم و ملزوم یکدیگر بودن، همراهبودن |
تلاش | اهتمام، تقلا، تکاپو، جدیت، جهد، سعی، فعالیت، کوشش، مجاهدت، مساعی & تنآسانی، تنبلی |
تلاش کردن | کوشیدن، جدیت به خرج دادن، کوشش کردن، سعی کردن |
تلاشگر | فعل فعال، ساعی، پرتلاش، زحمتکش، پرکار |
تلاشی | 1 انهدام، پاچیدگی، پاشیدگی، پراکندگی، پوسیدگی، نیستی 2 ازهمگسیختن، متلاشی شدن |
تلاطم | 1 تموج، 2 تنش، جنبوجوش، جنبش، هیجان 3 بههم برآمدن، 4 به هم خوردن |
تلافی | 1 انتقام، تقاص، جبران، جزا، خونخواهی، سزا 2 تاوان، غرامت & عفو، جبران کردن |
تلافیجو | صفت انتقامجو، تقاصگیر، منتقم & معفو |
تلافیجویی | انتقامجویی، کینتوزی، کینکشی & عفو |
تلافی درآوردن | انتقام گرفتن، تقاص گرفتن |
تلاقی | 1 برخورد 2 دیدار، ملاقات 3 اصطکاک، تقاطع، تماس، 4 بههمرسیدن، دیدار کردن |
تلالو | 1 برق، تابش، جلا، جلوه، درخشش، درخشندگی، زرقوبرق 2 فروزش، فروغ لمعان 3 برق زدن، درخشیدن |
تلامیذ | تلامذه، تلمیذها، طلاب، محصلین & اساتید، معلمین |
تلاوت | 1 ترتیل، خوشخوانی، قرائت، نرمخوانی 2 خواندن، قرائت کردن |
تلاوتگر | قاری، مقری، قرآنخوان |
تلبث | 1 ایست، توقف، درنگ، مکث 2 درنگ کردن، توقف کردن |
تلبس | 1 جامهپوشی 2 آمیختگی، ابهام، تلبیس 3 جامه پوشیدن، لباسپوشیدن، ملبس شدن 4 مبهم شدن، آمیختهشدن 5 اشتباه شدن |
تلبیس | 1 آمیختگی، تدلیس، تهویه، حیله، دروغپردازی، دسیسه، نیرنگ، مکر، تزویر، خدعه، ریا، نیرنگسازی 2 نیرنگ ساختن 3 حقیقتپوشی |
تلبیه | 1 لبیک گفتن 2 لبیکگویی |
تل | 1 پشته، تپه، رش، نجد & هامون 2 انبار، خرمن 3 توده، انباشتگی 4 امرد، مزلف |
تلخرو | تندمزاج، ترشرو، بدعنق، بدخو |
تلخ | 1 زننده، ناخوش، ناخوشایند، ناگوار & خوش، گوارا 2 مر & پرحلاوت، خوش، شیرین 3 حزین، غمناک، غمگین 4 اخمو، بداخلاق، عبوس 5 باده، شراب، می |
تلخکام | 1 ناخوشروزگار & شیرینکام 2 نامراد، ناامید، ناکام & مرادمند، شیرینکام 3 بدبخت، شوربخت، سیهگلیم & خوشبخت |
تلخکامی | ناکامی، نامرادی، محرومیت & شیرینکامی |
تلخناک | 1 ناگوار، سخت، تعبناک 2 بسیار تلخ & شهدآمیز، شهدآلود |
تلخیص | 1 اجمال، اختصار، ایجاز، خلاصه، 2 خلاصهنویسی، خلاصهگویی، کوتاهسازی، مجمل 3 خلاصه کردن، مختصر کردن & تطویل، اطناب |
تلخی | xlat[اسم 1 مرارت، ناخوشی، ناگواری & خوشی، شیرینی 2 بدخلقی & خوشی، شیرینی |
تلذذ | 1 تمتع، حظ، کیف، لذت 2 لذت بردن |
تلسکوپ | دوربین رصدخانه، دوربین نجومی & میکروسکپ، ذرهبین، ریزبین |
تلطف | 1 رافت، عطوفت، لطف، ملاطفت، مهربانی، مهرورزی، نرمی & خشونت، درشتی 2 مهربانی کردن، ملاطفت کردن، نرمی کردن، لطف کردن & خشونتورزیدن |
تلطیف | 1 لطیفسازی، ملایمسازی 2 لطیف کردن، ملایم ساختن 3 زیبا ساختن، دلپذیر ساختن |
تلفات | 1 ضایعات 2 1 مرگومیرها 3 کشتهشدگان |
تلف | 1 اتلاف، پامال، پایمال، تباه، حیفومیل، فنا، مردن، منهدم، ضایع، نابود، نیست، هدر، هلاک 2 نابود شدن، نیست شدن، تباه شدن 3 هلاک گردانیدن |
تلف شدن | از بین رفتن، برباد رفتن، مردن، نیست شدن، تباه شدن، نابودشدن، هدر رفتن |
تلفظ | 1 ادا، بیان، تقریر 2 گویش 3 ادا کردن، سخن گفتن |
تلفظ کردن | ادا کردن، ملفوظ ساختن |
تلف کردن | 1 ضایع کردن، تباه کردن، از بین بردن، نابود کردن 2 پایمال کردن، حیف و میل کردن، به هدر دادن، هدر دادن 3 خراب کردن، فاسد کردن 4 هلاک کردن، کشتن |
تلفنچی | متصدی تلفن، اپراتور |
تلفیف | 1 پیچیدن، لفاف کردن 2 در هم پیچیدن 3 در نوردیدن 4 تناسب |
تلفیق | آمیختگی، آمیزش، پیوند، ترکیب & تفصیل |
تلقی | 1 برداشت، تعبیر، تفسیر، دریافت، نگرش 2 برخورد، تماس، دیدار، ملاقات 2 پذیرش، درک، فراگیری 3 پذیرفتن، قبول کردن 4 آموختن، فراگرفتن 5 برخورد کردن، ملاقات کردن |
تلقیح | 1 آبستنی، باروری، بارورسازی، لقاح 2 آبلهکوبی، واکسیناسیون 3 مایه زدن، واکسن زدن 4 گشن دادن، گشنسازی 5 آبستن کردن |
تلقی شدن | 1 برداشتشدن، درک شدن، فهمیده شدن 2 ارزیابی شدن & تلقی کردن |
تلقی کردن | 1 برداشت کردن 2 ارزیابی کردن، ذهنیت داشتن |
تلقین | 1 القا 2 فهماندن، آموختن 3 فرازبان دادن، یاد دادن |
تلقین کردن | 1 القا کردن 2 آموختن، تعلیم دادن، تفهیم کردن |
تلکه | اخاذی، باجستانی، گوشبری |
تلمبار | انبار، انباشته، توده، تلنبار |
تلمبه | پمپ |
تلمذ | 1 دانشجویی، شاگردی، طلبگی، علمآموزی & استادی، معلمی 2 شاگردشدن، شاگردی کردن 3 تحصیل کردن، درسخواندن & درس دادن |
تلمیح | استعاره، اشاره، ایما، تعریض، تمثیل، کنایه & تصریح |
تلمیذ | دانشآموز، شاگرد، طلبه، محصل & استاد، معلم |
تلنبار | 1 انباشته، توده، کپه 2 پر، لبریز |
تلنبار کردن | انباشتن، انباشته کردن، کپه کردن |
تلواسه | اضطراب، التهاب، اندوه، بیتابی، بیقراری، تشویش |
تلوتلو | پس، پی، دنبال |
تلون | تبدل، تغیر، تنوع، رنگارنگی، سالوس، ظاهرنمایی |
تلویجتلویح | 1 اشاره، تعریض، کنایه، 2 اشاره کردن، نشان دادن & تصریح |
تلویحی | غیرصریح، ضمنی، تلمیحی & تصریحی |
تله | بند، پهند، تور، جال، دام |
تلهپاتی | |
تلهف | 1 افسوس، تاسف، دریغ، 2 غم خوردن، دریغ ورزیدن، افسوسخوردن |
تمارض | اظهار کسالت، بیمارنمایی، ناخوشنمایی |
تماس | 1 ارتباط، رابطه، مراوده 2 برخورد، تلاقی 3 لمس 4 مالش 5 پیوستگی، نزدیکی 6 بسودن |
تماشاچی | بیننده، تماشاگر، شاهد، ناظر، نظارهگر، نظارگی |
تماشا کردن | دید زدن، نظاره کردن، نگاه کردن |
تماشاگاه | تفرجگاه، تفریحگاه، تماشاگه، منظر، منظره، نزهتگاه |
تماشاگر | بیننده، تماشاچی، ناظر، نظارهگر، نظارگی، نگران & بازیگر |
تماشا | 1 نظاره، نظر، نگاه، نگرش 2 تفرج، سیاحت، سیر، گردش، گشتوگذار، گلگشت |
تماشایی | اسم 1 پرشور، جالب، زیبا 2 سرگرمکننده، مشغولکننده & خستهکننده 3 دیدنی 4 بیننده، تماشاچی |
تمام& جزئی، جزئتمامت | تماماً، جمعاً، کلاً، همگی، همه |
تمام | قید 1 تماما، جمعناتمام، ناقص 3 اختتام، پایان، ختم 4 جمله، عموم، همگی، همه 5 کل، هر 6 بس، بسیار، زیاد، فراوان 7 بیکموکاست & ناقص 8 بسنده، کافی |
تمامناشدنی | پایانناپذیر & تمامشدنی |
تمامیت | تام، تمام، کلیت |
تمامیتخواه | صفت انحصارطلب، انحصارجو، انحصارگرا، کلیتخواه، تمامگرا |
تمامیتخواهی | انحصارجویی، انحصارطلبی، انحصارگرایی، کلیتخواهی |
تمایز | 1 اختلاف، تباینتفاوت، فرق & تماثل 2 وجه ممیزه، شاخصه 3 جدا کردن 4 جدا بودن، تفاوت داشتن |
تمایز داشتن | فرقداشتن، متفاوت بودن، توفیر کردن، تفاوتداشتن |
تمایل | آرزو، تعشق، توجه، خواهش، دلبستگی، رغبت، علاقه، علقه، عنایت، گرایش، میل، هوس & تنفر 2 گراییدن، متمایلشدن، میل کردن 3 خمیدگی 4 احساس، عاطفه |
تمایل داشتن | خواهانبودن، میل داشتن، گرایش داشتن، رغبت داشتن، رغبت نشان دادن، متمایل بودن |
تمبک | تنبک، ضرب & دایرهزنگی |
تمتع | 1 استفاده، برخورداری، بهرهوری، بهرهمندی، تلذذ 2 برخوردار شدن، بهره بردن |
تمثال | 1 تصویر، عکس، نقش 2 پیکر 3 تندیس، مجسمه، تنسان |
تمثیل | 1 صورت، نگاره، نماد 2 تعبیر، افسانه، حکایت، قصه، داستان، مثل 3 مثال آوردن، 4 تشبیه کردن |
تمجمج | 1 جویدهجویدهحرف زدن، منومن کردن 2 تانی، درنگ، مکث 3 سخن نامفهوم گفتن |
تمجید | 1 آفرین، تحسین، تعریف، ثنا، ستایش، مدح، مرحبا & هجو 2 تحسین کردن، تعریف کردن، ستودن & هجو کردن، هجا گفتن، بد گفتن، بدگویی کردن |
تمدن | 1 شهرنشینی، مدنیت 2 ثقافت، فرهنگ 3 فرهیختگی 4 شهرنشینشدن |
تمدید | 1 ادامه، تداوم 2 کشش، کشیدگی 3 تداوم بخشیدن 4 دراز کردن، کشیدن |
تمر | 1 خرما 2 نخل هندی، خنجه 3 آب مروارید |
تمرد | 1 تجاسر، تخطی، تخلف، سرپیچی، سرکشی، طغیان، عصیان، گردنکشی، نافرمانی، یاغیگری & فرمانبرداری 2 سرپیچی کردن، سرکشی کردن، طغیانورزیدن، عصیان ورزیدن، گردنکشی کردن، نافرمانی کردن & فرمان بردن، فرمانبرداری کردن، رام بودن، تسلیم بودن |
تمرد کردن | سرپیچی کردن، گردنکشی کردن، عصیان ورزیدن، طاغیشدن، سرکشی کردن، نافرمانی کردن & فرمانبرداری کردن، مطیع بودن |
تمرکز | 1 مرکزیت 2 مرکزگرایی |
تمرگیدن | 1 نشستن 2 خوابیدن |
تمرین | 1 تکرار، مرور، ممارست 2 مشق، تکلیف 3 آشنا کردن، عادتدادن، ورزش 4 آزمایش، 5 رزمایش، مانور 6 ورزش کردن، ورزیدن 7 نرم کردن |
تم | 1 زمینه، مایه، مطلب، مضمون، درونمایه، موضوع، مبحث 2 ملودی اصلی |
تمساح | نهنگ |
تمسخرآمیز | تمسخرآلود، ریشخندآمیز، طنزآمیز، مسخره، مسخرهآلود، مسخرهآمیز & تحسینآمیز |
تمسخر | 1 استهزا، تیبا، ریشخند، فسوس، لودگی، مسخره 2 ریشخند کردن، مسخره کردن، دست انداختن 3 شوخی، لودگی |
تمسخر کردن | 1 دست انداختن، دست گرفتن 2 بهمسخره گرفتن، ریشخند کردن، مسخره کردن، استهزا کردن & تحسین کردن |
تمسک | 1 اعتصام، بهانه، پناهبری، تشبث، توسل، دستاویزسازی 2 چنگزدن، درآویختن، دستاویز قرار دادن، چسبیدن، تشبث کردن، متشبث شدن |
تمسک جستن | متشبث شدن، دستاویز قرار دادن، متوسل شدن، تشبث کردن |
تمشیت | اسم 1 اداره، راهاندازی، رهبری، مدیریت، 2 راندن، راهانداختن، سروسامان دادن 3 ساماندهی، سامانبخشی |
تمکن | 1 تعین، تمول، تنعم، توانگری، ثروت، دارایی، دولت، مال، مکنت، منال & افلاس، تهیدستی، فقر 2 جاه، مقام، منزلت 3 توانایی، قدرت & ناتوانی 4 جاگرفتن، جاگیر شدن 5 منزلت یافتن، جاهومقامیافتن 6 توانا شدن & ناتوان شدن |
تمکین | 1 انقیاد، تسلیم & تمرد، سرپیچی، عصیان، یاغیگری 2 اطاعت، پیروی، تبعیت، فرمانبرداری، متابعت & نافرمانی 3 احترام، بزرگداشت 4 سازگاری 5 بهفرمان بودن، فرمان بردن، متابعت کردن & سرکشی کردن 6 سازگار بودن & ناسازگاربودن، ناسازگار |
تملقآمیز | چاپلوسانه، مداهنهآمیز، تملقآلود، متملقانه |
تملق | 1 تبصبص، تصلف، چاپلوسی، چربزبانی، ریاکاری، زبانبهمزدی، سالوس، مجیز، مجیزگویی، دملابه، مداهنه، موسموس 2 چاپلوسی کردن، چرب زبانی کردن، مجیز گفتن، مداهنه کردن، لابه کردن |
تملقگو | صفت چاپلوس، چربزبان، زبانبمزد، متملق، مجیزگو، مداهنهگر |
تملک | 1 استملاک، تحصیل، تملیک، تصاحب، تصرف 2 دارایی، مالکیت 4 دارا شدن، صاحب شدن، مالک شدن، به تصاحبدرآوردن، بهچنگ آوردن & از کف دادن، ازدست دادن |
تمنا | آرزو، استدعا، التماس، تقاضا، خواهش، درخواست، غبطه، نیاز |
تمنا کردن | آرزو کردن، آرزومند بودن، متمنی بودن، التماس کردن، خواهش کردن، درخواست کردن |
تمنیات | آرزوها، تمناها، التماسها، آمال، خواهشها، درخواستها، تقاضاها، آرزومندیها |
تموج | موج زدن، مواج بودن & 1 طوفانی شدن 2 آرام شدن (دریا) |
تموز | 1 تابستان، صیف، فصلگرما & زمستان، شتا 2 ماهاول تابستان، تیرماه |
تمول | 1 استطاعت، تمکن، تنعم، ثروت، دارایی، مال، مکنت، منال، وسع & فقر، نداری 2 توانگری، ثروتمندی، مالداری 3 توانگر شدن، دارا شدن، مالدار شدن، ثروتمندشدن & مفلس شدن، ورشکستن، ورشکستهشدن |
تمهید | 1 آمادگی، آمادهسازی، تدارک، تدبیر، تهیه، چاره، زمینهسازی، مقدمهچینی 2 آماده کردن، آراستن، فراهم کردن 3 زمینهسازی کرن، مقدمه چیدن 4 گسترانیدن، هموار کردن، پهن کردن |
تمهیل | مهلتدهی، فرصتدهی |
تمیز | 1 پاک، پاکیزه، طاهر، طیب، منقح، نظیف & کثیف 2 امتیاز، بازشناسی، تشخیص، تمییز 3 فراست، هوش 4 بازشناختن 5 فرق گذاشتن، متمایز ساختن |
تمیز دادن | 1 بازشناختن، تشخیص دادن، درک کردن، فهمیدن 2 متمایز ساختن، امتیاز قایل شدن |
تمیز کردن | پاک کردن، پاکیزه گردانیدن، نظیف کردن & کثیف کردن |
تمیزی | zimat[اسم پاکی، نظافت & کثافت |
تمییز | 1 بازشناسی، تشخیص، تعیین، تفکیک 2 بازشناختن 3 فرق گذاشتن، تشخیص دادن 4 تفکیک کردن، جدا کردن |
تنآسا | بیحال، بیعار، بیغیرت، تنبل، تنپرور، خوشگذران، کاهل، لاقید، لش & کوشا |
تنآسان | 1 آسوده، مرفه 2 راحتطلب، رفاهزده & سختکوش 3 خوشگذران، عیشطلب 4 تندرست، سالم 5 تنآسا، تنبل، تنپرور & تلاشگر، زرنگ، ساعی |
تنآسانی | 1 آسایش، آسودگی 2 تنبلی، کاهلی & تلاش، تلاشگری، سختکوشی 3 خوشگذرانی، رفاه، رفاهزدگی |
تنآسایی | 1 تنبلی، تنپروری، کاهلی، لاقیدی & کوشایی، تلاشگری، جهد 2 رفاهجویی، رفاهطلبی |
تنازع | 1 دعوا، ستیز، کشمکش، منازعه، نزاع 2 باهم پیکار کردن، باهم ستیز کردن، باهم نزاع کردن |
تناسب | 1 خویشاوندی، سازگاری، سنخیت، مناسبت، نسبت، وفاق، همآهنگی 2 نسبت داشتن، خویش بودن 3 متناسب بودن، برازیدن & ناسازگاری، ناهماهنگی |
تناسب داشتن | 1 متناسب بودن، سازگار بودن، همآهنگ بودن 2 سنخیت داشتن |
تناسخ | 1 نسخ 2 انتقال نفس 3 ابطال 4 باطل کردن، زایل کردن، نسخ کردن 5 تغییر یافتن، گشتن 6 منتقل شدن (روح)، حلول، تجسد، تجسم |
تناسل | 1 توالد، تولید مثل، خلق، زادوولد، زهوزا، زایش 2 فرزند زادن، زادوولد کردن، فرزند زادن |
تناظر | 1 تشابه، قرینه 2 مباحثه، مناظره 3 مناظره کردن، باهم بحث ومجادله کردن 4 بهیکدیگر نظر کردن |
تنافر | 1 انزجار، بیزاری، نفرتزدگی، دلزدگی، رمیدگی، ناسازی، نفرت & تمایل 2 ازهم رمیدن، از هم بیزاری جستن، دوری جستن & متمایل شدن، راغب گشتن |
تنافس | 1 خودنمایی، تظاهر 2 رقابت، همچشمی 3 خودنمایی کردن 4 رقابت کردن، همچشمی کردن |
تناقصآمیز | 1 نقیض، مغایر 2 متضاد، متناقص |
تناقض | 1 تخالف، تضاد، ضدیت، مغایرت، منافات ناسازگار 2 ناسازگاربودن، ضدیکدیگر بودن |
تناوب | 1 بسامد، توالی، نوبت 2 نوبت گذاشتن، نوبتی کار انجام دادن 3 متناوب بودن |
تناور | بزرگجثه، تنومند، جسیم، درشتاندام، ستبر، عظیمالجثه، فربه، قویهیکل & نزار |
تناوری | تنومندی، جسامت، فربهی، قوت، نیرومندی & لاغری |
تناول | 1 خوردن، صرف کردن، میل، کردن، نوش کردن، 2 بر داشتن، گرفتن |
تنبان | ازار، سروال، شلوار |
تن | 1 بدن، پیکر، تنه، جثه، جسم، کالبد، هیکل & جان 2 شخص، کس، نفر 3 نفس & روح |
تنبک | تمبک، دنبک، ضرب |
تنبل | 1 بچهننه، بیحال، بیغیرت، تنزن، بیحال، بیکاره، تنآسا، تنبلباشی، تنپرور، سپوزکار، سست، کاهل، لش، مسامح، هیچکاره & زرنگ، کوشا 2 درسنخوان |
تنبلی | labnat[اسم اهمال، تنآسانی، تنآسایی، تنپروری، سستی، کاهلی، مسامحه & زرنگی |
تنبه | 1 آگاهی، بیداری، هوشیاری & غفلت 2 بیدار شدن، هشیار شدن، آگاه شدن & غافل شدن، غفلت ورزیدن |
تنبیه | 1 تادیب، تعذیب، تعزیر، توبیخ، جزا، سیاست، عقاب، گوشمال، گوشمالی، مجازات، نسق & تشویق 2 بیدار کردن، هشیار ساختن 3 آگاه کردن، واقف کردن & غافل ساختن، باخبر گذاشتن 4 تادیب کردن 5 گوشمالی دادن، مجازات کردن & تشویق کردن |
تنبیه کردن | 1 مجازات کردن، گوشمالی دادن، تادیب کردن، توبیخ کردن 2 آگاه ساختن، واقف کردن 3 متنبه ساختن، بیدار کردن، هشیار کردن |
تنپرور | بیحال، بیعار، بیکاره، تنآسا، تنبل، تنپرست، خوشگذران، راحتطلب، تنآسان & زرنگ |
تنپروری | 1 بطالت، بیکارگی، تنآسانی، تنآسایی، کاهلی، راحتطلبی، تنبلی & سختکوشی 2 خوشگذرانی |
تنپوش | پوشش، ثوب، جامه، کسوت، لباس & پاپوش |
تنخواه | 1 کالا، متاع 2 اعتبار، 3 بودجه 4 پول، سرمایه، نقدینه، وجه |
تن دادن | 1 تسلیم شدن 2 تحمل کردن 3 پذیرفتن، قبول کردن 4 رضاشدن |
تندباد | توفان، طوفان & نسیم |
تند | قید 1 برقآسا، سریع، شتابان & کند، بطیء، آهسته 2 باحرارت، داغ 3 جلد، چابک، چالاک، فرز 4 قاطع 5 پرادویه، تیز 6 حاد 7 خشن، قوی 8 آتشمزاج، آتشینمزاج، تندخو، خشمگین، خشمناک، عصبی & آرام، تندخو، خوشخلق، سلیم 9 پررنگ، سیر & ک |
تندپا | تندپو، جلد، سریعالسیر، شاطر |
تندپو | تندپا، تیزپو، تیزتک، سریع & کندرو |
تندخلقی | بداخلاقی، بدخلقی، تندمزاجی، عصبی & خوشخلقی |
تندخو | آشفتهخو، آتشمزاج، آتشیمزاج، بداخلاق، بدخلق، بدخو، تندخلق، تندمزاج، خشمگین، خشمناک، زشتخو، عصبانی، عصبی، غضبناک، کجخلق & سلیم، سلیمالنفس، خوشخلق |
تندخویی | بداخلاقی، بدخویی، تندمزاجی، سودا، سودایی، عصبانیت، عصبیت، غضب & خوشاخلاقی، خوشخلقی |
تندر | آسمانغره، پخنو، رعد، غرش، غرشت، کنور، تندور & برق، صاعقه، عاصفه |
تن در دادن | 1 راضیشدن، رضایت دادن 2 تسلیم شدن 3 پذیرفتن، قبول کردن & رد کردن، نپذیرفتن |
تندرست | سالم، صحیحالمزاج، قبراق، نیکوحال، سرحال، صحتمند & بیمار، مریض، ناتندرست |
تندرستی | سلامت، سلامتی، صحت، عافیت & بیماری، عارضه، ناخوشی |
تند رفتن | 1 اغراق کردن، مبالغه کردن 2 زود قضاوت کردن 3 نااندیشیده سخن گفتن |
تندرو | 1 بادپا، تیزپر، تیزتک، تیزرو، دونده، راهوار، سبکسیر، سریع، سریعالسیر & کندرو 2 بیباک، بیپروا & ترسو، جبون 3 افراطی & میانهرو |
تندروی | 1 سرعت & کندروی 2 افراط & تفریط |
تندمزاجی | تندخویی، سودا، عصبیت، عصبانیت، غضب & سلیمالنفسی |
تندوتیز | 1 جلد، چالاک، فرز & کند 2 پرادویه & 1 کمادویه 2 شیرین 3 عصبی & خوشخلق |
تندهوش | باهوش، تیزهوش، سریعالانتقال & پخمه، کمهوش، کندهوش |
تندیس | پیکر، پیکره، تصویر، تندیسه، قالب، کالبد، مجسمه، نگار & تابلونقاشی |
تندی | 1 سختی، شدت 2 پرخاش، تشدد، تغیر، حدت، خشونت، سورت، شدت، غضب، معاتبه & رفق، شکیبایی، مدارا، ملایمت 3 سرعت، شتاب & کندی 4 برندگی، تیزی 5 جلادت & بردباری |
تندیسگر | مجسمهساز & نقاش |
تندی کردن | 1 عصبانیشدن، خشمگین شدن 2 خشونت به خرج دادن، پرخاش کردن، پرخاشگری کردن |
تنزل | 1 تخفیف، کاهش 2 نزول & ترقی، صعود 3 فرود آمدن، پایینآمدن، نزول کردن & صعود کردن، ترقی کردن 4 کاهش یافتن، کم شدن |
تنزل یافتن | کاهشیافتن، کم شدن & افزایش یافتن |
تنزه | 1 بیآلایشی، پاکی، تقدس 2 خرمی 3 پاک بودن 4 بهگردشرفتن |
تنزیلخور | اسم رباخوار، سودخوار، نزولخور |
تنزیل | اسم 1 ربا، ربح، فرع، مرابحه، نزول 2 فرودآیی، 3 نازل شدن، 4 نازل کردن، فرو فرستادن |
تنزیه | 1 بیآلایشی، پاکدامنی، پاکی، طهارت، قداست 2 تهذیب 3 پالایش، پاک دانستن |
تنسک | 1 پارسایی، زهد 2 پارسا شدن، عابد شدن، زاهد شدن، زهد ورزیدن |
تن | سه خروار، هزارکیلو |
تنسیق | 1 آراستگی، تنظیم، رتقوفتق، ساماندهی، نسق، نسقدهی، نظم 2 آراستن، ترتیب دادن، نظم دادن، نسق بخشیدن، بههم پیوستن |
تنشآلود | بحرانی، ناآرام & آرام |
تنش | اغتشاش، انقلاب، بحران، ناآرامی & آرامش |
تنشزا | بحرانزا، ناآرامیزا، ناآرامکننده & تنشزدا |
تنظیف | پاکسازی، پاکی، پاکیزگی، رفتوروب، نظافت |
تنظیف کردن | تمیز کردن، پاک کردن، نظیف کردن، نظافت کردن، رفتوروب کردن |
تنظیم | 1 انتظام، ترتیب، تنسیق، مرتبسازی، نظم، نظمدهی، 2 مرتب کردن، منظم کردن، سروسامان دادن & نابسامان کردن |
تنظیم کردن | نظم دادن، منظم کردن، بسامان کردن، مرتب کردن |
تنعم | 1 بینیازی، تمکن، تمول، توانگری، ثروتمندی، دارایی، دولتمندی، غنا، مالداری، مکنت، نعمت & فقر 2 تنآسانی، نازپروردگی 3 رفاهزدگی، شادخواری 4 نیکزیستن 5 بهنعمت رسیدن، متنعم بودن & فقر |
تنفرآمیز | انزجارآمیز، انزجارآور، بیزاریزا، مشمئزکننده، منزجرکننده، نفرتزا، نفرتآلود، نفرتانگیز، نفرتبار & محبتآمیز، رغبتانگیز |
تنفرآور | تنفرزا، نفرتانگیز، نفرتبار، نفرتزا & رغبتانگیز، رغبتزا، مهرانگیز، مهربار |
تنفر | 1 اشمئزاز، انزجار، بیزاری، دلزدگی، نفرت & میل، گرایش 2 بیزار بودن، رمیدن، منزجر بودن، نفرت داشتن & گرایش داشتن، متمایل بودن، رغبت داشتن |
تنفس | 1 استنشاق، دموبازدم، شهیق، 2 نفس کشیدن، دم زدن، استنشاق کردن |
تنفس کردن | 1 نفسکشیدن، دم زدن، نفس زدن 2 شهیق & زفیر |
تنفیذ کردن | 1 نافذگردانیدن 2 اجرا کردن، روان کردن(حکم، فرمان) 3 امضاء کردن (حکم، فرمان) 4 استوار گردانیدن، تایید کردن 5 نفوذ کردن |
تنقلات | نقل و آجیل، شبچره |
تنقیح | 1 اصلاح، پیراستگی، تهذیب، تصحیح 2 اصلاح کردن، پاکیزهگردانیدن، پیراستن، تهذیب کردن (کلام)، خالصگردانیدن |
تنقید | ایرادگیری، انتقاد، عیبجویی، نقادی 1 & تحسین، ستایش 2 تایید |
تنقیه | 1 لایروبی 2 اماله، حقنه 3 لایروبی کردن 4 پاک کردن |
تنک | 1 کمپشت، کمحجم & انبوه، پرحجم، پرپشت 2 اندک، کم & زیاد 3 پراکنده 4 رقیق & غلیظ 5 نازک، لطیف & کلفت، خشن 6 ناانبوه & انبوه |
تنکه | شرت، شلوار کوتاه، زیرشلواری کوتاه، نیم شلواری |
تنگ | آبخوری، شیشه، صراحی، کوزه، صراحیه، بلبله |
تنگاب | 1 کمآب & پرآب، 2 غلیظ & رقیق |
تنگ | اسم 1 باریک، کمپهنا، کمعرض & پهن، عریض 2 کوچک & بزرگ، فراخ 3 ریز، کوچک & گشاد 4 فروزین، دوال، فتراک 5 لنگه، عدل 6 جوال 7 تنگه، دروا، دره 8 محدود، & گشاد، فراخ 9 تنگاتنگ، نزدیک 01 بیفاصله، چسبیده، کیپ 1 1 اندک |
تنگچشم | اندکبین، بخیل، تنگنظر، کنس، گرسنهچشم، ممسک & دستودلباز |
تنگحوصله | 1 کمحوصله، ناشکیبا 2 کمظرفیت & پرظرفیت |
تنگدست، تنگدست | 1 بیبضاعت، بیچیز، تنگعیش، تهیدست، فقیر، محتاج، مسکین 2 پریشانحال، مضطر & غنی، منعم، گشادهدست |
تنگدستی، تنگدستی | افلاس، بیپولی، بیچیزی، بینوایی، تعسر، درماندگی، درویشی، ضراء، عسرت، فاقه، فقر، مسکنت، نداری & غنا، گشادهدستی |
تنگدل | افسرده، اندوهگین، پژمان، دلتنگ، دلفگار، ضجر، غمگین، غمین، محزون، مغموم، ملول & شاد، خرسند، مسرور |
تنگراه | تنگنا، کورهراه |
تنگسالی، تنگسالی | جدب، خشکسالی، غلا، قحطی، قحط & آبسالی |
تنگعیش | بیچاره، ندار، کمرزق و روزی، بیپول، بینوا، تهیدست، دستتنگ، مفلس، بیچیز، تنگدست، تنگمعاش، تنگروزی & فراخعیش |
تنگعیشی | افلاس، بیچارگی، بینوایی، تهیدستی، بیچیزی، تنگمعاشی، عسرت، تنگروزی، دستتنگی، تنگدستی & فراخعیشی |
تنگنا | 1 جای تنگ 2 قبر، لحد، گور 3 گرفتاری، محظور، مضیقه 4 بنبست، تنگراه & فراخنا 5 تضییق، تنگی، ضیق، محدودیت & مخمصه 6 سختی، فشار |
تنگنظر | بخیل، تنگچشم، خسیس، دون، کمهمت، کوتهبین، کوتهنظر، ممسک، نظرتنگ & بلندنظر |
تنگنظری | 1 اندکبینی، کوتهبینی & بلندنظری 2 حسادت، نظرتنگی |
تنگه | 1 باریکه، بغاز 2 باب، دربند 3 تنگ، دروا، دره |
تنگی | 1 تضییق، تنگنا، سختی، فشار & فراخی 2 عسرت، فاقه، فقر، فلاکت، نکبت & گشاددستی، فراخبالی 3 غلا، قحطسالی، قحط، کمیابی & وفور، برکت، آبسالی، فراوانی 4 کمپهنایی، باریکی، کمعرضی & گشادی |
تنور | 1 اجاق، کوره 2 محلپخت نان، کوره نانپز، کوره پخت نان |
تنورخانه | آشپزخانه، مطبخ |
تنوره | 1 دودکش 2 لولهسماور، آتشدان 3 جنگ جامه، جوشن 4 معبرریزش آب بر پرههای آسیا، آبراه 5 جوش، جامه جنگ |
تنوع | 1 نوعبهنوع، گوناگونی، گونهگونی تلون، 2 واریته 3 گوناگون شدن |
تنوعطلب | 1 تنوعجو 2 تحولجو |
تنومند | 1 پرزور، توانا، پرقوت، قدرتمند، زورمند، قوی & کمزور، ناتوان 2 بزرگ، بزرگجثه، تناور، جسیم، چاق، ستبر، عظیمالجثه، فربه، قویهیکل، کلان & لاغر، نزار |
تنومندی | 1 پرزوری، توانایی، زورمندی، قدرتمندی & ناتوانی، کمزوری 2 جسامت، چاقی، فربهی، قوت، نیرومندی & لاغری |
تنویر | 1 روشنسازی، روشنگری 2 روشن کردن، روشن ساختن 3 نورهکشی 4 نوره، واجبی 5 نوره کشیدن، واجبی کردن |
تنها | 1 عزب، مجرد & متاهل، خانهدار 2 تک، فرد، فرید، منفرد، وحید، یکه، یگانه 3 فقط، لاغیر، منحصراً 4 بیهمتا، طاق، مفرد، واحد 5 یکتنه 6 خلوتگزین، خلوتنشین |
تنه | 1 اندام، بدن، بدنه، تن، تنه، جسم، هیکل & سر 3 ساقه، ساقه اصلی درخت، کنده، نون |
تنهایی | 1 اعتزال، انزوا، انفراد، عزلت، گوشهنشینی 2 خلوت 3 تجرد |
تنی | 1 بدنی 2 مربوط به تن 3 از یک پدر و مادر & ناتنی |
تنیدن | 1 تار بافتن 2 بافتن، تابیدن |
تنیده | بافته، منسوج، تابیده |
تواب | صفت 1 توبهپذیر، بخشاینده 2 توبهگر، توبه کننده، بازگشتکننده 3 توبهپرست |
توابع | 1 متعلقات، وابستهها 2 حومهها 3 اطراف 4 پیروان، چاکران 5 پیآمدها، نتایج 6 تابعها |
تواتر | 1 ترادف، ترتب، تسلسل، توالی 2 فرکانس، بسامد |
تواجد | به وجد آمدن، وجد کردن، شور نمودن |
توارث | 1 ارث بردن، به همارث دادن، به ارث رسیدن، از هم ارث بردن 2 ارثی، موروثی |
تواری | 1 دربهدری 2 اختفا 3 دربهدر شدن 4 پنهان شدن |
توازن | 1 برابری، تعادل 2 قرینه، موازنه 3 همسنگی، هموزنی 4 تناسب، موزونی |
توازی | 1 محاذات 2 برابر شدن، همسود شدن 3 مقابل گردیدن، مقابل هم بودن، محاذی هم بودن |
تواضع | 1 افتادگی، خاکساری، خشوع، خضوع، خفض جناح، شکستهنفسی، فروتنی، نرمخویی & تفرعن 2 فروتنی کردن، خاشع بودن، خاضع بودن & تفرعن ورزیدن، تکبر کردن، کبر ورزیدن |
تواضع کردن | 1 فروتنی کردن، خضوع کردن 2 تعظیم کردن، ادای احترام کردن |
توافق | 1 آشتی، سازش، سازگاری، همدلی 2 موافقت 3 اتحاد، وفاق، وفق 2 سازگار شدن، سازش کردن، متفق شدن، متحد شدن & مخالفت، ناسازگاری |
توافق داشتن | سازگاربودن، با هم ساختن، همآهنگ بودن |
توافق کردن | به توافقرسیدن، سازش کردن، موافقت کردن، سازگارشدن |
توالت | 1 آرایش، بزک 2 آبریزگاه، بیتالخلاء، حاجتگاه، خلا، دستشویی، کابینه، مبال، مبرز، مستراح |
توالت کردن | آرایش کردن، بزرگ کردن، خود را آراستن |
توالد | 1 تناسل، تولید مثل، زادن، زادوولد، زایش 2 تولیدمثل کردن، زادوولد کردن |
توالی | 1 تسلسل، تناوب، تواتر 2 پیاپی رسیدن، دمادم شدن |
توانا | 1 پرقدرت، توانمند، زورمند، قادر، قدرتمند، قوی، نیرومند 2 باقدرت، متنفذ، مقتدر & ناتوان |
توان | 1 استطاعت، استعداد، انرژی، تاب، تحمل، توانایی، رمق، زور، طاقت، قابلیت، قدرت، قوا، قوت، کارآیی، نیرو، وسع، یارا 2 قوه، نما |
توانایی | استطاعت، اقتدار، تسلط، توانمندی، پرتوانی، طاقت، عرضه، قدرت، قوا، قوه، مقاومت، نفوذ، نیرو، وسع & ناتوانی |
تو | حرف 1 اندرون، داخل، در، درون & برون، خارج 2 پرده، لایه 3 رشته، لا |
توانستن | ازعهده برآمدن، توانایی داشتن، درتوان داشتن، قدرت داشتن، یارستن |
توانسوز | تحملگداز، توانفرسا، طاقتسوز، طاقتفرسا |
توانفرسا | تحملگداز، توانسوز، خستهکننده، سخت، شاق، طاقتسوز، طاقتفرسا، کمرشکن، ناتوانساز، ناتوانکننده |
توانگر | 1 بینیاز، تاجر، ثروتمند، دارا، دولتمند، غنی، مالدار، مایهور، متعین، متمکن، متمول، متنعم، مستطیع، مستغنی، منعم & فقیر، درویش 2 توانا، قادر، زورمند، قوی & ضعیف، ناتوان |
توانگری | استطاعت، بینیازی، تمکن، تنعم، دارایی، دولتمندی، غنا & فقر |
توانمند | 1 توانا، زورمند، قوی، نیرومند & ناتوان 2 باقدرت، متنفذ، بانفوذ |
توانمندی | 1 انرژی، زور، قدرت، قوه، 2 زورمندی، نیرو، نیرومندی & ناتوانی 3 نفوذ |
توامان | ma’ot[اسم باهم، جنابه، دوقلو، همزاد |
توام | 1 با، باهم، همراه 2 جفت، همزاد |
توبره | خرجین، کیسه بزرگ |
توبهآمیز | انابتآمیز |
توبه | استغفار، انابت، انابه، پشیمانی |
توبهدار | اسم پشیمان، تائب، تواب، توبهکار، نادم |
توبهکار | صفت پشیمان، تائب، توبهدار، نادم |
توبیخ | 1 تنبیه، گوشمالی، مجازات & تشویق 2 سرزنش، شماتت، قدح، مواخذه، مذمت، ملامت، نکوهش 3 نکوهیدن، سرزنش کردن & ستودن، مدح کردن |
توبیخ شدن | 1 سرزنش شدن، شماتت شدن، ملامت شدن 2 تنبیه شدن، مجازات شدن |
توبیخ کردن | 1 نکوهیدن، سرزنش کردن، ملامت کردن 2 تنبیه کردن، مجازات کردن |
توپ | 1 گوی لاستیکی 2 گلوله 3 آتشبار، سلاح جنگی، جنگافزار سنگین ودور برد 4 طاقه 5 تشر، معاتبه |
توپوتشر | پرخاشتهدیدآمیز، تهدید عتابآمیز |
توپیدن | درشتی کردن، عتاب کردن، کردن، پرخاش کردن & نواختن، ملایمتبه خرج دادن |
توت | تود، درخت توت |
توتستان | توتزار |
توتک | 1 نیلبک 2 طوطی 3 نانقندی 4 گنجینه |
توتیا | 1 اکسید روی، سنگ سرمه 2 بلوط دریایی 3 خارپشت دریایی |
توجع | 1 اندوهمندی، تالم، دردمندی، دردناکی & سلامت 2 دردناک شدن، دردمند شدن، نالیدن |
توجه | 1 تدقیق، دقت، مبالات، مداقه، نگرش 2 پرستاری، تیمار، دلسوزی، علاقه، مراقبت، مواظبت 3 اعتنا، التفات، رعایت، عنایت، مبالات، محل، مراعات، ملاحظه، وقع 4 پروا 5 تمایل، میل 6 نگهداری 7 روی کردن، روی آوردن 8 تیمار داشتن، غمخواری |
توجه کردن | 1 التفات کردن، اعتنا کردن، مراعات کردن، رعایت کردن 2 روی آوردن 3 تیمار داشتن، غمگساری کردن، غمخواری کردن 4 دلسوزی کردن 5 دقت کردن |
توجیه | 1 تبیین، تشریح، توضیح، شرح 2 موجهسازی 3 دلیلتراشی 4 رویآوری 5 روی آوردن |
توچال | یخچال طبیعی |
توحش | 1 بربریت، سبعیت، وحشیگری 2 نافرهیختگی 3 وحشی شدن & تمدن |
توحید | 1 اقرار به یگانگی خدا کردن، ایمان به وحدانیت خدا داشتن، به یکتاییخدا ایمان آوردن، خدا را یگانه دانستن 2 یکیشمردن 3 یگانه کردن، یگانه دانستن |
توخالی | پوچ، پوک، مجوف، میانتهی & پر |
تودار | 1 آبزیرکاه، موذی 2 حیلهگر، محیل، مکار، نیرنگباز 3 دورو، ریاکار 4 ظاهرساز 5 خوددار |
تودد | 1 دوستی، محبت، وداد 2 دوست شدن، دوستی کردن، اظهار دوستی کردن |
تودلبرو | 1 جذاب، دوستداشتنی 2 ملیح، بانمک 3 شیرینحرکات |
تودماغی | خیشومی، غنهای |
توده | 1 انبوه، پشته، تلمبار، خرمن، کومه 2 جمهور، خلق، عامه، عوام، مردم 3 گروه، نجد & فرد 4 جمع |
تودهشناسی | فولکور |
تودیع | 1 بدرود، خداحافظی، وداع 2 بدرود گفتن، خداحافظی کردن، وداع کردن 3 امانتگذاری، ودیعه 4 ودیعهگذاشتن |
تودیع کردن | خداحافظی کردن، وداع کردن، بدرود گفتن |
تور | اسم 1 تله، جال، دام 2 تار، تیره 3 سیر، گردش، گشت، سفر، سیاحت |
تورع | فعل 1 پارسایی، پرهیزگاری، پرواپیشگی، تقواپیشگی، تدین، تقوا، زهد، ورع & ناپارسایی 2 پارسا بودن 3 پرهیختن، پرهیز کردن، تقوا پیشه کردن |
تور کردن | 1 به دام انداختن، شکار کردن، صید کردن 2 رام کردن (جنسمخالف) |
تورم | 1 آماس، انتفاخ، برآمدگی، نفخ، ورم 2 آماس کردن، ورم کرن، آماسیدن 3 افزایش غیرمعقول قیمتها |
توره | شغال |
توزیع | 1 پخش، پراکنش، 2 پراکندن، پخش کردن، پراکنده ساختن 3 بخش، تسهیم، تقسیم، قسمت |
توزیع کردن | 1 بخش کردن، تقسیم کردن، قسمت کردن 2 پراکندن، پراکنده ساختن، پخش کردن |
توزین | 1 سنجیدن، وزن کردن، 2 سنجش |
توسریخور | خفیف، خوار، ذلیل |
توسط کردن | وساطت کردن، میانجیگری، واسطه شدن، وسیله شدن |
توسط | 1 میانجیگری، وساطت 2 میانجیگری کردن، وساطت کردن 3 ازطریق، وسیله |
توسع | 1 فراخی، گشادگی 2 فراخ شدن، گشاده شدن، گسترده شدن، وسعتیافتن |
توسعه | 1 بسط، پیشرفت، عمران، گسترش، وسعت 2 بسط دادن، گسترشدادن، پیشرفت کردن |
توسعهطلب | صفت امپریالیست، سلطهجو، سلطهطلب |
توسعهطلبی | استعمار، امپریالیسم |
توسعهیافته | آباد، پررونق، پیشرفته، مترقی & توسعهنیافته، عقبمانده |
توسل | 1 آویزش، اعتصام، تشبث، تمسک، دستاویز 2 دست به دامانشدن، متوسل شدن، دستاویز گرفتن |
توسل جستن | متوسلشدن، دست به دامان شدن، تشبث کردن |
توسن | اسم 1 اسب، باره، سمند، فرس 2 رامناشدنی، سرکش، وحشی |
توسنی | سرکشی، عصیان، وحشیگری |
توسیع | 1 گسترشدهی، وسعتدهی 3 وسعت دادن، گشاده کردن، گسترده کردن 3 توانگر شدن 4 فراخی، گشادی |
توشه | 1 آذوقه، ارزاق، برگ، جیره، خواربار، خوراکی، زاد، قوت، قوتلایموت، نوا 3 رزق، روزی 4 اندوخته، ذخیره 5 بار، بنه 6 رهتوشه، زادراه |
توشیح | 1 امضا، توقیع 2 آراستن، زینت دادن، مزین کردن |
توصیف | 1 تشریح، تعریف، توضیح، شرح، وصف 2 ستایش کردن، ستودن، وصف کردن |
توصیه | 1 اندرز، پیشنهاد، سفارش، نصیحت، وصیت، وعظ 2 سفارش کردن 3 اندرز دادن، نصیحت کردن 4 وصیت کردن |
توصیه کردن | 1 سفارش کردن 2 نصیحت کردن، پند دادن، اندرز دادن |
توضیح | 1 ایضاح، بسط، تاویل، تبیین، تشریح، تعریف، تفسیر، تفصیل، توجیه، توصیف، روشنگری، روشنسازی، شرح 2 شرح دادن، بیان کردن، واضح ساختن |
توضیح دادن | تشریح کردن، شرح دادن، واضح ساختن، آشکار کردن، بیان کردن |
توضیحی | تبیینی، تشریحی، توصیفی |
توطئه | اسبابچینی، تبانی، دسیسه، دوزوکلک، زمینهسازی، ساختوپاخت، مقدمهچینی |
توطئه کردن | دسیسه کردن، ساختوپاخت کردن، تبانی کردن، اسبابچینی کردن، مقدمه چیدن، مقدمهچینی کردن |
توطئهگر | اسم توطئهچی، توطئهکننده، دسیسهباز، دسیسهچی، دسیسهکار، دسیسهگر |
توطن | 1 اقامتگزینی، وطنگزینی 2 وطن گزیدن، وطن اختیار کردن، جا گرفتن |
توغ | توق، درفش، رایت، علم |
توفان | صفت 1 باد، تندباد، کولاک 2 غران، غوغاکنان |
توف | غلغله، غوغا، فریاد |
توفیدن | 1 غریدن، داد و فریاد کردن، غوغا کردن 3 شورش کردن، شورش کردن 3 جنبش کردن، نهضت به پا کردن |
توفیر | 1 افزوده شدن 2 اختلاف، افتراق، امتیاز، تباین، تفاوت، فرق، مبانیت، مغایرت & کاهش یافتن، کاستن 3 اضافه درآمد، سود، منفعت 4 مالاندوزی |
توفیر کردن | 1 تفاوت کردن، متفاوت بودن، فرق داشتن 2 افزودن 3 فایده بردن، سود بردن |
توفیق | پیروزی، فیروزمندی، کامروایی، کامیابی، موفقیت & ناکامیابی |
توقع | 1 امید، انتظار، بیوس، تقاضا، چشمداشت، خواست 2 مدعا |
توقف | 1 ایست، بند، درنگ، لنگ، مکث، وقفه & پویایی 2 اطراق & کوچ 3 اقامت کردن، ماندن & عزیمت کردن 4 توقف کردن، درنگ کردن & حرکت کردن، شتافتن 5 ایستایی، رکود، سکون، فترت & تحرک |
توقفگاه | 1 ایستگاه، موقف، یام 2 پارکینگ، گاراژ |
توقیر | فعل 1 احترام، بزرگداشت، تعظیم، تکریم 2 احترام گذاشتن، حرمت گذاشتن، بزرگ داشتن & تحقیر |
توقیع | فعل 1 امر، امریه، امضا، پینوشت، حکم، دستور، فرمان، منشور، مهر 2 امضا کردن (حکم، فرمان) 3 نشان گذاشتن، مهر کردن |
توقیف | 1 بازداشت، جلب، حبس، دستگیر، زندانی، محبوس & آزاد 2 ضبط 3 بازداشت کردن & آزاد کردن، رها ساختن 4 ضبط کردن، قبضه کردن |
توقیف شدن | 1 بازداشت شدن، حبس شدن، زندانی شدن 2 ضبط شدن، مصادره شدن |
توقیف کردن | بازداشت کردن، جلب کردن، دستگیر کردن & رها کردن 2 حبس کردن، زندانی کردن، محبوس کردن & آزاد ساختن 3 ضبط کردن & واپسدادن، رفع توقیف کردن |
توکا | جل، چکاوک، طرقه |
توکل | 1 اعتماد، پشتگرمی، تسلیم 2 بهدیگری اعتماد کردن 3 تفویض کردن (امر به خداوند)، کار خود به خداواگذاشتن، واگذاردن |
توکل کردن | 1 اعتماد کردن، 2 وکیل قرار دادن، وکالت دادن 3 تفویض کردن (امر به خداوند)، کار خود به خداواگذاشتن، به امید خدا بودن |
توگوشی | تپانچه، سیلی |
تولا | 1 دوستی، محبت، مودت، مهربانی، وداد، همدمی 2 امید & تبرا |
تولد | 1 زا، زایش، 2 میلاد، ولادت، زادروز 3 متولد 4 زادن & وفات 5 پیدایش، پیدایی، ظهور & افول |
توله | 1 نوزاد سگ، بچه سگ 2 نوزاد جانور |
تولیت | 1 سرپرستی 2 ولایت دادن، والی گردانیدن |
تولی | 1 تولا، دوستی، مودت، ولا 2 ولی قرار دادن 3 برگشتن، پشت کردن & تبری |
تولید | 1 پدیدآوری، زایش، توالد 2 زادن، زاییدن 3 ایجاد، خلق، فرآوری 4 فرآورده، محصول & مصرف |
تولید کردن | 1 پدیدآوردن، ایجاد کردن 2 فرآوردن 3 ساختن 4 خلق کردن |
تولیدگر | صفت پدیدآورنده، زاینده، سازنده، مولد & مصرفکننده |
تولید مثل | تناسل، زادوولد، زهوزا، زایش |
تومان | 1 تومن، ده ریال، دهقران، ده هزار دینار 2 ده هزار سرباز (امیرتومان= ده هزار سرباز) |
تومن | 1 تومان، ده ریال، ده قران |
تومور | غده |
تون | 1 آتشخانه گرمابه، آتشدانحمام، گلخن 2 تار 2 & پود |
تونل | دالان، زیرزمینی، دهلیز، راهرو، زیرگذر، نقب، سمج، راه زیرزمینی |
تونی | اسم 1 تونتاب، کارگرگلخن، گلخنتاب 2 دزد، راهزن، عیار 3 آواره، خانهبهدوش، دربهدر |
تونیک | 1 بلوز بلند زنانه، جامهکوتاه زنانه 2 انرژیزا، محرک، مقوی 3 شربت تقویتکننده 4 نواختدار (زبانها) گرفتار شدن، به درد سر افتادن، موقعیت دشواریافتن در تنگنا گرفتار آمدن، |
توهم | 1 پندار، خیال، زعم، ظن، گمان، وهم & یقین 2 بیم، ترس، اضطراب، وحشت 3 پنداشتن، گمان کردن |
توهمزا | وهمانگیز، اوهامزا & توهمزدا |
توهینآمیز | 1 اهانتآمیز، اهانتبار، موهن، وهنآمیز & احترامآمیز 2 بیادبانه، غیرمحترمانه |
توهین | 1 اهانت، بیحرمتی، تحقیر، خوارداشت، وهن & تکریم 2 اهانت کردن، بیحرمتی کردن، خوار داشتن، وهن کردن & احترام گذاشتن 3 خوار شمردن 4 سست کردن |
توهین کردن | اهانت کردن، بیحرمتی کردن، وهن کردن، خوار داشتن & تکریم کردن، بزرگ داشتن |
تهاتر | 1 معامله پایاپای 2 دعوی باطل |
تهاتری | پایاپای، مبادله متاع، معاوضه کالا |
تهاجم | فعل 1 تاخت، تعرض، تک، حمله، شبیخون، هجوم، یورش & پدافند، دفاع 2 حمله کردن، هجوم بردن، تک زدن & دفاع کردن |
تهاجمی | 1 تعرضآمیز، یورشگونه 2 تهاجمکننده، مهاجم 3 مربوط بهتهاجم |
تهافت | 1 سقوط، لغزش 2 افتادن، درافتادن 3 پیاپی افتادن |
تهاون | 1 اهمال، سستی، سهلانگاری، غفلت، مسامحه 2 اهمال کردن، سستی ورزیدن، سهلانگاری کردن، غفلتورزیدن، 3 خوار شمردن & جدیت |
ته | 1 بن، بیخ، ریشه 2 پس 3 بنیاد 4 ژرفنا، عمق، قعر 5 آخر، انتها، پایین، زیر، منتهاالیه & رو، سر |
تهتک | 1 بیشرمی، پردهدری، رسوایی، هتاکی 2 رسوا شدن |
تهجد | احیا، بیتوته، بیداری، شببیداری، شبزندهداری، مساهرت |
تهجی | هجی کردن، تفکیکحروف الفبا، جداسازی حروف الفبا |
تهدیدآمیز | ترساننده، توامبا تهدید، رعبآمیز، رعبانگیز، مخوف |
تهدید | 1 ارعاب، انذار، بیم، تخویف، ترعیب، وعید 2 ترساندن، بیم دادن |
تهدید کردن | 1 مرعوب ساختن، ترساندن، بیم دادن 2 به مخاطرهافکندن، به مخاطره انداختن، در معرض خطرقرار دادن |
تهذیب | 1 اصلاح، پاکی، پاکیزهسازی، پالایش، تربیت، تزکیه، تصفیه، مهذبسازی، پیراستگی 2 مهذب ساختن |
تهکم | 1 ریشخند، استهزا، مسخره، تمسخر 2 دست انداختن |
تهلکه | مخاطره، مهلکه، نابودی، هلاکت |
تهلیل | 1 لاالهالاالله گفتن 2 تسبیح کردن |
تهمانده | 1 باقیمانده، بهجایمانده، بقایا، پسمانده 2 تفاله، درد |
تهمت | اتهام، افترا، بهتان، دروغ، فریه، نمامی |
تهمتن | 1 دلاور، دلیر، شجاع، قوی، گرد، نیرومند 2 رستم |
تهنشست | تهنشین، درد، رسوب، لرد |
تهنشین | تهنشست، رسوب، درد |
تهنیت | 1 تبریک، درودگویی، شادباش، مبارکباد 2 شادباش گفتن، مبارکبادگفتن & تسلیت |
تهورآمیز | 1 بیباکانه، جسارتآمیز، دلاورانه، دلیرانه، گستاخانه & بزدلانه |
تهور | بیباکی، بیپروایی، جرات، جسارت، 2 سرنترسی، دلاوری، دلیری & جبن |
تهوعآمیز | 1 تهوعآور، قیزا، مهوع 2 چندشآور، چندشزا |
تهوعآور | 1 تهوعآمیز، قیزا، قیآور، مهوع 2 مشمئزکننده، چندشزا |
تهوع | 1 استفراغ، دلآشوب، دلبههمخوردگی، شکوفه، غثیان، قی 2 استفراغ کردن، قی کردن |
تهی | 1 پوچ، تخلیه، خالی، خلاء & پر، مملو 2 عاری |
تهیدست | بیبضاعت، بیچاره، بیچیز، بینوا، تنگدست، تهیدست، درویش، بیپول، فقیر، گدا، محتاج، مفلس، مفلوک، ناتوان، ندار، نیازمند، یکلاقبا & توانگر، دارا، غنی، متنعم، ثروتمند |
تهیدستی | استیصال، افلاس، بیچیزی، بینوایی، تنگ دستی، درویشی، عسرت، فقر، گدایی، مسکنت، نداری & مکنت |
تهیسازی | تخلیه |
تهیگاه | 1 لگن خاصره 2 دبر، کون، ماتحت |
تهیمایه | 1 بیسواد، بیعلم 2 بیسرمایه، 3 مالباخته 4 بیپول، تنگدست |
تهیمغز | احمق، بیخرد، جلف، نادان & خردمند، کلهدار |
تهیه | 1 آماده، اندوخته، پیشبینی، تامین، تجهیز، تحصیل، تدارک، تدوین، ترتیب، تعبیه، تمهید، تنظیم، تیار، ذخیره، فراهم، مهیا 2 آمادگی، بسیج 3 آماده کردن، فراهم کردن، مهیا کردن |
تهییج | 1 اغوا، برانگیختگی، تحریک، تشویق 2 جنبوجوش، شور 3 شوقزدگی، هیجانزدگی 4 برانگیختن، بههیجان آوردن، شوراندن 5 بههیجان آمدن، برانگیخته شدن 6 هیجانزده کردن، به هیجانآوردن |
تیار | 1 آماده، تدارک، تهیه، فراهم، مهیا، حاضر 2 درست، کامل، صحیح |
تیار کردن | آماده کردن، حاضر کردن، فراهم کردن، مهیا کردن |
تیپا | it[اسم اردنگ، اردنگی، پاسار، پشتپا، تکپا، ضربهپا، لچ، لگد |
تیپ | 1 یگان نظامی، سه گردان 2 جنس، صنف، سنخ، نوع 3 گروه 4 نمونه 5 وضع ظاهر، سرووضع، شیوه لباس پوشیدن |
تیتراژ | تیربندی، عنوانگذاری |
تیراژ | شمارگان، تعداد نسخه چاپ |
تیراژه | رنگینکمان، قوسوقزح، تیراژی |
تیرانداز | تیرافکن |
تیراندازی | رمی، شلیک، شلیک تیر، گلولهباران، مناضلت |
تیرباران | 1 تیراندازی، گلولهباران 2 اعدام |
تیردان | ترکش، تیرکش، جوله، کیش |
تیررس | 1 برد تیر 2 آماج، پرتاب |
تیرک | دیرک، ستون چوبی 2 تیرکوچک |
تیرکش | ترکش، تیردان، جوله، کیش |
تیر | اسم 1 گلوله 2 پیکان، خدنگ، سهم، ناوک 3 گلوله فشنگ 4 عطارد 5 چوب 6 سرطان 7 تاریک، تیره، سیاه، کمرنگ 8 بهره، بخش، حصه، قسمت 9 چوبدار بام، دیرک (چادر، کشتی)، شاهتیر، حمال 01 مرد اول بازی 11 چوبک، وردنه |
تیرگی | 1 تاری، تاریکی، سیاهی، ظلمت & روشنایی 2 کدورت، کدورت خاطر، کین، کینه |
تیرهبخت | بدبخت، تیرهبخت، تیرهروز، سیهروز، سیاهبخت، شوربخت، مفلوک & خوشبخت |
تیرهبختی | ادبار، بدبختی، تیرهبختی، سیهروزی، تیرهروزی، شوربختی، فلاکت، نکبت & خوشبختی |
تیره | صفت 1 تاریک، تار، دیجور، ظلمانی، مظلم & روشن 2 اسود، سیاه، سیهفام، قره، کبود، کدر، مشکی 3 ابهامآمیز، مبهم 4 ایل، خاندان، طایفه، قبیله، قوم، نسل 5 جنس، گونه، نوع 6 منغص 7 مکدر، ملول، غمین، حزین، غمگین، گرفته، دژم، غمناک 8 گ |
تیرهدل | 1 بدخواه، قسیالقلب، & نیک دل، خیرخواه، مهربان 2 بدرای، بدسگال، تیرهضمیر، کوردل 3 گمراه، منحرف، نادرست |
تیرهروز | بداقبال، بدروزگار، سیهروز، شوربخت، مفلوک & خوشاقبال، خوشبخت |
تیرهروزی | بدبختی، سیهروزی، تیرهبختی، شوربختی، فلاکت، نکبت & خوشبختی، نیکبختی |
تیرهضمیر | بدخواه، تیرهدل، سیاهدل & روشنضمیر |
تیرهفام | تیرهرنگ، سیاهرنگ، تاریک، سیهفام، کدر & سپیدفام، سفیدرنگ |
تیزاب | اسید نیتریک، جوهر شوره |
تیزبازی | زرنگی، رندی، فرصتطلبی سودجویانه، منفعتطلبی |
تیزبین | 1 تیزنظر، تیزنگر، دقیق، روشنبین، زیرک، کنجکاو 2 عاقبتاندیش، عاقبتنگر، مالاندیش 3 صائبنظر، باریکبین |
تیزپرواز | بلندپرواز، تندرو، تیزبال، تیزپر، سبکسیر |
تیزپو | بادپا، تندپو، تندرو، سریع، تیزتک، سریعالسیر & کندرو، کند |
تیزتک | بادپا، تندرو، تیزرو، سریعالسیر |
تیزتک | چابک، تندرو، بادبا، تیزرو، تیزرفتار |
تیز | 1 تند، حاد 2 چابک، سریع 3 برا، بران، برنده & کند 4 پرادویه 5 تلخمزه، گس 6 باد، ریح، گوز 7 باهوش، دقیق، هوشیار، زیرک & دیرفهم، کمهوش |
تیزچشم | 1 روشنبین، عاقبتبین، مالاندیش 2 تیزبین، دقیق، روشنبین |
تیزخاطر | تیزطبع، تیزفهم، زیرک، هوشمند، هوشیار |
تیزرای | تیزفهم، تیزهوش، دانا، داهی، زیرک، فهیم، هوشمند & کندهوش |
تیزرو | بادپا، تندرو، تیزتک، رهوار، سبکسیر، فرز & کندرو |
تیززبان | چیره، ذلیق، بلیغ، فصیح، زبانآور & الکن، پریشزبان، زبانپریش، گنگ، اصم |
تیز شدن | 1 برنده شدن، براشدن 2 برانگیخته شدن، گوش به زنگ شدن 3 گستاخ شدن، بیپروا گشتن 4 مشتعل شدن، شعلهور شدن، پرلهیب گشتن 5 پرادویه شدن |
تیزفهم | زیرک، سریعالانتقال، ذکی، هوشمند & دیرفهم، بیق، دیریاب |
تیزفهمی | دها، ذکاوت، زیرکی، هوشمندی، هوشیاری & کندفهمی |
تیز کردن | 1 بران کردن، برنده کردن 2 تحریک کردن، برانگیختن 3 پرادویه کردن |
تیزگام | 1 بادپا، تیزرو، تندرو، تیزپا 2 تیزتک، سبکسیر 3 سریع، فرز |
تیزهوش | تندهوش، تیزرای، زیرک، سریعالانتقال، عاقل، متفطن، متیقظ، هوشمند، هوشیار & کندهوش |
تیزهوشی | ذکاوت، زیرکی، سرعت انتقال، هوشمندی & کندهوشی |
تیزی | 1 برایی، برندگی & کندی 2 تندی 3 حدت، تندخویی، خشونت، غضب، قهر 4 دم، لبه |
تیشه | تبر، چکش لبهتیز |
تیغ | 1 چاقو، حسام، خنجر، دشنه، سیف، شمشیر، قداره، قلیچ، کارد 2 خار، شوک 3 قله، ستیغ |
تیغ زدن | 1 تلکه کردن 2 شمشیر زدن 3 مجروح کردن |
تیغستان | خلنگزار، خارزار، خارستان |
تیغه | 1 دیواره نازک 2 قلهکوه 3 لبهتیز (کارد، چاقو، شمشیر) |
تیفوس | محرقه |
تیقظ | 1 بیداری، هشیاری 2 بیدار شدن، هشیار بودن |
تیک | 1 حرکت عصبی و غیرارادیعضله صورت، انقباض ناگهانی و غیرارادیعضله 2 نشانه (خ) |
تیکه پراندن | تیکه آمدن، مزه پراندن، تکه آمدن، متلک گفتن |
تیماج | 1 چرم 2 چرمدباغینشده |
تیمار | 1 اندوه، غم 2 اندوهگساری، غمخواری 3 حضانت، سرپرستی 4 پرستاری، توجه 5 اندیشه، فکر |
تیماردار | اسم پرستار، خدمتکار، غمخوار، مراقب |
تیمارداری | پرستاری، حضانت، خدمتکاری، غمخواری |
تیمارداشت | 1 پرستاری، تیمار، بیمارداری 2 خدمت، مراقبت، مواظبت 3 غمخواری |
تیمارستان | بیمارستانروانی، دارالمجانین، دیوانهخانه، دیوانهستان |
تیمار کردن | 1 پرستاری کردن، مراقبت کردن، مواظبت کردن 2 خدمت کردن 3 غمخواری کردن |
تیمارکش | اندوهگسار، غمخوار، پرستار |
تیم | 1 اکیپ، باند، دسته، گروه 2 تعهد 3 غمخواری 4 کاروانسرا 5 اندوه، دلتنگی 6 آویشن |
تیمچه | 1 بازار، بازارچه، پاساژ، کاروانسرای کوچک |
تیمم | وضو یا غسل با خاک |
تیمن | تبرک، خجستگی، فرخندگی، میمنت & گجستگی، نحوست 2 همایون داشتن، فرخنده شمردن 3 تبرک جستن |
تیمی | گروهی، باندی، دستهجمعی & انفرادی |
تینایجر | نوجوان |
تینر | مایع فرار رقیقساز، مایعحلال و رقیقکننده رنگ |
تیوپ | 1 محفظه لولهای (خمیردندان، چسب و ) 2 تویی لاستیک چرخ(اتومبیل، دوچرخه و ) |
تیول | 1 ضیاع، ملک اربابی 2 اقطاع 3 قلمرو فرمانروایی، حیطه نفوذ |
تیه | 1 بادیه، بر، بیابان، صحرا & آبادی 2 سرگردانی، ضلالت، گمراهی 3 تکبر، خودبینی، خودپسندی & تواضع، افتادگی |