ب

فهرست

    بئرچاه، چاه آب
    باآبروآبرودار، آبرومند، باحیثیت، محترم، معتبر & بی‌آبرو
    باآب‌وتاببه‌تفصیل، مفصل، مشروح، مشروح
    باآب‌ورنگ1 گلگون 2 باطراوت، پرطراوت & بی‌طراوت 3 زیبا، قشنگ، ملیح، وجیه
    باابهتباشکوه، باعظمت، شکوهمند، عظیم، مجلل & بی‌ابهت، محقر، بی‌شکوه
    بااحتیاط1 احتیاطکار، محتاط، دوراندیش، ملاحظه‌کار & بی‌احتیاط، بی‌پروا، نامحتاط 2 محتاطانه، دوراندیشانه، مصلحت‌اندیشانه
    بااحساسپرحرارت، پرشور، گرم & بس‌احساس
    باادبآداب‌دان، فرهیخته، مودب، مبادی آداب، متادب، متمدن & بی‌ادب، گستاخ، نافرهیخته
    باارزش1 ارجمند، بااعتبار، بااهمیت 2 قیمتی، نفیس، ارزشمند، گرانبها & بی‌ارزش 2 مغتنم، مهم
    بااصلاصالت‌دار، اصیل، بااصالت، شریف، نجیب، نژاده، نسیب & بی‌اصل
    بااصل‌ونسباصالت‌دار، اصیل، بااصالت، شریف، باباننه‌دار، نجیب، نژاده، نسیب & بی‌اصل
    بااعتبارباارزش، پادار، صاحب‌اعتبار، متمول، محترم، معتبر، معتمد، موثق & بی‌آبرو، بی‌اعتبار، نامعتبر
    باالاردهباقصد، عمداً، ارادی، قصداً، متعمداً & غیرعمد، بی‌اختیار، بی‌اراده
    باالتهابملتهب
    باانصاف1 انصافدار، منصف 2 بی‌نظر، حق‌بین، دادگر، عادل & بی‌انصاف
    باانضباطبادیسیپلین، بانظم، مرتب، منضبط، مقرراتی، منظم & بی‌انضباط، شلخته، نامرتب، نظم‌گریز
    بااهمیتارجمند، باارزش، مهم & بی‌ارزش، بی‌اهمیت
    باایمانایمان‌دار، بادیانت، پارسا، پرهیزگار، دیندار، متدین، متقی، مومن، معتقد & بی‌ایمان، کافر
    بااین‌کههرچند، اگرچه
    بابااسم 1 اب، پدر، والد & ام، مادر، مام 2 شخص، کس 3 فلانی، مردک 4 یارو، طرف، فلانی 5 بزرگ 6 پیر، پیرمرد & پیرزن، ننه 7 پیر، مرشد، مراد 8 خدمتکار 9 خدمتگزار
    بابابزرگ1 پدربزرگ، جد، نیا 1 & نوه 2 مادربزرگ
    باباشمل1 داش، داش‌مشدی، لوطی & نالوطی 2 جاهل
    بابت1 از باب، به‌خاطر، برای، درخصوص، راجع 2 به‌حساب، درعوض 3 جهت، حیث، فقره 4 سبب، علت
    باباسم 1 رایج، رسم، متعارف، متداول، مد، مرسوم، معمول 2 در، دروازه 3 بارگاه، سرا & کلبه 4 دریچه، پنجره 5 بخش، فصل، مدخل 6 اب، بابا، پدر & مام، مادر، ام 7 خاص، مخصوص، ویژه 8 باره، خصوص، فقره، مورد 9 بغاز، تنگه 01 درخور،
    بابرکتبافیض، زیاد، فراوان، موفور & بی‌برکت
    بابزنسیخ کباب، سیخ
    باب شدنتداول یافتن، رایج‌شدن، رواج یافتن، متداول شدن، مد شدن، معمول‌شدن & منسوخ شدن، دمده شدن، ازمد افتادن
    باب کردنمتداول کردن، رایج کردن، رواج دادن & منسوخ کردن
    بابلباختر، مغرب، غرب & خاور، شرق، مشرق
    بابونهاقحوان، اکحوان، بابونج، بابونق، بابونک
    باحرف 1 به‌وسیله، توسط 2 به 3 مع 4 همراه & بی 3 آش
    باتجربهآزموده، حاذق، خبره، کارآزموده، کاردان، کهنه‌کار، مجرب & بی‌تجربه، تازه‌کار
    باتدبیراسم مدبر، کاردان
    باتری1 پیل، قوه 2 آکومولاتور، انباره
    باتقوابافضیلت، پرهیزکار، پارسا، پاکدامن، خویشتن‌دار، دیندار، زاهد، صالح، عفیف، متقی، متورع & بی‌تقوا
    باتلاقباطلاق، گنداب، مرداب، منجلاب & دریاچه
    باتون1 چوبدست، عصا 2 باتوم، باطوم
    باثمربارور، مثمر، میوه‌دار & بی‌بر، بی‌ثمر، بیهوده
    باج1 ارتشا، باژ، رشوه 2 جزیه، خراج، ساو، عوارض، مالیات، نمار 3 گمرک 4 سخن، کلمه، واج، واژ
    باج‌بگیراسم 1 اخاذ، باج‌ستان، باج‌گیر 2 رشوه‌خوار، رشوه‌ستان، رشوه‌گیر، مرتشی & باج‌ده، راشی
    باجراتباشهامت، پرجسارت، پردل، جربزه‌دار، دلاور، دلیر، شجاع، شیردل، صارم، صفدر & بی‌جرات، ترسو
    باجربزهباشهامت، باعرضه، جراتمند، قدرتمند، مدیر & بی‌جربزه، بی‌شهامت
    باج‌ستاناسم اخاذ، باج‌بگیر، باج‌خواه، باجگیر، رشوه‌خوار، رشوه‌ستان، رشوه‌گیر & باج‌ده، باج‌بده
    باج‌ستانیاخاذی، باجگیری، تلکه، رشوه‌ستانی، رشوه‌گیری & باج‌دهی
    باجگاهمحل اخذ عوارض
    باجلالباشوکت، باعظمت، جلیل، شکوهمند، محتشم، شوکتمند & بی‌عظمت، بی‌شوکت
    باجناقهمریش، سلف، هم‌زلف & هوو، وسنی
    باجه1 دریچه، باجنگ، پاچنگ، دریچه کوچک 2 روزنه، گیشه 3 شعبه، نمایندگی & مرکز
    باجیآبجی، اخت، خواهر، دده، شاباجی، همشیره & برادر، داداش
    باحال1 سرزنده، دل‌زنده، شوخ‌طبع، شاداب 2 جالب توجه، خوش‌آیند، دل‌پذیر
    باحجاب1 محجبه، چادری، حجابدار & بی‌حجاب، بدحجاب
    باحرارت1 تند، حاد، فعالانه & منفعلانه 2 پرجنب‌وجوش، جدی، فعال، کوشا & سرد، سست 3 پرشور
    باحزماحتیاطکار، دوراندیش، محتاط، ملاحظه‌کار & بی‌ملاحظه
    باحشمتباعظمت، جلیل، شکوهمند، شوکتمند
    باحمیتبامروت، جوانمرد، راد، غیرتمند، غیرتی & بی‌غیرت، بی‌مروت
    باحوصلهبردبار، پرشکیب، حمول، شکیبا، صبور & بی‌حوصله، عجول
    باحیاآزرمگین، شرمگین، عفیف، محجوب & بی‌حیا
    باحیثیتآبرودار، آبرومند، باآبرو، باشخصیت، محترم، معتبر & بی‌اعتبار، بی‌حیثیت
    باخبرآگاه، داننده، درجریان، مستحضر، مطلع، ملتفت، وارد، واقف & غافل، بی‌خبر
    باخبر بودنآگاه بودن، بااطلاع بودن، مستحضر بودن، مطلع بودن، واقف‌بودن & بی‌خبر بودن، غافل ماندن
    باخبر شدنآگاه شدن، بااطلاع شدن، مستحضر شدن، مطلع شدن، واقف‌شدن & بی‌خبر ماندن، غافل شدن
    باخت1 باختن & برد 2 شکست & پیروزی
    باختربابل، غرب، مغرب & خاور، شرق، مشرق
    باختن1 ازدست دادن، تلف کردن، هدر دادن & به دست آوردن 2 شکست‌خوردن، مغلوب شدن & پیروز شدن، بردن، برنده شدن 3 ورزیدن 4 بازی کردن 5 سرگرم شدن، مشغول شدن
    باخته1 از دست داده، تلف‌شده & برده 2 شکست خورده 3 منهزم
    باخداپرهیزگار، خداترس، مومن، متقی & خداناترس
    باخودآگاه، بهوش، متوجه، هوشیار & بی‌خود، ناهشیار
    بادآوردبادآورده، مفت
    بادآور1 نفاخ، نفخ‌آور، بادزا، نفخ‌زا & بادپران، بادشکن، نفخ‌زا 2 بادآور، بادآورده
    بادافراهجریمه، جزا، عذاب، عقوبت، مکافات، نقمت & پاداش
    بادام‌بندرخت بادام
    بادامه1 پیله، ابریشم 2 خرقه، مرقع 3 مهر، نگین انگشتری
    بادبادکبادکنک
    بادبان1 شراع 2 سفینه، کشتی 3 جیب، گریبان 4 سرآستین
    بادبه‌دست1 اسراف‌کننده، خراج، باددست، متلف، مسرف، ول‌خرج & مقتصد 2 آس‌وپاس، تهی‌دست، مفلس، هیچ‌کاره & ثروتمند، غنی 3 بدبخت، بدشانس، بی‌طالع، مفلوک & خوش‌شانس
    بادبیزبرگ‌ریزان، پاییز، تیر، خریف، خزان & بهار، ربیع
    بادپافرز، تندرو، تیزتک، جلد، سریع & بطی‌ء، کند
    بادسنجبادنما
    بادفرفرفره
    باد کردن1 متورم شدن، ورم کردن 2 آماس کردن، پف کردن 3 نفخ کردن 4 افاده فروختن، افاده کردن، تبختر کردن، فیس کردن 5 به فروش نرفتن، روی دست‌ماندن، مصرف نشدن & به فروش رساندن، آب کردن 6 پرهوا کردن، دمیدن 7 برانگیختن، تهییج کردن، تی
    بادگیر1 بادخن، بادغر 2 حلقه فلزی و مشبک سر قلیان (غلیان)
    بادمجانباذمجان، بادنجان، بادنگان
    بادوام1 پایدار، پاینده، دیرپا، مستدام & بی‌دوام 2 محکم
    باده‌پرستباده‌پیما، باده‌گسار، باده‌نوش، خراباتی، دائم‌الخمر، شراب‌خوار، می‌پرست، می‌خوار، می‌گسار، می‌خواره
    باده‌پرستیباده‌گساری، شرابخواری، می‌پرست، می‌خوارگی
    باده‌خوارباده‌پیما، باده‌گسار، باده‌نوش، شراب‌خواره، شراب‌خوار، می‌خواره
    بادهساغر، شراب، صهبا، مسکر، مشروب، مل، می، نبیذ، سلاف
    باده‌فروشاسم خراباتی، خمار، می‌فروش
    باده‌گسارباده‌پیما، باده‌نوش، شراب‌خور، می‌خواره، می‌گسار
    باده‌گساریباده‌پیمایی، شراب‌خواری، می‌خواری، میگساری
    باده‌نوشباده‌پیما، پیاله‌پیما، شراب‌خواره، شراب‌خوار، می‌خوار
    باده‌نوشیباده‌پیمایی، باده‌گساری، شراب‌خواری، می‌خواری، می‌گساری
    باد1 هوا 2 آماس، آماه، نفخ، ورم 3 پف، فوت، تیز، ریح 4 توفان، شمیم، صرصر، نسیم، نفخه 5 بادا، باشد 6 افاده، خودبینی، تکبر، خودبزرگ بینی، غرور، فیس، نخوت 7 ابهت، اهمیت، شکوه 8 دم، نفس 9 بارح، برآمدگی، دمل 01 باطل، بیهوده، لغو
    بادیانتدیندار، مومن، متدین، متقی & بی‌دیانت
    بادی1 منسوب به باد & آبی، خاکی، ناری 2 آغازگر & خاتم 3 آفریننده، خالق & مخلوق 4 آغاز، ابتدا، اوان، اول، شروع & انتها، پایان 5 دایم، همیشه
    بادیه1 بیابان، تیه، صحرا، فلات، وادی، هامون 2 ظرف، کاسه & آبادی، شهر
    بادیه‌نشیناسم بادیه‌گرد، بیابان‌نشین، چادرنشین، صحراگرد، صحرانشین & شهرنشین، آبادی‌نشین
    باذکاوتباهوش، تیزفهم، ذکی، داهی، زیرک، هوشمند، هوشیار & بله، بی‌ذکاوت، کودن
    باذلبخشنده، سخی، بذل‌کننده، بادبدست، فراخ‌دست 1 & ممسک، خسیس، کنس 2 کم‌دهش، نابخشنده
    باذوق1 خوش‌قریحه، ذوقمند، صاحب‌قریحه، صاحب‌ذوق 2 خوش‌سلیقه، سلیقه‌دار & بی‌ذوق، کج‌ذوق
    بارآور1 بارور، ثمردار، مثمر، میوه‌دار، میوه‌دهنده 2 آبستن، باردار، حامله & بی‌بر، سترون، عقیم 3 مفید، سودبخش
    بارانبارش، ذهاب، مطر
    باراندازاسکله، بندر، بندرگاه، لنگرگاه
    بارانیصفت 1 باشی، مطری 2 باران‌زا 3 آمپرمابل، پالتو 4 مربوط به‌باران
    باربر1 بارکش، باری 2 حمال
    باربردار1 بارکش، باری & سواری 2 باربر، حمال 3 آبستن، باردار، حامله
    بار1 پاس، دفعه، مرتبه، مرحله، مره، نوبت، وعده، وهله 2 بر، ثمر، ثمره، حاصل، محصول، میوه 3 بنه، توشه، حمل، محمول، محموله 4 شرفیابی 5 رستوران، کاباره، مشروب‌فروشی، میخانه 6 ثقل، گرانی، وزن 7 اجازه، رخصت 8 کود 9 جنین 01 رنج، مشقت 11
    بارخدا1 خدا، خداوند، خدای‌متعال، باری، باری‌تعالی 2 بلندمرتبه، بلندمقام
    بارخدایی1 بزرگی، سروری، مولایی 2 پادشاهی، سلطنت 3 الوهیت، خدایی
    بار دادن1 بر دادن، ثمردادن، میوه دادن 2 کود دادن 3 اجازه شرفیابی‌دادن، اجازه ورود دادن، اذن دخول دادن & باریافتن
    باردار1 آبستن، حامله 2 باثمر، ثمردار، مثمر، میوه‌دار 3 آمیخته، غش‌دار، مغشوش، ممزوج، نبهره 4 باره‌دار
    باردار شدنحامله شدن، آبستن شدن
    بارداریآبستنی، حاملگی، حمل
    باردان1 خرجین، خرجینه، کوله‌بار 2 تنگ، صراحی
    بارد1 خنک، سرد، یخ 2 بی‌مزه، لوس، ناخوشایند 3 بی‌ذوق، بی‌لطف 4 سردمزاج، عنین، ناتوان & حار
    بارز1 آشکار، پیدا، روشن، صریح، مشخص، مشهود، واضح & نامعلوم 2 برجسته، چشمگیر، مبرز، ممتاز 3 استثنایی، طراز اول، فوق‌العاده
    بارش1 باران، مطر 2 باریدن
    بارغبتآرزومندانه، رغبت‌مند، طوع
    بارقه1 اخگر، جرقه، شرر، شعله، وراغ 2 تلالو، پرتو، نور & خاکستر
    بارک‌اللهآفرین، احسنت، مرحبا
    بارکشصفت 1 باری & سواری 2 باربر 3 غمگین، اندوهمند، اندوهگین
    بارگاه1 ایوان، باره، سراپرده، صفه 2 دربار، درگاه 3 مقبره، آستانه، بارگه
    بارگیاسب، باره، توسن، سمند، خرس
    بارممعیار، مقیاس
    بارندگیبارش
    باروباره، برج‌وبارو، برج، حصار، حصن، دژ، دیوار، قلعه، کلات، کوت، کوشک
    باروبنه بستن1 کوچ کردن، کوچیدن 2 حرکت کردن، سفر کردن
    باروربارآور، برومند، ثمردار، پرثمر، حاصلخیز، مثمر، میوه‌دار & بی‌بر، سترون، عقیم
    بارورسازیالقاح، تلقیح، گشن، لقاح، حاصل‌خیزسازی & عقیم‌سازی
    باروری1 ثمردهی، حاصلخیزی 2 زایایی
    بارهابه‌دفعات، به‌کرات، مکرر
    باره1 اسب، توسن، سمند، فرس، مرکب 2 برج، دژ، قلعه 3 بار، دفعه، کرت، مرتبه 4 بار، حصار، دیوار، جرم 5 باب، مورد 6 روش، طرز
    باریصفت قید 1 به‌هرجهت، به‌هرحال، درهرصورت 2 بارکش & سواری 3 باردار 4 ثقیل، سنگین، گران، وزین & سبک 5 آفریننده، آفریدگار، باریتعالی، خالق & آفریده، مخلوق 6 باریک 7 پهن، ضخیم، عرض
    باریدن1 باران آمدن 2 برف‌آمدن، تگرگ آمدن 3 سرازیر شدن 4 ریختن، فرو ریختن & باراندن
    باریک‌بیندقیق، روشندل، کنجکاو، موشکاف، نکته‌بین، نکته‌سنج، هوشیار، باریک‌اندیش
    باریک‌بینیتدقیق، دقت‌فکر، زیرکی، کنجکاوی، موشکافی، نازک‌اندیشی، نکته‌بینی، نکته‌سنجی، هوشمندی، هوشیاری
    باریک1 کم‌حجم، کم‌قطر، نازک & ضخیم، ستبر 2 تنگ، کم‌عرض & پهن 3 لاغر، نزار & چاق 4 باریک‌میان، خمیص 5 رقیق & پرمایه 6 دقیق 7 حساس، وخیم، خطرناک
    باریکه1 باریک، لاغراندام، ظریف 2 تکه باریک(کاغذ، پارچه و ) 3 سطح دراز و کم‌عرض (زمین و ) 4 باب، بغاز، تنگه 5 اشعه، پرتو
    بازآفرینی1 بازسازی، دوباره‌سازی، آفرینش مجدد 2 توبه کردن
    بازآییبازگشت، برگشت، رجعت، مراجعت & عزیمت
    بازار1 بازارچه، بازارگاه، بازارگه، تیمچه، راسته، رسته، سوق & میدان 2 معامله، خریدوفروش 3 سروکار
    بازارچهبازار، پاساژ، تیمچه، سوق
    بازارگانصفت 1 ثروتمند، دارا، غنی & فقیر، محتاج، ندار 2 تاجر، سوداگر، بازرگان & مفلس
    بازاری1 تاجر، سوداگر، کاسب 2 حسابگر 3 عامی، بی‌نزاکت 4 عامیانه، بی‌ارزش، پیش‌پاافتاده، مبتذل 5 نامرغوب
    بازبین1 کنترلچی 2 مفتش، ممیز 3 منتقد، منقد، نقاد 4 خرده‌گیر عیب‌جو
    بازبینی1 بررسی، رسیدگی، کنترل، معاینه 2 تفتیش، ممیزی
    بازپرسبازجو، دادیار، قاضی، مستنطق، متهم
    بازپرسیاستنطاق، دادرسی، رسیدگی، سیاست، سین‌جیم، مواخذه، محاکمه، یرغو & قضاوت، حکم
    بازپروری1 تربیت، پرورش، اصلاح 2 آماده‌سازی، بازسازی‌جسمی
    بازپسینآخر، آخرین، واپسین & آغازین
    بازتاب1 پیامد، عکس‌العمل، واتاب، واکنش 2 انعکاس، پژواک، طنین 3 پاسخ غیرارادی 4 بازگشت
    بازجست1 استفسار، پژوهش، تفحص، جستار، کاوش 2 مطالبه
    بازجوبازپرس، دادیار، قاضی، مستنطق
    بازجوییاستفسار، استنطاق، بازپرسی، پرسش، تحقیق
    بازخواست1 استیضاح، پرسش، مواخذه، مطالبه 2 اعتراض، ایراد 3 سرزنش، عتاب
    بازدارندهجلوگیر، عایق، مانع، محذور، جلوگیری‌کننده
    بازداشتاسم 1 اسیر، بندی، توقیف، حبس، دستگیر، زندانی، گرفتار، محبوس & آزاد، رها 2 منع، جلوگیری، نهی & امر
    بازداشت کردنبه‌زندان انداختن، توقیف کردن، حبس کردن، زندانی کردن & آزاد کردن
    بازداشتگاهبند، توقیفگاه، حبس، دستاق‌خانه، زندان، سلول، سیاهچال
    باز داشتن1 جلوگیری، ردع، ممانعت، منع، نهی & امر 2 جلوگیری کردن، مانع شدن، ممانعت کردن، منع کردن، نهی کردن & امر کردن، فرمان دادن، حکم کردن، دستور دادن
    بازده1 ثمر، حاصل، محصول، نتیجه 2 راندمان، کارکرد، میزان تولید
    بازدهیحاصل، راندمان
    بازدید1 دیدار، دیدار مجدد، ملاقات، ویزیت 2 کنترل، معاینه 3 بررسی، سرکشی
    بازرساسم 1 ناظر 2 کارآگاه، 3 مفتش
    بازرسیبررسی، پژوهش، تحقیق، رسیدگی، تفتیش، سرکشی، نظارت
    بازرگانصفت 1 پیشه‌ور، تاجر، سوداگر، کاسب، محترف، معامله‌گر 2 ثروتمند، دارا & فقیر
    بازرگانی1 تجارت 2 دادوستد، سوداگری، معامله
    بازسازیترمیم، تعمیر، مرمت، نوسازی & تخریب، ویران سازی، ویرانگری
    باز شدن1 گشاده شدن، گشوده شدن، مفتوح شدن، وا شدن & بسته شدن 2 شکفته شدن، شکوفا شدن، وا شدن & پژمرده‌شدن، خشکیدن
    بازشناختبازشناسی، شناسایی
    باز کردن1 گشادن، وا کردن، گشودن & بستن، مسدود کردن 2 دایر کردن، تاسیس کردن، ایجاد کردن 3 جدا کردن 4 شکافتن، تشریح کردن، شرح دادن 5 از بین‌بردن )مانع( 6 مرتفع ساختن 7 گره‌گشایی کردن & گره زدن
    بازگرداندن1 بازگردانیدن، پس دادن، پس فرستادن، عودت‌دادن، واپس فرستادن، مسترد داشتن 2 رجعت‌دادن & نگه داشتن
    بازگشاییافتتاح، گشایش & تعطیل، تعطیلی
    بازگشتاعاده، برگشت، رجعت، عدول، عطف، عقب‌نشینی، عود، مراجعت، نکس
    باز گشتن1 آمدن، بازآمدن، برگشتن، رجعت کردن، مراجعت کردن & عازم شدن، عزیمت کردن 2 عود کردن 3 پشیمان شدن، توبه کردن 4 منصرف شدن & مصمم شدن 5 مرتبط بودن، ارتباط داشتن
    بازگفتبیان، بیان‌کرد، تکرارمطلب، دوباره‌گویی، نقل، واگفت، واگویی
    باز گفتن1 بیان کردن 2 تکرار کردن، دوباره گفتن، واگفتن
    بازگو1 راوی، روایتگر، قصه‌گو، ناقل، واگو 2 بازگویه، تکرار 3 روایت، نقل
    بازگوییتکرار، تکریر، روایت، نقل، واگو، بیان
    بازماندن1 ازکار ماندن، جداماندن، دنبال افتادن، عقب افتادن، عقب‌ماندن، واپس ماندن 2 ایستادن، توقف کردن، متوقف شدن 3 خسته شدن، کوفته شدن 4 به‌جا گذاشتن، به جای ماندن، پس ماندن
    بازماندهصفت 1 به‌جامانده، بقیه، پس‌مانده، مانده 2 دنبال‌مانده، عقب‌مانده، واپس‌مانده 3 به هدف نرسیده 4 خسته، درمانده، کوفته 5 وارث 6 خلف، خویش، قوم
    بازندهشکست‌خورده، مغلوب & برنده
    بازنشستگیتقاعد & اشتغال
    بازنشستهاسم بازنشست، متقاعد، وظیفه‌بگیر، وظیفه‌خور & شاغل، موظف
    بازنگریبازبینی، بررسی، وارسی
    باز نمودن1 تشریح کردن، توضیح دادن، شرح دادن، نشان‌دادن، بیان کردن، تبیین کردن 2 شناساندن، نشان دادن 3 گزارش کردن
    بازقید اسم 1 نیز، هم، همچنین 2 گشاده، منبسط، گشوده، مفتوح، وا & بسته 3 ازنو، دوباره 4 دایر، برقرار، برپا 5 سنقر، قوش 6 قلیا & اسید 7 باج، باژ، خراج 8 جدا 9 روشن 01 جدا، منفصل 11 روباز 21 بی‌مانع، آزاد 31 فاصله‌دار 41 چا
    بازو1 بازه، ساعد، عضد مرفق & ران 2 اهرم 3 دسته 4 توانایی، قدرت، قوت، نیرو 5 یاور
    بازوبند1 ساعدبند 2 تعویذ، دعا
    بازیار1 برزگر، دهقان، زارع، کشاورز 2 شکارچی، صیاد، میرشکار 2 بازجان، بازدار
    بازیافت1 حاصل، یافته 2 استحصال
    باز یافتن1 دوباره پیدا کردن، پیدا کردن، دوباره به دست آوردن، دوباره‌یافتن & گم کردن، از دست دادن 2 استحصال کردن 3 بازیابی کردن 4 درک کردن، فهمیدن
    بازیچه1 اسباب‌بازی، عروسک، لعبت، ملعبه 2 آلت دست، مسخره، مضحکه
    بازی دادن1 سرگرم ساختن، غافل نگاه داشتن، مشغول ساختن 2 فریب دادن، گول زدن، نیرنگ زدن & بازی‌خوردن
    بازی‌کن، بازیکنبازیگر، ورزشکار & تماشاچی
    بازیگرصفت 1 آرتیست، بازیکن، ستاره، هنرپیشه، هنرمند & تماشاچی، تماشاگر، تماشایی 2 بازی‌کن 3 نقش‌پرداز 4 نیرنگ‌باز، فریب‌کار، حقه‌باز
    بازی‌گوش، بازیگوشبازی‌دوست، سربه‌هوا، تفنن‌جو، شیطان، متفنن & آرام، عاقل، معقول
    بازیگوشیتفنن‌جویی، سربه‌هوایی، شیطنت
    بازی1 لعب، ملاعبه، ملعبه 2 تفریح، تفنن، 3 قمار، گنجفه 4 ورزش 5 فریب، حیله، نیرنگ & جدی 6 نقش 7 حادثه، رویداد، پیش‌آمد 8 شوخی
    باژ1 باج، جزیه، خراج، مالیات 2 نیایش
    باژگونهباژگون، برعکس، سرنگون، معکوس، معلق، وارون، وارونه، واژگون، واژگونه
    باستاندیرین، دیرینه، عتیق، کهن، گذشته، & نو، نوین، جدید
    باستان‌شناس1 دیرینه‌شناس 2 عتیقه شناس
    باستان‌شناسیدیرینه‌شناسی
    باستانیدیرینه، عتیقه، قدیم، قدیمی، کهن، کهنه & جدید، نوین
    باسخاوتبخشنده، بذال، سخاوتمند، سخی، کریم، گشاده‌دست & خسیس
    باسعادت1 سعادتمند، سعید، نیکبخت 2 خجسته، سعد، فرخنده، مبارک، میمون & بی‌سعادت، شقی
    باسقبلند، بلندقد
    باسکولترازو، ترازوی بزرگ، قپان
    باسمه1 چاپ، طبع 2 تصویرچاپی، کلیشه
    باسمه‌چیچاپچی، مطبعه‌چی & چاپگر
    باسنکفل
    باسواد1 تحصیل‌کرده، سواددار، ملا & بی‌سواد 2 بامعلومات & بی‌مایه 3 آگاه، مطلع
    باسیلباکتری
    باشخصیتمتشخص، بامنش، فرهیخته، ممتاز، برجسته، محترم & بی‌شخصیت
    باشرافتشرافتمند، شریف، بزرگوار & بی‌شرافت
    باشرفبزرگوار، شرافتمند، شریف، عفیف، نجیب & بی‌شرافت، نانجیب، بی‌شرف
    باشعوربخرد، خردمند، شعورمند، عاقل، فهیم، لبیب، فهمیده & بی‌شعور، کم‌خرد
    باشکوهباشوکت، باعظمت، پرابهت، پرشکوه، پرجلال، شکوهمند، مجلل & بی‌شکوه، بی‌ابهت
    باشگاه1 انجمن، کانون، کلوب، مجمع، کلوپ، معهد 2 زورخانه، ورزشگاه
    باشگونخجسته، خوش‌شگون، شگون‌دار، هماگون، همایون خوش‌یمن، سعد، فرخنده، مبارک، میمون & بی‌شگون، نامیمون، نحس
    باشنده1 ساکن، مقیم 2 اهل، شهروند
    باشوکتباجلال، باشان، باشکوه، بامهابت، شکوهمند، شوکتمند، مجلل & بی‌شکوه
    باشهامتباجرات، دلاور، دلیر، نترس، شجاع، شهامت‌دار، صارم، صفدر & کم‌جرات، بی‌شهامت
    باشیرئیس، سالار، سردار، سردسته، سر گروه، سرور
    باصرفه1 سودآور، سودرسان 2 سوددار، فایده‌دار
    باصره1 بینایی، دید، قوه‌دید & سامعه 2 چشم، دیده، عین & گوش
    باصفا1 مصفا، مفرح، خرم، نزیه & بی‌روح، دلگیر، بی‌صفا 2 صمیمی، صادق، بامحبت
    باصلابت1 باسطوت، باصولت، باوقار، باهیبت، صولتمند، موقر، هیبت‌دار & بی‌صلابت، بی‌وقار، ناموقر 2 محکم، استوار
    باطراوتتازه، تر، خرم، شاداب & بی‌طراوت، پژمرده
    باطریباتری، پیل، قوه
    باطلاقباتلاق، گنداب، مرداب، منجلاب، سیاه‌آب & دریاچه
    باطلاسم 1 بی‌معنی، ناحق 2 نادرست، غلط 3 ناراست، ناصواب & حق، راست، صواب 4 ابطال، فسخ، لغو، ملغا 5 بیکاره، عاطل 6 بی‌فایده، بیهوده، مهمل 7 ضایع 8 عبث 9 دروغ، غیرواقعی & حق، صواب 01 بی‌اعتبار، نامعتبر
    باطل‌سازیابطال، لغو
    باطل شدن1 ابطال شدن، از اعتبار افتادن، فسخ شدن، لغو شدن، نامعتبراعلام شدن 2 بی‌معنی شدن، بیهوده شدن 3 ناحق جلوه‌گر شدن، ناراست قلمداد شدن 4 ضایع شدن 5 خط خوردن
    باطل کردن1 ابطال کردن، فسخ کردن، لغو کردن، ملغا ساختن 2 بی‌معنی کردن، بیهوده گردانیدن، مهمل گذاشتن 3 ناحق جلوه دادن، ناراست قلمداد کردن 4 ضایع گردانیدن 5 خط زدن، قلم زدن 6 ازاعتبار انداختن، نامعتبر اعلام کردن 7 تبطیل
    باطل‌کنندهباطل‌ساز، مبطل
    باطل‌نماپارادوکس، متناقض‌نما، نامعتبرنما
    باطله1 بی‌اعتبار، نامعتبر، ازاعتبارافتاده 2 به‌دردنخور 3 لغو، واهی، پوچ
    باطناسم 1 پنهان، ناپدید، نهان & آشکار، آشکارا، عیان، معلوم 2 اندرون، داخل، درون، دل، ضمیر، طینت، قلب، نیت & برون، ظاهر 3 اصل، حقیقت، صریح، ظاهر 4 خلوت & جلوت
    باطنباطنی1 خفیه، درونی 2 خفیه‌گرایی 3 باطنیه 4 اسماعیلیه & ظاهری، قشری
    باعاطفهبامحبت، پرمهر، رئوف، عطوف، مشفق، مهربان & بی‌عاطفه
    باعث1 انگیزه، سبب، علت، محرک، موجب، مورث، وسیله 2 بانی، مسبب 3 برانگیزاننده
    باعث‌وبانی1 موسس 2 سرپرست، حامی
    باعرضهباجربزه، بالیاقت، باهمت، جراتمند، عرضه‌دار، عرضه‌مند، لایق & بی‌عرضه، بی‌کفایت، نالایق
    باعزمبااراده، پراستقامت، مصمم & سست‌اراده، بی‌اراده
    باعظمتباحشمت، باشکوه، بزرگ، شکوهمند، شگرف، عظیم، مجلل & کوچک، معمولی، بی‌شکوه
    باعفافباعفت، پاک، پاکجامه، پاکدامن، عفیف، نجیب & نانجیب، بی‌عفت
    باعفتعفیف، پاک‌دامن & بی‌عفت، بی‌عصمت
    باغبانگلکار، بستان‌پیرا، بستانی، بستی، چمن‌پیرا، نگهبان باغ
    باغبانی1 گل‌کاری، گل‌پروری 2 بستانی، بستان‌پیرایی 3 چمن‌پیرایی، باغداری
    باغبستان، بوستان، حدیقه، روضه، فردوس، گلستان، گلشن، لاله‌زار، ملک & راغ
    باغچهباغ‌کوچک، کاله، کرته
    باغستانباغ، حدیقه، گلزار، گلستان، گلشن & راغ، خارستان
    باغیرت1 غیرتمند، غیور & بی‌غیرت 2 شجاع، باشهامت 3 ناموس‌پرست، غیرتی 4 باصفت، بامعرفت
    باغی1 سرکش، نافرمان، یاغی، ظالم & رام، فرمانبردار 2 بستانی، بوستانی & صحرایی، بیابانی
    بافایدهسودمند، سودده، مفید، پرمنفعت & بی‌فایده
    بافت1 بافتن 2 لیف، 3 نسج 4 بافته، منسوج 5 سلول، یاخته 6 ساختار 7 بافتار
    بافت‌شناسینسج‌شناسی، سیتولوژی
    بافتن1 بافندگی کردن، نساجی کردن 2 در هم تنیدن، به هم تابیدن، تاروپود درهم زدن 3 سر هم زدن، حرف بی‌منطق زدن، گزافه‌گویی کردن 5 از خود درآوردن
    بافتنی1 بافته‌شده 2 دست‌باف 3 درخور بافتن، مناسب بافتن
    بافتوتجوانمرد، راد، رادمرد & بی‌فتوت، ناجوانمرد
    بافتهصفت 1 پارچه، منسوج، نسیج 2 تنیده
    بافخامتفخیم، باشکوه، شکوهمند
    بافراستزیرک، فهیم، باهوش، هوشمند، فراستمند
    بافرهنگآداب‌دان، فرهیخته، مودب، متادب، متمدن & بی‌فرهنگ
    بافضیلت1 باتقوا، متقی 2 باکمال، دانشمند، فاضل 3 فضیلت‌دار & بی‌فضیلت
    بافندگیپارچه‌بافی، جولاهی، نساجی
    بافندهاسم 1 پارچه‌باف، نساج 2 جولاه، جولاهه، شعرباف 3 قالی‌باف 4 تریکوباف
    بافهمفهیم، فهمیده، عاقل، دانا، باکمال
    باقدرتتوانا، توانمند، قادر، قدرتمند، قدیر، قوتمند، متنفذ & ناتوان، غیرمتنفذ
    باقلیباقلا، کالوسک
    باقیاسم 1 باقیمانده، بازمانده، مانده، موجود 2 بقیه، تتمه، مابه‌التفاوت 3 ابدی، پایا، پایدار، پاینده، دایم، مانا، نامیرا & فانی 4 حی، زنده & مرده، میت 5 برقرار، مستدام همیشگی & فانی 6 دیگر، سایر
    باقی‌مانده، باقیماندهالباقی، بازمانده، باقی، به جای مانده، بقایا، بقیه، پس‌مانده، تتمه، مابقی، مازاد، مانده
    باک1 بیم، ترس، جبن، خوف، محابا، وحشت، هراس 2 پروا، ملاحظه 3 نگرانی، تشویش، اضطراب 4 مخزن (سوخت)
    باکتریباسیل، موجود ذره‌بینی، میکرب
    باک داشتناندیشه داشتن، بیم داشتن، ترسیدن، پروا کردن، واهمه داشتن، هراسیدن & بی پروا بودن، بی‌پروایی کردن
    باکرهبتول، بکر، دختر، دوشیزه، عذرا، ناسفته & بیوه، زن
    باکفایتباجربزه، باعرضه، کاردان، باوجود، شایسته، لایق & بی‌کفایت، نالایق
    باکیاستسیاس، سیاستمدار، زیرک، هوشمند، کاردان، مدبر & بی‌تدبیر، بی‌کیاست، نامدبر
    باگذشتایثارگر، جوانمرد، معفو & بی‌گذشت، منتقم، انتقام‌جو
    بالا آمدن1 برآمدن، صعود کردن 2 افزوده شدن، زیاد شدن (سطح‌آب) 3 متورم شدن، ورم کردن، آماس کردن 4 باد کردن، برجسته شدن
    بالا آوردن1 قی کردن، استفراغ کردن، شکوفه کردن 2 دیوار ساختن، عمارت کردن 3 ایجاد کردن، به وجود آوردن 4 سبب شدن، باعث شدن
    بالا انداختن1 نوشیدن، آشامیدن، سر کشیدن، بالا رفتن 2 خوردن، بالاکشیدن 3 به سوی بالا بردن
    بالااسم 1 اوج، راس، زبر، سر، صدر، علو، فراز، فوق & پایین، زیر، فرود 2 مافوق 3 قامت، قد، هیکل 4 بلندا، بلندی 5 عرشه 6 بلند، رفیع 7 والا 8 صدر 9 زیاد، گران، بیش از حد معمول 01 برین، عالم علیا 11 میزان، مقدار 21 جو، آسمان 1
    بالابان1 تبیره، دهل، طبل، کوس، نقاره 2 نوعی شیپور 3 نوعی شاهین
    بالابرآسانسور
    بالا بردن1 افزایش دادن، افزودن، اضافه کردن، زیاد کردن & 1 کاهش‌دادن، پایین آوردن 2 بالا رفتن 2 ترقی دادن، رفعت بخشیدن 3 بزرگ کردن، بزرگ جلوه‌دادن
    بالابلند1 بلندقد، بلندقامت، دراز، رشید & کوتاه‌قد، کوتوله 2 دراز، طولانی، مطول
    بالابودمازاد
    بالاپوش1 لحاف 2 روانداز 3 ردا، طیلسان، عبا، فوطه 3 پالتو، شنل & زیرپوش
    بالاجبار1 اجباری، اجبار
    بالاجمالاجمالا، به‌اختصار، بالاختصار، مختصر
    بالاخره1 آخرالامر، سرانجام، عاقبت، عاقبت‌الامر & نخست، اولا 2 القصه
    بالاخصمخصوص
    بالادار1 طرفدار، حامی 2 بلندقد، بلند بالا، بلند قامت & کوتاه قامت
    بالادست1 بالا، سمت بالا & پایین دست 2 سرکرده، رئیس، مافوق، برتر
    بالار1 بالاگر، تیر اصلی، تیرحمال، شاه تیر 2 ستون، عمود
    بالا رفتن1 افزایش یافتن، افزوده شدن 2 ترقی کردن 3 ساخته شدن، برافراشته شدن 4 سر کشیدن، نوشیدن
    بالاستقلالآزادانه، مستقلاً، منفرداً
    بالاشتراک1 شریکی 2 باهم
    بالاصاله1 اصلا، در اصل، اساس
    بالاضطراراضطراری، اضطرار
    بالا کشیدن1 تصاحب کردن، خوردن 2 بالا دادن 3 شدت یافتن، شدید شدن 4 طولانی شدن
    بالا گرفتن1 شدت‌یافتن، افزون شدن 2 اوج گرفتن 3 ترقی کردن
    بالانصفت 1 بالانه، دالان، دهلیز، راهرو سرپوشیده 2 تله، دام 3 بالنده، رشدیابنده، رشدکننده 4 مجرب
    بالانستعادل، توازن، موازنه، هم‌سنگی & بی‌تعادلی، عدم‌تعادل
    بالانشینصفت صدرنشین، مسندنشین، سدره‌نشین
    بالاییزبرین، فرازین، فوقانی & زیرین
    بالبداههبداهت
    بال1 پر، جناح 2 اندیشه، حال، دل، خاطر 3 باله، مجلس‌رقص 4 بالن، وال 5 نهنگ
    بالتاپرا، باله، رقص
    بالذاتاصلا، اساس
    بالش1 بالشت، متکا، مخده، مسند، نازبالش 2 بالین 3 رشد، رویش، نمو 4 بالندگی 5 افتخار کردن، مباهات کردن
    بالشتبالش، متکا، مخده
    بالصراحهآشکارا، به‌وضوح، به‌تصریح، باصراحت، رک، تصریحاً، صراحتاً، صریحاً، واضح & تلویحاً
    بالطبع1 طبع
    بالعکسبرعکس، به عکس
    بالغ1 بزرگ‌سال، جوان، رشید، مکلف، کبیر & نابالغ 2 رسا، رسیده
    بالفرضبه فرض آنکه، فرضاً، ولو
    بالفطره1 فطری، ذاتی 2 فطرت
    بالفعل1 درعمل، عملاً & بالقوه 2 در حال حاضر، اکنون، فعلا، حالا
    بالقطعحتماً، قطعاً، مسلماً، یقیناً
    بالقوهفی‌نفسه & بالفعل
    بالکن1 ایوان، مهتابی 2 لژ، شاه‌نشین
    بالمالآخرالامر، بالاخره، بالنتیجه، درنتیجه، سرانجام، عاقبت
    بالندگی1 رشد، ترقی، تعالی 2 فخر، نازش، مباهات
    بالنده1 رشدکننده، نموکننده، رشدیابنده 2 مفتخر، مباهی
    بالنگبادرنگ، ترنج
    بالیدناسم 1 تفاخر، فخر، مباهات، نازش 2 رشد، نشو، نمو 3 رشد کردن، قد کشیدن، نمو کردن، نشوونما کردن 4 نازیدن 5 فخر کردن، مباهات کردن، تفاخر کردن 6 افزایش یافتن، زیاد شدن
    بالین1 بستر 2 بالش، بالشت، متکا
    بالینیکلینیکی
    بامبول‌بازحقه‌باز، نیرنگ‌باز، کلک، حیله‌باز، حیله‌گر، فریبکار، بامبولی
    بامبولحقه، حقه‌بازی، کلک، گول، نیرنگ، دوزوکلک
    بامتانتمتین، موقر، باوقار
    بامحبتبامهر، رئوف، شفیق، صمیمی، مشفق، مهربان، مهرپرور & نامهربان، بی‌مهر، کم‌محبت
    بامدادانسپیده‌دم، سحر، شفق، صبحگاه، فجر & شامگاه، شامگاهان
    بامدادباکر، بامدادان، پگاه، سپیده‌دم، شفق، صباح، صبح، فجر، فلق & شام، عشا
    بامروتجوانمرد، راد، غیرتمند، منصف & بی‌مروت، ناجوانمرد
    بامزه1 خوش‌طعم، خوشمزه، لذیذ & بی‌مزه 2 دلچسب، ملیح، نمکین & بی‌نمک، سرد 3 شیرین & بی‌نمک 4 خوش‌صحبت، خوش‌محضر، شوخ‌طبع 5 خنده‌دار، شیرین حرکات & بارد، بی‌مزه، یخ
    بامصفت 1 سقف & کف‌اطاق 2 بامدادان، بامداد، بامگاه، پگاه، صبح 3 روشن & تاریک 4 بم & زیر
    بامعرفت1 باکمال، عالم، فرهیخته 2 آداب‌دان، جوانمرد & بی‌فضیلت، بی‌معرفت
    بامعلوماتباسواد، پر، دانا & بی‌سواد، بی‌مایه، بی‌معلومات
    بامهابتباشوکت، باوقار، باهیبت، پرجذبه، سطوتمند & بی‌جذبه، بی‌مهابت، بی‌هیبت
    بامهارتقید 1 زبردست، کاردان، ماهر & بی‌مهارت، غیرماهر 2 استادانه، ماهرانه & ناشیانه
    بامهربامحبت، رئوف، عطوف، مهربان & بی‌عاطفه، بی‌مهر، سرد
    بانجابتاصیل، پارسا، پاکدامن، شریف، عفیف، نجیب & نانجیب، ناپاکدامن، بی‌نجابت
    بانخوتخودبین، خودپسند، متکبر، معجب، مغرور & افتاده، بی‌ریا، فروتن
    بانداژنوارپیچی، باندپیچی
    باندبازیزدوبند، پارتی‌بازی
    باند1 جماعت، جمعیت، جوخه، حزب، دسته، گروه، هیات 2 خطسیر، گذرگاه، 3 فرودگاه، مطار 4 نوار، رشته، لفافه 5 موج‌رادیو، طول موج 6 هر یک از بلندگوهای‌سیستم صوتیتصویری
    باندرول1 سرچسب 2 اتیکت، برچسب
    بانزاکتقید 1 مودب، باادب، آداب‌دان 2 مودبانه
    بانزهت1 خرم، باصفا 2 سرسبز، باطراوت
    بانشاطبشاش، خوشحال، خوشدل، سردماغ، سرزنده، شاد، شادمان، مسرور، نشیط & دلمرده، بی‌نشاط، ناخوشدل
    بانظم1 منضبط، منظم 2 آراسته، مرتب 1 & بی‌نظم 2 نامرتب
    بانفوذ1 منتفذ، قدرتمند 2 تاثیرگذار
    بانک‌دار، بانکداراسم 1 صاحب بانک، سهام‌دار
    بانک1 موسسه اقتصادی 2 فایل، مخزن، جایگاه، (اطلاعات، داده‌ها) 3 نوعی بازی ورق 4 داو
    بانکیصفت 1 مربوط به بانک 2 کارمند بانک
    بانگ1 جار، صدا، صلا، ندا 2 صوت، آوار، آواز 3 صیحه، غریو، غلغله، غوغا، فریاد، نعره
    بانگ زدنآواز کردن، صدازدن، صلا در دادن، فریاد زدن
    بانمک1 باملاحت، گیرا، تودل‌برو، ملیح، نمکین 2 نمک‌دار & بی‌نمک، سرد، وارفته، یخ
    بانو1 بی‌بی، بیگم، خانم، علیامخدره، مادام 2 زن، زوجه، عیال، همسر 3 خانه‌دار، کدبانو 4 شهربانو، ملکه & آقا
    بانی1 بنیان‌گذار، پایه‌گذار، موسس 2 باعث، مورث، عامل، سازنده
    باوجوداینمع‌الوصف، مع‌ذالک، مع‌هذا
    باوجودباعرضه، باکفایت، کارآ، کاردان، لایق & نالایق
    باور1 اعتقاد، ایقان، ایمان، عقیده 2 باورداشت، برداشت 3 پذیرش، قبول 4 زعم، گمان
    باورداشتاعتقاد، ایمان، عقیده
    باور کردن1 ایمان‌آوردن، پذیرفتن، راست پنداشتن، قبول کردن & نپذیرفتن 2 اعتقاد داشتن، ایمان داشتن، باورداشتن، عقیده داشتن
    باورکردنیپذیرفتنی، قبول کردنی، قابل‌قبول، قابل‌پذیرش & باورنکردنی
    باورمندعقیده‌مند، مومن، معتقد & بی‌ایمان، ناباور
    باوقاربامهابت، باهیبت، جاافتاده، رزین، سنگین، متین، موقر، وزین & جلف، سبک، بی‌وقار، ناموقر
    باهر1 آشکار، بارز، پیدا، معلوم، نمایان 2 درخشان، تابان، روشن & ناپیدا
    باه1 غریزه جنسی، قوه شهوانی، شهوت، نیروی شهوت 2 جماع 3 نکاح
    باهمبه‌اتفاق، توام، تواماً، متحداً & به تنهایی، منفرداً
    باهمت1 بخشنده، سخاوتمند، سخی، کریم & بی‌همت 2 بااراده & بی‌اراده
    باهنر1 هنرمند، هنرور & بی‌هنر 2 هنردار
    باهوشتیز، داهی، زرنگ، زیرک، باذکاوت، عاقل، متیقظ، محیل، ناقلا، نکته‌دان، هوشمند، هوشیار & بی‌هوش، کانا
    باهیبتباسطوت، باصولت، باوقار، بامهابت، جذبه‌دار، رزین، سنگین، متین & کم‌جذبه، بی‌وقار
    بایاضرور، لازم، واجب، بایسته، موردنیاز
    بایراسم 1 کویر، لم‌یزرع، موات، نامزروع، هامون 3 خراب، نامسکون، ویران، ویرانه & آباد، دایر، معمور
    بایستن1 ضرور بودن، لازم‌بودن، واجب بودن 2 شایسته بودن، مناسب‌بودن، درخور بودن
    بایستهt‌s‌e‌y‌m‌b[صفت درخور، ضرور، ضروری، لازم، مستلزم، واجب & غیرضروری، نالازم، غیرلازم، ناواجب 2 سزاوار، شایسته، مناسب
    بایع1 خریدار، سوداگر 2 مشتری & فروشنده 3 فروشنده
    بایکوتتحریم، منع
    بایگانصفت 1 آرشیودار، ضابط 2 حافظ، نگهبان
    بایگانی1 آرشیو، ضبط 2 طبقه‌بندی (اسناد) 3 طبقه‌بندی شده
    باس1 بیم، ترس، هراس 2 خشم، هیبت، غضب
    ببو1 احمق، نادان، ابله 2 پپه، بی‌عرضه، دست و پا چلفتی، چلمن
    بپانگهبان، مراقب
    بت1 الهه، شمسه، صنم، طاغوت، فغ، هیکل 2 محبوب، معشوق
    بت‌پرستصفت کافر، مشرک، ملحد & موحد
    بت‌پرستیالحاد، رجز، شرک، کفر & ایمان
    بت‌تراش1 بت‌ساز، بتگر، لعبت‌ساز 2 تندیسگر، مجسمه‌ساز
    بت‌خانه، بتخانهبتستان، بتکده، صنم‌خانه، فرخار، فغستان، لعبت‌خانه، هیکل & دیر، حرم، کعبه
    بتستانt‌o‌b[اسم بتخانه، بتکده، صنم‌خانه، فغستان & کعبه
    بتکدهبتخانه، بتستان، صنم‌خانه، فرخار، فغستان، هیکل
    بتگر1 بت‌تراش، بت‌ساز، لعبت‌ساز 2 پیکره‌ساز، تندیسگر، مجسمه‌ساز، 3 مصور، نقاش، نقشگر
    بتول1 باکره، بکر، عذرا، ناسفته & بیوه 2 پارسا، پاکدامن & ناپارسا 3 از دنیا بریده
    بتون‌آرمهبتون مسلح
    بتونمخلوط شن و ماسه و سیمان‌و آب
    بتونیردستگاه بتون‌ساز
    بتونیn‌o‌t‌e‌b[صفت ساخته شده از بتون
    بتهبوته
    بتیار1 رنج، محنت، مشقت 2 زشت، قبیح & زیبا
    بث‌الشکویدرددل، شکایت، شکوا، شکوائیه، گلایه
    بث1 پراکنده ساختن، منتشر کردن 2 آشکار ساختن، افشا کردن، فاش ساختن & نهفتن، 3 حزن، غصه، غم & سرور، شادی
    بثوربثرها، تاولها، جوشها، دانه‌های چرکی
    بجاe‌b[صفت بمورد، بموقع، درست، صحیح، صواب & بیجا، ناصواب
    بچاپ‌بچاپغارت، چپاول، یغماگری
    بچگانه1 مربوط به‌کودکان 2 مناسب کودکان، درخور اطفال، نسنجیده، نپخته، ناپخته، نامعقول، غیرعقلایی
    بچگیخردسالی، صباوت، طفولیت، کودکی، نوباوگی & پیری، کهولت
    بچه آوردن1 زاییدن 2 دارای فرزند شدن 3 تولیدمثل کردن، بچه کردن
    بچه انداختنسقطجنین کردن
    بچهاسم 1 اندک‌سال، خردسال، صغیر، طفل، فرزند، کم‌سال، کم‌سن، کودک، نابالغ، نارسیده، نوباوه، نوزاد 1 & کبیر 2 جوان، بالغ 3 مرد 4 پیر 2 همکار، هم‌شاگردی، رفیق 3 کم‌تجربه، ناپخته 4 شاخه‌تازه، نهال نورسته 5 پاجوش
    بچه‌بازغلام‌باره، لواطکار
    بچه‌بازی1 رفتارنسنجیده، اعمال نامعقول 2 کار ناشایست، غلام‌بارگی
    بچه پس انداختنبچه درست کردن، زاییدن، بچه راه انداختن، زادوولد کردن، بچه آوردن
    بچه‌خورهبچه‌خور، بچه‌خوار، پولیپ رحم
    بچه‌دانبون، پوگان، رحم، زهدان
    بچه‌زازنده‌زا & تخم‌زا
    بچه‌سالخردسال، کم‌سن‌وسال، نابالغ، نوجوان، کم‌سال & کهن‌سال
    بچه‌محلبچه‌محلی، هم‌محل
    بچه‌مدرسهمحصل، دانش‌آموز، بچه‌مدرسه‌ای، دبستانی & دبیرستانی، دانشجو
    بچه‌ننه1 تنبل 2 لوس، ننر 3 نازپرورد، نازپرورده 4 بی‌کفایت، نالایق 5 بی‌شهامت، ترسو
    بحاربحرها، بحور، دریاها & صحاری
    بحبوحه1 اوج، گرماگرم، گیرودار، حین & آغاز 2 میان، میانه‌کار، وسط
    بحتتمام عیار، خالص، سره، کامل & ناسره، ناخالص
    بحث‌انگیزبحث‌برانگیز، مجادله‌آمیز
    بحث1 جدال، گفتگو، مباحثه، مذاکره، مقال، مناظره، مناقشه 2 درس 3 جستار، مبحث
    بحث کردن1 جدل کردن، گفتگو کردن، مباحثه کردن، محاوره کردن، مذاکره کردن، مناظره کردن 2 حفر کردن، کندن
    بحر1 اقیانوس، دریا، یم & بر، خشکی، هامون 2 وزن‌شعر
    بحران1 آشفتگی، آشوب، تشنج، تلاطم، تنش، ناآرامی & آرامش 2 خطر، مخاطره
    بحران‌زاتنش‌زا، تنش‌آفرین، تشنج‌زا، تشنج‌آفرین، آشوب‌برانگیز & بحران‌زدا، تنش‌زدا، تنشنج‌زدا
    بحران‌زدهآشوب‌زده، بحرانی، تنش‌آلود، متشنج، متلاطم، ناآرام & آرام
    بحرانیآشوب‌زده، بحران‌زده، پرآشوب، تشنج‌آلود، پرتنش، تنش‌آلود، خطرناک، غیرعادی، متشنج، متلاطم، وخیم & آرام
    بحریصفت آبی، دریایی & ارضی، بری، زمینی، سماوی
    بحل1 آمرزیده، بخشیده، بخشوده
    بحلیحلال‌بود
    بحیرهدریاچه
    بخآفرین، خوشا، زه
    بخار1 تبخیر 2 دم، دمه 3 دود 4 تف
    بخار شدنتبخیر شدن & منجمد شدن
    بخاریصفت 1 دستگاه‌حرارت‌زا، اجاق‌دیواری، شومینه & پنکه، کولر 2 مربوط به بخار 3 بخارایی، منسوب به بخارا
    بخت1 اختر، اقبال، دولت، سرنوشت، شانس، طالع، 2 بهره، نصیب، قسمت 3 بختک، عبدالجنه، کابوس
    بخت‌برگشتگیبی‌اقبالی، بدبختی، شوربختی
    بخت‌برگشتهادبار، بدبخت، بدطالع، شوربخت، پیشانی‌سیاه، مدبر، مفلوک & اقبالمند، بختور، خوش‌اقبال، ستاره‌دار
    بختکبخت، عبدالجنه، کابوس
    بخته1 اخته، خایه‌کشیده، خواجه 2 پرواری، چاق، فربه
    بختیارخوش‌بخت، بختور، سعادتمند، کامیاب، کامیار، محظوظ، خوش‌اقبال، اقبالمند، ستاره‌دار، نیک‌اختر، نیک‌بخت، همایون & ناکامروا، ستاره‌سوخته، بداختر، بخت‌برگشته، بدبخت
    بختیاریخوش‌بختی، روزبهی، سعادت، نیک‌اختری، نیک‌بختی & بخت‌برگشتگی، شوربختی، ستاره‌سوختگی، ناکامی
    بخردصفت اندیشمند، خردور، خردورز، اندیشه‌ور، باخرد، باعقل، خردمند، دانا، عاقل، فرزانه، لبیب، متیقظ، هوشمند، هوشیار & بی‌خرد، بیق، بی‌هوش، خل، دیوانه، کانا، کودن، نادان، ابله، احمق
    بخردیخردمندی، عاقلی، هوشمندی، هوشیاری & بی‌خردی، حماقت، ابلهی، نادانی
    بخسصفت 1 اندک، قلیل، کم، ناقص 2 کاهش، نقصان 3 بش، دیم 4 گداختن 5 گدازش 6 اندوه، رنج، غم 7 پژمرده
    بخشایش1 اغماض، چشم‌پوشی، سماحت، گذشت، عفو 2 آمرزش، بخشودن، رحمت، مغفرت & انتقام
    بخشایشگربخشاینده، بخشنده، منان، وهاب & منتقم
    بخشایندهآمرزگار، بخشایشگر، بخشنده، رحمان، رحیم & انتقام‌جو، منتقم
    بخش‌بخشپاره‌پاره، تکه‌تکه، جزء‌جزء، فصل‌فصل، قطعه‌قطعه
    بخش1 بهر، بهره، پاره، جزء، حصه، قسمت 2 قطعه، ناحیه 3 باب، فصل، مبحث، مقوله 4 دپارتمان، شعبه 5 منطقه، ناحیه 6 تسهیم، تقسیم، سهم، قسمت 7 بند 8 حوت، ماهی
    بخش‌پذیرتقسیم‌پذیر، قابل‌تقسیم، قابل‌قسمت & بخش‌ناپذیر
    بخشش1 احسان، انعام، بذل، پاداش، تبرع، جوانمردی، جود، داد، دهش، سخاوت، سخا، صله، عطا، عطیه، فضل، فیض، کرامت، کرم، موهبت، نعمت، نیکوکاری، نیکی، وقف، هبه 2 آمرزش، رحمت، غفران، مغفرت
    بخش‌نامه، بخشنامهحکم، دستور، دستورالعمل، متحدالمال، تصویب‌نامه
    بخشندگیبخشش، بذل، جوانمردی، سخا، سخاوت، کرم & بخل، خست
    بخشندهانفاق‌گر، باسخاوت، بخشایشگر، بذال، جواد، جوانمرد، خیر، دست‌ودل‌باز، رحمتگر، سخاوتمند، سخی، فیاض، فیض‌بخش، کریم، کریم‌النفس، گشاده‌دست، معطی، مکرم، نیکوکار، منان، واهب، وهاب & بخیل، ممسک
    بخشودگی1 معافیت 2 اغماض، عفو، گذشت & انتقام
    بخشودن1 بخشیدن 2 اغماض کردن، عفو کردن، گذشت کردن & انتقام‌گرفتن، تقاص گرفتن 3 معاف کردن 4 رحم کردن
    بخشوده1 معاف، معفو 2 معذور 3 شادروان، مرحوم، مغفور
    بخش‌یابمقسوم‌علیه & مقسوم
    بخشیدناسم 1 دادن & گرفتن، ستدن 2 عطا کردن، هبه کردن، 3 گذشت کردن، بخشودن، عفو کردن 4 معاف کردن & انتقام گرفتن 5 کنار رفتن
    بخل1 حسد، رشک 2 امساک، خست، زفتی، لئامت، مال‌پرستی 3 بخیل بودن & سخاوت، کرم، بخشش 4 تنگ‌چشمی
    بخوبراسم 1 بخوبریده، سرکش، طاغی 2 دغل، دغا 3 حیله‌گر، محیل
    بخوپابند، دستبند، زنجیر، کند
    بخوربخور1 سوء استفاده، دزدی، اختلاس، بخوروبچاپ، بچاپ‌بچاپ 2 پرخوری، شکمبارگی
    بخورپرخور، شکمو، پراشتها & کم‌اشتها
    بخور1 بخار آب 2 کندر، عود
    بخوردانبخورسوز، سپندسوز، مجمر
    بخوروبخواب1 تن‌آسا، تنبل، تن‌پرور 2 تن‌آسایی، تنبلی، تن‌پروری
    بخورونمیرغذای‌اندک، قوت‌لایموت
    بخیل1 تنگ‌چشم، تنگ‌نظر، خسیس، سیه‌کاسه، لئیم، ممسک، ناخن‌خشک، نظرتنگ 2 پست، ناکس & سخی، کریم، نظربلند
    بخیهدرز، شلال، کوک، دوخت
    بخیه زدن1 بخیه کردن، دوختن، درز گرفتن، شلال کردن، کوک زدن 2 الحام کردن
    بدآغازبداصل، بدذات، بدسرشت، بدنهاد & نیک‌سرشت، نیک‌نهاد
    بدآیینبددین، بدکیش، گمراه، لامذهب، ملحد & نیک‌آیین، بهدین
    بداحوالبدحال، بیمار، کسل، مریض، ناخوش، ناخوش‌احوال & سالم، سرحال، قبراق
    بداختر1 ادبار، بداقبال، بدبخت، بدطالع، بی‌طالع، طالع‌سوخته، بخت‌برگشته، شوربخت & نیک‌اختر، خوش‌طالع 2 شوم، نامبارک، نامیمون، نحس، نژنداختر & مبارک، خوش‌یمن، مبارک، همایون
    بداخلاقبداغر، بدخلق، بدخو، تندخو، تندمزاج، کج‌خلق، ناخلف & خوش‌اخلاق، خوشخو
    بداخلاقیبدخلقی، بدخویی، تندمزاجی، کج‌خلقی & خوش‌خلقی، خوشخویی
    بداخماخمو، بداخلاق، بداغر، بدخلق، بدعنق، ترشرو، عبوس & خوشخو، خوشرو
    بدادابدحرکت، بدرفتار، بدصفت & خوش‌ادا
    بداصلبدآغاز، بدذات، بدطینت، بدگوهر، بدنژاد، مفسد، نانجیب & اصیل، خوش‌ذات، نژاده
    بداصلیبدذاتی، بدطینتی، بدگوهری، بدنژادی & بدگهری، خوش‌ذاتی
    بداغربدیمن، نحس، بدشگون، نامبارک، نامیمون
    بداقبالادبار، بداختر، بدبخت، بدشانس، بدطالع، بی‌دولت، تیره‌بخت، تیره‌روز، شوربخت، نگون‌بخت & خوش‌اقبال، خوش‌شانس
    بداقبالیادباری، بدبختی، بدشانسی، تیره‌بختی، تیره‌روزی، شوربختی، نگون‌بختی & خوش‌شانسی
    بدانجامبدعاقبت، بدفرجام & عاقبت‌بخیر، خوش‌فرجام
    بداندیش1 بدخواه، بددل، بدسگال، دژاندیش، کج‌اندیش، بدنیت & نیک‌اندیش، نیکخواه 2 کینه‌جو، کینه‌وزر 3 جلاد، دژخیم
    بداندیشیبدخواهی، دژاندیشی، بدسگالی، ردائت، وسوسه & نیک‌اندیشی، نیکخواهی
    بداوتبادیه‌نشینی، صحرانشینی، بیابانگردی & شهرنشینی، تمدن
    بداهت1 آیانی، ارتجال، بداهت، بدیهه 2 بی‌اندیشه گفتن، بی‌تامل سخن‌گفتن
    بداهه‌سراییارتجال‌گویی، بدیهه‌گویی، بدیهه‌پردازی، بداهه‌سازی بدیهه‌نوازی، بدیهه‌سازی
    بدایتآغاز، ابتدا، اوان، اول، شروع، مقدمه & نهایت
    بدایع1 عجایب، شگفتی‌ها 2 ابتکارها، ابتکارات، بدیعه‌ها، طرفه‌ها
    بدبختانهمتاسفانه، مع‌الاسف، مع‌التاسف & خوشبختانه
    بدبختبخت‌برگشته، بداختر، بداقبال، بدطالع، بدعاقبت، بی‌طالع، پیشانی‌سیاه، ستاره‌سوخته، سیاه‌بخت، سیاه‌روز، سیه‌روز، شوربخت، فلک‌زده، مدبر، نگون‌بخت، وارون‌بخت مفلوک، شوریده‌بخت، & اقبالمند، خوش‌اقبال، طالع‌دار، خوش‌شانس خوش‌بخت، نیک‌بخت 2 م
    بدبختیادبار، بداقبالی، بی‌طالعی، بیچارگی، تیره‌روزی، تیره‌بختی، سیاه‌بختی، سیه‌روزی، شوربختی، شوریده‌بختی، ضراء، فلاکت، نکبت، نگون‌بختی & بداقبالی، خوشبختی، خوش‌شانسی، نیکبختی
    بدبدک1 بدبده، بلدرچین، کرک 2 پوپک، هدهد
    بدبدهبدبدک، بلدرچین، کرک
    بدبوبویناک، عفن، گند، گندیده، متعفن، مشام‌آزار & خوشبو، شامه‌نواز، معطر
    بدبوییتعفن، عفن، عفونت، گندیدگی & خوشبویی
    بدبیاربداقبال، بدشانس، بدبخت، پیشانی‌سیاه، بزبیار & اقبالمند، ستاره‌دار، خوش‌شانس
    بدبیاریبدشانسی، بداقبالی
    بدبینشکاک، بدگمان، بددل، ظنین & خوش‌بین، خوش‌گمان
    بدبینیبدگمانی، بددلی، شکاکی & خوش‌بینی، خوش‌گمانی
    بدپسند1 مشکل‌پسند 2 دیرپسند & خوش‌پسند 3 سختگیر & سهل‌گیر، آسانگیر 4 ایرادگیر
    بدپیشه1 بدعمل، بدفعل، بدکار، بدکردار & نیک‌کردار 2 فاجر، فاسق & صالح
    بدپیله1 سمج، کنه، مصر 2 انتقام‌جو، بدکینه، کینه‌جو، منتقم & باگذشت
    بدپیمانبدعهد، بدقول، پیمان‌شکن، عهدشکن، عهدگسل & وفادار، خوش‌قول
    بدترکیببدریخت، بدشکل، بدقیافه، بدقواره، بدگل، بدلقا، بدمنظر، بدنما، بدهیکل، بدهیئت، زشت، کریه، کریه‌المنظر & قشنگ، خوش‌ترکیب
    بدجنسبدذات، بدطینت، بدکار، بدکردار، بدنفس، بدنهاد، پاشنه‌سابیده، شرور، شریر، متقلب، ناتو، ناجوانمرد & خوش‌ذات، نیک‌نهاد، خوش‌جنس
    بدجنسیبدذاتی، بدنهادی، خباثت، خبث، خبث طینت، ردائت، شیطنت & نیک‌نهادی
    بدچشم1 چشم‌ناپاک، شهوتناک، هوسباز، هوسناک، هیز & چشم‌پاک 2 نامحرم & محرم 3 چشم‌شور، شورچشم، شوم‌چشم، بدنظر 4 حسود، شکین، شوم، نحس
    بدحال1 بداحوال، بیمار، مریض، ناخوش & سالم، سرحال 2 بدروزگار، ناراحت، ناشاد، غمگین، مغموم، غم‌زده & خوشحال
    بدحساببدمعامله، کج‌پلاس، بدبده & خوش‌حساب
    بدخصالبدخلق، بدخو، بدعادت، بدخصلت & نیک‌خصال، نیک‌خصلت
    بدخلق1 آتش‌مزاج، بداخلاق، بدخو، آتشین‌مزاج، عصبی، بدعنق، تندخلق، تندخو، خشمگین، زشت‌خو، کج‌خلق & خوش‌اخلاق، خوش‌خلق 2 ناساز، ناموافق، نساز، بی‌مدارا & ملایم، مداراگر
    بدخلقیبداخلاقی، بدخویی، ترش‌رویی، تندخلقی & خوش‌خویی، خوش‌خلقی، خوش‌رویی
    بدخوآتشی‌مزاج، اخمو، بداخلاق، خشن، عصبی، ترش‌رو، بدخلق، تندخو، زشت‌خو، کج‌خلق، کج‌مزاج & خوش‌اخلاق، خوش‌خو، گشاده‌رو
    بدخواهبداندیش، بددل، بدذات، بدکامه، بدسگال، بدطینت، بدنهاد، بدنیت، خبیث، عدو، مغرض، نابکار & نیک‌اندیش، نیکخواه، خوش‌نیت، خوش‌ذات
    بدخواهی1 بداندیشی، بدکرداری، 2 حسدورزی، رشکینی & نیک‌خواهی، خیرخواهی 3 خباثت، خبث 4 بدجنسی، بدنهادی 5 غرض‌ورزی
    بدخوییاخم، تندخویی، زعارت، کج‌خلقی، بداخلاقی، بدخلقی، ترشرویی، عصبانیت & خوشخویی، خوشرویی
    بدخیالبدگمان، بدظن، ظنین & خوش‌قلب
    بدخیالیبدذاتی، بدفطرتی، بدگمانی & خوش‌باطنی
    بدخیمخطرناک، کشنده، مرگ‌آور، مرگ‌زا، مهلک، کشنده & خوش‌خیم
    بددل1 بدخواه، شکاک، ظنون، ظنین، بدگمان & خوش‌قلب، خوش‌گمان 2 ترسو، جبون، بزدل، بیمناک & دلیر، نترس 3 پروسواس، وسواسی
    بددهانبددهن، بدزبان، سگ‌زبان، بدحرف، فحاش، ناسزاگو، هتاک، بدفحش
    بددهانی1 دشنام، سب، سخط، فحش، ناسزا 2 بددهنی، ناسزاگویی، دشنام‌گویی، فحاشی
    بدذاتبداصل، بدجنس، بدخواه، بدسرشت، بدطینت، بدفطرت، بدکردار، بدگهر، بدنفس، بدنهاد، پست‌فطرت، خبیث، شریر، مفسد، ناجوانمرد & خوش‌باطن، خوش‌ذات، نیک‌گوهر
    بدذاتیبداصلی، بدجنسی، بدخواهی، بدخیالی، بدرگی، بدسرشتی، بدطینتی، خبث، بدنفسی، شیطنت، کج‌نهادی & خوش‌ذاتی
    بدرامصفت 1 خرم، خوش، خوشدل، دلگشا، شاد، مبتهج 2 بدلگام، چموش، سرکش 3 اسب، استر، قاطر & درشت، ناپدرام
    بدراه1 ضال، فاسد، گمراه، منحرف 2 بدرو
    بدرای1 بداندیشه، بدسگال، بداندیش، بدخواه، بدفکر، وارونه‌رای & نیک‌رای، خوش‌فکر 2 بدخواه، بداندیش 3 دشمن، عدو
    بد1 ردی، سوء، شر & حسن 2 شوم، مشئوم، منحوس، میشوم، نحس & میمون، مبارک 3 مذموم، ناروا، نکوهیده 4 زشت، قبیح، کریه، مستهجن، ناپسند، نفرت‌انگیز & خوب، نیک، متحسن، زیبا 4 پلشت، پلید 5 لثه 6 آتشیره 7 نامطلوب، نامناسب 8 بی‌ادب، بی
    بدرزق1 تنگ‌روزی، بدروزی & فراخ‌روزی 2 تنگدست، فقیر، ندار & ثروتمند، دارا، غنی
    بدرفتار1 بدروش، بدسلوک 2 ناسازگار، بدسر، بدعمل، بدکار 3 سرکش، طاغی، عاصی، عصیانگر 4 لگدزن & خوش‌رفتار، خوش‌سلوک، نیک‌رفتار، نیک‌روش
    بدرفتاری کردنناسازگاری کردن، بدسلوکی کردن، بدکردار بودن & خوش‌رفتاری کردن
    بدرفتاریناسازگاری، بدروشی، بدسلوکی، بدکرداری & خوش‌رفتاری
    بدرقه کردنهمراهی کردن، مشایعت کردن & استقبال کردن
    بدرقه1 مشایعت، همراهی & استقبال 2 راهبر، راهنما 3 رهبری 4 محافظ، نگهبان
    بدرگبدذات، بدجنس، بداصل، بدسرشت، بدطینت
    بدرماه تمام، قرص کامل & هلال
    بدرود1 الوداع، تودیع، خداحافظی، وداع & استقبال 2 ترک 3 واگذاشتن
    بدرود گفتن1 خداحافظی کردن، وداع گفتن، تودیع کردن 2 بدرود کردن، ترک کردن
    بدروزگار1 بدبخت، بدحال، تبه‌روزگار، تیره‌روز، سیه‌روز & بهروز، نیک‌روز 2 خبیث، شریر
    بدروشبدراه، بدرفتار، بدعمل، بدکردار & نیک‌روش
    بدرهصره، کیسه‌زر، همیان
    بدریختبدترکیب، بدشکل، بدقیافه، بدگل، زشت، زشت‌رو & چشم‌نواز، خوش‌ریخت، خوش‌قیافه، قشنگ
    بدزاسخت‌زا & خوش‌زا
    بدزبانبددهان، بددهن، دشنام‌گو، فحاش، ناسزاگو، هتاک
    بدزبانی1 بدگویی، سب، فحش، ناسزا، هتاکی 2 دشنام‌گویی، فحاشی
    بدزهرهبیمناک، ترسو، جبون، کم‌جرات، کم‌دل & نترس، شجاع، بی‌باک
    بدستشبر، وجب
    بدسرشتبدذات، بدسگال، بدنفس، بدنهاد، پست‌فطرت، فرومایه، ناخلف، بدجنس & نیک‌نفس، نیک‌نهاد
    بدسرشتیبداصلی، بدذاتی، خبث، کج‌نهادی & پاک‌طینتی، خوش‌ذاتی
    بدسگال1 بداندیش، بدخواه، بدسرشت، بدطینت، بدنفس، بدنهاد 2 دشمن & نیک‌اندیش، نیکوسگال
    بدسگالیبداندیشی، بدخواهی، بدسرشتی، بدگویی، بدنهادی، دشمنی، بدنفسی & نیک‌نهادی، نیک‌خواهی، نیک‌اندیشی
    بدسلوکبداخلاق، بدعنق، بدلعاب، ناسازگار، بدسر، بدرفتار & خوش‌سلوک، خوش‌رفتار
    بدسلوکیناسازگاری، بدرفتاری، بداخلاقی، بدسری، بدخویی، بداخلاقی & خوش‌سلوکی
    بدسلیقگیبدذوقی، بی‌ذوقی، کج‌ذوقی & خوش‌سلیقگی، خوش‌ذوقی
    بدسلیقهبدذوق، بدمزاج & خوش‌سلیقه، خوش‌ذوق
    بدسیمابدقیافه، بدشکل، بی‌ریخت، بدگل، زشت‌رو، کریه‌المنظر & خوش‌سیما، خوش‌منظر
    بدشانسبداقبال، بدطالع، پیشانی‌سیاه، سیاه‌پیشانی & اقبالمند، خوش‌شانس، خوش‌طالع
    بدشانسیبدبیاری، بدطالعی، بداقبالی & خوش‌شانسی
    بدشکل1 بدترکیب، بدریخت، بی‌ریخت، بدگل، بدترکیب، بدقواره، بی‌قواره، بدسیما، زشت، زشت‌رو، کریه‌المنظر & خوش‌ترکیب، خوشگل، وجیه 2 بدنما & خوش‌نما
    بدشگونبدآغال، بدیمن، شوم، نامبارک، نحس & خوش‌یمن، خوش‌شگون
    بدشلوار1 هرزه، حشری، شهوت‌ران، هیز 2 ناپاک
    بدصفتبدادا، بدمنش، ناخوش‌منش، بدجنس، بدذات، بدرگ، نیک‌منش & نیکوخصال
    بدطالعبخت‌برگشته، بدبخت، بی‌طالع، شوربخت & خوش‌اقبال، خوش‌شانس
    بدطعمبدمزه & خوش‌طعم، خوش‌مزه
    بدطینتبداصل، بدخواه، بدذات، بدسگال، بدنفس، بدنهاد، خباثت‌پیشه، خبیث & خوش‌طینت، نیک‌سرشت
    بدطینتیبداصلی، بدذاتی، ردائت، کج‌نهادی & خوش‌ذاتی
    بدظن1 بدگمان، شکاک، ظنین، ظنون 2 کژاندیش، کج‌اندیش
    بدعاقبتبدانجام، بدسرانجام، بدبخت، بدفرجام، ناخوش‌عاقبت، نافرجام & خوش‌فرجام، عاقبت‌به‌خیر، خوش‌عاقبت، نیک‌فرجام
    بدعت1 ابتکار، نوآوری، رسم‌نو 2 بدعقیدتی، سنت‌ستیزی & سنت‌گرایی 3 الحاد، کفر
    بدعتگذاربدعت‌گر، بدعت‌آفرین، مبدع & ارتدوکس
    بدعملبدپیشه، بدفعال، بدفعل، بدکار، بدکردار، بدکنش، دغل، شریر، گناه‌کار، نامه‌سیاه & درستکار
    بدعملیافساد، بدرفتاری، بدکرداری، بدکنشی، تبهکاری & نیک‌روشی
    بدعنقاخمو، بداخلاق، بدخلق، بدخو، ترشرو & خلیق، خوش‌اخلاق
    بدعهدبدپیمان، پیمان‌شکن، سست‌پیمان، عهدگسل & سخت‌پیمان، وفادار
    بدعهدیپیمان‌شکنی، پیمان‌گسلی، سست‌عهدی، سست‌پیمانی، عهدشکنی، بی‌وفایی & خوش‌عهدی
    بدغذابدخوراک & خوش‌خوراک
    بدفرجامبدانجام، بدعاقبت & عاقبت‌به‌خیر، نیک‌فرجام
    بدفطرتبدذات، بدگهر، بدنهاد، بدنیت، پست‌فطرت & خوش‌ذات، نیک‌نهاد، خوش‌نیت، پاک‌نیت
    بدفعال1 بدکردار، بدکنش 2 بدعمل، بدفعل، بدکار & نیک‌کردار
    بدفعل1 بدکردار، بدکنش & نیک‌کردار 2 بدعمل، بدفعال، بدکار
    بدفکربدسگال، بدرای، بداندیشه، بدنیت، بداندیش & خوش‌فکر
    بدقدمبدشگون، شوم، نافرخ، نحس & خوش‌قدم، فرخ‌پی، مبارک‌پی
    بدقلقناسازگار، سرکش، بدرام & خوش‌قلق
    بدقولبدعهد، پیمان‌شکن، سست‌پیمان & خوش‌قول
    بدکار1 آلوده‌دامن، بدعمل، بدفعال، بدفعل 2 بدجنس، بدرفتار، بدروش، بدکردار، بدکنش 3 تبهکار، خبیث، شرور، شریر، طالح، فاجر & نیک‌کردار، صالح
    بدکردار1 بدجنس، بدذات، زشت‌کار، شرور، شریر، ناجنس & نیک‌کردار، صالح 2 بدعمل، بدفعال، بدفعل، بدکار
    بدکنشبدعمل، بدفعل، بدفعال، بدکردار، بدکار، تبهکار، سیه‌کار، فاسد & صالح، نیک‌کردار
    بدکیشبدآیین، بددین، کافر، مشرک، ملحد & بهدین، خوش‌کیش، مسلمان، نیک‌آیین
    بدکیشیبدآیینی، الحاد، بددینی، بدمذهبی & بهدینی، خوش‌کیشی، مسلمانی
    بدکینبدکینه، کینه‌توز، کین‌خواه، کین‌آزما، انتقام‌جو، کین‌کش & معفو
    بدگفتارزشت‌زبان، بدگو، بدکلام & شیرین‌زبان، خوش‌کلام
    بدگلبدترکیب، بدشکل، بدمنظر، زشت، زشت‌رو، کریه، کریه‌المنظر، نازیبا & خوشگل، خوش‌ترکیب، زیبا
    بدگلیبدترکیبی، بدشکلی، بدلقایی، بدمنظری، زشت‌رویی، زشتی & خوشگلی، وجاهت
    بدگمانشکاک، ظنون، ظنین، کج‌اندیش & خوش‌گمان
    بدگمانیبدبینی، سوء‌ظن & حسن‌ظن
    بدگوار2 ثقیل
    بدگو1 بدزبان، بددهن 2 ملامتگر، ناسزاگو، 3 نمام & ستایشگر، مداح
    بدگوهر1 بداصل، بدجوهر، بدسرشت، بدگهر، بدنژاد، 2 مفسد & اصیل، نیک‌سرشت، نژاده
    بدگویی1 بددهانی، بددهنی، زشت‌گویی، بدزبانی، تشنی، ناسزاگویی & ستایشگری 2 افترا، تهمت، غیبت، نمامی 3 سرزنش، قدح، مذمت، ملامت، نکوهش & ستایش، مدح
    بدلاسم 1 بدلی، تقلبی، تقلیدی، ساختگی، قلابی، قلب، مصنوعی & اصل، اصلی 2 عوض، مبادله، معاوضه 3 جانشین، عوض & اصلی 4 ضد، نقیض 5 بدل‌کار
    بدلجام1 بدلگام 2 چموش، سرکش & رام
    بدلعاب1 بداخلاق، بدادا 2 ناسازگار، سرکش، بدنعل 3 بدنظر، زشت، بدترکیب
    بدلقا1 بدمنظر، زشت، زشت‌رو، کریه، کریه‌المنظر & خوش‌لقا، خوش‌منظر، زیبا 2 بدترکیب، بدشکل، بدگل & خوش‌نما، خوشگل
    بدلگام1 بدلجام، بدرام & خوش‌لگام 2 چموش، سرکش 3 نابه‌فرمان، نافرمان & مطی، بفرمان 4 خیره‌سر، سخت‌سر، گردن‌کش، یاغی & تسلیم، رام
    بدلیتقلبی، جعلی، ساختگی، قلابی، قلب، مصنوعی & اصلی
    بدمزگیd‌a‌b[ e‌z‌a‌m‌اسم بدطعمی، ناخوشی & خوش‌مزگی
    بدمزهبدطعم & خوش‌طعم، خوش‌مزه
    بدمستعربده‌جو، عربده‌کش، هرزه گو
    بدمستیd‌a‌b[ t‌s‌a‌m‌اسم عربده‌جویی، عربده‌کشی، هرزه‌گویی
    بدمعاملهکج‌باز، کج‌پلاس، کج‌معامله & خوش‌معامله
    بدمنشبدسگال، بدنفس، بدنهاد، بدذات، خبیث، کج‌نهاد & نیک‌منش، نیک‌نهاد
    بدمنظربدترکیب، بدگل، بدنما، بدلقا، زشت، زشت‌رو، کریه & خوش‌منظر، خوش‌لقا، مه‌لقا، خوش‌نما، خوبرو، قشنگ، زیبا، وجیه، وجیه‌منظر
    بدمهرنامهربان، بی‌عاطفه، بی‌محبت & مهرورز، مهربان، عطوف
    بدنام1 آلوده‌دامن، بی‌آبرو، رسوا، لجن‌مال، مفتضح، ننگین 2 بدآوازه & خوشنام
    بدنام‌سازیd‌a‌b[ m‌m‌n z‌m‌s‌اسم لجن‌مالی، رسواسازی
    بدنامیd‌a‌b[ m‌m‌n‌اسم افتضاح، بی‌آبرویی، تفضیح، رسوایی، فضیحت & خوشنامی
    بدن1 پیکر، تنه، تن، جثه، کالبد 2 بدنه، جسم 3 جسد، لاش، لاشه & روح، روان
    بدنژادبداصل، بدگوهر، نانجیب & نژاده، اصیل، نجیب
    بدنسل1 بداصل، بدنژاد & نژاده 2 حرامزاده، خطا زاده، والدالزنا & حلال‌زاده 2 بدذات، بدسرشت، بدگوهر، بدنهاد & نیک‌نهاد، نیک‌سرشت
    بدنمابدترکیب، بدشکل، بدمنظر، بدنمود، کریه‌المنظر & خوش‌نما، خوش‌ترکیب، خوش‌منظر
    بدنمودبدترکیب، بدشکل، بدمنظر، بدنما، زشت، کریه & خوش‌ترکیب، خوش‌منظر
    بدنهادبدذات، بدسرشت، بدنفس، بدطینت، ناپارسا، ناخلف & خوش‌جنس، خوش‌طینت
    بدنهادیبداصلی، بدذاتی، بدسرشتی، بدطینتی، بدگوهری دژنهادی & نیک‌نهادی
    بدنه1 پیکر، پیکره، تنه 2 اندام، هیکل 3 چارچوب، قاب 4 عمارت 5 سطح خارجی
    بدنیتبدخواه، بدفطرت، زشت‌سیرت، سیه‌دل & خوش‌نیت، نیکخواه
    بدنیn‌a‌d‌a‌b[اسم جسمی & روحی، فکری
    بدوآغاز، ابتدا، اوان، اول، شروع، عنفوان، مقدمه، نخست & پایان، خاتمه، ختم
    بدوبی‌راه، بدوبیراه1 ناسزا، دشنام، فحش 2 حرفهای نامربوط
    بدوفعال، پرتلاش، تلاشگر، زحمت‌کش & تن‌آسا، تنبل
    بدونبری، بلا، بی، عاری & با
    بدویآغازی، آغازین، ابتدایی
    بدوی1 بادیه‌نشین، صحرانشین، صحراگرد، بیابان‌نشین، بیابان‌گرد & شهرنشین، شهری
    بدویت1 بادیه‌نشینی، صحرانشینی، بیابان‌نشینی & مدنیت 2 جاهلیت 4 عقب‌ماندگی 3 توحش & تمدن
    بدوی‌خو1 نامتمدن، وحشی & متمدن 2 نافرهیخته & بافرهنگ، فرهیخته
    بدهضمبدگوار، دیرگوار، دیرهضم & خوشگوار، سهل‌الهضم
    بده‌کار، بدهکارغارم، قرضدار، مدیون، مقروض، وامدار & بستانکار، طلبکار
    بده‌وبستان1 دادوستد، خرید و فروش، معامله 2 تبادل، مبادله 3 تعامل 4 روابط پنهانی متقابل
    بدهیئتبدترکیب، بدقواره، بدسیما، بدلقا، کریه‌المنظر & خوش‌ظاهر، خوش‌قواره، خوش‌منظر
    بدهیدین، قرض، وام & بستانکاری، طلب
    بدهیکلبدترکیب، بدشکل، بدمنظر، بی‌قواره، زشت & خوش‌هیکل، خوش‌اندام، جمیل، جمیله
    بدیزشتی، سیئه، شناعت، فساد، قباحت، قبح، معرت & خوبی، نیکی، حسنه
    بدیعابتکاری، بکر، بی‌سابقه، تازه، خوب، خوش، طرفه، عجیب، نادره، نادیده، نو، نوظهور، نیکو & کهنه
    بدیل1 اهل‌اله، سالک، صالح، عارف 2 جانشین 3 عوض، جایگزین 4 انتخاب، گزینه 5 شق
    بدیمنبدقدم، بدشگون، شوم، شوم‌قدم، ناخجسته، نامبارک، نامیمون، نحس & خوش‌یمن، سپیدپا، هماگون، مبارک، خجسته‌پی
    بدیمنیبدشگونی، بدقدمی‌م، شومی، نحسی، نحوست & خوش‌یمن، میمون
    بدین‌سببازاین‌رو، بدین‌لحاظ، بدین‌مناسبت، علی‌هذا
    بدین‌طریقبدین‌سان، بدین‌گونه، بدین‌نحو، بدین‌نمط
    بدیهی1 آشکار، روشن، مبرهن، غیرقابل‌انکار، واضح، هویدا 2 مرتجل & غیربدیهی
    بذالبخشنده، دست‌ودل‌باز، کریم، وهاب & خسیس، کنس
    بذرافشان1 ظرفیت کاشت(زمین)، بذرافکن 2 بذرپاش 3 دستگاه‌بذرپاش
    بذرافشانیبذرپاشی، تخم‌افشانی، دانه‌افشانی، کاشت، کاشتن & محصول‌برداری، درو، برداشت
    بذربرز، تخم، دانه، هسته & بر، ثمر، میوه
    بذلبخشش، جود، دهش، سخا، عطا، کرم، نواله
    بذل کردنبخشش کردن، کرم کردن، عطا کردن، جود کردن
    بذله1 جوک، شوخی، طیبت، لطیفه، مزاح، مطایبه، هزل 2 لباس کار & جد
    بذله‌گوشوخ، لطیفه‌پرداز، لطیفه‌گو، مزاح، مقلد، هزال & جدی
    بذله‌گوییشوخ‌طبعی، لطیفه‌پردازی، هزل
    برآسودنآرامش یافتن، آسوده گشتن
    برآشفتگی1 تغیر، خشم، عصبانیت، غضب & سکینه 2 پریشانی & آرامش
    برآشفتناسم 1 ازکوره‌دررفتن، خشمگین شدن، 2 خشم گرفتن، غضب کردن، تندی کردن 3 متغیر شدن 4 خشم، عصبانیت، تغیر، عصبیت
    برحرف 1 آغوش، بغل 2 پستان، پهلو، سینه 3 تن 4 کنار 5 بار، ثمر، ثمره، محصول، میوه 6 بلندی، فراز، بالا، برفراز، روی، صدر 7 در، به، 8 پهلو، ضلع 9 سود، فایده، نفع 01 علیه & له 11 روی 21 بالا & پایین 31 طرف، سوی 41 پیش، جلو 51
    برآمدگیآماس، باد، تورم، نفخ، ورم 2 برجستگی & فرورفتگی
    برآمدن1 بالا آمدن & پایین رفتن 2 طلوع کردن، آفتاب تابیدن & غروب کردن 3 پدیدار گشتن، پدید آمدن، ظاهرشدن، نمایان گردیدن، هویدا شدن & ناپدید شدن 4 ورآمدن 5 روییدن، رستن 6 سر زدن 7 متورم شدن، ورم کردن 8 به طول انجامیدن، طول کشیدن 9
    برآمده1 برجسته، گوژ 2 بالاآمده 3 نامی، معروف، مشهور
    برآموده
    برآورد1 ارزیابی، برانداز، تخمین، سنجش، تقویم 2 ارزش‌گذاری، قیمت‌گذاری 3 تخمین زدن، تقویم کردن
    برآورد کردنارزیابی کردن، تخمین زدن، تقویم کردن، تقویم‌نمودن
    برآوردن1 اجابت کردن، استجابت کردن، روا کردن، عملی ساختن 2 پذیرفتن، قبول کردن 3 بالا بردن، برافراختن، برافراشتن، بلند کردن 4 پروردن، پرورش دادن 5 استخراج کردن، بیرون کشیدن 6 انباشتن، پر کردن، مملو ساختن 7 اصلاح کردن، تعمیر کردن 8
    برآورده شدن1 تحقق یافتن، عملی شدن، متحقق شدن 2 مستجاب شدن 3 روا شدن
    برآورده1 متحقق 2 مستجاب 3 روا
    برآیندحاصل، منتج، نتیجه
    برائت1 بیگناهی، پاکی، تبرئه، معصومیت 2 بیزاری، تنفر، نفرت 3 خلاصی، رهایی، نجات 4 دوری، بری 5 اجازه، منشور 6 حماله 7 تبرئه شدن، رها شدن، مبرا شدن
    برائت جستن1 دوری‌جستن 2 بیزاری جستن، اظهار تنفر کردن
    برائت یافتنبی‌گناه‌شناخته شدن، تبرئه شدن
    برا& کند 2 جدی، قاطع 3 کارآ، کارآمد & ناکارآمد
    برابر1 جلو، روبه‌رو، رویارو، مقابل، مواجه نزد، 2 کفو، متساوی، مساوی، مستوی، هم‌پایه، معادل، هم‌ارز، همتا، همسان، همسر، هم‌سنگ، یکسان 3 علی‌السویه 4 موافق 5 طبق & نابرابر
    برابرسازی1 تطبیق، مطابقت، معادله 2 یکسان‌سازی، معادل‌سازی، همگون‌سازی
    برابر شدن1 مواجه‌شدن، روبه‌رو شدن، رویارو شدن 2 مساوی‌شدن، یکسان شدن، مطابق شدن 3 مطابقت کردن 4 مساوی شدن، به تساوی دست یافتن، به تساوی رسیدن 5 همتا شدن، هم‌ردیف شدن، هم‌پایه شدن
    برابرنهاد1 برابرنهاده، آنتی‌تز & 1 تز 2 ستیز 2 معادل
    برابری1 تساوی، عدالت، مساوات، معادله، همتایی، همسانی، هم‌سنگی، هم‌وزنی 2 تطابق، مطابقت 3 تعادل & نابرابری
    برابری کردنمساوی بودن، معادل بودن، هم‌سنگ بودن، هم‌وزن بودن
    برات1 سند پرداخت، حواله، حواله پرداخت 2 بخشش، عطیه
    برات شدن1 خطور کردن، ملهم شدن، در دل افتادن 2 حواله شدن & برات کردن
    بر1 احسان، خوبی، نیکوکاری، نیکی، نیکویی & سیئه 2 صدق، صلاح 3 طاعت 4 بخشش، عطیه
    برادر1 اخوی، داداش، کاکا & خواهر 2 دوست
    برادرانه1 برادروار & خواهرانه 2 دوستانه، مودت‌آمیز
    برادرواربرادرانه & خواهروار
    برادری1 اخوت، مساوات، مصادقت 2 دوستی، مودت
    براز1 بغاز، گاز 2 پینه، وصله 3 زینت، آرایش 4 آراستگی، زیبایی
    برازخبرزخ‌ها، اعراف
    براز1 گه، غایط، مدفوع 2 سرگین 3 پلیدی، فضولات، نجاست
    برازندگی1 شایستگی، آراستگی 2 زیبندگی 3 استحقاق، سزاواری
    برازندهدرخور، زیبنده، سزاوار، شایان، شایسته، قابل، لایق، متناسب، ورجاوند & نامتناسب، نالایق
    برازیدن1 برازنده بودن، زیبندگی داشتن، زیبیدن، زیبا نمودن، زیبنده‌بودن، سزاوار بودن، شایسته بودن، طرازیدن 2 پینه کردن، وصله کردن
    براساسبرپایه، برحسب، برطبق، به‌موجب
    براعتاسم 1 بزرگواری 2 برتری، تفوق 3 فضیلت، کمال 4 بلاغت، فصاحت، شیوایی 5 برهمگان تفوق یافتن، به‌کمال رسیدن، فضیلت یافتن، کمال یافتن 6 غالب آمدن
    بر افتادن1 از میان رفتن، نابود شدن، نابود گشتن، نیست شدن، ورافتادن & روآمدن 2 ملغا، منسوخ گشتن، منسوخ شدن، متروک شدن & متداول شدن، رایج گشتن، باب‌شدن 3 قلع‌وقمع شدن، منقرض شدن، انقراض‌یافتن 4 ازمد افتادن، دمده شدن & باب شدن، مد
    برافراشتن1 به اهتزازدرآوردن، افراشتن، بالا بردن، بلند کردن 2 برپا کردن، استوار کردن
    برافروختگی1 تغیر، خشم، غضب، قهر 2 تابش، 3 سرخی
    برافروختن1 روشن کردن، شعله‌ور ساختن، مشتعل ساختن & خاموش کردن 2 برافروخته شدن، به خشم‌آمدن، خشمگین شدن، غضبناک شدن & آرام‌شدن 3 سرخ شدن
    برافروخته1 مشتعل، شعله‌ور، روشن 2 خشم‌آلود، خشمگین، غضبناک، متغیر
    برافشاندن1 افشاندن، نثار کردن 2 پراکنده ساختن، پریشان کردن
    برافکندن1 بر داشتن، کنار گذاشتن 2 پوشاندن 3 از بین بردن، نابود کردن، برانداختن
    براق1 اسب‌تیزرو 2 مرکوب‌حضرت محمد (ص) (در شب معراج) مرکب‌حضرت رسول (ص)
    براقتابان، درخشان، روشن، ساطع، شفاف، متلالی، مشعشع & تار، تیره، کدر، مات
    برالکن، زبان‌پریش
    برانبرا، برنده، تیز & کند
    براندازصفت s 1 دید زدن، نگریستن 2 برآورد، تخمین، سنجش 3 سرنگون‌ساز، کودتاچی، کودتاگر
    برانداز کردن1 دید زدن، دیدن، ورانداز کردن 2 نگاه سطحی کردن، نگاه کردن 3 برآورد کردن، تخمین زدن، سنجیدن
    براندازی1 کودتا 2 برافکنی، حکومت‌ستیزی 3 سرنگونی 4 سرنگون‌سازی 5 نابودی
    برانشیآب‌شش
    برانکار1 تخت حمل‌مریض
    برانگیختن1 به هیجان‌آوردن، تحریض کردن، ترغیب کردن، تشویق کردن، تهییج کردن 2 آنتریک کردن، تحریک کردن 3 وادار کردن، وا داشتن 4 مبعوث کردن، زنده کردن 5 روانه کردن
    برانگیخته1 مبعوث 2 تحریض، تحریک‌شده، واداشته
    برانگیزندهصفت 1 محرک 2 مشوق
    براهمهبرهمن‌ها
    براهینادله، برهان‌ها، بینات، حجت‌ها، حجج، دلایل، دلیل‌ها، فرنودها
    برایاآفریدگان، مخلوقات، موجودات
    برای1 از بهر، به‌جهت، به‌خاطر، به‌سبب، به‌علت، به‌قصد، به منظور 2 دربرابر، در عوض 3 محض 4 به‌سوی، به‌جانب، به‌طرف
    برای این‌که، برای اینکه1 چون، زیرا 2 به منظور
    برایی1 برندگی، تیزی 2 برش، قاطعیت، کارآیی
    برباد دادن1 به باد فنادادن، پایمال کردن، تلف کردن، حیف و میل کردن، ضایع کردن، هدر رفتن 2 خراب کردن، ویران کردن، منهدم کردن & آباد ساختن، معمور کردن 3 نابود کردن، نیست کردن، معدوم ساختن & آفریدن، خلق کردن، هست کردن
    بر باد رفتن1 به بادفنا رفتن، پایمال شدن، تلف شدن، حیف و میل‌شدن، ضایع شدن، هدر رفتن 2 خراب شدن، ویران شدن، منهدم شدن & آباد شدن 3 نابودشدن، نیست شدن، فنا شدن، معدوم شدن
    بربادرفته1 پایمال‌شده، تلف‌شده، حیف‌ومیل شده، ضایع‌شده، هدررفته 2 خراب‌شده، ویران‌شده، منهدم‌شده & آباد شده، معمور 3 نابودشده، نیست‌شده، فناشده، معدوم‌شده & هستی‌یافته
    بربربی‌فرهنگ، نافرهیخته، نامتمدن، وحشی & متمدن، فرهیخته
    بربریتبی‌فرهنگی، توحش، نافرهیختگی، وحشیگری
    بربطتنبور، عود
    بربیابان، خشکی، دشت، زمین، فلات، قاره، هامون & بحر، دریا، یم
    برپا1 آباد، آبادان، ایستاده، برقرار 2 دایر 3 ایستاده، سرپا، قائم، منعقد & نشسته 4 معمور
    برپا داشتن1 آباد ساختن، آبادان کردن 2 برافراشتن، نصب کردن 3 بر پا کردن، برقرار کردن 4 اقامه کردن، انجام‌دادن 5 مجلس کردن
    برپا کردن1 برقرار کردن، تاسیس کردن، دایر کردن 2 مستقر کردن 3 برگزار کردن، برپا داشتن 4 به پا کردن
    برتافتن1 پیچیدن، تاب‌دادن 2 برگردانیدن، رو گردانیدن 3 سرپیچیدن، اعراض کردن، روی برتافتن 4 تمکین ن کردن، سرپیچی کردن، نافرمانی کردن، عصیان ورزیدن 5 تاب آوردن، تحمل کردن، برخود هموار کردن، طاقت آوردن & برنتافتن
    برتر1 اعلی، افضل، اولی، عالی، فایق، بالاتر، مرجح، والا & ادنی 2 بلندتر، رفیع‌تر
    برتری1 استیلا، اولویت، براعت، ترجیح، تفضل، تفوق، تقدم، رجحان، سبق، فضل، فضیلت، مزیت، منت 2 تفوق، تسلط 3 سلطه، چیرگی
    برتری‌طلب1 برتری‌جو، تفوق‌جو 2 تعالی‌خواه 3 استیلاطلب، استیلاجو
    برتری‌طلبی1 برتری‌جویی، تفوق‌جویی 2 تعالی‌خواهی 3 استیلاجویی، استیلاطلبی
    برثنپنجه، چنگال، چنگ، مخلب
    برجا1 ثابت، مستقر & متزلزل 2 باقی، برقرار، پابرجا، پایا، پایدار & ناپایدار
    برجخرج غیرضروری، هزینه‌های‌غیراساسی & خرج
    برجستگی1 برآمدگی، تحدب 2 بلندی 3 امتیاز، برتری، تشخص، تمایز 4 عمدگی، اهمیت
    برجستن1 پریدن، 2 برجهیدن، جستن، جهیدن، 3 وثوب 4 تپیدن، جنبیدن 5 شتافتن
    برجسته1 سرآمد، عالی، عمده، فحل، شاخص، مبرز، متشخص، متمایز، مشخص، ممتاز، مهم 2 چشمگیر، نمایان 3 برآمده، محدب 4 پسندیده، خوب 5 چالاک، چست
    برج1 شهر، ماه 2 بارو، حصار، حصن، دژ، قلعه 3 کوشک، کاخ، قصر 4 ساختمان چند طبقه، آسمان‌خراش
    برج‌وباروبارو، حصار، دژ، قلعه
    برجیسمشتری
    برچسب1 اتیکت 2 انگ، نسبت ناروا
    برچیدن1 دانه چیدن 2 انتخاب کردن، برگزیدن، گزینش کردن 3 جمع‌آوری کردن، جمع کردن، گرد آوردن 3 تعطیل کردن، منحل کردن
    برچیده1 منحل، تعطیل 2 جمع‌آوری‌شده
    برحسببراساس، برطبق، مطابق، موافق
    برحسب‌ظاهرظاهراً، علی‌الظاهر
    برحق1 راستین، حقیقی، به‌حق، حقه & ناحق 2 محق، حق‌دار 3 فی‌الواقع
    برخاستن1 ایستادن، به‌پاخاستن، برپا شدن، بلند شدن 2 بیدار شدن 3 بردمیدن، سر زدن 4 برآمدن، طلوع کردن 5 شوریدن، شورش کردن، طغیان کردن، عصیان کردن، قیام کردن 6 متصاعد شدن 7 پدیدآمدن، آغاز شدن، در گرفتن 8 پیش آمدن، اتفاق افتادن،
    برخ1 پاره، حصه، قسمت، لخت 2 حظ، نصیب
    برخوربرخوردار، بهره‌مند، بهره‌ور، متمتع، منتفع
    برخورداربهره‌مند، بهره‌ور، رستی‌خوار، کامیاب، متمتع، متنعم، محظوظ، مستفید، مستفیض، منتفع & محروم
    برخورداریاستفاده، انتفاع، بهره‌جویی، بهره‌مندی، بهره‌وری، تمتع & محرومیت
    برخورد1 تماس، دیدار، ملاقات 2 رفتار، سلوک، معامله 3 اصابت، التقا، تلاقی 4 زدوخورد 5 مشاجره (لفظی)، درگیری 6 اصطکاک 7 تصادم، تصادف 8 شیوه رفتار
    برخورد کردن1 برخوردن، به هم رسیدن، ملاقات کردن 2 تصادف کردن، تصادم کردن 3 تلاقی کردن، مصادف‌شدن
    بر خوردن1 قاطی شدن، مخلوط شدن 2 راه یافتن
    برخه1 بهره، نصیب 2 عددکسری، کسر 3 پاره، جزء، حصه & اعشاری، عدد صحیح
    برخی1 بعضی، پاره‌ای، تعدادی، چندی، شماری 2 جان‌نثار، فدایی، قربانی 3 نثار، فدا، قربان
    بردابردآشوب، غوغا، فتنه
    بر دادنثمر دادن، به ثمرنشستن، به بار آمدن، به بر نشستن
    بردارحامل، خطحامل
    بردار1 مثمر، ثمردار، باردار، میوه‌دار 2 مصلوب
    برداشت1 استنباط، استنتاج، بازیافت، تلقی، درک، دریافت 2 جمع‌آوری، حاصل، حاصل‌برداری، محصول‌برداری & کاشت، داشت 3 بهره‌برداری کردن، ضبط 4 اخذ، بازستانی، دریافت & پرداخت 5 بردباری، تحمل، صبر & نابرداری، بی‌تابی
    بر داشتن1 با خود بردن، همراه بردن 2 اخذ کردن، گرفتن 3 برداشت کردن 4 برطرف کردن، از بین بردن 5 ازاله کردن، زایل کردن 6 بلند کردن، دزدیدن، ربودن، کش رفتن 7 برچیدن، اختیار کردن، انتخاب کردن، حاصل‌برداری کردن، درو کردن، محصول‌برداری کردن
    بردبارآرام، باحوصله، پرشکیب، حلیم، حمول، خویشتن‌دار، رزین، شکیبا، صابر، صبور، متحمل & کم‌صبر، ناشکیبا، نابردبار، کم‌حوصله
    بردباریتاب، تحمل، حلم، حوصله، شکیب، شکیبایی، صبر، صبوری، طاقت & ناشکیبایی، کم‌حوصلگی، ناشکیبی
    برد1 برودت، سرما، سوز & حر 2 پرنیان 3 حجر، سنگ & کلوخ
    برد1 سود، نفع 2 تیررس 3 پیروزی، ظفر & باخت 4 پارچه کتانی
    بردگی1 اسارت، 2 بندگی، زرخریدی، غلامی، کنیزی، & آزادگی
    بردمیدن1 دمیدن 2 سر زدن، طلوع کردن & غروب کردن 3 رستن، روییدن، سبز شدن & خشکیدن 4 برخاستن، بلند شدن 5 بردمیدن، فوت کردن 6 جوشیدن، فوران کردن
    بردن1 جا به جا کردن، حمل کردن، منتقل کردن، حرکت دادن & آوردن 2 سود بردن، نفع کردن & ضرر کردن، زیان کردن 3 برد کردن 4 برنده شدن، پیروز شدن، پیش‌افتادن، شکست دادن & باختن، شکست‌خوردن 5 بر داشتن، پاک کردن، زدودن، ستردن 6 مستلزم بودن،
    برده1 اسیر، بنده، خادم، زرخرید، عبد، عبید، غلام، کنیز، مملوک & آزاد، حر 2 مطیع، گوش‌به‌فرمان 3 هواخواه افراطی
    بررسیامعان، بازدید، بازبینی، تتبع، تجسس، تحقیق، تعمق، تفحص، جستجو، رسیدگی، غور، کاوش، مداقه، مطالعه، ملاحظه، نظارت، وارسی
    بررسی کردنتحقیق کردن، رسیدگی کردن، وارسی کردن، مطالعه کردن، پژوهش کردن
    برز1 بالا، قد، قامت 2 تنه، ساقه 3 ارتفاع، بلندی، پشته 4 بزرگی، جلال، شکوه، عظمت 5 زیبایی
    برز1 بذر، تخم، دانه 2 زراعت، کاشت، کشاورزی، کشت
    برزخاسم 1 درهم، دلخور، دمغ، گرفته 2 بور 3 ناخرسند، ناخشنود، ناراضی 4 حایل، حاجز 5 فاصله 6 اعراف، عالم بالا، عالم مثال
    بر زدنخیره شدن، مستقیم‌نگاه کردن، زل زدن
    بر زدنقاطی کردن(ورق‌بازی)
    برزگرحارث، دهقان، رعیت، زارع، کشاورز، کشتگر & ارباب
    برزن1 کوچه، کوی، محله، ناحیه 2 شهرداری منطقه
    برزنگی1 سیاه زنگی، سیاه‌پوست 2 کاکا سیاه
    برصفت 1 زیاد، بسیار، متعدد 2 گروه، دسته، عالم
    برزیگربرزکار، برزگر، برزه‌گر، دهقان، زارع، فلاح، کشاورز، کشت‌کار، کشتگر & ارباب
    بزورپرزور، پرتوان، زورمند، قوی & ضعیف، ناتوان
    برساختهجعلی، ساختگی، مصنوعی، غیرواقعی & واقعی، حقیقی
    برسوفوقانی عالی،
    برش1 بریدگی، شکاف 2 بریده، تقطیع، جدایی، فصل، قطع 3 قاش، قاچ 4 کارآیی، توان، برایی، قاطعیت 5 تیزی 6 بریدن
    برشتن1 برشته کردن، بریان کردن 2 تف دادن، تفت دادن، بو دادن 3 سوخاری کردن
    برشتهبریان، بلال، پخته، تفت‌داده، تفتیده
    برشکستن1 شکستن 2 شکست دادن، مغلوب کردن، مقهور ساختن 3 پریشان کردن
    برشمردن1 شمارش کردن، شماره کردن، شمردن، حساب کردن 2 بازگو کردن، بیان کردن، ذکر کردن، باز گفتن 3 به حساب آوردن، قلمداد کردن، محسوب داشتن
    برصپیسی
    برطبقبرحسب، بروفق، مطابق، حسب
    برطرف1 رفع، منتفی 2 از میان رفته، ناپدید، معدوم، نابود
    برطرف شدن1 ازبین رفتن، از میان رفتن، زایل شدن 2 نیست‌شدن، نابود شدن 3 مرتفع شدن 4 حل شدن، فیصله یافتن 5 تمام شدن، به پایان رسیدن
    برطرف کردن1 مرتفع ساختن، رفع و رجوع کردن 2 حل کردن، فیصله دادن، حل کردن 3 از بین بردن، نابود کردن
    برعکس1 باژگونه، وارو، وارونه، واژگونه 2 برخلاف، برضد 3 بالعکس 4 به‌رغم 5 خلاف
    برفثلج، بشک، فنجا & باران، تگرگ
    برفی1 برف‌آلود 2 پربرف 3 برف‌زا & تگرگ‌زا، باران‌زا 4 برف‌روب، برف‌پاروکن
    برقصفت 1 آذرخش، صاعقه 2 الکتریسیته، کهربا 3 بارقه، جرقه 4 الکتریک 5 تلالو، جلا 6 درخشش، درخشندگی 7 سریع، باسرعت، برق‌آسا
    برق‌آساصفت به‌سرعت، تند، سریع برقی، & کند، به‌تانی
    برقاطی، مخلوط
    برقرار1 استوار، پابرجا، پایدار، ثابت & ناپایدار، نااستوار 2 جاوید، مدام & زودگذر 3 مستقر 4 معین، مقرر
    برقرار شدن1 ایجادشدن 2 برپا شدن، دایر شدن
    برقرار کردن1 ایجاد کردن، به وجود آوردن 2 برپا کردن، دایر کردن 3 تعیین کردن، معین کردن
    برق زدندرخشیدن، متلالو شدن، تلالو داشتن
    برقعروبند، روبنده، مقنعه، نقاب
    برق‌کارالکتریسین، برقی، تعمیرکار برق
    برقیصفت 1 برقکار، سیم‌کش 2 منسوب به برق 3 شتابان، سریع، برق‌آسا، شتابنده
    برکت1 خیر، رحمت، نعمت، 2 سعادت، فیض، نیکبختی 3 خجستگی، یمن 4 افزایش، افزونی، زیادنی، فروانی، فزونی، نزل، وفور
    برکشیارتقا، ترقی & تنزل
    بر کشیدنخارج کردن، درآوردن 2 کشیدن 3 سر دادن، برآوردن 4 بالا بردن 5 ترقی دادن، بلندمرتبه گردانیدن، ارتقا مقام دادن 6 برگرفتن، کنار زدن 7 برافراشتن، بلند کردن 8 رسم کردن، نقاشی کردن 9 پروردن،
    برکنارصفت 1 خلع، مخلوع، مرخص، معزول، منفصل & منصوب 2 دور، بری، مبرا
    برکنار شدنمعزول‌شدن، عزل شدن، خلع شدن، منفصل شدن & منصوب شدن
    برکنار کردنمعزول کردن، عزل کردن، خلع کردن، منفصل کردن & منصوب کردن، برگماشتن
    برکناریانفصال، خلع، عزل & انتصاب، برگماری
    برکندن1 از ته کندن، کندن 2 از ریشه درآوردن، ریشه‌کن کردن 3 جدا کردن، بریدن & نشاندن 4 نابود کردن، ازبین بردن 5 دور کردن
    برکهآب‌انبار، آبدان، آبگیر، استخر، برم، تالاب، غدیر
    برگچهبرگک، برگ‌کوچک
    برگردان1 ترجیع 2 عکس، وارو 3 ترجمه
    برگرداندن1 بازگرداندن، برگردانیدن 2 برگشت دادن، بازگشت‌دادن، پس دادن 3 وارو کردن 4 پشت‌ورو کردن 5 واژگون کردن 6 تغییر دادن 7 ترجمه کردن 8 بالا آوردن، استفراغ کردن، قی کردن 9 واژگون کردن 01 سرنگون کردن، به زمین‌انداختن 1
    برگرفتناخذ کردن، اقتباس کردن، بر داشتن، گرفتن
    برگرفتهماخوذ، مقتبس
    برگ‌ریزان، برگریزانپاییز، خریف، خزان & بهار
    برگزار کردن1 برپاداشتن، ترتیب دادن، برپا کردن، منعقد کردن 2 انجام دادن 3 ادا کردن، به‌جا آوردن 4 سپری کردن
    برگزاری1 انجام، اجرا 2 ادا، به جاآوری
    برگ زدنحقه زدن، فریب‌دادن، نیرنگ بکار بستن
    برگزیدنانتخاب کردن، اختیار کردن، پسند کردن، پسندیدن، گزینش کردن
    برگزیدهصفت زبده، صفی، گزیده، مبعوث، مختار، مرجح، ممتاز، منتخب، نخبه
    برگشت1 بازآیی، بازگشت، رجعت، عود، عودت، مراجعت 2 عدول، معطوف
    برگشتناسم 1 بازآمدن، 2 رجعت کردن، مراجعت کردن 3 سرنگون‌شدن، واژگون شدن 4 منصرف شدن 5 مرتدشدن 6 تغییر یافتن، تغییر کردن 7 ارتداد، انصراف & رفتن، عازم شدن 8 تغییر جهت‌دادن 9 عدول کردن 01 نامساعد شدن 11 برگشت خوردن
    برگ1 صفحه، فیش، ورق، ورقه 2 اسباب، دستگاه، ساز، سامان، نوا 3 آذوقه، توشه 4 آهنگ، عزم، قصد 5 تمایل، رغبت، میل 6 التفات، پروا، توجه 7 نغمه 8 تاب، توان، طاقت، یارا
    برگماریانتصاب، نصب & برکناره
    برگماشتنانتصاب کردن، برگماردن، گماشتن، مامور کردن، ماموریت‌دادن، منصوب کردن
    برگه1 ورق، ورقه، تکه کاغذ 2 جواز، تاییدیه 3 سند، مدرک 4 فیش 5 برش‌میوه‌های خشک شده
    برلیانصفت 1 الماس‌تراش‌خورده، الماس خوش‌تراش، الماس شفاف 2 براق، درخشان، درخشنده، شفاف
    برم1 آبگیر، استخر، برکه، تالاب، غدیر 2 بند، سد کوچک
    برملا1 آشکار، ظاهر، علنی، عیان، فاش 2 رسوا 3 افشا 4 ابراز
    برمنش1 خودخواه، خودپسند 2 مغرور، متکبر، پرافاده، متفرعن
    برمنشی1 خودخواهی، خودپسندی 2 غرور، تکبر، افاده، تفرعن
    برمنشی کردن1 خودستایی کردن، خودپسندی کردن 2 مغرورشدن، تکبر ورزیدن، افاده کردن، تفرعن فروختن
    برنا1 جوان، شاب، فتا، نوجوان 2 خوب، ظریف، نیک & پیر، جاافتاده، زال، سالخورده، شیخ، کلان‌سال، کهنسال، مسن، معمر
    برنامهپروگرام، دستور کار، طرح، نقشه
    برنامه‌ریزیطرح‌ریزی، نقشه‌ریزی
    برناییجوانی، شباب، نوجوانی & کهولت، پیری
    برنج1 آلیاژ مس و روی وسرب 2 شلتوک 3 پلو
    برنج‌زار، برنجزاربرنجار، شالیزار، برنجستان
    برندگی1 برایی، تیزی 2 برش، قاطعیت، کارآیی & کندی
    برنده1 بران، برا، تند، تیز 2 قاطع & کند 3 موثر، کاری 4 زایل‌کننده
    برنده1 پیروز، فاتح، قهرمان 2 حامل & بازنده
    برنزآلیاژ مس و قلع، مفرغ
    برنزهبه رنگ برنز
    برنشنایژه، قصب‌الریه
    برنشیتورم ریه، ورم نایژه‌ها
    بروبربادقت، خیره‌خیره، خیره، زل‌زده
    بروبرگردچون‌وچرا، شک، تردید
    بروبومبوم و بر، زمین، سرزمین، اقلیم، ملک
    بروتسبلت، سبیل، شارب & ریش، محاسن
    بروج1 ابراج 2 برج‌ها، دژها، قلعه‌ها 3 ماهها
    برودت1 خنکی، سردی، سرما & حرارت 2 سردی‌مزاج
    برودت‌زاخنک کننده، سرمازا & حرارت‌زا، گرمازا
    برودریزری‌دوزی، قلاب‌دوزی، گلدوزی، ملیله‌دروزی
    بروز1 ابراز، پیدایی، پیدایش، تجلی، ظهور، نمایش، نمود 2 آشکار شدن، پدیدار شدن، نمایان شدن & پنهان شدن، مخفی‌شدن، نهان شدن
    بروز دادناظهار کردن، ابراز کردن، آشکار ساختن، فاش ساختن، فاش کردن & نهفتن، نگفتن
    بروفقبرابر، برحسب، برطبق، مطابق، موافق & به‌رغم
    برو1 کاری، زرنگ، چالاک 2 بادپا 3 سریع
    برومند1 بارور، مثمر، میوه‌دار 2 قوی، رشید، نیرومند محکم 3 برخوردار، بهره‌ور، کام‌روا، کامیاب 4 خرم، شاداب 5 آبرومند
    برون آمدن1 خارج‌شدن & داخل شدن 2 دمیدن، روییدن، سرزدن، سبز شدن
    برون1 بیرون، خارج & درون 2 ظاهر، برونه & باطن، درونه 3 مستثنا
    برون شهریبیابانی، جاده‌ای، خارج از شهر & درون‌شهری
    برهان آوردندلیل‌آوردن، استدلال کردن، حجت آوردن
    برهانبینه، حجت، دلیل، فرنود
    برهم1 آمیخته، انباشته، انبوه 2 پریش، پریشان، درهم، مضطرب 3 شوریده، مضطرب
    برهم زدن1 به هم‌زدن، زیرورو کردن، مخلوط کردن 2 پراکنده کردن، پراکنده ساختن، آشفته کردن، پریشان کردن 3 از نظم انداختن، ایجاد اختلال کردن، بی‌نظم کردن، مختل کردن 4 خراب کردن
    برهمن1 پیشوای دینی‌برهمایی، برهمند 2 برهمایی
    برهنگیعریانی، عوری، لختی & پوشیدگی، مستوری
    برهصفت 1 نوزاد گوسفند 2 حمل، برج حمل 3 آهوبچه 4 مطیع، تسلیم، بی‌اراده
    برهنه1 پتی، عاری، عریان، عور، لاج، لخت، نامستور & پوشیده، مستور 2 فقیر، مستمند، بی‌نوا، تنگ‌دست
    برهوتبیابان، صحرا، کویر
    برههپاره‌ای از وقت، روزگار، مرحله، مرحله‌ای از زمان
    بریات1 حسنات 2 عام‌المنفعه
    بریارضی، خاکی، زمینی & 1 بحری 2 بیابانی
    بریان1 برشته، تفته، کباب، مسمن، بلال، تفتیده & آب‌پز 2 ملتهب، مضطرب، پرسوزوگداز
    بریان کردنبرشته کردن، بلال کردن، تف دادن، کباب کردن
    بری1 بیزار، منزجر، متنفر 2 تهی، دور، عاری، محترز، 3 مصون 3 بی‌گناه، پاک، مبرا
    برید1 پست، چپر، چاپار 2 پیک، قاصد 3 پستچی، نامه‌رسان، نامه‌بر
    بریدگی1 انشقاق، انقطاع، برش، تقیطع، قطع 2 جدایی 3 پارگی، دریدگی 4 زخم
    بریدنفعل 1 قطع کردن، قطع & پیوند دادن 2 گسستن، گسیختن & پیوستن 3 اره کردن، قیچی کردن، برش دادن، چیدن 4 دریدن، شکافتن، 5 برش دادن 6 جدا شدن، قطع رابطه کردن & پیوستن 7 جدایی انداختن 8 عبور کردن، گذشتن، طی کردن 9 تعیین کردن، مقرر کردن
    بریده1 جدا، قطع، گسسته، منقطع 2 ناامید، وازده & امیدوار
    بریزن1 اجاق، بریجن، تابه، تنور، فر 2 پرویزن، خاک بیز، غربال
    بریشمابریشم
    بریشم‌نوازصفت چنگ‌نواز، چنگی، ساززن، نوازنده
    بریگاد1 جوخه 2 تیپ
    برینصفت بالایی، اعلی & فرودین
    بریهبیابان، صحرا، وادی
    بریهخلق، مخلوق، مردم، ناس
    بزازپارچه‌فروش، جامه‌فروش
    بزازی1 پارچه‌فروشی، شغل‌پارچه‌فروش 2 مغازه پارچه‌فروشی
    بزاقآب‌دهان، تف، خدو، خیو
    بزدلآهودل، ترسان، ترسنده، ترسو، جبان، جبون، خایف، کم‌جرات، کم‌دل & شجاع، نترس، شیردل
    بزدلیترس، ترسویی، جبن، جبونی، مخافت، هراس & شجاعت، شهامت، نترسی
    بزرگ1 ارجمند، بابا، خداوند، خواجه، رئیس، سر، سرپرست، سرور، شخیص، عالیقدر، کبیر، کلان، محتشم، معظم، مولا، مهتر & بنده، کهتر 2 خطیر، عظیم، مهیب 3 تنومند، جسیم، عظیم‌الجثه، کوه‌پیکر، گنده 4 عریض، فراخ، گسترده، گشاد، وسیع & کم‌عرض 5 ارشد
    بزرگانمهان، رجال، سران، اعاظم
    بزرگ‌جثهتناور، تنومند، سمین، عظیم‌الجثه، فربه، گنده
    بزرگ‌داشت، بزرگداشت1 اعزاز، اعظام، تبجیل، تجلیل، تعظیم، تکریم، توقیر، گرامی‌داشت، نکوداشت & تحقیر 2 احترام، حرمت، رعایت
    بزرگ داشتنمحترم‌شمردن، گرامی داشتن، نکو داشتن احترام‌گذاشتن، تکریم کردن، معزز داشتن، عزیز داشتن & کوچک شمردن
    بزرگ‌راه، بزرگراهآزادراه، اتوبان، شاهراه & کوره‌راه
    بزرگ‌زاده1 اصیل، شریف، نژاده 2 نجیب‌زاده، نسیب
    بزرگ‌سال، بزرگسال1 بالغ، رشید 2 پیر، جاافتاده، سال‌خورده، سال‌دیده، سالمند، کلان‌سال، مسن & خردسال
    بزرگ‌سالی، بزرگسالیسال‌دیدگی، سال‌خوردگی، سالمندی، کلان‌سالی، کهولت & خردسالی
    بزرگ شدن1 رشد کردن، نمو کردن 2 بالغ شدن، برومند شدن، رشید شدن 3 تنومند شدن، جسیم شدن، گنده‌شدن & کوچک شدن 4 چاق شدن، فربه شدن & لاغر شدن 5 ستبر شدن، ضخیم شدن، کلفت‌شدن 6 عظیم شدن، گسترده شدن، وسیع شدن 7 پرتوان شدن، توانا شدن & نات
    بزرگ کردن1 بارآوردن، پرورش دادن، پروراندن 2 تربیت کردن 3 تروخشک کردن، مراقبت کردن 4 آگراندیسمان کردن، مبالغه کردن، مهم جلوه دادن، اغراق کردن
    بزرگ‌منشی1 علوطبع، مناعت 2 بزرگواری
    بزرگ‌نمایی1 اغراق، مبالغه 2 آگراندیسمان & کوچک‌نمایی
    بزرگوارارجمند، بلندقدر، سرور، شرافتمند، شریف، عالی‌قدر، عظیم‌الشان، فخیم، گرامی، مجید، محترم، معز، معظم، مفخم، مکرم، نبیل، نبیه، والاگهر & بی‌شرف، حقیر، ذلیل، زبون
    بزرگوارانهقید 1 جوان‌مردانه 2 توام با بزرگواری 3 سخاوتمندانه
    بزرگواریارجمندی، بزرگی، حمیت، عظمت، علو، کبریا، کرامت & حقارت، خردی
    بزرگی1 احتشام، بزرگواری، بلندمرتبگی، عظمت، علو، مجد، نبل، نجابت، والایی 2 بلوغ، رشد 3 فراخی، کلانی، وسعت & خردی، کوچکی
    بزک1 آرایش، پیرایه، توالت، خودآرایی، زینت، سرخاب 2 آب‌وتاب
    بزکبزغاله، بچه بز، بز کوچک، کهره & بره، قوچ
    بزم‌آرا1 مجلس‌آرا، بزم‌افروز، محفل‌آرا & رزم‌آرا 2 شورآفرین، نشاطآفرین 3 ساقی
    بزمانتعاش، جشن، سور، ضیافت، عیش، مجلس، مجلس عیش‌ونوش، محفل، انس، میهمانی 1 & رزم 2 ماتم
    بزمگاه1 بزمگه، بزمه، مجلس‌عیش‌ونوش & رزمگاه، رزمگه 2 عشرتکده، عشرتگاه & ماتمکده، ماتم‌سرا
    بزمیصفت 1 بزم‌نشین & رزمی 2 مناسب بزم، مربوط به بزم 3 عیاش، خوش‌گذران، عشرت‌طلب
    بزن1 بهادر، جنگاور، دلاور، دلیر، شجاع، یکه‌بزن & بخور 2 جنگی، دعوایی، کتک‌کار & کتک‌خور 3 پرزور، زورمند، قوی، نیرومند & ضعیف، ناتوان
    بزن‌بهادرشجاع، قدرتمند، دعوایی، بزن، پرزور
    بزنگاه1 دزدگاه، کمینگاه، کمینگه، لورگاه، مکمن 2 میعادگاه، وعده‌گاه 3 لحظه حساس
    بزن و بکوب1 بزن‌بزن، دعوا، کتک‌کاری 2 مجلس رقص وپایکوبی، بزن و برقص
    بزه1 اثم، خطا، خطیئه، ذنب، گناه، معصیت & ثواب 2 تقصیر، جرم، جنایت 3 حیف، جور، ستم
    بزه‌کار، بزهکارصفت بزومند، تبه‌کار، خاطی، خطاکار، عاصی، عصیانگر، گناه‌کار، مجرم، مذنب، مقصر & بی‌گناه
    بژقهوه‌ای روشن، نخودی تیره
    بژولکعب، قوزک پا
    بسا1 بسیار، چه بسیار 2 شاید، احتمالا
    بساتینبستان‌ها، پالیزها، جالیزها، باغ‌ها، بوستان‌ها & صحاری، بیابان‌ها
    بساز1 خرسند، سازشگر، موافق، سازگار، قانع & ناسازگار 2 آماده، ساخته، مهیا & نامهیا
    بسازوبفروشبسازوبنداز
    بساطت1 بی‌تکلفی، سادگی & پیچیدگی، غموض 2 خوش‌رویی، گشاده‌رویی 3 شیرین‌زبانی، لطف‌وگفت، لطیفه‌گویی، ملاطفت 4 فراخی، گشادی
    بساط1 فرش، گستردنی 2 اثاث، اثاثیه، اسباب، دستگاه، لوازم، متاع 3 ادیم، خوان، سفره 4 عرصه، میدان 5 مجلس، محفل، محضر 6 پهنه، عرصه، گستره
    بسقید 1 اکتفا، بسندگی، 2 بسنده، کافی، مکفی 3 فقط 4 بسا، بسیار، زیاد، فراوان، کثیر، متعدد & اندک، پشیز، قلیل، کم، ناچیز
    بسامانe‌b[صفت 1 آراسته، آماده 2 بقاعده 3 سامان‌یافته، مرتب، منتظم، منظم & نابسامان
    بسامد1 تکرار، تناوب، فرکانس، کثرت‌وقوع 2 تردد
    بسانشبیه، قرین، مانند، مثل، نظیر، همانند، به‌سان
    بساوایی1 لامسه 2 لمس & چشایی، بویایی، بینایی
    بساوشبساوایی، لامسه، لمس
    بساویدنبسودن، لمس کردن & چشیدن، بوییدن
    بستان1 بوستان 2 گلزار، گلستان، باغ 3 پالیز، جالیز & راغ، صحرا، بیابان، کویر
    بستان‌کار، بستانکارداین، طلبکار، وامخواه & بدهکار، مدیون، وام‌دار
    بستانیصفت 1 بوستانی 2 پالیزبان، جالیزبان، بستانچی 3 باغبان، گل‌کار
    بست1 باغ، گلزار، میوه‌زار 2 پشته، زمین ناهموار، گریوه 3 محور سنگ آسیا 4 گندم برشته، گندم بریان
    بستاسم 1 بند، قید، چفت، سد 2 مسدود 3 عقده، گره، گیره، گیر 4 تحصن 5 تحصنگاه، بستگاه 6 شش‌نخود تریاک
    بستر1 تختخواب، تشک، خوابگاه، دواج، رخت‌خواب، فراش 2 قشر، لایه 3 مجرای رودخانه
    بسترسازیزمینه‌سازی، تمهید مقدمه
    بستریبیمار، دردمند، رنجور، علیل، مریض، ناخوش، نقاهت‌زده & سالم، سرحال
    بستری شدنبستری‌گشتن، بیمار شدن، مریض شدن، ناخوش گردیدن
    بستگاناقربا، اقوام، خویشان، فامیل، کسان، نزدیکان، وابستگان، وابسته‌ها & اغیار، بیگانگان
    بستگی1 ارتباط، پیوستگی، پیوند، خویشاوندی، خویشی، رابطه، علقه، قرابت 2 مشروط، منوط، وابسته
    بستگی داشتن1 وابسته بودن، منوط بودن، مشروط بودن 2 خویشاوند بودن، قرابت داشتن 3 پیوند داشتن، مرتبط بودن، رابطه داشتن
    بست نشستنتحصن‌جستن، تحصن کردن، متحصن شدن، پناه گرفتن & بست شکستن
    بست‌نشیناعتصابی، متحصن، بستی، بست‌چی
    بستن1 فراز کردن، قفل کردن، کلون کردن & باز کردن، وا کردن گشودن، 2 تعیین کردن، مقرر کردن، منعقد کردن & فسخ کردن 3 گره زدن 4 سد کردن، مسدود کردن & آزاد کردن، باز کردن 5 راه‌بندان کردن، قرق کردن 6 ورچیدن جمع کردن(بساط و )، تعطیل کرد
    بستوهبه‌تنگ‌آمده، درمانده، ذله، ستوه، عاجز، فرومانده، لاعلاج، مستاصل بیچاره، 2 دل‌تنگ، مغموم، ملول
    بسته‌بندی1 عدل‌بندی، جعبه‌بندی 2 پیچیدن
    بستهاسم 1 قفل، مقفل & باز 2 محدود، محصور، مسدود & آزاد، باز، نامحدود 3 دلمه، لخته، منعقد 4 منجمد، یخ‌زده 6 گرفته 7 مقید 8 جعبه، محموله، ملفوفه 9 بند، عدل 1 0 بستگی، تابع، منوط، وابسته 11 افسون‌شده 21 عنین & باز 31 تعطیل & باز
    بسزادرخور، سزاوار، شایان، شایسته، عمده، مهم
    بسط1 اتساع، توسعه، فراخی، گسترش، وسعت 2 اطاله، تفصیل، توضیح، شرح 3 انبساط 4 باز کردن، گشادن، گشودن 5 گستردن، گسترانیدن & قبص 6 انتشار، پراکنش، پراکندن
    بسطت1 توسعه دادن، گستردن بسط دادن، 2 به تفصیل گفتن، مشروح ساختن 3 سعت، گشادگی، فسحت 4 وسعت، گسترش 5 وفور، فراوانی، کثرت
    بسط دادن1 گسترش‌دادن، وسعت بخشیدن 2 شرح دادن، به تفصیل‌بیان کردن
    بس کردن1 اکتفا کردن، بسنده کردن 2 کفایت کردن 3 به پایان رساندن، تمام کردن 4 باز ماندن، متوقف شدن
    بسملاسم 1 ذبح، قربانی، نحر 2 سربریده، سربریدن، ذبح کردن، 3 بردبار، حلیم
    بسند1 بسنده، بقدر کفایت، کافی، مکفی 2 تمام، کامل 3 سزاوار، شایسته
    بسندگیبس، کافی، کفایت، کمال
    بسندهاسم 1 اکتفا، بس، 2 بند، کافی، مکفی، وافی، کامل 3 سزاوار، شایسته 4 قناعت، کفایت
    بسنده‌کارقانع، راضی، خشنود
    بسنده‌کاری1 اکتفا، قناعت 2 خشنودی، رضایت
    بسنده کردن1 اکتفا کردن، بس کردن، قناعت کردن، کفایت کردن 2 خشنود شدن، راضی گشتن، قانع شدن
    بسودن1 بساویدن، سودن، لمس کردن، مالیدن 2 آزمودن، امتحان کردن، آزمایش کردن
    بسیارانبوه، بس، بسی، بغایت، بی‌اندازه، بی‌حد، بیش، بی‌شمار، بی‌مر، بی‌نهایت، جزیل، خیلی، زیاد، سخت، شدید، عدیده، فاحش، فراوان، کثیر، کلان، مشبع، متعدد، معتنابه، سرشار، مفرط، وافر، هنگفت & اندک، قلیل، کم
    بسیارخواراکول، پرخور، پرخوار، شکمو & کم‌خور
    بسیاریتکثر، غزارت، فراوانی، کثرت، وفور & کمی
    بسیصفت بسیار، خیلی، زیاد، فراوان & کم، اندک
    بسیج1 ابزار، اسباب، سامان، وسایل 2 آمادگی، آماده‌سازی، تدارک، تمهید 3 جنگ‌افزار، سلاح 4 سازوبرگ 5 اراده، عزم، قصد، میل
    بسیجیدنآماده ساختن، بسیجی کردن، تدارک دیدن، تمهید کردن، سامان‌دادن، مهیا ساختن 2 آهنگ کردن، اراده کردن، قصد کردن
    بسیجیدهآماده، حاضر، مهیا، بسته میان
    بسیطاسم 1 بسیطه، ساده، عنصر مفرد & مرکب 2 بی‌غش، خالص، ناب 3 فراخ، گسترده، گشاد، گشاده، وسیع 4 طبیعی، غریزی، فطری، 5 پهنه، صحنه، عرصه، فراخنا، گستره 6 احمق، کانا 7 زودباور، خوش‌باور 8 سلیم 9 زمین، ارض، کره زمین
    بسیمخرم، خوشحال، خندان، خوشرو، شادمان، گشاده‌رو، مسرور
    بشارتخبرخوش، مژدگانی، مژده، نوید & انذار
    بشارت دادنخبر خوش‌دادن، مژده دادن
    بشاشابروگشاده، بانشاط، بسام، خرم، خشنود، خندان، خوش‌خو، خوش‌رو، شاد، شادمان، شنگول، گشاده‌رو، نیک‌رو، هیراد & مغموم، درهم، بق‌کرده، گرفته
    بشاشت1 ابتسام، خوش‌رویی 2 خوشی، شادمانی، نشاط 3 گشاده‌رویی، تازه‌رویی 4 خوش‌منشی
    بشخصهشخص
    بشصفت 1 دیم 2 بسیم، تازه‌رو، خوش‌برخورد 3 خوش 4 خوشمره، لذیذ 5 بست، بند 6 یال، کاکل
    بشرآدم، آدمی، آدمی‌زاد، آدمی‌زاده، انسان، مردم، ناس & حیوان
    بشرحقید 1 به‌تفصیل، مبسوط، مشبع، مشروح، مفصل، 2 تفصیلا، مفصلاً
    بشردوستانسان‌دوست، مردم‌گرا، نوع‌پرور، نوع‌دوست
    بشردوستانهانسان‌دوستانه، نوع‌پرورانه، مردم‌گرایانه
    بشردوستیقید نوع‌دوستی، نوع‌پروری، مردم‌گرایی، انسان‌دوستی
    بشره1 پوست، جلد 2 غشا 3 چهره، رخ، روی، صورت
    بشریتآدمیت، انسانیت، مردمی & حیوانیت
    بشقابظرف، غذاخوری، دیس‌کوچک
    بشکاری
    بشک1 مو، کاکل 2 مجعد، تابدار
    بشکوهباشکوه، باهیبت، شکوهمند، فرمند، مجلل & بی‌شکوه
    بشکه1 پیت، چلیک 2 واحداندازه‌گیری نفت 3 بسیار چاق، خیکی
    بشوشدنی، ممکن & نشدنی، ناممکن، محال
    بشیربشارت‌دهنده، مبشر، مژده‌رسان & نذیر
    بصارت1 بینایی 2 بینش، بصیرت، دانایی 3 خبرگی، دانایی، زیرکی 4 بینا شدن
    بصر1 چشم، دیده، عین 2 بینایی 3 بینش، دید، آگاهی
    بصلپیاز
    بصیرآگاه، بینا، خبره، خبیر، دانا، روشن‌بین، مدبر، مطلع & نابینا، ناآگاه
    بصیرتآگاهی، بینایی، بینش، دانایی، روشن‌بینی، زیرکی، عاقبت‌بینی، مال‌اندیشی، نهان‌بینی، هوش‌یاری
    بضاعت1 سرمایه، مایه 2 ثروت، دارایی، مال، مکنت، ملک 3 کالا، مال‌التجاره، متاع
    بطالصفت 1 بی‌کار، بی‌کاره & کارآ، کاری 2 تن‌آسا، تنبل، تن‌پرور، کاهل & زرنگ، فعال، کوشا 3 یاوه‌گو، مهمل‌گو، دروغ‌گو & حقگو 4 دلاور، دلیر & جبون
    بطالت1 بی‌کارگی، بی‌کاری، تنبلی، تن‌پروری، کاهلی & کارایی، فعالیت 2 اهمال، لاقیدی 3 بیهوده‌سرایی، بیهوده‌گویی، یاوه‌گویی 4 هزل
    بطر1 شادی، شادمانی، سرور 2 سرمستی، نشئه، مستی 3 غرور، تفرعن، تکبر 4 طغیان، عصیان، سرکشی 5 ناسپاسی، کفران
    بطریظرف شیشه‌ای، بطر
    بطش1 سختگیری & آسان‌گیری، تساهل 2 حمله 3 باس 4 سخت گرفتن & آسان گرفتن 5 خشم، قهر 6 دوانیدن، دواندن 7 راندن
    بطلان1 ابطال، رد، نفی، نقض & اثبات، تایید 2 پوچی، هیچ 3 باطل شدن، ضایع شدن، فاسد شدن 4 از کار افتادن
    بطل1 بهادر، دلاور، دلیر، شجاع 2 پهلوان، گرد، یل 3 جنگاور، سلحشور
    بط1 مرغابی 2 شرابدان، صراحی
    بطن1 اندرون، شکم، ناف 2 دل 3 مرکز، وسط 4 جوف 5 رحم، زهدان 6 مضمون، محتوا
    بطون1 بطن‌ها 2 نهان، پوشیدگی، نهفتگی 3 نهان شدن & ظهور 4 شکم‌ها 5 رحم‌ها، زهدان‌ها
    بطی‌الانتقالبیق، کندذهن، دیرفهم، کندفهم & سریع‌الانتقال
    بطی‌ء1 آهسته، یواش & تند، سریع 2 درنگ‌کار، دیرجنب، کند 3 کندرو & تندرو، سریع‌السیر
    بطوآهستگی، درنگ، کندی & سرعت
    بعث1 حشر، معاد، نشوز 2 رستاخیز، قیامت 3 برانگیختگی 4 برانگیختن 5 فرستادن 6 زنده کردن (مردگان)
    بعد1 بعد
    بعد1 دوری & قرب 2 فاصله، مسافت 3 اندازه، وسعت 4 جنبه، جهت، نظر 5 منظر، دیدگاه
    بعدیآتی، آینده & سابق، قبلی
    بعضبعضیضمیر 1 برخی، پاره‌ای، گروهی & همه 2 بعض & کل
    بعلاوه، به‌علاوهقید برسی، علاوه‌براین، به‌اضافه، وانگهی
    بعید1 پرت، دور، دورافتاده، متباعد & نزدیک، قریب 2 بیگانه 3 نامحتمل، غیرمحتمل، مستبعد 4 باورنکردنی، دورازذهن، دور از انتظار 5 خلاف، ناروا
    بعینه1 عین
    بغاصفت 1 روسپی & نجیب 2 مخنث، هیز 3 بدکار، فاسد
    بغازباب، تنگه، گذرگاه، معبر
    بغاوتسرکشی، طغیان، عصیان
    بغایتبسیار، بشدت، بی‌اندازه، بی‌نهایت، خیلی
    بغ1 ایزد، خدا 2 بت، صنم، فغ
    بغتتبغرنجپیچیده، حاد، دشخوار، دشوار، سخت، شاق، صعب، غامض، مشکل، معضل، معقد، مغلق، وخیم & آسان، ساده، سهل
    بغستانبتخانه، بتستان، بتکده، بیت‌الاصنام، فغستان
    بغض1 عقده 2 حقد، کینه، کین & حب، مهر 3 دشمنی، عداوت، عناد، غیظ & نشاط، لبخند 0
    بغل1 آغوش، بر، پهلو، جفت، کنار 2 جانب، سمت، طرف 3 نزدیک 4 تنگ
    بغل‌خواب1 هم‌بستر 2 شوهر 3 همسر 4 مترس
    بغل‌خوابیهم‌آغوشی، هم‌بستری
    بغلیصفت 1 بغل‌دستی، پهلویی، کناری 2 آمخته به بغل شدن 3 شیشه‌شراب (کوچک و مستطیلی) 3 نوعی قطع کتاب
    بغی1 ضلال، ضلالت، گم‌راهی 2 بدکاری، تبه‌کاری، فساد 3 تجاوز، تعدی، سرکشی، نافرمانی 4 تجاوز کردن، تعدی کردن 5 ستم کردن، ظلم کردن 6 ظلم، ستم
    بفرمان1 رهوار & بدلجام، سرکس 2 رام، فرمان‌بردار، مطیع & نافرمان حسب‌الامر، بفرموده
    بفرمودهحسب‌الامر
    بقا1 ابدیت، ادامه، استمرار، پایندگی، جاودانگی، خلود، دوام 2 زندگانی، زیست، 3 زندگی کردن، زیستن 4 پایدار ماندن، جاوید ماندن، مخلد شدن
    بقاع1 امکنه متبرکه، بقعه‌ها، بقع، زیارتگاهها، مزارها، مکان‌های متبرک 2 امکنه، محل‌ها، جاها، مکانها 3 تکیه‌ها، خانقاه‌ها، صوامع، صومعه‌ها
    بقاعده1 درست، طبق‌قاعده & بی‌قاعده 2 مرتب، منظم & نامرتب، نامنظم
    بقالخواربار فروش، سقطفروش
    بقالی1 خواربارفروشی، سقطفروشی 2 مغازه، دکان
    بقایا1 باقیمانده، بقیه‌ها، ته‌مانده 2 تفاله، درد، رسوب 3 نخاله 4 آثار، رگه‌ها 5 بازماندگان
    بقچهبغچه، جامه‌دان، دستمال
    بقرسهر، گاو، گوساله
    بقعه1 زیارتگاه، مدفن، مزار، بقعت، مکان متبرک 2 بنا، خانه، سرا، عمارت 3 جا، جایگاه، مقام، مکان
    بقولاتبنشن، حبوبات
    بقیه1 بازمانده، باقی‌مانده، باقی، بقایا، بقیت، تتمه 2 ادامه، دنباله 3 مابه‌التفاوت، مانده
    بکا1 اشک ریختن، گریستن، گریه کردن & خندیدن 2 گریه
    بکارت1 دختری، دوشیزگی، عذرت 2 تازگی
    بکر1 باکره، بتول، دختر، دوشیزه، عذرا & بیوه 2 دست‌نخورده 3 بدیع، تازه، طرفه، نو
    بکشقید باجدیت، سخت
    بکش‌بکش1 قتل، آدم‌کشی 2 نسل‌کشی، کشتار
    بکشجاکش، قواد
    بکش‌واکشجدال، درگیری، کشمکش
    بک1 غوک، قورباغه، وزغ 2 گریزگاه 3 بیشه، جنگل، درخت‌زار
    بکمال1 کامل 2 کاملا & ناقص
    بکماسم 1 الکن، گنگ، گنگی 2 الکن شدن، گنگ شدن & گویا
    بکنسوء‌استفاده‌چی، تلکه‌کن، کلاش
    بکوب1 بدون توقف، یک‌راست 2 سریع، باسرعت زیاد 3 بلادرنگ
    بگاهe 1 بامداد، پگاه، صبحگاهان & شامگاه 2 بموقع، بهنگام & بی‌موقع، نابهنگام
    بگوپرحرف، پرسخن، وراج & کم‌حرف
    بگومگوبحث، جدل، جروبحث، دعوا، گفتگو، مباحثه، مجادله، مرافعه، مشاجره، نزاع لفظی & صلح‌وصفا
    بگووبخندصفت 1 شوخی، مزاح 2 شاد، شوخ، خنده‌رو، شوخ‌طبع
    بگیروببند1 حکومت نظامی 2 توقیف، حبس 3 قیدوبند، بگیروببند 4 بازداشت دسته‌جمعی، دستگیری‌بی‌حساب‌وکتاب
    بلاصفت 1 آزار، آسیب، آشوب، آفت، بلیه، رزیه، رنج، سختی، فاجعه، فتنه، گزند، محنت، مشقت، مصیبت 2 آزمایش، آزمون، امتحان 4 زرنگ، ناقلا & پخمه 5 حیله‌گر، محیل & ساده‌لوح
    بلااثرقید بی‌اثر، ناموثر، بی‌تاثیر
    بلااجرقید بی‌مزد، بی‌پاداش
    بلااختیارصفت 1 بی‌اختیار، بی‌اراده 2 غیرارادی & اختیاری
    بلاارادهصفت بی‌اختیار، بی‌اراده & ارادی، تعمد
    بلاانقطاعصفت پیاپی، پی‌درپی، بلاوقفه، بی‌وقفه، پیوسته، لاینقطع، مدام، مستمر
    بلابدون، بی & با
    بلاتردیدصفت 1 بی‌تردید، بی‌گمان، بی‌شک 2 قطع
    بلاتکلیفs پادرهوا، معلق، معوق، نامشخص، نامعلوم & مشخص، معلوم
    بلاجواببی‌پاسخ، بی‌جواب
    بلاجهتصفت قید 1 بی‌دلیل، بی‌سبب، بی‌خود، بی‌علت 2 غیرقانونی
    بلاخیزمصیبت‌بار، فتنه‌خیز
    بلادبلدان، بلدها، دیارها، شهرها، مداین، مدینه‌ها، ولایات، ولایت‌ها، قراء، سرزمین‌ها
    بلادرنگصفت آنی، بلافاصله، به‌تعجیل، به‌سرعت، بی‌درنگ، سریعاً، فوراً، فوری
    بلادهصفت 1 بدکار، روسپی، فاحشه 2 فاسق، نابکار، بدکار 3 هرزه‌گو 4 مفتن، مفسد 4 تبهکار
    بلاشبههصفت بلاشک، تحقیقاً، حتماً، محققاً، یقین
    بلاعوضصفت بی‌مزد، رایگان، مجانی، مفتی & غیررایگان
    بلاغ1 پیام‌رسانی 2 بلوغ، رشد
    بلاغت1 چیره‌زبانی، رسایی، زبان‌آوری، سخنوری، شیواسخنی، شیوایی، فصاحت 2 بلوغ، رشد
    بلافاصلهصفت آنی، بی‌درنگ، دردم، علی‌الفور، فوراً، همان‌دم، فوری، بی‌وقفه
    بلافایدهصفت بی‌فایده، بی‌ثمر، مهمل
    بلاکشرنجبر، زجردیده، زجرکشیده، سختی‌کش، متحمل، محنت‌کش
    بلاگردانصفت 1 صدقه، قربانی 2 برخی 3 بلاچین
    بلالاسم 1 ذرت 2 برشته، بریان
    بلامانعقید 1 بی‌مانع، بدون اشکال 2 بلاقید، آزاد
    بلامعارضقید بلامنازع، بی‌بدیل، بی‌معارض، بی‌رقیب، یکه‌تاز
    بلاواسطهصفت بی‌واسطه، راساً، مستقیماً & باواسطه، مع‌الواسطه
    بلاوقفهصفت پیاپی، پی‌درپی، پیوسته، علی‌الدوام، لاینقطع، مدام، مداوم، مستمر، مستمراً، وقفه‌ناپذیر & ناپیوسته، نامستمر، وقفه‌پذیر
    بلاهتابلهی، حماقت، حمق، سبک‌مغزی، سفاهت، کم‌خردی، نادانی & حکمت، دانایی
    بلایامصایب، بلاها، مصیبت‌ها، رنج‌ها، گرفتاری‌ها
    بلبشوصفت خرتوخر، هرج‌ومرج، بی‌نظمی، ناامنی، آشوب
    بلبل‌زبانی1 شیرین‌گفتاری، خوش‌سخنی 2 وراجی، پرحرفی، پرگویی
    بلبل1 عندلیب، هزار، هزارآوا، هزاردستان، شب‌خوان، شباهنگ & زاغ، زغن 2 روان 3 پرحرف
    بلقید 1 بلکه، شاید & حتم
    بلدان
    بلد بودنآشنا بودن، واردبودن، مهارت داشتن
    بلدصفت 1 دلیل راه، دلیل، راهبر، راهنما، هادی 2 آشنا، مطلع، وارد، واقف 3 دیار، شهر، مدینه، ولایت 4 منطقه، ناحیه
    بلدرچینبدبده، کرک
    بلدیهشهرداری
    بلع1 بلعیدن، فروبردن، قورت‌دادن 2 قورت
    بلعم1 بسیارخوار، پرخوار، پرخور 2 تندخوار، تندخور
    بلعیدنبلع کردن، خوردن، قورت دادن، لقمه فرو بردن & استفراغ کردن، قی کردن
    بلغماسم 1 بی‌خیال، بی‌قید، تن‌پرور، تن‌آسا & زرنگ، فعال، پویا 2 چاق، چاقالو، فربه & لاغر، نزار 3 خلط سینه
    بلفضول1 بسیار فضول، چون‌وچرا کن، چون‌وچراگر 2 بیهوده‌گو، یاوه‌گو، هرزه‌درا
    بلکهحرف 1 ایضاً، بساکه، بل، شاید، ولی 2 لاکن، بیک، لیکن، ولیک 3 لابل 4 علاوه بر این، به‌علاوه 5 بالعکس، برخلاف
    بلمجهاز، زورق، قایق، کرجی
    بلم‌رانقایقران، کرجی‌بان
    بلندآوازه1 بنام، سرشناس، شهیر، مشتهر، مشهور، معروف، نام‌آور، نامدار، نامور، نامی & گمنام
    بلنداارتفاع، بلندی & 1 پهنا 2 ژرفا
    بلنداختراقبالمند، بخت‌یار، بلنداقبال، خوش‌اقبال، خوش‌بخت، سعید، نیک‌اختر، خوش‌بخت، نیک‌بخت & بدبخت، بداقبال
    بلندبالابالابلند، بلندقامت، بلندقد، رشید، سروقامت، قدبلند
    بلندپایهبلندمرتبه، عالی‌مقام، والامقام & دون‌پایه
    بلندپرواز1 اوج‌گیر، بلندگرا، بلندی‌گرا 2 اوج‌طلب، عظمت‌جو، افزون‌خواه، افزون‌طلب، بیشی‌طلب 3 عظوت‌طلب، جاه‌طلب 4 نام‌جو
    بلندپروازیاوج‌طلبی، افزون‌خواهی، افزون‌طلبی، بیشی طلبی، جاه‌طلبی، عظمت‌طلبی، عظمت‌جویی
    بلند1 دراز، طولانی، طویل & کوتاه، قصیر 2 رفیع، شاهق، مرتفع & کوتاه 3 شامخ، عالی، متعالی، منیع، والا & پست 4 بم & زیر 5 افراخته، افراشته، کشیده 6 رسا & نارسا
    بلندرتبهارجمند، بزرگوار، بلندقدر، مفخم، بلندمرتبه، بلندپایه
    بلند شدن1 ایستادن & نشستن 2 برخاستن، پا شدن & نشستن، فرود آمدن 2 دراز شدن، قد کشیدن 3 رشد کردن 4 برپا شدن 5 متصاعد شدن 6 اوج‌گرفتن، صعود کردن 7 برافراختن، برافراشتن 8 بیدار شدن 9 طولانی شدن
    بلندقامتبالابلند، بلندبالا، دراز، رشید، سروقد، سروقامت، قدبلند & کوتاه‌قد، کوتاه‌قامت
    بلند کردن1 بالا بردن، بر داشتن 2 دزدیدن، ر بودن، کش رفتن 3 بیدار کردن 4 کسی را برای مباشرت بردن 5 شدت‌دادن، رساتر کردن 6 ایجاد کردن، برپا کردن 7 برکنار کردن، خلع کردن، عزل کردن، معزول کردن 8 رشد دادن، طویل کردن
    بلندمرتبهارجمند، سرافراز، عالی‌رتبه، والامقام
    بلندمقامصاحب‌منصب، عالی‌رتبه، عالی‌مقام، والا
    بلندنظرمنیع‌الطبع، بلندهمت، جواد، دست‌ودل‌باز & تنگ‌نظر، کوتاه‌همت، خسیس
    بلندنظریجود، سعه‌صدر، مناعت & تنگ‌نظری
    بلندهمتبلندنظر، والاهمت، بلندطبع
    بلندهمتیبلندنظری، علوطبع، حمیت، سعه‌صدر
    بلندی1 ارتفاع، اوج، علو 2 رفعت 3 سربالایی، فراز 4 قدر & پستی، حضیض، سفل، کوتاهی 5 رسایی، شدت 6 طول، درازی 7 ارزش، اعتبار 8 طولانی بودن
    بلوا1 آشوب، ازدحام، اغتشاش، غوغا، ناامنی، فتنه، هرج‌ومرج، هنگامه 2 سختی، مشقت 3 گرفتاری 4 آزمایش، آزمودن & آرامش، امنیت
    بلواچیآشوب‌طلب، آشوبگر، بلواطلب، بلوایی، طغیانگر، ماجراجو، هرج‌ومرج‌طلب، یاغی & آرامش‌طلب
    بلوارچهارباغ، خیابان عریض، خیابان وسیع
    بلورآبگینه، زجاج، شیشه، شیشه‌شفاف، منشور، کریستال
    بلورین1 بلوری، بلورینه، شیشه‌ای 2 از جنس بلور 3 بلوره، کریستال 4 متبلور & سفالین
    بلوغتکلیف، رسایی، رشد، کمال
    بلوف1 توپ و تشر، گفتارتهدیدآمیز 2 چاخان، لاف، گزافه، ادعای‌بی‌اساس
    بلوک‌بندی1 قطعه‌بندی 2 دسته‌بندی
    بلوک1 قسمت، منطقه، ناحیه 2 قطعه 3 دهستان 4 جماعت، دسته، گروه 5 قطعات سنگ یا سیمان، تابوک 6 ردیف‌ساختمانهای موازی
    بلهآره، آری، بلی، نعم، ها & خیر، نه
    بلهابله، ساده‌دل، کانا، کم‌خرد، کم‌هوش، کودن، نادان & عاقل
    بلهوس1 هوس‌باز، بوالهوس 2 شهوت‌پرست، هوس‌ران، هوی‌پرست
    بلیآره، آری، بله، نعم، ها & نه
    بلیتبلیط، پته
    بلیدبی‌وقوف، کندذهن، کودن & زکی
    بلیطپته، بلیت
    بلیغ1 رسا، شیوا 2 زبان‌آور، سخن‌آرا، چیره‌زبان، فصیح & الکن، نارسا
    بلیهبلایا، سختی، گرفتاری، مصائب
    بمباردمانبمباران، بمب‌افکنی
    بمبمواد منفجره
    بم1 صدای‌خشن، صدای‌کلفت & زیر 2 صوت کم‌فرکانس & زیر
    بموردبجا، بموقع، مناسب، وارد & بی‌مورد
    بموقعبجا، بوقت، بهنگام، مناسب & بیگاه
    بنابراین1 ازاین‌رو، بدین‌سبب، بدین‌لحاظ، به این دلیل، براین‌اساس، به‌این‌مناسبت 2 پس، علی‌هذا، لذا 3 بدان‌سبب، بدان‌جهت
    بنا1 بناگر، بنیادگر، پاخیره‌زن، لادگر، گل‌کار، 2 معمار، والادگر 3 سازنده
    بناتدختران & ابنا
    بناچارقهر
    بنادربندرها، لنگرگاهها، شهرهای ساحلی
    بنا1 ساختمان، عمارت 2 ساخت، ساختن 3 اساس، بنیان، شالوده، بنیاد 4 قرار
    بن1 اصل، بیخ، پی 2 ریشه، ستاک 3 انتها، ته، قعر & نوک 4 اساس، بنیان، بنیاد، پایه 5 کوپن 6 قاعده اشکال‌هندسی
    بناگاهبغتت
    بناگوش1 شقیقه، صدغ، نرمه‌گوش 2 نیم‌رخ
    بنامبلندآوازه، سرشناس، شهیر، مشهور، معروف، نام‌آور، نامدار، نامور، نامی & گمنام
    بنا نهادن1 ساختن، ساختمان کردن، عمارت کردن & ویران کردن، خراب کردن 2 بنیاد گذاشتن، بنیان نهادن 3 تاسیس کردن 4 اساس قرار دادن، بنا قراردادن 5 قرار گذاشتن
    بن‌بستبی‌دررو، تنگنا & بن‌باز، دررو
    بنتدخت، دختر، صبیه & ابن
    بنجلبه‌دردنخور، بی‌ارزش، بی‌مصرف، ته‌مانده بساط، متاع وازده، کالای‌پست، نامرغوب & لوکس
    بنجه1 بنجاق، قباله، سند 2 پیشانه، ناصیه
    بنچاقسند، قباله
    بند آمدن1 راه‌بندان‌شدن 2 بسته شدن، سد شدن، مسدود شدن & باز شدن 3 باز ایستادن، قطع شدن، متوقف‌شدن، موقوف شدن 4 از کار افتادن، از حرکت‌بازماندن، بی‌حرکت شدن
    بندبازآکروبات، رسن‌باز
    بندبازیآکروباسی، رسن‌بازی
    بند1 حبل، رسن، رشته، ریسمان، طناب، نخ 2 ترک، زین 3 بست، عقد، قید، گره، گیر 4 پیوند، لولا، مفصلگاه، مفصل 5 استخوان انگشت 6 اتصالگاه، پیوندگاه، گره‌گاه 7 تله، دام 8 رهن، گرو 9 گرفتاری، مخمصه 01 آز، طمع 11 یک زوج‌گاو 21 حیله
    بندر1 دریاکنار، دریابار، شهرساحلی 2 ساحل 3 بارانداز، بندرگاه، لنگرگاه
    بندرگاهاسکله، بارانداز، بندرگاه، لنگرگاه
    بندشانسداد، سد
    بندشیانسدادی & رهشی
    بندقداربندقچی، بندقی، تفنگچی، تفنگدار، سلاحدار، مسلح
    بندگی1 پرستش، عبودیت 2 خدمت، خدمتکاری، خدمتگزاری، غلامی، نوکری 3 اسارت، بردگی 4 اطاعت، انقیاد & 1 ربوبیت 2 آقایی 3 آزادی، حریت
    بندگی کردن1 پرستش کردن، عبادت کردن 2 اطاعت کردن، انقیاد ورزیدن 3 خدمت کردن، خدمتگزاری کردن & خیانت کردن 3 نوکری کردن & آقایی کردن 4 نوکر بودن & ارباب بودن
    بندمویهحبسیه
    بندوبست1 تبانی، ساخت‌و پاخت، زدوبند، زمینه‌سازی 2 توطئه، توطئه‌چینی، دسیسه
    بنده‌پروربنده‌نواز، زیردست‌نواز
    بندهاسم 1 عبد، عبید، مربوب، مملوک & آزاد، آزاده، حر 2 آفریده، مخلوق 2 چاکر، خادم، خدمتکار، خدمتگزار، غلام، گماشته، مستخدم، نوکر 4 اسیر، برده، زرخرید & آزاد، آزاده، حر 5 مقهور 6 مطیع، حلقه‌درگوش، فرمان‌بردار 7 این‌جانب، من بنده‌نواز
    بنده‌نوازیذره‌نوازی، چاکرنوازی، زیردست‌نوازی، بنده‌پروری
    بندی1 اسیر، بازداشت، دربند، زندانی، محبوس & آزاد 2 دربند
    بندیخانهدوستاق‌خانه، زندان، سیاهچال، محبس
    بنزینتقطیرشده نفت، سوخت & گازوئیل
    بنشنخواربار، حبوبات
    بنصرانگشت چهارم، چلک، کلیک
    بنفسه1 فی‌ذاته، بالذاته، ذات
    بنفشبنفشه‌گون، کبود، کبودرنگ
    بنک1 جا، محل، مکان 2 بنگاه 3 اثر، رد، نقش 4 پی، ردپا، نقش‌پا
    بنکدارعمده‌فروش & خرده‌فروش
    بنگاه1 آژانس، سازمان، موسسه 2 جا، ماوا، مرکز، مقام 3 منزل، خانه، کاشانه 4 دکان
    بنگصفت 1 چرس، حشیش، شاهدانه 2 گیج
    بنلاد1 اساس، بنیاد، پایه، پی 2 طبقه، قشر، لایه 3 بنا 4 دیوار 5 پشتیبان، حامی
    بنوت1 پسری 2 پسرخواندگی 3 فرزند بودن & ابوت
    بنه1 اثاث، اثاثیه، 2 بار، توشه، زادراه، 3 مایملک، مال، دارایی، 4 اصل، بیخ، ریشه 5 جا، یرد، منزلگاه، مکان 6 خانه، آشیانه، منزل 7 وسایل، تدارکات، آذوقه 8 موخره سپاه، موخره‌الجیش
    بنه بستن1 کوچ کردن، کوچیدن 2 حرکت کردن، سفر کردن
    بنی‌آدم1 آدمها، انسانها 2 انسان، بشر
    بنیاد1 بن، بیخ، پایه، ته 2 اصل، ریشه 3 بنلاد، بنیان، پی، شالده، شالوده 4 اساس، قاعده، مبنا 5 سازمان، موسسه
    بنیاد کردن1 بنیان‌نهادن، تاسیس کردن، بنا نهادن، بن افکندن 2 آغازیدن، شروع کردن
    بنیادگرااصول‌گرا
    بنیادگراییاصول‌گرایی
    بنیادیناساسی، اصلی، بنیادی، رادیکال، ریشه‌ای & سطحی
    بنیان1 اساس، بن، مناط 2 بنیاد، پایه، پی، شالوده، مبنا 3 تاسیس
    بنیان کردن1 بنا کردن، بنیان نهادن، تاسیس کردن، ساختمان کردن، ساختن & ویران کردن 2 آغاز کردن، آغازیدن، شروع کردن
    بنیان‌کن1 تخریب‌گر، ریشه‌کن، ویرانگر، مخرب، ویران‌ساز & آبادگر 2 بنیادسوز & بنیان‌گذار
    بنیان‌گذاراسم بانی، پایه‌گذار، موسس & بنیان‌کن
    بنیه1 توان، قدرت، قوت، نیرو 2 استطاعت، توانایی 3 آفرینش، فطرت، نهاد 4 ساخت
    بوآمار عظیم‌الجثه بی‌زهر
    بوابحاجب، دربان، سرایدار، نگهبان
    بوادیبادیه‌ها، بیابان‌ها، صحاری، صحراها & مداین
    بواراسم 1 فرسوده، کهنه، مندرس & نو 2 کساد، کسادی 3 فنا، نیستی، هلاک & بقا 4 خرابی، ویرانی & آبادی 5 بایر، لم یزرع، نامزروع & پررونق
    بوارقبارقه‌ها، درخش‌ها
    بواطنباطن‌ها، درون‌ها، نهان‌ها & ظواهر
    بواعثانگیزه‌ها، باعث‌ها، سبب‌ها
    بوالهوسصفت شهوت‌پرست، هوی‌پرست، هوسباز، هوسران
    بوالهوسیچلچلی، شهوت‌پرستی، هواپرستی، هوس‌رانی
    بو بردن1 استنباط کردن، اطلاع حاصل کردن، پی بردن، خبردار شدن، حس کردن، در یافتن، فهمیدن، متوجه شدن، مطلع‌شدن، ملتفت شدن 2 احساس کردن 3 استشمام کردن 4 بو خوردن
    بوبین1 قرقره، 2 کوئل، سیم‌پیچی، پیچک، ماسوره
    بوتپوتین، چکمه، نیم‌چکمه
    بوته1 بته، رستنی 2 نقش‌گل‌وبته 3 آماج، نشانه، هدف 4 بوتقه، ظرف‌گدازنده طلاونقره
    بوته‌زاربیشه‌زار، مرغزار، مرتع، علفزار
    بوتیکدکان، لوکس‌فروشی، مغازه
    بوتیمارغم، خورک
    بوجاریپاک کردن (غلات)، غربال کردن (غلات و حبوبات)
    بو دادن1 برشته کردن 2 بویناک کردن 3 بوی بد پراکندن، بویناک بودن، بوی گند دادن، عفن بودن، گندیده بودن، متعفن‌بودن
    بودارصفت 1 بویناک & بی‌بو 2 سخن دوپهلو، سخن کنایه‌آمیز، مطلب‌کنایه‌دار 3 خطرزا، خطرآفرین 4 معنادار
    بودباش1 خانه، منزل، مسکن، اقامتگاه، سکونتگاه 2 اقامت، سکونت
    بودجهاعتبار، پول، سرمایه، وجه
    بودحیات، وجود، هستی & عدم، نیستی
    بودن1 وجود داشتن، هستن & عدم، نبودن 2 حاضر بودن & غایب بودن 3 درحیات بودن، زنده بودن & مردن 4 زندگی کردن، زیستن 5 اقامت داشتن، سکونت داشتن 6 وجود، هستی & عدم 7 فرا رسیدن 8 شدن
    بورانتوفان، کولاک
    بو1 رایحه، ریح، شمه، شمیم، عطر، نفحه، نکهت 2 امید، آرزو 3 بادا، باشد
    بورژواصفت 1 شهرنشین، شهری 2 سرمایه‌دار، متمول، مرفه & بی‌چیز، ندار
    بورس‌بازیدلال‌بازی، دلالی
    بورصفت 1 سرخ، قرمزرنگ 2 برزخ 3 دماغ‌سوخته 4 خجل، شرمنده، خجلت‌زده
    بورس1 مرکز معاملات اوراق‌بهادار و سهام 2 تحصیل به هزینه دولت یاموسسات 3 شهریه، هزینه تحصیل
    بور شدن1 خجل شدن، شرمنده شدن، خیط شدن & بور کردن 2 دل‌خور شدن، ناراحت شدن
    بوروکراتصفت 1 دیوان‌سالار 2 اداری، پشت میزنشین، دیوانی
    بوروکراسی1 دیوان‌سالاری، قرطاس‌بازی، کاغذبازی 2 پشت میزنشینی، دیوانی‌گری
    بوریابافحصیرباف & قالی‌باف
    بوریاحصیر & قالی
    بوزینهبهنانه، عنتر، میمون، نسناس & شامپانزه، گوریل
    بوسبوسه، قبله، ماچ & گاز
    بوستان1 بستان 2 پارک 3 باغ، حدیقه، روضه، گلستان & کویر
    بوسهبوس، قبله، ماچ & گاز
    بوسه دادنبوسه زدن، بوسیدن، ماچ کردن 1 & بوسه گرفتن 2 گازگرفتن
    بوسیدنبوس کردن، بوسه‌زدن، بوسه کردن، تقبیل، ماچ کردن، معانقه
    بوطیقافن شعر، صنعت شعر
    بوفبوم، جغد، کنگر، کوف، کوکنک
    بوقشیپور، صور، کرنا، نای، نفیر
    بوقلمون1 پیل مرغ، خروس هندی 2 رنگارنگ، متلون 3 متلون‌الرای 4 دیبای رومی 5 حربا
    بو کردن1 استشمام کردن، بو کشیدن، بوییدن 2 بدبو شدن، متعفن شدن 3 له شدن، فاسد شدن
    بوکس‌بازبوکسور، مشت‌باز، مشت‌زن
    بوکس1 مشت‌بازی، مشت‌زنی 2 پنجه، مشت
    بوگانرحم، زهدان
    بو گرفتنبدبو شدن، بوی‌بد دادن، بویناک شدن، گندیدن، گندیده شدن، متعفن شدن
    بولادرار، پیشاب، شاش، گمیز، نجاست & غایط
    بوم1 بوف، جغد، کنگر، کوف 2 زمین، سرزمین، قلمرو، ناحیه 3 زمینه، متن 4 تابلو 5 جا، ماوا، مقام، مکان 6 سرشت، طبیعت، طینت، فطرت، نهاد
    بوم‌زاد، بومزادصفت بومی، محلی، ولایتی & غیربومی
    بوم‌شناسصفات اکولوژیست
    بوم‌شناسیاکولوژی، محیطزیست
    بوم‌وبراقلیم، سرزمین، مرزوبوم، ناحیه
    بومهنبومهین، پس‌لرزه، زمین‌لرزه
    بومی1 اهل، بومزاد، 2 محلی، ولایتی 3 متوطن & غیر بومی
    بویآرزو، امل
    بویاخوشبو، دماغ‌پرور، شامه‌نواز، عطرآگین، معطر & بدبو، متعفن
    بویاییشامه، مشام & چشایی، ذائقه
    بوی‌خوشرایحه، شمیم، عطر
    بویدانطبله
    بوی‌سوزصفت 1 آتشدان، بخوردان، عودسوز، مجمر 2 افسونگر، پریسای
    بویش1 استشمام 2 بوییدن & چشش، چشیدن
    بویناک1 بدبو، متعفن 2 بودار & بی‌بو
    بویه1 آرزو، وایه، آرزومندی، امل، امید 2 گوی شناور
    بها1 ارزش، ثمن، قیمت، ارز، ارج، مظنه، نرخ 2 ارج، قدر، قرب، منزلت 3 تاوان 4 جلا، درخشندگی، درخشش، رونق 5 شکوه، فر 6 جلال، عظمت 7 جمال، زیبایی & زشتی 8 حسن، نیکویی & قبح، زشتی
    بهابازاربورس
    بهابرگبن
    بهادارارزشمند، پرقیمت، ثمین، گرانقیمت، گرانبها & کم‌بها
    بهادرانهقید جسورانه، دلاورانه، دلیرانه، شجاعانه، متهورانه
    بهادرجسور، دلاور، دلیر، شجاع، شیردل، صارم، صفدر & جبون
    بهار1 آبسال، آبسالان، بهاران، ربیع، نوبهار & پاییز 2 شکوفه 3 بت‌خانه، بتکده
    بهارانبهار هنگام، فصل بهار & خزان، برگ‌ریزان
    بهارستان1 شکوفه‌زار، نارنج‌زار 2 بتخانه، بتستان، بتکده، فغستان 3 آتشکده
    بهار کردنشکوفه دادن، غنچه کردن & خزان رفتن
    بهارهبهاری، ربیعی & پاییزه
    به‌اندامبقاعده، خوب، متناسب، منظم
    بهانه1 اعتذار، ایراد، تمسک، دستاویز، عذر، گزک، مستمسک 2 مناسبت
    بهانه‌تراشاسم ایرادگیر، ایرادی، بهانه‌جو، بهانه‌طلب، بهانه‌گیر، رخصه‌جو
    بهانه‌تراشی1 بهانه‌جویی، بهانه‌سازی، بهانه‌گیری، دستاویزسازی، عذرتراشی 2 ایرادگیری، اعتراض بی‌جا 3 اسباب‌تراشی
    بهانه‌جوصفت ایرادگیر، بهانه‌تراش، بهانه‌طلب، بهانه‌گیر، رخصه‌جو
    بهانه‌جوییبهانه‌گیری، ایراد، بهانه‌تراشی، عذرتراشی
    بهانه کردندستاویز کردن، دستاویز قرار دادن، مستمسک قرار دادن
    بهایمبهیمه‌ها، جانواران، چهارپایان، حیوانات، ستوران & آدمیان
    بهاییصفت 1 فروشی، فروختنی & رایگان، مجانی 2 پیرو بهاء 3 نوعی پارچه
    بهبود بخشیدن1 به کردن، بهینه ساختن 2 شفا دادن، معالجه کردن
    بهبودپذیربه‌شدنی، التیام‌پذیر، درمان‌پذیر، شفاپذیر، قابل درمان، معالجه‌پذیر & بهبودناپذیر
    بهبود1 تندرستی، سلامت، صحت، عافیت 2 التیام 3 پیشرفت، ترقی، توسعه، رفاه & وخامت
    بهبودی1 شفا، مداوا، معالجه & وخامت 2 خوبی، نکویی
    به‌بهآفرین، احسنت، زه، زهازه
    به1 به سمت، به سوی، به طرف، به مقصد 2 برای، به قصد، به منظور 3 با، بوسیله 4 سوگند به، قسم به
    به پا خاستن1 ایستادن، برخاستن، بلند شدن & نشستن 2 شورش کردن، شوریدن، طغیان کردن، عصیان ورزیدن & تسلیم‌بودن 3 انقلاب کردن، قیام کردن، نهضت کردن & تسلیم شدن
    بهت‌آمیزقید 1 بهت‌آلود 2 متعجبانه
    بهت‌آورشگفت‌آور، مبهوت‌کتتده، بهت‌زا، حیرت‌آور، تعجب‌آور
    بهتان1 افترا، ترفند، تهمت، دروغ، فریه، کذب 2 افترا زدن، افترا بستن، تهمت بستن، تهمت زدن، دروغ بستن، دروغ زدن
    بهت1 تحیر، تعجب، حیرت، خیرگی، خیره، شگفتی، گیجی 2 مات‌زده 3 حیرت کردن، خیره شدن، شگفت زده شدن، متحیر ماندن
    به‌تدریجآهسته، آهسته‌آهسته، رفته‌رفته، کم‌کم، نرم‌نرمک & یکباره، یکهو
    بهت‌زدگیحیرت، تحیر، شگفت‌زدگی
    بهت‌زدهحیران، حیرت‌زده، گیج، مات، مبهوت، متحیر، هاج‌وواج
    به‌تعجیلبه‌سرعت، تعجیلاً، سریعاً & به‌تانی
    به‌جا آوردن1 انجام‌دادن، ادا کردن 2 باز شناختن، شناختن
    به‌جان آمدن1 بستوه‌آمدن، به تنگ آمدن، بیزار شدن 2 خسته شدن
    بهجتابتهاج، خوشی، سرور، شادمانی، نشاط، شادی، مسرت & اندوه، غم
    بهجت‌اثرشادی‌بخش، نشاطانگیز، شادی‌برانگیز
    بهجت‌افزاسرورانگیز، شادی‌آفرین، نشاطافزا & غم‌افزا
    به‌جزبه‌غیر، جز، سوا، غیراز، مگر
    به‌خصوصبالاخص، به‌ویژه، علی‌الخصوص، مخصوص
    به1 خوب، نیکو، نیک 2 بهی، سفرجل & بد
    بهداریبیمارستان، دارالشفاء، درمانگاه
    بهداشتحفظالصحه، سلامت، صحت
    بهداشتیسالم، صحی
    به‌دردنخورصفت 1 آشغال، بنجل 2 ولنگار & به‌دردخور، به‌دردبخور، مفید
    به‌درستیحقیقتاً، درواقع، فی‌الواقع، واقعاً، یقیناً
    بهدینخوش‌کیش، نیک‌آیین & بدآیین
    به‌راستی1 حقیقت
    بهراممریخ
    بهرحرف 1 بخش، بهره، حصه، حظ، سهم، قسمت، نصیب 2 برای، به‌جهت، به‌خاطر، به‌منظور 3 پاره، جزء
    بهروزخوشبخت، سعادتمند، نیکبخت، نیک‌روز & سیه‌روز
    بهروزیخوشبختی، سعادت، نیکبختی & سیه‌بختی، بدبختی
    بهره1 برخه، بهر، حصه، سهم، قسمت، نصیب 2 بخش 3 سود، صرفه، فایده، نتیجه 4 ربح، سود، مزد، منفعت، نفع 5 حظ 6 حاصل، محصول 7 حاصل‌قسمت 8 حق‌مالک
    بهره‌برداری1 استحصال، استخراج 2 استفاده، سود
    بهره بردن1 سودبردن، فایده کردن، نفع‌بردن، سود کردن & ضرر کردن، زیان بردن 2 سهم بردن، سهیم بودن 3 طرف، بربستن
    بهره‌خواررباخور، سودخوار، نزول‌خور & نزول‌ده
    بهره‌داراسم 1 سوددار، سودمند، مفید، نافع 2 انباز، حصه‌دار، سهیم، شریک & بی‌بهره
    بهره‌کشیاستثمار، بهره‌جویی، بهره‌گیری
    بهره‌گیر1 متمنع، مستفیض 2 بهره‌مند، بهره‌ور & بی‌بهره، محروم
    بهره‌مندبرخوردار، بهره‌ور، رستی‌خوار، کامیاب، متمتع، محتظی، محظوظ، مستفید، مستفیض، منتفع & بی‌بهره، محروم
    بهره‌مندی1 انتفاع، بهره‌وری، تمتع، کامیابی & بی‌بهرگی 2 بهره‌برداری
    بهره‌وربرخوردار، کامیاب، متمتع، محظوظ، مستفید، منتفع & محروم
    بهره‌وریاستفاده، انتفاع، بهره‌جویی، تمتع & محرومیت
    به‌زودی1 عن‌قریب، قریب
    به‌زور1 اجبار
    به‌سبببه‌انگیزه، به‌جهت، به‌دلیل، به‌علت، به‌واسطه
    بهشتارم، پردیس، جنان، جنت، خلد، دارالسلام، رضوان، فردوس، مینو، نعیم & دوزخ
    بهشتیصفت 1 مربوط به‌بهشت 2 اهل بهشت، جنت‌مکان، خلدآشیان & دوزخی، دوزخ‌نشین 3 دل‌پذیر، خوشایند
    به‌کراتبارها، به‌دفعات، کراراً، مداوم، مکرراً
    بهمانبیسار، بیستار، فلان
    بهمن1 برف، کولاک 2 جدی
    بهوش1 آگاه، باهوش، هوشیار & بی‌هوش، ناهشیار 2 متوجه، ملتفت، مواظب
    به‌ویژهبخصوص، خصوصاً، علی‌الخصوص، مخصوصاً
    به‌هرجهتبه‌هرحال، درهرحال، درهرصورت
    به‌هم‌ریخته1 آشفته، پریشان 2 بی‌نظم
    به‌هم زدن1 آشفته کردن، پریشان کردن، نامرتب کردن & مرتب کردن 2 مختل کردن 3 زیرورو کردن، مخلوط کردن 4 باطل شدن، لغو شدن 4 خراب شدن، مختل شدن 5 بی‌سامان شدن، بی‌نظم شدن، نامنظم شدن 6 از بین رفتن، نابود شدن
    به‌هیچ‌وجهابداً، اصلاً، هرگز، هیچ
    بهیارپرستار & بیمار، مریض
    بهی1 زیبا، جمیل، قشنگ 2 خوب، نیک، نیکو
    بهیمهجانور، چهارپا، حیوان، ستور & آدم، انسان
    بهیمیجانوری، حیوانی & انسانی
    بهینصفت 1 بهترین، بهینه، خوب، نیکو 2 گزیده، منتخب 3 بهترین، نیکوترین 4 حلاج، نداف
    بهی1 نیکی، خوبی 2 نیک‌بختی، کامروایی، سعادت & شقاوت، شوربختی، بدبختی 3 صحت، سلامت، تندرستی 4 بهبود، شفا، عافیت 5 بهروزی، خیر 6 آبی
    بهیه1 تابان، روشن 2 فاخر، شکوهمند
    بهی یافتنبهبود یافتن، شفایافتن، تندرست شدن، به شدن، به گشتن
    بی‌آب1 خشک، فاقد آب & آبدار، پرآب 2 بی‌طراوت & باطراوت 3 بی‌آبرو، بی‌اعتبار
    بی‌آبروبدنام، بی‌غیرت، بی‌ناموس، رسوا، فرومایه، مفتضح & آبرومند، آبرودار
    بی‌آبرو کردنبدنام کردن، رسوا کردن، مفتضح ساختن، بی‌اعتبار ساختن
    بی‌آبروییافتضاح، بدنامی، رسوایی، عار، فضاحت، فضیحت & آبروداری، آبرومندی
    بی‌آبرویی کردنقشقرق راه انداختن، جنجال و هیاهو کردن
    بی‌آبی1 بی‌بارانی، خشکسالی & ترسالی 2 خشکی 3 بی‌آبرویی 4 بی‌طراوتی، پژمردگی & تره
    بی‌آرامبی‌قرار، پریشان، ضجر، مشوش، مضطرب، ناآرام، ناشکیب، ناشکیبا، واله & آرام
    بی‌آزار1 بی‌خطر 2 بی‌آسیب، بی‌اذیت 3 آرام
    بی‌آزرمبی‌حیا، بی‌شرم، پررو، جری، جسور، چشم‌دریده، شوخ، گستاخ & باحیا، آزرمگین، آزرمناک
    بی‌آزرمیبی‌حیایی، بی‌شرمی، گستاخی & حجب، حیا
    بی‌آغازازلی، سرمدی، قدیم & ابدی
    بی‌آلایشبی‌پیرایه، بی‌ریا، پاک، ساده، سره، صاف، صفی، صمیم، مبرا
    بی‌آمیغجید، خالص، ساده، سره، محض، ناب & ناخالص، ناسره
    بی‌آن‌کهبدون آن که
    بیابانشوره‌زار، بادیه، بدو، برهوت، تیه، دشت، صحرا، صحرای‌بی‌آب‌وعلف، فلات، قفر، نجد، وادی، هامون & آبادی
    بیابان‌گردصفت بادیه‌پیما، بادیه‌نشین، بدوی، بیابان‌نورد، چادرنشین، صحراگرد، صحرانشین، بیابان‌پو، بیابان‌نورد 2 بیابانی، صحرایی، وحشی & شهرنشین، شهری
    بیابان‌نشیناسم بدوی، بیابانی، چادرنشین، صحرانشین & شهرنشین
    بیابانیصحرایی، کویری، ریگ‌زاد 1 & دشتی 2 باغی 3 وحشی، غیراهلی 4 نامتمدن، بدوی 5 بیابان‌نشین 6 راننده برون شهری
    بیاتاسم 1 شب‌مانده 2 بیتوته 3 شبیخون & تازه
    بی‌اثر1 بی‌تاثیر، ناموثر 2 خنثا، خاف، عقیم 3 بیهوده، بی‌نتیجه
    بی‌اجر1 بی‌مزد، بی‌پاداش 2 بی‌جیره‌ومواجب
    بی‌احتیاطبی‌پروا، بی‌قید، بی‌مبالات، بی‌ملاحظه، سربه‌هوا، نامحتاط & محتاط
    بی‌احتیاطیبی‌قیدی، بی‌مبالاتی، بی‌ملاحظگی، سربه‌هوایی & احتیاط
    بی‌اختیاربلااراده، بی‌اراده، ملزم، ناچار، ناگزیر & مختار
    بی‌ادبی1 بی‌انضباطی، بی‌تربیتی، بی‌فرهنگی، نافرهیختگی 2 پررویی، جسارت، دریدگی، گستاخی، وقاحت 3 نااهلی، ناخلفی 4 نامردمی & فرهیختگی، آداب‌دانی
    بی‌ارادهبی‌اختیار، بی‌حال، سست‌عنصر & بااراده، مصمم
    بی‌ارجبی‌ارزش، بی‌اهمیت، پشیز، ناقابل & ارجمند
    بی‌ارزشi‌b[ z‌r‌a‌صفت بی‌اعتبار، بی‌اهمیت، بی‌فایده، شهروا، غیرمهم، کم‌بها، کم‌قیمت، مبتذل، ناچیز، نامعتبر & ارزشمند
    بی‌اساسبی‌اصل، بی‌بنیاد، بی‌پایه، بی‌ربط، بی‌سروته، پوچ، سست، سست‌بنیان، مهمل، نامعتبر، واهی & معتبر، اساسمند، محکم
    بی‌استعدادبی‌قوت، نامستعد & مستعد، بااستعداد
    بی‌اسم‌ورسمگمنام، بی‌نام‌ونشان & اسمی، اسم‌ورسم‌دار
    بی‌اشتها1 بی‌میل، 2 کم‌خوراک & اشتهادار، پراشتها
    بی‌اصل1 بی‌اساس، دروغ، کذب 2 بی‌سروپا، بی‌نسب & اصیل
    بی‌اصل‌ونسببی‌رگ‌وریشه، بی‌فک‌وفامیل، بی‌کس‌وکار، بی‌گوهر
    بیاضاسم 1 سفیدی، سپیدی & سواد، مسوده 2 پاکنویس & مسوده، پیش‌نویس، چرک‌نویس 3 کتاب دعا 4 جنگ، سفینه، مجموعه 5 دفترچه
    بی‌اطلاعبی‌خبر، ناآگاه، نادان & مخبر، مطلع
    بی‌اطلاعیبی‌خبری، جهل، ناآگاهی & آگاهی
    بی‌اعتباربی‌ارزش، بی‌قدر، بی‌منزلت، پست، فرومایه، غیرقابل‌اعتماد، نااستوار، نادرست، ناراست، نامعتبر & معتبر
    بی‌اعتباری1 بی‌قدری، فرومایگی 2 نااستواری، نادرستی، ناراستی
    بی‌اعتقادبی‌ایمان، بی‌دین، ملحد، منکر، ناباور، نارای، هرهری مسلک & معتقد
    بی‌اعتقادیالحاد، بی‌ایمانی، بی‌دینی، هرهری مسلکی & ایمان، دینداری
    بی‌اعتنا1 بی‌تفاوت، خونسرد 2 بی‌توجه، بی‌فکر، بی‌قید، بی‌مبالات، لاابالی، لاقید & متوجه
    بی‌اعتنایی1 بی‌تفاوتی، خونسردی، سردی 2 بی‌توجهی، بی‌مبالاتی، لاقیدی
    بی‌التفاوت2 کم‌لطف، بی‌مهر، نامهربان 1 بی‌اعتنا، بی‌توجه
    بیان1 تاویل، تبیین، تعبیر، توضیح، شرح 2 ابراز، اشعار، اظهار، تقریر 3 تلفظ، سخن، کلام، گفتار، نطق 4 اعتراف 5 آشکار شدن، پیدا شدن، هویدا گشتن & تحریر، ترقیم، نوشته
    بی‌انتها1 بی‌پایان، بی‌حد، حدناپذیر، نهایت‌ناپذیر، بی‌نهایت، لایتناهی، بی‌کرانه 2 نافرجام، نامتناهی 3 نامحصور & محدود
    بی‌اندازهبسیار، بی‌حد، بی‌حساب، بی‌شمار، بیمر، بی‌مقیاس، بی‌نهایت، جزیل، خیلی، بسیار، بیش از حد، فراوان زیاد، & معدود
    بی‌انصاف1 نامنصف، ناعادل & منصف، باانصاف 2 بیدادگر، ستم‌کار، ظالم & دادگر، عادل
    بی‌انصافیبیدادگری، ستم‌کاری، ستمگری، ظلم & انصاف
    بی‌انضباط1 بی‌ادب، جسور، گستاخ 2 نامرتب، بی‌نظم، شلخته & منضبط
    بیانگرمبین، بیان‌کننده، تبیین‌گر، بازگوکننده، توضیح‌دهنده
    بیان‌نامهاعلامیه، بیانیه، مانیفست
    بیانیه1 بیان‌نامه، مانیفست 2 اطلاعیه، اعلامیه 3 گزارش
    بی‌اهمیت1 بی‌ارزش، بی‌قدر، غیرمهم & مهم 2 پیش‌پاافتاده، عادی، مبتذل، معمولی
    بی‌ایمان1 بی‌اعتقاد، نامومن، نامعتقد 2 بی‌آیین، بی‌دیانت، بی‌دین & دین‌باور
    بی‌ایمانی1 بی‌اعتقادی 2 بی‌دیانتی، بی‌دینی & دین باوری
    بی‌باربی‌بر، بی‌ثمر، بی‌حاصل، بی‌میوه، عقیم & بارور، پربار، پرحاصل
    بی‌باکانهتهورآمیز، جسورانه، دلیرانه، گستاخانه، متهورانه، بی‌واهمه، دلیرانه
    بی‌باکبی‌پروا، بی‌هراس، پردل، جسور، دلاور، دلیر، سعتری، شجاع، شیردل، گستاخ، متهور، مترس & ترسو، جبون، هراسناک
    بی‌باکیبی‌پروایی، تهور، جرات، جسارت، دلاوری، زرنگی، شجاعت، شهامت، گستاخی، نترسی & ترس، جبن
    بی‌بته1 بی‌اصل‌ونسب، بی‌رگ‌وریشه 2 چلمن، دست‌وپاچلفتی، بی‌دست و پا، بی‌عرضه، بی‌بخار
    بی‌بخار1 بی‌لیاقت، بی‌عرضه، بی‌کفایت & باعرضه 2 بی‌دست‌وپا، پخمه، دست‌وپاچلفتی،
    بیبدون، بلا & با
    بی‌بدیلبی‌بدل، بی‌تا، بی‌مانند، بی‌مثل، بی‌نظیر، بی‌همتا، بی‌همال، فرد، فرید، یکتا
    بی‌بربی‌بار، بی‌ثمر، بی‌حاصل، بی‌میوه & بارور، ثمردار
    بی‌برکت1 بی‌فیض & پربرکت، بابرکت، فیاض 2 کم، قلیل & زیاد، کثیر
    بی‌برگ1 برگ‌ریخته، خزان‌زده 2 بی‌چیز، بی‌نوا، فقیر، محتاج، محروم & غنی، متمکن
    بی‌برگی1 خزان‌زدگی 2 بی‌چیزی، بینوایی، فقر، احتیاج، محرومیت & غنا، بی‌نیازی
    بی‌بری1 بی‌برگی، بی‌حاصلی، بی‌باری 2 بی‌پولی، بی‌سرمایگی، بی‌مایگی، بی‌نوایی، تنگ‌دستی، تهی‌دستی، فقر، مسکنت & دولتمندی، تمکن، غنا
    بی‌بصیرت1 ناآگاه، بی‌خبر، بی‌وقوف & بابصیرت
    بی‌بضاعتبی‌برگ، بی‌پول، بی‌سرمایه، بی‌مایه، بی‌نوا، تنگدست، تهی‌دست، فقیر، محتاج، مسکین & دولتمند، صاحب‌مکنت، غنی
    بی‌بضاعتیبی‌برگی، بی‌پولی، بی‌سرمایگی، بی‌مایگی، بینوایی، تنگدستی، تهیدستی، فقر، مسکنت & دولتمندی، تمکن، غنا
    بی‌بندوباربی‌قید، شلخته، لاابالی، لاقید، ولنگار، یالانچی & مرتب، منضبط، منظم
    بی‌بندوباریبی‌خیالی، بی‌قیدی، شلختگی، لاابالیگری، لاقیدی، هرهری‌مسلکی & انضباط
    بی‌بنیاد1 بی‌اساس، بی‌پایه، سست & اساسمند 2 پوچ، نامعتبر، واهی & معتبر، موثق
    بی‌بنیانصفت 1 بی‌اساس، بی‌پایه & اساسمند 2 سست، ضعیف، واهی 3 دروغ، کذب & راست
    بی‌بنیگیضعف، ناتوانی، بی‌حالی & قوی بنیگی
    بی‌بنیهلاجان، ضعیف، ناتوان، نزار، بی‌حال & قوی‌بنیه
    بی‌بهرگی1 بی‌نصیبی، بی‌خطی، محرومیت 2 بی‌برگی، درویشی، فقر 3 بی‌سهمی
    بی‌بهره1 بی‌نصیب، کم‌بهره، محروم، معرا 2 بی‌برگ، درویش، فقیر & بهره‌ور
    بی‌بی1 بانو، جده، خاتون، خانم، کدبانو & کنیز 2 ملکه 3 مادربزرگ & بابابزرگ
    بی‌پایابژرف، عمیق & پایاب
    بی‌پایانبی‌انتها، لایتناهی، نامتناهی، بی‌کران، بی‌نهایت، بی‌منتها، نامحدود & متناهی، محدود
    بی‌پایهاسم 1 بی‌اساس، بی‌ربط، پوچ، سست، واهی & اساسمند، موثق 2 دروغ، کذب
    بی‌پدرحرام‌زاده، ولدالزنا، ناپاک‌زاده، نامشروع
    بی‌پردهصفت 1 آشکار، بی‌پروا، بی‌رودربایستی، صریح، باصراحت، بالصراحه 2 رک،
    پوست‌کنده 3 صراحتبی‌پروا1 بی‌باک، بی‌محابا، بی‌واهمه، جری، جسور، دلاور، دلیر، گستاخ، متهور، نترس 2 پی‌پرده & ملاحظه‌کار، محافظه‌کار
    بی‌پرواییبی‌باکی، تهور، جسارت، شجاعت، گستاخی، نترسی & ملاحظه‌کاری، محافظه‌کاری
    بی‌پناه1 بی‌کس، بی‌مامن، بی‌ملجا 2 بی‌حفاظ، بی‌ملاذ 3 بی‌پشت‌وپناه، بی‌حامی
    بی‌پناهی1 بی‌کسی، بی‌ملجایی 2 بی‌حفاظی، بی‌ملاذی
    بی‌پول1 بی‌سرمایه، بی‌مایه، بی‌نوا & سرمایه‌دار 2 تنگ‌دست، تنگ‌عیش، تهی‌دست، مفلس & ثروتمند، دارا 3 بی‌چیز، فقیر، متعسر & غنی
    بی‌پولی1 بی‌سرمایگی، بی‌مایگی، بینوایی، غنا 2 تنگدستی، تنگ‌عیشی، تهی‌دستی، افلاس & فراخ‌دستی 3 بی‌چیزی، عسرت & فراخ‌روزی
    بی‌پیرایهبی‌آلایش، بی‌ریا، خاکی، خودمانی، درویش، ساده & تشریفاتی، مقرراتی
    بی‌تاببی‌صبر، بی‌طاقت، بی‌قرار، سراسیمه، مضطرب، ناآرام، ناشکیب & آرام، شکیبا، صبور
    بی‌تابیبی‌قراری، جزع، زاری، فزع، ناآرامی، ناشکیبایی، ناشکیبی & آرامش، قرار
    بیت1 اطاق، خانه، دار، سرا، کاشانه، منزل 2 دومصراع شعر
    بیت‌الاحزانخانه غم، ماتم‌سرا، غم‌خانه، ماتمکده & عشرتکده
    بیت‌المالخزانه، خزینه
    بیت‌الهخانه خدا، کعبه
    بی‌تاثیربی‌اثر، ناموثر، غیرموثر & موثر
    بی‌تاملصفت 1 نااندیشیده، نیندیشیده 2 آنی، بلادرنگ، بلافاصله، فوراً، فی‌الفور، بی‌درنگ، سر ضرب، فوری، بدون تاخیر
    بی‌تجربگیخامی، ناآزمودگی، ناپختگی، ناشیگری & آزمودگی، خبرگی، کارکشتگی
    بی‌تجربهتازه‌کار، خام، کم‌تجربه، مبتدی، ناآزموده، ناپخته، ناشی، نامجرب & آزموده، آگاه، باتجربه، خبره، کارکشته، کهنه‌کار، مجرب
    بی‌تحرکایستا، بی‌حرکت، خمود، ساکن & پویا
    بی‌تحملشتاب‌زده، عجول، معجل، ناشکیب، ناصبور & صبور، شکیبا
    بی‌تربیتبی‌ادب، بی‌پرنسیپ، بی‌دیسیپلین، بی‌فرهنگ، بی‌نزاکت، عامی، گستاخ، نامودب & باتربیت، مودب
    بی‌تربیتی1 بی‌ادبی، بی‌نزاکتی & ادب، نزاکت 2 بی‌فرهنگی، نافرهیختگی & فرهیختگی 3 گستاخی
    بی‌ترتیببی‌سامان، بی‌نظم، سامان‌نیافته، نامدون، ناهموار، هردمبیل & مدون، مرتب
    بی‌تردیدبدون‌شک، بی‌شک، مسلماً، یقین
    بی‌تشخیصبی‌تمیز، بی‌وقوف، ضعیف‌العقل & شناسا
    بی‌تشویشآرام، آسوده‌خاطر، بی‌دغدغه، مطمئن & مشوش
    بی‌تعلق1 آزاد، آزاده، وارسته 2 بی‌قیدوبند، بی‌وابستگی
    بی‌تعلقیآزادگی، وارستگی
    بی‌تفاوت1 بی‌حس، بی‌علاقه، بی‌قید، لاقید & جبهه‌گیر، علاقه‌مند 2 بی‌احساس، بی‌عاطفه 3 بی‌اعتنا 4 علی‌السویه، مساوی، یکسان
    بی‌تفاوتی1 بی‌حسی، بی‌علاقگی، بی‌قیدی، لاقیدی & جبهه‌گیری، علاقه‌مندی 2 بی‌اعتنایی
    بی‌تقصیربی‌گناه، بی‌جرم & خطارکار
    بی‌تقوابی‌دیانت، خدا ناترس، ناپارسا، ناپرهیزگار، نا متشرع، نامتقی & با تقوا، پارسا، متقی
    بی‌تکبرافتاده، خاشع، خاضع، خاکسار، فروتن، متواضع & خودپرست، متکبر
    بی‌تکلف1 بی‌تعارف، خودمانی، بی‌پیرایه، ساده 2 رک، صریح & متکلف
    بیت گفتنشعر خواندن
    بیت‌لطفجنده‌خانه، خرابات، قحبه‌خانه، نجیب‌خانه
    بی‌تمیز1 بی‌تشخیص، بی‌عقل، ضعیف‌العقل & اهل تمیز 2 ابله، نادان & دانا، عاقل
    بی‌تناسب1 بی‌قواره، بی‌مورد، ناجور، ناهمگن & متناسب 2 ناسازگار، ناهماهنگ
    بی‌توانناتوان، ضعیف، سست، نزار، بی‌توش، بی‌حال
    بیتوته1 تهجد، شب‌بیداری، شب‌زنده‌داری، مبیت، مساهرت 2 اتراق، اقامت‌موقت، توقف شبانه
    بیتوته کردن1 شب‌زنده‌داری کردن، شب نخفتن & خفتن 2 شب دور از خانه به سر بردن 3 بیدار ماندن
    بی‌توجه1 بی‌التفات، بی‌مبالات، سربه‌هوا، لاقید & متوجه، ملتفت 2 بی‌اعتنا، بی‌علاقه
    بی‌توجهی1 بی‌التفاتی، بی‌مبالاتی، سربه‌هوایی، لاقیدی 2 بی‌علاقگی، سردی، مهرسردی
    بی‌ثبات1 سست، نااستوار، ضعیف، لرزان، ناپایدار، نامحکم 2 بی‌دوام 3 بی‌قرار، متلون، مردد، هردم‌خیالی، هوایی 4 بی‌دوام، پادرهوا، متغیر، ناپایدار & استوار، باقی 5 نامتعادل، بی‌تعادل 6 ناآرام، بحران‌زده، بحرانی & آرام، باثبات
    بی‌ثباتیسستی، نااستواری، ناپایداری & استواری
    بی‌ثمر1 بی‌بار، بی‌بر، نامثمر 2 بی‌حاصل، بی‌فایده، بیهوده، عبث 3 عقیم، مذبوحانه & مثمر
    بی‌ثمری1 بی‌باری، بی‌بری 2 بی حاصلی، بیهودگی & پرثمری
    بی‌جا1 بی‌خود، بی‌فایده، بیهوده 2 بی‌مناسبت، نابه‌هنگام، بی‌مورد، بی‌موقع، بی‌وقت، بی‌هنگام 3 نابجا، نادرست، ناروا، ناشایست، ناصواب 4 نامتناسب، نامناسب 5 ناموجه، ناوارد & بجا، روا 6 لامکان 7 بی‌مکان، نامتحیز
    بیجاربرنج‌زار، شالی، شالیزار
    بی‌جاناسم 1 بی‌حال، ضعیف، نزار 2 مرده 3 جماد، حجر & جاندار
    بی‌جراتبی‌شهامت، ترسو، بی‌جربزه، بی‌جگر، بزدل، جبون، کم‌دل & باجرات، جراتمند، شهامت‌دار، پردل‌وجرات
    بی‌جربزه1 بی‌جگر، بزدل، ترسو، جبون، بی‌جرئت، بی‌شهامت 2 بی‌عرضه
    بی‌جنبشآرام، بی‌حرکت، راکد، ساکت & متحرک
    بی‌جهتبی‌جا، بی‌خود، بی‌دلیل، بی‌سبب، بی‌علت، بیهوده & بجا
    بیچارگی1 بدبختی، بی‌نوایی، فقر & ثروت، غنا 2 استیصال، درماندگی، لاعلاجی، ناچاری 3 ادبار، فلاکت & اقبال
    بیچاره1 بی‌نوا، تهی‌دست، محتاج، مستمند، مسکین، نیازمند & بی‌نیاز، دارا 2 درمانده، ذله، عاجز، فرومانده، لاعلاج، مستاصل، ناچار 3 بدبخت، بی‌سامان، فلک‌زده، نامراد & خوش‌بخت
    بی‌چشماعمی، کور، نابینا & بینا
    بی‌چشم‌ورو1 حق‌ناشناس، حق‌نشناس، کورنمک، نمک‌نشناس & حق‌شناس 2 بی‌حیا، بی‌شرم، گستاخ، وقیح & باحیا
    بی‌چونبی‌دلیل، بی‌مانند، بی‌مثال، بی‌مثل، بی‌نظیر، بی‌همال، بی‌همانند
    بی‌چون‌وچرا1 بی‌حرف، بی‌بروبرگرد، بی‌گفتگو، بدون جروبحث 2 قاطعانه، محکم 3 مسلم، بدیهی، حتمی، بی‌شبهه
    بی‌چیزآس‌وپاس، بی‌نوا، تنگ‌دست، تهی‌دست، درویش، فقیر، محتاج، مفلس، مفلوک، ندار، یک‌لاقبا & توانگر، چیزدار، دولتمند، غنی
    بی‌چیزیافلاس، بی‌نوایی، تنگ‌دستی، درویشی، فقر، مسکنت، مفلسی، نداری & توانگری، دولتمندی، غنا
    بی‌حاصل1 بی‌بر، بی‌ثمر، بی‌فایده، بی‌نتیجه، بیهوده & پرحاصل، مفید 2 عبث، هرز، هرزه & مفید، موثر
    بی‌حال1 علیل، فرتوت، ناتوان & توانمند 2 بی‌حس، بی‌رمق، رخو، سست، شل، لش، وارفته 3 ضعیف، عاجز & توانمند، قوی 4 تن‌آسا، تنبل، تن‌پرور & کوشا 5 مدهوش 6 بی‌ذوق & باذوق، ذوقمند 7 افسرده، بی‌دماغ، کسل & پرشور 8 بی‌اراده، بی‌عرضه، چلمن 9
    بی‌حالی1 تن‌آسانی، تن‌پروری، رخوت، سستی، ضعف، فتور، کسالت، وهن & توانمندی 2 بی‌عرضگی، وارفتگی 3 بی‌دلی، خمودی & زنده‌دلی
    بی‌حد1 بسیار، بی‌حساب، بی‌شمار، بی‌قیاس، بی‌مر، بی‌نهایت، جزیل، فراوان، وافر، بی‌اندازه & کم، قلیل، معدود 2 بی‌انتها، بی‌کران، نامتناهی، نامحدود & محدود
    بی‌حدوحصر1 بی‌حساب، بی‌حدومرز، بی‌نهایت 2 بسیار، بی‌شمار، فراوان
    بی‌حرکتآرام، ثابت، راکد، ساکن & متحرک
    بی‌حرمتیاهانت، بی‌احترامی، بی‌ادبی، توهین، گستاخی، وهن & تعظیم، تکریم
    بی‌حساب1 بسیار، بی‌اندازه، بی‌حد، بی‌شمار، بیمر، نامعدود & حساب‌شده، معدود 2 ستمگر، ظالم، ظلم‌پیشه، متعدی & دادگر، منصف 3 غیرعادی، نادرست، ناصواب، نامعقول & معقول
    بی‌حس1 بی‌حال، کرخت، وارفته & پرتوان & چالاک، چست 2 بی‌درد
    بی‌حفاظ1 بی‌حصار، نامحفوظ & حفاظدار، محفوظ، مصون 2 بی‌پناه
    بی‌حمیتبی‌عار، بی‌غیرت، بی‌تعصب، بی‌ناموس، دیوث، لاابالی، نامرد & غیرتمند
    بی‌حمیتیبی‌غیرتی، بی‌ناموسی، دیوثی، نامردی & غیرتمندی
    بی‌حواس1 بی‌هوش 2 بی‌حافظه 3 کم‌حافظه، کم‌حواس 4 پریشان‌فکر
    بی‌حوصلگی1 بی‌تابی، بی‌صبری، بی‌طاقتی، تنگ‌حوصلگی & پرحوصلگی 2 ناشکیبائی، بی‌شکیبی، ناصبوری & شکیبایی 3 شتابزدگی
    بی‌حوصله1 تنگ‌حوصله، شتابزده، کم‌حوصله، ناحمول، ناشکیبا، ناصبور بی‌صبر، بی‌طاقت & پرحوصله، باحوصله 2 افسرده، ملول 3 بی‌شکیب، ناشکیبا، ناصبور
    بی‌حیابی‌آزرم، بی‌ادب، بی‌شرم، پررو، جسور، چشم‌دریده، دریده، رسوا، شطاح، شوخ، شوخ‌چشم، گربز، گستاخ، وقیح & آزرمگین، باحیا
    بی‌حیاییبی‌چشم‌ورویی، بی‌شرمی، دریدگی، گستاخی، وقاحت & حجب
    بیخاصل، بن، بنیاد & سر
    بی‌خاصیت1 بی‌خواص، بی‌مصرف 2 بی‌تاثیر
    بی‌خانمانآسمان‌جل، آواره، بی‌سامان، خاکسترنشین، خانه‌به‌دوش، دربدر & سروساماندار
    بی‌خانمانیآوارگی، بی‌سروسامانی، خانه‌بدوشی، دربدری
    بی‌خبر1 بی‌اطلاع، غافل 2 ناآگاه، ناهشیار & آگاه، مخبر 3 سرزده، ناخبر، ناگهان 4 ناآگاهانه
    بی‌خبری1 تغافل، جهل، غفلت، ناآگاهی، نادانی، ناهشیاری & آگاهی 2 ناغافل، ناگهان
    بیخ1 بن، ته، ریشه، شالوده 2 انتها، بون 3 اساس، اصل، پایه 4 بنیاد، پی
    بیختناز موبیز رد کردن، الک کردن، غربال کردن
    بیخته1 غربالی، غربالی‌شده، الک‌شده 2 نرم
    بیخ‌دار1 ریشه‌دار & بی‌ریشه، سطحی، عادی 2 عمیق & سطحی 3 غیرسطحی & سطحی
    بی‌خردبی‌شعور، بی‌عقل، بی‌فراست، تهی‌مغز، کم‌خرد، مجنون، نادان، نافرزانه، نفهم & بخرد، خردمند، فرزانه
    بی‌خردیناآگاهی، جهالت، جهل، نادانی & خردمندی، فرزانگی
    بی‌خطر1 امن، ایمن & ناامن، ناایمن 2 خوش‌خیم & بدخیم، خطرناک
    بی‌خللخلل‌ناپذیر، محکم، استوار، سستی‌ناپذیر & خلل‌پذیر
    بی‌خودانهصفت 1 بی‌اختیار، ناخواسته 2 مدهوشانه، مجذوبانه 3 بی‌دلیل، بی‌سبب
    بی‌خود1 بی‌هوش، سرمست، مجذوب، مدهوش، مست & بهوش 2 بیهوده 3 باطل، پوچ 4 بی‌جهت، بی‌سبب، بی‌دلیل 5 نامطلوب، به‌دردنخور، بد، بی‌مصرف
    بی‌خودیبی‌هوشی، جذبه & هوشیاری، هشیاری
    بی‌خیالبی‌غم، بی‌فکر، بی‌قید، غافل، سهل‌انگار، لاابالی، لاقید
    بی‌خیالیبی‌غمی، بی‌فکری، غفلت، سهل‌انگاری، لاابالیگری، لاقیدی
    بیداداعتساف، بی‌حسابی، جور، ستم، ستمگری، ظلم & داد، عدل
    بیدادگرانهستمگرانه، ظالمانه & عادلانه
    بیدادگرجبار، جفاکار، جورپیشه، ستمکار، ستمگر، طاغوت، ظالم & دادگر، عادل
    بیدادگریاعتساف، تعدی، جفا، جور، ستم، ستمگری، ظلم & دادگری، عدل، معدلت
    بیداربختبختیار، خوش‌اقبال، خوش‌بخت، خوش‌شانس، خوش‌طالع، نیک‌اختر، نیک‌بخت & خفته‌بخت، بداقبال، بدپیشانی
    بیداردل1 آگاه، متوجه، واقف & ناآگاه 2 بیدارمغز، دل‌آگاه 3 روشن‌ضمیر 4 هشیار، متنبه & غافل
    بیدار شدن1 از خواب‌برخاستن 2 آگاه شدن، متوجه شدن، واقف شدن، هشیار شدن
    بیدار کردن1 ازخواب‌برخیزاندن & خواباندن 2 آگاه کردن، متنبه ساختن، هشیار ساختن
    بیدار1 ناخفته، ساهر 2 آگاه، متنبه، متوجه، هشیار، هوشیار 3 متیقظ 4 عارف، واقف & خفته، غافل
    بیداری1 سمر، یقظت، یقظه 2 آگاهی، انتباه، هوشیاری 3 رستاخیز، نهضت & غفلت
    بی‌دانشبی‌معرفت، جاهل، جهول، نادان، نافرهیخته & دانشمند، دانا، فرهیخته
    بی‌دانشی1 جهل & دانایی 2 بی‌سوادی 3 بی‌فرهنگی، نافرهیختگی & فرهیختگی 4 بی‌علم
    بی‌دانهبی‌هسته
    بی‌درایتناآگاه، بی‌بینش، بی‌بصیرت & بادرایت
    بی‌درد1 لاقید، لاابالی 2 بی‌غم 3 بی‌احساس، بی‌سوز
    بی‌درمانبی‌چاره، درمان‌ناپذیر، شفاناپذیر، به‌ناشدنی، علاج‌ناپذیر، غیر قابل‌علاج & درمان‌پذیر، علاج‌پذیر
    بی‌درنگآن
    بی‌دروپیکر1 بی‌حفاظ، بی‌دروبند 2 بی‌کنترل
    بی‌دریغ1 بی‌پروا 2 بی‌مضایقه
    بیدستانبیدزار
    بی‌دست‌وپا1 بی‌عرضه، بی‌کفایت، بی‌بخار، دست‌وپا چلفتی 2 ناتوان، ضعیف
    بیدق1 پیاده شطرنج، پیاده & سوار 2 بیرق 3 اختر، ستاره، کوکب، نجم & قمر 4 بلد، بلدچی، راهنما & نابلد
    بی‌دقتبی‌توجه، بی‌مبالات، سربه‌هوا & دقیق
    بی‌دقتیبی‌توجهی، بی‌مبالاتی، سربه‌هوایی & دقت
    بی‌دل، بیدل1 دل‌باخته، دل‌داده، شیدا، دل‌رمیده، شیفته، ، رمیده‌دل، مفتون، عاشق & دلدار، دلبر 2 آزرده 3 افسرده، دلتنگ & پرنشاط 4 ترسو، جبون، کم‌دل & دلیر، پردل
    بی‌دل‌ودماغ1 افسرده، ملول 2 دل‌تنگ 3 بی‌حوصله
    بی‌دلی، بیدلی1 دلباختگی، دلدادگی، شیدایی، شیفتگی، عاشقی 2 آزردگی، دل‌آزردگی & زنده‌دلی 3 افسردگی، دلتنگی 4 ترسویی، کم‌دلی & پردلی
    بی‌دلیلبی‌جهت، بی‌خود، بی‌سبب، بدون‌سبب
    بی‌دوام1 بی‌ثبات، فانی، گذرا، گذرنده & بادوام، پردوام، جاوید، مانا 2 سست، ناپایدار
    بی‌دولتادبار، بداقبال، بی‌اقبال، بی‌طالع، شوربخت، کم‌بخت & دولتمند
    بی‌دیانت1 بی‌دین، لامذهب 2 ناپارسا، ناپرهیزگار، نامتدین، نامتقی & بادیانت، پرهیزگار
    بی‌دیسیپلین1 بی‌انضباط، بی‌نظم، قانون شکن، غیرمنضبط، نظم‌گریز 2 بی‌ادب، بی‌تربیت، بی‌نزاکت، نافرهیخته & منضبط
    بی‌دینبی‌کیش، خدانشناس، فاسق، کافر، لامذهب، مرتد، مشرک، ملحد & خداشناس، دیندار، مومن
    بی‌دینیارتداد، الحاد، رفض، کفر، لامذهبی & خداشناسی، دیندار
    بی‌ذکاوتکانا، کم عقل، کم‌فراست، کم‌هوش، ناهوشمند & تیزهوش
    بی‌ذوقبدسلیقه، بی‌استعداد، بی‌حال، بی‌دماغ، بی‌شوروحال، کج‌سلیقه & باذوق، خوش‌ذوق، ذوقمند
    بی‌ذوقی1 بدسلیقگی، کج‌سلیقگی & سلیقه‌مندی، خوش‌سلیقگی 2 بی‌احساسی، بی‌حالی، بی‌دماغی، بی‌شوروحالی،
    بی‌راه، بیراه1 چرت، یاوه، نامربوط، بی‌ربط 2 کج‌رو، منحرف، ضال، گمراه & براه، سربه‌راه 3 بی‌انصاف 4 بی‌تناسب، ناهماهنگ
    بی‌ربط1 بی‌اساس، بی‌پایه، هردری، نابه‌جا، چرند، چرت، مهمل، نامربوط & موثق، مربوط 2 بی‌ترتیب، بی‌نظم & منظم، مرتب، بسامان 3 بی‌اطلاع، بی‌علم، ناآگاه & آگاه 4 بی‌تناسب، بی‌مناسبت & متناسب، مربوط
    بی‌رحمانهسبعانه، ستمگرانه، سفاکانه، ظالمانه & مهربانانه
    بی‌رحمجفاکار، جورپیشه، سخت دل، سنگ‌دل، خونریز، ستمکار، ستمگر، سفاک، سنگدل، شقی، ظالم، قسی، قسی‌القلب & رحیم، رئوف
    بی‌رحمی1 اعتساف، ستمگری، سخت‌دلی، سنگدلی، شقاوت، قساوت 2 جورپیشگی، ستمگری، ظلم & ترحم
    بی‌رسمبی‌حساب، ظالم، ستمکار، بیدادگر
    بی‌رسمیاحجاف، بیدادگری، ظلم، بیداد
    بی‌رغبتبی‌شوق، بی‌میل، وازده & شوقمند، بارغبت، مایل، علاقه‌مند
    بیرقپرچم، درفش، رایت، علم، لوا
    بیرق‌دار، بیرقدارپرچم‌دار، طلایه‌دار، علم‌دار
    بی‌رقیببی‌همال، یکه‌تاز
    بی‌رگبی‌تعصب، بی‌حمیت، بی‌درد، بی‌غیرت & باحمیت، دردآشنا
    بی‌رمق1 بی‌نا، ناتوان، ضعیف، بی‌تاب‌وتوان، شل، بی‌حال & پرتوان 2 رقیق، آبکی 3 ناچیز
    بی‌رنگ1 ساده 2 بدون‌رنگ & رنگی، ملون
    بی‌رنگی1 یک‌رنگی، اخلاص، صمیمیت 2 صداقت 3 بی‌ریایی، بی‌تزویری 4 فاقد رنگ، بی‌رنگ ( بودن)
    بی‌روح1 خشک، خمود & پرنشاط 2 سرد، یخ & گرم، باروح، پرحرارت 3 سردمزاج 4 خاموش، خموش، ساکت، صامت & پرنشاط 5 بی‌جنب‌وجوش، بی‌نشاط، دل‌مرده، غیرفعال & بانشاط، فعال 6 افسرده، افسرده‌دل، روان‌نژند، ملول، نژند 7 سردمهر، کم‌عاطفه & عطوف، با
    بی‌روزی1 بی‌نوا، درویش، فقیر، مسکین & فراخ‌روزی، دارا 2 محروم، بی‌نصیب
    بیرون آمدن1 خارج‌شدن، خارج گشتن، ظاهر شدن 2 روییدن، سرزدن & خشکیدن 3 خروج کردن، شورش کردن، شوریدن 7 سرکشی کردن
    بیروناسم 1 برون، خارج & درون 2 ظاهر & باطن
    بی‌رونقبی‌طراوت، راکد، کاسد، کدر، کساد، متروک، نارایج & پررونق
    بیرون کردن1 بیرون‌راندن، دفع کردن 2 اخراج کردن، طرد کردن 3 منفصل از خدمت کردن 4 مستثنا کردن
    بیرونی1 برونی، خارجی & درونی، اندرونی 2 ظاهری & باطنی 2 بیگانه، خارجی، غریبه & آشنا، خودی
    بی‌رویه1 بی‌قاعده، بی‌شیوه & نظام‌مند 2 بی‌حساب، بی‌حساب و کتاب
    بی‌ریابی‌آلایش، بی‌دوزوکلک، بی‌شیله‌پیله، خالص، راستین، صادق، صمیمی، یک‌رنگ & ریاکار، دورو، دورودورنگ
    بی‌ریاییبی‌آلایشی، بی‌سالوسی، خلوص، صداقت، یک‌رنگی & ریاکاری، دورویی، نفاق
    بی‌ریش1 امرد، پشت‌پایی، مخنث 2 بی‌مو، کوسه & ریشدار، ریشو
    بیزاربری، بی‌میل، روگردان، دلزده، سیر، ضجور، گریزان، متنفر، مشمئز، منزجر، نافر، نفور، وازده & راغب، علاقه‌مند، مایل
    بیزار شدن1 متنفر شدن، مشمئز شدن، وازده شدن & راغب شدن 2 بی‌میل شدن، دل‌زده شدن
    بیزاری1 اشمئزاز، تنافر، تنفر، دلزدگی، رمیدگی، ضجرت، کراهت، ملال، ملالت، نفرت، وازدگی & اشتیاق، رغبت، علاقه‌مندی 2 ابراء، برائت 3 طلاق، جدایی، متارکه،
    بی‌زبان1 ابکم، اصم، الکن، گنگ، لال 2 خاموش، ساکت & گویا، زباندار 3 خجالتی، خجول 4 بی‌عرضه
    بی‌زبانیi‌b[ n‌m‌b‌a‌z‌اسم 1 الکنی، گنگی، لالی 2 خموشی، سکوت & گویایی 3 خجولی، 4 بی‌عرضگی
    بی‌زنارمل، بی‌همسر، تنها، عزب، مجرد & متاهل
    بی‌زنیتجرد، عزبی & تاهل
    بی‌زوالهمیشگی، جاودان، جاوید، باقی، مانا، پایدار، پاینده، مستدام، دایم & فانی
    بی‌زوربی‌قوت، زپرتی، ضعیف، ناتوان، نحیف، نزار & پرتوان، توانمند، زورمند، قوی
    بی‌زیان1 بی‌آزار، بی‌آسیب 2 بی‌ضرر
    بی‌زینهارقید بی‌امان، بی‌زنهار
    بی‌سابقه1 بدیع، بکر، نو 2 بی‌بدیل 3 شگفت، طرفه، عجیب، غریب
    بیساربهمان، فلان
    بی‌سامان1 بی‌ترتیب، آشفته، پریشان، بی‌نظم، نامرتب، نامنظم & مرتب، منظم 2 بی‌برگ، بی‌توشه، فقیر، درمانده، مستمند، بی‌نوا، مسکین & دارا، غنی 3 آواره، بی‌خانمان، بی‌ماوا، خانه‌به‌دوش، بی‌سرپناه & بسامان 4 بی‌رونق & پررونق 5 بی‌سرانجام
    بی‌سامانی
    بی‌سبببه‌ناحق، بیهوده، بی‌جهت، بی‌دلیل، بی‌خود
    بی‌سخاوت1 بخیل، تنگ‌نظر، خسیس، کنس، ممسک & باسخاوت، سخی 2 کم‌دهش، نابخشنده & کریم، بخشنده
    بی‌سرانجام1 نافرجام 2 بدعاقبت & خوش عاقبت
    بی‌سرپرست1 تنها، بی‌حامی، بی‌صاحب 2 یتیم 3 بیوه
    بی‌سروپااوباش، پاشنه‌ترکیده، شرتی‌شپکی، پست، رذل، ول، فرومایه، ولگرد، هرزه & آدم حسابی
    بی‌سروتهباطل، بی‌معنی، بیهوده، بی‌ربط، نامربوط، پوچ، جفنگ، غیرمنطقی، من‌درآوردی، مهمل & منطقی
    بی‌سلیقهبدپسند، بی‌ذوق & باسلیقه، خوش‌سلیقه
    بی‌سواد1 امی، ناخوان، ناملا، مکتب‌ندیده & باسواد، ملا 2 عامی، عوام، نادان & دانا، فهیم 3 بی‌مایه، کم‌مایه
    بی‌سیرت1 بی‌آبرو، بی‌عرض، بدنام، بی‌ناموس، رسوا، نانجیب & نجیب، آبرومند 2 فاجر، فاسق
    بی‌سیرتی1 بدنامی، بی‌ناموسی، رسوایی، نانجیبی 2 فسق‌وفجور
    بیشافزون، بسیار، زیاد، غالب، متجاوز & کم
    بی‌شایبه1 پاک، خالص 2 بااخلاص، اخلاص‌آمیز، بی‌ریا
    بی‌شبههبدون‌تردید، بی‌تردید، بی‌شک، بی‌شبهت، بی‌گمان، حتمی، قطع
    بیشتر1 افزون‌تر، زیادتر 2 اغلب، اکثر 1 & کمتر 2 به‌ندرت
    بیشترین1 زیادترین، فزون‌ترین & کمترین 2 غالب 3 اکثر & اقل
    بیشترینه1 بیشترین، اکثر 2 اغلب
    بی‌شرف1 بی‌آبرو، بی‌حیثیت، بی‌عرض، بی‌عزت، بی‌شرافت 2 بی‌ناموس، نانجیب & شریف 3 پست، رذل
    بی‌شرفیبی‌آبرویی، بی‌عرضی، بی‌ناموسی، پستی، رذالت، نانجیبی & شرافت
    بی‌شرمانهصفت گستاخانه، وقاحت‌آمیز
    بی‌شرمبی‌آزرم، بی‌حیا، بی‌عار، پررو، بی‌چشم‌ورو، چشم‌دریده، دریده، شوخ‌چشم، گربز، گستاخ، وقیح & باحیا
    بی‌شرمیبی‌آزرمی، بی‌حیایی، پررویی، دریدگی، گستاخی، وقاحت & حجب، حیا
    بی‌شعورابله، احمق، بی‌ادراک، بی‌خرد، بی‌فراست، خنگ، سفیه، کودن، نادان، نفهم & باشعور، فهیم
    بی‌شفقتبی‌رحم، بی‌محبت، سنگ‌دل، ظالم، نامشفق، نامهربان & شفیق، مهربان
    بی‌شکبدون‌تردید، بی‌تردید، بی‌شبهه، بی‌گمان، حتمی، قطعاً، مسلم
    بی‌شکیببی‌تاب، بی‌صبر، بی‌طاقت، بی‌قرار، ناحمول، ناشکیب & شکیبا، صبور
    بی‌شماربسیار، بی‌اندازه، بی‌حد، بی‌حساب، بی‌قیاس، بیمر، بی‌نهایت، جزیل، زیاد، سرسام‌آور، فراوان، نامحدود، نامعدود & معدود
    بی‌شوبی‌شوهر، بیوه، مطلقه & شوهردار
    بیشه1 اجم، جنگل، جنگلزار، کنام، نیزار، نیستان 2 بیدزار، بیدستان
    بیشه‌زار1 اجم، بوته‌زار، بیشه‌سار، جنگلزار، درخت‌زار، 2 نیزار، نیستان 3 بیدزار، بیدستان & مزرعه
    بیشیافزونی، زیادت، فزونی، کثرت & قلت، کمی، منقصت، نقصان
    بی‌شیله‌پیلهساده، ساده‌لوح، صاف‌وصادق، یکرنگ & تودار
    بی‌صبربی‌تاب، بی‌تحمل، بی‌طاقت، بی‌قرار، عجول، ناشکیب، ناشکیبا & شکیبا، صبور
    بی‌صبری1 بی‌تحملی، بی‌طاقتی، بی‌قراری، ناشکیبایی، ناشکیبی، ناصبوری 2 بی‌تابی، بی‌طاقتی & شکیبایی، صبوری
    بیص1 تنگی، سختی 2 گرفتاری، گیرودار
    بی‌صدا1 بی‌صوت، خاموش، ساکت، صامت & باصدا 2 آرام & ناآرام 3 همخوان & واکه
    بی‌صرفهبی‌سود، بی‌فایده، بی‌بهره بی‌نفع & سودمند، پرفایده
    بی‌صفت1 بی‌وفا، ناسپاس & وفامند، سپاسدار 2 بی‌حمیت، بی‌غیرت & باصفت
    بی‌صورتبی‌حیا، بی‌شرم
    بیضویبیضی‌شکل & مدور، دایره شکل
    بیضهتخم، خایه، خصیه
    بیطاربیطر، دامپزشک، دستورپزشک
    بی‌طاقتبی‌تاب، بی‌صبر، بی‌قرار، کم‌حوصله، ناآرام، ناصبور & حمول، شکیبا، صبور
    بی‌طالع1 بدبخت، بدشانس، بدطالع، بی‌اقبال، حرمان‌زده & خوش‌طالع، اقبالمند 2 بی‌بهره، بی‌نصیب، محروم & بهره‌مند، بهره‌ور
    بی‌طراوت1 پژمرده، خشک، زرد، ناخرم & پرطراوت 2 بی‌رونق & پررونق
    بی‌طعمبدمزه، بی‌مزه & خوشمزه، خوش‌طعم
    بی‌ظرافتخشن، زمخت، نازیبا & ظریف
    بیعابتیاع، خرید، دادوستد، صفعه، & فروش، شرا
    بی‌عار1 تن‌آسا، تن‌پرور، کاهل & کاری، کوشا، زرنگ 2 تن‌لش، سست‌عنصر 3 پست، بی‌آزرم، بی‌حمیت، بی‌شرم & باآزرم 3 بی‌حیا، بی‌غیرت، بی‌رگ، لش & غیرتمند
    بی‌عاری1 تن‌آسایی، تنبلی، تن‌پروری، کاهلی 2 بی‌آزرمی، بی‌حیایی، بی‌شرمی 3 بی‌حمیتی، بی‌غیرتی، لش‌بازی
    بی‌عاطفگی1 بی‌عطوفتی، سردمهری، سردی، نامهربانی & باعاطفگی 2 بی‌روحی، خشکی
    بی‌عاطفه1 بی‌محبت، سنگین‌دل 2 سردمهر، نامهربان 3 بی‌روح، خشک، سرد & باعاطفه
    بیعانهپیش‌پرداخت، پیش‌مزد، ربون، سبقانه، مساعده
    بیعت1 پیمان، عهد، معاهده، میثاق 2 پیمان بستن، عهد بستن
    بیعتدیر، کنشت، کنیه، معبد(یهود و نصارا)
    بیعت شکستنپیمان‌شکستن، نقض‌عهد کردن، پیمان‌شکنی کردن
    بی‌عدیلبی‌بدیل، بی‌مانند، بی‌نظیر، بی‌همال، بی‌همتا، بی‌مثل
    بی‌عرضبی‌آبرو، بی‌شرف، بی‌عصمت، بی‌عفاف، بی‌ناموس & آبرودار، باآبرو
    بی‌عرضگی1 بی‌کفایتی، ناکارآمدی، بی‌بخاری، بی‌لیاقتی، نالایقی 2 بیکارگی
    بی‌عرضه1 بی‌حال، بی‌صلاحیت، بی‌بخار، بی‌کفایت، بی‌لیاقت، نالایق & باکفایت، لایق 2 تنبل، ناکارآمد، لش & کارآ، کارآمد، باعرضه، عرضه‌مند
    بی‌عصمتبی‌ناموس، بی‌عفت، غر، فاحشه، ناپاک، هرجایی & عفیف، عفیفه
    بی‌عصمتیبی‌ناموسی، بی‌عفتی، فاحشگی، ناپاکی، نانجیبی & نجابت
    بی‌عفتبی‌عصمت، بی‌ناموس، ناپاک، نانجیب & عفیف، عفیفه
    بی‌عفتیبی‌عصمتی، فساد، ناپاکی، نانجیبی & پاکدامنی، عفاف
    بی‌عقلابله، خشک‌مغز، خل، سفیه، کانا، بی‌خرد، کودن، مجنون، نادان، نفهم & خردمند، عاقل، بخرد
    بی‌عقلیبی‌خردی، جهالت، خلی، دیوانگی، کانایی، نادانی & خردمندی
    بی‌علاجبدخیم، بی‌درمان، شفاناپذیر، لاعلاج، درمان‌ناپذیر، علاج‌ناپذیر & درمان‌پذیر، علاج‌پذیر
    بی‌علاقگیi‌b[ e‌q‌m‌l‌a’اسم 1 بی‌تفاوتی، بی‌رغبتی، بی‌میلی، دلزدگی، سردی & علاقه‌مندی 2 بی‌مبالاتی، سپوزه‌کاری، لاابالیگری، لاقیدی 3 بی‌خیالی، بی‌غمی 4 تن‌پروری & مجاهدت، پویایی
    بی‌علاقهبی‌تفاوت، بی‌رغبت، بی‌شوق، بی‌میل & علاقه‌مند، مشتاق
    بی‌علمبی‌دانش، جاهل، نادان & باسواد، عالم
    بی‌علمیبی‌دانشی، جهالت، جهل & باسوادی
    بی‌عیب1 پاک، مبرا 2 بی‌نقص، سالم، صحیح، کامل & عیبناک، معیوب
    بیغاربیغاره، سرزنش، سرکوفت، طعنه، عتاب، قدح & ستایش، مدح
    بی‌غشخالص، سارا، سره، ناب & ناسره
    بی‌غمآسمون‌جل، بی‌خیال، بی‌فکر، لاابالی، لاقید & دل‌مشغول
    بیغوله1 کنج، بیراهه، گوشه، گوشه‌متروک، 2 خرابه، ویرانه & آباد 3 دخمه
    بی‌غیرت1 بی‌آبرو، بی‌حمیت، بی‌ناموس، قرمساق، لوده، ناکس & باحمیت، غیرتمند 3 بی‌عار، تن‌آسا، تنبل، کاهل، لاابالی & زرنگ، کوشا
    بی‌فایدهبی‌ارزش، بی‌ثمر، بیجا، بی‌حاصل، بی‌مصرف، بیهوده، عبث، لاطائل، لغو، مذبوحانه، مهمل، هرزه & سودمند، مفید
    بی‌فراستبی‌خرد، بی‌شعور، بی‌وقوف، کم‌هوش، ناهوشمند، ناهوشوار & هوشیار، بافراست
    بی‌فروغ1 کم‌نور 2 تیره‌وتار، تاریک
    بی‌فرهنگبربر، بی‌ادب، بی‌نزاکت، نافرهیخته، نامتمدن، وحشی & فرهیخته، بافرهنگ، متمدن
    بی‌فرهنگیبربریت، نافرهیختگی & فرهیختگی
    بی‌فضیلتبی‌علم، بی‌فضل، بی‌کمال & بافضیلت
    بی‌فکربی‌خیال، بی‌غم، لاابالی، لاقید
    بی‌فکریبی‌خیالی، بی‌غمی، لاابالیگری، لاقیدی & دل‌مشغولی
    بی‌قابلیتبی‌صلاحیت، بی‌عرضه، بی‌لیاقت، نالایق & لایق
    بی‌قاعدگیآشفتگی، بی‌ضابطگی، بی‌نظمی، بی‌هنجاری & قاعده‌مندی، قانونمندی
    بی‌قاعدهآشفته، بی‌ضابطه، بی‌قانون، بی‌نظم، بی‌هنجار، هردمبیل & قاعده‌مند، قانونمند، باقاعده، ضابطه‌دار
    بی‌قانونی1 آنارشی، هرج‌ومرج، بلبشو، شلوغی 2 بی‌رسمی 3 بی‌سالاری 4 بی‌نظمی، بی‌ضابطگی
    بی‌قدر1 بی‌ارزش، غیرمهم، کم‌ارزش، کم‌بها 2 بی‌عزت، پست، حقیر، فرومایه، ناقابل & ارزشمند
    بی‌قدرتبی‌قوه، ضعیف، کم‌زور، ناتوان & توانا، قدرتمند
    بی‌قرار1 بی‌تاب، ناشکیب، بی‌صبر، بی‌طاقت، ناشکیبا 2 حیران، سرگشته، سر به گریبان 3 شیدا، شوریده 4 ضجر، ناآرام، ناآسوده، آرام‌ناپذیر & آرام 5 پریشان، سراسیمه 6 متغیر، مضطرب 7 بی‌ثبات
    بی‌قراری1 اضطراب، اندوه، بی‌تابی، بی‌ثباتی، بی‌طاقتی، دلواپسی، دلهره، قلق، ناراحتی & آرامش 2 بی‌صبری، پریشانی، سرآسیمگی، ناشکیبایی & شکیبایی
    بی‌قوارهبدریخت، بدمنظر، زشت، ناجور، نامتناسب & خوش‌قواره
    بی‌قیاسبی‌اندازه، بی‌حد، بی‌شمار، بیمر & معدود
    بی‌قیدبی‌اعتنا، بی‌بندوبار، بی‌فکر، بی‌مبالات، سپوزکار، لاابالی، لاقید & مسئول، مقید
    بی‌کار1 بی‌پیشه، بی‌حرفه، بی‌شغل، بیکاره، غیرشاغل & شاغل 2 ول، ول‌گرد، ولو 3 عاطل، لاابالی، معطل 4 کم‌مشغله & پرمشغله
    بی‌کارگیتن‌آسایی، تن‌پروری، عطلت، کاهلی، لاابالیگری
    بی‌کارهبی‌مصرف، تنبل، تن‌پرور، کاهل، لش، مفتخوار، مهمل، ول، ولگرد، بیهوده‌گرد، هرزه‌گرد، ولو، هنجام، هیچکاره & زرنگ، شاغل
    بی‌کاریعطلت & اشتغال، مشغله
    بی‌کتابصفت 1 لاکتاب، لاکردار، لعنتی 2 لامذهب، بی‌دین & مذهبی، دیندار
    بی‌کرانبی‌پایان، بی‌کرانه، نامحدود & کرانمند
    بی‌کس1 بیچاره، بی‌نوا، بیواره 2 بی‌یار، تنها، غریب، 3 یتیم
    بی‌کسی1 بی‌یاری، تنهایی، غریبی 2 یتیمی 3 بیچارگی، بینوایی
    بی‌کفایتبی‌صلاحیت، بی‌عرضه، بی‌لیاقت، ناقابل، نالایق & باعرضه، باکفایت
    بی‌کفایتیبی‌صلاحیتی، بی‌عرضگی، بی‌لیاقتی، عدم قابلیت & باکفایتی، لیاقت
    بی‌کله1 بی‌پروا، بی‌ملاحظه، بی‌احتیاط & ملاحظه‌کار، محتاط 2 سبک عقل، بی‌عقل، سبک‌مغز، دیوانه
    بی‌کم‌وکاستقید بی‌کم‌وکسر، بی‌کم‌وزیاد، تمام، کامل
    بی‌کیاست1 بی‌تدبیر، ناکاردان، نامدبر & مدبر 2 بی‌سیاست & باکیاست
    بی‌کینهبی‌غرض & کینه‌توز، کینه‌ورز
    بیگاربیگاری، سخره، شاکار، شایگان، کار بی‌مزد & مزدوری
    بیگاریبیگار، سخره، کاربی‌مزد & مزدوری
    بیگامیر، بزرگ & نوکر، خادم
    بیگانگان1 اغیار، غریبه‌ها، نامحرمان 2 خارجیان، خارجی‌ها & آشنایان
    بیگانگی1 غربت، غریبی، 2 ناآشنایی 3 نامحرمی 4 نامانوسی & آشنایی، انس
    بیگانهاجنبی، خارجی، غریب، غریبه، غیر، متنکر، ناآشنا، ناشناس، نامحرم & آشنا، خودی، محرم
    بیگانه‌پرستبیگانه‌پرور، بیگانه‌نواز، اجنبی‌خویش، غریبه‌دوست، غیرخواه، اجنبی پرست، اجنبی‌خواه & بیگانه‌ستیز
    بیگانه‌نوازغریب‌نواز، غریبه‌نواز، بیگانه‌پرور & بیگانه‌گداز، بیگانه‌ستیز
    بی‌گاه1 بی‌موقع، بی‌وقت، بی‌هنگام 2 دیروقت، دیرهنگام، دیر، ناوقت & گاه، زود 3 شبانگاه، غروب‌هنگام & پگاه زود، گاه
    بی‌گزند1 سالم & ناسالم 2 گزندناپذیر & گزندپذیر 3 کامل، بی‌عیب‌ونقص
    بی‌گمانبدون تردید، بدون‌شک، بی‌تردید، بی‌شبهه، بی‌شک، مسلمیقیناً، حتم
    بیگم1 بانو، بی‌بی، خاتون، خانم & بیگ 2 ملکه مادر
    بی‌گناهبی‌تقصیر، مبرا، بی‌گنه، معصوم & گناهکار، بزهکار
    بی‌گناهی1 برائت، بی‌گنهی، معصومیت 2 مظلومیت & بزه‌کاری
    بیلانترازنامه، کارکرد، کارنامه، گزارش
    بی‌لطف1 نامهربان، بی‌ملاطفت 2 ناخوش‌آیند، نامطبوع 3 زمخت، فاقد ظرافت & ظریف
    بی‌لیاقتبی‌صلاحیت، بی‌عرضه، ناشایسته، ناقابل، نالایق & لایق
    بیمارآهمند، بستری، دردمند، رنجور، سقیم، علیل، علیل‌المزاج، مریض، معلول، منهوک، ناتندرست، ناخوش، ناسالم & سالم
    بیمارخیزینقاهت
    بیمارستانبهداری، دارالشفاء، درمانگاه، شفاخانه، مریضخانه
    بیمارستان روانیتیمارستان، دارالمجانین، دیوانه‌خانه، دیوانه‌ستان
    بیماریدرد، دردمندی، رنجوری، عارضه، علت، علیلی، کسالت، مرض، مریضی، ناخوشی & سلامت، صحت
    بیماضطراب، پروا، ترس، ترس‌کاری، تشویش، جبن، خارخار، خلجان، خوف، رعب، فزع، محابا، مخافت، نگرانی، واهمه، وحشت، وهم، هراس، هول، هیبت & رجا
    بی‌مانند1 بی‌بدیل، بی‌مثال، بی‌چون، بی‌مثل، بی‌نظیر، بی‌همتا، فرد، فرید، یکتا، یگانه 2 تک، نادر، نادره، یکه & عادی 3 یتیم
    بی‌مایه1 بی‌سرمایه، مفلس، خرمن‌سوخته، بی‌پول، بینوا، بی‌چیز & سرمایه‌دار، پرمایه 2 بی‌قدر 3 بی‌هنر، کم‌دانش
    بی‌مبالاتبی‌توجه، بی‌دقت، بی‌فکر، بی‌ملاحظه، سهل‌انگار، لاابالی، لاقید & متوجه، محتاط، ملاحظه‌کار
    بی‌مبالاتی1 بی‌پروایی، بی‌ملاحظگی 2 بی‌توجهی، بی‌دقتی، سهل‌انگاری 3 لاابالیگری، لاقیدی
    بی‌مثلبی‌مانند، بی‌همال، بی‌همتا، فرد، فرید
    بی‌محابا1 بی‌باک، بی‌پروا، بی‌ملاحظه & ملاحظه‌کار 2 بی‌ادب، گستاخ & آداب‌دان 3 بی‌باکانه، گستاخانه & محتاطانه
    بی‌محل1 بی‌ارج، بی‌ارزش، & ارزشمند 2 بی‌پشتوانه، بی‌اعتبار & معتبر 3 نابجا، ناروا & روا 4 بی‌مناسبت
    بی‌محلیبی‌اعتنایی، بی‌التفاتی، عدم توجه & اعتنا، التفات
    بی‌مرادی1 بی‌نصیبی، محرومیت، نامرادی 2 حرمان، یاس & امید، رجا، مرادمندی
    بیمربسیار، بی‌اندازه، بی‌حد، بی‌حساب، بی‌شمار، خیلی & معدود
    بی‌مروتبی‌حمیت، ناجوانمرد & بامروت
    بی‌مزدبلاعوض، رایگان، مجانی، مفتی & مزدی
    بی‌مزگی1 بی‌طعمی 2 بی‌ذوقی 3 خنکی
    بی‌مزه1 بی‌طعم 2 بی‌ذوق، خنک، لوس & بامزه، لذیذ
    بی‌مصرفبه‌دردنخور، باطله، بی‌استفاده، بی‌فایده، بیهوده، مهمل 2 بی‌کاره & مفید
    بی‌معاملگیبی‌رواجی، بی‌رونقی، بی‌مشتری، رکود، کسادی & رونق
    بی‌معرفتبی‌تمیز، بی‌دانش، بی‌هنر، جاهل، نادان، نافرهیخته & بامعرفت
    بی‌معنیباطل، بی‌سروته، بیهوده، چرند، لغو، مزخرف، مهمل، یاوه & معنادار
    بی‌مقداربی‌ارزش، پست، خوار، فرومایه & ارزشمند
    بی‌ملاحظگی1 بی‌پروایی، بی‌مبالاتی & توجه، دقت، مبالات 2 بی‌احتیاطی
    بی‌ملاحظه1 بی‌احتیاط، بی‌مبالات، بی‌محابا 2 نترس، بی‌پروا & ملاحظه‌کار
    بی‌مناسبتبی‌جا، بی‌ربط، بی‌گاه، بی‌موقع، بی‌وقت، نامربوط & متناسب، مربوط
    بیمناک1 ترسو، ترسیده، متوحش، مرعوب، مستوحش، وحشتزده، هراسان & جسور 2 ترسناک، ترسو، خوفناک، سهمناک، هولناک 3 اندیشناک، متوهم
    بی‌موردi‌b[صفت 1 بیجا، نامتناسب، بی‌مناسبت، پرت، نابجا، نامناسب & بجا، متناسب 2 ناموجه، توجیه‌ناپذیر & موجه، توجیه‌پذیر
    بی‌موطاس، کچل، کل & مودار، زلف‌دار
    بی‌موقعبی‌جا، بی‌وقت، نابجا، بی‌هنگام، نابهنگام، ناوقت، ناهنگام & بجا، بهنگام
    بی‌موییطاسی، کچلی، کلی
    بی‌مهرنامهربان، سردمهر، بی‌محبت، کم‌محبت، کم‌عاطفه، سرد & بامهر، عطوف، مهربان
    بی‌میلبی‌دل، بی‌رغبت، بی‌شوق، دل‌مرده، سرد 2 بیزار، دل‌زده، مشمئز & مایل، علاقه‌مند
    بی‌میلیبی‌رغبتی، دلزدگی، سردی، نفرت & تمایل، علاقه‌مندی
    بینآشکار، بیدار، روشن، مبرهن، واضح، هویدا & بدیهی، جلی، مسلم، معلوم، ناآشکار
    بینا1 بصیر، دانا، عالم، مبصر & نادان 2 بیننده، دیده‌ور 3 مستبصر & نابینا، کور، اعمی
    بیناتبراهین، شواهد، ظواهر، مشهودات & مجهولات
    بی‌نام1 بی‌اسم 2 ناشناخته، گمنام & شناخته‌شده، اسمی، نامی، نامور، معروف، نام‌آور
    بی‌ناموسبی‌آبرو، بی‌شرف، بی‌عرض، بی‌عصمت، بی‌عفت، بی‌غیرت، فاسق & عفیف
    بی‌ناموسی1 بی‌عصمتی، بی‌عفتی & پاکدامنی، عفت 2 بی‌آبرویی، بی‌شرافتی، بی‌شرفی 3 فسق و فجور
    بی‌نام‌ونشانناشناخته، خمول، گمنام & نام‌آور، نامدار، نامور
    بی‌نامیبی‌نشانی، خمول، گمنامی & ناموری
    بینایی1 دید، رویت 2 باصره 3 اطلاع، بصیرت، بینش، دانایی & شنوایی
    بی‌نتیجهبی‌فایده، بی‌نفع، بیهوده، عبث، لاطائل، مهمل & سودمند
    بی‌نزاکتبی‌ادب، بی‌تربیت، جلف، گستاخ، وقیح & مودب، بانزاکت
    بی‌نزاکتیبی‌ادبی، بی‌انضباطی، بی‌تربیتی، پررویی، گستاخی & نزاکت، ادب
    بی‌نشاط1 افسرده، بی‌شور وشوق، پژمرده، دلمرده 2 ناخوشحال، ناخوشدل، ناشاد، ناشادمان، نامسرور & بانشاط
    بینشبصیرت، بینایی، خرد، آگاهی، دانش، درک، دید، شعور، شناخت، فرهنگ، فضل، کمال، معلومات، وقوف
    بی‌نصیببی‌بهره، کم‌بهره، محروم، معرا، نارسیده & بهره‌مند، بهره‌ور حرمان، ناامیدی، نومیدی & بهره‌وری
    بی‌نطفهسترون، عقیم، نابارور & نطفه‌دار
    بی‌نظمبی‌انضباط، بی‌ترتیب، بی‌قاعده، درهم، قاطی‌پاطی، مختل، نامرتب، نامنظم & مرتب، منظم
    بی‌نظمیآنارشی، نابسامانی، هرج‌ومرج & انتظام
    بی‌نظیر1 بی‌رقیب، بی‌مانند، بی‌همال، بی‌همتا، بی‌مثل، بی‌مثال، بی‌همانند، عدیم‌النظیر، فرد، فرید 2 تک 3 تک‌تاز، رقابت‌ناپذیر
    بی‌نقصبی‌عیب، سالم، صحیح، کامل & عیبناک، ناقص
    بی‌نمک1 فاقدنمک 2 بی‌لطف 3 بی‌طعم، بی‌مزه 4 لوس، یخ & ملیح، نمکین
    بین1 میان & ابتدا، انتها 2 مرکز، وسط & آغاز، انتها 3 اثنا 4 فاصله
    بینندهاسم 1 تماشاگر، تماشاچی، ناظر، نظاره‌گر 2 بینا، مبصر & شنونده، مستمع
    بی‌نواآس‌وپاس، بیچاره، پریشان‌حال، تهیدست، درمانده، درویش، فقیر، گدا، محتاج، مستمند، مسکین، مفلس، نادار، ندار & دارا
    بی‌نوایی‌اسم احتیاج، پریشان‌حالی، تنگ‌دستی، تهی‌دستی، فقر، مستمندی، ناداری، نیازمندی & توانگری، غنا
    بی‌نورتار، تاریک، تیره، کدر & روشن، منور
    بی‌نهایتصفت بسیار، بغایت، بی‌اندازه، بی‌حد، بی‌شمار، سرسام‌آور، فراوان، مفرط، نامتناهی، نامحدود & محدود، معدود
    بینهبرهان، حجت، دلیل، فرنود، منطق
    بی‌نیازتوانگر، دارا، صمد، غنی، مستغنی & نیازمند
    بی‌نیازی1 تنعم، توانگری 2 خرسندی 3 استغنا، درویشی، قناعت 4 صمددیت & نیازمندی
    بینیپوز، خیشوم، دماغ، غنه 2 مشام
    بی‌واکبی‌صدا، صامت & واکدار
    بی‌وفا1 پیمان‌شکن، خائن، عهدگسل، 2 غدار، جفاجو، جفاگر & وفادار، وفامند
    بی‌وفاییپیمان‌شکنی، خیانت، غدر، جفاجویی & وفاداری
    بی‌وقار1 بی‌وقر، جلف، سبک، سبکسر، ناموقر & موقر، باوقار 2 بی‌مهابت، بی‌هیبت، بی‌جذبه & پرهیبت، پرجذبه، باجذبه
    بی‌وقت1 بیگاه، بی‌موقع، بی‌هنگام & بموقع 2 زود، گاه & دیر
    بی‌وقربی‌وقار، جلف، سبک & موقر، وزین
    بی‌وقوف1 بی‌خبر، غافل، ناآگاه & آگاه، عاقل، مطلع، خبیر، واقف 2 دیریاب، کندذهن، کندهوش، کودن & هوشمند، زیرک، تیز
    بیوگرافیتذکره، حسب‌حال، زندگی‌نامه، شرح‌حال
    بیوگی1 بی‌زنی 2 بی‌شوهری
    بیوه1 ارمله، شومرده، مطلقه 2 ارمل، زن‌مرده، مطلق
    بی‌همتابی‌مانند، بی‌همال، بی‌مثل، بی‌نظیر، تنها، فرید، یکتا، یگانه
    بی‌هنر1 بی‌مایه، بی‌معرفت، هیچکاره 2 بی‌عرضه & هنرور
    بیهودگیبی‌ثمری، بی‌فایدگی، پوچی، هرزگی
    بیهودهصفت 1 اراجیف، دروغ، ژاژ، لاطائل، مزخرف، مهمل، واهی، هذیان، یاوه 2 باطل، بی‌اثر، بی‌ثمر، بی‌جهت، بی‌حاصل، بی‌خود، بی‌خاصیت، بی‌سبب، بی‌فایده، بی‌معنی، بی‌مصرف، بی‌نتیجه، پوچ، عاطل، عبث، کشکی، لغو، ناسودمند، نامربوط، هجو، هدر، هرزه، هیچ 3
    بیهوده‌گردولگرد، هرزه‌گرد
    بیهوده‌گوپراکنده‌گو، حراف، ژاژخا، مهذار، محمل‌باف، وراج، هرزه‌خای، هرزه‌درای، هرزه‌گوی، هرزه‌لای، یاوه‌سرا & حقگو
    بیهوده‌گوییهرزه‌خایی، هرزه‌گویی، هرزه‌لایی، یاوه‌گویی
    بی‌هوش1 بی‌حال، مدهوش 2 لایعقل، مست 3 احمق، بی‌استعداد، خرف، خرفت، کم‌حافظه، کندذهن، کودن، منگ 4 بیخود، دبنگ، گیج & هوشمند
    بی‌هوشیاغما، بی‌حسی، بی‌خودی، غش، کما & هوشیاری
    بی‌هیبت1 بی‌سطوت، بی‌شکوه، بی‌صولت، فاقد عظمت & پرهیبت 2 بی‌جذبه، بی‌نهایت
    بوس1 خشم، غضب 2 بیم، ترس، خوف، هراس 3 سختی، شدت 4 دلیری، شجاعت، قوت